نوع مقاله : مقاله پژوهشی
کتاب دعائم الاسلام را مى توان در زمره کتابهاى روایى شیعه دانست1; زیرا جنبه نقلى آن بر جنبه استدلالى اش, چیرگى دارد.
فقیهان شیعه, در بابهاى گوناگون فقه, روایات این کتاب را مورد توجه قرار داده اند و در فروع فراوانى, از آنها بهره جسته اند, ولى آنچه در متنهاى فقهى به چشم مى خورد, فقیهان به روایات این کتاب, تنها به عنوان تأیید کننده نگریسته اند, نه به عنوان دلیل.
شمارى ازبزرگان, از جمله: محدث نامور, میرزا حسین نورى, در اثبات اعتبار این کتاب و نویسنده آن, بسیار تلاش ورزیده اند, ولى بسیارى از محققان بزرگ, از جمله صاحب جواهر و امام خمینى(ره), به مؤلف این کتاب به چشم اعتبار ننگریسته اند. بزرگانى نیز مانند مرحوم آیت اللّه خوئى, با این که گردآورنده کتاب یادشده را, شخصیتى بزرگ و درخور اعتماد دانسته اند, به روایات آن, به سبب مرسله بودن آنها, اعتنا نکرده اند.
این نکته ها, کندوکاوى تازه را درباره این کتاب و نویسنده آن نیکو مى نمایاند.
نویسنده کتاب
گردآورنده این کتاب, ابوحنیفه, نعمان بن محمد است. ابن خلّکان در بیان ویژگیهاى اسمى او مى نویسد:
(ابوحنیفه النعمان بن ابى عبداللّه محمد بن منصور بن احمد بن حیّون.)2
چنانکه از این عبارت و عبارتهاى شمارى دیگر از شرح حال نگاران استفاده مى شود, کنیه او, ابوحنیفه و جدّ اعلایش, شخصى به نام (حیّون) است.
ولى عبارتهاى شمارى دیگر از صاحبان تراجم, با این تعبیر, همخوانى ندارد, از جمله صاحب کشف الظنون که او را (جیون) و صاحب امل الامل او را (حیوان) و صاحب تأسیس الشیعه, وى را (حیران) ثبت کرده اند.3
به احتمال زیاد, همان وجه نخست درست باشد; زیرا در بیش تر جاهایى که از وى نامى به میان آمده, این تعبیر آمده, حتى بعضى مانند زرکلى در الاعلام, شرح حال نویسنده این کتاب را زیر عنوان: (ابن حیّون) آورده است.
به هر حال, نعمان بن محمد, در مغرب آفریقا, به دنیا آمده است; از این روى, شمارى او را نعمان بن محمد مغربى نامیده اند و شمارى براى جلوگیرى از اشتباه شدن این شخصیت با ابوحنیفه معروف, وى را ابوحنیفه شیعى ثبت کرده اند.
وى برهه اى از عمر خود را در سمت قاضى مصر انجام وظیفه کرده, بدین جهت, نام او در پاره اى از آثار, قاضى نعمان مصرى, آمده است.
سال ولادت او چندان روشن نیست, شمارى آن را سال 259 و شمارى دیگر آن را در دهه پایانى قرن سوم دانسته اند.4 وفات او را بیش تر صاحبان تراجم, در سال 363 دانسته اند;5 امّا صاحب کشف الظنون و تأسیس الشیعه, وفات او را سال3676 و برخى از شرح حال نگاران, سال 351 نوشته اند.7
قاضى نعمان, جایگاه ویژه اى در دولت فاطمیون داشته و همین سبب شهرت وى شده است. همکارى قاضى نعمان با دولت فاطمى, از آغاز تأسیس آن به دست عبداللّه مهدى, شروع مى شود و تا پایان زندگى وى, یعنى سال 363, ادامه مى یابد. پس از درگذشت مهدى, جانشین او, یعنى قائم بامراللّه, او را در سمت قاضى طرابلس, بر مى گمارد و در عهد منصور فاطمى, این سمت تقویت مى گردد و او به عنوان قاضى القضاة بلاد آفریقا, شناخته مى شود و آن گاه که خلیفه دیگر فاطمى, یعنى المعزّ لدین اللّه, به مصر مى آید, نعمان را به عنوان قاضى القضاة مصر, بر مى گمارد.8
نگاهى به محتواى کتاب
در کتاب دعائم الاسلام, آنچه بیش از هر چیز, جلب توجه مى کند, احترام و تکریم بسیار نویسنده آن به اهل بیت عصمت(ع) است. این ویژگى در کتابهاى دیگر او نیز, به چشم مى خورد.
کتاب مورد بحث, با عبارت زیر آغاز مى شود:
(بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین فى جمیع الامور الحمد لله استفتاحا بحمده وصلى الله على محمد ورسوله وعبده وعلى الائمة الطاهرین من اهل بیته اجمعین.)
این اثر, کم وبیش, همه بابهاى معروف فقه را در بر دارد. افزون بر آنها, مبحث نخست کتاب به موضوع (ولایت) اختصاص یافته که نویسنده در آن, محبت و ایمان خود را نسبت به خاندان عصمت(ع) با آوردن روایاتى چند, ابراز مى دارد.
دیگر آثار قاضى نعمان
صاحب کتاب دعائم الاسلام, کتابها و رساله هاى بسیارى از خود به جاى گذاشته است.
صاحب اعیان الشیعه در این باره مى نویسد:
(آثار قلمى او, به حدود چهل و هفت کتاب مى رسد که دانشهاى گوناگون, مانند: فقه, تأویل, تفسیر, اخبار و… را در خود جاى داده است. پاره اى از این آثار وجود دارند و پاره اى ناپدید شده اند و تنها نام آنها باقى مانده و از پاره اى نیز, جز بخشهایى, باقى نمانده است, در کتابخانه هاى اروپا, شش عدد از کتابهاى او دیده شده که دکتر محمد کامل حسین, در کتاب خود موسوم به (ادب مصر الفاطمیه) آنها را بر شمرده است.
نسخه اى از کتاب مناقب بنى هاشم, در کتابخانه میرزا محمد تهرانى در سامرا یافت مى شود. از جمله کتابهاى خطى او, افتتاح الدعوة, الایضاح الینبوع, الطهارة, مناهج الفرائض, تأویل الرؤیا ومفاتیح النعمه است. یکى از نوشته هاى با ارزش او, کتاب المحاسن والمسامر است که به گونه خطّى در قاهره, نگهدارى مى شود. این کتاب, چنانچه دکتر کامل حسین مى گوید, مجموعه ارزشمندى از احادیثى است که قاضى نعمان آنها را از المعز لدین الله, نقل و در آنها رخدادهاى مربوط به این حاکم فاطمى را بیان کرده است; یعنى امورى که قاضى نعمان در مدت هم نشینى و همراهى خود با حاکم یاد شده شاهد بوده است. از این روى, کتاب یاد شده از محکم ترین مصدرهاى تاریخى و ادبى و سیاسى آن برهه از تاریخ, به شمار مى رود.)9
افزون بر آثار یاد شده, کتابهاى الاقتصار فى الفروع, الاختصار فى الفقه, اختلاف الفقهاء, الاختیار فى فقه الشیعه, اصول الحدیث, الرد على ابى حنیفة الکوفى, الرد على ابن سریج, الرد على الشافعى, الرد على مالک, شرح الاخبار فى فضائل النبى المختار وآله المصطفین الاخیار من الأئمة الاطهار, الفتحیه (مجموعه شعرى در فقه) المناقب والمثالب, تأویل القرآن و الهمة فى اتباع الأئمه نیز از نوشته هاى او شمرده شده است.10
مقام و اعتبار علمى قاضى نعمان
مى توان فراوانى و گونه گونى آثار این شخصیت را, از نشانه هاى نبوغ علمى و گستردگى دانسته هاى او دانست. آنچه از مطالعه آثار در دسترس و چاپ شده او, مانند دعائم الاسلام, الاقتصار فى الفروع, اختلاف الفقهاء, ابتداء الدعوة للعبیدیین, به دست مى آید, روانى, شیوایى و نظمى است که بر مطالب آنها, حاکم است.
ابن خلّکان درباره او مى نویسد:
(احد الائمة الفضلاء المشار الیهم ذکره الامیر المختار المسبحى فى تاریخه فقال: کان من اهل العلم والفقه والدین والنبل على ما لامزید علیه.)11
او, از پیشوایان علمى و فاضلانى است که مقام آنان, مورد اشاره است. امیر مختار مسبحى در تاریخ خود, از او یاد کرده و در باره اش گفته است: او در مرتبه اى بلند از علم و فقه بود و شخصیتى دیندار و با نجابت و شرف به شمار مى آمد.
بنابر آنچه در وفیات الاعیان آمده, ابن زولاق در شرح حال على بن نعمان, فرزند قاضى نعمان نوشته است:
(کان ابوه النعمان بن محمد القاضى فى نهایة الفضل من اهل القرآن والعلم بمعانیه وعالما بوجوه الفقه وعلم اختلاف الفقهاء واللغة والشعر… مع عقل و انصاف.)12
پدرش, قاضى نعمان بن محمد, در نهایت درجه فضل و آگاه به قرآن و معانى آن و عالم به مسائل فقهى و اختلاف فقیهان و لغت و شعر… همراه با عقل و انصاف, بود.
زرکلى, مى نویسد:
(کان واسع العلم بالفقه والقران والادب والتاریخ… وصفه الذهبى بالعلامة المارق.)13
قاضى نعمان در فقه و قرآن و ادب و تاریخ, دانشِ گسترده داشت… ذهبى او را به علامه خارج شده [از مذهب مالکى به تشیع] توصیف کرده است.
دکتر محمد کامل حسین, او را از بزرگ ترین دانشمندانى دانسته است که مصر قرن چهارم به خود دیده است.14
آیت اللّه خویى در یکى از مباحث کتاب طهارت, پس از نقل روایتى از کتاب دعائم الاسلام, مى نویسد:
(ان روایات دعائم الاسلام غیر قابلة للاعتماد للارسال وان کان مؤلفه جلیل القدر و کبیر الشأن.)15
روایتهاى کتاب دعائم الاسلام, به سبب ارسال درخور اعتماد نیستند, گرچه نویسنده این کتاب, شخصى جلیل القدر و بزرگ مرتبه است.
همو ضمن یکى دیگر از مباحث فقهى خود مى گوید:
(ابوحنیفه نعمان, مردى امامى و اثناعشرى مذهب, فاضل, فقیه, و از جمله نابغه هاى عصر خود, بلکه یگانه روزگارش بوده است… تردیدى در مقام بلند ابوحنیفه نعمان صاحب کتاب دعائم الاسلام و کتابهاى فراوان دیگر نیست. همچنین شبهه اى در نبوغ و دانش و فضل او در فقه و حدیث نیست, چنانچه کتابهاى تاریخ و رجال و همین کتاب دعائم الاسلامِ او بر این حقیقت, گواه است.)16
کتاب دعائم الاسلام در نگاه چند فقیه بزرگ
پیش از بیان موضع خود درباره ارزش و اعتبار کتاب دعائم الاسلام و نتیجه گیرى نهایى در این زمینه, دیدگاه چندتن از فقیهان بزرگ را درباره این اثر, در این جا یادآور مى شویم:
سید بحرالعلوم, در اثر رجالى خود مى نویسد:
(کتاب الدعائم کتاب حسن جیّد یصدق ما قد قیل فیه الا انّه لم یرو فیه عمن بعد الصادق علیه السلام من الائمه علیهم السلام خوفا من الخلفاء الاسماعیلیة, حیث کان قاضیا منصوبا من قبلهم بمصر لکنه قد أبدى من وراء ستر التقیه حقیقة مذهبه بما لایخفى على اللبیب.)17
کتاب دعائم, کتاب نیکو و خوب است و آنچه در آن گفته شده, مورد تصدیق است. امّا قاضى نعمان در این کتاب, از امامان پس از امام صادق, علیهم السلام, روایت نقل نکرده است و این, به سبب ترس از خلفاى اسماعیلى بوده است; زیرا او به عنوان قاضى مصر از سوى آنان گمارده شده بود, ولى چنانچه بر شخص عاقل پوشیده نیست, قاضى نعمان حقیقت مذهب خود را از پس پرده تقیه, نمایانده است.
صاحب جواهر, در موارد بسیارى, از روایات این کتاب, به عنوان تایید کننده, استفاده مى کند و هیچ گاه روایات آن را به عنوان دلیل مورد توجه قرار نمى دهد; زیرا از نظر او, اعتبار این اثر و مورد اعتماد بودن نویسنده آن, ثابت نیست.
وى, ضمن یکى از مسائل کتاب صلات, در اشاره به این نکته, مى نویسد:
(دعائم الاسلام مطعون فیه و فى صاحبه.)
کتاب دعائم الاسلام ونویسنده آن, مورد طعن هستند.
وى, در کتاب طهارت, پس از آوردن دلیلهایى بر روا بودن انتقال مردگان به مشاهد مشرفه و پاسخ دادن به دلیلهاى مخالف که از جمله آنهاست روایتى از دعائم الاسلام, مى نویسد:
(وخبر دعائم الاسلام مع الطعن فى مصنفه قد عرفت حمله على الکراهة.)18
خبر دعائم الاسلام, افزون بر این که نویسنده این کتاب, مورد طعن است, چنانچه دانستى, حمل بر کراهت مى شود.
امام خمینى نیز در این باره, دیدگاهى بسان صاحب جواهر دارد و این نکته را مى توان از لابه لاى بحثهاى فقهى ایشان دریافت. از باب نمونه, هنگام بحث از روایى و ناروایى فروختن و نقل و انتقال مردار, مى نویسد:
(الاقوى هو الجواز لعدم دلیل على المنع سوى روایة دعائم الاسلام المتقدمة وهى ضعیفة السند.)19
اقوا, روا بودن این کار است; زیرا دلیلى بر ممنوع بودن آن جز روایت پیش, از دعائم الاسلام نیست و آن روایت به لحاظ سند, ضعیف است.
همچنین در یکى از بحثهاى کتاب طهارت, پس از آوردن روایتى از دعائم مى نویسد:
(روایت دعائم الاسلام, به خاطر ضعف سند یا سستى متن, درخور اعتماد نیست.)20
مقصود ایشان از ضعف در این عبارتها, مورد اعتماد نبودن مؤلف کتاب دعائم است. در برخى عبارتها, افزون بر این سبب, مرسل بودن روایتهاى کتاب را نیز موجب اعتماد نکردن بر آن مى داند, از جمله: در یکى از مباحث کتاب بیع, پس از نقل روایتى از آن مى نویسد:
(لکن السند غیر معتمد مع ارسالها ایضا.)21
این روایت, افزون بر ارسال, سند در خور اعتمادى هم ندارد.
از این روى, امام نیز, تنها به عنوان تایید کننده و قرینه, به روایات این کتاب, روى مى آورد. از باب نمونه در کتاب بیع, در بحث خیار تأخیر, پس از بیان مطلبى, روایتى از کتاب دعائم, به عنوان شاهد بر آن مى آورد و مى نویسد:
(والاشکال فى سندها لاینافى التأیید.)22
آیت اللّه خویى نیز در معجم رجالى و همچنین در بحثهاى فقهى خود, از شخصیت علمى قاضى نعمان وارزش و اعتبار کتاب او, بحث کرده است.
ویژگى دیدگاه این فقیه درباره موضوع یاد شده این است که نویسنده کتاب دعائم را شخصیتى بزرگ و بلندمرتبه مى داند و به حسب ظاهر وثاقت او را مى پذیرد و تنها چیزى که کتاب دعائم را در دیدگاه او نامعتبر مى سازد, ارسال روایات آن است و حال آن که صاحب جواهر و امام خمینى, افزون بر این اشکال, در خود قاضى نعمان و شخصیت روایى او هم اشکال داشتند.
وى, در کتاب طهارت که به مناسبتى درباره تقیه, بحث مى کند, مى گوید:
(ان روایات دعائم الاسلام غیر قابلة للاعتماد علیها للارسال و ان کان مؤلفه جلیل القدر و کبیر الشأن.)23
روایتهاى کتاب دعائم الاسلام, به سبب مرسله بودن آنها, درخور اعتماد نیستند, گرچه نویسنده آن, شخصى جلیل القدر و بلند مرتبه است.
همچنین, پس از نقل روایتى مرسله از راوندى و روایت مرسله دیگرى از دعائم الاسلام در بحث آب جارى, مى نویسد:
(دردلالت این روایتها برمدعا,اشکالى نیست, ولى روایت راوندى به خاطر مرسله بودن ضعیف است و بر روایت دعائم الاسلام نیز نمى توان اعتماد کرد واین به خاطر ضعیف بودن مصنف کتاب قاضى نعمان مصرى نیست;زیرااو مردى فاضل و جلیل القدراست, بلکه علت اعتماد نکردن به روایتهاى کتاب یاد شده, مرسله بودن آنهاست.)24
همچنین به مناسبتى در بحث وضو مى گوید:
(گرچه نویسنده کتاب دعائم از هم مذهبان عالیقدر ماست, ولى روایتهاى او مرسله و غیر درخور اعتمادند.)25
ولى درپاره اى دیگر از بحثهاى این فقیه, دیدگاهى همانند دیدگاه امام خمینى دیده مى شود, از باب نمونه در یکى از بحثهاى باب معاملات, مى گوید:
(آنچه انصاف اقتضا مى کند این است که ما, پس از جست وجو, کسى را نیافتیم که به وثاقت و دوازده امامى بودن او, به گونه آشکار و روشن, اشاره کند, گرچه محدث نورى براى اثبات این دو امر, خود را به زحمت افکنده و در ثابت کردن اعتبار این کتاب, مبالغه کرده است, ولى با این کوشش و مبالغه, چیزى نیاورده است که نفس به آن تکیه کند و دل به آن آرامش یابد. بر فرض هم که ثقه و دوازده امامى بودن او را بپذیریم, روایتهایى که مى آورد, مرسله اند وحجت نیستند.)26
از جمله امورى که این فقیه را نسبت به اعتبار کتاب دعائم الاسلام, به گمان افکنده, وجود فرعهاى فقهى ناسازگار با مذهب اثنى عشرى, در کتاب یاد شده است, که در ذیل یکى از بحثهاى فقهى بدانها اشاره مى کند:
1. در باب نکاح آورده است: ازدواج موقت جایز نیست.
2. در بحث (مایسجد علیه المصلى) نوشته است:
(عن جعفر بن محمد(ع) انه رخّص فى الصلاة على ثیاب الصوف وکلّما یجوز لباسه والصلاة فیه یجوز السجود علیه.)
امام صادق(ع) نمازگزاران در لباس پشمى را اجازه داده است و هر لباسى که بتوان در آن نماز گزارد, مى شود بر آن سجده کرد.
3. در بحث وضو, مى نویسد:
(شخص, سر خود را از جلو و پشت, مسح مى کند, اینکار را از میانِ سر مى آغازد و همه دست خود را مى کشد تا موى جلو و تا بخشى از پیشانى, سپس دست خود را از وسط سر تا آخر موى پشت سر مى کشد و با همه اینها, داخل و بیرون دوگوش را نیز مسح مى کند.)
4. همچنین در همین باب نوشته است:
(کسى که براى تمیزى و مبالغه در وضو و فضیلت جویى, پاهاى خود را بشوید و آب را به لابه لاى انگشتاى خود برساند, کار خوبى انجام داده است.)
5. در وضوى تجدیدى مى نویسد:
(آنچه از اعضاى وضو, شسته شود یا شستن آن ترک گردد, اشکالى ندارد و به ما روایت شده که از على بن حسین(ع) درباره مسحِ بر پاپوش پرسیده شد و آن حضرت سکوت کرد تا وقتى که او و پرسش کننده به آبى رسیدند. پس حضرت فرود آمد و وضو گرفت و بر پاپوش و عمامه خود, مسح کرد و فرمود:
(این وضوى کسى است که از او حدثى سر زده باشد.)27
مذهب قاضى نعمان
همان گونه که اشاره شد, مهم ترین انگیزه فقیهان ما, در اعتماد نورزیدن به روایات کتاب دعائم الاسلام, به دست نیاوردن دوازده امامى بودن نویسنده و شبهه اسماعیلى بودن اوست; از این روى, شایسته مى نماد در این زمینه, به کندوکاو پرداخت, تا مسأله روشن شود.
از مجموعه گفته ها و نوشته ها درباره وى چنین به نظر مى رسد که او نخست سنّى مذهب بوده, سپس به تشیع گراییده است. در بروز این دگرگونى در مذهب او, بیش تر کسانى که درباره او سخن گفته اند, اتفاق نظر دارند و تنها برخى مانند ابن شهرآشوب, این امر را انکار کرده اند.28
آنچه درباره مذهب او, مورد اختلاف است, یکى این که پیش از تغییر عقیده, پیرو کدام یک از مذهبهاى چهارگانه معروف اهل سنت بوده است و دیگر این که وى پس از دست برداشتن از مذهب پیشین خود, به مذهب شیعه درآمده, یا به فرقه اسماعیلیه, پیوسته است؟
در مورد پرسش نخست, بسیارى او را پیش از تغییر مذهب, مالکى دانسته اند, ازجمله ابن خلّکان که مى نویسد:
(کان مالکى المذهب ثم انتقل الى مذهب الامامیه.)29
قاضى نعمان, در آغاز مالکى مذهب بود, سپس به مذهب امامیه, منتقل شد.
ابن حجر عسقلانى مى نویسد:
(کان مالکیا ثم تحوّل امامیا و ولّى القضاء للمعزّ العبیدى صاحب مصر فصنّف لهم التصانیف على مذهبهم, وفى تصانیفه مایدل على انحلاله.)30
او, مالکى مذهب بود و سپس امامى شد و در زمان معزّ عبیدى, حاکم مصر, قاضى مصر گردید و براى حاکمان عبیدى و برابر مذهب آنان, کتابهایى نگاشت و در این کتابها, مطالبى یافت مى شود که دلالت بر دگرگونى در مذهب او دارد.
شیخ حرّ عاملى نیز در امل الآمل, نوشته است:
(کان مالکى المذهب ثم انتقل الى مذهب الامامیه.)31
زرکلى نیز در الاعلام مى نویسد:
(… تفقه بمذهب المالکیة وتحول الى مذهب الباطنیه)32
قاضى نعمان, فقه را بر طبق مذهب مالکیه فرا گرفت, و سپس به مذهب باطنیه, گروید.
سید بحرالعلوم مى نویسد:
(النعمان بن محمد بن منصور قاضى مصر, و قد کان فى بدو امره مالکیا ثم انتقل الى مذهب الامامیه, وصنّف على طریق الشیعه کتبا.)33
نعمان, در آغاز کار, مالکى بود, سپس به مذهب امامیه در آمد و بر طریق شیعه, کتابهایى نگاشت.
بعضى او را پیش از تغییر عقیده, پیرو مذهب ابوحنیفه دانسته اند. زرکلى در همین زمینه از النجوم الزاهره, چنین نقل مى کند:
(کان فى اول امره حنفى المذهب لان الغرب کان یوم ذاک غالبه حنفیه.)34
نعمان, در آغاز امر, حنفى مذهب بود; زیرا مذهب غالب بر آفریقا در آن زمان, این مذهب بود.
از عبارت مصطفى قسطنطنى درکشف الظنون, در معرفى الاقتصار فى الفروع, استفاده مى شود او در آغاز, شافعى مذهب بوده است:
(ابن حنیفه نعمان بن ابى عبدالله الشافعى الشیعى المتوفى سنة 363.)35
ولى چنانچه پیدا است, دلیلى که از کتاب النجوم الزاهره, درباره حنفى بودن قاضى نعمان نقل شده است, اطمینان بخش, بلکه گمان آور هم نیست. سخن کشف الظنون نیز با گفته بیش تر کسانى که شرح حال قاضى نعمان را نوشته اند, ناسازگار است.
آیت الله خویى در همین زمینه گفته است:
(تردیدى در این واقعیت نیست که قاضى نعمان, امامى مذهب بوده است; زیرا او در اصل, مالکى مذهب بوده و پس از بصیرت یافتن, شیعى و امامى شده است, چنانچه سخنان بیش تر کسانى که در شرح حال و تاریخ او قلم زده اند, بر این نکته, اتفاق دارد; از این روى, این گفته ابن شهر آشوب در کتاب معالم العلماء, که او امامى مذهب نبوده, درست نیست.)36
افزون بر آنچه شرح حال نویسان درباره قاضى نعمان نوشته اند, نکته دیگرى که به خوبى امامى مذهب بودن او را تایید مى کند, به بزرگى یاد کردن از ائمه(ع) است. وى در کتابهاى گوناگون خود, ازائمه اطهار(ع) به بزرگى یاد مى کند و آنان را مى ستاید. حتى نامهایى که بر کتابهاى خود نهاده, گویاى این واقعیت است: شرح الاخبار فى فضائل النبى المختار وآله المصطفین الاخیار من الائمة الاطهار, الاختیار فى فقه الشیعه, الرد على ابن حنیفه, الرد على الشافعى, الرد على مالک و….
آنچه جست و جوى بیش تر مى طلبد, یافتن پاسخى درست براى پرسش دوم است.
در این مورد, شمارى به روشنى او را شیعه دوازده امامى دانسته اند, مانند صاحب اعیان الشیعه که مى نویسد: (هو اثنى عشرى لا اسماعیلى).37
از نظر شمارى دیگر, با وجود آن که قاضى نعمان, دوازده امامى بوده, در کتاب دعائم الاسلام از امامان دیگر پس از امام صادق(ع) نقل حدیث نکرده و سبب این کار او, تقیه از حاکمان اسماعیلى مذهب بوده است. چنانچه دیدیم, مرحوم بحرالعلوم, این قول را از صاحب تاریخ مصر, نقل کرد.
صاحب سفینة البحار نیز, زیر ماده حنف مى نویسد:
(بیش تر اخبار کتاب دعائم الاسلام, با روایاتى که در کتابهاى مشهور ما آمده, هماهنگى دارند, ولى قاضى نعمان در این کتاب, از امامان پس از امام صادق(ع) روایت نکرده و این, به سبب ترس از خلفاى اسماعیلى بوده است; زیرا او به سمت قاضى مصر, از سوى آنان گمارده شده بود. با این حال, او زیر پوشش تقیه, حق را آشکار ساخت و این نکته, براى کسى که در کتاب او, ژرف بنگردد, نمایان است.)38
در مقابل, برخى او را دوازده امامى ندانسته اند, از جمله زرکلى که در الاعلام, زیر عنوان (ابن حیّون) مى نویسد:
(من ارکان الدعوة للفاطمیین و مذهبهم بمصر.)
قاضى نعمان, از اشخاص مهمى بودکه مردم را به سوى فاطمیون و مذهب آنان, دعوت مى کرد.
دکتر مصطفى غالب, که (اختلاف اصول المذاهب) نوشته قاضى نعمان را تحقیق کرده, در مقدمه خود بر این اثر, از او به عنوان: (فقیه بزرگ اسماعیلى) یاد مى کند و درباره اش مى نویسد:
(لقد عرف مؤسس أسرة (النعمان) بأنه کان من أشهر فقهاء المذهب الفاطمى, ومن اکثرهم تصنیفا وتألیفا, حتى ان مؤلفاته اعتبرت من الأسس التى بنى علیها من جاء بعده من علماء المذهب الاسماعیلى, ولاتزال کتبه حتى الیوم من أبرز وأشهر وأعمق المؤلفات الاسماعیلیة المذهبیة.)40
تأسیس کننده خاندان نعمان (یعنى قاضى نعمان) به این شناخته شده است که او از مشهورترین فقیهان مذهب اسماعیلى و پرتألیف ترین آنان است, به حدى که نوشته هاى او, پایه هاى نوشته هاى دانشمندان اسماعیلى پس از او به حساب مى آید. همیشه در گذشته و حتى امروز, کتابهاى او از آشکارترین, مشهورترین و ژرف ترین کتابهاى مذهب اسماعیلى, به شمار آمده است.
بررسى
لازم است جداى از این گفته ها و نوشته ها, خود نگاهى به کتاب دعائم الاسلام و پاره اى دیگر از کتابهاى قاضى نعمان که در دسترس است, بیندازیم به این امید که حقیقت امر, روشن شود.
با جست وجویى که در چند کتاب او, از جمله کتاب دعائم الاسلام انجام گرفت, روشن شد او در این کتابها, هیچ نامى از اسماعیل بن جعفر(ع) به میان نمى آورد و در پاره اى جاها نیز, که نام بردن از امامان, تناسب دارد, به بیانى سربسته و اجمالى , بسنده مى کند. از باب نمونه در کتاب دعائم, روایتى از امام باقر(ع) نقل مى کند که بخشى از آن چنین است:
(فى کل زمان امام منا یهدیهم الى ما جاء به رسول الله(ص) فاوّل الهداة بعده على بن ابى طالب(ص) ثم الاوصیاء من بعده علیهم افضل السلام واحد بعد واحد.)
در هر زمانى از ما, امامى است که مردم را به سوى آنچه رسول خدا آورده, رهنمون مى شود. نخستین هدایت گر پس از آن حضرت, على بن ابى طالب است و پس از او اوصیاى آن حضرت که بعد از او آمدند, بر آنان باد برترین درودها, یکى پس از دیگرى.
چنانچه پیش از این اشاره شد, قاضى نعمان در دوران تسلط و حاکمیت اسماعیلیه مى زیسته و وى در دستگاه حکومت آنان, از اقتدار و جایگاهى ویژه برخوردار بوده به گونه اى که براى مدتى, سمت قاضى القضات مغرب و براى مدتى دیگر, همین سمت در مصر, به او واگذار شده است. با این ویژگى, کسانى که به اسماعیلى بودن او اعتقاد دارند, باید به این پرسش پاسخ دهند که او به چه انگیزه, مذهب خود را پنهان داشته است؟ با این که در طول تاریخ تشیع, همیشه اکثریت با مذهب اثناعشرى بوده و عقاید این گروه, رواج بیش ترى داشته و بسیار طبیعى است که شخص مخالف با اکثریت, آن گاه که در رأس قدرت باشد و هیچ ترسى از اکثریت نداشته باشد, عقیده خود را درباره امامان, به گونه روشن و زلال, بیان کند. در جایى دیگر از کتاب یاد شده, آن گاه که بحث از امامت و ولایت مى کند, مى نویسد:
(قد ذکرنا توقیف رسول اللّه(ص) الناس على امامة على(ص) و نصبه ایّاه وکذلک فعل على بالحسن والحسن بالحسین والحسین بعلى بن الحسین وعلى بن الحسین بمحمد بن على و محمد بن على بجعفر بن محمد وکذلک من بعدهم من الائمة اماما اماما بعده.)42
مى بینیم در این عبارت, وى امامان را یکى پس از دیگرى نام مى برد, ولى همین که جاى حسّاس و موضع اختلاف مى رسد, از بردن نام لب بر مى بندد و به اجمال گویى رو مى آورد.
با توجه به این عبارتها, ممکن است احتمال دوازده امامى بودن او را بسیار نزدیک به واقع بدانیم و اجمال گویى او را نیز حمل بر تقیه از حاکمان اسماعیلى مذهب کنیم.
وى, در خطبه آغازین کتاب نیز, بسان یک شیعه دوازده امامى, مى نویسد:
(… و صلى اللّه على محمد رسوله وعبده و على الأئمة الطاهرین من اهل بیته اجمعین.)
همچنین در بخشى از این کتاب که به بیان عقاید اختصاص دارد, بابى با عنوان (ذکر ولایة الأئمة من اهل بیت رسول اللّه صلى اللّه علیه وعلیهم اجمعین) دارد.
ولى نگاهى به برخى دیگر از کتابهاى او این احتمال را سست و شبهه اسماعیلى بودن او را نیرومند مى سازد.
در صفحه هاى نخست (رساله افتتاح الدعوة) هنگام بحث درباره ابوالقاسم حسن بن نوح, داعى یمن, مى نویسد:
(وکان ابتداء امر ابى القاسم صاحب دعوة الیمن ـ فیما اخبرنا به اهل العلم والثقة من اصحابه ـ انه کان من اهل الکوفه ـ من اهل بیت علم و تشیع و کان قد قرأ القران و قوّمه وطلب الحدیث والفقه, وکان ممن یذهب الى مذهب الامامیة الاثنى عشریة اصحاب محمد بن الحسن بن على بن محمد بن على بن موسى بن جعفر بن محمد الذین کانوا یرون أنه المهدى, وانه یظهر ویکون من امره مایکون على ما جاءت به الاخبار عن رسول الله صلى الله علیه وسلم فنحلوه ذلک وتولّوه ولم یروه, وزعموا انه تغیّب عنهم, ثم بطل ذلک فى ایدیهم, وکانت له اخبار طویلة وحماقة عجیبة.)43
ابوالقاسم داعى یمن, چنانچه اهل علم وافراد مورد وثوق از یاران او به ماخبر دادند, در آغاز کار, اهل کوفه و از خاندان علم و تشیع بود. او, قرآن را فرا گرفت و دانش خود را در این زمینه استوار ساخت و به دنبال فراگیرى حدیث و فقه برآمد. وى, در آغاز پیرو مذهب شیعه دوازده امامى, یعنى از اصحاب محمد بن حسن بن على بن محمد بن على بن موسى بن جعفر بن محمد بود. این گروه معتقدند: محمد بن حسن, مهدى است که ظهور خواهد کرد و در باره او همان رخ خواهد داد که در اخبار رسیده از پیامبر(ص) آمده است. اینان از محمد بن حسن پیروى کردند و ولایت او را پذیرفتند, در حالى که او را ندیدند و پنداشتند او از آنان پنهان شده است. سپس [که مهدى فاطمى حاکمیت یافت] باطل بودن عقیده ایشان روشن شد, آنان در این باره, اخبار طولانى و حماقت عجیبى دارند.
مى بینیم در این عبارت, از شیعیان دوازده امامى و عقیده آنان درباره امام عصر حجة بن الحسن(ع), به بدى یاد شده است.
در اثر دیگرش: (اختلاف اصول المذاهب) عبارتى دارد که آن نیز, نشانگر بى اعتقادى وى به غیبت امام عصر , عجل اللّه تعالى فرجه, است. مراد وى از (مهدى) در این عبارت: (مهدى منتظر, ظهور کرده است) عبید اللّه مهدى, بنیانگذار دولت فاطمى در مغرب است. عبارت یاد شده که در زیر مى آید, پس از نقل روایتى از امام صادق(ع) درباره علت اختلاف مردم پس از پیامبر(ص) است:
(وفى هذه جملة من القول فى سبب اختلافهم الى ان قام مهدى الامة من اهل بیت الرحمة الذى جاءت الاخبار عن رسول الله بالبشرى بقیامه وذکر ما یکون من اقامة دین الله على یدیه و فى ایامه مایطول شرحه و یخرج عن حد هذا الکتاب, منها قوله: (المهدى من ولدى, یحیى سنتى, و یتممّ امرى, و یطالب بثار اهل بیتى, ویملأ الارض عدلا وقسطا, کما ملئت ظلما وجورا و خبطا.) فقام المهدى فأحیى السنن, وأمات البدع, وأسکت المبطلین المختلفین فى الدین, فأقام مناره, ونصب اعلامه, وشرّع شرائعه وقوّم احکامه و….)44
در این روایت, تا اندازه اى به سبب اختلاف امت, اشاره شده است. اختلاف آنان, تا آن گاه که مهدى امت از اهل بیت رحمت, قیام کند; یعنى همان کسى که اخبار سیده از رسول خدا بشارت آمدن او را داده است. ذکر و شرح روایات رسیده در این باره, به درازا مى کشد و از حوصله این کتاب بیرون است. از جمله این اخبار این سخن حضرت است: (مهدى از فرزندان من است سنت مرا زنده مى کند و کارم را به سر انجام مى رساند. او, به خونخواهى از اهل بیتم بر مى خیزد و زمین را پر از عدل و قسط مى کند, همان گونه که از ظلم و جور و اشتباه, پر شده است.) پس مهدى قیام کرد و سنتها را زنده کرد و بدعتها را نابود ساخت و طرفداران باطل و اختلاف کنندگان در دین را به سکوت واداشت و منار دین را استوار نمود و پرچمهاى آن را برافراشت و شریعت و احکام آن را استوار کرد.
شاهد روشن دیگرى که مى توان بر دوازده امامى نبودن وى یافت, روا نشمردن ازدواج موقت در اثر فقهى خود: (الاقتصار فى الفقه) است.45
وى در باب نکاح از کتاب دعائم الاسلام نیز, به گونه اى نه چندان روشن و آشکار, این گونه ازدواج را مردود دانسته است.
گرچه محدث نورى, در صدد توجیه برآمده و سبب این فتوا و دیگر فتاواى خلاف او را امورى مانند تقیه, منقح نبودن پاره اى از احکام در آن زمان و دورى قاضى نعمان از علما و فقهاى شیعه دانسته است.46 ولى باید گفت: قاضى نعمان مى توانست با نیاوردن این فتوا در آثار خود, به این هدف برسد و به یقین این شیوه براى او از تقیه آسان تر بود. منقح نبودن احکام نیز در توجیه فتواى خلاف او در ازدواج موقت, پذیرفتنى نیست; زیرا روا بودن این قسم ازدواج, هیچ گاه مورد اختلاف و ابهام فقهاى شیعه نبوده است, بلکه از امور مسلّم در میان ایشان به شمار مى رفته است.
محدث یاد شده, براى تبرئه قاضى نعمان از وابستگى به فرقه اسماعیلى, به یاد کرد پاره اى از عقاید فاسد باطنیه, مبادرت ورزیده و بر این نکته پاى فشرده که قاضى نعمان, نه تنها طرفدار این عقاید نبوده, بلکه آنها را مردود نیز اعلام کرده است.47 ولى چنانچه آیت اللّه خویى نیز گفته است48, پاک و برى بودن قاضى نعمان از اینگونه عقاید, دلیل بر اسماعیلى نبودن او نیست; زیرا باطنیان, تنها گروهى از اسماعیلیان هستند و چنین نیست که هر اسماعیلى مذهبى, باطنى نیز باشد.
عبدالقاهر بغدادى مى نویسد:
(ان الاسماعیلیة ساقوا الامامة الى جعفر وزعموا ان الامام بعده اسماعیل و افترق هؤلاء فرقتین:
فرقة منتظرة لاسماعیل بن جعفر مع اتفاق اصحاب التواریخ على موت اسماعیل فى حیاة ابیه, وفرقة قال: کان الامام بعد جعفر سبطه محمد بن اسماعیل بن جعفر حیث ان جعفراً نصب ابنه اسماعیل للامامة بعده, فلما مات اسماعیل فى حیاة ابیه علمنا انه انما نصب ابنه اسماعیل للدلالة على امامة ابنه محمد بن اسماعیل, والى هذا القول مالت الاسماعیلیه من الباطنیه.)49
اسماعیلیه, امامت را به جعفر مى رسانند و بر این پندارند که: امام پس از او اسماعیل است. پیروان این عقیده به دو گروه تقسیم مى شوند:
گروهى در انتظار اسماعیل بن جعفر هستند, با این که مورخان بر وفات اسماعیل در دوران حیات پدرش, اتفاق نظر دارند. گروهى نیز مى گویند: امام پس از جعفر, نوه او محمد بن اسماعیل بن جعفر است; زیرا جعفر براى امامت پس از خود پسرش اسماعیل را برگمارده پس چون اسماعیل در حیات پدرش از دنیا رفت, دانسته مى شود که جعفر فرزندش اسماعیل را به این منظور برگمارده که این کار, دلالتى باشد بر امامت پسر اسماعیل, محمد بن اسماعیل و به این قول, فرقه باطنیه اعتقاد دارند.
به حسب ظاهر در کتاب دعائم الاسلام, هیچ روایتى از امامان پس از امام صادق(ع) نقل نشده است. این امر نیز شبهه اسماعیلى بودن قاضى نعمان را تقویت مى کند, گرچه محدث نورى تلاش ورزیده, با پیدا کردن چند روایت از دیگر امامان در این کتاب, به این شبهه پاسخ دهد, از جمله روایتى در کتاب وصایا که آن را از ابن ابى عمیر از امام ابى جعفر(ع) نقل کرده است از آن جا که ابن ابى عمیر, امام باقر(ع) را درک نکرده, بنابراین مقصود از ابى جعفر در این روایت, امام جواد(ع) است.50
آیت اللّه خویى, در پاسخ این سخن نوشته است:
(محمد بن ابى عمیر, اسم دو شخص است: یکى از آن دو که در میان راویان شهرت دارد, امام کاظم و امام رضا و امام جواد(ع) را درک کرده و دیگرى از اصحاب امام صادق(ع) است و مناقشه مزبور از محدث نورى, در صورتى پذیرفته است که مقصود از ابن ابى عمیر, شخص نخست باشد, در حالى که چنین چیزى ثابت نیست, بلکه به حسب ظاهر, مقصود از او, شخص دوم است; زیرا ابى جعفر به امام باقر(ع), انصراف دارد, دست کم این جا, جاى تردید و اجمال است.)51
ولى باید گفت: محمد بن ابى عمیر, انصراف به همان شخصى دارد که به همین نام شهرت دارد; زیرا شخصى که از اصحاب امام صادق(ع) به این نام است, شهرتى ندارد, تا جایى که برخى دانشمندان رجالى, هیچ شرح حالى از او ننوشته اند. از باب نمونه, نجاشى زیر عنوان: (محمد بن ابى عمیر) تنها اشاره به همان شخص معروف دارد:
(محمد بن ابى عمیر: زیاد بن عیسی… بغدادى الاصل و المقام لقى اباالحسن موسى علیه السلام وسمع منه احادیث… و روى عن الرضا, علیه السلام… مات محمد بن ابى عمیر سنة سبع عشرة ومأتین .)
بنا به گفته نجاشى, راوى یاد شده, در سال 217 فوت کرده و احتمال این که او روایت مزبور را از امام جواد(ع) نقلکرده باشد, بسیار قوى به نظر مى رسد; زیرا وفات آن حضرت در سال 220 بوده است.
نیز محدث نورى در اثبات مدعاى خود به روایتى در کتاب وقوف دعائم الاسلام, استناد مى کند که آن را مشایخ سه گانه: ثقة الاسلام کلینى, شیخ صدوق و شیخ طوسى, به گونه مسند از على بن مهزیار و او به گونه مکاتبه از ابى جعفر(ع) نقل نموده, به این بیان که راوى مزبور به یقین امام باقر(ع) را درک نکرده است, پس باید مقصود از او امام جواد(ع) باشد.52
صاحب معجم الرجال در رد این سخن مى نویسد:
(بى گمان, مقصود از ابى جعفر در روایت مشایخ سه گانه, امام جواد(ع) است, ولى این دلیل بر این نیست که مقصود از آن در روایت دعائم نیز همین امام باشد; زیرا شاید قصد تکرار شده باشد, یعنى همان گونه که على بن مهزیار به امام جواد(ع) نوشته, شخصى دیگر همین مسأله را با نگاشتن نامه, با امام باقر(ع) در میان نهاده باشد. چنانچه امکان دارد, قصد یکى بیش نباشد ولى مشایخ سه گانه, آن را به امام جواد(ع) نسبت داده باشند و قاضى نعمان, آن را به امام باقر(ع).)53
پیداست, این گونه احتمالها, چنگى به دل نمى زند; زیرا احتمال این که دو راوى, على بن مهزیار و شخص دیگر, هر دو, یک پرسش را به گونه مکاتبه و با تعبیرى یکسان ازدو امام بپرسند و پاسخ دو امام نیز, به یک عبارت باشد, بسیار دور به نظر مى رسد. بنابر این, باید گفت: مقصود قاضى نعمان از ابى جعفر, همانند مشایخ سه گانه, امام جواد(ع) است. البته تعبیر این مشایخ, در رساندن این مقصود, صراحت دارد, زیرا در نقل آنان آمده است: (کتبت الى ابى جعفر الثانى, علیه السلام.)54
ولى در نقل قاضى نعمان قید (الثانى) نیامده و این مى تواند به خاطر تقیه از حاکمان اسماعیلى مذهب باشد. و اما این احتمال که بگوییم: روایت مزبور, نقل شده از امام جواد(ع) بوده, ولى قاضى نعمان آن را از امام باقر(ع) نقل کرده باشد, پذیرفتنى نیست; زیرا این کار نوعى تدلیس در روایت است که با جلالت قدر و مقام بلند قاضى نعمان که صاحب معجم الرجال نیز به آن اعتراف دارد, سازگار نیست.
به هر حال, محدث نورى, براى ادعاى خود به روایت دیگرى استناد مى جوید که آن را صاحب دعائم در کتاب میراث, از حذیفة بن منصور از امام رضا(ع) نقل مى کند:
(مات اخ لى و ترک ابنته فأمرت اسماعیل بن جابر أن یسأل ابا الحسن علیا, صلوات الله علیه, عن ذلک, فسألته فقال: المال کله لابنته.)55
حذیفه مى گوید: برادرى از من در گذشت و از خود دخترى بر جا نهاد, من از اسماعیل بن جابر خواستم درباره این موضوع از ابوالحسن على, صلوات اللّه علیه, بپرسد. او نیز, چنین کرد و حضرت در پاسخ فرمود: همه مال او, از آنِ دخترش است.
به نظر محدث نورى, مقصود از ابوالحسن در این روایت امام رضا(ع) است.
ولى صاحب معجم الرجال به این سخن نیز خرده گرفته و نوشته است:
(در این روایت, هیچ قرینه اى که نشان دهد مقصود از ابوالحسن, امام رضا(ع) است, وجود ندارد و احتمال مى رود مقصود از این کنیه, امیرالمؤمنین(ع) باشد و اسماعیل بن جابر, از اصحاب امام باقر(ع) است و به خاطر فاصله زمانى دور به نظر مى رسد چنین شخصى از امام رضا(ع), پرسش کرده باشد. چنانچه به همین دلیل روایت کردن او از امام على(ع) نیز, دور به نظر مى رسد. بنابراین, روایت یاد شده, فى نفسه, گرفتار اشکال است.)56
ولى مى توان گفت اگر اسماعیل بن جابر, از اصحاب امام باقر و امام صادق(ع) باشد, آن گونه در رجال نجاشى, آمده است57, روایت کردن او از امام رضا(ع) احتمالى دور از واقع نیست; زیرا با توجه به شهادت امام صادق(ع) در سال 148 و امام کاظم(ع) 35 سال بعد; یعنى در سال 183 و به امامت رسیدن امام رضا(ع) در همین سال, نقل جابر از امام رضا(ع) دور به نظر نمى رسد. تنها براى تحقق آن, یعنى روایت کردن جابر از این سه امام, عمرى در حدود نود سال لازم است که مى توان احتمال آن را داد.
سخن آخر
گرچه بعضى شخصیت مورد بحث را اسماعیلى مذهب و برخى نیز او را دوازده امامى دانسته اند, ولى چنانچه از بررسى چند کتاب او دیدیم, هیچ یک ازعبارتهاى او به روشنى نشانگر مذهب او نیست. هر چند به نظر مى رسد قرینه هاى دوازده امامى بودن او از قبیل احساس تقیه در عبارتهایش نسبت به امامان, نقل روایتهایى از امامان پس از امام صادق(ع) به گونه ناپیدا و… بر شاهدهاى اسماعیلى بودن او, برترى دارند.
به هر حال, نمى توان از ارزش روایى و فقهى کتاب دعائم الاسلام غفلت ورزید; زیرا همان گونه که گفتیم, در این کتاب, دوره کاملى از فقه به گونه اى سامان مند و نیکو و حجم در خورى از روایات ائمه معصوم(ع) گرد آمده است. گیریم که دوازده امامى بودن قاضى نعمان ثابت نشود, مى توان مورد اعتماد بودن او را از مجموعه گفته ها و نوشته هاى صاحبان تراجم و تاریخ و ستایش و تمجید برخى از ایشان درباره وى, به دست آورد.
کتابها و رساله هاى وى نیز چنانچه گفتیم, نشانه نبوغ و مقام بلند علمى او است و خالى بودن این آثار از ناهنجاریهاى فکرى و عقیدتى, مانند غلو, باطنى گرى و… با وجود بسیارى و گوناگونى آنها نیز مى تواند تاییدى بر مورد اعتماد بودن او باشد. پذیرش وثاقت این شخصیت, با توجه به عبارتى که او در بخش آغازین کتاب دعائم الاسلام دارد, ارزش ویژه اى مى یابد:
(نقتصر فیه على الثابت الصحیح مما رویناه عن الائمة من اهل بیت رسول اللّه(ص) من جملة ما اختلفت فیه الرواة عنهم.)58
دراین کتاب بسنده مى کنیم بر نقل روایتهاى ثابت و صحیحى که از امامان از اهل بیت رسول خدا(ص) به ما روایت شده است, در آن بخش که راویان در آن اختلاف کرده اند.
نتیجه این دو مقدمه: (یکى پذیرش ثقه بودن قاضى نعمان و دیگرى تصریح وى به این که او در این کتاب تنها روایات صحیح و ثابت را گردآورده است) پیدایش اعتماد و گمان خوب به روایات کتاب یاد شده و درستى استناد به آنها به گاه نیاز است.
وجود چند روایت بر خلاف باورهاى شیعه در سرتاسر این کتاب نیز, از ارزش و جایگاه دیگر روایات آن نمى کاهد; چرا که در نقل این گونه روایات, احتمال تقیه مى رود. افزون بر آن که در پاره اى از کتابهاى روایى شیعه, که از درجه بالاى اعتبار نیز برخوردارند, گاه به روایاتى این چنین بر مى خوریم.
ییادآورى: بسیارى از فقیهان شیعه, به روایات راویانى مانند: حسن بن محمد بن سماعه, پسران فضّال, على بن حسن طاهرى, على بن حمزه بطائنى و… عمل کرده اند با این که در مذهب شمارى از اینان, شبهه داشته اند, بلکه به انحراف فکرى و عقیدتى بعضى از آنان نیز, به روشنى اشاره کرده اند و این نبوده است مگر به خاطر سخنانى که در ستایش همه, یا برخى از آنان سراغ داشته اند. حال مى گوییم اگر نتوان قاضى نعمان را دوازده امامى دانست, دست کم مى توان او را در ردیف این گونه افراد قرار داد و به روایات او با اهتمام بیش ترى نگریست.