شیوه استظهار مطالبات شارع با نگاهى دوباره به بحث اوامر و نواهى

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسنده

چکیده

روش متداول در فهم مطالبات شارع مقدس، اکتفا به ظهور صیغ امر و نهى است که در موارد بسیارى دانش‏پژوه را با ابهامات و اشکالات متعددى روبه‏رو مى‏کند. نگارنده در این مقاله تلاش کرده است با نقد این روش، شیوه‏اى بهتر و متناسب با محاورات عرفى ارائه کند که عبارت از ملاحظه اقتضائیات متعدد در فضاى محاوره است، و بر این باور است که با این روش مى‏توان از بدفهمى‏ها و ابهامات خلاصى جست و استظهار را از قواعد خشک و یکسویه نجات داد.

کلیدواژه‌ها


مقدمه
اگرچه در علم اصول از مباحث الفاظ و به‏ویژه اوامر و نواهى به طور مفصل بحث شده است، طلاب و دانش‏پژوهان در مراجعه به متون دینى، سرگشتگى و ناتوانى خود را به خوبى احساس مى‏کنند و در مقام فهم مطالبات شارع، با چالش‏ها و ابهامات متعددى روبه‏رو مى‏شوند. علت اصلى این مسئله دو چیز است:
1. شارع مقدس در بیان مطالبات خویش، تنها به الفاظ امر و نهى و صیغ آن دو اکتفا نکرده است، بلکه دایره واژگانى شارع مانند عرف متداول، بسیار بیشتر و گسترده‏تر است; براى نمونه، هم در قرآن کریم و هم در روایات از واژگانى مانند: »ینبغى، لاینبغى، حق و باطل، کُتِبَ، فرض، علیکم و... « استفاده شده است، اما در مباحث الفاظ اصول هیچ اثرى از بررسى معانى این واژگان و بیان مقتضاى آنها دیده نمى‏شود;
2. درباره الفاظ امر و نهى و صیغ آن دو نیز تنها به خود این کلمات و ظهور آن دو بسنده شده است، بدون آنکه به قراین عامه و عناصر مؤثر در فهم مراد متکلم توجهى شده باشد.
از این رو جاى خالى علمى با عنوان »ادبیات دین« احساس مى‏شود. آنچه در این علم باید مورد بررسى و مداقه قرار گیرد، عبارت است از مفاد و ظهور هریک از امر و نهى با توجه به اقتضائات و فضاهاى مختلف صدور آن دو، و نیز بیان الفاظ خاصى که شارع مقدس هنگام صدور حکم الزامى (وجوبى یا تحریمى) یا غیرالزامى (استحباب یا کراهت) به کار مى‏برد، و بیان اقتضاى اولیه هریک از آن الفاظ در صورت عدم قرینه.
هدف اصلى از طرح این موضوع این است که این اندیشه به عنوان ایده و فکرى نو، در معرض دید و نقادى اهل فکر و نظر قرار گیرد. بنابراین در بخش آغازین این علم، مفاد و ظهور امر و نهى را با نگاهى به روش مشهور و نقد و بررسى آن، تبیین مى‏کنیم.

روش مشهور
مشهور علما همچنان که از کتب و عبارات ایشان مشهود است، به استظهار صیغ امر و نهى اکتفا مى‏کنند، و به قرائن عامه و اقتضائیات خاصى که در فهم مراد متکلم تأثیر بسزایى دارند، توجه نمى‏کنند. براى نمونه آخوند خراسانى در مبحث اول از فصل ثانى درباره معناى صیغه امر مى‏فرماید:
چه‏بسا براى صیغه، یک دسته معانى ذکر شود که در آنها استعمال شده است و ازجمله آنها ترجى و تمنى و تهدید و انذار و اهانت و احتقار و تعجیز و تسخیر و... شمرده شده است. بدیهى است که صیغه در هیچ‏یک از این معانى استعمال نشده است، بلکه فقط در انشاى طلب به کار رفته است; جز اینکه انگیزه بر این استعمال همچنان که گاهى برانگیختن و تحریک به سوى مطلوب واقعى است، گاهى نیز یکى از این امور است. نهایت چیزى که مى‏توان ادعا کرد این است که صیغه براى انشاى طلب وضع شده است زمانى که به انگیزه برانگیختن و تحریک باشد نه به انگیزه دیگر; پس انشاى طلب با آن بعث، حقیقى است و انشاى طلب با آن به غرض تهدید، مجاز است و این غیر از استعمال آن در تهدید و غیره است. 1
همچنین در مبحث ثانى از همین فصل، درباره موضوعُله صیغه امر مى‏فرماید:
بحث ثانى، درباره این است که صیغه حقیقت در وجوب است یا در ندب یا در هدر و یا در معناى مشترک میان آن دو؟ چندین وجه بلکه چندین قول در مسئله وجود دارد. به عقیده ما بعید نیست که هنگام استعمال بدون قرینه، تبادر در وجوب داشته باشد. مؤید این سخن این است که در صورت مخالفت با آن به خاطر احتمال استحباب با اعتراف به اینکه این صیغه دلالتى بر آن ندارد، عذر آوردن صحیح نیست و پذیرفته نمى‏شود.2
مرحوم مظفر نیز پس از آنکه صیغه را به »نسبت طلبیه« یا »نسبت بعثیه« معنا مى‏کند، مى‏فرماید که صیغه امر در وجوب ظهور دارد و منشأ این ظهور را هم مانند منشأ ظهور ماده امر در وجوب، همان حکم عقل به لزوم اطاعت امر مولى مى‏داند.3
آخوند خراسانى پس از آنکه صیغه امر را به »انشاى طلب« تفسیر مى‏کند و آن را حقیقت در وجوب مى‏داند، مى‏گوید صیغه امر در وجوب ظهور دارد و دلیل آن را اقتضاى مقدمات حکمت مى‏داند:
بله در آنجا که آمر درصدد بیان باشد، اقتضاى مقدمات حکمت، حمل آن بر وجوب است; زیرا استحباب نیاز به مئونه بیان تحدید و تقیید به عدم منع از ترک دارد، برخلاف وجوب که هیچ تحدید و تقییدى در طلب وجوبى نیست.4
مرحوم مظفر و آخوند در باب نواهى نیز با بیانى مشابه آنچه در امر گذشت، صیغه نهى را ظاهر در حرمت مى‏دانند.

نقد و بررسى نظر مشهور
ابتدا با چند مثال نقض، نظر مشهور را به چالش مى‏کشیم، آنگاه به تفصیل راه‏حل و مبناى مورد نظر خویش را تبیین مى‏کنیم.

اشکال نقضى
اوامر صریحى در قرآن کریم وجود دارد که هیچ قرینه‏اى بر استحباب و اذن بر ترک براى آنها نداریم، اما مشهور فقها قائل به وجوب نشده‏اند:
1. فَآًِذاقَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیمِ.5
این آیه شریفه به صراحت دلالت مى‏کند بر امر به استعاذه هنگام تلاوت قرآن کریم، و در هیچ روایتى هم اذن بر ترک داده نشده است. از این رو بنا بر نظر مشهور باید ظهور در وجوب داشته باشد، اما مشهور فقها قائل به وجوب نشده‏اند.6
2. آًِنَّ رَبَّکَ یَعْلَمُ أَنَّکَ تَقُومُ أَدْنَى مِن ثُلُثَىِ الَّیْلِ وَ نِصْفَهُ وَ ثُلُثَهُ وَ طَ-آلًَِّفَةُ مِّنَ الَّذِینَ مَعَکَ وَ اللَّهُ یُقَدِّرُ الَّیْلَ وَ النَّهَارَ عَلِمَ أَن لَّن تُحْصُوهُ فَتَابَ عَلَیْکُمْ فَاقْرَءُوا مَا تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْءَانِ عَلِمَ أَن سَیَکُونُ مِنکُم مَّرْضَى وَ ءَاخَرُونَ یَضْرِبُونَ فِى الأرْضِ یَبْتَغُونَ مِن فَضْلِ اللَّهِ وَ ءَاخَرُونَ یُقَ-تِلُونَ فِى سَبِیلِ اللَّهِ فَاقْرَءُوا مَا تَیَسَّرَ مِنْهُ وَ أَقِیمُوا الصَّلَوةَ وَ ءَاتُوا الزَّکَوةَ وَ أَقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا وَ مَا تُقَدِّمُوا لأنفُسِکُم مِّنْ خَیْرً تَجِدُوهُ عِندَ اللَّهِ هُوَ خَیْرًا وَ أَعْظَمَ أَجْرًا وَ اسْتَغْفِرُوا اللَّهَ آًِنَّ اللَّهَ غَفُور رَّحِیم.7
این آیه کریمه نیز به صراحت بر دو امر دلالت دارد: یکى قرائت قرآن به قدر توان، و دیگرى قرض‏الحسنه دادن به نیازمندان، و هیچ قرینه‏اى بر استحباب در این باب نداریم، بلکه به قرینه جهاد، نماز و زکات، دال بر وجوب است; اما مشهور فقها برخلاف مبناى خود، که صیغه امر ظهور در وجوب دارد، قائل به وجوب این دو عمل نشده‏اند و هردو را مستحب دانسته‏اند.8 افزون بر آنکه در باب قرض‏الحسنه حتى قرینه روایى بر وجوب هم داریم.9
شایان ذکر است که در هر سه امر مذکور، توجه به اقتضاى قرآن مى‏تواند قرینه‏اى بر رفع ابهام و اراده وجوب از این اوامر باشد. اقتضاى خاص قرآن را در ادامه توضیح خواهیم داد.
3. أَحْمَدُبْنُ آًِدْرِیسَ عَنْ مُحَمَّدِبْنِ عَبْدِالْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَى عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَیْدً عَنْ أَبِى‏عَبْدِاللَّهِ(ع) قَالَ قَالَ رَجُلُ لِعَلِىّ بْنِ الْحُسَیْنِ(ع) أَیْنَ یَتَوَضَّاءَ الْغُرَبَاءَ قَالَ یَتَّقِى شُطُوطَ الْأَنْهَارِ وَالطّرُقَ النَّافِذَةَ وَ تَحْتَ الْأَشْجَارِ الْمُثْمِرَةِ وَ مَوَاضِعَ اللَّعْنِ فَقِیلَ لَهُ وَ أَیْنَ مَوَاضِعُ اللَّعْنِ قَالَ أَبْوَابُ الدّورِ.10
مشهور فقها برخلاف مبناى خود (ظهور نهى در حرمت)، این روایت را در باب مکروهات تخلّى مطرح کرده‏اند;11 در حالى که با قدرى دقت در اقتضاى مأمورُبه، مى‏توان حرمت تخلّى در مکان‏هاى مذکور را نتیجه گرفت و آن را ازجمله اوامر ارشادى به حکم عقل دانست; زیرا بدیهى است که عقلا تغوط در مکان‏هاى مذکور را بسیار قبیح و مذموم مى‏دانند و عقل نیز حکم به حرمت تخلى و تغوط در این مکان‏ها مى‏کند.

اشکال حلى
عقلا در محاورات خویش به هرچیزى که در فهم مرادشان تأثیر داشته باشد، توجه مى‏کنند; امور و عناصر متعددى که هرکدام نقش قرینه را ایفا کرده و سبب زوال ابهامات و نقاط کور کلام مى‏شوند; قراینى مانند اقتضاى شخصیت آمر، مأمور، مأمورُبه، زمان و مکان و... . البته این قراین جدا از قراینى است که به صورت موردى در برداشت ما از یک روایت مؤثر است; مثلاً اگر در روایتى به غسل جمعه امر شده باشد و در روایت دیگر به ترک اذن داده شده باشد، روایت دوم قرینه بر اراده استحباب از امر موجود در روایت اول خواهد بود.
قراین عامه یا اقتضائیات موجود در فضاى محاوره، گاهى در لابه‏لاى مباحث فقهى مورد توجه فقهاى عظام نیز قرار گرفته است و به این مطلب توجه داده‏اند; بنابراین با تأمل و دقت بیشتر مى‏توان این قراین را به صورت نظام‏مند و کلى دسته‏بندى کرد تا به عنوان یک روش عمومى و منظم در مقام استنباط استفاده شود.

اصول کلى حاکم در قراین تفسیر متن
الف) اقتضاى آمر

توجه به شخصیت آمر، یکى از عوامل بسیار مهم در فهم آسان مقاصد در محاورات عرفى است. گاه شأن آمر به خودى خود، اقتضاى خاصى را از الزام یا عدم الزام دارد; براى مثال اگر استفاده‏کننده از صیغه امر، عبد باشد، دلالت اولیه آن بر دعا و تمناست; زیرا شأن عبد جز این نیست; اما اگر فرمانده یا سرکارگر باشد که در خطاب به زیردستانش امر و نهى مى‏کند، اقتضاى اولیه آن چیزى جز الزام نیست، مگر اینکه قرینه‏اى برخلاف آن اقامه شود. همچنین اقتضاى شفقت مادر، عدم ضرورت در امر را به دنبال دارد; زیرا مادران غالباً بسیارى از مسائل جزئى را نیز از فرزندانشان مطالبه مى‏کنند; برخلاف اقتضاى پدر بودن که اغلب در مسائل مهم وارد مى‏شوند، ولذا اقتضاى اولیه در اوامر و نواهى ایشان بر اراده لزوم است. ناگفته نماند که نکته مذکور تا حدودى از دید مشهور اصولیون مخفى نمانده است و در تحقق معناى امر، »علوّ« را شرط دانسته‏اند. آخوند خراسانى مى‏نویسد:
ظاهر این است که علو در معناى امر معتبر است. بنابراین طلب از ناحیه کسى که شأنش پایین‏تر یا مساوى است، امر به شمار نمى‏آید، و اگر به آن امر گفته شود، از باب مجاز است. همچنان که ظاهر است استعلا در معناى امر معتبر نیست; بنابراین طلب از عالى و شخص بلندمرتبه امر است، ولو اینکه با تواضع بیان کند. اما احتمال اینکه یکى از این دو در معناى امر معتبر باشد، ضعیف است و تقبیح‏کننده سافل که با حالت استعلا از شخص عالى چیزى را طلب کند و توبیخ او به اینکه »چرا به او امر کردى؟« فقط به دلیل استعلایش است، نه به دلیل امر حقیقىِ پس از استعلا; و اطلاق امر به طلب او، فقط به دلیل اقتضاى استعلایش است. در هر صورت براى اثبات مطلب ما همین کافى است که سلب امر از طلب سافل صحیح مى‏باشد.12
مرحوم مظفر نیز فقط طلب عالى از دانى را امر مى‏داند و علوّ را در آمر معتبر مى‏شمارد، ولو متظاهر به علوّ نباشد; و طلب دانى از عالى را »استدعاء«; و طلب مساوى از مساوى را »التماس« مى‏نامد.13 از این رو وقتى مرحوم مظفر به بحث ظهور صیغه در وجوب مى‏رسد، از همین اقتضا در اثبات مدعاى خویش مدد مى‏گیرد.14
با این توضیح، به پاسخ این پرسش مى‏پردازیم که واقعاً اقتضاى شأن خداوند متعالى و ربوبیت او چیست؟ آیا اقتضاى وجوب و حرمت را دارد؟

1. اقتضاى اولیه در مطالبات شارع
به باور ما، منزلت بى‏بدیل پروردگار متعالى ملازم با اقتضاى ضرورت در اوامر و نواهى او نیست; زیرا خداى متعالى مالک و ربّ شفیق انسان‏هاست و تمام ابعاد وجودى انسان را در همه مراحل کمال تربیت مى‏کند; از این رو مسائل جزئى و غیرضرورى را که نقشى در کمال انسان داشته باشند، بیان مى‏کند. به بیان دیگر، خداى متعالى انسان را از اسفل السافلین تا اعلى علیین، و از نطفة امشاج تا قاب قوسین أو أدنى ربوبیت مى‏کند، ولذا قرآنِ او هم »عربىّ مبین«15 است و هم »علىّ حکیم«.16 او در کتاب آسمانى خود، که کتاب هدایت بشر است، هم به جزئى‏ترین امور زندگى، مانند لزوم در زدنِ فرزندان هنگام ورود به اتاق پدر و مادر پرداخته است،17 و هم به عالى‏ترین حالات معنوى انسان اشاره کرده است.18 پس پروردگار متعالى همچنان که براى یک انسان آلوده به گناه، برنامه توبه و حرکت در مسیر کمال دارد، براى یک عالم ربّانى برنامه کمال دارد، و براى پیامبر اکرم(ص) نیز که در اوج قله کمالات انسانى است، برنامه ترقى دارد; زیرا او به بندگان خود عشق مى‏ورزد و امکان رسیدن به هرگونه کمالى را براى آنان فراهم مى‏سازد و از هیچ‏گونه راهنمایى براى اعتلاى بیشتر آنان دریغ نمى‏کند.19 بنابراین شأن مالکیت و مولویت و به تبع آن وجوب اطاعت براى پروردگار عالم محفوظ است; اما او چون به مقتضاى ربوبیت مطلقه و کامله خویش، همه آنچه را که در کمال ما ایفاى نقش کند بیان مى‏فرماید، مسائل جزئى و کم‏اهمیت‏تر را هم مانند مسائل مهم‏تر بیان مى‏کند، بلکه مى‏توان گفت حجم مسائل جزئى و مطالبات غیرمهم، بسیار بیشتر از مسائل مهم و اوامر الزامى است.20
بنابراین خداى متعالى شأنى همه‏جانبه دارد و نمى‏توان در مطالبات او اقتضاى وجوب را به راحتى اثبات کرد.

2. اقتضاى آمر در پیامبر(ص) و ائمه(ع)
در فهم مطالبات پیامبر(ص) و اهل‏بیت(ع) باید شأن معنوى‏عرفانى، و نیز شأن اجتماعى آن بزرگواران را لحاظ کرد، والا ممکن است در تفسیر کلام ایشان دچار استبعادات و کج‏فهمى‏هایى شویم که ما را در روند فقاهت و مقام استنباط صحیح دچار مشکل مى‏کند.
یکم. شأن معنوى - عرفانى
پیامبر(ص) و اهل‏بیت(ع) به دلیل مقام والاى معنوى و عرفانى که فوق تصور ماست، گاهى بر یک مسئله به شدت تأکید کرده‏اند و کراراً آن را بیان نموده‏اند، با آنکه عدم وجوب آن از دیگر روایات به دست مى‏آید و حتى از مسلّمات فقه است. در این‏گونه موارد، توجه به شأن معنوى‏عرفانى آنان مى‏تواند فهم ما را تصحیح کند و از استبعادات بى‏جا نجات دهد; براى نمونه درباره »نماز شب« از پیامبر اکرم(ص) چنین روایت شده است:
وَقَالَ النَّبِىّ(ص) فِى وَصِی‏تِهِ لِعَلِىًّ(ع) یَا عَلِىّ عَلَیْکَ بِصَلَاةِ اللَّیْلِ وَعَلَیْکَ بِصَلَاةِ اللَّیْلِ وَ عَلَیْکَ بِصَلَاةِاللَّیْلِ.21
در نگاه نخست و بدون التفات به شأن آمر، این روایت دلالت روشنى بر وجوب نماز شب دارد; اما با توجه به شأن معنوى - عرفانى پیامبر(ص) و امیرالمؤنین(ع)، حمل این روایت بر استحباب کار دشوارى نیست; زیرا آن بزرگواران با آنکه در اوج کمالات معنوى هستند، همچنان طالب کمالات بالاترند، و روشن است که بدون تهجد و نماز شب نمى‏توان به آن کمالات رسید. مؤید این برداشت، روایاتى است که کاملاً در استحباب نماز شب ظهور دارند; مانند این روایت:
عن أبى‏عبدالله(ع) قال: صلاة اللیل تحسن الوجه وتحسن الخلق وتطیب الریح و تدر الرزق وتقضى الدین وتذهب بالهم وتجلو البصر.22
دوم. شأن اجتماعى
ریشه بسیارى از بدفهمى‏هاى ما از روایات، عدم توجه به شأن و جایگاه اجتماعى پیامبر(ص) و اهل‏بیت(ع) است. مراد از شأن اجتماعى این است که پیامبر(ص) و اهل‏بیت(ع) صرفاً یک شخص مسئله‏گو نبودند، بلکه کاملاً بیدار و فعال در جامعه حضور داشتند و جریانات موجود را رصد، و انحرافات را آشکار مى‏کردند، به گونه‏اى که حتى مخالفان ایشان نیز متوجه این مسئله بودند. روایت زیر به خوبى گویاى این شأن است و ما را به این حقیقت رهنمون مى‏شود:
امام حسن عسکرى(ع) از امام صادق(ع) در ضمن حدیثى طولانى، چنین نقل مى‏کند: کسى که دنباله‏رو هواى نفسش باشد و از رأى خود خشنود گردد، مانند آن مردى است که شنیدم عده‏اى از مردم پایین‏دست از عامه او را بزرگ شمرده و به عظمت توصیف مى‏کنند. لذا دوست داشتم به گونه‏اى که مرا نشناسد، او را ببینم. پس او را در حالى که عده زیادى از عوام الناس دورش جمع شده بودند، دیدم. او همچنان در میان آنان بود تا اینکه از آنان جدا شد. من هم دنبالش کردم تا از کنار نانوایى گذشت و او را غافل کرد و از دکانش دو نان دزدید. پس من شگفت‏زده شدم، ولى با خود گفتم شاید معامله کرده‏اند. سپس از کنار انار فروشى رد شد و او را هم غافل کرد و دو انار از او دزدید. من باز هم شگفت‏زده شدم، ولى با خود گفتم شاید معامله کرده‏اند، اما با خود گفتم پس چرا یواشکى برمى‏دارد. سپس همچنان دنبالش کردم تا اینکه از کنار بیمارى گذشت و نان‏ها و انارها را مقابل او نهاد. سپس امام نزد او رفته از کارش پرسید. او گفت: احتمالاً تو جعفر بن محمد هستى. گفتم: بله. او به من گفت: شرافت نسب با وجود جهلت سودى به تو نمى‏رساند! من گفتم: به چه چیزى جاهلم. گفت: قول خداى تعالى که هرکس کار نیکى انجام دهد ده پاداش دارد و هرکس کار بدى انجام دهد یک عذاب مى‏شود. وقتى من دو نان دزدیدم، دو گناه کردم و وقتى دو انار دزدیدم، دو گناه دیگر کردم، پس جمعاً چهار گناه مرتکب شدم; اما زمانى که همه آنها را صدقه دادم، چهل حسنه برایم نوشته شد. پس از چهل حسنه، چهار گناه کم مى‏شود و سى‏وشش حسنه برایم باقى مى‏ماند!! پس من به او گفتم: مادرت به عزایت بنشیند; تو جاهل به کتاب خدایى. مگر سخن خدا را نشنیده‏اى که خداوند فقط از افراد باتقوا مى‏پذیرد. تو وقتى که دو قرص نان را دزدیدى، دو گناه کردى و زمانى که دو انار را دزدیدى، دو گناه دیگر هم مرتکب شدى، و زمانى که آنها را بدون اذن به غیر مالکشان دادى، چهار گناه به چهار گناه قبلى افزودى، نه اینکه چهل حسنه را با چهار گناه مقایسه کنى. پس از این سخنان او چشم‏هایش را به من دوخته بود که من رفتم و رهایش کردم. سپس امام صادق(ع) فرمود: با این تأویل‏هاى قبیح و زشت است که گمراه مى‏شوند و دیگران را هم گمراه مى‏کنند.23
دو نکته در این روایت قابل توجه است: اول اینکه امام صادق(ع) پس از شنیدن آوازه آن فرد، در جست‏وجوى او برمى‏آیند و بى‏اعتنا از کنار قضیه نمى‏گذرند; زیرا وقتى متوجه شهرت و تأثیرگذارى او بر دیگران مى‏شوند، درصدد احراز سلامت یا انحراف اندیشه‏هاى او برمى‏آیند، تا اگر انحرافى در او باشد، وى را متوجه خطایش کنند و از سرایت آن به دیگران جلوگیرى کنند; دوم اینکه وقتى امام درصدد سؤال از او برمى‏آیند، وى متوجه شخصیت امام مى‏شود و با اینکه سابقه آشنایى با امام نداشته است، امام را مى‏شناسد. بنابراین مى‏توان به این نکته پى‏برد که شخصیت اجتماعى اهل‏بیت(ع) بر کسى پوشیده نبوده است و حتى مخالفان ایشان نیز از این نکته غافل نبوده‏اند.
از این رو نباید تمامى اوامر و نواهى پیامبر(ص) و اهل‏بیت(ع) را بدون توجه به فضاى اجتماع، بر مطالبات و دستورات شرعى حمل کرد; بلکه حضور اجتماعى ایشان کاملاً فعال و پررنگ بوده و در بسیارى از مطالبات خویش قصد تطبیق یک امر کلى بر مصادیق آن را داشته‏اند; براى نمونه مى‏توان روایات نهى از تعقل در دین24 و روایات تعیین میزان کفاره25 را مثال زد، که جز با توجه به شأن و جایگاه اجتماعى ایشان نمى‏توان به فهم درستى از این روایات رسید. مرحوم شیخ انصارى و مظفر نیز روایات نهى از تعقل در دین را، که اخباریون به آنها تمسک مى‏کردند، با توجه به همین نکته پاسخ مى‏دهند; یعنى با توجه به شأن اجتماعى اهل‏بیت(ع) و جامعه زمان صدور این روایات، آنها را بر عقول ظنیه و قیاس حمل مى‏کنند.26

ب) اقتضاى مأموربه
مراد این است که طبیعت و سرشت مأموربه در غالب موارد گویاى اراده لزوم یا عدم لزوم است و نیز تأثیر بسزایى در تشخیص کفایى و عینى، تعیینى و تخییرى، فور و تراخى، تعبّدى و توصّلى، تکرار و عدم تکرار و... دارد. این مطلب را در چند بند توضیح مى‏دهیم:
1. طبیعت برخى مسائل مانند جنگ، حدود، قصاص و یا حق‏الناس، به گونه‏اى است که فهم غیر الزام از آنها ممکن نیست; زیرا خیلى دور از ذهن است که شارع حدّى را مستحب یا مکروه کند، یا اینکه به راحتى از حقوق بندگان خود چشم بپوشد; اما دستوراتى که مربوط به کیفیات رفتارهاى فردى است، مثل آداب غذا خوردن، خوابیدن، لباس پوشیدن و... به گونه‏اى است که فهم الزام از آنها دشوار است; زیرا الزامى بودن تمام این دستورات، به عسر و حرج منجر مى‏شود، افزون بر آنکه ارتکاز ذهنى ما این امور را امورى کوچک و غیرمهم مى‏پندارد، لذا اگر شارع از مطالبه آنها قصد الزام داشته باشد، باید آن را با صراحتْ بیان و بر اراده لزوم قرینه نصب کند، و در صورت عدم نصب قرینه، بر عدم الزام حمل مى‏گردد که نمونه آن در روایت »حدّ غائط« گذشت. از این رو در مواردى که ممکن است عرف نهى یا امرى را به دلیل تسامحات رفتارى خود جدى نگیرد، اما شارع آن را الزامى مى‏داند، به ذکر عواقب اخروىِ سرپیچى از آن دستور مى‏پردازد، تا هم فهم مکلفین را تصحیح کرده باشد، و هم انگیزه آنان را در امتثال امر شارع بالا ببرد و از لحاظ تربیتى آنان را به عمل تشویق کند; براى نمونه شارع مقدس ما را از »چشم‏چرانى« و »شوخى با نامحرم« برحذر داشته و نهى کرده است، اما چون این‏گونه رفتارها در برخى عرف‏ها شایع است و آن را قبیح نمى‏دانند، و نفس لذت‏طلب آدمى نیز مدام در پى یافتن راه فرار و رسیدن به لذات خویش است، ممکن است این نهى شارع را جدى نگیرند و آن را بر عدم الزام حمل کنند، از این رو شارع مقدس عواقب اخروىِ ارتکاب این‏گونه اعمال را با صراحت بیان مى‏فرماید. پیامبر اکرم(ص) فرمودند:
کسى که در خانه همسایه‏اش نگاه کند و عورت مردى یا موى زنى یا چیزى از بدنش را ببیند، حق است بر خداوند که او را با منافقینى که عورات زنان را در دنیا جست‏وجو مى‏کردند، وارد آتش جنهم کند، و از دنیا خارج نمى‏شود مگر اینکه خداوند رسوایش کند و در آخرت عورتش را براى مردم آشکار کند; و هرکس چشمانش را با تماشاى زنى از روى حرام پر کند، خداوند در روز قیامت دو چشمش را با میخ‏هایى از آتش پر مى‏کند و دو چشمش را در آتش مى‏گیرد تا آنکه میان مردم داورى کند، سپس فرمان مى‏آید که او را در آتش بیندازند.27
2. روشن است که وقتى جهاد آغاز شود، شرکت در آن واجب فورى است و تراخى، معصیت است، اما استیفاى دَین، حقى شخصى است و مى‏توان آن را به تأخیر انداخت. همچنان که در اوامر عرفى، اگر پدرى به فرزند، یا رئیسى به خادم خود امر کند که »آب بیاور«، فهمیده مى‏شود که آب را براى همین الآن مى‏خواهد و نباید به تأخیر بیفتد; یا اینکه پاسخ سلام فورى است; زیرا طبیعت آن چنین اقتضایى دارد و در صورت تأخیر، شخص عبور مى‏کند و مى‏گذرد، یا شروع به سخن مى‏کند و موضع سلام رد مى‏شود; یا اینکه وجوب توبه فورى است; زیرا توبه به منظور پاکسازى روح از آلایش گناهانى است که اگر پاک نشود عقوبت‏هاى اخروى دامن انسان را مى‏گیرد، و چون هیچ‏کس نمى‏داند تا چه زمانى زنده خواهد بود و فرصت توبه خواهد داشت، واجب است که به مجرد ارتکاب گناه، اقدام به توبه کند و آن را به تأخیر نیندازد. البته روشن است که نهى همیشه فورى است; زیرا نهى دلالت مى‏کند بر اینکه شخص منهىّ اجازه ارتکاب منهىّ‏عنه را از زمان صدور نهى ندارد، لذا تأخیر در امتثال آن به معناى ایجاد منهىّ‏عنه در خارج و در حقیقت نافرمانى ناهى است. این تفاوت در اقتضاى امر و نهى، به تفاوت عقلى میان این دو برمى‏گردد;28 لذا با دقت در مفاد مأمورُبه و تحلیل آن، مى‏توان فور یا تراخى را در بسیارى از موارد تشخیص داد و از ابهام نجات یافت.
3. برخى اعمال به گونه‏اى هستند که صدورشان از همه ممکن نیست یا غیرحکیمانه است; مثلاً حضور در جنگ، امر به معروف و نهى از منکر، مسئولیت‏هاى اجتماعى و سیاسى و فرهنگى و تقریباً تمام رفتارهاى برخاسته از اجتماعى بودن انسان، به گونه‏اى هستند که میان افراد بشر تقسیم شده‏اند و طبیعتشان وجوب کفایى آنها را روشن مى‏کند; اما امور شخصى، مانند خوراک و پوشاک و عبادات فردى و امورى از این دست، حتماً فردى هستند و کفایى بودنشان بى‏معناست.
بنابراین در اغلب موارد با توجه به طبیعت و سرشت مأمورُبه، شناسایى اوصافى نظیر لزوم، فور، تراخى و... کار آسانى است و چون عناوین شرعى ناظر به زندگى مردم هستند، از این اصل خارج نبوده بلکه تابع آن است. با این حال ممکن است در مواردى، گرچه نادر، امر بر انسان مشتبه شود، لذا ضرورى است که براى موارد مشکوک، قواعدى را پایه‏ریزى کنیم.

قواعد حاکم در موارد مشکوک اوامر
ملاک در تشخیص معناى اصلى و فرعى، معناى زائد است; یعنى هر قسمى که معناى زائدى داشته باشد، نیازمند بیان جدایى است. بنا بر فرض عدم قرینه و بیان زائد، روشن است که معناى زائد ثابت نمى‏شود. البته این بر مبناى مشهور و روش متداول است، ولى ما معتقدیم که حتى در تأسیس قاعده براى موارد مشکوک نیز مى‏توان در مواردى از اقتضائات مذکور بهره جست. البته این قواعد نباید در مرحله نخست مورد استناد قرار گیرند، به گونه‏اى که بحث از ماهیت مأموربه در سایه قرار گیرد.
1. واجب تعبدى و توصلى
تعریف: واجبى که قصد عبادت و امتثال امر، شرط صحت آن باشد، تعبدى و در غیر این صورت، توصلى است. از این رو قصد قربت در واجبات توصلى موجب تعبدى شدن آنها نمى‏شود; زیرا قصد قربت در این اعمال شرط صحت نیست، بلکه شرط ثواب است.
اصل: در صورت شک در توصلى یا تعبدى بودن عملى، اصل بر توصلى بودن آن است; زیرا تعبدى بودن عمل نیازمند دلیل جدا و بیان زائدى است که ظاهر امر دلالتى بر آن ندارد، بلکه صرفاً دال بر لزوم تحقق آن عمل است، خواه به قصد قربت باشد یا نباشد.
بیان فوق، بر مبناى روش مشهور و متداول است، اما مى‏توان اصل توصلى بودن را به بیان دیگرى نیز اثبات کرد; توضیح آنکه اقتضاى اولیه در مطالبات نزد عرف و تعاملات متعارف نزد مردم، چیزى جز محقق ساختن مأمورُبه در خارج نیست، و چنانچه در موردى قصد امتثال یا تقرب موضوعیت داشته باشد، به حسب اقتضاى مورد و وجود قراین عقلایى است که از تحت اصل کلى خارج مى‏شود; مانند اجابت دعوت براى حضور در میهمانى، یا مراسم ختم، یا اهداى هدیه و... که نیت اشخاص براى میزبان یا دریافت‏کننده هدیه مهم است. شارع مقدس نیز در مطالبات شرعیه از همین روش تبعیت کرده است، والا باید بیان مى‏فرمود.
2. واجب کفایى و عینى
تعریف: اگر عملى بر تک تک افراد واجب باشد و انجام برخى، موجب سقوط آن از برخى دیگر نشود، واجب عینى و در غیر این صورت، واجب کفایى است; یعنى هرگاه عده‏اى به انجام مأمورُبه قیام کنند، از عهده بقیه ساقط است، گرچه اگر هیچ‏کس قیام نکند، همه مقصرند; مانند نماز میّت و امر به معروف و نهى از منکر.
اصل: در صورت شک در کفایى یا عینى بودن عملى، اصل بر عینى بودن آن است; زیرا بنابر فرض، خطاب امر عمومى است و ظاهر عموم، شمول تک تک افراد است و براى سقوط از عهده دیگران، دلیل لازم است; براى مثال خطاب زکات و خمس شامل همه است، حال اگر عده‏اى زکات و خمس بدهند و مشکلات جامعه حل شود، آیا از عهده بقیه ساقط است؟ در این مورد تا دلیلى بر سقوط نداشته باشیم، از عهده کسى ساقط نمى‏شود.
3. واجب تعیینى و تخییرى
تعریف: اگر واجبى بدل داشته باشد، واجب تخییرى است; مانند کفاره روزه‏خوارىِ عمدى که شصت روز روزه و یا اطعام شصت فقیر است; اما اگر واجب بدل نداشته باشد، مانند نماز یومیه، تعیینى خواهد بود.
اصل: در صورت شک در تعیین یا تخییرى بودن عملى، اصل بر تعیینى بودن است; زیرا جایگزینى عمل دیگرى به جاى مأمورُبه، نیازمند دلیل و بیان زائد است و فرض این است که دلیل و بیان زائد نداریم; براى مثال اگر امر به شصت روز روزه شده‏ایم، آیا اطعام شصت فقیر جایگزین آن مى‏شود؟ نیازمند دلیل خاص است.
4. واجب نفسى و مقدمى
تعریف: اگر عملى به خاطر وجوب عمل دیگرى و به عنوان مقدمه آن واجب شود، مانند وضو براى نماز، مقدمى و در غیر این صورت، نفسى است.
اصل: در صورت شک در نفسى و مقدمى بودن عملى، اصل بر نفسى است; زیرا ظاهر امر آن است که آمر این عمل را مى‏خواهد، اما اینکه آن را به خاطر عمل دیگرى مى‏خواهد، نیازمند دلیل است.
5. فور و تراخى
تعریف: اگر واجب به گونه‏اى باشد که پس از صدور امر یا علم به موضوع حکم، بدون درنگ اقدام به آن لازم باشد، مانند جواب سلام، واجب فورى، و در غیر این صورت، متراخى است.
در اینجا توجه به دو نکته ضرورى است:
نکته اول: غرض از فور و تراخى، فوریت و تأخیر عرفى است به گونه‏اى که به نظر عرف، تخلف محسوب نشود; براى مثال وقتى پدرى فرزندش را به خرید نان امر مى‏کند، اقتضاى چنین مامورُبهى عدم فوریت یا همان تراخى است، اما نباید فرزند به قدرى امتثال امر پدر را به تأخیر اندازد که عرفاً سرپیچى قلمداد شود. قضاى نمازهاى فوت شده نیز این‏گونه است; زیرا درست است که شارع مقدس قضاى این نمازها را فوراً از مکلف مطالبه نکرده است، اما او هم نباید آن‏قدر تعلل کند که عرفاً سهل‏انگارى در امتثال امر شارع به شمار آید و یا حتى به دلیل پیرى یا بیمارى، توان قضاى نمازها را هم از دست بدهد.
نکته دوم: فور و تراخى از مسائلى است که غالباً ابهامى در عالم خارج ندارد; زیرا در نوع موارد به وضوح روشن است که آمر قصد فور دارد یا تراخى و تصور مواردى که چنین نباشد دشوار است. از این رو اثبات اصل در آن مشکل است.
از سویى امر در ذات خود ملازم با فوریت است; زیرا وقتى مأمورُبه واجب مى‏شود، بدان معناست که باید انجام گیرد و تأخیر آن با فرض وجوب آن عندالتأخیر درست نیست. از سوى دیگر مى‏توان گفت این تحلیل مبتنى بر دقت عقلى است و عندالعرف چنین ظرافتى وجود ندارد و چون مردم در اجراى اوامر مسامحاتى دارند، آمر حکیم نیز وضع غالب را لحاظ مى‏کند و در صورتى که قصد فوریت داشته باشد و قرینه‏اى بر آن نباشد، بدان تصریح مى‏کند.
در هر حال تراخى با طبع مسامحى بشر سازگارتر است و آمر اگر بخواهد او را از این طبع جدا کند و سریعاً به کار وادارد، باید تصریح کند. بنابراین اصل در امر، تراخى است. این مطلب با شفقت خداى متعالى در ملاحظه بندگان و اصل مداراى با ایشان نیز همخوانى دارد. البته نهى چنان‏که گذشت، همیشه فورى است و این به دلیل ذات خود نهى است که عدم فوریت در آن منجر به عدم امتثال مى‏شود.

ج) اقتضاى مأمور
مأمور نیز اقتضائیات خاص خود را دارد; زیرا
1. گاه مأمور اهل طاعت و ادب است و نیازى به تکرار و تأکید ندارد و گفتار ملاطفت‏آمیز نیز او را به کار وامى‏دارد; گاه نیز مأمور چنین نیست و خیلى زود دچار غفلت و نسیان مى‏شود و با اینکه امر مهمى به وى گوشزد شده است، ممکن است فراموش کند; در این مواقع است که آمر حکیم و شفیق که غرضى جز خیرخواهى و رشد مأمور ندارد، با تکرار چندباره امر یا نهى مذکور و تأکید بر آن، تمام سعى خویش را در تفهیم اهمیت مطلب به مأمور، به کار مى‏گیرد. راز تکرار چندین‏باره برخى از آیات قرآن کریم، در همین نکته نهفته است; براى نمونه به آیات زیر توجه نمایید:
یا أَیِّهَاالنَّاسُ کُلُوامِمَّا فِى الْأَرْضِ حَلالاً طَیّباً وَلاتَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ آًِنَّهُ لَکُمْ عَدُوّمُبین;29
یا أَیِّهَاالَّذینَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِى السّلْمِ کَآفَّةً وَلا تَتّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ آًِنَّهُ لَکُمْ عَدُوّ مُبین;30
وَمِنَ الْأَنْعامِ حَمُولَةً وَفَرْشاً کُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ وَلا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ آًِنَّهُ لَکُمْ عَدُوّ مُبین;31
یا أَیّهَاالَّذینَ آمَنُوا لاتَتّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ وَمَنْ یَتَّبِ-عْ خُطُواتِ الشَّیْطانِ فَآًِنَّهُ یَأْمُرُ بِالْفَحْشآءِ وَالْمُنْکَرِ وَلَوْلا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَتُهُ مازَکى مِنْکُمْ مِنْ أَحَدً أَبَداً وَلکِنَّ اللَّهَ یُزَکّى مَنْ یَشآءُ وَاللَّهُ سَمیع عَلیم.32
پروردگار عالم در تمام این آیات شریفه انسان را از پیروى گام‏هاى شیطان برحذر مى‏دارد و دشمنى شدید او را براى انسان یادآورى مى‏کند; زیرا مى‏داند که این انسان در اثر غفلت‏ها و غوطه‏ور شدن در لذات عالم دنیا، خیلى زود هدف را گم مى‏کند و دشمنان مکار و خدعه‏گر و قسم‏خورده خویش را از یاد مى‏برد; همچنان که آدم و حوا این‏گونه فریفته شیطان شدند.33
نمونه زیبایى از رعایت اقتضاى مأمور، در روایت زیر جلوه‏گر شده است:
 مردى ثقفى مى‏گوید: امیرالمؤمنین على بن ابى‏طالب من را بر بانقیا و بخشى از کوفه عامل اخذ خراج قرار داد و در حضور مردم به من فرمود: در کار اخذ خراج دقت کن و در آن جدى باش و حتى یک درهم از آن را رها نکن. هر وقت خواستى براى کارت حرکت کنى نزد من بیا. گفت نزد حضرت رفتم به من فرمود: آنچه قبلاً از من شنیدى خدعه بود! مبادا هرگز مسلمانى را یا یهودى یا مسیحى را به خاطر یک درهم بزنى یا حیوانِ کارى کسى را به خاطر یک درهم بفروشى تا از او خراج بگیرى. ما امر شده‏ایم که فقط زیادى را از آنان بگیریم.34
حضرت امیرالمؤنین(ع) در این روایت شریفه در برابر مردم به گونه‏اى سخن مى‏گوید که آنان سخت‏گیرى شدیدى را در قضیه خراج تصور کنند و هرگز حتى فکر کوتاهى کردن یا فرار از پرداخت خراج در ذهنشان نیاید; زیرا طبیعت مردم این‏گونه است که در پرداخت واجبات مالى اهل فرارند و تن به پرداخت مال نمى‏دهند; اما در نهان به مسئول اخذ خراج مى‏فرماید که آن سخنان نیرنگى بود تا مردم را وادار به پرداخت خراج کنم و مبادا آن حرف‏ها را جدى بگیرى، بلکه روش ما آسان‏گیرى و مدارا با بندگان خداست و باید فقط از زیادى مالشان خراج بگیریم.
2. گاه مأمور تلقى درستى از مأمورُبه دارد و لزوم یا عدم لزوم آن را مى‏داند، و گاه نمى‏داند. در صورتى که بداند، تأکید و تصریح لازم نیست و امر و نهى متعارف، او را متوجه وظیفه‏اش مى‏کند; اما اگر وى به هر دلیل (مانند گرایش غریزى و طبع لذت‏جو یا کینه و نفرت از شخص مقابل) متوجه جایگاه اهمیت مأمورُبه نباشد، باید آمر یا ناهى حکیم، با نحوه بیان خویش، مأمور را بیدار کند و اهمیت مطلب را به وى بفهماند; براى نمونه به آیات زیر توجه نمایید:
یآ أَیّهَاالَّذینَ آمَنُوا لاتَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَأَنْتُمْ سُکارى حَتَّى تَعْلَمُوا ماتَقُولُونَ;35
قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ماحَرَّمَ رَبّکُمْ عَلَیْکُمْ أَلآتُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً وَبِالْوالِدَیْنِ آًِحْساناً وَلاتَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ مِنْ آًِمْلاقً نَحْنُ نَرْزُقُکُمْ وَآًِی‏اهُمْ وَلاتَقْرَبُوا الْفَواحِشَ ماظَهَرَ مِنْها وَما بَطَنَ وَلا تَقْتُلُواالنَّفْسَ الَّتى حَرَّمَ اللّهُ آًِلآ بِالْحَقّ ذلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ;36
وَلاتَقْرَبُوا مالَ الْیَتیمِ آًِلآ بِالَّتى هِىَ أَحْسَنُ حَتَّى یَبْلُغَ أَشُدَّهُ;37
وَلاتَقْرَبُوا الزّنى آًِنَّهُ کانَ فاحِشَةً وَسآءَ سَبى لاً;38
وَلاتَقْرَبُوا مالَ الْیَتیمِ آًِلآ بِالَّتى هِىَ أَحْسَنُ حَتَّى یَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَأَوْفُوا بِالْعَهْدِ آًِنَّ الْعَهْدَ کانَ مَسْؤُلاً. 39
خداى متعالى در تمام این آیات، از امورى نهى کرده است که یا به شدت مورد خواست غریزى بشر است (مانند رابطه جنسى نامحدود)، یا نوعاً به دلیل طمع‏ورزى مورد غفلت انسان قرار مى‏گیرد، به گونه‏اى که زشتى و پلشتى کار خود را نمى‏بیند (مانند دست‏اندازى به اموال افراد زیردست); از این رو به یک نهى معمولى اکتفا نمى‏کند، بلکه از واژه »لا تقربوا« استفاده مى‏کند.

د) اقتضاى زمان و مکان
زمان و مکان نیز به نوبه خود اقتضائیات تأثیرگذارى در فهم کلام دارند; براى مثال روز یا شب بودن، خلوت یا شلوغ بودن مکان، در زمان جنگ یا صلح بودن، در دوران آرامش سیاسى یا در کوران فتنه بودن، در سن جوانى یا پیرى بودن و... هم در مراد آمر تأثیر بسزایى دارند، و هم مخاطب باید در برداشتى که از کلام آمر مى‏کند، آنها را لحاظ کند; براى مثال اگر فرمانده در اوج درگیرى نظامى با دشمن به یکى از نیروهاى خود دستورى بدهد، بدون تردید مراد وى دستور الزامى است; چون موقعیتِ زمانى و مکانى جنگ اقتضاى چیزى جز این را ندارد; اما اگر همین فرمانده در زمان صلح و در بیرون از فضاى پادگان و نظامى‏گرى، از یکى از سربازان چیزى بخواهد، لزوم فهمیده نمى‏شود.
به دلیل همین قرینه زمانى و مکانى است که در آیه شریفه زیر جاى هیچ‏گونه تردیدى در اراده لزوم نیست:
وَآًِذا ضَرَبْتُمْ فِى الْأَرْضِ فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحُ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ آًِنْ خِفْتُمْ أَنْ یَفْتِنَکُمُ الَّذى نَ کَفَرُوَّا آًِنَّ الْکافِرینَ کانُوا لَکُمْ عَدُوّا مُبیناً.40
توضیح اینکه در میدان جنگ که خوف حمله دشمن وجود دارد، رزمندگان به طور طبیعى و فطرى مى‏دانند که شرایط براى اقامه نماز مانند حالت طبیعى وجود ندارد، بلکه این شرایط مقتضى سقوط این تکلیف یا دست‏کم تخفیف و سبک شدن آن است; اما از آنجا که به دلیل تعبدى بودن نماز و احکام خاص آن، شاید این نکته در ذهن برخى از افراد وجود داشته که نماز مشمول این قاعده نیست، خداى متعالى با تعبیر »لا جناح« این تلقى را نفى مى‏کند و مى‏فرماید: گناهى بر شما نیست و مى‏توانید نماز را کوتاه کنید. بنابراین وجوب شکسته شدن نماز از عبارت »لیس علیکم جناح« استفاده نشده است تا این بحث پیش بیاید که این آیه فقط مى‏گوید گناهى بر شما نیست و امر به وجوب نمى‏کند، بلکه اصل لزوم تخفیف و شکسته شدن، از اقتضاى زمان و مکان نشأت گرفته است.
همچنین در روایت زیر، با توجه به قرینه زمان و مکان مى‏توان حرمت »استخفاف به نماز« را اثبات کرد:
ابوبصیر مى‏گوید: بر ام‏حمیده وارد شدم تا شهادت امام صادق(ع) را به ایشان تسلیت بگویم. پس او گریست و من نیز با گریه‏اش گریه کردم. سپس به من گفت: اى ابامحمد! اگر ابى‏عبدالله را هنگام مرگ مى‏دیدى، امر عجیبى را دیده بودى. چشمانش را گشود و سپس فرمود: همه بستگانم را نزد من بیاورید. پس ما همه فامیل را جمع کردیم. ام‏حمیده گفت: امام به آنان فرمود: حقیقتاً شفاعت ما به کسى که نماز را سبک بشمارد نمى‏رسد.41
محتضر، به‏ویژه اگر شخصى بزرگ و داراى جایگاهى مهم باشد، که سخنان او مورد توجه عموم مردم قرار مى‏گیرد، طبیعتاً هنگام وفات و در آخرین لحظات عمر خویش، به بیان مهم‏ترین امورى که تشخیص مى‏دهد مى‏پردازد، نه مستحبات یا مکروهات. لذا با توجه به این روایت، تمام امورى که در عرف متشرعه از مصادیق استخفاف به نماز باشد، حرام‏اند.42

جمع‏بندى
انسان‏ها نه براساس ادبیات خشک و بى‏روح، که براساس اقتضائیات مختلفى که در اطراف خود مشاهده مى‏کنند، به درک درستى از حقایق اطراف مى‏رسند، و بر همین اساس امر و نهى‏ها را مى‏فهمند. از این رو در قضاوت نهایى باید تمام این اقتضائیات و حتى اقتضائیات دیگرى را که گاه به جهت خُرد بودنشان در علم یادى از آنها نمى‏شود، در نظر گرفت.

بیان اصل در اوامر و نواهى شرعى
پس از آنکه با اقتضائات گوناگون موجود در فضاى محاوره آشنا شدیم، باید به این پرسش مهم بپردازیم که اصل در اوامر و نواهى شرعى لزوم است یا عدم لزوم؟ در پاسخ این سؤال باید گفت:
عرصه‏هاى مختلف دین و ساحت‏هاى گوناگون منابع دینى ما، اقتضائیات متفاوتى دارند که به حسب آنها، اصل اولیه تغییر مى‏کند و چنین نیست که همه اوامر و نواهى شرعى، یک نواخت باشند و از اصلى ثابت تبعیت نمایند. از این رو باید میان قرآن و سنت تفصیل قائل شویم; به این معنا که راهى میان‏بر به دست آوریم به نام اقتضاى اولیه قرآن و سنت، تا اگر در آن چهار اقتضا به نتیجه نرسیدیم، از این راه به نتیجه برسیم.

قرآن و سنت
قرآن و سنت اگرچه در اتکاى به وحى و علم الهى مشترک‏اند، به جهت رسالتى که براى هرکدام از آنها تعریف شده، متفاوت‏اند. توضیح اینکه:
الف) قرآن
قرآن کریم درصدد بیان همه احکام نبوده و تنها مسائل مهم و اساسى را آورده است. آنچه در قرآن کریم شاهد هستیم، اساسى‏ترین مسائل اعتقادى از قبیل خداشناسى، جهان‏شناسى، معادشناسى، انسان‏شناسى و... ، و نیز بیان ویژگى‏ها و اوصاف گروه‏ها و اصناف مختلفى است که در مواجهه با انبیاى الهى در جامعه ایفاى نقش مى‏کردند. همچنین برخى از مهم‏ترین احکام تکلیفى که فقط به تشریع اصول آنها اشاره شده و در اغلب موارد به جزئیات آنها پرداخته نشده است، و یا اگر هم پرداخته شده، کامل نیست; مانند نماز، صوم، زکات، حج، جهاد و... ;
از منظر دیگر، قرآن کریم به تدریج نازل شد تا ناظر به زندگى مردم باشد و از مشکلات آنان گره‏گشایى کند; مثلاً وقتى زمینه جهاد پیش مى‏آید، آنان را دعوت به جهاد مى‏کند; وقتى که در خلال جهاد با مشکلاتى مواجه مى‏شوند، آنان را تشویق یا تنبیه مى‏کند; وقتى مردى همسرش را ایلاء کرده سپس پشیمان مى‏شود، راه برون‏رفت از مشکل خودساخته را به او نشان مى‏دهد; وقتى که طعنه‏هاى یهود درباره قبله، موجب اندوه پیامبر اکرم(ص) و مؤمنین مى‏شود، آیات تغییر قبله نازل مى‏گردد; وقتى به پیامبر(ص) نسبت »أبتر« مى‏دهند، سوره کوثر نازل مى‏شود و پاسخى دندان‏شکن به آنان مى‏دهد; یا در سوره حجرات به آسیب‏شناسى رفتارهاى مسلمانان در رابطه با خدا، رسول و همدیگر مى‏پردازد. بنابراین اگر کسى در آیات قرآن کریم تتبع کند و از این منظر به آن بنگرد، قرآن را در مقام گره‏گشایى از مشکلات جامعه انسانى خواهد یافت. مرحوم علامه طباطبایى در این‏باره مى‏فرماید:
بسیارى از سور و آیات قرآنى از جهت نزول، با حوادث و وقایعى که در خلال مدت دعوت اتفاق افتاده ارتباط دارد; مانند سوره بقره و سوره حشر و سوره عادیات; یا نیازمندى‏هایى از جهت روشن‏شدن احکام و قوانین اسلام موجب نزول سور یا آیاتى شده که احکام مورد نیاز را بیان مى‏کند; مانند سوره نساء و انفال و طلاق و نظایر آنها.43
بنابراین کتابى که اولاً، در مقام اصل تشریع و بیان مهمات، و در یک کلام قانون اساسى دین است، و ثانیاً، در مقام گره‏گشایى و رفع مشکلات و گرفتارى‏هاى زندگى مردم نازل شده است، امکان ندارد که اصل اولى را در اوامر و نواهى خود، بر استحباب و کراهت قرار دهد. به عبارت دیگر، شأن قرآن جز الزام را برنمى‏تابد و تا دلیل روشنى بر تخلف از آن نباشد، باید طبق اصل لزوم پیش رفت. بنابراین اگر براساس اقتضائیات چهارگانه که توضیح داده شد، الزامى یا غیرالزامى بودنِ امر و نهىِ قرآنى روشن شد (که غالباً همین‏گونه است)، مشکلى نخواهیم داشت، اما چنانچه در موردى با ابهام روبه‏رو شدیم، اصل در مطالبات قرآن کریم بر الزام است. مانند »استعاذه« که وقتى به هریک از اقتضائات چهارگانه نظر مى‏شود، به نتیجه واضحى نمى‏رسیم، اما به دلیل ذکر در قرآن کریم و اقتضاى این کتاب شریف، مى‏توانیم آن را حمل بر وجوب کنیم.
نکته دیگر اینکه قرآن کریم خودش به مستحبات سرخط مى‏دهد; به این معنا که اغلب مستحبات موجود در شریعت، مراتب شدت‏یافته همین واجبات‏اند نه اینکه امر جدیدى باشند که هیچ سنخیتى با واجبات نداشته باشند; مانند نمازهاى مستحبى، روزه‏هاى مستحبى، حج و عمره مستحبى، انفاقات و صدقات مستحبى، غسل‏هاى مستحبى و... که اصل و پایه حداقلى همه آنها که میزان وجوب آنهاست، نوعاً در قرآن کریم بیان شده است، و مراتب دیگر که مستحبات باشند در سنت بیان شده‏اند; چراکه سنت شرح و ترجمان قرآن است و یکى از شئون آن، همان بیان مستحبات و مکروهات است.
شایان ذکر است که ما مدعى خلو قرآن از اوامر و نواهى غیرالزامى (مستحب و مکروه) نیستیم، بلکه مواردى وجود دارد که با تحلیل درست مأموربه یا وجود قراین روایى، اوامر و نواهى موجود در قرآن حمل بر استحباب و کراهت مى‏شوند; مانند آیات زیر:
اِدْفَعْ بِالَّتى هِىَ أَحْسَنُ السّیّئَةَ نَحْنُ أَعْلَمُ بِما یَصِفُونَ;44
وَلْیَعْفُوا وَلْیَصْفَحُوا أَلاتُحِبّونَ أَنْ یَغْفِرَاللَّهُ لَکُمْ وَاللَّهُ غَفُور رَحیم.45
روشن است که پاسخ بدى را با خوبى دادن، واجب نیست; چراکه در آیه‏اى دیگر آمده است: »وَجَزآءُ سَیّئَةً سَیّئَةُ مِثْلُها فَمَنْ عَفا وَأَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ آًِنَّهُ لایُحِبّ الظَّالِمینَ«46 و نیز عفو و چشم‏پوشى از خطاى دیگران واجب نیست، بلکه گاهى مصلحت در انتقام و تقاص است; اما نکته این است که آن موارد همگى داراى قرینه‏اند و سخن ما در تأسیس اصل است.
ب) سنت
جایگاه سنت در هندسه معرفت دینى، کاملاً با قرآن کریم متفاوت است. سنت، شرح و ترجمان قرآن کریم است و شأن پیامبر(ص) و ائمه هدى(ع) توضیح و تبیین معارف قرآنى است. همچنان که خداى متعالى در قرآن کریم به این جایگاه تصریح مى‏فرماید:
بِالْبَیّناتِ وَالزّبُرِ وَأَنْزَلْنآ آًِلَیْکَ الذّکْرَ لِتُبَیّنَ لِلنَّاسِ مانُزّلَ آًِلَیْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُون.47
از این رو پیامبر(ص) و اهل‏بیت(ع)، کلیات قرآن را تا جزئى‏ترین مسائل آن شرح و توضیح دادند; عموماتش را تخصیص زدند و مطلقاتش را مقید ساختند. بنابراین سنت دربرگیرنده هر امر مهم و غیرمهمى اعم از واجبات و مستحبات، و محرمات و مکروهات و مباحات است; یعنى سنت همچنان که متکفل بیان الزامات است، بحث از امور غیرالزامى را که نقشى در تکامل انسان ایفا مى‏کنند، نیز عهده‏دار است.
بنابراین تعیین اصل در سنت کار ساده‏اى نیست و دقت بیشترى را مى‏طلبد. از این رو میان عرصه‏هاى مختلف تفصیل مى‏دهیم:
1. مأموربه عبادى
عبادت، ارتباط قلبى با پروردگار متعالى است و این ارتباط، قابلیت شدت و ضعف دارد. به عبارت دیگر، عبادت امرى کاملاً تشکیکى و داراى عمق و اوج است. چنین امورى ظرفیت آداب و مستحبات زیادى را دارند. شهید اول در ابتداى کتاب »النفلیه« مى‏نویسد:
اما بعد: زمانى که من بر دو حدیث مشهور از اهل‏بیت(ع) واقف شدم، یکى حدیث امام صادق(ع) که نماز چهار هزار حد دارد; و دیگرى حدیث امام رضا(ع) که نماز چهار هزار در دارد، و خداوند به من توفیق املاى رساله الفیه در واجبات را داد، بیان مستحبات را به آن ملحق کردم، از باب تبرک به همان عدد تقریباً، گرچه معدود آن به تحقیق در خلد واقع نمى‏شود. پس چهارتا از خود مقارنات به اتمام رسید و سایر متعلقات به اتمام رسید و سایر متعلقات به آنها اضافه شد و خداوند در همه حالات براى من کافى است، و این رساله به ترتیب همان رساله قبلى است و مشتمل بر یک مقدمه و سه فصل و خاتمه است.48
در میان این آداب، نمازهاى بسیار متنوعى براى زمان‏ها و مکان‏ها و اهداف و اغراض گوناگون ذکر شده است; نیز عبادت‏هاى متنوعى مانند اذکار و اوراد و سجده‏ها و دعاهاى بسیار زیادى وارد شده است که همه آنها ازجمله مستحبات هستند; همچنین غسل‏هاى بسیارى براى مناسبت‏ها و اغراض مختلف توصیه شده است که از میان آنها تنها پاره‏اى واجب‏اند; به جز ماه رمضان که روزه‏اش واجب است، سایر ایام سال به جز چند روز خاص که روزه‏اش حرام یا مکروه است، روزه‏اش مستحب است. لذا اگر کسى از بیرون به مجموعه دستورات دینى در روایات نگاهى بیندازد، با خیل انبوهى از مستحبات و مکروهات عبادى، در برابر حجم اندکى از تکالیف الزامى مواجه خواهد شد.
روایت زیر که درباره حج و کثرت اعمال آن وارد شده، نیز مؤید نکته فوق مى‏باشد:
زراره مى‏گوید به امام صادق(ع) عرض کردم خدا مرا فداى شما گرداند; از چهل سال پیش تا کنون درباره حج از شما سؤال مى‏کنم و شما پاسخ مى‏دهید. امام فرمودند: اى زراره! خانه‏اى که دو هزار سال پیش از آدم حج مى‏شود، مى‏خواهى مسائل آن در چهل سال تمام شود؟49
باید دقت داشت این اعمالى که هنوز پس از چهل سال تعلیم آنها به پایان نرسیده است، درباره مستحبات است; زیرا اولاً، زراره و دیگران باید در همان سال‏هاى نخستین، حج انجام مى‏دادند و عدم بیان واجبات با وجود امکان بیان، اغراى به جهل و تقصیر در مقام تبلیغ است که ساحت امام از آن دور است، و ثانیاً، کم بودن واجبات حج نسبت به مستحبات و آداب آن، از بدیهیات نزد فقهاست.
بنابراین عبادت مقتضى استحباب است و موارد خاصى از آن که واجب‏اند، نیازمند بیان بیشتر و نصب قرینه‏اند. از این رو براى شارع مقدس نیز همین شیوه آسان‏تر و پسندیده‏تر است; زیرا اکثر اوامر عبادى، غیرالزامى‏اند ولذا نصب قرینه براى اکثر، موجب زحمت و مخل به بلاغت کلام خواهد بود. بنابراین ثابت مى‏شود که اصل در مطالبات عبادى، بر عدم لزوم است.
2. مأموربه غیرعبادى
در مواردى که یا عبادت نیستند، مانند اجتماعیات دین و معاملات، امور جنگى و روابط سیاسى، قصاص و حدود، طلاق، بیع، ضمانت و... ، و یا اگر عبادت‏اند، در زمینه روابط اجتماعى میان انسان‏ها هستند که به طور طبیعى نوسان ندارند، مانند زکات و خمس که گرچه عبادت‏اند، مانند نماز و روزه و حج نیستند که بتوان احکام ریز و درشت زیادى براى آنها بیان کرد; این‏گونه امور به طور طبیعى ظرفیت عمق و اوج زیادى ندارند و اساساً سنخ آنها تشکیک‏بردار نیست که شارع بخواهد به بیان آداب آنها بپردازد. از این رو اصل را باید بر لزوم قرار دهیم و در موارد شک (یعنى آنجا که با اقتضائات مذکوره به نتیجه روشنى نمى‏رسیم) به همین اصل و روش شارع استناد کنیم. ناگفته نماند که در روایت »حد غائط« و نیز »این یتوضأ الغرباء«، با تحلیل مأموربه بود که اولى را بر حکم غیرالزامى و دومى را بر حکم الزامى حمل کردیم; به بیان دیگر با توجه به اقتضاى مذکور، شک و ابهام در این مورد برطرف مى‏شود و نوبت به پرداختن به اقتضاى روایات نمى‏رسد.

کتاب‏نامه
1. قرآن کریم.
2. ابن ابى‏الحدید معتزلى، شرح نهج‏البلاغه، انتشارات کتابخانه آیت‏الله مرعشى، قم، 1404ق.
3. اردبیلى، احمد بن محمد، مجمع الفائدة و البرهان فى شرح آًرشاد الأذهان، تحقیق و تصحیح: آقا مجتبى عراقى، على‏پناه اشتهاردى، و آقا حسین یزدى اصفهانى، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1403ق.
4. کلینى، الکافى، دارالکتب الآًسلامیة، تهران، 1365ش.
5. مؤمن قمى سبزوارى، على، جامع الخلاف و الوفاق بین الآًمامیة و بین أئمة الحجاز و العراق، انتشارات زمینه‏سازان ظهور امام عصر(ع)، [بى جا]، 1421ق.
6. انصارى، شیخ مرتضى، فرائد الأصول، دفتر انتشارات اسلامى، [بى جا]، [بى تا].
7. صدوق، الأمالى، انتشارات کتابخانه اسلامیه، [بى جا]، 1362ش.
8. ------------------، من لایحضره الفقیه، انتشارات جامعه مدرسین، قم، 1413ق.
9. ------------------، ثواب الأعمال، انتشارات شریف رضى، قم، 1364ش.
10. ------------------، کمال‏الدین، دارالکتب الآًسلامیه، قم، 1395ق.
11. طوسى، التهذیب، دارالکتب الآًسلامیه، تهران، 1365ش.
12. مفید، المقنعة، انتشارات کنگره جهانى شیخ مفید، قم، 1413ق.
13. صادقى تهرانى، محمد، الفرقان فى تفسیر القرآن، انتشارات فرهنگ اسلامى، [بى جا]، 1365ش.
14. طباطبایى، سیدمحمدحسین، المیزان فى تفسیرالقرآن، دفتر انتشارات اسلامى جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1417ق.
15. ------------------، قرآن در اسلام، دارالکتب الاسلامیه، [بى جا]، 1394ق.
16. عاملى، محمد بن مکى(شهید اول)، النفلیه، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى، قم، 1408ق.
17. ------------------، ذکرى الشیعة فى أحکام الشریعة، انتشارات موسسه آل‏البیت، [بى جا]، 1419ق.
18. مجلسى، محمدباقر، بحار الأنوار، مؤسسة الوفاء، بیروت، 1404ق.
19. قمى، على بن ابراهیم، تفسیر قمى، دارالکتاب، قم، 1367ش.
20. کاظمى، فاضل، جواد بن سعد اسدى، مسالک الأفهام آًلى آیات الأحکام.
21. خراسانى، کفایة الأصول، مؤسسه آل‏البیت(ع)، [بى جا]، 1409ق.
22. مظفر، محمدرضا، اصول الفقه، انتشارات اسماعیلیان، [بى جا]، [بى تا].
23. ناصر، مکارم شیرازى، تفسیر نمونه، دار الکتب الاسلامیه، قم، 1374ش.
24. ------------------، ترجمه قرآن کریم، دار القرآن الکریم، قم، 1373ش.
25. موسوى همدانى، سید محمدباقر، ترجمه تفسیر المیزان، دفتر انتشارات اسلامى جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1374ش.
26. نجفى، محمد حسن، جواهر الکلام، مؤسسه دائرة المعارف فقه اسلامى بر مذهب اهل‏بیت(ع)، [بى جا]، 1421ق.
1. کفایة الاصول، ج1، ص131.
2. همان، ص134.
3. اصول الفقه، ص53.
4. کفایة الاصول، ج1، ص138.
5. »هنگامى که قرآن مى‏خوانى، از شرّ شیطان مطرود، به خدا پناه بر!« (سوره نحل، آیه98).
6. مرحوم صاحب جواهر تصریح مى‏کند که اجماع و نص بر استحباب وجود دارد و مى‏فرماید: »فما عن أبى علىّ ولد الشیخ من القول بالوجوب شاذّ و غریب« (جواهر الکلام، ج5، ص321); و نیز ر. ک جامع الخلاف و الوفاق، ص69; مسالک الأفهام آًلى آیات الأحکام، ج1، ص214; ذکرى الشیعه فى أحکام الشریعه، ج3، ص330; مجمع الفائدة و البرهان، ج2، ص198.
7. سوره مزمل، آیه 20.
8. مرحوم صاحب جواهر در دوجا بحث قرائت قرآن را مطرح کرده‏اند: یکى در »ما یکره للجنب« در بحث عدم کراهة سبع (ج2، ص65) و دیگرى در بحث »واجبات قرائة نماز« (ج9، ص285) که تصریح مى‏کنند: »بعد العلم بان لا وجوب فى غیر الصلوة«.
9. عَنْ رَسُولِ اللَّهِ(ص) فِى آخِرِ خُطْبَةً خَطَبَهَا قَالَ وَمَنْ شَکَا آًِلَیْهِ أَخُوهُ الْمُسْلِمُ فَلَمْ یُقْرِضْهُ حَرَّمَ اللَّه عَلَیْهِ الْجَنَّةَ« (وسائل الشیعه، ج16، ص390). این روایت قرینه‏اى گویا بر اراده وجوب از امر موجود در آیه شریفه است; زیرا روشن است که خداى متعالى هرگز به دلیل ترک یک امر مستحب، بهشت را بر کسى حرام نمى‏کند.
10. کافى، ج3، ص15.
11. جواهر الکلام، ج1، ص411.
12. کفایة الاصول، ج1، ص120.
13. اصول الفقه، ج1، ص49.
14. همان، ص53.
15. »وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ یَقُولُونَ آًِنَّمَا یُعَلّمُهُو بَشَرُ لّسَانُ الَّذِى یُلْحِدُونَ آًِلَیْهِ أَعْجَمِىُّ وَهَذا لِسَانُ عَرَبِىُّ مُبِینُ« (سوره نحل، آیه 103).
16. »وَآًِنَّهُ فِی أُمّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِىُّ حَکیمُ« (سوره زخرف، آیه 4).
17. سوره نور، آیه 58.
18. »آًِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُ الرَّحْمنِ خَرّوا سُجّداً وَبُکِیّا« (سوره مریم، آیه58).
19. در مباحث فقهى از یک سرى دستورات خاص براى پیامبر عظیم الشأن اسلام(ص) یاد مى‏شود که »خصائص النبى« نام دارد. مراد از خصائص النبى، دستوراتى است که براى امت اسلام غیرالزامى ولى براى شخص پیامبر اکرم(ص) الزامى مى‏باشد. این مسئله را باید در همین قالب (ربوبیت جامع و کامل پروردگار متعالى) تحلیل کرد.
20. البته این مسئله به حسب ابواب فقهى تفاوت مى‏کند که در بحث اقتضاى مأمورُبه به آن خواهیم پرداخت.
21. »پیامبر(ص) در سفارشى به على(ع) فرمودند: اى على! بر تو باد به نماز شب، بر تو باد به نماز شب، بر تو باد به نماز شب« (فقیه، ج1، ص484).
22. »امام صادق(ع) فرمودند: نماز شب چهره و اخلاق را نیکو مى‏کند و بوى بدن را خوش و روزى را زیاد مى‏کند و سبب اداى دین است و غم را از بین مى‏برد و چشم را جلا مى‏دهد« (همان).
23. معانى الاخبار، ح12513.
24. »قال على بن الحسین(ع): آًن دین الله عزوجل لایصاب بالعقول الناقصة والآراء الباطلة والمقاییس الفاسدة ولایصاب آًلا بالتسلیم فمن سلملنا سلم ومن اقتدى بناهدى ومن کان یعمل بالقیاس والرأى هلک ومن وجد فینفسه شیئا ممانقوله أونقضى به حرجا کفر بالذى أنزل السبع المثانى والقرآن العظیم وهو لا یعلم« (کمال‏الدین، ج1، ص324).
25. »وَعَنْ أَبِى بَصِیرً قَالَ سَأَلْتُ أَبَاجَعْفَرً(ع) عَنْ قَوْلِ اللَّهِ مِنْ أَیوْسَطِما تُطْعِمُونَ أَهْلِیکُمْ قَالَ قُوتُ عِیَالِکَ وَالْقُوتُ یَوْمَئِذً مُدُّ قُلْتُ أَوْکِسْوَتُهُمْ قَالَ ثَوْبُ« (وسائل الشیعه، ج22، ص378). طبق این روایت، قوت مردم به طور متوسط در آن زمان به اندازه یک مدّ (750گرم) بوده است، اما در زمان کنونى غذاى یک فرد معمولى کمتر از این مقدار است، لذا میزان کفاره نیز به حسب آن تغییر مى‏کند.
26. فرائد الاصول، ج1، ص20.
27. وسائل‏الشیعة، ج20، ص195.
28. این تفاوت ماهوى میان امر و نهى که منجر به تفاوت مقتضیات آن دو شده است، از دید مشهور اصولیون نیز پنهان نمانده است. مرحوم مظفر در مباحث الفاظ، بحث دلالت صیغه نهى بر مره و تکرار، مى‏نویسد: صیغه نهى نیز مانند امر دلالتى بر مره یا تکرار ندارد و فقط یک تفاوت عقلى میان این دو وجود دارد و آن این است که امتثال نهى ممکن نیست مگر با ترک جمیع افرادش »غیر أن بینهما فرقا من ناحیة عقلیة فى مقام الامتثال فآًن امتثال النهى بالانزجار عن فعل الطبیعة ولا یکون ذلک آًلابترک جمیع أفرادها فآًنه لوفعله امرة واحدة ماکان ممتثلا وأما امتثال الأمر فى تحققب آًیجاد أو لوجود من أفراد الطبیعة ولا تتوقف طبیعة الامتثال على أکثر منفعل المأموربه مرة واحدة ولیس هذاالفرق من أجل وضع الصیغتین ودلالتهمابلذلک مقتضى طبع النهى والأمر عقلا« (اصول الفقه، ج1، ص103) توجه به اقتضائیات طبیعت هریک از امر و نهى در کلام مرحوم مظفر قابل دقت است.
29. »اى مردم! از آنچه در زمین است، حلال و پاکیزه بخورید! و از گام‏هاى شیطان، پیروى نکنید! چه اینکه او، دشمن آشکار شماست!« (سوره بقره، آیه168).
30. »اى کسانى که ایمان آورده‏اید همگى در صلح وآشتى درآیید! و از گام‏هاى شیطان، پیروى نکنید که او دشمن آشکار شماست« (سوره بقره، آیه208).
31. »او کسى است که) از چهارپایان، براى شما حیوانات باربر، و حیوانات کوچک (براى منافع دیگر) آفرید از آنچه به شما روزى داده است، بخورید! و از گام‏هاى شیطان پیروى ننمایید، که او دشمن آشکار شماست!« (سوره انعام، آیه 142).
32. »اى کسانى که ایمان آورده‏اید! از گام‏هاى شیطان پیروى نکنید! هرکس پیرو شیطان شود (گمراهش مى‏سازد، زیرا) او به فحشا و منکر فرمان مى‏دهد! و اگر فضل و رحمت الهى بر شما نبود، هرگز احدى از شما پاک نمى‏شد ولى خداوند هرکه را بخواهد تزکیه مى‏کند، و خدا شنوا و داناست!« (سوره نور، آیه 21).
33. »فَدَلّهُما بِغُرُورً فَلَمَّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَطَفِقایَخْصِفانِ عَلَیْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَنادا رَبّهُمآ أَلَمْ أَنْهَکُما عَنْ تِلْکُمَاالشجَرَةِ وَأَقُلْ لَکُمآ آًِنَّ الشَّیْطانَ لَکُما عَدُوّ مُبین; و به این ترتیب، آنها را با فریب (از مقامشان) فرود آورد. و هنگامى که از آن درخت چشیدند، اندامشان [عورتشان] بر آنها آشکار شد و شروع کردند به قراردادن برگهاى (درختان) بهشتى بر خود، تا آن را بپوشانند. و پروردگارشان آنها راندا داد که: »آیا شما را از آن درخت نهى نکردم؟! و نگفتم که شیطان براى شما دشمن آشکارى است؟! (سوره اعراف، آیه 22).
34. مقنعه، ص257.
35. »اى کسانى که ایمان آورده‏اید! در حال مستى به نماز نزدیک نشوید، تا بدانید چه مى‏گویید!« (سوره نساء، آیه 43).
36. »بگو: »بیایید آنچه را پروردگارتان بر شما حرام کرده است برایتان بخوانم: اینکه چیزى را شریک خداقرار ندهید! و به پدر و مادر نیکى کنید! و فرزندانتان را از (ترس) فقر، نکشید! ما شما و آنها را روزى مى‏دهیم و نزدیک کارهاى زشت نروید، چه آشکار باشد چه پنهان! و انسانى را که خداوند محترم شمرده، به قتل نرسانید! مگر به حق (و از روى استحقاق) این چیزى است که خداوند شما را به آن سفارش کرده، شاید درک کنید!« (سوره انعام، آیه 151).
37. »و به مال یتیم، جز به بهترین صورت (و براى اصلاح)، نزدیک نشوید، تا به حد رشد خودبرسد!« (سوره انعام، آیه 152).
38. »و نزدیک زنا نشوید، که کار بسیار زشت، و بد راهى است!« (سوره اسراء، آیه 32).
39. »و به مال یتیم، جز به بهترین راه نزدیک نشوید، تا به سرحد بلوغ رسد! و به عهد (خود) وفا کنید، که از عهد سؤال مى‏شود!« (سوره اسراء، آیه 34).
40. »هنگامى که سفر مى‏کنید، گناهى بر شما نیست که نماز را کوتاه کنید اگر از فتنه (و خطر) کافران بترسید زیرا کافران، براى شما دشمن آشکارى هستند. « (سوره نساء، آیه 101).
41. امالى صدوق، ص484.
42. مرحوم شیخ حر عاملى یک باب در وسائل را به خاطر روایاتى از این قبیل به همین عنوان اختصاص داده‏اند: »بَابُ تَحْرِى مِالِاسْتِخْفَافِ بِالصَّلَاةِ وَالتّهَاوُنِ بِهَا« (وسائل الشیعة، ج4، ص23).
43. قرآن در اسلام، ص171.
44. »بدى را به بهترین راه و روش دفع کن (و پاسخ بدى را به نیکى ده)! ما به آنچه توصیف مى‏کنند آگاه‏تریم!« (سوره مؤمنون، آیه 96).
45. »آنها باید عفو کنند و چشم بپوشند آیا دوست نمى‏دارید خداوند شما را ببخشد؟! و خداوند آمرزنده و مهربان است!« (سوره نور، آیه22).
46. »کیفر بدى، مجازاتى است همانند آن و هرکس عفو و اصلاح کند، پاداش او با خداست، خداوند ظالمان را دوست ندارد« (سوره شورى، آیه 40).
47. »از آنها بپرسید که) از دلایل روشن و کتب (پیامبران پیشین آگاه‏اند!) و ما این ذکر [قرآن] را بر تو نازل کردیم، تا آنچه به سوى مردم نازل شده است براى آنها روشن سازى و شاید اندیشه کنند!« (سوره نحل، آیه 44).
48. النفلیه، ص81.
49. الفقیه، ج2، ص519.