نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسنده
چکیده
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
مقدمه
آنچه پیش روى شما قراردارد، معرفى و بررسى اجمالى شمارى از اسباب تبدل موضوع است که مىتوان آنها را در بخش تبدل موضوعات عینى، طرح کرد. این اسباب، عبارت است از: »انقلاب«، »انتقال« و »استهلاک«. فقیهان در یک یا چند باب فقهى، از این اسباب سخن گفته و زوایاى گوناگون هر یک را بیان و بررسى کردهاند. با دریافت حد و مرز تبدل موضوع با وجود این اسباب، مىتوان وضعیت ماندن یا نماندن حکم را به دست آورد.
1. انقلاب
یکى دیگر از مبدلات موضوعات عینى، انقلاب است. انقلاب را از اسباب تطهیر و به دیگر سخن، از »مطهرات« مىشمرند.
این اصطلاح نیز مانند استحاله، در روایات وارد نشده، اما از دیرباز این اصطلاح در نوشتههاى فقیهان امامیه وجود داشته است و مىتوان آن را در ابواب فقهى طهارت، بیع، رهن، غصب، وصیت و اطعمه و اشربه یافت; اگرچه جایگاه اصلى آن، کتاب طهارت است. این عنوان بر خلاف مبدل »استحاله« در کلمات متقدمان یافت مىشود و معمولاً با واژگان خمر و خل همراه است، به گونهاى که گمان مىشود کاربرد آن تنها در این فرد از تبدیل است.
سید مرتضى در »الانتصار« انقلاب بى واسطه یا با واسطه خمر به خل را موجب حلیت آن مىشمرد )علمالهدى، 422 :1415). محقق حلى نیز در »المعتبر« انقلاب خمر به خل را باعث طهارت آن مىداند )محقق حلى، 756 /4 :1364) علامه هم در »تذکرة الفقهاء« این انقلاب را اجماعاً سبب طهارت مىشمرد )علامه حلى، 66 /1 :1414).
1 - 1. معناى انقلاب
انقلاب در لغت، به معناى دگرگونى است )محمد قلعجى و دیگران، 94 :1408) و در پارهاى موارد، معناى بازگشت را نیز مىرساند )ابنمنظور، 686 /1 :1405). در »معجم الفروق اللغویه« میان معناى رجوع و انقلاب، تفاوت گذاشته شده است و اولى را رجوع به جاى سابق و دومى را بازگشت به نقیض جاى گذشته شمرده است )عسکرى، 249 :1412). روشن است که معناى دوم با معناى تحول، همساز است. این واژه وقتى در کتب فقهى، به دو معناى لغوى یادشده به کار مى رود )محقق حلى، 756 /4 :1364; و علامه حلى، 94 /2 :1420) و هم در معناى خاص و اصطلاحى استفاده مى شود. این معناى خاص. »تبدیل خمر به سرکه« است. از این رو، وقتى در برخى ابواب فقهى به طور مطلق به کار مى رود، منظور، همین معناى خاص است )شهید اول، 49 :1408) و البته چنانکه خواهیم دید، این بدان معنا نیست که همگان، انقلاب را در همین مورد خاص، پذیرا باشند.
1- 2. رابطه انقلاب و استحاله
دانستیم که معناى اصطلاحى انقلاب، تبدیل خمر به خل است; اما با کاوش در عبارات فقیهان مشاهده مىکنیم که برخى از آنان، این تبدیل را از نمونههاى استحاله دانسته و در نتیجه، انقلاب را از مصادیق استحاله شمردهاند و حتى در جاى دیگر، اصطلاح انقلاب را براى موارد رسمى استحاله به کار بردهاند که معلوم مىشود اساساً میان این دو عنوان، تفاوتى قائل نیستند. برخى به این یکسانى تصریح کردهاند. برخى دیگر، آن دو را قسیم هم شمرده و در عرض هم آوردهاند. بعضى هم آشکارا دوگانگى آن دو را گوشزد و اثبات نمودهاند.
علامه حلى از جمله کسانى است که در جایى، انقلاب را از افراد استحاله قرار داده و نوشته است: »الاعیان النجسة اذا استحالت فقد تطهر فى مواضع... ; الاول: الخمر اذا انقلبت خلا طهرت اجماعا...« )علامه حلى، 219 /1 :1413) و در جاى دیگر، در تبدیل خمر به سرکه به جاى واژه انقلاب، واژه استحاله را به کار برده و نوشته است: »و استحالة الخمر مطهرة له«. )علامه حلى، 18 /2 :1414). در جایى دیگر، با گزینش واژه انقلاب، افزون بر انقلاب خمر به خل، مصادیق استحاله را نیز جاى داده است (292 /1 :1410). نراقى نیز انقلاب را دراستحاله جاى داده است )نراقى، 332 /1 :1415); برخى نیز در یک جا به اثبات این یکسانى پرداخته و گفتهاند انقلاب از صغریات استحاله است و در آن تبدل وصف رخ مىدهد نه حقیقت; اما چون عرف، تبدل خمر به خل را نه وصفى بلکه تبدل در صورت نوعیه مىشمرد، پس ملاک استحاله را داراست )غروى تبریزى، 181 /3 :1410). همو سپس دو وجه را براى جداسازى انقلاب از استحاله، در کلمات برخى فقها بیان مىکند )همان: 182 - 181).
اما شهید اول در کتاب »دروس« این دو را قسیم هم قرار داده است )شهید اول، 125 - 124 /1 :1413; و محقق بحرانى، 473 /5 :1410).
میرزاى قمى که این دو را از هم جدا مىداند، بر خلاف نراقى، به دلیل تردید در تغییر حقیقت، ورود آن به دایره استحاله را مشکل مىداند )میرزاى قمى. 492 /1 :1417).
صاحب عروه نیز همساز با این اندیشه مىنویسد: »بر خلاف انقلاب، در استحاله، حقیقت نوعیه تبدل مىپذیرد و از این رو متنجسات با انقلاب پاک نمىشوند، ولى با استحاله پاک مىشوند« )طباطبایى یزدى، 135 :1 :1409).
محقق خویى نیز در جایى دیگر صریحاً این دو را از هم جدا دانسته، گفته است: »استحاله چیزى جز انقلاب است; زیرا در استحاله شىء نابود مىشود و عرفاً و عقلاً یا فقط عرفاً چیزى دیگر به وجود مىآید; ولى در انقلاب، تنها وصف تبدل مىیابد« )غروى تبریزى، 134 - 133 /2 :1410).
از آنچه گذشت، روشن شد که فقهاى متقدم، چندان پایبند جداسازى دو اصطلاح استحاله و انقلاب نبودند; اما رفته رفته توجه به این جداسازى، شکل گرفت.
مسلم این است که در استحاله، تغییر »صورت نوعیه عرفیه« لازم است; از اینرو، با توجه به عرفى بودن این تغییر، در صورتى هم که وصف شىء - نه حقیقت آن - تغییر کند و عرف، تغییر وصف را چنان داند که با تغییر آن، صورت نوعیه را تبدیل شده بشمرد، استحاله تحقق یافته است بنابراین اگر عرف، خمر و خل را داراى دو صورت نوعیه جدا بداند، انقلاب طرح شده نیز مصداق استحاله مىشود; و اگر ماهیت هر دو را یکى بداند و تبدل را در صرف وصف - نه در ماهیت - اعلام کند، از استحاله بیرونش مى شمرد. برخى فقیهان صریحاً ماهیت این دو مایع را از هم جدا دانسته و در نتیجه انقلاب را به عنوان مصداقى از استحاله یاد کردهاند; مثلاً محقق کرکى خمر و خل را دو ماهیت جدا یاد مى کند که میانشان تباینى کلى است; لذا استحاله را در آن دو مىپذیرد )محقق کرکى، 102 /2 :1409). محقق خویى بر خلاف محقق کرکى، آن دو را داراى یک حقیقت و ماهیت مىداند و اختلاف را وصفى مىشمرد; اما چون عرف، این اختلاف وصفى را اختلاف در صورت نوعیه مىداند، استحاله را در آن جارى مىداند )غروى تبریزى، 181 /3 :1410)، هرچند وى در جاى دیگر این استحاله عرفى را قائل نمىشود و تأثیر تبدل وصفى را در طهارت خل، به دلیل نص مىداند و لذا انقلاب را از استحاله جدا مىشمرد )غروى تبریزى، 134 /2 :1410).
گفتنى است که میرزاى قمى با اینکه در استحاله، تغییر خواص را تغییر حقیقت مىشمرد )میرزاى قمى، 491 /1 :1417) در تبدیل خمر به سرکه، با اینکه خواص کاملاً تفاوت دارد، در تبدل ماهیت، به تردد قائل مىشود )میرزاى قمى، 492 /1 :1417).
آنچه به نظر مى رسد، این است که در انقلاب خمر به خل، به حسب عرف، تبدل صورت نوعیه رخ داده است بنابراین آن را باید از افراد استحاله دانست، با این تفاوت که این مصداق به جهت مایع بودن، نیازمند ظرف است و در صورت متنجس دانستن ظرف، فلسفه طهارت مورد نظر فعلى است از بین مىرود. محقق خویى اخبار انقلاب را کلید حل این مشکل مى داند و مى گوید این اخبار، با دلالت مطابقى، بر طهارت و حلیت فعلى دلالت دارند; و با دلالت التزامى بر طهارت ظرف; زیرا ممکن نیست طهارت و حلیت، فعلى باشند و ظرف همچنان نجس باشد. )غروى تبریزى، 181 /3 :1420). اما اگر وقوع استحاله را بپذیریم، مىتوانیم سخن کاشف الغطاء را نیز در اینجا بیاوریم که مکان شىء مستحالمنه، خواه خشک و خواه مرطوب، بالتبع پاک مىشود )کاشف الغطاء ، 384 /2 :1422) و دیگر از این جنبه نیز به این اخبار نیازى نداشته باشیم.
13. محدوده انقلاب
درباره انقلاب، این پرسش پیش مىآید که محدوده کاربرد انقلاب چیست؟ آیا انقلاب، ویژه تبدیل خمر است یا هر مسکرى را شامل مىشود; یا اساساً به مقوله مسکر منحصر نیست و در غیر آن نیز جارى است؟ و اگر مربوط به مسکر است، افزون بر مایع، جامد را نیز دربر مىگیرد؟ و آیا نتیجه این تحولات باید سرکه باشد یا جز آن نیز را هرچند جامد، شامل مىشود؟ و... .
برخى با کاوش و استقراى عبارات فقیهان، توانستهاند مواردى از انقلاب را دریابند که سرانجامش طهارت است، این صور عبارتند از:
1. سرکه اى که از خمر، منقلب شده است; بعضى آن را مورد منحصر و برخى آن را اظهر مصادیق انقلاب دانستهاند.
2. هر چیزى که از خمر، منقلب مىشود، هرچند سرکه نباشد; مثلاً اگر از خمر دارویى گرفته شود که منقلب از آن است و صفات آن را ندارد، پاک است. بزرگانى مثل محقق خوئى بر آنند که هر شىء طاهرى که فىنفسه طاهر باشد و از خمر منقلب شده باشد، طاهر است.
3. سرکه اى که از مسکرى منقلب شده باشد، هرچند خمر نباشد; مثلاً الکل را که مسکر است با مادهاى شیمیایى، به سرکه منقلب کنند. محقق خوئى و محقق همدانى و... به آن قائلند.
4. هر مسکرى که به چیزى دیگر تبدیل شود که ذاتاً دلیلى بر نجاستش نداشته باشیم، هرچند سرکه نباشد; خواه دلیل بر طهارتش داشته باشیم یا قاعده طهارت در آن جارى شود. محقق خوئى به این مورد معتقد است.
5. سرکه منقلب از عصیر انگور پس از غلیان قبل از ذهاب ثلثین، که بنا بر نظر بسیارى از فقها نجس است. صاحب جواهر و دیگران به آن قائلند.
6. سرکه منقلب از فقاع بنا بر موضوعیت آن در نجاست; ولى اگر قائل به اسکار فقاع باشیم، داخل در موارد قبل مى شود.
7. شیره منقلب از عصیر جوشیده قبل از ذهاب ثلثین.
8. چرک منقلب از خون; مرحوم سبزوارى در مهذب الاحکام بهآن قائل است )سلسله دروس خارج فقه استاد شب زنده دار، سایت مدرسه فقهى امام محمد باقر(ع) با اندکى تصرف).
به نظر مى رسد کمابیش وجه مشترک همه این موارد، این است که صورت نوعیه شىء در این موارد تغییر یافته است; و از اینرو، قائل آن، طهارت شىء انقلابشده را پذیرا شده است.
محقق خویى چنانکه در موارد بالا اشاره شد، معتقد است مطهریت انقلاب به »تبدیل خمر به سرکه« اختصاص ندارد، بلکه تبدیل خمر به آب یا هر مایع دیگرى را نیز شامل است. وى مىگوید: با توجه به دو روایت در این باب، مىتوان دریافت که مناط حکم طهارت خمر، تغییر نام خمر یا زوال سکر آن است بىآنکه تفاوتى در تبدیل آن به خل یا چیزى دیگر باشد. روایت اول، موثقه عبید بن زراره است که در آن، امام)ع( فرمودهاند: »اذا تحول عن اسم الخمر فلابأس«; و روایت دوم، صحیحه على بن جعفر است که امام)ع( در آن فرمودهاند: »اذا ذهب سکره فلابأس« )غروى تبریزى، 164 /3 :1410).
محقق خویى سپس دو شاهد از کلمات فقها بر این عمومیت یاد مىکند: نخست آن که فقیهان در بیان مطهر انقلاب، تبدیل خمر به خل را به عنوان مثال یاد مىکنند، نه فرد منحصر آن; لذا مىگویند: کالخمر ینقلب خلا )طبابطبایى یزدى، 268 /1 :1420). وجه ذکر این مثال، آن است که مورد غالب، تبدیل خمر به خل است. شاهد دوم، سخن صاحب عروه است که از آن برداشت مىشود اساساً انقلاب به نجاست خمریه اختصاص ندارد و سایر اعیان نجس را نیز شامل است. وى مى نویسد انقلاب چیزى جز استحاله است; زیرا در انقلاب، صورت نوعیه تبدل نمىیابد و از همین رو نمى تواند باعث تطهیر متنجسات گردد )طباطبایى یزدى، 271 /1 :1420). سخن وى به روشنى نشان مىدهد که انقلاب در اعیان نجسه، کارایى دارد، بىآنکه به نجاست خمریه اختصاص داشته باشد )غروى تبریزى، 165 - 164 /3 :1410).
در این جا مى توان گفت دو روایتى که وى براى اثبات عمومیت انقلاب یاد کرد، با کمک هم ملاک استحاله را بیان مى کنند که عبارت است از تغییر ماهیت و صورت نوعیه عرفیه، به گونهاى که باعث اطلاق حقیقى نامى دیگر و مغایر براى شىء شود و این ملاک در جریان تبدیل خمر به سرکه وجود دارد; زیرا با زوال سکر، ماهیت عرفى شىء چنان تغییر یافته که وجوباً نامى دیگر و مغایر به نام خل بر شىء اطلاق مىگردد; از این رو، مانند دیگر اعیان نجس اگر به غیر مایع نیز تبدیل شود، طهارت حاصل مىشود.
محقق خویى بر اساس آنچه گفت، در پایان نتیجه مىگیرد که اساساً براى مطهر بودن انقلاب، به اخبار نیازى نیست و تنها در انقلاب خمر به خل، نیازمند آن هستیم; زیرا ظرف خمر پیش از انقلاب به سرکه متنجس است و براى اثبات طهارت سرکه نیازمند این اخبار هستیم تا ظرف را پاک اعلام کنند )غروى تبریزى، 165 /3 :1410).
نتیجه سخن این که محدوده انقلاب همان محدوده استحاله است و وقتى انقلاب به استحاله ختم شد، شرط عدم اصابت نجاستى دیگر از خارج به خمر که برخى گفتهاند )طباطبایى یزدى، 269 - 268 /1 :1420) نیز لازم نیست; زیرا ماهیت استحاله در صورت اصابت نجاست بیرونى نیز کارایى خود را همچنان حفظ مىکند.
14. انقلاب در ابواب دیگر فقه
گفتیم انقلاب به معناى خاص خود، یعنى انقلاب خمر به سرکه، در سایر ابواب فقه نیز طرح شده است. در ادامه به اجمال به این موارد اشاره مىشود:
141. بیع
در صورتى که شخصى سرکه دیگرى را بفروشد و سرکه به خمر تبدیل شود و آنگاه دوباره خمر به سرکه تبدیل شود در این مورد محقق خویى درباره صحت و عدم صحت بیع فضولى مىنویسد: »بنا بر کشف، بیع صحیح است; زیرا انقلاب در ملک غیر روى داده است; ولى بنا بر نقل، ظاهر این است که بیع باطل است; زیرا هنگام اجازه، نقل صحیح نبوده; چون سرکهاى که در ابتدا، عقد بر آن جارى شده، بر حال خود باقى نمانده است و آنچه که اکنون و هنگام اجازه وجود دارد، ملک جدیدى است که عقد بر آن واقع نشده است.« وى دلیل این مطلب را اختلاف سرکه و خمر در صورت نوعیه از نگاه شارع مىداند )توحیدى، 121 - 120 /3 :1412).
142. رهن
در باب رهن گفته اند اگر خمر نزد کسى رهن گذاشته شود، در صورتى که نزد رهنگیرنده به سرکه تبدیل شود، سرکه از آنِ رهن گیرنده است، نه رهندهنده; زیرا او به هنگام رهن، شىء مملوک را به رهن نگذاشته بود; از این رو، وقتى به سرکه تبدیل مى شود نمىتواند به ملکش برگردد )قاضى بن براج، 66 :1411).
143. غصب
در باب غصب این سؤال مطرح است که اگر شخصى سرکه دیگرى را غصب کند و آن را به خمر تبدیل کند و سپس دگربار خمر به سرکه تبدیل شود، تکلیف ضمان چیست؟ آیا غاصب، ضامن بدل، مثل یا قیمت است; یا باید سرکه را عیناً برگرداند؟ البته این مسأله به موضوع خمر و سرکه اختصاص ندارد و هر شىء غصبشدهاى را در بر مىگیرد که از صورت نوعیهاش بیرون مىرود و سپس به حالت اول برمىگردد )توحیدى، 505 - 504 /2 :1412).
144. وصیت
در باب وصیت آمده که وصیت به خمر صحیح نیست اما اگر به چیزى وصیت شود که در حال دوم، قابل انتفاع است، این وصیت جایز خواهد بود; مانند این که شخص به خمر محترم که براى تبدیل آن به سرکه تهیه شده است و انتظار انقلاب آن به خل مىرود، وصیت کند )علامه حلى، 455 /2 :1413).
145. اطعمه و اشربه
علامه حلى در باب اطعمه و اشربه مىنویسد خمرى که در آن، انقلاب صورت گیرد، حرام نیست )علامه حلى، 113 /2 :1410).
15. شک در انقلاب
اگر در انقلاب شک شود، حکم نجاست همچنان باقى است )طباطبایى یزدى، 273 /1 :1420); روشن است که دلیل این نظر، استصحاب بقاى عنوان و عدم زوال آن است )حکیم، 195 /2 :1404).
2. انتقال
یکى دیگر از اسباب تبدل موضوعات عینى، »انتقال« است. از این سبب در باب طهارت و به عنوان پاک کننده اى در کنار سایر مطهرات سخن گفته مى شود. انتقال به این معنا، تنها در این باب یافت مىشود و در ابواب دیگر فقه، در موارد دیگرى به کار مى رود )انصارى، 250 /5 :1420). مثال معروف آن، انتقال خون انسان به حیوان بدون خون جهنده است که با این انتقال، خون نجس پاک مىشود.
البته در همین باب طهارت، به نظرمىرسد که برخى انتقال را معنایى عام بخشیده و اسلام آوردن کافر را نیز - که معمولاً به عنوان سببى جدا براى تطهیر ذکر مىشود - در آن جاى دادهاند )محقق کرکى، 224 /3 :1409); اما معناى رایج، همان است که گفته شد.
21. انتقال در سخن فقیهان
اساساً برخى فقیهان، رسماً از »انتقال« سخن نگفتهاند; چنانکه درباره »استحاله« نیز با عنوانى مستقل، بحث نکردهاند. به نظر آقارضا همدانى شارح »شرایع الاسلام« شاید توجیه محقق حلى در این مورد، این بوده است که این امور در حقیقت، مطهر نیستند، بلکه امورى هستند که موضوع نجاست و به تبع آن، حکمش را برمىدارند )همدانى، 300 /8 :1422). با این حال، شمار زیادى از فقها آن را رسماً یاد کردهاند )شهید اول، 126 /1 :1413; الذکرى: 16; البیان: 40; ابنفهد حلى، 60 :1409 و 147; محقق کرکى، 97 /1 :1409، و 224 /3; و محقق بحرانى، بىتا: 474 /5).
22. معناى انتقال
«انتقال» در لغت، به معناى تحول از جایى به جاى دیگر است )ابنمنظور، 674 /11 :1405). انتقال در باب طهارت، به عنوان اصطلاح فقهى به گونههاى مختلفى تعریف شده است; مثلاً در »کاشف الغطاء«: »انتقال چیزى که به اعتبار محلش محکوم به نجاست است، به محلى که با ورود به نام آن، مقتضى طهارت آن است« )کاشف الغطاء ، 387 /2 :1422). آقارضا همدانى انتقال را این گونه معنا کرده است: »جاى گرفتن نجس در محلى دیگر که هنگام اسناد آن به محل جدید، از سوى شارع محکوم به طهارت است« )همدانى، 300 /8 :1422). محقق خویى نیز آن را این گونه تعریف کرده است: »انتقال نجس به جسمى طاهر و تبدیل آن به جزئى از جسم طاهر« )غروى تبریزى، 215 /2 :1410).
چنانکه مى بینیم در انتقال، مبدأ، شىء نجس است و مقصد، طاهر; اما این لحاظ در انتقالى است که از مطهرات دانسته شده است، وگرنه خود فقهاانتقال معکوس را نیز یادآور شده و این امکان را مطرح کردهاند که در جریان انتقال، شىء طاهر به شىء نجس تبدیل شود آن گونه که در استحاله نیز ممکن است. کاشف الغطاء از کسانى است که این مطلب را هم در استحاله و هم در انتقال یادآور شده است )کاشف الغطاء ، 387 /2 :1422; نیز ر. ک: نجفى، 293 /6 :1367). وى پیشتر هنگام بیان قسمى که نه با استحاله، که با انتقال از طاهر بیرون مىرود، مىنویسد: ثانیها ما یخرج بالانتقال فمتى انتقل دم غیر ذىالنفس الى بدن ذىالنفس و دخل فى اسمه، صار بحکمه من نجس العین و غیره )کاشف الغطاء ، 359 /2 :1422).
از سوى دیگر، بحث انتقال مىتواند در انتقال طاهر به طاهر نیز جریان داشته باشد که در نتیجه، حکم شىء طاهر اخیر - کراهت یا رجحان - بر آن جریان مىیابد )کاشف الغطاء ، 387 /2 :1422). انتقال نجس به نجس نیز قابل تصور است و بر این اساس، اگر خون حیوان معفوالدم وارد بدن حیوان غیر معفوالدم شود، عفوش از میان مىرود; و اگر عکس آن اتفاق بیفتد، عفو حاصل مىشود )کاشف الغطاء ، 387 /2 :1422).
23. عدم اختصاص انتقال به عین نجاست
عبارات فقیهان گذشته در بحث انتقال معمولاً دربردارنده مثال نجسالعین به طاهر است )محقق بحرانى، بىتا: 474 /5; نیز ر. ک: میرزاى قمى، 492 /1 :1417).
در مقابل، برخى دیگر این اعمیت را با آوردن مثال نجسالعین و متنجس، گوشزد کردهاند; از جمله، کاشف الغطاء در کتاب خود (386 /2 :1422)، آقارضا همدانى در »مصباح الفقیه« (300 /8 :1422) و محمدحسن نجفى در جواهر الکلام (293 /6 :1367).
از همین جا روشن مىشود که در انتقال میان خون و غیرخون یا حیوان و نبات، تفاوتى نیست. صاحب جواهر آشکارا این عمومیت را یادآور شده است (293 /6 :1367; نیز ر. ک: طباطبایى یزدى، 282 /1 :1417; و امام خمینى، بىتا: 131 /1).
24. تفاوت انتقال با استحاله
دو عنصر انتقال و استحاله، از مغیرات موضوع دانسته شدهاند و به نوشته کاشف الغطاء ، انتقال نزدیک به استحاله است (387 /2 :1422); اما ملاک موجود در یکى با دیگرى تفاوت دارد; چه اینکه ملاک استحاله، انقلاب ماهیت است و بدین وسیله موضوع تغییر مىکند; ولى ملاک انتقال، انقلاب نسبت و اضافه است و از این راه موضوع تبدیل مىشود. از این رو، اگر آب متنجس با ورود به گیاه، جزئى از آن گردد و صرف رسوب در آن نباشد، سر از استحاله در مىآورد; زیرا حقیقت آن تغییر کرده است. اما اگر به رغم انتقال، موضوع در نظر عرف همچنان باقى باشد، ولى انقلاب نسبت رخ دهد، شىء از نسبت سابق جدا و به محل جدید منسوب مىشود; مانند خون انسان که به حشره کک منتقل مىشود و با اینکه استحاله نشده، »خون برغوث« نامیده شده، بدان نسبت داده مىشود. )همدانى، 301 - 300 /8 :1422). به نظر مى رسد که در اندیشه فقیهان، عرف زمانى نسبت جدید را مىپذیرد که نجس در محل استقرار یافته باشد یا اینکه به مرحله تغییر ماهیت رسیده باشد )کاشف الغطاء ، 387 /2 :1422; و نجفى، 293 /6 :1367).
بنابراین منظور کاشف الغطاء و صاحب جواهر از پاک دانستن آب متنجسى که به باطن گیاه منتقل مىشود، مجرد استقرار آن در محل یادشده است )کاشف الغطاء ، 387 /2 :1422; و نجفى، 293 /6 :1367).
25. دلیل مطهریت انتقال
حال ببینیم انتقال بر چه اساس، به عنوان »مطهر« یاد شده است و در کنار استحاله و انقلاب قرار گرفته است؟
پیشتر گفتیم که انتقال با استحاله متفاوت است، اما به نظر مىرسد برخى در اینجا نیز تطهیر و به بیانى تغیر موضوع را از باب استحاله مىدانند. مثلاً شهید اول در »ذکرى« تحقق طهارت را به استحاله، تعلیل آورده است:
یطهر الدم بانتقاله الى البعوض و البرغوث لسرعة استحالته الى دمها )شهید اول، الذکرى: 16); چنانکه محقق کرکى نیز عیناً همین مطلب را تکرار مىکند )محقق کرکى، 224 /3 :1409).
صاحب معالم و محقق نراقى نیز چون به انتقال مىرسند، آن را مشمول استحاله مىدانند. فقیه نخست صریحاً انتقال را از موارد استحاله شمرده است )عاملى، 787 /2 :1418); فقیه دوم نیز آن را در فصل مربوط به استحاله آورده و مصداقى از مصادیق استحاله دانسته است )نراقى، 325 /1 :1415 و 331). با این فرض، مطالبى که پیش از این در باب دلیل مطهریت استحاله گفته شد، در اینجا نیز بعینه تکرار مىشود.
اما کسانى هستند که استحاله را چیزى جز انتقال مىدانند. با این حال، برخى به دلیل تغییر نام، در اینجا نیز قاعده »تبعیة الاحکام للاسماء« را به عنوان دلیل پیش مىکشند; مانند میرزاى قمى که صریحاً انتقال را از استحاله بیرون مىداند و تغیر حکم را صرفاً به دلیل تغیر اسم مىشمرد )میرزاى قمى، 492 /1 :1417).
آقارضا همدانى پس از آن که همه صور انتقال را طرح و بررسى مىکند، مىگوید: مقتضاى قاعده، بقاى شىء منتقل شده است بر آنچه - اعم از طهارت، نجاست، حلیت، و حرمت - پیشتر بوده است، البته مادامى که استحاله تحقق نیافته; مگر اینکه دلیل اجتهادى سالم از معارض بر خلافش دلالت کند که درباره خون کک و پشه و مانند آن دو، در شمارى اخبار نفى اشکال شده است )همدانى، 305 - 304 /8 :1422). وى افزون بر این، استقرار سیره بر عدم تجنب از خون منتقلشده به بق و برغوث و مانند آن را دلیل بر طهارت مىشمرد )همدانى، 304 /8 :1422 و 306).
سرانجام محقق حکیم به طور کلى سه عنصر قاعده طهارت، عموم طهارت منتقلالیه و سیره را دلیل طهارت ذکر مىکند )حکیم، 114 /2 :1404).
26. شک در انتقال
روشن است وقتى درباره اصل حصول انتقال به جسم تردید شود، اصل بر عدم انتقال است و حالت گذشته، استصحاب مىشود و اگر اصلِ انتقال، محرز است، در صورتى که خون نجس به حیوان طاهر منتقل شود و اضافه اولى قطع شود، در این صورت دلیل طهارت منتقلالیه آن را دربر مىگیرد; و اگر اضافه اولى قطع نشود و اضافه دوم درست نباشد، در این صورت دلیل نجاست منتقلعنه، آن را دربر مىگیرد; اما غیر از این، چهار حالت پیش مىآید:
حالت اول: صدق حقیقى اضافه به هر دو یقینى است. محقق خویى با بیان فرض نخست، با تفصیل میان نوع دلیل در هر یک از منتقلعنه و منتقلالیه تکلیف را این گونه روشن کرده است:
اگر هر دو دلیل، لبى بودند، کالعدم فرض مىشوند; و تکلیف، رجوع به اصل عملى است.
اگر یکى از دو دلیل، لفظى بود و دیگرى لبى، دلیل لبى مقدم است مگر اینکه مورد از قدر متیقن دلیل لبى بیرون باشد که نوبت به دلیل لفظى مىرسد.
اگر هر دو دلیل، لفظى باشند، دلیل عام بر دلیل مطلق مقدم است; و در صورتى که هر دو مطلق باشند، اصل عملى چار ساز است; و اگر هر دو عام باشند دلیل داراى ترجیح مقدم است; وگرنه بنا به معروف حکم تخییر است، ولى به نظر ما تساقط است; و به فرض پذیرش استصحاب حکمى، استصحاب نجاست یقینى قبل از انتقال جارى مىشود; و به فرض عدم قبول این قسم استصحاب، قاعده طهارت جارى خواهد بود.
حالت دوم: صدق حقیقى اضافه به هر دو مشکوک است. محقق خویى با بیان این فرض، این بار با تفصیل میان نوع شبهه، این گونه چارهاندیشى کرده است:
اگر شبهه، مفهومى باشد، نه استصحاب حکمى جارى است و نه استصحاب موضوعى; تکلیف، رجوع به قاعده طهارت است; و اگر شبهه، موضوعى شد، با استصحاب بقاى اضافه اولیه یا استصحاب عدم حدوث اضافه ثانویه، نجاست ثابت مىشود.
حالت سوم: صدق حقیقى اضافه به اولى یقینى و به دومى مشکوک است. محقق خویى با بیان این فرض، این بار بى هیچ تفصیلى، به حکم نجاست خون معتقد است، خواه شبهه موضوعى باشد خواه مفهومى; زیرا در هر صورت، دلیل نجاست خون منتقلعنه بدون معارض، آن را شامل است; زیرا دلیل طهارت دم منتقلالیه نمىتواند آن را دربر گیرد; زیرا اگر شبهه مفهومى باشد، موضوع مشکوک است و اگر شبهه موضوعى باشد، با استصحاب عدم حدوث اضافه ثانویه احراز مىشود که خون در منتقلالیه، از منتقلالیه است.
حالت چهارم: صدق حقیقى اضافه به اولى مشکوک و به دومى یقینى است. محقق خویى با بیان این فرض، با تفصیل میان شبهه مفهومى و موضوعى، این حالت را این گونه بررسى مىکند: اگر شبهه مفهومى باشد، دلیل طهارت خون منتقلالیه آن را شامل مىشود و به دلیل مفهومى بودن شبهه، استصحاب بقاى اضافه اولیه، جارى نمى شود; ولى اگر شبهه موضوعى باشد، استصحاب بقاى اضافه اولیه جارى مىشود، ولى دلیل طهارت خون منتقلالیه با دلیل نجاست خون منتقلعنه تعارض مىکند و در حقیقت، چون هر دو اضافه یقینى مىشود، این فرض به حالت اول برمى گردد )غروى تبریزى، 216 /3 :1410 و 220).
البته پیش از این، محقق همدانى در »مصباح الفقیه« صور مختلف انتقال را طرح و بررسى کرده است )همدانى، 305 - 300 /8 :1422).
3. استهلاک
یکى از اسباب تبدل موضوعات عینى، »استهلاک« است. از این سبب، در ابواب مختلف سخن گفته مىشود; ابوابى مانند طهارت، صلاة )در بحث لباس نمازگزار(، صوم )در بحث مفطرات(، ایمان، اطعمه و اشربه و غصب.
استهلاک در همه ابواب فقهى، توان تبدیل موضوع و به پیرو آن، تبدیل حکم را دارا نیست; یعنى استهلاک تحقق مى پذیرد، اما حکم همچنان بر حال خود باقى است; براى نمونه اگر مقدارى خاک معدن در تراب خالص مستهلک شود، برخلاف گذشتهاش جواز تیمم را کسب مىکند; ولى اگر قطرهاى خمر در آبى قلیل، مستهلک شود، قطره نهتنها بر نجاست خود باقى است، بلکه همه آب را هم متنجس مىکند. بنابراین مىبایستى از این سبب در ابواب مختلف فقه بحث شود. ازاینرو، برخى گفتهاند در جریان استهلاک، اجمالاً مستهلک حکم اولى خود را از دست مىدهد و حکم مستهلکفیه را حائز مىشود مگر در شرایطى خاص که این اتفاق نمىافتد )انصارى، 136 /3 :1420).
31. معناى استهلاک
استهلاک در لغت از ریشه هلک به معناى اهلاک و نابود کردن است. استهلاک مال، به خرج و نابود کردن آن معنا شده است. این شکل، به معناى جدیت در کار نیز دانسته شده است )ابن منظور، 505 /10 :1405 و 507).
استهلاک در عبارات فقهاى متقدم، به معناى از بین بردن به کار رفته است )شیخ مفید، 239 :1410).
این لفظ، گاه به معناى استحاله نیز دانسته شده است; چنانکه در عبارت شیخ انصارى در بحث به کارگیرى آبِ مستعمل آمده است )شیخ انصارى، 361 - 360 /1 :1415).
واژه استهلاک به معناى پراکنده شدن اجزا و از بین رفتن ظاهرى آن نیز به کار مىرود که معناى مورد نظر در این بحث است. استهلاک طبق این کاربرد، پراکنده شدن اجزاى شىء است به گونهاى که از یکدیگر قابل تشخیص و تمییز نباشند. محقق نائینى آن گونه که در »منیة الطالب« آمده، استهلاک را این گونه معنا کرده است: ممزوج شدن به غیر جنس خود، در صورت زوال حقیقى یا عرفى صورت نوعیه شىء )خوانسارى، 346 /1 :1418; نیز ر. ک: بحرالعلوم، 377 /2 :1403، پانوشت(. آن گاه وى نتیجه مىگیرد که مزج و خلط با همجنس و مزج یا خلط با غیرجنس به شرط بقاى صورت نوعیه، استهلاک نیست )خوانسارى، 347 - 346 /1 :1403).
از این تعریف، ملاک استهلاک نیز به دست مىآید که همان »عدم تمییز« است. بنابراین شىء بىآنکه دچار تحول و تغییر ماهیت شود و صورت نوعیهاش تبدل یابد، از نظر پنهان مىماند. در سخن محقق نائینى تغییر صورت نوعیه آمده بود، ولى منظور وى آنگونه تغییر ماهیت و حقیقتى نیست که در استحاله وجود دارد; بلکه مراد وى، همان عدم تمییز است که نتیجه پراکنده شدن اجزاى شىء است.
شیخ طوسى در بحث رضاع، عبارت ذیل استهلاک را به این معنا به کار برده است )شیخ الطوسى، 102 /5 :1407).
واژه دیگرى که در عبارات فقها با استهلاک، مرادف شده، »اضمحلال« است; براى نمونه محقق کرکى در مقام بیان شرط این امر که در لباس حریر ممزوج با غیرحریر خواندن نماز اشکال ندارد، مىنویسد: »ما لم یضمحل الخیط فیصدق علیه اسم الحریر« )محقق کرکى، 237 /3 :1409; نیز ر. ک: شهید ثانى، 164 /1 :1413; و محقق بحرانى، بىتا: 335 /1).
32. تفاوت استهلاک با استحاله
در جریان استهلاک و استحاله، هر دو شىء مستهلک و استحالهشده، از نظر پنهان مىشوند; با این تفاوت که در استهلاک، ماهیت شىء بدون تغییر باقى مىماند و تنها اجزاى آن پراکنده مىشود; ولى در استحاله، ماهیت شىء و به عبارتى صورت نوعیه آن تغییر مىیابد. از اینرو، در استهلاک با تجمیع اجزا و پذیرفتن شکل سابق، حکم همچنان باقى است; ولى در استحاله با برگشت ماهیت قبل، حکم سابق برنمىگردد، مگر جایى که عرف همچنان آن را شىء سابق بداند )طباطبایى یزدى، 1 :1417/ ص 273 - 272).
33. استهلاک شىء در هم جنس
در جریان استهلاک، دو چیز وجود دارد: یکى مستهلک و دیگرى مستهلکفیه. پرسش این جاست که آیا در جریان استهلاک، باید این دو از دو جنس مخالف باشند یا اینکه در دو جنس موافق نیز استهلاک صدق مىکند؟
برخى معتقدند اساساً استهلاک در جنس موافق معنا ندارد; زیرا مزج در متجانسین، تنها موجب ازیاد کمیت شىء مى شود و تغییرى در شىء مستهلک حاصل نمىشود. این اندیشه از تعریفى نیز که محقق نائینى از استهلاک داشت، دانسته شد. محقق حکیم نیز در »مستمسک«، فرض استهلاک با اتحاد جنس را خالى از اشکال نمىداند )حکیم، 392 /2 :1404; و 235 /8). اما محقق خویى با درنگ بیشتر در معناى استهلاک، موردى را که اتحاد در جنس مطرح است، این گونه تحلیل مىکند که گاه استهلاک نسبت به خود شىء ملاحظه مىشود و گاه نسبت به صنفى خاص و صفتى مخصوص. وى مىگوید در صورت نخست، استهلاک معنا ندارد; زیرا آن دو از یک طبیعت هستند که مقدارش بیشتر شده است; اما در صورت دوم، استهلاک قابل تصور است، چه در اینجا نگاه به وصف عنوانى است که با ملاحظه آن شىء ممزوج، موضوع حکمى خاص قرار گرفته است و در واقع اثر بر صنفى خاص از طبیعت مترتب شده است. مثال آن، صنفى از آب مطلق است که به فرض، استعمال آن اشکال دارد; ولى چون همین آب در دریا ریخته مى شود، این صنف همجنس، مستهلک شده و خصوصیت و صنفیت خود را از دست مىدهد و استفاده از آن روا مى شود )بروجردى، 98 - 97 /1 :1364).
34. استهلاک در ابواب فقه
گفتیم استهلاک در ابواب مختلف فقه طرح و بررسى شده است; اینک به اجمال آن را در هر یک از این ابواب از نظر مى گذرانیم:
341. طهارت
در باب طهارت، مسأله استهلاک به انحاى مختلف، طرح شده است; مثلاً گاهى نگاه به طهارت و نجاست است که آیا مستهلک بر حال طهارت یا نجاست خود باقى مىماند یا خیر؟ و گاه نظر به اضافه یا اطلاق است که آیا مستهلک بر حال مضاف یا مطلق بودن خود باقى مىماند یا خیر؟ و گاه نگاه مصداقى به صدق آب وضو یا غسل یا تراب در تیمم است. چنانکه گفتیم، این گونه نیست که همواره مستهلک حکم مستهلکفیه را دارا شود; براى مثال اگر مقدارى معدنیات مانند گچ در خاک، آمیخته و مستهلک شود، تیمم بر آن جایز است، اما اگر مقدارى خاک متنجس در خاک طاهر مستهلک شود، بهرغم استهلاک، تیمم بر آن صحیح نیست; چراکه بر خاک نخست، صدق تراب - که مطلوب است - تحقق مىیابد. اما بر خاک دوم عنوان طاهر - که مطلوب قرار گرفته است - صدق نمىکند، زیرا برخى از اجزاى آن نجس است )درباره بخش طهارت ر. ک: انصارى، 136 /3 :1420 و 140). اما مىدانیم که هر نجاستى در غیر خود مستهلک شود، نجاست آن همچنان باقى است و استهلاک، نجاست را از بین نمىبرد; چنانکه کاشف الغطاء مىنویسد: خمرى که در سرکه مستهلک مىگردد، محکوم به نجاست است; همچنان که هر مستهلکى از نجاسات چنین است )کاشف الغطاء ، 385 /2 :1422). البته مواردى استثنا شده است; چنانکه در »عروه« خون مستهلک در دهان، پاک اعلام شده است )طباطبایى یزدى، 141 /1 :1417).
342. صلاة
در باب صلاة در بحث لباس نمازگزار درباره آنچه سجده بر آن صحیح است، بحث استهلاک به میان آمده است. براین اساس اگر غیرحریر در لباس آنقدر کم باشد که در حریر مستهلک باشد، نماز خواندن در آن اشکال دارد; و اگر خاک سجده از معدنیات باشد و در خاک مستهلک شده باشد، سجده اشکال ندارد )عاملى، 175 /3 :1410).
343. صوم
در کتاب صوم آمده است که اگر خیاط روزهدار نخ را با آب دهان خود مرطوب کند، سپس آن را از دهان بیرون آورد و دوباره نخ را در دهان بگذارد و رطوبت آن را ببلعد، روزهاش باطل است; مگر اینکه رطوبت نخ در آب دهان به گونهاى مستهلک شود که دیگر بر آن رطوبت خارجى صدق نکند )طباطبایى یزدى، 541 /3 :1417).
344. حج
به کارگیرى عطر براى انسان مُحرم نارواست; اما اگر به گونهاى مستهلک شود که بو، طعم و مزهاش تغییر پیدا کند، از حرمت بیرون مى رود )محقق بحرانى، بىتا: 424 /15).
345. حلف
اگر انسان بر خوردن چیزى سوگند یاد کرد، انصراف عرفى اکل، خوردن چیزى است که از دیگرى قابل تشخیص و متمایز باشد; خواه تنها باشد و خواه با دیگرى باشد. از این رو، اگر در چیزى مانند غذا مستهلک شود و نامش از آن منتفى شود، در صورت خوردن، حنثى صورت نمىگیرد; حتى اگر مزه و سایر اوصافش باقى بماند )شهید ثانى، 242 - 241 /11 :1413; و بحرانى، 217 /2 :1410).
346. اطعمه و اشربه
شهید ثانى در رساله »الاسئلة المازحیه« مىنویسد: اگر قطرهاى از بول حیوان ماکولاللحم یا مقدارى از فضولاتش در مایعى بیفتد، حکمش این است که در صورت استهلاک، علىالظاهر همه آن حلال است )شهید ثانى، 631 /1 :1421).
347. نکاح
یکى از شرایطى که موجب مىشود رضاع، باعث محرمیت شود، این است که شیر خالص باشد و با چیزى مخلوط نشود; مگر اینکه در شیر مستهلک شود.
348. غصب
کاشف الغطاء مىنویسد که اگر فرد در آب یا خاک، مقدارى شىء غصبى داخل کند، در صورت استهلاک، طهارت صحیح است; و مستهلک به منزله تلف است و ضمان بر آن مترتب است )کاشف الغطاء ، 341 /1 :1422).
349. حدود
اگر خمر در غیر خود از قبیل اغذیه و ادویه کم یا زیاد آمیخته شود، به دلیل عموم ادله ایجابکننده حد، باز حکم حد ساقط نمى شود.
در این مورد، ممکن است این اشکال به نظر آید که حکم تابع اسم است و در این مورد، اسم عوض شده است و لذا صدق شرب خمر تحقق نمىیابد; چنانکه اگر کسى بر نخوردن سرکه سوگند یاد کند، جایز است سکنجبین را که حاوى سرکه است، تناول کند. به این اشکال اینگونه مىتوان پاسخ داد که این دو با هم فرق دارند; چه این که در فرض نخست، عین هر جا یافت شود حرام است; و بدون شک، عین در ضمن ممتزج هم یافت مىشود; بر خلاف باب یمین که عین محلوف، حرام نیست، بلکه صرفاً چیزى که محلوف بر آن صدق کند، حرام است که آن هم تنها با صدق اسم صورت مىگیرد. البته در صورتى که ادله، از مورد منصرف باشد، مىتوان مورد را از وضع حد بیرون دانست، مانند اینکه قطرهاى خمر در منبعى آب بیفتد )ر. ک: کریمى جهرمى، 322 /2 :1414).
نتیجه
انقلاب مىتواند موضوع را تغییر دهد و به تبدل در صورت نوعیه عرفیه معنا شود و با استحاله یکى گردد و احکام آن را داشته باشد. در انتقال، چگونگى اسناد به هر یک از منتقلعنه و منتقلالیه را باید در نظر داشت. استهلاک مىتواند در همجنس نیز راه داشته باشد و تنها در برخى ابواب فقهى موضوع ساز باشد.