بحثى درباره پاک بودن ذاتى انسان

نوع مقاله : مقاله پژوهشی


                                   

از مباحث اختلافى بین ما شیعیان و برادران اهل سنت, مسأله پاک بودن ذاتى انسان است. بیشتر فقهاى اهل سنّت, به طهارت آدمى باور دارند و شمار کمى از آنان تنها انسانهاى مشرک را نجس مى دانند. ولى فقهاى ما, همگى, مشرکان را نجس مى دانند و بیشتر آنان, افزون بر مشرکان, اهل کتاب را هم نجس مى دانند. از بین مسلمانان نیز, بعضى گروهها, مانند: ناصبیان, غالیان, مجسِّمه و… را ملحق به کفّار مى دانند و نجس.

به هر حال, چون مسأله پاک بودن اهل کتاب, اختلافى بود و شنیده بودم که بعضى از فقیهان بزرگ, به طهارت ذاتى آنان فتوا داده اند, در این مورد به کندوکاو پرداختم, دلیلهاى دو طرف را بررسى کردم به نظر رسید که دلیلهاى قائلین به طهارت, تام است و این مسأله در بسیارى از بابهاى فقه, مفروغ عنه است. مطالب را در جزوه اى نوشتم, خدمت بعضى از اساتید و افاضل تقدیم کردم, تا اگر اشکالى به نظرشان مى رسد بیان کنند, ولى اشکالى که بتواند اصل طهارت آنان را زیر سؤال ببرد مطرح نشد.

براى دومین بار, براى جمعى از طلاب و افاضل, بحث در چندین جلسه بازگو شد. و در همین بین, کتاب: نتایج الافکار فى نجاسة الکفار, که تقریرات درس آیت اللّه گلپایگانى بود1, به دستم رسید و آن هم همراه با نوشته ها بررسى و در مباحثه مطرح شد.

لکن در تمامى این مراحل, یک مسأله برایم یقینى بود و آن این که مشرکان نجسند و نجس بودن آنان از ضروریات است و احتیاجى به تدبر و تحقیق ندارد و اگر مى شنیدم شخصى در نجاست آنان مناقشه مى کند, مى گفتم این اجتهاد در مقابل نصّ و از وسوسه هاى شیطان است زیرا قرآن کریم با صراحت تمام مى گوید: (انما المشرکون نجس2.)

و هنگامى که مى دیدم بعضى از بزرگان مانند حضرات آیات عظام: خویى و حکیم در تنقیح و مستمسک, در استدلال به آیه مناقشه کرده بودند3, مى گفتم این مناقشه ها چیز مهمّى نیست و از سنخ مناقشه هایى است که علما معمولاً به ادلّه وارد مى سازند و فکر مى کردم که نجاست مشرکان آن قدر روشن است که حتى فکر درباره دلیلهاى آن هدر دادن عمر است و موجب بازخواست در روز حساب.

براى جواب دادن به شبهه هایى که بر دلالت آیه وارد مى شد, فکر کردم مواردى را که ائمه(ع) در آن موارد به این آیه تمسک کرده اند پیدا کنم و به این وسیله ثابت کنم که چون ائمه(ع) به این آیه استدلال کرده اند, پس دلالت آیه تام و تمام است. براى این منظور, از کامپیوتر کمک گرفته شد و روشن شد که در وسائل الشیعه, در هیچ روایتى و در هیچ یک از شرحهاى صاحب وسائل, به این آیه تمسک نشده است*. مسأله خیلى عجیب مى نمود. چطور در جوّى که اهل سنت قائل به طهارت مشرکانند و شیعه قائل به نجاست آنان است ائمه شیعه(ع) به این آیه تمسک نکرده اند؟ مگر آیه صریح در نجاست آنان نیست؟

باز براى اطمینان بیشتر یک دور مباحث مربوط به طهارت و نجاست را مطالعه کردم و از تمسک به آیه خبرى نبود.

در کتاب کافى و فقیه هم, تمسک به آیه پیدا نشد, ولى سرانجام در تهذیب الاحکام4 شیخ طوسى, آیه قرآن پیدا شد, ولى نه در روایات ائمه اطهار و نه در پرسشهاى اصحاب ائمه, بلکه در استدلالهاى شیخ طوسى, در توضیح عبارت استادش مرحوم شیخ مفید!

تازه در دو موردى که مرحوم شیخ, به این آیه تمسک کرده است مى گوید: ظاهر آیه دلالت بر نجاست مشرکان مى کند و سخنى از صراحت آیه در میان نیست.

کم کم, یقین پیشین, به شک مبدّل شد و فکر کردم که باید در این مسأله بیشتر دقت شود و مقدار دلالت آیه و سپس مقدار دلالت روایات و اجماع روشن شود. به بحث و بررسى پرداختم و سپس حاصل بررسیها را نوشتم, تا دیگران بتوانند بخوانند و درباره آن بیندیشند.

پس اکنون تصمیم بر حکم به نجاست یا طهارت آنان نیست, بلکه هدف روشن شدن مقدار دلالت دلیل است, تا اگر این دلیلها ناقص بود, نقصشان روشن شود و اگر دلیل کامل و بى نقصى یافت شد, ذکر شود.

در این جا, چند تقاضا از خوانندگان محترم دارم:

1 . پیش از خواندن تمام بحث, به محکوم و یا مناقشه کردن نپردازند. به این بحث, به عنوان یک بحث تحقیقى نظر بیفکنند و پس از خواندن و تفکر درباره درستى و نادرستى دلیلها, به اظهار نظر بپردازند.

2 . ذهنیات بدون دلیل و حجت را کنار بگذارند, چون ذهنیات و یا باورهاى بدون دلیل و تمسک به کلمات عوامانه و جاهلانه, سدّ راه ادراک حقایق هستند و انسان را مجبور مى کنند که بدون علم فتوا دهد و تقلید کورکورانه از عوام را اجتهاد مطلق بداند. مانند یکى از آقایان, وقتى با او درباره طهارت اهل کتاب, به گفت وگو پرداختم, گفت:

آنان بدون شک, نجس هستند. [گفتم چرا؟ پاسخ داد:] حتى عشایر و روستاییان هم مى دانند که آنان نجس هستند. با این که اگر ظرفى را جلوى سگ بگذارند و سگ آن را زبان بزند, مى گویند: سگ ظرف را تمیز کرد و تطهیر نمى خواهد! ولى همین عشایر که این ظرف را پاک مى دانند, اگر یک یهودى از ظرف آنان چیزى بخورد, فوراً ظرف را تطهیر مى کنند, پس معلوم است اهل کتاب نجس هستند و این عمل عشایر, سیره اى است مستمر, از زمان ائمه(ع) که به آنان رسیده است. تمام عشایر مى گویند اهل کتاب همه نجس هستند, آن گاه تو مى گویى پاک هستند.

مى بینید که این آقا چطور از تفکر و تفحص درباره دلیلها مى گریزد و تقلید عشایر را سیره مستمر غیرقابل تردید مى داند!

لازم است دانسته شود که بسیارى از احکام, در باب طهارت و نجاست, یا بر احتیاط بنا شده اند, یا از خطا در فهم آیات و روایات ناشى مى شوند و ما حق نداریم از علماى پیشین تقلید کنیم, تا چه رسد به عشایر و عوام.

3 . مباحث گوناگون را که در باب مشرکان وجود دارد, در هم نیامیزند. از جمله وجوب جنگ و جهاد با آنان تا نابودى فتنه و استقرار حق:

(وقاتلوهم حتى لاتکون فتنة5.)
با آنان بجنگید تا فتنه رخت بربندد.

یا نپذیرفتن حاکمیت کفار بر مسلمانان:

(ولن یجعل الله للکافرین على المؤمنین سبیلا6.)
و خداوند هرگز راه قانونى براى استیلاى کفار بر مؤمنان, قرار نداده است.

یا: مبارزه با فرهنگ شرک و بت پرستى و جایگزینى فرهنگ توحید و یگانه پرستى و به طور کلى مبارزه با آداب جاهلى در تمامى ابعاد زندگى و جایگزینى آداب صحیح اسلامى که نمونه هایى از آن را در سوره حجرات مى توان دید.

از جمله مباحثى که اکنون ما بر آنیم درباره آنها به کندوکاو بپردازیم, این است که آیا آنان از لحاظ فقهى نجسند و اگر مثلاً دست تر به بدن آنان بخورد, دست نجس مى شود, یا این که نه آنان نجاست ذاتى ندارند و اگر نجاستى وجود دارد, عرضى است و ناشى از برخورد با چیزهاى نجس, مانند: خون, بول و… است.

بنابراین, تنها بخش اخیر از مباحث, اکنون مورد نظرماست و نتیجه اش چه طهارت مشرکان باشد و چه نجاست آنان, مجوّزى براى رابطه با آنان یا پذیرفتن سلطه فرهنگى و اقتصادى آنان یا ترک مبارزه با آنان نیست و مباحث کاملا جداى از یکدیگرند.

حتى ممکن است آیه اى مانند:

(انما المشرکون نجس فلایقربوا المسجد الحرام…7.)
مشرکان تنها نجسند و از این سال به بعد, نباید به مسجدالحرام نزدیک شوند.

بر نجاست فقهى آنان دلالت نکند, ولى بر بعضى از مباحث مطرح شده دیگر مانند ترک مراوده با آنان, دورى از فرهنگ و اعتقادات آنان, دلالت روشن ترى داشته باشد.

به هر حال, اکنون بحث درباره نجاست فقهى مشرکان است, اگر دلیلى بر نجاست آنان پیدا نشد به طریق اولى, براى نجاست سایر کفار دلیلى پیدا نمى شود و برابر اصل, پاکند و اگر دلیلى یا دلیلهایى بر نجاست مشرکان پیدا شد, باید بحث شود که آیا سایر کفار نیز نجسند, یا آنان حکم دیگرى دارند و همچنین باید بحث شود که اگر کسى نجس العین بود, آیا بچه هاى نابالغ وى نیز, همین حکم را دارند؟ اگر این بچه, نزد مسلمانى بزرگ شود, چه حکمى دارد؟

سرانجام باید بحث شود که آیا فرقه هایى از مسلمانان که محکوم به کفرند, در تمام احکام, حتى در نجاست و طهارت, مانند کفارند؟ یا دلیل تنزیل, تنها بعضى موارد را در برمى گیرد؟.

پس بحث ما در محورهاى زیر خواهد بود:

1 . طهارت و نجاست ذاتى مشرکان.

2 . طهارت و نجاست اهل کتاب.

3 . طهارت و نجاست مسلمانانِ در حکم کافر, مانند خوارج, غُلات و مُجَسِّمِه.

4 . حکم فرزندان نابالغ انسانهاى نجس العین.

قانون و اصل طهارت
پیش از شروع در هر بحث, به طور معمول, اصل یا اصولى تأسیس مى کنند که در هنگام شک, به آن رجوع کنند.

در بحث ما, که درباره طهارت و نجاست انسان است, اصل و قانونى که تأسیس مى کنند, اصل طهارت است; یعنى هم قانون اوّلى در چیزها طهارت است و هم اصلى که در هنگام شک به آن رجوع مى شود اصل طهارت است.

به بیان دیگر: قانون اولى در چیزها, طاهر و پاک بودن است و اگر چیزى نجس و پلید باشد, یا کسى ادعا کند: فلان چیز نجس یا پلید است, باید براى اثبات ادعاى خود, دلیل بیاورد و نبودن دلیل بر نجاست, خود دلیل بر طهارت است.

قاعده طهارت, آن قدر روشن است که همیشه مورد تمسک علما بوده است و اصل در چیزها را طهارت مى دانسته اند.

در این جا به گونه اجمال, دلیلهایى که از قرآن و سنت براى اثبات این اصل و قاعده مى تواند مورد تمسک قرار گیرد, یادآور مى شویم:

قاعده طهارت در آیات قرآن
پیش از یادآورى پاره اى از آیات, در رابطه با قاعده طهارت, توجه به چند نکته, بایسته است:

1 . در کلام هر متکلمى, بویژه شارع مقدس, کلمات بر معانى عرفى آن حمل مى شود, چون اگر شارع, یا هر متکلم دیگرى اصطلاح خاص یا بیانى و لغاتى مخالف آنچه مردم, به کار مى برند, داشته باشد, باید بیان کند وگرنه مقصود او از کلامش روشن نخواهد شد.

2 . در عرف زمان نزول (طاهر) به معناى پاک و پاکیزه, هم در امور ظاهرى و هم در امور باطنى به کار مى رفته است و همین گونه (نجس) به معناى پلیدى و کثیفى, هم در امور ظاهرى و هم در امور باطنى, به کار مى رفته است که بحث آن در آینده به شرح خواهد آمد.

3 . خداوند در آیات گوناگونى از قرآن, تنها بعضى از چیزها و موجودات معین را نجس و رجس دانسته و با این توصیف خواسته است که تنفر از آنها را بیان بفرماید. پس معلوم مى شود که سیاق آیات قرآن نیز, ذهنیت مردم را تأیید و تثبیت کرده است که همه چیز طاهر است و پلید بودن دلیل مى خواهد:

* (انما الخمر والمیسر والانصاب والازلام رجس8.)
تنها شراب و قمار و بت پرستى و تیرهاى گروبندى پلیدند.

* (فاجتنبوا الرجس من الاوثان9.)
از پلیدى ها که همان بتها هستند, اجتناب کنید.

* و اما الذین فى قلوبهم مرض فزادتهم رجساً الى رجسهم10.)
کسانى را که در قلبشان مرض است [نزول سوره قرآن] بر پلیدى آنان پلیدى افزود.

* (سیحلفون باللّه لکم… فاعرضوا عنهم, انهم رجس11.)
منافقان براى شما سوگند یاد مى کنند… از آنان روى گردانید چون پلیدند.

* (انما المشرکون نجس12.)
مشرکان تنها نجس و پلیدند.

خداوند, این گونه امور را در آیات قرآن, با وصف رجس و نجس معرفى فرمود. امّا نمونه آیاتى که در آنها چیزهاى پاک را معرفى مى فرماید:

* (یا مریم ان اللّه اصطفاک وطهرک واصطفاک على نساء العالمین13.)
اى مریم! خدا تو را برگزید و پاک گردانید و تو را بر زنان جهانیان برگزید.

* (خذ من اموالهم صدقة تطهرهم وتزکیهم بها14.)
از اموالشان صدقه اى که آنان را پاکیزه کند و رشد دهد, بگیر.

* (وینزل علیکم من السماء ماءً لیطهرکم به15.)
و بر شما از آسمان آب مى فرستد, تا شما را با آن آب پاک کند.

* (وان کنتم جنباً فاطهروا16.)
اگر جنب بودید, تحصیل طهارت کنید.

* و انزلنا من السماء ماء طهورا17.)
از آسمان آب پاک و پاک کننده فرستادیم.

معلوم است که در این آیات و مانند اینها, خداوند درصدد بیان چیزهاى پاک نیست, بلکه در مورد حضرت مریم یا اهل بیت پیامبر(ص)18, مقصود معرفى انسانى است که از لحاظ معنوى پاک و از رذایل به دور باشد و آیات دیگر, طهارت از پلیدیهاى جسمى و یا چیزهایى که چنین طهارتى را ایجاد مى کنند, نام مى برد; امّا کدام چیز پاک است, بیان نمى کند.

نتیجه: در تمام آیات, فرض شده است که هر چیزى به خودى خود پاک و پاکیزه است, از این روى باید پلیدیها را یاد کرد, آن هم نه تمام پلیدیها را, بلکه آنچه را که اگر بیان نشوند, ممکن است, عرف پلید نداند.

پس با توجه به آیاتى که یاد شد و مقایسه اى که بین آیات صورت گرفت, روشن شد همین که قرآن, چیزهاى پلید را یاد کرده و از دیگر چیزها یادى نکرده است, پاکى دیگر چیزها را مى رساند, مشروط به این که خود عرف, چیزى را پلید نداند; زیرا اگر خود عرف چیزى را پلید مى دانست و از آن اجتناب مى کرد, دیگر نیازى به ذکر مجدد ندارد. دسته دیگر از آیات که از آنها قاعده طهارت به دست مى آید, آیاتى است که خوردن چیزهایى را بر انسان حلال کرده است; زیرا به جهت ملازمه اى که بین حلال بودن و طهارت وجود دارد, حلال بودن در خوراکیها مستلزم طهارت آنهاست; چون چیز پلید و نجس را نه انسان مى خورد و نه شرع اجازه خوردن مى دهد. پس آیاتى مانند:

* (یا ایّها الذین آمنوا کلوا مما فى الارض حلالاً طیباً19.)
اى اهل ایمان, از چیزهاى موجود در زمین به گونه حلال و طیب بخورید.

* (ویحلّ لهم الطیبات ویحرّم علیهم الخبائث20.)
و پیامبر اکرم, طیبات را بر آنان حلال مى کند و خبیثها را بر آنان حرام مى کند.

و به طور کلى جمیع آیاتى که در مقدمه بحث ذبایح اهل کتاب آورده شد و دلالت بر حلال بودن چیزهاى خوردنى مى کردند, به طور ملازمه دلالت بر طهارت آنها نیز دارند.

خلاصه: از آیات قرآن, به دو بیان مى توان قاعده طهارت را استنباط کرد:

1 . آیات قرآن, تنها پلیدها را معرفى کرده و بحثى از پاکیزه ها به میان نیاورده است, پس معلوم مى شود که پلیدها از این روى نیاز به بیان دارند; زیرا اگر بیان نشوند, ممکن است عرف آنها را پاکیزه و طیّب بداند.

2 . راه ملازمه, یعنى از ملازمه اى که بین حلال بودن و طهارت وجود دارد, هر جا چیزى را بر ما حلال دانست, فوراً طهارت آن را نیز استفاده کنیم.

اشکال: راه ملازمه, تنها طهارت در چیزهاى خوردنى را اثبات مى کند, در حالى که قاعده طهارت, قاعده اى است عام که در تمام چیزهاى خوردنى و غیرخوردنى جارى است.

پاسخ: این اشکال, ضربه اى به اصل بحث نمى زند, چون راه نخست, راه خوب و بى اشکالى است و این راه هم به عنوان مؤید راه نخست, مى تواند مورد استفاده قرار گیرد. افزون بر این که در مورد خوردنیها, اشکال را کاملا رفع مى کند.

نکته: با این که اصل قاعده طهارت در جاى خود ثابت شده است و درخورِ خدشه نیست, ذکر آن در این جا براى این است که اگر ما در مورد انسان, یا بعضى از انسانها, دلیلى بر طهارت و یا نجاست نداشتیم, به این قاعده تمسک کنیم و طهارت آن انسان یا انسانها را ثابت کنیم; امّا خوشبختانه در مورد انسان آیه اى وجود دارد که اطلاق آن, طهارت انسان را به طور مطلق مى رساند; یعنى مى رساند که مطلق بنى آدم پاک و طاهرند. حال هر جا که دلیلى بر نجاست وجود داشت, از این اطلاق رفع ید مى شود, ولى در موارد مشکوک, این اطلاق کارساز و مفید خواهد بود:

(ولقد کرّمنا بنى آدم وحملناهم فى البرّ والبحر ورزقناهم من الطیّبات وفضّلناهم على کثیر ممن خلقنا تفضیلا21.)
به یقین ما فرزندان آدمى را گرامى داشتیم و در خشکى و دریا براى آنان وسیله سوارى قرار دادیم و از خوراکهاى خوب روزى دادیم و به صورتى شایسته بر جمع بسیارى از آفریده هاى خود, برترى و فزونى بخشیدیم.

درباره این آیه, بحثهاى فراوانى وجود دارد, از جمله:

چگونه خداوند انسان را کرامت بخشیده است؟ آیا همان وسیله سیر و سیاحت در خشکى و دریا که براى انسان قرار داده شده, کرامت اوست؟ آیا مستقیم القامه بودن کرامت اوست؟

آیا عقل و فکر و شعور و نطق داشتن کرامت اوست؟

آیا مجموعه اینها کرامتهاى انسان است؟

همچنین مباحث دیگرى در این آیه مطرح است, از جمله:

مراد از (فضلناهم على کثیر ممن خلقنا) چیست؟

از کلمه (مَن) در (مِمَن خلقنا) که به طور معمول براى موجودات داراى شعور و عقل به کار مى رود, معلوم مى شود بنى آدم بر زیادى از موجودات داراى عقل و شعور برترى دارد.

حال آیا آن موجودات داراى شعور و عقل ملائکه یا جنّیان, یا هر دو گروهند؟ آیا مراد از (کثیر) همه است, یا نه22؟

به هر حال آنچه مهم مى نماد, این است که محور بحثهاى مفسران, درباره برترى انسان بر ملائکه و یا برترى ملائکه بر انسان است و همه بر این مسأله اتفاق دارند که نوع انسان, بر تمام حیوانات تقدم و برترى دارد.

مطلب دیگر که باید اضافه شود تا مقدمات استدلال کامل شود این است که: بنى آدم در (لقد کرّمنا بنى آدم) مطلق است و جنس بنى آدم را در نظر دارد و کرامتهایى که به او شده, از جمله عقل, شعور, استواى قامت و استفاده از وسائل سیاحت, که منحصر به مؤمنان و خداپرستان نیست و در اساس, سیاق این آیات همه انسانها, بویژه کافران و ناسپاسان را در نظر دارد.

در آیات پیش سخن از انسانهایى است که در دریاها به تجارت و دادوستد اشتغال دارند و هنگام گرفتارى و دچار طوفان شدن, خداى یگانه را مى خوانند, ولى پس از نجات یافتن گردنکشى و کفران مى کنند. و آیات بعد, مربوط به قیامت است که هر امتى به همراه امام و راهبر خویش محشور مى شود و آنان دو دسته مى شوند:

1 . آنان که کتابشان به دست راستشان است.

2 . آنان که در این دنیا از دیدن حق کور بودند و آن جا کور محشور مى شوند.

به هر حال, آیات قبل و بعد و خود لفظ (بنى آدم) همه و همه مى رساند که مقصود از بنى آدم, فرد خاصى نیست و این نوع انسان است که بر انواع دیگر و دست کم بر حیوانات برترى دارد. آیا مى توان گفت: انسان, چه مؤمن و چه کافر, با تمام کرامتها و فضیلتها و برتریهایى که دارد بر حیوانات, از لحاظ طهارت و نجاست, از آنها پست تر باشد و همه حیوانات (غیر از سگ و خوک) پاک باشند, ولى انسان, بر خلاف تمامى کرامتها و برتریها نجس باشد؟

به هر حال, طهارت ذاتى انسان تا این مرحله شاید ثابت باشد و نیاز به بحث بیشترى نداشته باشد, امّا ممکن است کسى ادعا کند که عقاید و اعمال و گفتار انسان امکان دارد در او اثر بگذارد و باعث نجاست جسم او شود. مثلاً کسى که شرک و کفر و به طور کلى, غیراسلام را دین و روش خود قرار دهد, این عقاید باعث نجاست جسم او مى شود. یا کسى عملى انجام دهد, مانند قتل نبیّ یا ولیّ, این عمل باعث نجاست بدن و جسم او مى شود.

یا گفتارى نظیر کلمات غلوّآمیز و یا دشنام به نبیّ و ولیّ موجب ارتداد و نجاست شخص مى شود.

روشن است کسى که چنین ادعایى را مى کند, در اصل بحث با ما موافق است که اصل در انسان طهارت است, ولى به هر حال ادعا مى کند که به واسطه دلیل خاص از مقتضاى اصل و قانون اولیه رفع ید مى شود که در بحث از استدلالهاى کسانى که به نجاست نظر دارند, جواب اینها خواهد آمد و ربطى به قاعده طهارت که اکنون مورد نظر است, ندارد.

اشکال: این که انسان از حیوانات بالاتر و برتر دانسته شد و نتیجه گرفته شد, همان طور که حیوانات پاکند پس مسلماً انسان با آن همه کرامت و فضیلتى که دارد, پاک و خالى از پلیدى است, با آیات دیگرى از قرآن که بعضى انسانها را از حیوانات پست تر مى داند, ناسازگارى دارد:

(اولئک کالأنعام بل هم اضل23.)
(ان هم الاّ کالانعام بل هم اضل24.)
(مثله کمثل الکلب ان تحمل علیه یلهث او تترکه یلهث25.)
جواب: در آیه (لقد کرّمنا بنى آدم) متعلق تکریم و متعلق تفضیل, هر دو, حذف شده اند; یعنى در چه جهتى انسان تکریم شده و یا در چه جهتى تفضیل داده شده است, روشن نیست و حذف متعلق, به اصطلاح علماى معانى و بیان, براى این است که عمومیت را برساند و ذهن شنونده به یک جهت خاص منصرف نشود. پس در نتیجه, انسان در زمینه هاى گوناگون مورد تکریم واقع شده و از جهات گوناگون هم, بر دیگران برترى پیدا کرده است, ولى در آیات سه گانه اى که انسان همانند حیوانات یا بدتر از آنان معرفى شده, یک جهت مطرح است و آن هدایت پذیرى و استفاده صحیح از اسباب و ابزار شناخت است. کسانى که اسباب شناخت و عقل و شعور خود را به کار نگیرند, مانند حیوانند و بلکه پست ترند, چون حیوان امکانات ندارد, ولى این شخص امکانات دارد; امّا به کار نمى گیرد:

* (ولقد ذرأنا لجهنم کثیراً من الجن والانس, لهم قلوب لایفقهون بها ولهم اعین لایبصرون بها ولهم آذان لایسمعون بها, اولئک کالأنعام بل هم اضلّ اولئک هم الغافلون26.)
به یقین, بسیارى از [نطفه هاى] جن و انس را براى جهنم بر زمین افشاندیم. آنان که دل دارند, ولى نمى فهمند, چشم دارند, ولى نمى بینند, گوش دارند, ولى نمى شنوند, همانند چارپایانند, بلکه سرگشته و نادان تر. آنان همانا بى خبرانند.

* (ام تحسب ان اکثرهم یسمعون او یعقلون, ان هم الاّ کالانعام, بل هم اضل سبیلا27.)
آیاتصور مى کنى که بیشتر این مردم گوش شنوا دارند و یا اهل اندیشه اند که تعقّل کنند؟ اینان فقط همانند چارپایان و بلکه از آنان نیز گمراهترند.

روشن است که در این آیات, از جهت راه نایابى و استفاده نکردن از قدرت شناخت و اسباب شناخت, بعضى انسانها با حیوانات مقایسه شده اند و این دلیل نمى شود که این انسانها از تمام جهات, از آن حیوانات پست تر باشند و تازه چارپایان که نجس و پلید نیستند, بلکه استعمال این لفظ و این نوع تشبیه, براى بیان نفهمى و کم عقلى این گونه انسانهاست.

* (واتلُ علیهم نبأ الذى آتیناه آیاتنا فانسلخ منها فأتبعه الشیطان فکان من الغاوین ولو شئنا لرفعناه بها ولکنه اخلد الى الارض واتبع هویه فمثله کمثل الکلب, ان تحمل علیه یلهث او تترکه یلهث ذلک مثل القوم الذین کذبوا بایاتنا فاقصص القصص لعلهم یتفکرون28.)
بر این مردم, حکایت آن مرد را تلاوت کن که آیات خود را به او عطا کردیم و او از پوشش آیات ما به درآمد و شیطان را به دنبال خود کشید و به صف گمراهان پیوست. اگر مى خواستیم او را به درجات بالا مى بردیم, ولى او به زندگى خاکى دل بست و از هواى نفس پیروى کرد. حکایت او, حکایت سگى است که اگر بر او حمله کنى لَه لَه مى زند و اگر او را وانهى لَه لَه مى زند. حکایت کسانى که آیات ما را تکذیب مى کنند, این چنین است. این مثال را براى همگان بازگو کن شاید که بیندیشند.

در این آیه نیز, تمثیل یک انسان منحرف و تکذیب کننده آیات الهى است به سگى که پیوسته لَه لَه مى زند, چه مورد حمله قرار گیرد و چه یله رها شود. در این جا نیز خصوصیتى از یک انسان, بر صفت و خصوصیتى از یک سگ تشبیه شده است و کارى به سایر صفات انسان و سایر صفات سگ ندارد.

پس به طور کلى, همانندى انسان از بعضى جهات, به بعضى از حیوانات باعث نمى شود که از تمام جهات مانند آن حیوان باشد و کرامتها و فضایل او نادیده گرفته شود و به طور مسلم, انسانى که از جهات گوناگون بر موجودات عاقل و داراى شعور برتر است, هیچ گاه از لحاظ جسمى پلید و کثیف نیست و در ذات, پاک است.

افزون بر این, در آیه دیگر همین افراد عالم بى عمل, به الاغ همانند شده اند:

(مثل الذین حملوا التوراة ثم لم یحملوها کمثل الحمار یحمل اسفاراً29.)
مثل انسانهایى که تورات را آموختند و به مقتضاى آن عمل نکردند, مثل الاغى است که کتابها را حمل مى کند.

و الاغ هم, از لحاظ فقهى پاک است.

به هر حال, استدلال به آیه (ولقد کرمنا) براى طهارت ذاتى انسان استدلال تمامى است.

قاعده طهارت در کلام فقیهان و لسان روایات
قاعده طهارت, تقریباً, مورد اتفاق همگان است و به اجمال, مخالفى در اصل مسأله وجود ندارد. سید یزدى مى نویسد:

(کل مشکوک طاهر سواء کانت الشبهه لاحتمال کونه من الاعیان النجسة او لاحتمال تنجسه مع کونه من الاعیان الطاهرة30.)

هر مشکوکى, پاک است, حال فرق نمى کند که شبهه به این جهت باشد که احتمال دارد این چیز مشکوک ازچیزهاى نجس باشد, یا شبهه به این جهت باشد که احتمال دارد این چیز, با این که از چیزهاى پاک است, ولى به واسطه ملاقات با نجس, نجس شده باشد.

آقاى خوئى مى نویسد:

(پاکى چیزى که در پاکى آن شک است, بسیار روشن است و در آن هیچ خلافى نیست, نه در شبهات حکمیه و نه در شبهات موضوعیه31.)

و از این که علماى حاشیه زننده بر عروةالوثقى, بر این مسأله حاشیه اى نزده اند, معلوم مى شود که همه آنان این مسأله را قبول دارند32.

ولى از کلام صاحب حدایق الناظرة, بر مى آید که اگر اصل این قاعده اجماعى و خالى از شبهه است; امّا دربرگیرندگى آن, شبهه حکمیه را, مورد اختلاف است, همان گونه که دلالت آن بر طهارت واقعى نیز, مورد اختلاف است. ولى مثل این که همه قبول دارند که مدرک و دلیل این قاعده, روایات است; از این روى, به بحث درباره مدلول روایات پرداخته اند.

روایتى که عام است و اختصاص به موضوع خاصى ندارد موثقه عمار است.

* (مصدق بن صدقه عن عمار عن ابى عبدالله(ع) (فى حدیث) قال: کل شیء نظیف حتى تعلم انه قذر, فاذا علمت فقد قذر وما لم تعلم فلیس علیک33.)
عمار ساباطى از حضرت صادق(ع) نقل مى کند که فرمود: هر چیزى پاک است, تا این که به پلید بودن آن علم پیدا کنى. پس هرگاه علم به پلیدى آن پیدا کردى, پلید مى شود و ما دامى که ندانى تکلیفى متوجه تو نیست.

ولى اشکال مهمى که بر دلالت این روایت, مى توان وارد کرد این است که روایت طهارت ظاهرى را مى گوید, ولى بحث ما درباره طهارت واقعى است.

تفاوت قاعده طهارت با اصالة الطهارة
بیان اشکال:
قاعده طهارت با اصل طهارت تفاوت دارد; زیرا که قاعده طهارت, حکم اوّلى و واقعى است که یا از سوى شارع صادر شده و یا در کلام او مفروغ عنه فرض شده است در حالى که اصالة الطهارة, حکم ظاهرى است و مرتبه اش هم از حکم واقعى, پسین تر است. یعنى وقتى نوبت به حکم ظاهرى مى رسد که پیش از آن شارع مقدس, به پاکى بعضى چیزها و به نجاست بعضى چیزهاى دیگر حکم کرده باشد. در مرحله بعد, شک پیش آید که آیا براى فلان موضوع, شارع چه حکمى جعل کرده است؟ یا فلان چیز که حکم طهارت یا نجاست را داشته, و اکنون تغییر صفت یا تغییر حالت دارد, نجس است یا پاک؟ آن وقت در چنین حالتى, موثقه عمار مى گوید:

(هر چیزى پاک است تا علم به پلیدى آن پیدا کنى و وقتى علم به پلیدى چیزى پیدا کردى, آن چیز پلید است و اگر ندانستى چیزى به عهده ات نیست34.)

پس موثقه, طهارت و نجاست واقعى را نمى گوید; چون علم و جهل در طهارت و نجاست واقعى نقشى ندارد و این روایت, با این که مورد تمسک بزرگان از فقیهان و اصولیان قرار گرفته است, ولى طهارت واقعى را نمى رساند; از این روى, در بحث کنونى ما, کارساز نیست. البته در مرتبه شک و بیان حکم ظاهرى, خوب است و در وقت مناسب, از آن بهره خواهیم جست.

روایات دیگرى که احتمال است بتوان قاعده طهارت را از آنها به دست آورد, عبارتند از:

* (عن حفص بن غیاث عن جعفر عن ابیه عن على(ع) قال: ما اُبالى أبول اصابنى أو ماء, اذا لم اعلم35.)
وقتى که ندانم برایم مهم نیست که بول به من اصابت کرده باشد, یا آب.

* (عن عبدالرحمن بن الحجاج قال: سألت ابا ابراهیم(ع) عن رجل یبول باللیل فیحسب أنّ البول اصابه فلایستیقن فهل یجزیه ان یصب على ذکره اذا بال ولایستنشف؟ قال: یغسل ما استبان انه قد اصابه وینضح مایشک فیه من جسده وثیابه ویستنشف قبل ان یتوضاً36.)
از حضرت کاظم(ع) راجع به شخصى پرسیده شد که در تاریکى شب ادرار مى کند و گمان مى کند که بول به او اصابت کرده, ولى یقین ندارد, آیا اگر فقط آلت را بشوید کفایت مى کند؟

حضرت فرمود: آن جاهایى که یقین دارد بول اصابت کرده بشوید و آن جاهایى را که شک دارد, آب بپاشد.

اشکالهایى که به این دو روایت وارد است, بدین قرارند:

1 . هر دو مربوط به ادرارند و شاید از آن نتوان یک قاعده کلى استفاده کرد; زیرا ممکن است این دو روایت و مانند اینها بخواهند وسواسى گرى را از بین ببرند و مردم را از سخت گیریها و احتیاطهاى غیرلازم نجات دهند.

2 . این دو روایت هم, همانند موثقه عمار طهارت ظاهرى را ثابت مى کنند.

3 . در این دو روایت, شبهه موضوعیه مطرح بود, نه شبهه حکمیه.

به هر حال, از این روایاتى که یاد شد, قاعده طهارت واقعى ثابت نمى شود, اگر چه استفاده طهارت ظاهرى, بویژه در شبهات موضوعیه روشن است.

اما شاید به بیان دیگرى بتوان از این روایات و مانند این روایات, در باب نیم خورده حیوانات, قاعده طهارت را ثابت کرد.

بیان مطلب: در روایات باب اسئار و دیگر روایتهاى مربوط به طهارت و نجاست چیزها, پرسش کنندگان, به طور معمول, از نیم خورده حیوانات, پرسش مى کنند و امام(ع) حکم آن را بیان مى کند. پرسش کنندگان, آنچه را که احتمال مى دهند نجس است و اندک شبهه اى راجع به آن دارند, از امام مى پرسند و امام(ع) جواب مى دهد. پس همین که چیزهایى در آن زمان بوده و اصحاب از حکم آنها نپرسیده اند, طهارت آن چیزها را مى رساند.

بیان دیگر: همین که پیروان شرع, چیزهایى را پاک مى دانسته اند براى ما حجّت است. اگر کسى اشکال کند و بگوید: این راه (بر فرض تمام بودن) قاعده طهارت را با استفاده از آنچه که در ذهن اهل شرع, جاى گرفته (ارتکاز متشرعه) ثابت مى کند و ربطى به اخبار ندارد.

در پاسخ مى گوییم:

1 . اشکالى ندارد, چون مهم اثبات قاعده است از هر راهى که باشد.

2 . جاى گرفتن چیزى در ذهن اهل شرع, به تنهایى, قاعده را ثابت نمى کند. آنچه در ذهن اهل شرع جاى گرفته, با توجه به بازنداشتن ائمه(ع) از یک سو و بیان نجاستهاى واقعى از سوى دیگر, قاعده را ثابت مى کند.

به عبارت دیگر: اطلاق کلام ائمه(ع) با توجه به مقدمات حکمت, قاعده طهارت را ثابت مى کند.

توضیح: اصحاب, از ائمه(ع) راجع به طهارت و نجاست چیزها, پرسیده اند و ائمه اطهار هم در مقام بیان احکام بوده اند و اگر هم چیزى را حکمش را بیان نمى کردند و آن چیز جزء دسته خبائث عرفى و پلیدیهاى ظاهرى نزد همگان نبود, اصحاب و عرف اهل شرع آن را مرتکب مى شدند. پس با توجه به این مقدمات, بیان نکردن نجاست یک چیز, دلیل بر پاکى آن چیز است. چون شارع, نمى خواسته زندگى متعارف مردم را بر هم زند, بلکه تنها مى خواسته انحرافها و خرافات و پلیدیها را از زندگى مردم بیرون کند, در نتیجه ترک اعلام پلیدى چیزى, دلیل بر طهارت است چه در شبهات موضوعیه چه در شبهات حکمیه.

افزون بر همه اینها, خود اصحاب ائمه(ع) حساسیّت خاصى داشتند در این که راجع به چیزهاى گوناگون بپرسند و ائمه(ع) هم در هر موردى, قانون الهى در همان مورد را بیان مى کردند.

از باب نمونه:
* عمار بن موسى (ساباطى) نقل مى کند: از حضرت صادق(ع) درباره نیم خورده کبوتر پرسش شد؟ فرمود:

(کل ما اکل لحمه فتوضأ من سؤره واشرب.)
هر چه که خوردن گوشتش رواست, از نیم خورده او وضو بگیر و از آن بیاشام.

از نیم خورده باز و صقر و عقاب پرسیده شد؟

فرمود:

(کل شیئ من الطیر توضأ مما یشرب منه إلاّ ان ترى فى منقاره دما, فان رایت فى منقاره دما فلا توضأ منه ولاتشرب37.)
از نیم خورده هر پرنده اى وضو بگیر و بیاشام, مگر این که در منقارش خون ببینى. اگر در منقارش خون دیدى, از آن وضو نگیر و نیاشام.

یادآورى: در زبان روایات لفظ (نجس) یا (طاهرٌ) کم تر استعمال مى شده است, بلکه ملاک پرسش و پاسخ, به طور معمول, وضو از نیم خورده یا آشامیدن از نیم خورده بوده است. در نتیجه مثل این تعبیرات در پرسشها و پاسخها متعارف بوده و طهارت جمیع پرندگان و نیم خورده آنان را مى رساند.

* ابى العباس نقل مى کند: از حضرت صادق(ع) درباره نیم خورده گربه, گوسفند, گاو, شتر, الاغ, اسب, استر و وحوش و درندگان پرسیدم و هیچ چیز را رها نکردم, بلکه از همه چیز پرسیدم.

امام فرمود: اشکالى ندارد.

از سگ پرسیدم, فرمود:

(رجس نجس لاتتوضأ بفضله و اصبب ذلک الماء واغسله بالتراب اوّل مرّة ثم بالماء38.)
پلید و کثیف است از نیم خورده آن وضو نگیر و آن آب را بریز و ظرفش را یک مرتبه با خاک و مرتبه دوم با آب بشوى.

مى بینید همان گونه که موثقه عمار به طهارت تمام پرندگان دلالت داشت, این صحیحه به طهارت همه حیوانات: وحشى, اهلى و درّندگان به استثناى سگ دلالت دارد.

* خبر معاویة بن شریح هم مانند صحیحه ابى العباس به طهارت تمام حیوانات دلالت دارد و یک نکته هم اضافه دارد و آن این که وقتى حضرت, نیم خورده سگ را منع کرد, پرسش گر, به احتجاج برخاست و از امام پرسید: آیا سگ از درّندگان نیست؟ حضرت فرمود:

(لا والله انه نجس لاوالله انه نجس39.)
مهم این است که پرسش کننده عزافر علیه امام احتجاج مى کند و مى گوید: مگر سگ درنده نیست؟ یعنى در ذهنش بوده که سگ, چون از درندگان است و امام نیم خورده درندگان را اجازه فرموده است, پس نیم خورده سگ هم باید بى اشکال باشد.

به هر حال, تا این جا, قاعده کلى راجع به طهارت گونه هاى پرندگان و پاکى گونه هاى حیوانات, به غیر از سگ, معلوم شد.

* عمار ساباطى از حضرت صادق(ع) درباره سوسک, مگس, ملخ, مورچه و… که در چاه یا روغن زیتون یا روغن معمولى و مانند آن بمیرند, پرسید, حضرت فرمود:

(کلُّ مالیس له دم فلا باس40.)
هر آنچه که خون ندارد اشکالى ندارد.

مقصود این است آنچه که خون جهنده ندارد, مرده اش هم نجس نیست و اشکالى ندارد و از همین جا روشن مى شود که زنده آنها مسلماً اشکال نداشته است.

از این قوانین کلى که راجع به حشرات, پرندگان و حیوانات در کلام امام(ع) یافت شد, مى توان قانون کلى ترى استخراج کرد و آن پاکى هر جاندارى است, چه حیوان چه انسان.

این استخراج قانون کلى, دور نمى نماد, بویژه با توجه به موثقه دیگر عمّار که مى گوید:

(سألته عن الرجل هل یتوضأ من کوز او اناء غیره اذا شرب على انه یهودى؟ فقال: نعم. قلت: فمن ذاک الماء الذى یشرب منه؟ قال: نعم41.)
از حضرت پرسیدم: آیا مى توان وضو گرفت از کوزه یا ظرفى که شخص یهودى از آن آب بیاشامد؟

فرمود: بله.

پرسیدم: از همان آبى که او از آن نوشیده است؟ فرمود: بله.

این خبر, چون دلالت بر پاکى اهل کتاب مى کند و بیشتر فقهاى ما, قائل به طهارت آنان نبوده اند, از این روى, توجیهاتى کرده اند, از جمله شیخ طوسى مى نویسد:

(فهذا محمول على انه اذا شرب منه من یظنه یهودیا ولم یتحقّقه فیجب ان لا یحکم علیه الاّ مع الیقین او اراد به من کان یهودیا ثم اسلم42.)
این خبر, حمل مى شود به موردى که شخصى که از ظرف, آب نوشیده است, گمان مى رود یهودى باشد و براى وى, ثابت نشده باشد که یهودى است. پس در این صورت, واجب است که حکم بر نجاست نشود, مگر با یقین و یا خبر حمل مى شود به صورتى که شخص یهودى بوده, سپس مسلمان شده است.

بررسى
اکنون, مقصود از آوردن این خبر, اثبات طهارت یهودى نیست, بلکه مقصود این است که اصحاب ائمه(ع) که از حیوانات پرندگان و حشرات مى پرسیدند, انسان کافر و مشرک هم در ذهنشان بوده است. پس همین که کافر و مشرک را به گونه روشن خارج نکرده اند, به ذهن مى آید که انسان را مطلقا پاک مى دانسته اند, بویژه با توجه به این که عذافر در خبر معاویة بن شریح, همین که از امام مى شنود که سگ پلید و نجس است, اعتراض مى کند و مى گوید: مگر سگ از درندگان نیست؟

پس در چنین جوّى اصحاب ائمه(ع) که قواعد کلى را از امام مى شنوند و نقل مى کنند, نمى شود گفت از حکم انسان غافل بوده اند. مثلاً وقتى فضل (ابى العباس) مى گوید از همه چیز پرسیدم: (فلم اترک شیئاً الاّ سألته)43 نمى شود گفت که به طور کلى انسان در ذهنش نبوده است, بلکه مسلماً انسان هم در ذهنش بوده و اگر نجس بود, باید ائمه(ع) به گونه روشن, مى فرمودند, بویژه با توجه به این که انسان کافر و نیم خورده او, زیاد مورد ابتلاى مسلمانان بوده است و از نظر اهل سنت هم طهارت ذاتى کافر, مورد قبول بوده است.

به عبارت دیگر: وقتى عملى در بین مردم رایج باشد, جلوگیرى از آن عمل, دستورها و فرمانهاى فراوان مى خواهد. مثلاً آیات ربا, چقدر حدّت و شدّت دارند, تا ربا را ریشه کن کنند44.

یا آیات مربوط به دوستى با کافران و مشرکان, چقدر تأکید و پافشارى دارند تا باز دارند مسلمانان را از دوستى با کافران45.

با آیات مربوط به جواز ازدواج با همسر پسر خوانده که مخالف عادات و اعمال مردم آن زمان بوده اند, چقدر احتیاج به تأکیدات قولى و عملى داشته است46.

حال اگر مشرکان و یا کافران و یا به طور کلى, انسانهاى منحرف نجس بودند و برخورد دست تر با آنان موجب نجاست دست مى شد, احتیاج به روایات, بازدارنده ها و دستورهاى فراوان داشت و نبود چنین بازدارنده هاى روشنى, طهارت ذاتى آنان را به ذهن نزدیک مى کند.

نکته دومى که از کلام شیخ طوسى, در ذیل حدیث استفاده مى شود این است که: ایشان ابراز داشت:

(واجب است که حکم به نجاست نشود, مگر در صورت یقین.)

این همان مطلبى است که در صدد اثبات آن هستیم; یعنى قاعده طهارت. یعنى این که تا یقین به نجاست چیزى حاصل نشود, پاک است.

مگر این که کسى بگوید کلام شیخ طهارت ظاهرى را مى گوید و بحث فعلى اثبات قاعده طهارت واقعى است!

نکته سوم: توجیه هاى ایشان, در مورد عبارت (على انه یهودى) یعنى یقین به یهودى بودن آن شخص وجود ندارد, بلکه تنها گمان است, یا توجیه دیگر که گفت: یهودى بوده و سپس مسلمان شده است, قابل قبول نیست و هنگامى باید دست به چنین توجیه هایى زده مى شد که از جاى دیگر نجاست اهل کتاب, به طور یقین ثابت شده باشد. امّا با چند حدیثى که احتمالهاى گوناگون در آنها مى رود (بحثش خواهد آمد) و دلالت آنها بر طهارت روشن تر است و بر فرض دلالت به نجاست, معارض دارند, نمى شود حدیث روشنى را به معانى دور حمل کرد.

به هر حال, اصل قاعده طهارت در روایات و در ذهن اصحاب ائمه(ع) نیز امرى مفروغ عنه بوده است و آنان اصل اولى را در چیزها, طهارت واقعى مى دانسته اند و تا دلیل محکمى بر نجاست چیزى ارائه نمى شد, آن را پاک مى دانسته اند و این همه پرسشها که کردند و امام(ع) چیزهاى فراوانى را پاک دانست, مورد اعتراض و پرسش مجدّد واقع نشد; امّا همین که نیم خورده سگ را نجس دانست, راوى پرسید: مگر سگ درنده نیست؟ پس مسلماً در ذهن اصحاب, طهارت چیزها, جایگاه خاص داشته همان گونه در کلام شیخ طوسى نیز قاعده طهارت مسلم و متیقّن بوده است.

قاعده طهارت با استفاده از اجماع و بناى عقلا
مهم ترین دلیل بر قاعده طهارت, بناى عقلاست. حتى آنچه از قرآن و حدیث استفاده شد, بیشتر برگشت به بناى عقلا دارد که همیشه از علت و دلیل نجاست مى پرسند و در واقع, آنچه از قرآن و حدیث نقل شد, تأیید بناى عقلا بود و قصد نداریم بحث جدیدى در ذیل عنوان بناى عقلا بیان کنیم.

اجماع
آقاى خویى مى نویسد:

(طهارة مایشک فى طهارته ونجاسته من الوضوح بمکان ولم یقع فیه خلاف, لافى الشبهات الموضوعیه ولافى الشبهات الحکمیه47.)

پاکى چیزى که پاکى و نجاست آن مورد تردید قرار گرفته, روشن است و هیچ خلافى در آن نیست, نه در شبهه هاى موضوعیه و نه در شبهه هاى حکمیه.

سید کاظم یزدى مى نویسد: (کل مشکوک طاهر…) و هیچ کدام از فقیهان معاصر, که بر عروة تعلیقه زده اند, این جا تعلیقه اى ندارند و اجماع علماى عصر ما را تا حدودى روشن مى کند48.

آقاى سید محسن حکیم نیز, ادعاى اجماع کرده است49.

عبارت شیخ طوسى هم از کتاب تهذیب, پیش از این نقل شد50.

شیخ یوسف بحرانى هم, اصل اجماع را در مسأله پذیرفته است, اگر چه مى نویسد:

(اختلافهایى در دلالت موثقه عمار بر طهارت ظاهرى یا واقعى وجود دارد و همچنین اختلافهایى در رابطه با شبهه هاى حکمیه و موضوعیه مطرح است51.)

به هر حال, به نظر ایشان, قدر مسلم این است که شبهه هاى موضوعیه وطهارت ظاهریه را موثقه عمار, به خوبى دلالت دارد.

خلاصه: اجماع بر قاعده طهارت هم در شبهه هاى موضوعیه و هم در شبهه هاى حکمیه وجود دارد و اشکال مرحوم شیخ یوسف بحرانى بیشتر به دلالت موثقه است, نه بر اصل مسأله. به هر حال, ما در مسأله مخالفى نیافتیم.

اما این که آیا فقیهان طهارت ظاهرى را در نظر داشته اند, یا طهارت واقعى را؟ روشن نیست و به طور معمولى بحث کرده اند که موثقه کدام را مى گوید, ولى دور نمى نماد که موثقه, طهارت ظاهرى را بگوید, ولى با توجه به آنچه گفته شد, واقعا مراد از قاعده, طهارت واقعى است.

به هر حال, چون اجماع مدرکى است و مدرک آن, همان بناى عقلا یا موثقه عمار است و از بناى عقلا طهارت واقعى فهمیده شد.

بحث را به همین جا خاتمه مى دهیم و سراغ دلیلهاى کسانى مى رویم که به نجاست بعضى از انسانها, نظر دارند.

دلیلهاى اقامه شده بر نجس بودن کافران
پیش از این گفته شد: انسانها از نظر عقیده به گروههاى گوناگونى تقسیم مى شوند که چون از نظر فقیهان, به طور اجمال, نوع عقیده انسان, در حکم به طهارت و نجاست او, دخیل است, آن تقسیمها را یاد مى کنیم, تا محل بحث روشن شود.

انسان, یا مسلمان است, یا غیر مسلمان و غیرمسلمان, یا پیرو ادیان توحیدى است و خداى یگانه را قبول دارد, مانند اهل کتاب و یا مشرک است و براى خدا در ذات یا در صفات شریک قایل است و یا در اصل, خدایى را قبول ندارد.

مسلمان هم, یا شیعه است یا سنى و هر کدام یا داراى اعتقادى انحرافى, مانند: غلوّ و تشبیهه و یا عملى انحرافى, مانند: اهانت به مقدسات, که آنان را از حکم مسلمان خارج کند, هستند, یا خیر.

بالأخره, همه اقسام یاد شده, یا انسانهاى بالغ و به تکلیف رسیده اند و یا صغیر و به تکلیف, نرسیده اند.

به هر حال, آنچه را که فقیهان شیعه مسلم گرفته اند, نجس بودن مشرکان است. آن گاه, بحث کرده اند که آیا اهل کتاب و فرقه هاى منحرف مسلمان و بچه هاى آنها هم, مانند مشرکان نجسند یا این که حکم دیگرى دارند و بالأخره مشهور از فقیهان, همه گروهها را نجس مى دانند.

مناسب است که براى روشن شدن محل اتفاق واختلاف, بعضى از گفته ها یاد شود.

1 . شیخ صدوق:

(ولایجوز الوضوء بسؤر الیهودى والنصرانى او ولد الزنا والمشرک وکل من خالف الاسلام, فاذا کان الماء کراً لم ینجسه شیء52.)

وضو گرفتن و تطهیر کردن با نیم خورده یهودى و نصرانى یا زنازاده و مشرک و هرکس که مخالف اسلام باشد, جایز نیست و اگر آب کر باشد, چیزى آن را نجس نمى کند.

توضیح:
الف . در روایات و در کلمات پیشینیان از اصحاب, به جاى این که طهارت و نجاست چیزى را بیان کنند, مى گفتند: وضو با نیم خورده آن جایز است, یا جایز نیست و این مسأله اى متعارف بوده است.

ب . از عبارت شیخ صدوق, روشن مى شود که زنا زاده اگر چه مسلمان باشد و شهادتین بگوید باز نجس است پس محدوده نزاع در طهارت و نجاست به عقاید و اعمال کفرآمیز منحصر نیست.

2 . سید مرتضى:

(ومما انفرد به الامامیة القول بنجاسة سؤر الیهودى والنصرانى و کل کافر و خالف جمیع الفقهاء فى ذلک… ویدل على صحة ذلک مضافا الى اجماع الشیعة علیه قوله تعالى (انما المشرکون نجس) فان قیل لعل المراد به نجاسة الحکم لانجاسة العین قلنا نحمله على الأمرین و بعد فان حقیقة هذه اللفظة یقتضى نجاسة العین فى الشریعة وانما نحمله على الحکم تشبیها ومجازاً والحقیقة اولى باللفظ من المجاز53.)

از امورى که جزء منفردات امامیه است, قائل شدن به نجاست نیم خورده یهودى و نصرانى و هر کافر است. و همه فقهاء [علماى اهل سنت] در این مسأله با ما مخالفند… دلیل درستى رأى ما, افزون بر اجماع شیعه, آیه (انما المشرکون نجس) است.

اگر گفته شود که مراد آیه نجاست حکمى است نه عینى, مى گوییم: آیه را بر هر دو حمل مى کنیم (مى گوییم آیه هر دو نجاست را مى گوید) و افزون بر این, حقیقت لفظ اقتضاى نجاست عین را دارد و اگر بر نجاست حکمى حمل کنیم, از باب مجاز و تشبیه است, در حالى که معناى حقیقى براى لفظ سزاوارتر از معناى مجازى است.

3 . شیخ طوسى:

(استعمال ظرفهاى مشرکان, چه اهل ذمه و چه غیر اهل ذمه, جایز نیست…. به دلیل قول خداوند: (انما المشرکون نجس) که چون حکم به نجاست آنان کرده, واجب است هر چه که با آنان برخورد مى کند, نجس باشد. این مطلب نزد شیعه اجماعى است و احتیاط هم اقتضا مى کند که ظرفهاى آنان را نجس بدانیم54.)

4 . همو:

(آب حمام اگر پشتوانه داشته باشد مانند آب جارى است و اگر پشتوانه نداشته باشد بر پاک بودنش باقى است تا مادامى که به وجود نجاست در آن علم پیدا نکنى. و هرگاه علم پیدا کردى که نجاستى در آن است, یا یهودى یا نصرانى یا مشرک یا ناصب و کفارى از این قبیل دستش را در آن آب داخل کرد استعمال آن آب به هیچ روى, جایز نیست55.)

5 . همو:

(استعمال نیم خورده همه مخالفان اسلام هرگونه کافرى که باشند و همچنین نیم خورده دشمنان اهل بیت پیغمبر اکرم(ص) جایز نیست56.)

6 . همو:

(غذایى که بعضى از کافران, با دست خود و با مباشرت خود درست کنند, خوردنش جایز نیست, چون آنان نجسند و غذا به خاطر مباشرت آنان نجس مى شود57.)

7 . علامه حلّى:

(الکفار انجاس و هو مذهب علمائنا اجمع سواء کانوا اهل کتاب او حربیین او مرتدین وعلى اى صنف کانوا58.)

همه کافران نجسند و این نظر تمام علماى ماست و تفاوتى ندارد که این کافران اهل کتاب, یا کافر حربى یا مرتد باشند.

8 . همو:

(حکم ناصب هم حکم کافر است, چون او هم منکر چیزى است که ثبوت آن چیز از ضروریات دین است و غلات هم, این گونه اند و آیا مُجَسّمه و مُشَبِّهه هم این گونه اند یا نه؟ قول نزدیک تر به واقع این است که آنان هم, این گونه اند, چون خدا را جسم مى دانند….59)

توضیح: غالى به کسى مى گویند که درباره ائمه اطهار(ع) زیاده روى کند و آنان را خدا یا در ردیف خدا بداند.

مجسمه و مشبهه کسانى هستند که خدا را جسم مى دانند و به آفریده هایش, همانند مى کنند.

9 . سید ابى المکارم:

(والثعلب والارنب نجسان بدلیل الاجماع المذکور, والکافر نجس بدلیله ایضا وبقوله تعالى (انما المشرکون نجس) و هذا نص وکل من قال بذلک قال بذلک فیمن عداه من الکفار والتفرقة بین الامرین خلاف الاجماع60.)

روباه و خرگوش نجسند, به دلیل اجماعى که یاد شد و کافر نجس است, به همان دلیل و به دلیل قول خداوند (انما المشرکون نجس) و این آیه نص است و هر کس قایل به نجاست مشرک شد, قایل به نجاست سایر کفار هم شده است و جدایى بین مشرک و کافر غیر مشرک, خلاف اجماع است.

بررسى: اگر آیه نص است, پس چرا پیش از آن به اجماع تمسک مى شود و تازه به اجماعى که در مورد خودش, یعنى خرگوش و روباه مخالفان زیادى دارد و حتى در زمان ما شاید یک نفر هم قایل به نجاست آنها نباشد.

بالأخره اگر آیه نص است, چرا هیچ گاه در کلام ائمه(ع) و یا اصحاب ائمه, به آن تمسک نشده است در حالى که مسأله نجاست مشرکان از موارد اختلافى بین ما و اهل سنت است و نمى توان گفت که ائمه اطهار و اصحاب آنها از این دلیل قرآنى نص! غافل بوده اند و چرا بزرگان شیعه و صاحبان کتابهاى فقهى همچون: مفید, صدوق, کلینى و… به این آیه تمسک نجسته اند و حتى شیخ طوسى هم, که در بعضى کتابهاى خود, به این آیه استدلال کرده, آیه را نص قلمداد نکرده است؟

10 . شیخ مفید:

(طهارت با نیم خورده کافران, که عبارتند از: مشرکان, نصارا, یهود, مجوس و صائبین جایز نیست و نیم خورده کافران, همان ته مانده در ظرفهاى آنهاست که از آن آشامیده اند, یا تطهیر کرده اند, یا با دست و بدن آن ظرفها را لمس کرده اند61.)

11 . مرحوم شیخ طوسى, در شرح عبارت شیخ مفید ـ ره ـ مى نویسد:

(یدل على ذلک, قوله تعالى: (انما المشرکون نجس) فحکم علیهم بالنجاسة بظاهر اللفظ و هذا یقتضى نجاسة اسئارهم بملاقاتهم للماء و ایضا اجمع المسلمون على نجاسة المشرکین والکفار اطلاقاً وذلک ایضا یوجب نجاسة اسئارهم62.)

دلیل بر جایز نبودن طهارت, با نیم خورده کافران, قول خداوند است: (انما المشرکون نجس) که به ظاهر لفظ حکم به نجاست آنها کرده است و این حکم اقتضا دارد که نیم خورده آنان به واسطه ملاقات آنان با آب, نجس باشد و همچنین مسلمانان بر نجاست مشرکان (به گونه مطلق) اجماع دارند و این هم سبب مى شود که باقى مانده آب دست خورده آنان, نجس باشد.

بررسى:
1 .آیه در نجس بودن مشرکان, نص نیست, برخلاف آنچه که پیش از این در عبارت سید ابى المکارم گذشت.

2 . آیه در نجس بودن مشرکان ظهور هم ندارد, چون اگر ظاهر بود, نیازى نبود که شیخ به دلیل دوم که دلیل ناقص و غیر درخور پذیرش است, تمسک جوید, چون ایشان مى گوید: مسلمانان بر نجس بودن مشرکان اجماع دارند. اگر مقصود وى, از نجس بودن, نجس بودن فقهى است که مسلماً چنین اجماعى محقق نیست و اهل سنت قایل به نجاست فقهى مشرکان نیستند و اگر مقصود وى, نجس بودن حکمى و معنوى است که آن موجب نجس بودن نیم خورده و ظرفهاى آنان نمى شود و اگر مراد از (مسلمون), شیعیان باشد که این سخن گفتن برخلاف اصطلاح است; زیرا اگر مقصود شیعیان بود, باید تعبیر به (مؤمنون) مى کرد نه (مسلمون).

12 . شیخ مفید:

(اگر کافر, با مسلمان مصافحه کرد و دستش به خاطر عرق کردن یا غیر آن تر بود, کسى که با کافر تماس گرفته دستش را با آب مى شوید و اگر در دست کافر رطوبتى نبود, این شخص دست خود را با دیوار یا خاک مسح مى کند63.)

13 . شیخ طوسى در شرح این عبارت:

(قول خداوند: (انما المشرکون نجس) بر این مطلب دلالت مى کند, چون با ظاهر لفظ حکم کرده است که آنان نجسند. پس باید آنچه را هم که با آن تماس مى گیرند نجس باشد, مگر آنچه را که شریعت مباح دانسته است64.)

بررسى
تعبیر شیخ در هر دو عبارت به (ظاهر اللفظ) شبهه انگیز است. چرا تعبیر نکرد به (ظاهر الایة)؟ از این که ایشان کلمه نص به کار نبرد, معلوم مى شود که آیه نص در نجاست مشرکان نیست و از این که به ظاهر لفظ تعبیر کرد, نه ظاهر آیه, چنین فهمیده مى شود که ظاهر آیه هم, بر نجس بودن مشرکان دلالت ندارد, بلکه شاید مى خواهد بگوید نجاستى که الآن مورد بحث ماست, لفظش در قرآن هم, در مود مشرکان به کار رفته است. امّا مقصود از این لفظ چیست؟ بیان نکرده است.

سپس ایشان ابراز داشت:

(فیجب ان یکون ما یماسونه نجساً الاّ ماتبیحه الشریعة.)

پرسش این است: مسثنى در کلام ایشان, راجع به چه مواردى است؟

به طور حتم, در ذهن ایشان مواردى بوده است که بدن کافر با رطوبت با جایى تماس حاصل مى کند, ولى شریعت آن موارد را نجس ندانسته است وگرنه, استثنا معنى نداشت.

آخرین مطلب: شیخ مفید ابراز داشت: (اگر دستشان تر هم نباشد, باید با خاک یا دیوار, آن را مسح کنند) مسأله این است که اگر بحث نجس بودن فقهى مطرح بود که در حالت نبود رطوبت و سرایت نکردن, نباید نیازى به مسح و مانند آن باشد. پس همین قسمت دوم کلام, مى تواند نشانه باشد که نجس بودن کافر, فقهى نیست, بلکه براى دورى جستن از آنان است.

14 . سید مرتضى:

(نیم خورده مشرک, نزد ما نجس است, نیم خورده هر کافرى, از هرگونه که باشد. نجس است و وضو با آن جایز نیست. (و ابوحنیفه و اصحاب وى, وضوى با آن را اجازه داده اند و طحاوى از مالک نقل کرده که وضو با نیم خورده نصرانى و مشرک جایز نیست) دلیل ما بر درستى راهمان پس از اجماع محقَّق فرقه حقه, قول خداوند (انما المشرکون نجس) است که در آیه, به روشنى, حکم به نجس بودن نیم خورده آنان شده است65.)

نکته: کسى که دلیل روشن, مانند آیه قرآن را دارد و در نظرش دلالت آیه تمام است, نباید اوّل به اجماع تمسک بجوید با این که روشن است, اجماع فى نفسه حجت نیست.

15 . محقق:

(الثالث فى الاسئار وهى کلها طاهرة عدا سؤر الکلب والخنزیر والکافر وفى سؤر المسوخ تردد والطهارة اظهر. ومن عدا الخوارج والغلاة من اصناف المسلمین طاهر الجسد والسؤر66.)

همه نیم خورده ها پاکند, غیر از نیم خورده سگ, خوک و کافر. و در طهارت نیم خورده حیوانهاى مسخ شده, تردید است و آشکارترین آن, پاکى است و مسلمانان غیر از خوارج و غالیان, جسم ونیم خورده شان پاک است.

16 . همو:

(دهم [از نجاسات]: کافر و هر کس که از اسلام خارج باشد یا به نحله اسلام درآید ولکن منکر آنچه که ضرورى دین بودنش روشن است, بشود, مانند خوارج و غلوکنندگان67.)

17 . صاحب جواهر پس از قول محقق ـ ره ـ که نوشت: (دهم از نجاسات کافر است) مى نویسد:

(اجماعاً فى التهذیب والانتصار والغنیه والسرائر والمنتهى وغیرها وظاهر التذکرة بل فى الاوّل من المسلمین.)

این مسأله اجماعى است در عبارتهاى کتابهایى که یاد مى کند و سپس عباراتى مانند: عبارت شیخ مفید, شیخ طوسى را که نوشته اند:

(مکروه است انسان یکى از کافران را به طعام دعوت کند و اگر دعوت کرد, امر کند تا دستش را بشوید.)

توجیه مى کند به این گونه:

(یا طعام, طعام غیر مرطوب, مانند نان بوده است, یا شیخ که این مطلب را نقل کرده به خاطر ورودش در روایت بوده, نه از روى اعتقاد, یا کراهت را بر حرمت حمل مى کند و…)

عبارت ابن جنید را با این عذر که ایشان برابر قیاس فتوا مى داده, رد مى کند.

عبارت ابن عقیل را نیز همان طور مورد اشکال قرار مى دهد و سپس مى نویسد:

(لقد اجاد الاستاذ الاکبر بقوله: نجس بودن مشرکان, از شعارهاى شیعه است که علماى عامه و عوامشان و زنها و کودکانشان, بلکه حتى اهل کتاب هم مى دانند, تا چه رسد به شیعیان.)

سپس مى نویسد: افزون بر اینها که گفته شد, آیه قرآن (انما المشرکون نجس) هم بر مطلب ما دلالت مى کند و نقص دلالت آن را, ظهور معناى اصطلاحى و نبود قول بالفصل بین مشرک و غیر مشرک, جبران مى سازد. سپس, با تمسک به پاره اى از آیات, مشرک بودن اهل کتاب را به اثبات مى رساند و قایل شدن به نجس بودن معنوى و حکمى کافران را بى بهره اى از مذاق فقه و پیروى از عامّه کوردل مى داند. و سرانجام مى نویسد: سزاوار نیست کسى گوش بدهد به استدلال به آیه (وطعام الذین اوتوا الکتاب حل لکم) براى اثبات طهارت اهل کتاب و به درازا کشیدن بحث در این باب را از بین بردن عمر به شمار مى آورد. سپس فرزند کافر را هم ملحق به کافر و نجس مى داند68.)

بررسى:
آنچه که تاکنون به دست آمد عبارت بود از:

الف . نجس بودن مشرکان در نزد شیعه, از مسلمات است و از عالمانى که کتابها و کلمات آنان در دسترس ما قرار دارد, از مرحوم شیخ صدوق گرفته تا صاحب جواهر, هیچ کس در نجس بودن آنان خدشه اى نکرده است, اگر چه در استدلال به آیه قرآن: (انما المشرکون نجس) بحثهایى کرده اند و بعضى دلالت آن را تمام و بعضى ناتمام دانسته اند و در دلالت روایات هم, معمولا, مناقشه کرده اند, امّا همه آنان اجماع را یک دلیل محکم دانسته و آن را سپر حکم خود قرار داده اند.

ب . گروهى, مانند مرحوم شیخ صدوق, دایره حکم و محل نزاع را به زنازاده و مانند آن هم سریان داده بودند, ولى مسلم است که کلام ایشان, به پیروى از روایات بوده و بحث آن, در بحث روایات, مطرح خواهد شد.

ج . اثبات نجس بودن براى اهل کتاب, مؤنه بیشترى مى خواهد, چون دیگر آیه (انما المشرکون نجس), به گونه مستقیم, آنان را در بر نمى گیرد و از سویى احتمال دارد که آیه (وطعام الذین اوتوا الکتاب حل لکم) طهارت آنان را نظر داشته باشد و گروهى از فقیهان هم, در گذشته و حال, حکم به پاکى اهل کتاب داده اند. پس حکم به نجس بودن اهل کتاب, مشکل تر است; زیرا اجماع محصلى هم در این مورد نداریم.

د . بالأخره دلیلهایى که براى نجس بودن مشرکان و سایر کافران مطرح کردند, عبارت بود از:

آیه قرآن, روایات اهل بیت, اجماع شیعه و احتیاط.

پس باید دلیلهاى چهارگانه بالا, هم از لحاظ دلیل بودن و هم از نظر مقدار دلالت, بررسى شوند:

آیه مورد استدلال
مهم ترین آیه اى که براى نجس بودن مشرکان به آن استدلال مى شود, آیه زیر است:

(یا ایها الذین آمنوا انما المشرکون نجس, فلایقربوا المسجدالحرام بعد عامهم هذا وان خفتم عیلةً فسوف یغنیکم الله من فضله ان شاء, ان الله علیم حکیم69.)

اى کسانى که ایمان آورده اید, مشرکان, نجسند, پس نباید پس از این سال, به مسجدالحرام نزدیک شوند و اگر از فقر مى ترسید, خداوند به زودى شما را از فضل خود بى نیاز مى کند, همانا خداوند دانا و حکیم است.

مناسب است که بعضى از دیدگاههاى مفسران, به عنوان مقدمه بحث, یاد شود:

1 . شیخ طوسى:

(این خطاب از خداوند به مؤمنان است و در آن به مؤمنان خبر مى دهد که کافران نجس هستند و به آنان امر مى کند که مشرکان را از نزدیک شدن به مسجدالحرام بازدارند… و هر چیز پلید را در لغت نجس مى نامند, وقتى مفرد استعمال شود, گفته مى شود (نَجَس) و بر مذکر و مؤنث به گونه یکسان اطلاق مى شود و ظاهر آیه اقتضا دارد که کافران نجس باشند…. و بنابراین, هر کس دست تر به آنان بزند, باید دستش را بشوید و اگر دست هر دو خشک بود, باید به دیوار مسح کند70.)

2 . مرحوم طبرسى در مجمع البیان:

(معناى [آیه انما المشرکون نجس] این است که کافران نجس هستند… در نجس بودن کافر اختلاف است: دسته اى از فقیهان گفته اند که کافر نجس العین است و ظاهر آیه هم بر همین دلالت دارد.

و روایت شده است: عمربن عبدالعزیز نوشت: یهود و نصارا را از وارد شدن به مساجد مؤمنان, باز دارید. به دنبال آن آیه (انما المشرکون نجس) را نوشت.

حسن بصرى گفته است: با مشرکان مصافحه نکنید و هرکس مصافحه کرد, دست خود را بشوید و این موافق با قول اصحاب ماست که مى گویند هر کس با دست تر با کافر مصافحه کرد, دست خود را بشوید و اگر با دست خشک مصافحه کرد, دستش را به دیوار بکشد. دسته دیگرى از فقیهان گفته اند: خدا مشرکان را به خاطر خباثت اعتقادات, کارها و گفته هایشان نجس نامیده است و به ذمّى اجازه وارد شدن به مساجد داده است71.)

توضیح: مراد از فقیهان, فقیهان اهل سنت است که در نجس بودن کافر اختلاف کرده اند و عمربن عبدالعزیز هم, کافران را: مشرک و اهل کتاب, نجس دانسته و ورود آنان را به تمام مساجد منع کرده است.

3 . طبرى:

(اهل تأویل, در معناى نجس اختلاف کرده اند… بعضى گفته اند: خداوند به این جهت مشرکان را نجس نامید که چون جنب مى شوند, غسل نمى کنند; از این روى گفت: آنان نجسند و از معمّر نقل شده که گفت: تنها چیزى که از قتاده مى دانم این است که گفت نجس, یعنى جنابت. و از معمّر نقل شده که گفت: به من خبر رسیده که پیامبر اکرم(ص) با حذیفه برخورد کرد و دست حذیفه را گرفت.

حذیفه گفت: اى پیامبر خدا من جنب هستم.

پیامبر اکرم فرمود: مؤمن هیچ گاه نجس نمى شود.

دیگران گفته اند: مشرکان, پلید و رجسند, مانند خوک و سگ و این قولى است که از ابن عباس از وجهى ناخوشایند ذکر شده است که ذکر آن را خوش نداشتیم72.)

توضیح: نتیجه کلام ایشان این شد که نجس, به دو معناست: 1. به معناى جنب. 2. به معناى پلیدى. و براى اثبات معناى نخست که نظر ایشان هم همین است, به نقل قولهایى از معمّر پرداخت که مانند قصه حذیفه در روایتهاى شیعه هم موجود است.

امام صادق(ع) مى فرماید:

(پیامبر اکرم(ص) با حذیفه برخورد کرد, پیامبر اکرم دست دراز کرد [تا مصافحه کند] ولى حذیفه دست خود را کشید.

پیامبر اکرم(ص) فرمود: اى حذیفه من دست خود را باز کردم چرا دستت را از من باز گرفتى؟

حذیفه گفت: به دست دادن با شما میل دارم ولکن من جنب بودم و دوست نداشتم که دستم در حال جنابت به دست شما برخورد کند.

پیامبر اکرم فرمود: آیا نمى دانى مسلمانان وقتى که با هم ملاقات و مصافحه کنند, گناهانشان همانند ریختن برگ درختان مى ریزد73.)

ظاهراً یک واقعه و یک قضیه بیشتر نبوده و پیامبر اکرم(ص) هم یک تعبیر فرموده است; امّا آیا فرموده که مؤمن نجس نمى شود و… روشن نیست. پس هم معنى بودن نجس و جنب, از این خبر فهمیده نمى شود; زیرا در یک نقل فقط این دو تعبیر در برابر هم قرار گرفته اند و نقل دیگر که از طریق شیعه است, از این جهت با نقل طبرى از معمر, ناسازگارى دارد.

4 . جصّاص مى نویسد:

(گفتن اسم نجس بر مشرک به این جهت است که شرکى را که او باور دارد, دورى از آن, واجب است, همان گونه که دورى از نجاستها و پلیدیها, واجب است, بدین خاطر, خداوند آنان را نجس نامیده است و نجاست در شرع, به دو وجه منصرف است:

1 . نجاسة الأعیان.

2 . نجاسة الذنوب.

رجس و رجز هم در شرع به همین دو وجه انصراف دارند74.)

توضیح:
از صدر عبارت ایشان بر مى آید که انسان نجس نیست, بلکه انسان مشرک, از آن جهت که شرک مى ورزد, نجس است و در واقع, شرکِ مشرک نجس است که شرک هم عقیده و صفت است. اسناد نجاست به مشرک, به جهت این است که تعلیق حکم بر وصف, مشعر به علیّت است. مثلاً وقتى مى گویند: طبیب دوست داشتنى است, یعنى طب او دوست داشتنى است یا وقتى مى گویند عالم را احترام بگذار, یعنى عالم را به خاطر علمى که دارد احترام بگذار. حال در این جا هم مشرک نجس است, یعنى شرک نجس است و از مشرک دورى کن, یعنى از شرک وى دورى بورز.

اگر اشکال شود که چرا (نجس) که بر چیزهاى خارجى درخور حمل است, در این جا بر صفت شرک حمل شده است؟

جواب داده مى شود: براى این که, از مشرک هم مانند آن چیزهاى خارجى, دورى گزیدن, واجب است.

به هر حال, جصّاص مى خواهد بگوید مشرک نجاست عینى خارجى ندارد و نجاست مشرک, همان شرک است که نجاست گناه است.

5 . زمخشرى:

(نجس مصدر است (و چون بر ذات درخور حمل نیست یا لفظ ذو در تقدیر است) که معناى آن چنین مى شود: مشرکان مصاحبان نجسند. چون با آنان شرکى که به منزله نجاست است, وجود دارد و آنان خود را تطهیر نمى کنند و غسل جنابت انجام نمى دهند و از نجسها دورى نمى گزینند. پس نجاست به آنان چسبیده است.

و یا معناى مبالغه به خود مى گیرد که معناى آن چنین مى شود. مشرکان گویا, خود نجاستند75.)

6 . مرحوم علامه طباطبایى:

(وقتى ممنوع بودن ورود مشرکان را به مسجدالحرام, تعلیل مى کند به این که آنان نجسند, پس معلوم مى شود که براى مشرکان گونه اى پلیدى و براى مسجد گونه اى پاکى و پاکیزگى اعتبار کرده است.

و به هر حال, آن گونه پلیدى, هر چه باشد, چیزى غیر از نجاست فقهى است76 . )

نقل این آرا, براى این بود که از یک سوى, اختلاف شیعه با اهل سنت در معنى کردن آیه روشن شود که آنان نجاست را به معناى پلیدى معنوى, جنابت, نجاست عرضى مى دانند, ولى شیعه نجاست را نجاست ذاتى مى داند و چون آراى مفسران, تقریباً تکرار بود, از آوردن دیگر عبارات خوددارى شد.

به هر حال, از همین چند نقل هم به خوبى روشن مى شود که آیه نص در نجاست مشرکان نیست و حتى شیخ طوسى در تبیان و طبرسى در مجمع از تعبیر به ظهور, پا فراتر نگذاردند و علامه در المیزان, نجاست در آیه را غیر از نجاست فقهى دانست. پس, آیه جایى براى گفت وگو دارد و آن گونه که فقیهان پسین از شیخ طوسى, آیه را نص در نجاست مشرکان دانسته اند, صحیح نیست.

چند اشکال در دلالت آیه بر نجس بودن مشرکان
1 . لفظ نجس (به فتح جیم) مصدر است و بر ذات و عین درخور حمل نیست, مگر این که (ذو) در تقدیر گرفته شود و براى تقدیر گرفتن (ذو) کم ترین برخورد کافى است. پس همین که بدن شخصى با نجاستى تماس گرفت, مى توان گفت فلانى نجس است, یعنى با نجاست, به گونه اى برخورد دارد.

در نتیجه, این آیه با نجس بودن عرضى مشرکان, سازگار است و نمى توان نجس بودن ذاتى آنان را از این آیه استفاده کرد.

پاسخ: حمل مصدر بر عین, بدون تقدیر گرفتن (ذو) افزون بر شیوع داشتن, دلالت بر مبالغه هم مى کند, مانند (زیدٌ عدل) یعنى زید همه وجودش عدل است و این گونه جمله ها, اگر چه مجازى هستند, ولى بهتر از تقدیر گرفتن است بویژه با توجه به این که آیه مى خواسته مسلمانان را بر جلوگیرى از ورود مشرکان به مسجدالحرام تشویق کند, چنین مجازگویى بسیار مناسب مى نماد, یعنى مشرکان را تمام نجس و به گونه اى مى شناساند که گویا همه وجودشان نجس است, تا مؤمنان از آنان متنفر شوند و آنان را به مسجد و حریم آن راه ندهند77.)

2 . چون زبانها در حال دگرگونیند و واژگان به گونه معمول, از معنایى به معنایى سیر مى کنند و از سویى این اصطلاحات فقهى که امروزه مطرح است, در زمان نزول قرآن مطرح نبوده ما اطمینان نداریم که واژگان در آن زمان, به همین معانى کنونى آن باشند.

به عبارت روشن تر: براى ما ثابت نیست که نجس در زمان نزول, همین, معناى فعلى فقهى را دارا بوده است. امکان دارد, نجس در آن زمان, به معناى لغوى خود, یعنى پلید و کثیف, بوده باشد و حتى بالاتر از احتمال با شواهدى که پس از این آورده مى شود, انسان اطمینان مى یابد که واژه نجس در قرآن, با نجسى که اکنون در فقه مطرح است, در معنى تفاوت دارند. در خود همین آیه هم, شواهدى وجود دارد که نجاست فقهى ظاهرى مراد نیست, زیرا:

نخست این که پس از حکم به نجس بودن آنان, مى فرماید (فلایقربوا المسجد الحرام…) با کلمه فاى تفریع, جمله بعدى را از متفرعات جمله پیش دانسته است. یعنى چون نجسند, نباید به مسجدالحرام نزدیک شوند, در حالى که مى دانیم حمل نجس و بردن آن به مسجد, اگر مورد اهانت به مسجد نباشد اشکالى ندارد; مثلاً, شخصى یک بسته خون براى تزریق یا قسمتى از یک میت را براى پیوند یا تشریح, در بسته اى محفوظ گذاشته, داخل مسجد مى شود, تا نماز بگزارد, یا از دَرِ دیگر خارج شود که نه سبب آلودن مسجد است و نه اهانتى به مسجد به حساب مى آید. در این صورت, بردن نجاست به مسجد, اشکال ندارد, تا چه رسد به این که ورود آن ممنوع باشد و مؤمنان وظیفه جلوگیرى از ورود آن به مسجد را داشته باشند. پس معلوم مى شود که نجاست مشرکان نجاست دیگرى است که با تقدس مسجد سازگار نیست, همان گونه که از تفسیر المیزان, پیش از این نقل شد78.)

دوم این که, در قسمت پایانى آیه مى فرماید:

(وان خفتم عیلة فسوف یغنیکم الله من فضله)
و اگر شما از فقر مى ترسید, خداوند شما را از فضل خود بى نیاز مى کند.

معلوم است که مسلمانان از لفظ (مسجدالحرام) معناى حَرَم را فهمیده اند وگرنه جایى براى ترس از فقر باقى نمى ماند. چون اگر تنها ورود به مسجدالحرام ممنوع بود, مشرکان مى توانستند در خارج مسجد به تجارت و دادوستد خود ادامه دهند, همان گونه که رسم بر این بوده است. پس اگر معناى مسجدالحرام, کل حرم باشد, (نجس) در آیه به معناى فقهى آن نیست, زیرا ساختن دستشویى, رفتن براى قضاى حاجت در محدوده حرم, مرسوم و معمول بوده است و مِنى که قربانگاه است و در آن جا, خون قربانیها, که نجس است, به زمین ریخته مى شود, داخل حرم قرار دارد.

اگر کسى بگوید: استعمال مسجدالحرام و اراده حرم, مجاز است و تا قرینه اى نباشد, پذیرفتنى نیست.

پاسخ استعمال مسجدالحرام و اراده حرم, در قرآن فراوان واقع شده است مانند آیه:

(سبحان الذى اسرى بعبده لیلا من المسجد الحرام الى المسجد الاقصى79.)
منزه است خدایى که بنده خود را شبانگاهان از مسجدالحرام به مسجدالاقصى سیر داد.

با این که مشهور است که معراج از مسجدالحرام نبوده, بلکه از خانه ام هانى بوده است.

در آیات: (لاتقاتلوهم عند المسجد الحرام), (لم یکن اهله حاضرى المسجدالحرام) و (فول وجهک شطر المسجدالحرام80), مقصود کل حرم است.

و اگر بگوید: قصد اولى مشرکان, زیارت خانه خدا بود و در پى آن, تجارت و دادوستد انجام مى شد و در صورتى که آنان را از داخل شدن به خود مسجد و زیارت بازدارند, دیگر تجارتى برپا نخواهد شد.

پاسخ: این اشکال به نظر درست مى رسد, مگر این که به گونه اى ثابت شود که مشرکان, براى تجارت به مکه مى رفته اند وزیارت مسأله اصلى آنان نبوده است.

به هر حال, مهم این است که دلالت آیه بر نجاست اصطلاحى و فقهى مشرکان, روشن نیست.

3 . وقتى گفته مى شود مشرک نجس است و مى دانیم مشرک, یعنى (ذات ثبت له الشرک) ذاتى که شرک براى آن به اثبات رسیده, نجس است و در واقع, برگشت به این دارد که شرک مشرک, نجس است, یا تعلیق حکم بر وصف مشعر به علیت است.

آن گاه اگر شرک مشرک نجس باشد, سریان نجاست از صفت به ذات, دلیل مى خواهد. درست است که ذات شخص و صفت او, با هم, در خارج و در مصداق, یکى هستند, ولى سریان احکامِ یکى به دیگرى, دلیل مى خواهد. افزون بر این که خود نسبت دادن نجاست به شرک, مى رساند که نجاست, نجاست اصطلاحى نیست81.

4 . پلیدى و نجاست مشرکان, قبل از نزول این آیه در ذهن مردمان جاى گرفته بوده است, پس آیه دلالت بر نجاست مشرکان نمى کند.

به بیان دیگر, آیه تأسیس حکم جدید به نام نجاست مشرکان را نکرده است, بلکه آنچه در ذهن مردم بوده, گرفته و آن را صحیح فرض کرده و مطلبى مانند ممنوع بودن ورود به مسجدالحرام را بر آن بار ساخته است.

به بیان روشن تر: چیزى را که در ذهن همگان ثابت بوده, به عنوان یک پایه و اصل مسلم قرارداده و مطلب خود را که ممنوع بودن ورود به مسجدالحرام باشد, بر آن بار ساخته است.

یعنى سیاق آیه, سیاق جلوگیرى از ورود به مسجد است, نه سیاق بیان نجاست مشرکان. شاهد آن هم, کلام حضرت على(ع) است که وقتى پرسیدند وظیفه ات در ذى الحجه چه بود؟ فرمود:

(به اعلام چهار چیز مأمور شدم:

غیر مؤمن داخل کعبه نشود, عریان, هیچ کس طواف انجام ندهد, بعد از این سال, مؤمن و کافر در مسجدالحرام جمع نشوند و کسى که بین او و پیامبر(ص) عهدى است تا آخر مدّت عهدش پابرجاست…).

مؤید این, کلام ابوهریره است:

(ندا مى کردیم و مى گفتیم پس از امسال, مشرک حج نکند, عریان طواف نکند و غیرمؤمن داخل بیت نشود82…)

امّا داستانهایى که مى رساند پلیدى مشرکان, حتى پیش از نزول آیه, در ذهنها ثابت بوده است:

1 . (پیش از فتح مکه, ابوسفیان به مدینه آمد تا با پیامبر اکرم(ص) دیدار کند و پیمان مشرکان را با مسلمانان, که چند بار خودشان نقض کرده بودند, تجدید کند. وقتى بر دخترش ام حبیبه, که همسر پیامبر اکرم(ص) بود, وارد شد و خواست بر جایگاه و تشکى که رسول اللّه(ص) بر آن مى نشست, بنشیند, ام حبیبه آن تشک را برداشت تا پدرش بر آن ننشیند.

ابوسفیان, علت را پرسید.

ام حبیبه گفت: این جایگاه پیامبر(ص) است و تو فردى مشرک و نجس هستى دوست نداشتم که بر تشک رسول اللّه بنشینى83.)

2 . آن گاه که وفد ثقیف به مدینه آمدند تا درباره شرطهاى خود براى اسلام آوردن, با پیامبر اکرم(ص) مذاکره کنند, براى آنان قبه اى در مسجد زده شد.

مسلمانان گفتند: اى پیامبر خدا! اینان گروهى نجس و پلیدند.

پیامبر اکرم فرمود:

(انه لیس على الارض من انجاس الناس شیء, انما انجاس الناس على انفسهم84.)
نجاست انسانها, به هیچ روى, به زمین منتقل نمى شود, نجاست انسانها تنها بر نفوس خود آنان است.

نکته ها
1 . با این که داستانها مربوط مى شوند به پیش از نزول آیه (انما المشرکون نجس), مى بینید که در داستان نخستین, دختر ابوسفیان پدر مشرک خود را نجس مى داند و آن را در مقدمات قیاسهاى خود به کار مى برد: تو مشرک و نجسى و نباید بر جاى پیامبر بنشینى یا در داستان دوم, مسلمانان مى گفته اند: اینان نجسند, نباید به مسجد بیایند.

2 . چون که نجاست مشرکان امرى ثابت در ذهنهاى مسلمانان بوده است, باید ببینیم آنان از نجاست مشرکان چه مى فهمیده اند و به چه معنایى آنان را نجس مى دانسته اند.

آیاجلوگیرى از نشستن ابوسفیان بر تشک و جایگاه رسول اللّه(ص) به خاطر ترى و رطوبت بدن ابوسفیان بود که فرش را نجس مى کرد, یا براى تحقیر مشرک و بزرگداشت مقام رسالت بود؟

هر دو احتمال مى رود, ولى احتمال تر بودن و نجس شدن فقهى, احتمال ضعیفى است و بر فرض هم چنین احتمالى باشد, همان گونه که در داستان وفد ثقیف, چنین احتمالى (احتمال ترس از نجس شدن مسجد) قوى تر است, ولى پیامبر اکرم(ص) با این فرموده: نجاستهاى افراد بر زمین منتقل نمى شود, ما را ارشاد مى کند بر این که نجاست انسان, از سنخ نجاستهاى دیگر نیست که به زمین منتقل شود.

5 . این اشکال, از سویى مؤید اشکالهاى پیشین است و از سویى, مهم ترین اشکال بر حکم به نجاست کافران است. از این روى, ائمه ما ـ علیهم السلام ـ ما و اصحاب آنان, هیچ کدام در مباحث خویش به این آیه تمسک نکرده اند, با این که بحث نجاست مشرکان, یکى از بحثهایى است که شدیداً بین ما و اهل سنت مورد اختلاف بوده است و چطور اگر چنین دلیل روشنى داشتیم, ائمه(ع) و اصحاب آنان به کلى از این دلیل غافل شدند, با این که ائمه(ع) هر چیزى را مستند به قرآن مى کردند و مى فرمودند:

(هر چه را ما گفتیم, دلیلش را بخواهید تا از قرآن برایتان بیان کنیم) و اصحاب هم, ریزترین امور را که به نظر مى رسد در قرآن وجود ندارد, یا قرآن درصدد بیان آن نیست, از ائمه(ع) مى پرسند و آنان به آیه قرآن استدلال مى جویند; مثلا, آیا در وضو, مسح تمام سر لازم است همان گونه که اهل سنت برآنند, یا مسح بعضى از سر کافى است؟

امام باقر مى فرماید: مسح به بعضى از سر کافى است.

زراره مى پرسد: مرا آگاه نمى کنى که از کجا دانستى؟

امام مى خندد و مى فرماید: هم قول پیامبر(ص) است و هم کتاب قرآن آن را مى گوید, آن گاه که مى فرماید: (فاغسلوا وجوهکم) مى فهمیم که همه صورت باید شسته شود, آن گاه که مى فرماید: (وامسحوا برؤوسکم) که رؤوس را با حرف جرّ (ب) مى آورد, مى فهمیم که مسح به بعضى از سر است: (ان المسح ببعض الرأس لمکان الباء85.)

یا در باب ذبایج اهل کتاب, اصحاب به آیه (وطعام الذین اوتوا الکتاب حل لکم) تمسک مى جویند و امام(ع) به آن جواب راضى نمى شود86 و همین گونه در دیگر بابها, حال چه شده است که در این بحث, نه ائمه(ع) نه اصحاب به این آیه تمسک نجسته اند.

اگر کسى بگوید: چون دلالت آیه بر نجس بودن مشرکان روشن بوده, به این جهت, هیچ کدام به آن تمسک نجسته اند.

جواب مى گوییم: حکم حرام بودن خمر هم, بسیار روشن تر از این بود, ولى باز در روایات درباره حرام بودن آن, به قرآن, تمسک شده است و تازه اگر حکم روشن بود, چطور اهل سنت آنان را پاک مى دانند و نخستین فقیه از شیعه که به آیه تمسک کرده است, آیه را ظاهر در نجس بودن مشرکان دانسته نه نص در نجس بودن آنان87.

به هر حال, تمسک نکردن ائمه(ع) واصحاب آنان به این آیه, با این که هم به عهد نزول نزدیک تر بوده اند و هم از قرآن بیش از ما خبر داشته اند و هم با اهل سنت بیشتر محشور بوده اند وجوّ فقهى آنان بر جامعه حاکم بوده است و هم آنان اهل استدلال و اثبات مطالب مکتب خویش بوده اند, روى هم رفته, معلوم مى کند که دلالت آیه بر نجس بودن مشرکان, خدشه دار است, امّا آیا اشکالها همانهایى است که یاد شد, یا اشکالهاى دیگرى هم مطرح است, معلوم نیست.

خلاصه:
1 . لفظ نجس, مصدر است و بر ذات حمل نمى شود, که جوابش داده شد.

2 . مشرک نجس است, یعنى شرک او نجس است و تأثیر آن نجاست و نجس بودن بدن مشرک دلیل مى خواهد.

3 . به قرینه ترس از فقر, معلوم مى شود مراد از مسجدالحرام, کل حرم است و نجس کردن و نجس شدن حرم, مسلما, اشکالى ندارد, پس نجاست در آیه, غیر از نجاست فقهى است.

4 . نجس بودن مشرکان امرى ثابت در ذهنهاى مسلمانان بوده و آیه درصدد بیان حکم نجاست مشرکان نیست, بلکه درصدد مترتب کردن ثمره هایى, مانند منع ورود به مسجدالحرام است.

5 . تناسب حکم و موضوع, نشان مى دهد که نجاست در آیه, معنایى مقابل با مقدس بودن مسجد دارد, چون بردن نجاست فقهى به مسجد, در صورتى که اهانت به مسجد نباشد, اشکال ندارد.

6 . حقیقت شرعیه, براى لفظ نجس, ثابت نیست و به بیان دیگر, معلوم نیست نجاست در آیه, به معنایى که اکنون در فقه مطرح است, بوده باشد.

7 . هیچ کدام از ائمه(ع) و اصحاب آنان, به این آیه براى اثبات نجس بودن مشرکان, تمسک نکرده اند.

معناى آیه (انما المشرکون نجس) و موارد استعمال آن
تا کنون, اشکالهایى که بر دلالت آیه, در مورد نجس بودن مشرکان وارد بود, مطرح شد و به طور اجمال, معلوم شد که آیه دلالتى بر نجاست فقهى مشرکان ندارد; امّا معناى (انما المشرکون نجس) چیست, معلوم نشد.

براى روشن شدن این جمله کوچک, باید معناى دو کلمه (مشرک) و (نجس) معلوم شود و افزون بر این, مواردى که این جمله در کتابهاى روایى یا غیر آن, به کار رفته و استفاده هایى که از آن شده, معلوم گردد, تا بتوان معناى این جمله را فهمید.

راجع به (المشرکون) بحثهاى زیادى است; مثلاً:

آیا مشرک, تنها به بت پرست اطلاق مى شود, یا کسانى که براى خدا, فرزند قائلند, مانند یهود و نصارا هم مشرکند.

آیا مقصود شرک در آفرینش یا در پروردگارى یا در عبادت یا مجموعه اینها و یا چیز دیگرى است؟

آیا (الف و لام) در (المشرکون) براى جنس است, تا تمام مشرکان را در همه زمانها و مکانها در بر بگیرد و بگوییم جمع محلّى به (الف و لام) افاده عموم مى کند, یا الف و لام عهد است که تنها شامل مشرکان سال نهم هجرت, که سال نزول این آیه و ابلاغ آن است, بشود؟

اینها همه مباحثى است که در ذیل کلمه (المشرکون) باید بحث و بررسى شود.

راجع به (نَجَس) هم باید فرق آن با نجس مشخص شود و مقایسه اى بین آن و رجس انجام گیرد و معلوم شود که حقیقت شرعیه است, یا متشرعه و به هر حال, در زمان نزول آیه, چه معنایى از آن مى فهمیده اند و زمان ائمه اطهار(ع) چه معنائى از آن مى فهمیده اند.

اما درباره این ترکیب که چه معنایى از این ترکیب استفاده مى شده است, باید موارد آن را پیدا کرد و معناى آن را بدست آورد و این جاست که کارآیى کامپیوتر در یافتن این ترکیب در کتابهاى گوناگون معلوم مى شود و ما بحث را از همین آخرى, شروع مى کنیم, تا معناى این جمله روشن شود و سپس معناى نجس را بررسى مى کنیم و اگر معلوم شد که نجس به معناى فقهى است, آن گاه نوبت مى رسد به این که موضوع این حکم را مشخص کنیم که چگونه کسانى هستند وگرنه پیش از روشن شدن موضوع و حکم, همه کسان, به حکم قاعده اولیه اى که بیان شد, محکوم به پاکى هستند.

موارد استعمال (انما المشرکون نجس) در بحارالانوار
پس از این که در کتاب من لایحضره الفقیه و کتاب کافى عبارت (انما المشرکون نجس) نه در کلام ائمه(ع) و نه در کلام پرسش کنندگان یافت نشد و به سراغ تهذیب الاحکام شیخ طوسى رفتیم و معلوم شد که ایشان این آیه را در دو جاى تهذیب به کار برده است که پیش از این بحث آن گذشت و در هر دو مورد, ایشان آیه قرآن را ظاهر در نجاست مشرکان دانسته بود88, به سراغ منابع دست دوم از قبیل بحارالأنوار, که تقریباً, دائرةالمعارف شیعه است و مصنف آن سعى کرده در حدّ توان, احادیث و اقوال را جمع آورى کند, مى رویم.

1 . علامه مجلسى درباره این که پدران پیامبر اکرم و اجداد وى, کافر نبوده اند, از مفاتیح الغیب دلیلهایى نقل مى کند که یکى از آنها چنین است:

(و مما یدل على ان احدا من آباء محمد(ص) ماکانوا مشرکین قوله(ص) لم ازل انقل من اصلاب الطاهرین الى ارحام الطاهرات) و قوله تعالى (انما المشرکون نجس) و ذلک یوجب ان یقال انّ احداً من اجداده ماکان من المشرکین89.)
مى گوید: از جمله دلیلهایى که دلالت مى کند هیچ کدام از پدران پیامبر اکرم(ص) مشرک نبوده اند, قول خود آن حضرت است که مى فرماید: پیوسته از صلب مرد طاهرى به رحم زن طاهرى منتقل مى شدم و از طرفى قرآن مى فرماید: مشرکان نجسند. از کنار هم گذاردن این دو جمله, معلوم مى شود که هیچ کدام از پدران پیامبر اکرم(ص) مشرک نبوده اند.

2 . علاّمه مجلسى نقل مى کند: شیعه اتفاق دارند: پدران پیامبر اکرم تا حضرت آدم, همه, مسلمان بوده اند, سپس کلام طبرسى در مجمع البیان را نقل مى کند که آذر, پدر حضرت ابراهیم نبوده, بلکه جد مادرى یا عموى او بوده. آن گاه سخن پیامبر(ص): (پیوسته از صلب پاک به رحم پاک منتقل مى شدم) را نقل مى کند و مى نویسد:

(ولو کان فى آبائه(ص) کافر لم یصف جمیعهم بالطهارة مع قوله سبحانه: انما المشرکون نجس)90
اگر در بین پدران پیامبر اکرم(ص) کافرى وجود داشت, پیامبر اکرم, همه را با وصف طهارت توصیف نمى کرد, چون خداى تعالى مى فرماید: (مشرکان نجسند).

و به هر حال از جمع روایت و آیه, نتیجه مى گیرد که هیچ کدام از پدران پیامبر اکرم(ص) مشرک نبوده اند و در نتیجه آذر, پدر حضرت ابراهیم نیست.

3 . ایشان, امور اختصاصى به پیامبر اکرم را از تذکره علامه نقل مى کند:

الف . واجبات, مانند: مسواک, نماز وتر و قربانى و…

ب . محرمات مربوط به نکاح, که یکى از آنها ازدواج با کافران (زنان اهل کتاب) است که بعضى بر همه مسلمانان حرام مى دانند, یعنى اختصاصى به پیامبر اکرم ندارد و بعضى براى مسلمانان, ازدواج با کافران را جایز مى دانند, ولى براى پیامبر جایز نمى دانند, که در این صورت, حرام بودن نکاح با کافران از امور اختصاصى آن حضرت مى شود. سپس دلیلهایى براى این اختصاص نقل مى کند که یکى کلام آن حضرت است که فرموده:

(زوجاتى فى الدنیا زوجاتى فى الآخرة).
همسرهاى من در دنیا, در آخرت هم همسرهاى من هستند.

چون بهشت بر کافران حرام است, پس او زن کافر انتخاب نمى کند و باز براى این که پیامبر, اشرف از این است که نطفه خود را در رحم زن کافر قرار دهد و خداوند زنان او را کرامت بخشیده و مادران مؤمنان قرار داده است و زن کافر, چنین صلاحیتى ندارد; زیرا ام المؤمنین بودن, براى این است که الگو براى دیگران باشند. و براى این که خداوند فرموده (انما المشرکون نجس91.)

توضیح: مى بینید که آیه قرآن مورد بحث ما را, روایات در جایى به کار نبرده اند, بلکه علامه در تذکره و در ضمن مسأله اى که علما در آن اختلاف دارند (زیرا بعضى ازدواج با زن کتابى را مطلقا جایز نمى دانند و بعضى به گونه موقت و بعضى استمرار آن را جایز مى دانند) آن را از موارد اختصاصى پیامبر(ص) مى داند و به دلیلهایى تمسک مى جوید که بیشتر آنها مخدوش است و سپس به آیه قرآن تمسک مى جوید که مربوط به مشرکان است, نه اهل کتاب و بر فرض که مشرک شامل اهل کتاب بشود, معناى نجس معلوم نیست.

آیا چون مشرک نجس است و ملاقات با او, بدن و لباس را نجس مى کند, ازدواج با او حرام است؟

اگر این چنین باشد, ممکن است کسى بگوید: پیامبر یا مؤمنان با او ازدواج مى کنند, ولى براى نماز لباس تمیزى مى پوشند و مکان مناسبى بر مى گزینند. مگر این که مقصود علاّمه معناى لغوى نجس باشد, یعنى چون, مشرکان پلیدند, در شأن پیامبر(ص) نیست که با آنان ازدواج کند که احتمال مى رود همین معناى دوم, در نظر علاّمه بوده است.

4 . مورد دیگرى که (انما المشرکون نجس) در بحارالانوار آمده, در ضمن آیات اول سوره براءت است که حضرت على(ع) بر مشرکان خواند و بدون هیچ گونه توضیحى نقل شده است. البته از روایات ذیل آیات معلوم مى شود که بیشترین اهمیت بر ممنوع بودن ورود مشرکان به مسجد بوده است, نه بر نجس بودن آنان, از این روى, حضرت على(ع) صلا در داد که از سال آینده, مشرک حق ورود ندارد. آن حضرت سخنى از نجاست و پلیدى آنان نفرمود92.

5 . براى اثبات نجاست اهل کتاب, علاّمه مجلسى, به این آیه تمسک جسته و این آیه را کبرا قرار داده و آیه: (وقالت الیهود عزیر ابن اللّه وقالت النصارى المسیح الله) را صغرا و حکم به نجس بودن اهل کتاب کرده است و سپس به گونه اجمال, به اختلاف مفسران در معناى کلمه (نجس) اشاره دارد93.

و به هر حال, معنایى از (انما المشرکون نجس) ارائه نداده است, ولى مشرکان را مسلماً نجس دانسته و گفته است:

(علماى شیعه بر این مسأله اجماع دارند و اگر اختلافى وجود دارد در مورد اهل کتاب است95.)

6 . علاّمه مجلسى در باب فضل و احکام و آداب مساجد, آیه را نقل کرده و سپس در قسمت شرح, سایر قسمتهاى آیه را شرح داده و نوشته است:

(براى ممنوع بودن داخل کردن و بردن نجاست به مسجدالحرام, به این آیه استدلال شده است و این تفریع, دور نمى نماند, اگر چه خالى از اشکال هم نیست, ولى استدلال به این آیه براى ممنوع بودن ورود مشرکان به تمام مساجد, ضعیف است96.)

تفریعهایى که بر آیه کرده اند و تفصیل بین دو فرع, درخور مناقشه است, ولى چون داخل شدن در مناقشه ها, ما را از مطلب اصلى باز مى دارد, از ورود در جزئیات صرف نظر مى کنیم و تنها این نکته را یادآور مى شویم که اگر مشرکان, واقعاً نجسند حق ورود به مساجد را ندارند و خارج کردن آنان از مساجد لازم است, به دلیل واجب بودن پاک کردن نجسها از مساجد, مگر این که ایشان نجاست را غیرنجاست فقهى بداند. یا در واجب بودن پاک کردن نجسها در مساجد خدشه کند.

7 . عبارت: (انما المشرکون نجس) در باب حطیم و فضل آن آمده, ولى علامه مجلسى شرحى بر آن ندارد97.

این بود موارد هفت گانه اى که عبارت (انما المشرکون نجس) در کتاب بحارالانوار به کار رفته بود, ولى همان گونه که ملاحظه شد, در هیچ کدام از این هفت مورد, اسمى از ائمه, یا از اصحاب ائمه در میان نبود که آیه را در معنایى به کار برده باشند, بلکه همه مواردى بود که فقهاى ما, یا فقهاى اهل سنت, براى اثبات مطلبى, اعم از اعتقادات پدران پیامبر(ص), یا جایز بودن ازدواج با غیرمسلمان, نجاست اهل کتاب و احکام و آداب مسجد به این آیه تمسک کرده بودند. به هر حال, مسأله اى که خیلى انسان را به فکر وامى دارد این است که چرا در هیچ حدیثى در رابطه با طهارت و نجاست انسان به این آیه تمسک نشده است.

آنچه اکنون به نظر مى رسد این است که در زمان نزول آیه, به طور کلى مسأله نجاست فقهى مشرکان مطرح نبوده و بحث نجاست و طهارت آنان مربوط به دوره هاى بعد است که در بحث بررسى روایات, این نکته روشن خواهد شد.

موارد استعمال لفظ نجس در احادیث
براى شناخت معناى یک لغت دو راه وجود دارد98:

1 . مراجعه به قول اهل لغت.

2 . مراجعه به موارد استعمال.

و چون ما, معناى لفظ نجس را در زمان نزول آیات مى خواهیم, از این روى, باید به کتابهاى لغت که در آن روزگار, یا نزدیک به آن زمانها, نوشته شده است مراجعه کنیم و یا موارد استعمال این لفظ را در احادیث ائمه(ع) بررسى کنیم. ولى پیش از بررسى موارد, نکاتى را باید توجه کرد:

1 . کندوکاو در موارد استعمال این لفظ در اقوال فقها, مشکلى را حل نمى کند, چون فقها و بزرگانى که کتابهاى آنان در دسترس ماست, همه متأخر از زمان ائمه اند و لفظ نجس در زمان آنان, مسلماً از معناى اصلى به معناى اصطلاحى فقهى منتقل شده بود.

2 . در این بحث, سند اخبار و صحیح یا ضعیف بودن خبر, ضربه اى نمى زند, چون تنها ملاک در این مرحله از بحث, استعمال است و معنایى که از این لفظ مى فهمیده اند, پس نقل از کتابهاى تاریخى و کتابهاى تفسیرى اهل سنت و استشهاد به اشعار, کلمات صحابه و تابعان, همه و همه, جایز است, چون مقصود درک مفهوم است نه چیز دیگر.

3 . اگر به فرض, در معناى لفظ نجس اختلاف شد و دیده شد که لفظ نجس در معناهاى گوناگونى به کار رفته است آن گاه باید دید که در یک زمان, به معانى گوناگونى به کار رفته است, یا در زمانهاى متفاوت. اگر در یک زمان, به معانى گوناگون به کار رفته است, مشترک لفظى است و اگر زمانها متفاوت باشد, احتمال نقل هم هست. اگر لفظ نجس, در زمان نزول آیه مشترک بوده در این هنگام معناى آیه را نمى توان فهمید چون پیامبر(ص) و ائمه(ع) آیه را معنى نکرده اند و مقصود مشخص نیست. اگر در زمانهاى بعد, این لفظ داراى معانى مشترک شده است, باید ریشه معانى و به هر حال معناى موجود در زمان نزول را پیدا کرد.

موارد استعمال لفظ نجس در روایات
پس از این که (انما المشرکون نجس) در هیچ روایتى یافت نشد و معنى نشد, ناچار باید با تحلیل کلمه به کلمه, آیه را معنى کنیم. اکنون نوبت لفظ (نجس) است که روشن شدى معناى آن, نه تنها در بحث نجاست مشرک و کافر, بلکه در نجاست چیزهاى دیگر هم اثر مى کند:

1 . از امام صادق(ع) روایت شده است:

(وانزل الله الحجر الاسود فکان اشدّ بیاضاً من اللبن واضوء من الشمس وانما اسودّ لأنّ المشرکین تمسّحوا به ضمن نجس المشرکین اسودّ الحجه99.)
(خدا حجرالاسود را فرو فرستاد, در حالى که از شیر سفیدتر و از خورشید نورانى تر بود. و تنها به این جهت حجرالاسود سیاه شد که مشرکان آن رامسح کردند, پس به خاطر نجاست مشرکان, سنگ سیاه شد.)

2 .علاّمه مجلسى از سیدبن طاووس نقل مى کند که: او, در کتابى که مربوط به سنتهاى ادریس است و از سریانى به عربى ترجمه شده, این امور را یافته است:

(اذا دخلتم فى الصیام فطهروا نفوسکم من کل دنس ونجس و صوموا لله بقلوب خالصة…100.)

وقتى داخل روزه شدید, نفوس خود را از هر چرکى و پلیدى پاک کنید و با قلبهایى خالص براى خدا روزه بگیرید.)

3 . علاّمه مجلسى از علل الشرایع حدیثى از پیامبر اکرم(ص) نقل مى کند که آن حضرت درباره آفرینش خود, حضرت على و فاطمه و حسن و حسین(ع) سخن مى گوید, آن گاه مى افزاید:

(خداوند, ما را از صلبهاى پدران و رحمهاى مادران خارج کرد و نجاست شرک و سفاح کفر به ما اصابت نمى کند.)

4 . از واقدى نقل مى کند:

(عبدالمطلب به سوى لات و عزى رفت و خواست بدن پیامبر را به لات و عزى (براى تبرک) بمالد از پشت سر, چیزى او را کشید, به عقب برگشت, کسى را نیافت. دوباره پیش رفت باز از پشت چیزى او را کشید. نظر کرد کسى را نیافت. مرتبه سوم جلو رفت, ناگهان نیروى عظیمى او را به عقب کشید, به گونه اى که او را بر زمین نشاند و گفت:

(یا ابا الحارث اتمسح بدناً طاهراً ببدن نجس101.)
اى ابا الحارث! آیا بدن پاکى را به بدن نجسى مى مالى؟

همان گونه که پیش از این گفته شد, سند داستان و درستى و نادرستى ماجرا, اکنون مهم نیست, تنها این جهت مورد نظر است که در مورد بتها, لفظ نجس را به کار برده در حالى که بتها از لحاظ فقهى نجس نیستند, اگر چه اطلاق رجس, حتى در آیات قرآن به آنها شده است, مانند: (فاجتنبوا الرجس من الأوثان102) به هر حال, این داستان نه سند درستى دارد و نه متنش از لحاظ کلامى, با عقاید ما, ساز مى آید.

5 . از واقدى در مورد ولادت نبى(ص) نقل مى کند:

(جبرئیل رسول الله(ص) را گرفت و شستشو داد و میکائیل بر او آب مى ریخت, تا آن حضرت را شستند و آمنه در گوشه اى از اتاق ترسان و مبهوت بود. جبرئیل به او گفت:

(یا آمنه, لانغسله من النجاسة, فأنه لم یکن نجساً ولکن نغسله من ظلمات بطنک103.)
(اى آمنه! او را از نجاست شستشو نمى دهیم, چون او نجس نیست, لکن او را از تاریکیهاى درون تو شستشو مى دهیم.)

توضیح: آنچه از بحار آوردیم و بحار از واقدى نقل کرده بود, درستى آن مورد تردید است. ولى پیش از این گفته شد که: نظر ما در این قسمت, فقط موارد استعمال لفظ نجس در زمان ظهور اسلام است.

در این عبارت, دو احتمال وجود دارد: احتمال نخست: نجس, همان نجاست فقهى باشد, به قرینه شستشو با آب. البته باید این نکته را توجه داشت در لسان روایات و همچنین در کلمات پیشینیان فرقى بین نجس و متنجس نبوده و هر دو را نجس مى نامیده اند. اصطلاح متنجس, در مقابل نجس, اصطلاح زمان صاحب عروة الوثقى, به بعد است.

به هر حال, برابر احتمال نخست, معناى عبارت این مى شود: (او را از متنجس ها نمى شوییم چون او متنجس نیست) پس با این توجیه که نجس و متنجس یکى است, به قرینه ذکر شستشو با آب, نجاست را مى توان به نجاست فقهى حمل کرد.

احتمال دوم: نجس در این واقعه, مانند بقیه موارد, به معناى پلیدى روحى و یا مطلق پلیدى باشد. یعنى او را از پلیدیها پاک نمى کنیم, چون او در اصل پلید و کثیف نیست, بلکه او را از تاریکیهاى درونى تو شستشو مى دهیم که احتمال مى رود بخواهد به آمنه نسبت پلیدى درونى بدهد و بگوید چون با تو بوده به خود پلیدى گرفته و ما آن را از آن پلیدى پاک کردیم, مگر این که مقصود از (ظلمات بطن) قذارات درون شکم باشد.

بنابر احتمال دوم, نجس به معناى خودش به کار رفته است, ولى از لحاظ کلامى و اعتقادى, این مطلب براى ما پذیرفته نیست, مانند واقعه پیشین که راجع به عبدالمطلب بود.

به هر حال, صرف نظر از بحثهاى کلامى و اعتقادى (نغسله من ظلمات بطنک) قرینه است بر این که نجاست به معناى پلیدى روحى است و آب هم, آب مخصوصى بوده است که تاریکیها را برطرف مى کند.

6 . از حضرت صادق(ع) نقل مى کند که فرمود:

(هنگامى که حضرت على(ع) عمروبن عبدوَدّ را کشت, شمشیرش را به حسن(ع) داد و گفت: به مادرت بگو: این شمشیر را بشوى, حسن(ع) شمشیر را هنگامى بر گرداند که على(ع) نزد پیامبر(ص) بود و در وسط شمشیر, نقطه خونى بود که پاک نشده بود.

حضرت على(ع) فرمود: آیا زهرا آن را نشُسته است؟

حسن جواب داد: چرا.

على(ع) فرمود: پس این نقطه چیست؟

پیامبر اکرم فرمود: اى على: از خود ذوالفقار بپرس تا تو را باخبر سازد.

على(ع) آن را تکان داد و گفت:

(الیس قد غسلتک الطاهرة من دم الرجس النجس.)
آیا زهراى پاک و طاهر, تو را از خون آن پلید کثیف, نشست؟

شمشیر جواب داد: بله ولکن تو موجودى که در نزد ملائکه بدتر از عمروبن عبدود باشد نکشته اى104.)

توضیح: وَدّ نام یکى از بتها است از این روى, مشرکان نام فرزندان خود را عبدِوَدّ مى گذاشته اند و عمرو فروند عبِدوَدّ بوده است.

پیش از این گفته شد که ما تنها, با استعمال لفظ نجس کار داریم, پس سند داستان, عمر امام حسن در آن وقت و سایر جهات مدّنظر نیست.

آنچه مسلم است از مقابله بین (الطاهرة) و(الرجس النجس) مى فهمیم, همان طور که (الطاهرة) صفت زهراى مرضیه است, الرجس النجس هم, صفت عمروبن عبدِود است و همان گونه که طهارت حضرت زهرا(س) جسمى و روحى است, پلیدى عمرو هم جسمى و روحى است و الرجس النجس, صفت عمرو است نه صفت خون.

به هر حال, (النجس) به معناى نجاست فقهى نیست, همان گونه که طهارت هم, به معناى فقهى آن نیست.

و بر فرض هم که نجس به معناى فقهى باشد, پس روشن است که نجاست مشرکان در آن زمان که جنگ خندق بوده و در حدود پنج سال پیش از نزول آیه (انما المشرکون نجس) براى مردم امرى مسلم و در ذهنها ثابت بوده است. به هر حال, یا نجس به معناى پلیدى است, پس آیه دلالت بر نجس بودن مشرکان ندارد و یا نجس به معناى نجس فقهى است که باز هم آیه دلالتى ندارد, چون در این صورت, نجاست مشرکان پیش از نزول آیه, روشن بوده است.

7 . بطائنى از حضرت کاظم(ع) نقل مى کند که حضرت به محمدبن بشیر نفرین مى کرد و از او تبرّى مى جست و مى فرمود:

(اللهم ارحنى منه, اللهم انى اسئلک ان تخلصنى من هذا الرجس النجس, قد شارک الشیطان اباه فى رحم امه105.)
خدایا! مرا از دست او راحت کن. خدایا از تو مى خواهم که مرا از این شخص پلید کثیف خلاص کنى. شیطان با پدرش در رحم مادرش شریک شده است.

توضیح: شاید مثل این خبر هم یکى از دلیلهاى شیعه باشد در حکم کردن به نجاست غالیان, ولى از قرائن پیشین همچنین جمله اى که در همین حدیث وجود دارد, معلوم مى شود حمل کردن (النجس) بر پلیدى به واقع نزدیک تر است.

8 . حضرت صادق(ع) از پدرش و او از پدرش نقل مى کند که حضرت على(ع) بر منبر کوفه خطبه اى خواند که در ضمن آن این جمله وجود دارد:

(انا اهل البیت طهّرنا الله من کل نجس, نحن الصادقون اذا نطقنا106.)
ما اهل بیتى هستیم که خدا ما را از هر پلیدى پاک کرده است. ما انسانهایى هستیم که اگر گفتیم راست مى گوییم.

ممکن است به قرینه آیه تطهیر:

(انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت ویطهرکم تطهیرا107.)
تنها اراده خدا بر این است که پلیدى را از شما اهل بیت بزداید و شما را پاک و پاکیزه گرداند.

کسى بگوید که رجس و نجس یک معنى دارند و خطبه حضرت على(ع) همان بیان آیه قرآن است و مراد از رجس و نجس این است که اهل بیت(ع) از پلیدیهاى جسمى و روحى به دورند; امّا نه آیه و نه خطبه درصدد بیان این جهت نیست که نجاست خارجى به بدن آنان اصابت نمى کند و اگر اصابت کرد, پاک کردن لازم ندارد. پس مراد این است که روح آنان پلید نیست, همان گونه که ارواح و نفوس دیگران امکان دارد پلیدیهاى شرک, حسد, بخل و غیره را داشته باشند. امّا پلید نبودن جسم, مزیتى نیست, چون دست کم, مسلمانان و مؤمنان, بدنشان پاک است و مسلماً آیه (انما یرید اللّه) و خطبه حضرت على(ع) چیزى وراى جسم و بدن را مى گویند که مسلّم طهارت روحى و مبرا بودن از نجاست روحى و باطنى است.

خلاصه: طهارت و نجاست راجع به اهل بیت عصمت(ع) احتمال یکى از معانى سه گانه را دارد.

الف. جسم آنان با ملاقات به هیچ نجاستى نجس نمى شود. این خلاف ظاهر است و آیه و خطبه درصدد بیان این نکته نیستند, چون در همین خطبه, پیش از جمله مورد بحث ما آمده:

(ما اهل بیتى هستیم که خدا ما را از این که فتنه گر, دروغگو, ساحر و زیّان باشیم, حفظ کرده است و هر کس از این خصوصیات داشته باشد, از ما نیست.)

ب . تنها جسم آنان پاک است که این هم مزیتى نیست, چون جسم و بدن همه مسلمانها پاک است.

ج . مراد طهارت روح و مبرّا بودن از پلیدیهاى روحى باشد که به یقین همین مراد است.

9 . اصبغ بن نباته نقل مى کند: حضرت على(ع) خطاب به شیطان فرمود:

(لارحمک الله ولاغفر لک, ایها الرجس النجس الخبیث, المخبث الشیطان109.)
خداوند تو را رحم نکند و تو را نیامرزاد اى پلید کثیف… اى شیطان.

10 . على بن عاصم اعمى کوفى نقل مى کند که بر حضرت عسکرى وارد شدم… فرمود:

(یا على: اِن هذا النعل الذى فى رجلک نعل نجس ملعون, لایقرّ بولایتنا110.)
اى على! این کفش که در پاى توست, کفش نجس ملعونى است, به ولایت ما اقرار نمى کند.

هم تعلیل و هم توصیف, دلالت مى کند که نجاست به معناى اصطلاحى آن نیست, چون کفش نمى تواند اقرار بکند و بُعد از خدا و نفرین براى آن معنى ندارد. به همین جهت, مسلم است که از نجس هم معنایى غیر از نجاست فقهى اراده شده است.

نکته: از این حدیث بر مى آید که تا زمان امام حسن عسکرى, هنوز لفظ نجس در معناى لغوى آن به کار مى رفته است و لفظ از معناى اوّلى خود بیرون نرفته بوده است. به همین جهت, با اطمینان کامل مى توان گفت که روایات سایر ائمه(ع) هم نجاست و پلیدى لغوى را مى گفته اند, مگر این که قرینه داخلى یا خارجى اقامه شود که نجاست شرعى فقهى مراد بوده است و با نبود قرینه, گرچه لفظ نجسى پیدا شود که تحمل هر دو معنى را داشته باشد, آن را بر معناى لغوى حمل مى کنیم.

11 . ابن اشتر سَرِ ابن زیاد را نزد مختار ثقفى فرستاد. وقتى سر را آوردند مشغول غذا خوردن بود. پس از خوردن غذا, بلند شد و سر را لگد کوب کرد پس کفش خود را نزد غلام خود انداخت و گفت:

(اغسلها فانى وضعتها على وجه نجس کافر111.)
کفش را بشوى, چون آن را بر صورت نجس کافرى گذاشتم.

توضیح: نخست این که لفظ (اغسلها) به جهت کافر بودن و نجس بودن ابن زیاد نیست, چون از طرفى مردار و میته نجس است, چه مسلمان باشد و چه کافر, چه انسان باشد و چه حیوان و از سوى دیگر, معلوم نیست که سر ابن زیاد تر بوده باشد تا نجاست آن به کفش اثر کند و از سوى دیگر, کفش با راه رفتن پاک مى شود در اصل کسى نیازى به طهارت کفش ندارد. پس روشن است این کلام مختار براى تحقیر ابن زیاد و توهین بیشتر به او و مردار بودن اوست و همان گونه که پیش از این هم گفته ایم, به کار بردن لفظ نجس براى مشرکان و یا دستور به دست ندادن باآنان, یا شستن دست و یا مالیدن آن به دیوار, همه به منظور تحقیر مشرک و کافر است, نه این که دست نجس مى شود و با آن نمى شود نماز گزارد, یا چیزهاى پاک در صورت ملاقات این دست به آنها, نجس شوند.

دوم این که پیش داشتن نجاست بر کفر در کلام مختار, مى رساند که نجاست و پلیدى او به حدّى است که گویا کافر است و ملحق به کافران, نه این که چون کافر بوده نجس است; زیرا او در ظاهر, مسلمان بود و بر فرض بپذیریم که ناصبى نجس است, حکم نجاست ناصبى, از زبان امام بعدى مانند: حضرت صادق(ع) آمده و در روایات ائمه پیشین حکمى راجع به نجاست ناصبیان نیست و مختار هم علم غیبى نداشته است.

نتیجه: تاکنون یازده مورد نقل کردیم که از زمان پیامبر خدا(ص) و حتى تا زمان امام عسکرى(ع) نجس را به معناى لغوى آن به کاربرده بودند و موارد دیگرى هم وجود دارد که فهرست وار عرضه مى شود:

12 . حضرت صادق(ع) فرمود: هنگام دخول به حمام بگو:

(اللهم اذهب عنّى الرجس النجس, وطهّر جسدى وقلبى112.)
13 . در دعاى امام هادى(ع), خوانیم:

(اللهم… طهرالارض من نجس اهل الشرک113.)
خدایا! زمین را از نجاست مشرکان پاک کن.

14 . در زیارت ابراهیم فرزند پیامبر اکرم(ص) آمده:

(طاهراً من کل نجس, مقدساً من کل دنس114.)
دو مورد هم از داستانهاى تاریخى, پیش از این نقل شد, یعنى قصه ام حبیبه که به پدرش ابوسفیان گفت: تو مرد مشرک نجسى هستى115 و داستان وفد ثقیف که مسلمانان گفتند اینان قومى نجسند116.

15 . از حضرت صادق(ع) روایت شده:

(…لاتجوز الصلاة فى شیئ من الحدید فانه نجس ممسوخ117.)
نماز در هیچ مقدارى از آهن جایز نیست, چون آهن پلید و مسخ شده است.

16 . در خطبه اى که حضرت على(ع) وضع عرب را هنگام بعثت پیامبر اکرم(ص) توضیح مى دهد, آمده است:

(حیّهم اعمى نجس118.)
مارهاى آنها کور و پلید بودند.

در نسخه دیگر, به جاى نجس, نحس آمده است که از مورد نزاع ما خارج مى شود.

در نهج البلاغه, در جملاتى به همین مضمون (حیات اصم119) مارهاى گنگ آمده است.

17 . از حضرت صادق(ع) روایت شده است, هنگام ورود به دستشویى بگویید:

(بسم الله, اللهم انى اعوذ بک من الخبیث, المخبث الرجس النجس الشیطان الرجیم120.)
تا این جا, نوزده مرتبه نجس را که در کتابهاى روایى گوناگون به کار رفته بود, آورده شد و استشهاد شد, بعید است کسى این موارد را ببیند و با این حال, احتمال بدهد که نجس در معناى اصطلاحى آن به کار رفته است.

این, تازه موارد استعمال لفظ (نجس) بود. اگر کلمه (نجاسة) را هم به آن, بیفزاییم, رقم بیشترى خواهد شد, مانند: (نجاسة الذنوب121), (نجاسة الحیض122), (نجاسة الشرک) و…

با توجه به مطالب گذشته, هرگونه روایتى که در آن لفظ نجس است, باید به معناى لغوى حمل شود, مگر این که قرینه اى باشد که به غیر از این راه بنماید, مانند موارد ذیل.

1 . ابى العباس مى گوید: از حضرت صادق(ع) راجع به نیم خورده گربه, گوسفند, گاو, شتر, الاغ, اسب, استر, حیوانات وحشى, درندگان و هر چیز دیگرى سئوال کردم و هیچ چیز را وا ننهادم.

حضرت فرمود: اشکال ندارد.

از سگ پرسیدم:

(فقال: رجس نجس لاتتوضأ بفضله و اصبب ذلک الماء واغسله بالتراب اول مرة ثم بالماء123.)
فرمود: پلید و نجس است. با باقیمانده آن آب وضو نگیر و آن آب را بریز و ظرفش را نخست با خاک و سپس با آب بشوى.

2 . معاویة بن شریح نقل مى کند:

(عذافر از حضرت صادق(ع) راجع به نیم خورده گربه [وحشى] گوسفند, گاو, شتر, الاغ, اسب, استر و درندگان پرسید: آیا آن باقیمانده آب خورده مى شود؟ یا با آن وضو گرفته مى شود؟

حضرت فرمود: بله از آن بیاشام و وضو بگیر.

به حضرت عرض کردم: سگ چطور؟

فرمود: نه.

به ایشان عرض کردم: آیا سگ از درندگان نیست؟

فرمود: نه, سوگند به خدا آن نجس است. نه, سوگند به خدا آن نجس است124.)

بررسى
دلالت این دو خبر بر نجاست سگ, روشن است و هیچ اشکالى ندارد; امّا آیا این نجاست از لفظ (رجس نجس) فهمیده شد یا از چیز دیگرى؟

براى پاسخ به این پرسش, توجه به نکات ذیل ضرورى است:

الف . چرا پرسش کننده این گونه پرسید: آیا از پس مانده آن وضو گرفته مى شود؟ آشامیده مى شود؟

مى توانست با عبارتى راحت بپرسد:

آیا گربه نجس است؟ آیا استر و الاغ نجسند؟

امّا این گونه پرسیدن براى چیست؟

ب . چرا امام(ع) در خبر اول پس از عبارت (رجس نجس) جمله هاى دیگر را افزود: (با آن وضو نگیر) و (از آن نیاشام) چه نیازى به این جمله ها بود؟

آیا (رجس نجس) جوابى کافى براى پرسش آن شخص نبود؟ و در خبر دوم چرا امام(ع) پاسخ را تکرار کرد؟ و چرا سوگند یاد کرد؟

براى پاسخ به این پرسشها و این چراها, ما فکر مى کنیم که چاره اى نیست جز این که بپذیریم, لفظ (نجس) به معناى اصطلاحى فقهى, هنوز نه رایج شده بود و نه حتى کسى معناى فقهى را مى فهمید, از این روى, امام(ع) براى فهماندن معناى فقهى فرمودند:

(از باقیمانده آن وضو نگیر و آن را نیاشام.)

پس در واقع, نجاست فقهى را از این جمله ها مى فهمیم نه از کلمه: (رجس نجس.)

اگر گفته شود که در این صورت, کلمه (رجس نجس) بى فایده مى شود.

جواب داده مى شود که خیر چنین نیست, در این جا چند فایده نهفته است:

نخستین فایده این است که به شخص علت حکم نجاست را بیان کنند.

به عبارت دیگر: اگر شخصى بپرسد چرا از پس مانده آن آب, وضو نگیرم و نیاشامم؟ گفته مى شود: چون سگ پلید است و آن آب پلید و بد شده است. پس (رجس نجس) علت حکم به دورى گزیدن و حکم به نجاست است. به همین جهت, در خبر دوم قسم مى خورد و تکرار مى کند, تا علت حکم به دورى گزیدن مشخص شود.

فایده دوم: عبارت (رجس نجس) ایجاد انگیزه بر دورى گزیدن است, یعنى حضرت خواسته با این عبارت, پرسش کننده را بر دورى گزیدن از نیم خورده سگ, برانگیزاند, تا حکم دورى گزیدن در خارج تحقق یابد و پرسش کننده و دیگران به پلیدى سگ توجه کنند و از آن حیوان و نیم خورده آن دورى کنند.

فایده سوم: شاید امام(ع) در مقام جعل اصطلاح باشد و لفظ (رجس نجس) را همراه با قرینه صارفه اى نظیر تکرار این الفاظ همراه با سوگند و یا آوردن (لاتتوضأ بفضله) درصدد این است که کم کم لفظ (رجس نجس) را به معناى اصطلاحى فقهى سوق دهد.

با توجه به دو روایت گذشته و نکاتى که بیان شد, معناى حدیث ذیل هم روشن مى شود.

3 . حضرت صادق(ع) فرمود:

(بر حذر باش از غسل کردن با غساله حمام, چون در غساله حمام, غساله یهودى, نصرانى, مجوسى و ناصب ما اهل بیت (که بدتر از آنان است) جمع مى شود.

(فأن الله لم یخلق خلقاً انجس من الکلب و ان الناصب لنا اهل البیت انجس منه125.)
چون خداى تعالى موجودى پلیدتر از سگ نیافریده است و دشمن ما اهل بیت از آن هم پلید تر است.

از این حدیث هم روشن مى شود که نجاست اصطلاحى مراد نیست; زیرا نجاست اصطلاحى قابل شدت و ضعف نیست. یک موجود, یا نجس است یا طاهر. دیگر نجس تر معنى ندارد; مثلا بول و منى هر دو نجسند; امّا یکى نجس تر از دیگرى است, معنى ندارد, اگر چه راه پاک کردن آنها با هم مختلف باشد. و بر فرض بپذیریم که نجاست اصطلاحى هم قابل شدت و ضعف است و بگوییم آنچه که پاک شدنش مشکل تر است و شستن بیشترى مى خواهد, شدیدتر است, باز لازم مى آید که سگ از دشمن اهل بیت نجس تر باشد, چون ظرف آلوده به ولوغ سگ را باید با آب و خاک پاک کرد در حالى که ظرف آلوده شده توسط انسان ناصبى چنین حکمى ندارد, در حالى که روایت ناصبى را داراى نجاستى بالاتر از سگ مى دانست. از طرف دیگر, دو لفظ (انجس) در کلام امام(ع) به یک معنى نیست و یک گونه نجاست را در نظر ندارد وگرنه در کلام امام(ع) تناقض پیش مى آید; زیرا از یک طرف حضرت مى فرماید: خداوند موجودى نجس تر از سگ نیافریده و از طرف دیگر مى گوید: دشمن, ما اهل بیت, از سگ نجس تر است.

خوب پرسش این است که اگر خداوند نجس تر از سگ را نیافریده است, پس چطور موجود است؟

معلوم مى شود که باید این دو (انجس) به دو معنى باشند, یکى پلیدى ظاهرى رادلالت کند و به همین جهت نیاز به خاک مالى داشته باشد و دیگرى پلیدى باطنى که لزوم دورى از مراوده و همنشینى و دوستى با او را داشته باشد که بخواهد بفرماید (والله عالم): در مراوده با انسانها توجه داشته باش که یهود و نصارا پلیدند و حتى المقدور با آنان رابطه نداشته باش و با این حال, ناصب ما اهل بیت از آن یهودى و نصارا هم روحش پلیدتر است, شاید به این دلیل که آنان اصل حقانیت و حقیقت دین اسلام را نفهمیدند; امّا اینان, با این که اصل اسلام را پذیرفته اند و فداکاریها و زحمات رسول اللّه(ص) را دیده اند, با این حال, آنقدر پلیدند و روحشان خبیث است که با اهل بیت چنین پیامبرى دشمنى مى کنند.

تا این جا, آنچه راجع به لفظ نجس بود, تحقیق شد و همه موارد آن استقصا شد, اینک چند مورد دیگر را, مانند: (نجساً) و(النجس) و(النجسة) بررسى مى کنیم:

1 . در مکاتبه اى که على بن مهزیار به طور مضمر نقل کرده, آمده است:

(… ان الرجل اذا کان ثوبه نجساً لم یُعد الصلاة الاّ ما کان فى وقت126.)
وقتى به لباس انسان نجاستى اصابت کرد [ و از آن غافل شد و نماز خواند] نماز را دوباره نمى گزارد, مگر این که در وقت متوجه شود.

2 . در دعاى حضرت على(ع) هنگام شستن دستها, قبل از وضو آمده است:

(بسم الله والحمد لله الذى جعل الماء طهوراً ولم یجعله نجساً127.)
ستایش خداى را که آب را پاک و پاکیزه قرار داد و آن را نجس و پلید قرار نداد.

3 . راوى مى گوید:

(از حضرت صادق(ع) راجع به گوشت سگ پرسش شد. حضرت پاسخ داد:

مسخ است. پرسش گر پرسید: آیا حرام است.

حضرت پاسخ داد: نجس است.

پرسش گر مى گوید: من سه بار پرسش را تکرار کردم و در هر مرتبه امام(ع) جواب مى داد: (هو نجس128.)

4 . (قیل لأبى عبداللّه(ع) فى العجین یعجن من الماء النجس کیف یصنع به؟ قال: یباع ممن یستحل اکل المیته129.)
از حضرت صادق(ع) درباره آردى که با آب نجس خمیر شده پرسش شد؟ حضرت فرمود: به کسانى که خوردن مردار را حلال مى دانند فروخته مى شود.

5 . شیخ صدوق از حضرت باقر(ع) نقل مى کند که فرمود:

ان الحیض للنساء نجاسة رماهن اللّه عزوجل بها130.)
حائض شدن براى زن, پلیدى است که خداوند با آن زنان را نشانه گرفته است.

6 . عمار ساباطى در حدیثى مضمراً از امام(ع) نقل مى کند:

(از حضرت راجع به کسى که ناخن خود را یا موى خود را با وسیله اى آهنى کوتاه مى کند؟

فرمود: پیش از این که نماز بخواند, با آب آن را مسح کند.

پرسش شد: اگر این کار را نکرد و نماز خواند؟

فرمود: نماز را اعاده کند.

(لأن الحدید نجس) وقال: لأن الحدید لباس اهل النار, والذهب لباس اهل الجنّة131.)
چون آهن نجس است و فرمود: براى این که آهن لباس اهل آتش است و طلا لباس اهل بهشت.)

شیخ طوسى در ذیل حدیث, مى نویسد:

(این روایت, بر استحباب حمل مى شود, نه بر وجوب, چون شاذ است و با اخبار بسیارى ناسازگارى دارد.132)

صاحب وسایل الشیعه, در ذیل حدیث نوشته است:

(نجاست در این جا به معناى, ناپاکى لغوى است. مقصودم نظافت است. به خاطر دلیلهایى که گذشت و به خاطر این که به مسح با آب اکتفا کرد و امر به شستن نکرد و باز به خاطر این که نجاست را معلّل کرد به این که لباس اهل جهنّم است133.)

7 . روایت دیگرى هم که در آن وارد شده است:

(لایجوز الصلاة فى شئ من الحدید فانه نجس ممسوخ134)
نماز در هیچ مقدارى از آهن جایز نیست, چونکه آهن مسخ شده است.

همان پاسخهاى روایت قبلى را دارد و نیازى به بحث بیشتر ندارد چون هیچ کس به نجاست آهن فتوا نمى دهد.

بررسى:
این هفت مورد که آخرین موارد استعمال لفظ نجس و همانندهاى آن است, مورد اولش مربوط به متنجس است, یا به عبارت دیگر نجاستى که بر لباس عارض مى شود همان گونه که روایت چهارمى هم این گونه است; زیرا آب متنجس است و یا نجاست بر آن عارض شده است, پس در اصل ربطى به نجس ذاتى که اکنون مورد بحث ماست, ندارد و افزون بر این راوى در خبر نخست, على بن مهزیار است که از ائمه متأخر(ع) روایت نقل مى کند و تغییر از معناى قدیم به معناى جدید, در عصر ائمه پسین(ع) احتمالش بیشتر است.

روایت سوم: این روایت, تکرار جواب امام(ع) را مى رساند که یا براى ایجاد تنفر در پرسش کننده بوده است و یا این که امام(ع), مى خواسته است جعل اصطلاح بکند و نجس لغوى را به فقهى بکشاند.

روایت چهارم: احتمال مى رود که نجس, به همان معناى لغوى, یعنى پلیدى باشد. و واقعاً خمیرها نجس فقهى نباشند, بلکه با آب پلیدى آن خمیر درست شده است. در این صورت آن را به کسى که پلیدتر از اینها را (مردار) مى خورد, مى توان فروخت, چون او انسانى است که طبعش با خوردن پلیدیها خو گرفته است.

روایت پنجم: بسیار روشن است که خود حیض نجس نیست, زیرا حیض و حائض بودن صفت و حالت است, بلکه خون حیض, نجس است. پس مراد از حیض, نجاست, یعنى پلیدى است.

دعاى حضرت على(ع): روشن است که نجس در برابر پاکیزه و پاکیزه کننده است که همان معناى پلیدى است.

یادآورى: در کتابهاى اربعه, بیست و شش بار کلمه (النجاسات) و چهل و شش بار کلمه (النجاسة) و دو بار کلمه (النجسة) به کار رفته است, ولى هیچ کدام در روایت نیست, بلکه مربوط به عناوین و توضیحات و کلمات شیخ مرحوم مفید است که در عصر آنان, به طور مسلم, معناى اصطلاحى نجس جاى خود را باز کرده بود, از این روى از پى جویى آنها خوددارى شد.

تا این جا معلوم شد که معناى (نجس) تا بعد از زمان صادقین(ع) در معناى لغوى خود به کار مى رفته و استعمال آن در معناى فقهى, به طور حتم, همراه با قراین بوده است.

معناى نجس در کتابهاى لغت
بحث درباره دلالت (انما المشرکون نجس) بر نجاست فقهى مشرکان بود, که گفتیم این آیه, بر پلیدى مشرکان دلالت دارد, ولى آیا نجاست فقهى آنان را هم دلالت دارد که اگر دست تر به بدن آنان خورد لازم باشد دست را پاک شویى کنیم یا اگر از ظرفى آب خوردند, آن ظرف نجس شود؟

براى فهم معناى این آیه, خواستیم مواردى را که پیامبراکرم(ص) یا ائمه اطهار(ع) و اصحاب آنان به این آیه تمسک کرده اند پیدا کنیم و از این راه دلالت آیه را بر نجاست فقهى ثابت کنیم که متأسفانه در هیچ روایتى, در مورد طهارت یانجاست مشرکان و نه براى امور دیگر, به این فقره از آیه تمسک نشده بود. پس راه نخست براى فهم معناى آیه و در نتیجه, براى دلالت آن بر نجاست مشرکان, به جایى نرسید افزون بر این که شبهه مهمّى هم در ذهن ایجاد کرد و آن این که از سویى شیعیان, همگى, مى گویند: مشرک نجس است و از سوى دیگر, اهل سنت, همگى, مى گویند: هر انسانى و از جمله مشرک, پاک است و از طرف سوم, این مسأله مورد ابتلاى تمام مسلمانان بوده است. در صدر اسلام که در هر خانه, بعضى مسلمان و بعضى مشرک بوده اند و در زمانهاى بعدى هم پیوسته بحث طهارت و نجاست مشرکان مورد ابتلا بوده است.

بالأخره, چهارمین مقدمه این که: ائمه ما در مسائل اختلافى, به آیه قرآن تمسک مى کردند و اصحاب خود را هم بر همین امر تشویق و تحریک مى کردند. حال با توجه به این مقدمات, چرا در بحث نجاست اهل کتاب, هیچ کس به این آیه تمسک نجسته است.

پس راه نخست, نه تنها نتیجه اى براى فهم معناى آیه در بر نداشت, بلکه این شبهه مهم را نیز ایجاد کرد.

براى فهم آیه و در نتیجه, حکم فقهى مشرکان, راه دوم را پیش کشیدیم و آن بررسى تک تک لغات این قسمت از آیه بود که نخست بحث (نجس) مطرح شد.

براى فهم معناى نجس نیز, دو راه وجود داشت:

1 . بررسى احادیثى که در آنها این کلمه به کار رفته بود که این کار, با تمام طول و تفصیل آن, به پایان رسید و تمام احادیث بحارالانوار و کتابهاى اربعة که در آن کلمه (نجس), (نجساً), (النجس) و (النجاسة) بود استخراج شد و غیر از یکى دو مورد که مشکوک بود, بقیه مسلماً معناى غیر از نجاست فقهى را مى گفتند که یا پلیدى ظاهرى یا پلیدى درونى, یا هر دو, را مطرح مى کردند و بحثى از نجاست فقهى نبود, اگر چه گاهى اوقات با قرینه پیوسته به معناى فقهى منصرف شده بود.

2 . رجوع به کتابهاى لغت مربوط به آن روزگار است که متأسفانه ما کتاب لغتى که مخصوص زمان پیامبر اکرم(ص) باشد نداریم و نخستین کتاب هاى لغت, مربوط به دو, یا سه قرن پس از هجرت است.

خلیل بن احمد, در کتاب العین:

(النجس: الشیء القذر حتى من الناس وکل شیئ قذرته, فهو نَجَسٌ و امرأة نَجَس و رجال نجس, فاذا لم یکن على طهارة من الجنابة ولم یبال فهو نَجِس… ومصدر النجس النجاسة)

نجس, هر چیز پلیدى است, چه انسان باشد چه چیز دیگر. و براى مذکر, مؤنث, مفرد و جمع یک گونه استعمال مى شود. پس وقتى که شخصى از جنابت پاک نباشد و مبالات نداشته باشد, نَجَسٌ است… و مصدر نجس, نجاست است.

2 . راغب اصفهانى (م: 503هـ.ق.) در مفردات:

(نجاست به معناى قذارت است و آن دوگونه است: یکى آن که با چشم قابل ادراک است دیگرى با بصیرت. خداوند مشرکان را با وجه دوم وصف کرده است: (انما المشرکون نجس)

3 . شیخ طوسى (م:406هـ.ق) در تبیان:

(کل شئ مستعذر فى اللغة یسمى نجساً.)

هر چیز چرکین و غیرنظیف در لغت نجس نام گرفته است.

4 . طبرسى (م:552هـ.ق.) در مجمع البیان:

(هر چیز چرکین و غیرنظیف نجس است و بر مفرد و جمع, مذکر و مؤنث به یک صورت اطلاق مى شود.)

5 . ابى بکر محمدبن عزیر سیستانى (م:330هـ.ق.) در کتاب نزهة القلوب:

(نجس اى قذر, نجس را به معناى پلید گرفته است.)

6 . هود بن محکم هوارى (از علماى قرن سوم) در تفسیر کتاب الله العزیز در ذیل آیه (انما المشرکون نجس) مى نویسد:

(بعضى گفته اند (الانجاس=الاخباث) و بعضى دیگر گفته اند به معناى (الاقذار) است.)

7 . عبدالرزاق بن همام صنعانى (م: 211هـ.ق.) در تفسیر القرآن از معمّر نقل مى کند:

(فقط از قتاده یک چیز در ذهن دارم و آن این که (النجس): الجنابة).

سپس داستان ملاقات پیامبر با حذیفه را نقل مى کند که پیامبر اکرم(ص) خواست به حذیفه دست بدهد و مصافحه کند, ولى حذیفه دست خود را کشید و گفت: اى رسول خدا من جنب هستم. پیامبر جواب داد, ولى مؤمن نجس نمى شود135.)

8 . مصباح اللغه:

(نَجِسَ الشیء فهو نَجَس اذا کان قذراً غیر نظیف… وقال النقاش الرجس: النجس.)

9 . تاج العروس:

(در حدیث, راجع به مردى که با زنى زنا کرده: فرموده است:

(هو انجسها وهو احق بها.)

آن مرد این زن را نجس کرده و همان مرد به این زن سزاوارتر است.

10 . معجم مقائیس اللغة:

(نجس= نون, جیم و سین اصل صحیحى است که بر خلاف طهارت دلالت دارد و نجس=قذر, النجس=القذر…)

11 . در تفسیر الجلالین:

(فى قوله: (انما المشرکون نجس) قذر لخبث باطنهم.)

پلیدند به خاطر بخاطر خباثت باطنى آنان.

12 . اقرب الموارد:

(نَجُسَ نجاسة کان قذرا غیر نظیف وخلاف الطهر.)

13 . لسان العرب:

(النَجَس: القذر من الناس ومن کل شیئ قذرته.)

14 . در قاموس قرآن: پس از نقل معناى نجس از مجمع البیان و مصباح آمده است:

(ناگفته نماند سوره توبه که این آیه از آن است, در سال نهم هجرت پس از فتح مکه نازل شد… معناى آیه چنین مى شود: مشرکان یک پارچه کثافت و پلیدى اند, پس از امسال, دیگر به مسجدالحرام نزدیک نشوند و ظاهراً مراد, کثافت باطنى است, نه این که مثل بول و غائط و سگ نجس اند.

به هر حال, از آیه نجاست مشرکان فهمیده نمى شود و نجاست آنها و اهل کتاب را باید از روایات استفاده کرد.

در المیزان مى گوید: تعلیل منع دخول مسجدالحرام به این که نجس اند, اعتبار نوعى قذرات در آنهاست, مثل اعتبار نوعى طهارت و نزاهت در مسجدالحرام. و این, هر طور باشد غیر از آن حکم است که با مشرکان نمى شود, با رطوبت ملاقات کرد.

المنار مى گوید: قول جمهورى که نجاست را معنوى گرفته اند, اظهر است. امّا قول به اینکه اعیان آنان نجس است, نجاست در لغت قرآن به این معنى نیست, بلکه در لغت قرآن قذارت ذاتى و بدبویى ذاتى است و به شهادت حسّ وجود مشرکان مثل وجود سایر بشر است136.)

بررسى
شاید پس از نقل عبارات قاموس قرآن, دیگر نیازى به بررسى نباشد, چون صحیح است که ما گفته هاى بیشترى را از کتابهاى لغت و تفسیر نقل کردیم, ولى همه به یک حقیقت اشاره دارند که نجاست در لغت, پلیدى, چرکین بودن, غیر نظیف بودن و خلاف طهارت است و صاحب قاموس قرآن هم, همین را از مجموع کتابهاى لغت درک و نقل کرده است.

به هر حال, همان گونه که از بررسى روایاتى که لفظ نجس را به کار برده بودند, روشن شد که نجس به معناى پلیدى و قذارت است, ارباب لغت و صاحبان قاموسها و کتابهاى لغت هم, همین را درک و براى ما و دیگران نقل کرده اند.

جمع بندى:
مشکل اصلى در آیه شریفه (انما المشرکون نجس) معناى کلمه نجس بود و تاکنون, تمام سعى براى حل این مشکل بوده است و از سه راه براى حل این مشکل تلاش شد:

1 . موارد استعمال این عبارت در احادیث ائمه(ع).

2 . موارد استعمال کلمه نجس در احادیث و اقوال مربوط به صدر اسلام.

3 . معناى کلمه نجس با استفاده از قول لغویان و مفسران.

راه نخست, ما را به جایى نرساند; زیرا در کلمات ائمه اطهار(ع) به این آیه استشهاد نشده بود.

راه دوم و سوم, بر نجاست به معناى پلیدى, خبث باطنى و پلیدى معنوى دلالت داشت و دلالتى بر نجاست فقهى نداشت.

همان گونه که دلالتى هم بر طهارت آنان نداشت. پس براى نجاست, یا طهارت آنان, باید سراغ ادلّه دیگر رفت, مثلاً کسانى که به نجاست نظر دارند, باید به روایات و اجماع تمسک بجویند, همان گونه آنان که به طهارت نظر دارند, باید به قاعده طهارت و آیه تکریم بنى آدم و روایات استدلال و تمسک بجویند.

با این اوصاف که توضیح داده شد, جایى براى کلام ابن حزم باقى نمى ماند که مى نویسد:

(وَلا عَجَب فى الدنیا اعجب ممن یقول فیمن نص الله تعالى انهم نجسٌ انهم طاهرون137.)
هیچ شگفتى در دنیا, شگفت تر از این نیست که کسى درباره کسانى که قرآن به روشنى گفته است نجسند, بگوید پاکند.

چون ثابت کردیم که آیه نه نص است و نه ظاهر و هر دو طرف اختلاف, باید در پى دلیلهاى دیگرى باشند و نمى خواهیم از این آیه طهارت مشرکان را ثابت کنیم تا موجب شگفتى ابن حزم گردد, بلکه معتقدان به طهارت, مى گویند این آیه دلالت بر نجاست مشرکان نمى کند, اگر دلیل دیگرى بر نجاست آنان یافت شد که به آن دلیل مشرکان را نجس مى دانیم و اگر دلیلى یافت نشد, این اصالةالطهارة و قاعده طهارت است که طهارت مشرکان را بیان مى کند, نه آیه (انما المشرکون نجس.)

پس, نجاست مشرکان از آیه ثابت نشد, تا بحث شود که آیا مشرک شامل اهل کتاب هم هست یا نه و آیا شامل صغیر هم مى شود یا نه.

و اگر دلیل دیگرى بر نجاست طایفه اى از انسانها قائم شد, باید لسان همان دلیل را بررسى کرد. مثلا اگر روایتى نجاست را رساند, آن گاه باید موضوع آن نجس را معین کرد و اگر اجماع نجاست را ثابت کرد, باید جایگاه اجماع را معین کرد.

به هر حال, مشرک به هر معنایى که باشد, از آیه قرآن نجاست فقهى براى او نمى توان ثابت کرد.

آیات دیگر
از جمله آیاتى که ممکن است براى نجاست مشرکان یا کافران به آن استدلال شود, فقره اخیر آیه ذیل است.

(فَمَن یرد الله ان یهدیه یشرح صدره للاسلام ومن یُرد ان یُضلّه یجعل صدره ضیّقاً حرجاً کَأنّما یصّعّدُ فى السماء کذلک یجعل الله الرجس على الذین لایؤمنون138.)
(کسى را که خدایش بخواهد هدایت کند, سینه اش را براى پذیرش اسلام گشاده مى سازد و کسى را که [به خاطر اعمال خلافش] بخواهد گمراه سازد. سینه اش را آن چنان تنگ مى سازد که گویا مى خواهد به آسمان بالا برود. این چنین خداوند پلیدى را بر افرادى که ایمان نمى آورند, قرار مى دهد.

بررسى
در سر راه استدلال به این آیه, براى اثبات نجاست اصطلاحى فقهى, مشکلات زیادى وجود دارد, از جمله این که باید ثابت کرد (رجس) به معناى نجس فقهى است. در حالى که نه چنین معنایى از رجس در سایر آیات قرآن برداشت مى شود و نه در زمان ما, رجس به معناى نجس است.

از جمله مشکلات لفظ (على) است. یعنى بر فرض از مشکل اولى هم چشم پوشى کنیم و رجس را هم معنى با نجس فقهى بدانیم, آن گاه معناى آیه چنین مى شود: (ما نجاست را بر غیر مؤمنان قرار دادیم) و این عبارت, ظهور در نجاست عرضى دارد و نتیجه این مى شود که بدن افراد غیر مؤمن نجس است و این, غیر نجاست ذاتى است که بحث در اثبات و ردّ آن بود.

شرحى درباره بعضى از اشکالهاى مطرح شده:

رجس, نه در لغت و نه در موارد به کاربرده شده در قرآن و نه در موارد به کار برده شده در روایات, به معناى نجس فقهى نیست.

الف . در قرآن, رجس در موارد گوناگونى به شرح زیر به کار رفته است:

1 . (انما الخمر و المیسر والانصاب والازلام رجس من عمل الشیطان فاجتنبوه139)
شراب, قمار, انصاب و ازلام پلید و از کارهاى شیطانند از آنها اجتناب کنید.

2 . (قل لااجد فى ما اوحى الى محرّماً… الاّ ان یکون میتة او دماً مسفوحاً او لحم خنزیر فأنه رجس140.)
در آنچه به من وحى شده حرامى نمى یابم, مگر این که مردار, یا خون ریخته, یا گوشت خنزیر, که پلید است, باشد.

3 . (قال قد وقع علیکم من ربکم رجس وغضب141.)
حضرت هود گفت: پلیدى و عذاب از جانب پروردگارتان بر شما واقع شده است.

4 . راجع به منافقان (فاعرض عنهم انهم رجس142.)
از آنان اعراض کنید, آنان پلیدند.

5 . (ویجعل الرجس على الذین لایعقلون143.)
و خداوند, پلیدى را بر کسانى که عقل ندارند, قرار مى دهد.

6 . (فاجتنبوا الرجس من الاوثان واجتنبوا قول الزور144.)
از پلیدى بت پرستى و از دروغ اجتناب کنید.

7 . (انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت145.)
حتما خداوند اراده کرده است که از شما اهل بیت پلیدى را دور کند.

8 . (و امّا الذین فى قلوبهم مرض فزادتهم رجساً الى رجسهم و ماتوا وهم کافرون146.)
منافقان که در قلبشان مرض است, خداوند پلیدى بر پلیدیهاى آنان افزود و آنان در حال کفر مردند.

در آیات یاد شده رجس, به امورى نسبت داده شد که بیشتر آنها نجس فقهى نیستند, مثلاً در آیه اوّل شراب و قمار, بت و چوبهاى قمار بازى رجس دانسته شده در حالى که از لحاظ فقهى فقط شراب نجس است. (تازه در شراب هم روایات ناسازگارند و نجس بودن آن جزء ضروریات دین یا ضروریات مذهب نیست, اگر چه براساس فتواى مشهور نجس است) و از طرفى خود عمل قمار, چیز خارجى نیست که نجس یا پاک باشد. قمار عمل است, همانند نفاق و شرک و…

تنها در آیه دوم, خداوند گوشت خوک را رجس دانسته که از لحاظ فقهى هم نجس است, ولى در آیات بعدى رجس به امورى نسبت داده شده که هیچ کدام نجس فقهى نیستند.

دو آیه درباره منافقان است و آیه اى درباره بتها که همه از لحاظ فقهى پاکند.

به هر حال, در آیات قرآن, یک مورد بیشتر پیدا نشد که موضوع رجس, از لحاظ فقهى هم نجس باشد; از این روى, نمى توانیم رجس را در آیه اى که مورد نظر ماست, بر نجس فقهى حمل کنیم.

ب . کتابهاى لغت هم, رجس را به معناى نجس ندانسته اند, بلکه به معناى پلیدى گرفته اند که فراگیر است و تنها یک مصداق آن نجس فقهى است.

1 . طریحى در مجمع البحرین:
(قوله تعالى: (کذلک یجعل الله الرجس على الذین لایؤمنون) اى اللعنة فى الدنیا والعذاب فى الأخرة.)
رجس در آیه بالا, لعنت در دنیا و عذاب در آخرت است.

ایشان, رجس را در آیه (فزادتهم رجساً الى رجسهم) به معناى (کفراً الى کفرهم) دانسته است که معلوم مى شود با این که منافقان پلیدى کفر را دارند و خداوند آن را افزایش داد, باز هم از لحاظ فقهى پاکند. و در ذیل آیه (کذلک یجعل الله الرجس على الذین لایعقلون) از بعضى افاضل نقل مى کند:

(قال بعض الافاضل: الرجس و ان کان فى اللغة بمعنى القذر وهو اعم من النجاسة الاّ ان الشیخ قال فى التهذیب ان الرجس هو النجس بلاخلاف148.)
رجس, اگر چه در لغت به معناى پلیدى است که فراگیرتر از نجاست است, ولى شیخ طوسى در تهذیب گفته است: بدون خلاف, رجس همان نجس است149.

شرح و بررسى
نخست این که شیخ طوسى, این مطلب را در ذیل آیه: (انما الخمر و المیسر… رجس) نوشته است, تا از این راه نجاست خمر را اثبات کند و شاید مراد ایشان (رجسِ) در همان آیه باشد, نه مطلق رجس. دو این که: معلوم نیست که مراد ایشان از (بلاخلاف) چیست؟

آیا مراد ایشان این است که اهل لغت در معناى رجس, اختلاف ندارند؟

یا مقصودشان این است که عرب در کاربردهاى خود, هیچ اختلافى ندارد که رجس و نجس هم معنى و مترادفند؟ یا این که مقصود ایشان این است که فقیهان, هیچ اختلافى در این مطلب ندارند؟

یا این که مقصود ایشان این است که اختلافى نیست در این که رجس در قرآن به معناى نجس است؟

هر کدام از این احتمالها که باشد, مهم نیست. مهم این است که برابر هیچ یک از این احتمالها کلام ایشان محمل و معناى صحیحى ندارد و اثبات نجاست فقهى, با استفاده از این آیه, کلامى خالى از تحقیق است, چون نه اهل لغت و نه قرآن و نه فقها, رجس را به معناى نجس نمى دانند و شاهدش این که, در همین آیه, بت, قمار و چوبهاى قمار را نجس نمى دانند.

بله, برابر احتمال دیگرى مى توان رجس را به معناى نجس گرفت و آن این که رجس و نجس, هر دو به معناى پلیدى باشند و مربوط به نجاست اصطلاحى نباشند.

به عبارت دیگر, عرف اهل لغت, در زمان نزول قرآن و زمان ائمه, رجس و نجس را هم معنى و به معناى پلیدى مى دانسته اند.

این کلام, کلامى صحیح و محققانه است که در ذیل آیه (انما المشرکون نجس) هم بحث شد, ولى در این صورت, نجاست شراب از آیه قرآن استفاده نمى شود, همان گونه که نجاست کافر و مشرک هم از آیه 125 انعام و 29 توبه فهمیده نمى شود و تنها پلیدى آنان فهمیده مى شود.

2 . راغب در مفردات:
رجس, همان پلید است. گفته مى شود: مرد پلید, مردان پلید….

رجس, بر چهار وجه است: پلیدى از جهت طبع, از جهت عقل, از جهت شرع و از همه این جهات.

مردار, از همه این جهات, پلید است و شراب و قمار از جهت شرع پلیدند و گفته شده: از جهت عقل هم پلید است, چون آیه قرآن مى گوید: (واثمهما اکبر من نفعهما) چون هر چه که گناهش بر نفعش فائق آید, عقل حکم به اجتناب آن مى کند. و کافران را رجس (پلید) دانست; زیرا که شرک از جهت عقل, قبیح ترین چیزهاست…. و در آیه (ویجعل الرجس على الذین لایعقلون) گفته شده است که رجس به معناى: فتن=نفرت انگیز و گفته شده است که به معناى عذاب است. مانند آنچه که در (انما المشرکون نجس) است و پلیدى از لحاظ شرع, مانند: (او لحم خنزیر فانه رجس.)

3 . قاموس قرآن:
(رجس: پلید. راغب آن را چیز پلید دانسته است. در مجمع البیان, نقل شده: رجس, نام هر کار تنفرآور است. اقرب و صحاح نیز آن را پلید گفته اند و از فراء نقل مى کند که آن نظیر رجز است150.)

شاید مطالبى که از کتابهاى لغت نقل کردیم, نشان داده باشد که رجس به معناى نجس اصطلاحى نیست, از این روى, نیازى به درازا کشاندن بحث و آوردن دیگر موارد کاربرد و از جمله روایات نیست.

اشکال دیگر بر دلالت آیه این بود که بر فرض بپذیریم که: رجس به معناى نجس اصطلاحى فقهى باشد, باز آیه, (یجعل الله الرجس على الذین لایؤمنون151), نجاست ذاتى غیرمؤمنان را نمى رساند; زیرا آیه براى آنان تشخّص و وجودى فرض مى کند سپس فوق آن وجود و محیط بر آن وجود و تشخص, نجاستى را فرض مى کند, به گونه اى که آن نجاست و پلیدى, آنان را فرا گرفته است و این گونه تعبیرات نمى تواند ناظر به ذات آنان باشد.

باز براى روشن شدن بیشتر, این آیه را با آیه (او لحم خنزیر فانه رجس152) مقایسه کنید که خود خوک و ذات خوک, رجس, پلید یا نجس دانسته شده است, ولى در آیه مورد بحث, رجس, پلید یا نجس بر غیر مؤمنان نهاده شده است.

باز آیه مورد بحث را با آیه (فاعرضوا عنهم انهم رجس153) که درباره منافقان است, بسنجید تا روشن شود که رجس به خود منافقان نسبت داده شده, یعنى ذات آنان رجس است.

افزون بر این, آیه مى خواهد تنفر عمومى را از منافقان برانگیزاند تا از آنان دورى گزینند.

به عبارت دیگر, مقصود اصلى, دور بودن مسلمانان از آنان است, ولى با این حال که علت و لفظ هر دو رجس بودن آنان را مى رساند, باز فقیهان فتوا به نجاست منافقان نمى دهند و در زمان پیامبر اکرم(ص) هم, با آنان معامله نجس, همانند سگ و خوک, نمى شده است.

حال اگر منافقى که ذاتا رجس است و در آیه دیگر (فزادتهم رجساً الى رجسهم154), از لحاظ فقهى نجس نباشد و از این دو آیه نشود نجاستش را فهمید, به طریق اولى, از آیه مورد بحث, نجس بودن غیرمؤمن را نمى توان استفاده کرد و شاید به خاطر همین اشکالها و مانند این اشکالها باشد که معتقدان به نجاست مشرکان و اهل کتاب, یا به این آیه استدلال نکرده اند و یا سرانجام استدلال به این آیه را درباره نجس بودن کافران, رد کرده اند155.

 
پى نوشتها:
1 . در آن زمان, هنوز معظم له در قید حیات بودند.
2 . سوره (توبه), آیه 29.
3 . مناقشه ها, در بحث اشکالهادر باره دلالت آیه خواهد آمد.
* صاحب وسائل, در باب 15 از ابواب نجاسات (ج1021/2) پس از نقل اخبارى که دلالت بر طهارت اهل کتاب مى کند, نوشته: اینها را حمل بر تقیه مى کنیم, لکثرة احادیث النجاسة الموافق لنص القرآن وللاحتیاط که مقصودش از نص قرآن, همان آیه (انما المشرکون نجس) است.
به هر حال, ایشان تنها در مقام ترجیح طایفه اى از روایات, به این آیه تمسک کرده است.
4 . (تهذیب الاحکام), شیخ طوسى, ج223/1, 262.
5 . سوره (بقره) آیه 193.
6 . سوره (نساء), آیه 141.
7 . سوره (توبه), آیه 29.
8 . سوره (مائده), آیه 90.
9 . سوره (حج), آیه 20.
10 . سوره (توبه), آیه 125.
11 . سوره (توبه), آیه 95.
12 . سوره (توبه), آیه 29.
13 . سوره (آل عمران), آیه 42.
14 . سوره (توبه), آیه 103.
15 . سوره (انفال), آیه 11.
16 . سوره (مائده), آیه 6.
17 . سوره (فرقان), آیه 48.
18 . سوره (احزاب), آیه 33.
19 . سوره (بقره), آیه 168.
20 . سوره (اعراف), آیه 157.
21 . سوره (اِسراء), آیه 70.
22 . تفسیر (المیزان), علامه سید محمد حسین طباطبایى, ج155/13, مؤسسة الاعلمى, بیروت; تفسیر (مجمع البیان), ذیل آیه.
23 . سوره (اعراف), آیه 179.
24 . سوره (فرقان), آیه 44.
25 . سوره (اعراف), آیه 176.
26 . سوره (اعراف), آیه 179.
27 . سوره (فرقان), آیه 44.
28 . سوره (اعراف), آیه 175 ـ 176.
29 . سوره (جمعه), آیه 5.
30 . (عروة الوثقى), ج73/1, دارالکتب الاسلامیه, تهران.
31 . (همان مدرک).
32 . (تنقیح العروة),تقریرى از درسهاى سید ابوالقاسم خویى, مقرر میرزا على غروى تبریزى, ج158/3, مدرسة دارالعلم.
33 . (وسائل الشیعه), شیخ حرّ عاملى, ج1054/2, باب 37, ح4, دار احیا التراث العربى, بیروت.
34 . (همان مدرک).
35 . (همان مدرک), ج5.
36 . (همان مدرک), ج2.
37 . (فروع کافى), ثقة الاسلام کلینى, ج9/2, ح5.
38 . (تهذیب الاحکام), شیخ طوسى, ج225/1 باب 29, ح10.
39 . (همان مدرک) 226/, ح43.
40 . (همان مدرک) 230/, ح48.
41 . (تهذیب الاحکام), ج224/1, باب 10, ح24.
42 . (همان مدرک).
43 . (همان مدرک), ج225/1, ح29.
44 . سوره (بقره), آیه 275 ـ 280.
45 . سوره (مائده), آیه 144; سوره (توبه), آیه 23; سوره (ممتحنه), آیه 1.
46 . سوره (احزاب), آیه 37 و 38.
47 . (تنقیح العروة), سید ابوالقاسم خویى, ج185/3.
48 . (العروة الوثقى), سید کاظم یزدى, ج73/1.
49 . (مستمسک العروة الوثقى), سید محسن حکیم, ج442/1, انتشارات کتابخانه آیة اللّه مرعشى, قم.
50 . (تهذیب الاحکام), شیخ طوسى, ج224/1.
51 . (حدائق الناظرة), شیخ یوسف بحرانى, ج114/1, انتشارات اسلامى, وابسته به جامعه مدرسین, قم.
52 . (هدایة), شیخ صدوق, چاپ شده در جوامع الفقهیه 48/.
53 . (انتصار) سید مرتضى, چاپ شده در جوامع الفقهیه135/.
54 . (الخلاف), شیخ طوسى, ج70/1 مسأله 16, انتشارات اسلامى, وابسته به جامعه مدرسین, قم.
55 . (نهایه), شیخ طوسى, ج203/1, انتشارات اسلامى, وابسته به جامعه مدرسین, قم.
56 . (همان مدرک).
57 . (همان مدرک), ج105/3.
58 . (منتهى),علامه, ج168/1.
59 . (همان مدرک).
60 . (غنیه) سیّد ابى المکارم, چاپ شده در جوامع الفقهیه 489/.
61 . (مقنعه), شیخ مفید 65, انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسین, قم.
62 . (تهذیب الاحکام), شیخ طوسى, ج223/1.
63 . (مقنعه), شیخ مفید 71/.
64 . (تهذیب الاحکام), ج262/1.
65 . (ناصریات), مسأله 10.
66 . (شرایع الاحکام), محقق حلّى, ج16/1 مؤسسه علمى تهران.
67 . (همان مدرک), ج15/1.
68 . (جواهر الکلام) شیخ محمد حسن نجفى, ج41/6 ـ 46, دار احیاء التراث العربى, بیروت.
69 . سوره (توبه), آیه 28.
70 . تفسیر (تبیان), شیخ طوسى, ج200/5, مکتب الاعلام الاسلامى.
71 . (مجمع البیان) امین الاسلام طبرسى, ج20/5, دارالاحیاء التراث العربى, بیروت.
72 . تفسیر (طبرى), ذیل آیه.
73 . (اصول کافى), ثقه الاسلام کلینى, ج183/2, دارالتعارف, بیروت.
74 . (احکام القرآن) جصّاص, 278/4.
75 . تفسیر (کشاف), جار اللّه زمخشرى, ج26/2, نشر ادب الحوزه.
76 . تفسیر (المیزان), علامه طباطبایى, ج229/10.
77 . این اشکال و پاسخ, به گونه مختصر, در (مستمسک العروة الوثقى), سید محسن حکیم ج367/1 آمده است.
78 . تفسیر (المیزان), ج229/10.
79 . سوره (اِسراء), آیه 1.
80 . (معجم المفهرس لآیات القرآن), ماده سجده.
81 . (احکام القرآن) جصّاص, ج278/4.
82 . (بحارالانوار), علامه مجلسى, ج266/21, 267, مؤسسة الوفاء, بیروت.
83 . (الکامل فى التاریخ), ابن اثیر, ج241/2, دار صادر, بیروت; (تاریخ الامم والملوک), جریر طبرى, ج362/2, مطبعة الاستقامه, قاهره.
84 . (الاحکام القرآن) جصّاص, ج105/3.
85 . (فروع کافى), ج30/3, باب مسح سروپا, ح4.
86 . (وسائل الشیعه), ج16, ابواب ذبایح, باب 26, ح1 و 6, باب 27, ح46.
87 . (تهذیب الاحکام), شیخ طوسى, ج223/1 و 262.
88 . (همان مدرک).
89 . (بحارالانوار), علامه مجلسى, ج48/12.
90 . (همان مدرک), ج117/15 به نقل از مجمع البیان, ج322/4.
91 . (همان مدرک), ج382/16 ـ 389.
92 . (همان مدرک), ج265/21 ـ 267.
93 . سوره (توبه), آیه 20.
94 . (بحارالانوار) علامه مجلسى, ج42/80 ـ 44.
95 . (همان مدرک), ج339/83.
96 . (همان مدرک).
97 . (همان مدرک), ج229/99.
98 . در مورد خصوص آیه مورد بحث, ما, راه سومى هم وجود دارد که موارد استعمال آیه را در کلام ائمه(ع) و اصحاب آنان را بررسى کنیم که ما, بررسى کردیم و روشن شد این آیه در کلام هیچ یک از ائمه(ع) به کار نرفته تا معناى آن به دست آید.
99 . (فروع کافى), ج190/4 ـ 191; (بحارالانوار), علامه مجلسى, ج195/11, مؤسسة الوفاء, بیروت.
100 . (بحارالانوار), ج283/11.
101 . (همان مدرک), ج292/15.
102 . سوره (حج), آیه 30.
103 . (بحارالانوار), ج288/15.
104 . (همان مدرک), ج249/20.
105 . (همان مدرک), ج214/25.
106 . (همان مدرک), ج350/39.
107 . سوره (احزاب), آیه 33.
108 . (بحار الانوار), ج350/39.
109 . (همان مدرک), ج55/22.
110 . (همان مدرک), ج304/50.
111 . (همان مدرک), ج335/45.
112 . (همان مدرک), ج70/76.
113 . (همان مدرک), ج228/85.
114 . (همان مدرک), ج108/104.
115 . (الکامل فى التاریخ), ابن اثیر, ج241/2; (تاریخ الامم والملوک) جریر طبرى, ج326/2.
116 . (آیات الاحکام), جصّاص, ج105/3.
117 . (کافى), ج400/3.
118 . (همان مدرک), ج60/1.
119 . (نهج البلاغه), صبحى صالح, خطبه 26.
120 . (کافى), ج16/3.
121 . (بحارالانوار), ج42/10.
122 . (وسائل الشیعه), ج550/2.
123 . (تهذیب الاحکام), ج225/1.
124 . (همان مدرک).
125 . (بحارالانوار), ج72/76; ج47/81.
126 . (استبصار), شیخ طوسى ج184/1, دارالتعارف, بیروت.
127 . (تهذیب الاحکام), ج53/1, باب 4, ح2.
128 . (کافى), ج245/6 ـ 246.
129 . (تهذیب الاحکام), ج414/1, باب 24, ح24.
130 . (من لایحضره الفقیه), شیخ صدوق, ج88/1, ح193, دارالتعارف, بیروت.
131 . (وسائل الشیعه), ج1102/2, ابواب النجاسات, باب 83.
132 . (همان مدرک).
133 . (همان مدرک).
134 . (همان مدرک).
135 . همین مضمون را پیش از این از احکام القرآن جصّاص, ج278/4 و کافى, ج183/2 نقل کردیم.
136 . (قاموس قرآن), على اکبر قرشى, ج15/7, دارالکتب الاسلامیه, تهران.
137 . (المحلّى), ج129/1.
138 . سوره (انعام), آیه 125.
139 . سوره (مائده), آیه 90.
140 . سوره (انعام), آیه 145.
141 . سوره (اعراف), آیه 71.
142 . سوره (توبه), آیه 95.
143 . سوره (یونس), آیه 100.
144 . سوره (حج), آیه 30.
145 . سوره (احزاب), آیه 33.
146 . سوره (توبه), آیه 125.
147 . (مجمع البحرین), طریحى, ج73/4.
148 . (همان مدرک) 74/.
149 . (تهذیب الاحکام), ج278/1.
150 . (قاموس قرآن) على اکبر قرشى, ج56/3.
151 . سوره (انعام), آیه 125.
152 . سوره (انعام), آیه 145.
153 . سوره (توبه), آیه 95.
154 . سوره (توبه), آیه 125.
155 . (نتایج الافکار فى نجاسة الکفار).