نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسنده
چکیده
کلیدواژهها
فصل اول: مراد و محل بحث در باب تبعیت
امر شارع به هر واجب و مستحبى، مکلف را به انجام فعل فرا مىخواند. آیا واقعاً و با قطع نظر از امر شارع به آن، مصلحتى در آن فعل واجب و مستحب، نهفته است که شارع با واجب و مستحب کردن آن، بخواهد مکلف، آن مصلحت را تحصیل کند؟ نهى شارع از هر حرام و مکروهى نیز مکلف را از ارتکاب عمل باز مىدارد. آیا واقعاً و با قطع نظر از نهى شارع از آن، مفسدهاى در آن فعل حرام و مکروه نهفته است که شارع با حرام و مکروه کردن آن، بخواهد مکلف را از آن مفسده در امان بدارد؟ آیا احکام شارع - همه احکام، حتى مباحات و احکام وضعى - از چنین مصالح و مفاسدى تبعیت مىکند؟ آیا در این زمینه فرقى میان احکام واقعى و ظاهرى هست؟ به این مصالح و مفاسد گاهى »ملاکات احکام« نیز گفته مىشود; و در این بحث، براى اختصار به جاى »ملاکات و مصالح و مفاسد« فقط از تعبیر »مصالح« استفاده مىشود.
ابهامهایى در محل نزاع و تناقضهایى در نتایج بحث وجود دارد که باعث سردرگمى مىشود. مثلاً برخى که منکر تبعیتند، به قیاس و استحسان و مصالح مرسل تمسک مىکنند; و برخى دیگر که مدعى تبعیت هستند، قیاس و استحسان و مصالح مرسل را معتبر نمىدانند. در میان طرفداران تبعیت نیز، این نکته چندان روشن نیست که مصلحت در جعلِ حکم است یا در متعلق آن، و این که محل نزاع فقط حکم واقعى است یا حکم ظاهرى را نیز در بر مىگیرد.
از مسائل خارج از محل بحث ولى نزدیک به آن، مسأله سببیت و طریقیت دلیل است. در مسأله سببیت و طریقیت، نزاع بر سر آن است که آیا دلیلى که فقیه آن را معتبر مىداند و حکمى را با آن اثبات مىکند، مصلحتى را در آن حکم ایجاد مىکند یا خیر؟ پس اولاً سؤال فقط در فرض وجود دلیل بر حکم پیدا مىشود و مربوط به ذات حکم با قطع نظر از دلیل آن نیست; و ثانیاً سؤال از مصلحتى است که پس از حکم مىآید، نه از مصلحتى که پیش از آن است. در این مسأله چهار قول جود دارد: »سببیت اشعرى«، »سببیت معتزلى«، »سببیت مصلحت سلوکى«، و »طریقیت محض«. در حالى که در مسأله تبعیت احکام از مصالح، نزاع بر سر این است که آیا حکم، با قطع نظر از دلیل آن، داراى مصلحت پیشینى )نه پسینى( است یا خیر؟ براى این سؤال لازم نیست وجود دلیل بر حکم، فرض شود.
به اجمال مىتوان گفت در مسأله تبعیت، چهار قول وجود دارد:
1. انکار تبعیت: اشاعره، مصلحت پیشینى در متعلق حکم را انکار مىکنند.
2. تبعیت در متعلق حکم: معتزله و مشهور شیعه، مصلحت پیشینى در متعلق حکم را پذیرفتهاند.
3. تبعیت در جعل حکم: منسوب به آخوند خراسانى است که به مصلحت در جعل حکم، معتقد است.
4. تبعیت فىالجمله )یا در جعل یا در متعلق(: این قول نیز به آخوند نسبت داده شده است2 و برخى نیز به آن تصریح کردهاند.3
براى بررسى دقیق این نزاع باید میان امورى تفکیک کرد:
1. تفکیک میان حکم تکلیفى و حکم وضعى در مسأله تبعیت
حکم تکلیفى را حکمى دانستهاند که مستقیماً به فعل انسان تعلق مىگیرد و آن را جهت مىدهد، مانند وجوب نماز و حرمت غیبت; ولى حکم وضعى مستقیماً به چیزى غیر از فعل، مانند شىء، تعلق دارد، و شارع افعال انسان را با واسطه آن )نه مستقیماً( جهت مىدهد، مانند نجاست که به خون تعلق مىگیرد و خوردن آن حرام، و ازاله آن در نماز، واجب است.
وقتى گفته مىشود احکام اسلام تابع مصالح است، آنچه یقیناً داخل در محل بحث قرار دارد، احکام تکلیفى است; ولى مصلحت حکم وضعى فقط ممکن است در جعل آن باشد.4
2. تفکیک مقام ثبوت و اثبات در مسأله تبعیت
مراد از تبعیت احکام از مصالح، تبعیت در مقام ثبوت است یا در مقام اثبات؟ مقصود از مقام ثبوت، این است که شارع در تشریع خود مصالح را لحاظ کرده است; ولى مقصود از مقام اثبات این است که فقیه در شناخت احکام، مصالح را لحاظ کند، و آن را راهى براى کشف حکم شارع قرار دهد.
غالب فقه سنى، مصلحت را در برخى موارد، به عنوان راهى براى کشف حکم شارع پذیرفته است.5 ولى مراد از این مبنا، فقط تبعیت در مقام ثبوت است; و در فقه شیعه مصلحت را تا زمانى که از ادله عقلىِ یقینى یا نقلىِ معتبر، به عنوان علت شناخته نشود، مستند فتوا قرار نمىگیرد.6
برخى با خلط این دو جنبه بحث، به دلیل مشکلات جنبه اثباتىِ مصالح براى کشف حکم شرعى، اصل مبناى ثبوتىِ تبعیت احکام از مصالح را انکار کردهاند7.
3. تفکیک حکم ظاهرى و واقعى در مسأله تبعیت
در مسأله تبعیت، باید میان احکام واقعى و ظاهرى تفکیک کرد; زیرا این سؤال مطرح است که آیا ادعاى قائلان تبعیت، مربوط به همه احکام است یا فقط احکام واقعى را در بر مىگیرد؟
به نظر مىرسد عدم تفکیک حکم ظاهرى از حکم واقعى در مسأله تبعیت، باعث خلطهایى در اصل نزاع شود. براى نمونه در مقالهاى که به منظور ابطال دو نظریه تبعیت مطلق و انکار مطلق تبعیت، و اثبات تبعیت نسبى نوشته شده، قول به تبعیت نسبى به آخوند نسبت داده شده است، در حالى که آخوند به صورت تفکیکى در حکم واقعى، قائل به تبعیت در متعلق، و در حکم ظاهرى به فرض پذیرش حکم مماثل، قائل به تبعیت در جعل است; و به فرض عدم پذیرش حکم مماثل ]و مخالفت آن با واقع[ اصلاً آن را حکم نمىداند تا تابع مصالح بداند.
فصل دوم: تبعیت احکام واقعى از مصالح
به نظر مىرسد نزاع در مسأله تبعیت احکام واقعى از مصالح، از فروع نزاعهاى دیگرى است که میان متکلمان یا فلاسفه واقع شده است; و گرنه طبع اولى و ارتکاز انسان نمىپذیرد که احکامِ قانونگذارِ حکیم، خالى از مصالح )در نزد قانونگذار( باشد. به هر حال، بیان ادله دو طرف، مسأله را شفاف مىکند.
1. ادله اطراف نزاع
ادلهاى را که براى انکار یا اثبات تبعیت بیان شده، مىتوان در دو دسته ادله عقلى و نقلى ارائه کرد. در اینجا نخست ادله منکران تبعیت، بیان و نقد مىشود; سپس ادله قائلان به تبعیت، نقل و نقد مىگردد; و در پایان نتیجه نهایى ارائه خواهد شد.
1 - 1. دلیل عقلى منکران تبعیت (افعال خدا معلل به غرض نیست)
این دلیل را اشاعره و اندکى از فقهاى شیعه مطرح کردهاند. براى این دلیل، چهار بیان وجود دارد:
- »علت غایى« فقط در فاعل مضطر، قابل تصور است. فاعلى که فعل خود را به غرض انجام مىدهد، مضطر به انجام آن است; در حالى که خداوند در افعال خود، مختار است.
8 فاعلى که فعلش را به غرض انجام مىدهد با رسیدن به آن غرض، استکمال مىیابد; استکمال علامت نقص است، و نقص از خداوند منتفى است; پس خدا افعالش را به غرض انجام نمىدهد.
9 فاعلى که فعل خود را به غرض انجام مىدهد، باید بدون انجام آن فعل، قادر به رسیدن به آن غرض نباشد; در حالى که خداوند متعال بر هر چیزى قادر است.10
خداوند از هر چیزى بىنیاز است، پس فعل او براى خود او نیست; براى مخلوق نیز نمىتواند باشد، زیرا در فلسفه اثبات شده که عالى از آن جهت که عالى است، فعلى براى دانى انجام نمىدهد; پس معلوم مىشود خدا براى غرضى، فعل انجام نمىدهد.11
نقد:
مطلب اول: ظاهر عبارات برخى از منکران »علت غایى« شامل افعال و احکام خداوند مىشود، اما تصریح برخى دیگر، این نزاع را منحصر در افعال او کرده، احکام الاهى را داراى علت غایى مىداند.12
مطلب دوم: برخى از سنیان، حتى در افعال خداوند نیز نزاع در علت غایى را شبیه نزاع لفظى مىدانند; زیرا حتى منکران علت غایى نیز وجود حکمتها و آثار جلیله در افعال خدا را انکار نمىکنند; و گویا نزاع فقط بر سر این است که آیا مىتوان نام این آثار را علت غایى نهاد یا خیر.13
البته این نزاع حقیقتاً لفظى نیست که فقط بحث بر سر نامگذارى باشد،14 ولى شباهت آن به نزاع لفظى از آن جهت است که مىتوان ادعا کرد آنچه منکران علت غایى انکار مىکنند، وجود آثار و حکمتها در افعال و احکام خدا نیست، بلکه این است که آیا این آثار، سببیت و علیتى در فعل خدا داشتهاند یا خیر.15
به عبارت دیگر، وجود این آثار و حکمتها مورد اتفاق است، ولى در این که رتبه آن نسبت به احکام و افعال، مقدم است یا مؤخر، نزاع است.16
مطلب سوم: مشکل استکمال به فعل، بر غایت خارج از ذات مبتنى است. یعنى اگر غایت فاعل، خارج از ذات او باشد، ملازم فقدان آن غایت در ذات است; ولى بنا بر قول صحیح که غایت افعال خدا را ذات او مىداند، هیچ مشکلى نخواهد بود.17 این قول مؤید روایى نیز دارد.
18مطلب چهارم: از مطالب گذشته معلوم مىشود که استدلال به عدم فعل عالى براى دانى نیز وجهى ندارد; زیرا غرض خدا ذات او است; پس فرض اول استدلال که معتقد بود فعلِ خدا براى خود او نیست، حرفى نادرست و ناشى از آن است که غرض را فقط خارج از ذات، لحاظ کرده است; در حالى که اگر غرض افعال خدا را خود ذات او بدانیم، مسأله عالى و دانى مطرح نخواهد بود.
مطلب پنجم: مشکل اضطرار به فعل، مغالطهاى بیش نیست. اضطرارى که از ساحت الاهى دور است، اضطرار ناشى از غیر ذات است; اما اضطرارى که از خود ذات سرچشمه بگیرد و از مقتضیات ذات باشد، لایق ساحت او است.
مطلب ششم: مشکل قدرت و عجز خدا نیز ناشى از عدم درک صحیح فعلِ ممتنع است. مثلاً خدا نمىتواند آن مرتبه از تقوا را که مىخواهد با روزه براى عبد حاصل شود، بدون روزه براى او حاصل کند; زیرا آن مرتبه از تقوا، »تقواى اکتسابى« است که به اختیار مکلف و با فرض امکان مخالفت براى او حاصل مىشود.
مطلب هفتم: از شواهدى که عقلى بودن استدلال منکران را مخدوش مىکند، این است که برخى از ایشان وجود غرض در افعال الاهى را در مواردى که خود شارع از آن خبر داده، پذیرفتهاند.
1 219. ادله نقلى منکران تبعیت:
الف( »لایسأل عما یفعل و هم یسألون.«
20نقد:
این دلیل نقلى، بیانگر همان دلیل عقلى است و نقدهاى آن نیز در اینجا جارى است. گذشته از این در اینجا پاسخ دیگرى نیز با توجه به روایات مىتوان داد. طبق روایتى که از امام باقر علیه السلام وارد شده دلیل این که از فعل خدا سؤال نمىشود، عدم غرض در فعل او نیست، بلکه عدم نیاز به سؤال است. جابر از امام باقر علیه السلام درباره علت کوتاه و طولانى بودن عمر انسانها سؤال کرد و امام پس از پاسخ، این آیه را تلاوت فرمود، جابر پرسید:
»اى فرزند رسول خدا! چگونه از فعل او سؤال نمىشود؟ فرمود: زیرا او جز کار حکیمانه و درست انجام نمىدهد.21
ب( احکامى وجود دارد که مىدانیم بر مصالح مبتنى نیستند; مانند تحریم طیباتى که پیش از آن بر بنىاسرائیل حلال بود، به دلیل ظلم;22 حرمت صید روز شنبه بر بنىاسرائیل;23 حلال کردن برخى از محرمات پیشین توسط حضرت عیسى علیه السلام;24 و مانند قبله قرار دادن بیت المقدس براى مسلمانان، که به تصریح قرآن25 حکمت آن شناسایى مؤمنان از غیرمؤمنان بود. همچنین مىتوان نسخ احکام را به این دلیل اضافه کرد; زیرا اگر احکام تابع مصالح بودند، نسخ آنها جایز نبود.
26نقد:
برخى در پاسخ به این امور گفتهاند این امور اگر تبعیت احکام از مصالح در متعلق را ابطال کند، تبعیت در اصل جعل را ابطال نمىکند.27 این پاسخ صحیح است و با مبناى پاسخدهنده )تبعیت نسبى، در مقابل تبعیت مطلق و انکار مطلق تبعیت( نیز مناسب است; اما مىتوان این پاسخ را هم اضافه کرد که حساب شرایع پیش از اسلام با شریعت خاتم، متفاوت است. همچنین حساب احکام اسلام پس از به کمال رسیدن دین و پیش از آن، فرق دارد. چه بسا شارع در شرایع پیشین، و نیز در احکام اسلام تا پیش از اتمام دوران تشریع، امورى خارج از مصالح متعلق حکم را - که به موقعیتهاى خاص مربوط بوده است - در جعل احکام دخالت داده باشد، ولى در شریعت خاتم - که تا روز قیامت باقى است - دخالت ندهد. بعید نیست گفته شود که تبعیت احکام از مصالح در شریعت خاتم و شرایع پیشین، متفاوت است.28 این تفکیک از جمله امورى است که در تحریر محل نزاع مىتواند سودمند باشد، و توضیحات بیشترى نیز در بند )احکام پیش از شریعت خاتم و احکام ثانوى( همین فصل ارائه خواهد شد.
1 - 3. ادله عقلى قائلان به تبعیت
الف( امتناع ترجیح بلا مرجح
بسیارى از کسانى که بر مسأله تبعیت استدلال کردهاند، به »امتناع ترجیح بلا مرجح« اشاره نمودهاند.
29نقد:
مطلب اول: امتناع ترجیح بلا مرجح، چه مستوایى از تبعیت را اثبات مىکند؟ آیا تبعیت در متعلق را اثبات مىکند یا تبعیت فى الجمله )یا در متعلق یا در جعل( را؟
عبارات برخى گویاى اثبات تبعیت در متعلق است. مرحوم نائینى مىگوید:
آنچه قابل پذیرش نیست، انکار مصالح و مفاسد در متعلق اوامر و صرف انتخابى بودن احکام است; زیرا ترجیح، بلا مرجح، معقول نیست.
30در حالى که مىتوان قائلان به تبیعت در جعل را نیز از اشکال ترجیح بلا مرجح مبرا دانست; زیرا از دیدگاه ایشان، مصلحت در جعل، مرجح مولى در جعل حکم شده است. پس ایشان نیز بدون مرجح، ترجیحى نمىدهند.
مطلب دوم: امتناع ترجیح بلا مرجح، چه مستوایى از تبعیت را اثبات مىکند؟ آیا تبعیت اشخاصِ مصادیق حکم را اثبات مىکند یا تبعیت نوع حکم را؟
نویسنده، عبارتى را از قائلان به تبعیت نیافته که به تبعیت تک تک اشخاصِ مصادیق حکم از مصالح قائل باشد; به این معنا که تک تک مصادیق حکم، مشمول همان مصلحت حکم باشند، بلکه وجود مصلحت در نوع حکم را کافى دانستهاند; زیرا چنان که از بررسى مقایسه حکمت حکم و موضوع حکم برمىآید، مىتوان ادعا کرد که تک تک مصادیق حکم، داراى مصلحت تحفظ بر مصالح حکم هستند و شارع گاهى به دلیل این تحفظ، دایره موضوع حکم را نسبت به دایره وجود مصالح، توسعه مىدهد یا تضییق مىکند.
به هر حال، محقق خویى در نقد کسانى که تخلف برخى از افراد حکم از مصالح را مؤید قول به انکار تبعیت مىدانند، مىگوید:
التزام به این که حکم کلى به مصلحت در بعضى از افراد غیرمعین جعل شده، عین التزام به تبعیت آن حکم کلى از ملاک است; حداکثر آن است که مصلحتى که مولى را به جعل حکم وا مىدارد، گاه مصلحت نوعى است و گاه مصلحت شخصى.
31ب( حسن و قبح افعال، و تنزه افعال الاهى از عبث
درباره تمسک به حسن و قبح افعال، برخى اولاً ریشه اصلى اختلاف در مسأله تبعیت را پذیرش و انکار حسن و قبح ذاتى افعال دانستهاند; و ثانیاً از حسن و قبح، امتناع و جواز صدور قبیح از خدا را قصد کردهاند. محقق خوئى در این باره مىگوید:
اشاعره از آن جا که منکر حسن و قبح عقلىاند... به عدم تبعیت احکام واقعى از ملاکات، نه در متعلق و نه در خود حکم، ملتزم نشدهاند; زیرا اینان معتقدند صدور لغو از شارع حکیم، مانعى ندارد. ولى امامیه از آن جا که این مسأله را پذیرفتهاند، به تبعیت یادشده نیز ملتزم شدهاند; زیرا تکلیف بدون تبعیت، لغو محض خواهد بود و صدور لغو از شارع حکیم، قبیح است.
32نقد:
در نقد این استدلال، نخست به اصل استدلال و سپس به نتیجه آن مىپردازیم.
مطلب اول: بین حسن و قبح ذاتى و عقلى، فرق است. اولى مربوط به مقام ثبوت است و مىگوید افعال در ذات خود حسن یا قبیحند; و دومى به مقام اثبات مربوط است و مىگوید عقل مىتواند این حسن و قبح را بشناسد.33 نزاع »اشاعره« و »عدلیه« در اولى است. اشاعره حسن و قبح عقلى را به صورت سالبه به انتفاى موضوع انکار مىکنند. البته نویسنده اذعان دارد که تفکیک میان حسن و قبح ذاتى و عقلى به این روشنى نبوده است و در کلمات منکران حسن و قبح، گاهى هر دو اصطلاح ذاتى و عقلى،34 گاه فقط اصطلاح ذاتى35، و گاه فقط اصطلاح عقلى آمده است.36 حتى برخى از کسانى که مستقیماً از رابطه مسأله تبعیت و حسن و قبح سخن گفتهاند، حسن و قبح عقلى را مطرح کردهاند.37 به هر حال آنچه گفته شد، وضعیتِ منطقى بحث است نه وضع تاریخىِ آن.
همچنین آنچه در ابتداء براى انکار تبعیت، شایسته استدلال است، انکار حسن و قبح ذاتى است، نه عقلى; زیرا مسأله تبعیت و عدم تبعیت یک بحث ثبوتى است، نه بحثى اثباتى.
مطلب دوم: این نکته که اشاعره صدور لغو از شارع حکیم را قبیح نمىدانند، خالى از مسامحه نیست. آنان نه لغو و نه قبیح را به شارع نسبت نمىدهند; اختلافى که وجود دارد، در این است که آنچه را عدلیه لغو و قبیح مىدانند، آنان به دلیل انکار حسن و قبح ذاتى، نه لغو مىدانند و نه قبیح.
بله، با فراغ از دو مطلب پیشین مىتوان استدلال یادشده را چنین بازسازى کرد: افعال در ذات خود یا حسن هستند یا قبیح; و شارع حکیم در جعل احکام براى افعال، این حسن و قبح را رعایت مىکند; زیرا اگر قبیح را واجب و حَسن را حرام کند، خود این تشریع یک فعل قبیح عقلى خواهد بود; و قبیح از حکیم صادر نمىشود. در این استدلال، نخست از حسن و قبح ذاتى و سپس از حسن و قبح عقلى استفاده شده است. اشاعره چون حسن و قبح ذاتى را نمىپذیرند، از همان ابتدا استدلال را مخدوش دانسته، افعال انسان را با قطع نظر از رأى شارع اصلاً حَسن و قبیح نمىدانند; و در افعال شارع، معیار حُسن و قبح را خود فعل شارع مىدانند. پس در نظر ایشان، شارع هر چه کند حَسن است; و حتى فعل شارع را قبل از تشریع نیز حسن - به این معنا که او مىتواند انجام دهد: له أن یفعل - مىدانند38.
مطلب سوم: نتیجه این استدلال چه خواهد بود؟ آیا تبعیت در متعلق را اثبات مىکند یا تبعیت فى الجمله را )یا در متعلق و یا در جعل(؟
در پاسخ مىتوان گفت: اگر استدلال بر مبناى حسن و قبح ذاتىِ افعال، بنا شود، تبعیت در متعلق را اثبات مىکند; زیرا افعال متعلق احکامند و حسن و قبح ذاتىِ آنها از مصالح و مفاسدشان سرچشمه مىگیرد. اگر استدلال بر پایه حسن و قبح عقلى بنا شود و حسن و قبح ذاتىِ افعال به کلى از استدلال کنار رود، تبعیت فى الجمله را اثبات مىکند; در این صورت، مصالح و مفاسد افعال و متعلق احکام مد نظر نیستند، و فقط عدم لغو بودن فعل شارع محل توجه است; و عدم لغویت، با تبعبت فى الجمله نیز تأمین مىشود. بعید نیست بتوان همین احتمال دوم را به عبارت منقول از محقق خویى نسبت داد; چراکه ایشان نتیجه انکار حسن و قبح عقلى را انکار تبعیت هم در متعلق و هم در جعل دانسته است، و نتیجه اثبات آن - به حکم این که نقیض سالبه کلیه، موجبه جزئیه است - تبعیت فى الجمله )یا در متعلق یا در جعل( خواهد بود.
1 - 4. ادله نقلى قائلان به تبعیت
روایات متضافرى در این زمینه وجود دارد که به دلیل اختصار فقط به ذکر خطبه نبى اکرم صلى الله علیه و آله در »حجة الوداع« از امام باقر علیه السلام و نیز از طریق عامه بسنده مىشود:
اى مردم! به خدا قسم، هیچ چیزى نیست که شما را به بهشت نزدیک و از آتش دور کند مگر آن که شما را به آن امر کردم; هیچ چیزى نیست که شما را به آتش نزدیک و از بهشت دور کند مگر آن که شما را از آن نهى کردم.
39نقد:
مطلب اول: سند این روایت که از طریقین رسیده،40 صحیح است و حتى ادعاى تواتر معنوى آن شده است.41 بنابراین، اعتبار آن نیازمند بررسى سندى نیست. همچنین به دلیل تواتر معنوى، مضمون روایت که بیانگر یک مسأله کلامى است، اعتبار سندىِ مسأله کلامى را دارد.
مطلب دوم: دلالت آن بر تبعیت در متعلق، کاملاً روشن است; زیرا خود عمل را پیش از آن که امر و نهى به آن تعلق گیرد، مقرب و مبعد دانسته است.
1 - 5. جمعبندى ادله دو طرف
با توجه به ادلهاى که براى دو طرف دعوا نقل و نقد شد، مىتوان چنین نتیجه گرفت که:
* دلیل عقلى منکران ناتمام است;
* از میان ادله نقلى منکران، دلیل چهارم )وجود احکامى در شرایع پیشین که ظاهراً خالى از مصلحت در متعلق است، همچنین مسأله قبله بودن »بیت المقدس« در صدر اسلام که به مصلحت شناسایىِ مؤمنان بوده است، و وجود نسخ در صدر اسلام(، محکمترین دلیل است; ولى اولاً فقط وجود مصلحت در متعلق را انکار مىکند و مصلحت در جعل را نفى نمىکند; ثانیاً همان گونه که در نقد دلیل »د« از ادله نقلىِ منکران تبعیت گفته شد، و در بند )احکام پیش از شریعت خاتم و احکام ثانوى( بیشتر توضیح خواهیم داد، بحث تبعیت احکام از مصالح و مفاسد واقعى، در احکام اسلام به عنوان شریعت خاتم است، و با احکام پیش از اکمال شریعت اسلام متفاوت است; این در حالى است که مثالهاى یادشده یا در شرایع پیشین است و یا قبل از اکمال شریعت اسلام;
* از ادله عقلى قائلان به تبعیت، دلیل امتناع ترجیح بلامرجح صحیح است ولى فقط تبعیت فى الجمله )یا در متعلق یا در جعل( را اثبات مىکند;
* در دلیل حسن و قبح افعال و تنزه افعال الاهى از عبث، اگر استدلال بر مبناى حسن و قبح ذاتىِ افعال بنا شود، تبعیت در متعلق را اثبات مىکند; زیرا افعال متعلق احکامند و حسن و قبح ذاتىِ آنها از مصالح و مفاسدشان سرچشمه مىگیرد; و اگر بر پایه حسن و قبح عقلى بنا شود و حسن و قبح ذاتىِ افعال به کلى از استدلال کنار رود، تبعیت فى الجمله را اثبات مىکند; در این صورت مصالح و مفاسد افعال و متعلق احکام، مد نظر نیستند، و فقط عدم لغو بودن فعل شارع محل توجه است; و عدم لغویت با تبعیت فى الجمله نیز تأمین مىشود. اما از آن جا که استدلال بر پایه حسن و قبح ذاتى صحیح است، تبعیت در متعلق قابل اثبات مىباشد;
× از مجموع ادله نقلى قائلان به تبعیت، که فقط به ذکر یکى از آنها اکتفا شد - به دلالت مطابقى و غیرمطابقى - تواتر معنوى در تبعیت در متعلق به دست مىآید;
× در مسأله تبعیت در متعلق، فقط تبعیت نوع حکم از مصالح اثبات مىشود، و ممکن است برخى از مصادیق حکم، مشمول مصلحت حکم نباشند و به حکمتى دیگر، دایره موضوع حکم شامل آنها شده باشد.
1 _ 6. یک نکته شایان توجه
احکام پیش از شریعت خاتم و احکام ثانوى
به نظر مىرسد حکم شارع در دو مورد، الزاماً داراى مصلحت در متعلق نیست: یکى در برخى از احکام شرایع پیشین و احکام نسخشده تا پایان دوران رسالت نبى خاتم صلى الله علیه و آله; و دیگرى، احکام ثانوى مانند حکم در حالت اضطرار و تقیه و مانند آن. این در حالى است که در دلیل حسن و قبح ذاتى، تبعیت در متعلق اثبات شد; چگونه در این دو مورد، از دلیل عقلى تخلف شده است؟ آیا همین دو مورد نشانه بطلان آن دلیل عقلى نیست؟
احکام پیش از شریعت خاتم: پیش از این درباره احکام شرایع پیشین و احکام نسخشده در دوران رسالت نبى خاتم صلى الله علیه و آله، چنین گفته شد که در مبناى تبعیت، میان احکام شرایع پیشین و احکام منسوخ قبل از اکمال دین از یک سو، و احکام ثابت و جاودان دین خاتم از سوى دیگر، تفاوت است. در این جا به توضیح بیشتر این مسأله و نیز توجیه احکام منسوخ مىپردازیم.
از جمله مسائلى که در تاریخ تشریع احکام اسلام در دوران رسالت گفتهاند، »تدرج« در بیان احکام است. نبى اکرم صلى الله علیه و آله همه احکام را یکجا در همان ابتداى رسالت ابلاغ نکرد، بلکه این ابلاغ در مدت بیست و سه سال انجام شد.42 همچنین برخى از احکام را به همان مصلحت تدرج، مرحله به مرحله ابلاغ فرمود و در هر مرحله، حکم پیشینِ آن نسخ مىشد;43 در موارد انفصال بیان عام از خاص یا مطلق از مقید نیز یکى44 از مصالحِ انفصال، همین مسأله تدرج بوده است.45 به این ترتیب تا پایان رسالت، همه احکام به طور کامل ابلاغ شد. بنابراین، احکام اسلام پیش از اکمال آن، محکوم مصالح بالاترى است که گاه مانع از تبعیت در متعلق شده است; ولى این مصالح براى پس از اکمال شریعت، منتفى هستند.
از سوى دیگر، دین نزد خدا بیش از یکى نیست، ولى شرایعِ پیامبران پیشین بر اساس همین مصلحت تدرج46 و مصالح دیگر، گاه مبتنى بر تبعیت در متعلق نبوده است; و معلوم است این مصالح براى شریعت خاتم، منتفى است.
بنابراین، وجود احکامى در شرایع پیشین و نیز پیش از اکمال شریعت اسلام که بدون رعایت مبناى تبعیت در متعلق تشریع شده باشد، منافاتى با مبناى تبعیت در متعلق ندارد; و از این حیث، استثنایى در قاعده عقلى به شمار نمىآید.
احکام ثانوى: ممکن است این اشکال به نظر برسد که عروض عناوین ثانوى، حکم متعلق را عوض مىکند، در حالى که بنا بر مبناى تبعیت در متعلق، حکم ثانوى نمىتواند داراى مصلحت در متعلق باشد. مثلاً خوردن گوشت خوک حرام است و در حال اضطرار، حلال مىشود. این حلیتِ ثانوى نمىتواند داراى مصلحت در متعلق باشد; زیرا متعلق حکم اولى و ثانوى، یکى است و این متعلق در حکم اولى، داراى مفسده بود، و یک متعلق نمىتواند هم مصلحت داشته باشد و هم مفسده. بنابراین، هم باید پذیرفت که احکام ثانوى از مبناى تبعیت در متعلق خارجند، و هم اشکال استثناى دلیل عقلى زنده مىشود.
در پاسخ باید گفت که متعلق حکم اولى و ثانوى، متفاوت است; و عروض حالت ثانوى در موضوع حکم ثانوى اخذ شده است. بنابراین ممکن است خورن گوشت خوک، مفسده داشته باشد، ولى در حالت اضطرار داراى مصلحت راجح باشد;47 چنان که در ادامه روایت یادشده48 از محمد بن سنان از امام رضا علیه السلام آمده است:
ثم رأیناه تبارک و تعالى قد أحل بعض ما حرم فى وقت الحاجة لما فیه من الصلاح فى ذلک الوقت، نظیر ما أحل من المیتة و الدم و لحم الخنزیر إذا اضطر إلیه المضطر، لما فى ذلک الوقت من الصلاح و العصمة و دفع الموت;
49سپس مىبینیم خداوند تبارک و تعالى، بعضى از محرمات را در وقت نیاز، به دلیل مصلحتى که در آن وقت دارد، حلال کرده است; مانند حلال کردن میته و خون و گوشت خوک، زمانى که مضطر به آن اضطرار یابد، به دلیل مصلحت و حفظ جان و دفع مرگ در این وقت.
بنابراین، نه تنها حکم ثانوى نیز از مبناى تبعیت در متعلق خارج نیست، نکته ثبوتىِ تقدم آن بر حکم اولى، رحجان مصلحت آن است.
فصل سوم: تبعیت احکام ظاهرى از مصالح
گفته شد که باید در بحث تبعیت احکام از مصالح، احکام واقعى را از احکام ظاهرى تفکیک کرد; زیرا خلط این دو با هم، باعث سردرگمى و سوءتفاهم و گاه مغالطه مىشود. بنابراین در این جا بحث تبعیت از مصالح در احکام ظاهرى، به صورت مستقل مطرح مىشود. این بحث را در چهار بند، یعنى سه مقدمه و یک ذىالمقدمه ارائه مىکنیم.
1. معناى حکم ظاهرى
حکم شرعى را به »واقعى« و »ظاهرى« تقسیم کردهاند. سه کاربرد براى اصطلاح حکم ظاهرى وجود دارد: اول، هر حکمى که در موضوع آن، شک نسبت به حکم واقعى اخذ شده باشد، به گونهاى که فقط شامل اصول عملى و حجیت امارات50 شود;51 دوم، حکم مؤداى اماره و اصل، که به آن حکم مماثل گفته مىشود;52 و سوم، حکم مؤداى اصل، که اخص از کاربرد دوم است.53 کاربردهاى اصطلاح حکم واقعى نیز به همین مناسبت، متفاوت است; یعنى به اصطلاح اول، حکم موضوعات در نفس الامر و لوح محفوظ; به اصطلاح دوم، همان معناى پیشین با این لحاظ که دلیل قطعى بر آن اقامه شده است; و به اصطلاح سوم، همان معناى دوم به انضمام احکام مؤداى امارات.
رأى مختار نویسنده در حکم ظاهرى، مناسب کاربرد نخست آن است.
البته بحث تبعیت حکم ظاهرى از مصالح بر اساس همه این اصطلاحات بیان مىشود; گرچه نویسنده مبناى مختارى را در این اصطلاح داشته باشد.
2. فرق اشاعره، معتزله و امامیه در طرح مسأله تبعیت احکام ظاهرى از مصالح
سؤال از تبعیت احکام ظاهرى از مصالح، و چگونگى این تبعیت، مبناى اشاعره را از محل بحث و نزاع خارج مىکند; زیرا در اندیشه آنان تصویرى از حکم ظاهرى، در مقابل حکم واقعى وجود ندارد.
تصویر حکم ظاهرى نزد معتزله با تسامح ممکن است; زیرا ایشان فقط در جایى که دلیلى بر خلاف حکم واقعى اقامه شود، بنا بر مبناى سببیت، وجود دلیل را سبب پیدایش مصلحت در احکام مؤداى دلیل مىدانند، اما در جایى که دلیل حکم با واقع مطابق باشد، معتقد به سببیتِ دلیل نیستند و براى حکم شارع با قطع نظر از دلیل آن، مصلحت در مقام ثبوت را مىپذیرند. همین نکته، اندیشه آنان را به تصویر حکم ظاهرى نزدیکتر مىکند. از آنجا که آنان به تبعیت احکام از مصالح واقعى قائلند، مىتوان با تسامح، این تبعیت را در احکام ظاهرى نیز به آنان نسبت داد.
اما در میان امامیه، که هم مخطئهاند و احکام ظاهرى را در مقابل احکام واقعى تصویر مىکنند، و هم مشهور آنان منکر سببیت هستند، مسأله تبعیت احکام ظاهرى از مصالح به صورت حقیقى و بدون تسامح مطرح مىشود.
3. مجعول در حکم ظاهرى
شارع در جعل حکم ظاهرى، دقیقاً چه چیزى را جعل کرده است؟ مثلاً وقتى در علم اصول فقه ادلهاى بر حجیت شرعى خبر واحد یا استصحاب اقامه مىگردد، و گفته مىشود شارع خبر واحد و استصحاب را حجت کرده، در اینجا چه چیزى متعلق جعل شارع است؟ آیا فقط حجیت این دو جعل شده است، یا فقط حکم برگرفته از آنها، یا... ؟ توجه به این مسأله از این جهت ضرورى است که در بررسى تبعیت حکم ظاهرى از مصالح، باید بدانیم تبعیت چه چیزى از مصالح را بررسى مىکنیم.
در اینجا لازم است امارات و اصول عملیه را جداگانه بیان کنیم. در امارات، سه احتمال وجود دارد:
3 - 1. آنچه جعل شده، وجوب تبعیت از اماره است.
مبناى شیخ انصارى (ره) در حکم ظاهرى، جعل وجوب متابعت از اماره است،54 نه جعل حجیت اماره و نه جعل حکم مؤدا.
3 - 2. آنچه جعل شده، حجیت اماره است.
یعنى شارع اماره را حجت کرده، ولى احکام مؤداى آن را )حکم مماثل( جعل نکرده است. صاحبان این احتمال در تفسیر حجیت یکى از دو55 رأى مهم زیر را دارند:
اول: رأى آخوند: حجیت به معناى منجزیت و معذریت است، و معناى )یا لازمه( حجیت اماره این خواهد بود که شارع در مواردى که مفاد اماره با حکم واقعى مطابق باشد، اماره را باعث تنجیز حکم واقعى، و در موارد خطا سبب عذر مکلف در مخالفت با حکم واقعى قرار داده است.
56دوم: رأى مرحوم نائینى: حجیت به معناى تتمیم کشف و طریقیت است. اماره، گرچه از واقع خبر مىدهد و طریق به واقع است، چون مفید علم ناقص )ظن( است، بیان و طریق کامل واقع به شمار نمىآید، و قبح عقاب بلابیان را برنمىدارد; پس تا ناقص است، منجز واقع نمىشود. اگر شارع بخواهد آن را منجز واقع کند، باید کشف و طریقیت آن را با جعل و اعتبار تکمیل نماید; پس معناى جعل حجیت، جعل علمیت و طریقیت است.
3 - 357. آنچه جعل شده احکام مؤداى اماره (حکم مماثل) است.
آخوند خراسانى، با آن که این رأى را نمىپذیرد، آن را به مشهور نسبت داده.
58آنچه گفته شد، درباره حجیت امارات بود. در اصول عملیه چطور؟ آیا اقوال یادشده در اصول عملیه نیز همین گونه است؟
در این جا شاید بتوان میان برخى از اصول، تفکیک کرد. آخوند خراسانى، بر خلاف رأى خود در امارات که مؤداى آن را مجعول نمىدانست، در استصحاب به جعل حکم مماثل قائل شده است. مستند او ظهور خطاب »لاتنقض« است.
59او درباره اصول عملیهاى که موضوع یک حکم دیگر را تنقیح مىکند، مانند اصالت طهارت - که شرط طهارت لباس در نماز را براى کسى که به طهارت لباس خود شک دارد، تحصیل مىکند - نیز سخنى دارد60 که مستلزم پذیرش جعل حکم مماثل است.
61ثمره این بحث آن است که در مسأله تبعیت حکم ظاهرى از مصالح، آیا باید از تبعیت حجیت، و وجوب متابعت از اماره بحث کرد - که چون یک جعل است، مصلحت آن یکى است - یا از تک تک احکامى که مفاد امارات و اصولند؟
4. تبیین تبعیت حکم ظاهرى از مصالح
در یک بیان مىتوان ادعا کرد همه علماى شیعه در این مبنا مشترکند که احکام ظاهرى - به هر یک از سه اصطلاحى که بیان شد - در مقابل مصالح احکام واقعى از هر گونه مصلحتِ مستقلى خالىاند. اما فقها درباره مصلحت غیرمستقل از مصالح احکام واقعى، تعابیر متفاوتى دارند.
* شارع حجیت اماره و اصل را جعل کرده است و این جعل حجیت داراى مصلحت است، و هیچ مصلحتى در مؤداى اماره و اصل نیست;
* شارع وجوب تبعیت از اماره و اصل را جعل کرده است، و این وجوب داراى مصلحت سلوکى است، و هیچ مصلحتى در مؤداى اماره و اصل نیست;
* شارع حکم مماثل را در مؤداى هر یک از امارات و اصول عملیه جعل کرده است، و حکم مماثل داراى مصلحت در جعل است، و هیچ مصلحتى در متعلق حکم مماثل نیست;
* شارع حجیت اماره و خود اصل را به ملاک تحفظ بر مصالح احکام واقعى جعل کرده است، پس فقط احکام واقعى داراى مصلحت در متعلق است، و حجیت اماره براى حفظ آن مصالح است، و هیچ مصلحتى زائد بر آن، نه در جعل و نه در متعلق وجود ندارد.
تعبیر اول به آخوند خراسانى نسبت داده شده است. البته در رأى آخوند، احتمالات متعددى وجود دارد: اول این که آخوند این مبنا را در همه احکام ادعا مىکند، و تبعیت در متعلق حکم را به کلى انکار کرده است;62 دوم این که تبعیت در جعل حکم را فقط در برخى از احکام )در مقابل سلب کلى( ادعا کرده، و تبعیت در متعلق را در سایر احکام پذیرفته است;63 سوم این که ادعاى او در مبناى تبعیت در جعل، فقط به احکام ظاهرى به فرض پذیرش حکم مماثل )مانند مؤداى برخى از اصول عملیه64) مربوط است; و در حکم ظاهرىاى که حکم مماثل را نمىپذیرد، اگر آن حکم، مطابق واقع باشد که همان مصلحت در متعلق را دارد و اگر مخالف با واقع باشد، حقیقتاً حکم نیست تا براى آن مصلحتى فرض شود. رأى آخوند همین احتمال سوم است، و نویسنده آن را در مقالهاى مستقل براى کنگره آخوند خراسانى نوشته است.
تعبیر دوم، در وادى امارات، از شیخ انصارى65 است. شاید بتوان میان سخن این دو چنین جمع کرد که آخوند حجیت اماره را مجعول، و آن را تابع مصلحت در جعل مىداند; و شیخ، چون حکم وضعى را مجعول نمىداند، وجوب پیروى از اماره را مجعول، و آن را داراى مصلحت مىداند; و در عین حال هر دو منکر مصلحت در متعلقند. اختلاف آنان در این که یکى مصلحت را در جعل مىداند و دیگرى در سلوک، اختلاف جوهرى نیست، و فقط ناشى از اختلاف در مجعولیت و عدم مجعولیت حکم وضعى »حجیت« است.
در تعبیر سوم، اصل پذیرش حکم مماثل به مشهور نسبت داده شده66 است، و آخوند خراسانى به فرض پذیرش آن، مصلحت حکم مماثل را در جعل دانسته است. این تعبیر را نیز مىتوان با تعابیر پیشین، با دو تقریر جمع کرد:
اول این که حکم مماثل، تفسیرى از حجیت اماره شمرده شود نه در مقابل آن، آن گونه که آخوند این احتمال را داده است;
67دوم این که در مبناى حکم مماثل، به تعداد احکامِ مؤداى امارات و اصول، جعل وجود دارد، ولى از آنجا که مصلحتِ همه آنها در خود این جعلها است نه در متعلق آنها، آن مصلحت بیش از یکى نیست. به عبارت دیگر، گرچه مبناى حکم مماثل بر خلاف دو مبناى پیشین )مصلحت حجیت و مصلحت سلوکیه( مقتضى تعدد در مصالح احکام ظاهرى است، قرار دادن این مصلحت در جعل - با توجه به این که جعل در آنها مشترک است - این تعدد را به وحدت بازمىگرداند. یعنى هر سه مبنا در مصلحت احکام ظاهرى، یک چیز مىگویند و اختلافشان ناشى از اختلاف در مجعول در حکم ظاهرى است.
تعبیر چهارم از شهید صدر است.68 او معتقد است مصلحت حجیت امارات و اصول، تحفظ بر بیشترین و مهمترین مصالح احکام واقعى )در امارات به ملاک قوت احتمال، در اصول غیرمحرزه به ملاک قوت محتمل، و در اصول محرزه به هر دو ملاک( است. پس فقط احکام واقعىاند که واقعاً مصلحت دارند; و مصلحت حجیت امارات و اصول نیز تحصیل همان مصالح احکام واقعى است. اختلاف تعبیر شهید با تعابیر پیشین نیز اختلاف جوهرى نیست; گرچه تعبیر او عمیقتر و ریشهاىتر مىباشد، و در تبیین مصلحت احکام ظاهرى با مشکلات کمترى مواجه است.
گزینش تعبیر صحیح از میان این چهار تعبیر، به تفسیر و تحلیلى که از ماهیت حکم ظاهرى داریم، بستگى دارد. در اینجا، گرچه نویسنده احتمال چهارم را صحیحتر مىداند، بیشتر سعى کرده وجوه نزدیکى این تعابیر را - که در جان کلام، یکسانند - نمایان سازد.