آنچه اکنون به نام فقه شیعه, به گونه سرشار, گسترده, منسجم و مستدل, در میراث علمى و فرهنگى شیعه مى درخشد و پیروان اهل بیت(ع) بدان مى بالند, در بستر تکوین و پیدایش خود, مراحل گوناگونى را سپرى کرده و برهه هاى بسیارى را به خود دیده است.
بى گمان, باید نخستین مرحله این فرایند افتخارآمیز را در دوران ائمه(ع) جست وجو کرد که گروهى از راویان حدیث, برخلاف سیره دیگر راویان, تنها به شنود و ضبط احادیث, بسنده نمى کردند, بلکه در شنیده هاى خود درنگ, و به گاه نیاز, اجتهاد و فتوا صادر مى کرده اند. به گونه اى که در میان مردم, به فقاهت, شناخته مى شدند.
ابوعمرو کشى, زیر عنوان: (تسمیة الفقهاء من اصحاب ابى جعفر و ابى عبدالله, علیهما السلام) مى نویسد:
(اجمعت العصابة على تصدیق هؤلاء الاوّلین من اصحاب ابى جعفر و اصحاب ابى عبداللّه, علیهما السّلام, وانقادوا لهم بالفقه, فقالوا: أفقه الاوّلین ستّة: زرارة, و معروف بن خَرَّبوذ,و برید, و ابوبصیر الاسدى, والفضیل بن یسار, و محمّد بن مسلم الطائفى. قالوا: وأفقه الستّة: زرارة.)1
امامیّه بر تصدیق این نخستین گروه از اصحاب امام باقر(ع) و امام صادق(ع) اتفاق نظر دارند و آنان را به فقاهت شناخته اند و گفته اند: فقیه ترین آنان, شش نفر است: زراره و معروف بن خرّبوذ و برید و ابوبصیر اسدى و فضیل بن یسار و محمد بن مسلم طائفى. و گفته اند در میان این شش نفر, زراره, فقیه تر است.
نجاشى, درباره على بن حسن طاهرى, نوشته است:
(کان فقیها ثقة فى حدیثه.)2
او, فقیه و در نقل حدیث, ثقه بود.
وشیخ در معرفى او نوشته است:
(له کتب فى الفقه.)3
وى درباره حسن بن محمد بن سماعه نیز نوشته است:
(واقفى المذهب الاّ انّه جیّد التصانیف نقى الفقه حسن الانتفاع له ثلاثون کتاباً.)4
او واقفى مذهب بود. ولى آثارى خوب و فقهى پاکیزه و سودمند داشت و داراى سى کتاب بود.
محقق در معتبر, مى نویسد:
(برَز بتعلیمه من الفقهاء الافاضل جمّ غفیر کزرارة بن اعین, واخوته بکیر و حمران و جمیل)5
از برکت آموزش امام صادق(ع) گروه بزرگى از فقهاى فاضل, به ظهور رسیدند, مانند زراره پسر اعین و برادرانش بکیر و حمران و جمیل.
شمار فراوانى از این راویان, به نگارش کتاب پرداختند و بدین وسیله, شنیده هاى خود را ثبت و ضبط کردند. در میان ایشان نیز, بسیارى, کتاب یا کتابهاى خود را بر ائمه(ع) عرضه مى داشته اند, مانند: عبیداللّه بن على حلبى, که شیخ درباره اش نوشته است:
(له کتاب مصنف معمول علیه وقیل انّه عرض على الصادق(ع) فلمّا رآه استحسنه وقال لیس لهؤلاء یعنى المخالفین مثله.)6
او, کتابى نگاشت که به آن عمل مى شود و گویند آن را بر امام صادق(ع) عرضه داشت و حضرت با دیدن کتاب, آن را نیکو شمرد و فرمود: مخالفان شیعه, مانند این کتاب ندارند.
در میان کتابهاى فراوانى که شاگردان با ذوق و مستعد ائمه(ع) نوشته اند, کتابهایى که به (اصول) نامبردارند, از ارزش و جایگاه ویژه اى برخوردارند. این اصول, مرجع و منبع براى نخستین طبقه از فقهاى شیعه; یعنى فقهاى عصر ائمه(ع) بوده است.
در اعتبار علمى و ارزش فقهى این اصول, همین بس که بسیارى و سرشارى آنها, فقهاى شیعه را در دوران ائمه(ع) از روى آوردن به قیاس و استحسان, و دیگر نمودهاى اجتهاد به رأى که جماعتى از فقهاى عامه, به علت کم آوردن نصوص, به آن روى آوردند, نگه داشت.
نیز همین اصول, زمینه ساز پیدایش مجامع حدیثى معتبر, مانند: کافى, من لایحضره الفقیه, استبصار و تهذیب الاحکام شد و از برکت غناى این منابع, فقهاى پس از دوران ائمه(ع) نیز, از فروافتادن در شیوه هاى نادرست و خطرناک اجتهاد, در امان ماندند.
اصل چیست؟ علما در تعریف اصل, اختلاف کرده و گوناگون رأیها ارائه داده اند:
1. اصل, اثرى است که تنها در بردارنده کلام معصوم(ع) است, برخلاف کتاب که در آن, سخن و نظر نویسنده آن نیز, یافت مى شود.7
محقق تسترى, مى نویسد:
(اصل, صرف نقل اخبار, بدون گسستن و استوار کردن و جمع میان ناسازگاران و بدون حکم کردن به درستى یا شذوذ خبر است. چنانکه در اصول رسیده به ما, مانند اصل زید زرّاد و اصل زید نرسى, شاهد این ویژگى هستیم, بدون فرق میان این که صاحب اصل, بدون واسطه از معصوم روایت کند, یا با واسطه, چنانکه این ویژگى در اصولى که در دست ماست, دیده مى شود.)8
در این تعریف, مناقشه کرده و گفته اند:
(در بسیارى از غیر اصول, مانند کتاب سلیم بن قیس و کتاب على بن جعفر(ع) نیز سخن نویسندگان آنها, یافت نمى شود.)9
در پاسخ این اشکال مى توان گفت: در این صورت, چه مانعى دارد دو کتاب یاد شده را نیز اصل بنامیم؟ چنانکه خواهیم دید, علماى رجال در مواردى, به جاى اصل, تعبیر به کتاب کرده اند.
2. اصل, اثرى است که روایات گردآمده در آن, باب بندى نشده باشد; بلکه آنچه در آن آمده, مجموعه اى از اخبار و آثار پراکنده باشد.
در رد این تعریف نیز گفته اند: بسیارى از اصول, به گونه باب بندى, نگارش یافته اند, چنانکه شیخ در ترجمه احمد بن محمد بن نوح, نوشته است:
(وله کتب فى الفقه على ترتیب الاصول.)10
او, کتابهایى در فقه, به ترتیب اصول دارد.
ولى شاید بتوان گفت: مقصود شیخ این است که وى کتابهایى در فقه دارد که همانند اصول, به صورت باب بندى نوشته نشده اند.
به هر حال, اشکال دیگرى که بر این تعریف شده این است که رسائل و مسائلى که در آن زمان, مى نوشته اند نیز, باب بندى نبوده اند. بنابراین, باید به این گونه آثار نیز, اصل گفته شود. افزون بر این, در صورت درستى تعریف, باید ارزش کتاب, از اصل, بیش تر باشد, و حال آن که در نگاه اهل فن, اصل, از اعتبار و ارزش بیش ترى, برخوردار است.
ولى در پاسخ اشکال دوم, مى توان گفت: کسانى که اصل را چنین تعریف کرده اند, تنها در مقام جداسازى آن از کتاب بوده اند و توجهى به ناسانى اصول با مسائل و رسائل, نداشته اند.
3. اصل, عبارت است از آنچه اصحاب امام صادق(ع) به طور مستقیم, در جواب مسائل خود از آن حضرت شنیده و نگاشته اند و کتابهایى که به این گونه, نگارش یافته, به اصول اربعمائه, شناخته شده اند.11
درباره این قول نیز گفته شده است: کتابهاى بعضى از اصحاب امام صادق(ع) اصول نامیده نمى شوند, با این که آنان, بى واسطه, از امام, حدیث شنیده اند, مانند ابان بن تغلب, ابان بن عثمان, احمد بن محمد بن عمار, و زیاد بن منذر.12
4. اصل, آن است که به صورت رویارو, و بدون واسطه, از امام گرفته شده باشد.
در اشکال بر این تعریف نیز گفته مى شود: شمارى از راویان, صاحب اصل, به شمار آمده اند, با این که بیش از دو حدیث از امام صادق(ع) نقل نکرده اند, مانند حریز. عکس این سخن نیز, صادق است; زیرا چنانکه گذشت, شمارى از کتب در زمره اصول, به شمار نیامده اند, با این که روایتهاى موجود در آنها, بى واسطه, از معصوم روایت شده است.13
5. اصل, کتابى است که در دوران ائمه(ع) نگاشته شده, برخلاف کتاب, که پس از سپرى شدن این دوران, به رشته نگارش درآمده است.
صاحب هدایة المحدّثین, این قول را به شیخ طوسى, نسبت مى دهد.14
به هر حال این قول, بسیار ضعیف به نظر مى رسد; زیرا کم نبوده اند کتابها و نگارشهایى که در دوران حیات ائمه(ع) نوشته شده اند. حتى با نگاهى به کتابهاى رجالى, روشن مى شود شمار کتابها و نگارشها در این دوران, بیش تر از اصول است.
6. اصل آن است که از کتاب و نسخه دیگرى گرفته نشده باشد; بلکه نویسنده آن, یا خود از معصوم(ع) شنیده باشد و یا از کسى که او از معصوم شنیده است. به نظر مى رسد این تعریف, خالى از اشکال و درخور پذیرش باشد; زیرا با معناى لغوى اصل نیز سازگار است.
در لسان العرب, آمده است:
(الاصل: أسفل کل شىء و جمعه اصول.)15
اصل, زیرساز هر چیزى و جمع آن اصول است.
راغب مى نویسد:
(اصل الشىء: قاعدته التى لو توهمت مرتفعة لارتفع بارتفاعه سائره لذلک.)16
اصل چیزى, شالوده آن است که با از بین رفتن آن, بقیه آن نیز از بین مى رود.
در میان محققان, دسته اى همین تعریف را اختیار کرده اند. از جمله بحرالعلوم که گفته است:
(الاصل فى اصطلاح المحدّثین من اصحابنا بمعنى الکتاب المعتمد الذى لم ینتزع من کتاب اخر.)17
اصل در اصطلاح محدّثانِ شیعه, کتابِ مورد اعتمادى است که از کتاب دیگرى, گرفته نشده است.
ابوعلى حائرى, صاحب منتهى المقال نیز, در مقام فرق میان اصل و کتاب و مصنف مى نویسد:
(اصل کتابى است که مصنف, در آن احادیثى را که از معصوم(ع) یا راوى, شنیده, گرد آورده باشد; امّا کتاب و مصنَّف اگر در آنها حدیث معتبرى یافت شود, به طور غالب, از اصول, گرفته شده است.)18
شیخ آقا بزرگ تهرانى نیز, همین تعریف را برگزیده و آن را شرح داده است.19
محدث نورى, این تعریف را مى پذیرد, ولى با افزودن این قید که کتاب, آن گاه اصل است که مورد اعتماد باشد:
(در اصل بودن یک کتاب, تنها این کافى نیست که از کتاب دیگرى گرفته نشده باشد, اگر چه مورد اعتماد هم نباشد; زیرا علماى ما داشتن اصل را موجب مدح صاحب آن و سبب اعتماد بر محتواى آن دانسته اند. ایشان, چه بسا روایتى را به دلیل یافت نشدن متن آن در هیچ یک از اصول, ضعیف و سست بنیاد شمرده اند, چنانکه این کار از مفید و شیخ و دیگران, سر زده است. بنابراین, مورد اعتماد بودن در اصل, در نظر گرفته شده است. به این معنى که قاعده در اصل این است که قابل اعتماد باشد, مگر این که خلاف آن آشکار شود.)20
ولى با توجه به معناى لغوى اصل و سخنان محققان درباره اصول, به نظر مى رسد, افزودن این قید, خالى از وجه باشد. از این روى, رجال نویسان, در ترجمه ٌ برخى از راویان مى نویسند: (له اصل معتمد). البته انکار نمى کنیم اعتبار و ارزشى که اصول دارند, دیگر کتابها ندارند و به همین سبب, علماى رجال, داشتن اصل را نشانه ستوده بودن راوى, دانسته اند, ولى بحث بر سر تعریف و ماهیت اصل است, نه ویژگیها و برتریها و امتیازهاى آن.
تفاوت اصل با کتاب, مصنَّف, نوادر و جامع
در میان آثار قلمى زمان ائمه(ع) غیر از اصل, به آثار دیگرى, به نامهاى کتاب, مصنف, نوادر و جامع نیز بر مى خوریم.
از نقل دیدگاهها و گفته ها در تعریف اصل, تفاوت آن با کتاب, روشن شد. در اساس بیش تر این بیانها و تعریفها, به منظور جداسازى اصل از کتاب, ابراز شده است. بر این اساس, در تبیین فرق میان اصل و کتاب, دیدگاههاى گوناگونى خواهیم داشت. البته به نظر مى رسد همه این دیدگاهها, در یک جهت اشتراک نظر دارند و آن این که کتاب, دایره اى گسترده تر از اصل دارد و بدین ترتیب و با توجه به آنچه در تعریف اصل گفتیم, کتاب عبارت است از: هر اثرى که در آن, مجموعه اى از روایات, گرد آمده باشد, خواه در آن نویسنده دست برده باشد و دست یازیها, گسستن و استوار ساختن او یافت شود و خواه چنین نباشد. و نیز بدون فرق میان این که محتواى آن کتاب, از نسخه دیگرى گرفته شده باشد, یا چنین نباشد.
کتاب با این تعریف, نه تنها اصل را, که مصنف, نوادر و جامع را نیز در بر مى گیرد.
به هر حال, اختلاف و رویارویى که میان کتاب و اصل دیده مى شود, تنها به عموم و خصوص مطلق است; زیرا مى توان به هر یک از اصول, کتاب گفت ولى عکس آن درست نیست.
اما محقق تسترى, رویارویى میان کتاب و اصل را انکار کرده است و براى ثابت کردن این مدعا, از عبارتهایى از شیخ, در ترجمه شمارى از صاحبان اصول, کمک گرفته است, مانند عبارت زیر در ترجمه احمد بن میثم:
(روى عنه حمید بن زیاد کتاب الملاحم وکتاب الدلالة وغیر ذلک من الاصول.)
حمید بن زیاد از او کتاب ملاحم و کتاب دلالت و دیگر اصول را روایت کرده است.
ییا در ترجمه احمد بن سلمه:
(روى عنه حمید بن زیاد اصولا کثیرة, منها کتاب زیاد بن مروان القندى.)
ییا در ترجمه احمد بن مفلس:
(روى عنه حمید کتاب زکریا بن محمد المؤمن و غیر ذلک من الاصول.)
ییا در ترجمه عبیدالله بن احمد بن نهیک و على بن برزج:
(روى عنه کتبا کثیرة من الاصول.)
ییا در ترجمه محمد بن عباس بن عیسى و محمد بن احمد بن رجا:
(روى عنه حمید کتبا کثیرة من الاصول.)
و یا در ترجمه یونس بن على العطار:
(روى عن حمید بن زکریا کتاب ابى حمزة الثمالى و غیر ذلک من الاصول.)
از نظر این محقق, آن چه در برابر اصل, قرار دارد, تصنیف است, زیرا شیخ در ترجمه هارون بن موسى, نوشته است:
(وروى جمیع الاصول والمصنّفات.)
و درباره حیدر بن محمد بن نعیم سمرقندى, نوشته است:
(روى جمیع مصنفات الشیعه واصولهم.)21
آنچه ادعاى این محقق را تأیید مى کند, سخن شیخ در کتاب فهرست است. وى در آغاز این کتاب, اصل را در برابر مصنف قرار مى دهد, نه در برابر کتاب. وى, در اشاره به کار ابن غضائرى, مى نویسد:
(انه عمل کتابین, احدهما ذکر فیه المصنّفات, والآخر ذکر فیه الاصول واستوفاهما على مبلغ ماوجده وقدر علیه غیر أنّ هذین الکتابین لم ینسخهما احد من اصحابنا واخترم هو رحمه الله وعمد بعض ورثته الى اهلاک هذین الکتابین وغیرهما من الکتب على ما حکى بعضهم عنه.)
ابن غضائرى, دو کتاب نگاشت که در یکى, نگاشته ها را یادآور شد و در دیگرى اصول را. وى این دو کتاب را به مقدار وسع و توان خود کامل کرد, ولى هیچ یک از علماى ما, از این دو کتاب نسخه بردارى نکردند, تا این که نویسنده آنها, از دنیا رفت و شمارى از وارثان او ـ چنانکه از بعضى از بازماندگان او نقل شده ـ به عمد, این دو کتاب او را نابود ساختند.
سپس شیخ مى افزاید:
(من تصمیم به نوشتن کتابى گرفتم که در بردارنده نگاشته ها و اصول باشد و آنها را در دو کتاب جداگانه نیاوردم که مبادا این دو کتاب طولانى شود; زیرا شمارى از نویسندگان داراى اصل هستند.)22
با این وجود, به نظر مى رسد رویارویى کتاب و اصل, به گونه عموم و خصوص مطلق, درخور انکار نیست. پاره اى از عبارتهاى شیخ نیز, گواه این حقیقت است. از باب مثال, وى ضمن ترجمه اسماعیل بن مهران, نوشته است:
(صنّف مصنّفات کثیرة منها کتاب الملاحم… وله اصل.)23
نجاشى نیز در ترجمه حسن بن ایوب, نوشته است: (له کتاب اصل.)24
از عبارت شیخ و عبارتهاى دیگران, ناسانى اصل با نوشته نیز تا حدودى روشن مى شود و آن این که: اصل, تنها دربردارنده روایاتى است که صاحب آن از معصوم(ع) بى واسطه یا با واسطه, شنیده است, ولى نگاشته شده, افزون بر روایات, دیدگاههاى نویسنده و اعمال سلیقه هاى وى را نیز دربردارد. نمونه بارز نوشته ها و نگاشته شده ها که امروز در اختیار ماست کتابهاى چهارگانه است که با بهره گیرى از اصول اربعمائه, نگارش یافته اند.
وامّا فرق اصل با نوادر نیز, با توجه به معنایى که اهل فن براى نوادر, در نظر مى گیرند, روشن است; زیرا از نظر ایشان, نوادر, کتابى است که در آن مجموعه اى از احادیث گوناگون و ناقاعده مند که زیر یک عنوان ویژه اى قرار نمى گیرند, گردآمده باشد. گاهى نیز نوادر, به شمار اندکى حدیث گفته مى شود که در پایان یک یا چند باب از بابهاى یک کتاب آورده مى شود, مانند نوادر الصلاة, نوادر الزکاة و….25
روشن است نوادر به معناى نخست, ناسازگارى با اصل بودن ـ با تعریفى که براى آن در نظر گرفتیم و پاره اى دیگر از تعریفها ندارد. به این ترتیب ممکن است به یک اثر هم اصل و هم نوادر, گفته شود, چنانکه نجاشى, در ترجمه مَرْوکْ بن عبید بن سالم, نوشته است:
(قال اصحابنا القمیون: نوادره اصل.)26
ولى در بیش تر موارد, این دو با هم فرق دارند و ناسانند. از باب نمونه, شیخ, در ترجمه ابراهیم بن عبدالحمید نوشته است:
(ثقة له اصل… وله کتاب النوادر.)27
و بر این اساس, مى توان نسبت میان اصل و نوادر را عموم و خصوص من وجه دانست. گرچه براى ماده اجتماع آنها, نمونه زیادى سراغ نداریم.
درباره فرق اصل با جامع نیز, توجه به این نکته لازم است که در سیر تدوین و نگارش حدیث, باید پیدایش جامع هاى حدیثى را در دوره پس از تدوین اصول, جست وجو کرد.
در مقدمه جامع احادیث الشیعه, پس از اشاره اى به اصول اربعمائه, آمده است:
(به سبب این که احادیث, در کتابهاى یاد شده پراکنده بودند, و در بسیارى از این کتابها نیز, روایتهاى زیادى گرد نیامده بود, گروهى از فضلاى طبقه ششم, از اصحاب امام رضا(ع), مانند احمد بن محمد بن ابى نصر, جعفر بن بشیر, حسن بن على بن فضال, حسن بن محبوب, حماد بن عیسى, صفوان بن یحیى, محمد بن ابى عمیر و مانند اینان, عهده دار گردآورى و ضبط احادیث در کتاب واحد شدند. و هر یک از ایشان, جامعى نوشت و در آن, اخبار اصول را گردآورد. سپس شاگردان ایشان; یعنى حسن و حسین, پسران سعید بن مهران و على بن مهزیار, دو کتاب, نوشتند. و در آن دو, احادیث نوشته شده در جوامع اساتید خود را گردآوردند و به حسب ظاهر, مرجع علماى شیعه, همین دو کتاب بود, تا این که ثقةالاسلام ابوجعفر کلینى (م 328 یا 329) دست به تدوین حدیث زد.)
اعتبار و ارزش اصول
آنچه بیش از هر چیز به اهمیت اصول مى افزاید, درجه اعتبار و ارزش مندى آنها در میان فقها و دیگر دانشمندان است, تا جایى که شمارى مانند علامه بحرالعلوم, قابل اعتماد بودن را جزئى از مدلول اصل گرفته است. بحرالعلوم درباره اصل زید نرسى, مى نویسد:
(وعدّ النرسى من اصحاب الاصول وتسمیة کتابه اصلا, مما یشهد بحسن حاله واعتبار کتابه, فانّ الاصل فى اصطلاح المحدّثین من اصحابنا بمعنى الکتاب المعتمد الذى لم ینتزع من کتاب اخر, ولیس بمعنى مطلق الکتاب.)28
این که نرسى, از صاحبان اصول شمرده شده و کتاب او, اصل نامیده شده, گواه بر حسن حال او و معتبر بودن کتابش است; زیرا اصل در اصطلاح محدثان ما, کتابى است که از کتاب دیگر گرفته نشده و این اصطلاح, درباره هر کتابى, به کار نمى رود.
اگر در درستى این سخن, تردید داشته باشیم, در این حقیقت نمى توان تردید روا داشت که صاحب اصل بودن راوى, سبب مدح او و نقل شدن روایت در یکى از اصول, موجب تقویت و حتى از نظر بعضى, تصحیح آن است.
محقق داماد, پس از سخن درباره اصول چهارصدگانه, نوشته است:
(ولیعلم انّ الاخذ من الاصول المصحّحة المعتمدة احد ارکان تصحیح الروایة.)29
گرفتن حدیث از اصولى که صحیح شمرده شده و مورد اعتماد است, یکى از ارکان تصحیح روایت است.
صاحب وسائل, هنگام برشمردن نشانه هایى که دلالت بر ثابت بودن خبر, یا درستى مضمون آن مى کند, مى نویسد:
(ومنها کون الحدیث موجودا فى کتاب من کتب الاصول المجمع علیها.)30
از جمله این نشانه ها, وجود حدیث در یکى از کتابهاى اصول است که اعتبار آنها, مورد اجماع است.
نیز درباره یکى از صاحبان اصول که محقق حلّى روایت او را پذیرفته, مى نویسد:
(به حسب ظاهر, پذیرفتن محقق روایت على بن حمزه را, با این که وى در مذهب فاسد خود, تعصب مى ورزیده است, مبتنى بر این است که روایت او, از اصلش, نقل شده است. و دلیلى که محقق مى آورد, به این امر, اشعار دارد; زیرا راوى یاد شده, از اصحاب اصول است.)31
نیز در دلیل صحیح دانستن علامه, روایت اسحاق بن جریر را از امام صادق(ع) نوشته است:
(او ثقه و نیز از صاحبان اصول است.)32
ارزش و اهمیت اصول از نگاه علماى رجال حدیث و فقه در حدى است که حتى انحراف فکرى و لغزش عقیدتى صاحبان آنها نیز, از اعتبار آنها,نمى کاهد.
شیخ در ابتداى کتاب فهرست خود, مى نویسد:
(انّ کثیرا من المصنّفین واصحاب الاصول کانوا ینتحلون المذاهب الفاسدة وان کانت کتبهم معتمدة.)33
بسیارى از نویسندگان و گردآورندگان اصول, پیروان مذهبهاى فاسد بوده اند, گرچه کتابهاى آنان, مورد اعتماد است.
نیز در ترجمه اسحاق بن عمار ساباطى, نوشته است:
(اسحاق بن عمار الساباطى و ان کان فطحیا الاّ انّه ثقة واصله معتمد علیه.)34
اسحاق بن عمار ساباطى اگر چه فطحى مذهب است, ولى ثقه و اصل او مورد اعتماد مى باشد.
همان گونه که شیخ آقا بزرگ تهرانى نیز اشاره کرده است35, سبب اعتبار و ارزش بالاى اصول نسبت به دیگر کتابهاى روایى, این است که در اصول, درصد احتمال خطا و غلط و سهو و فراموشى, کم تر است; زیرا روایات گردآورى شده در اصول, به گونه شفاهى از امام یا از کسى که از امام شنیده, دریافت شده است.
بر خلاف کتابهاى دیگر که روایات آنها از دیگر کتابها نقل و نسخه بردارى شده و در مورد آنها, در صد احتمال خطا و سهو, بیش تر است.
تعداد اصول
در کتابهاى گوناگون و بر سر زبانها, معروف این است که شمار اصول, چهارصد است.
محقق داماد, در رواشح خود نوشته است:
(المشهور انّ الاصول اربع مئة مصنّف لاربعة مئه, مصنّف.)36
(بر حسب مشهور, شمار اصول, چهار صد است که چهارصد نفر آنها را گردآورده و نگاشته اند.
ولى به هیچ روى, نمى توان این عدد را دقیق دانست. شیخ آقا بزرگ تهرانى, مى نویسد:
(تأسف جدى ما از این است که عدد تحقیقى, بلکه تقریبى صاحبان و مؤلفان اصول, مشخص نیست.)
وى پس از نقل این سخن شیخ در ابتداى فهرست:
(من ضمانت نمى کنم فهرست همه نوشته ها و نگارشها و اصول شیعه را بیاورم; زیرا این کتابها, به علت فراوانى, پراکندگى اصحاب ما در شهرها به هیچ روى, ثبت و ضبط شده نیست.)
مى نویسد:
(وقتى جست وجوگر پر تلاش و معروفى, مانند شیخ الطائفه, به ناتوانى از انجام این کار, اعتراف دارد, ما به ناتوانى از آن, سزاوارتریم; زیرا او در زمانى نزدیک به دوران صاحبان اصول مى زیسته و مى توانسته به خود آن اصول, که در کتابخانه شاپور, در کرخ بغداد وجود داشته اند, دست یابد. در دنیا, کتابخانه اى از آن بهتر یافت نمى شده. کتابها و اصولى که در این مکان نگهدارى مى شده, همه به خط و تحریر شخصیتهاى معتبر بوده است… افزون بر این, شیخ, به خزانه کتاب استادش, شریف مرتضى, دسترسى داشته, که در آن بیش از هشتاد هزار کتاب نگهدارى مى شده است.)37
بنابر آنچه علماى رجال, درباره صاحبان اصول نوشته اند, شمارى از ایشان داراى چندین اصول بوده اند. از باب نمونه, شیخ در ترجمه ابراهیم بن سلیمان بن حیان, نوشته است:
(روى عنه حمید بن زیاد اصولا کثیرة.)38
حمید بن زیاد اصول فراوانى از او روایت کرده است.
محدث نورى پس از نقل این سخن شیخ مفید:
(انّ الامامیة صنّفت من عهد امیرالمؤمنین, علیه السلام… اربعمائة کتاب سمّى الاصول.)
مى نویسد:
(معلوم است که امامیه, در این مدت, بیش از این عدد, کتاب داشته اند, همان گونه که کتب رجال, گواهى مى دهد.)39
چنانکه در جاى خود شرح خواهیم داد, احتمال مى رود این چهارصد اصل, که در سخنان بسیارى از دانشمندان, به آن اشاره رفته است, تنها از آثار اصحاب امام صادق(ع) باشد, چنانکه عبارت محقق داماد نیز, نوعى صراحت در این معنى دارد. و گرنه به گمان نزدیک به یقین, شمار اصول, بیش از عدد یاد شده است, بویژه که شمارى از راویان حدیث, داراى چندین اصل بوده اند که به نمونه آن, اشاره کردیم. نیز باید توجه داشت که در کتابهاى رجالى, گاهى به جاى اصل, تعبیر به کتاب و یا نوادر شده است که نمونه هاى آن را دیدیم.
حتى ممکن است در ترجمه یک راوى, هیچ اشاره اى به اصل او نشده باشد, ولى بتوان با نشانه هایى, وجود اصل را براى او ثابت کرد. در همین زمینه, محدث نورى, پس از نقل این سخن نجاشى در ترجمه زید زراد:
(زید الزراد کوفى روى عن ابى عبداللّه علیه السلام له کتاب اخبرنا….)
مى نویسد:
(کلام نجاشى صریح در این است که زید زراد, از صاحبان اصول است, زیرا در آغاز ترجمه او گفته است روى عن ابى عبداللّه علیه السلام, و آوردن چنین تعبیرى, عادت او در ترجمه صاحبان اصول است.)40
تاریخ نگارش اصول
از نگارش اصول چهارصدگانه و دیگر اصول و نیز وفات صاحبان و گردآورندگان آنها, تاریخ روشن و دقیقى در دست نیست. ولى آنچه در این باره یقین است آن است که هیچ یک از این اصول, پیش از دوران امیرالمؤمنین(ع) نوشته نشده است, چنانکه هیچ یک از آنها, پس از وفات امام عسکرى(ع) نیز نگارش نیافته است; زیرا بنابر بیان روشن بسیارى از محققان, صاحبان اصول, راویان کوشایى بوده اند که به محض شنیدن بى واسطه یا باواسطه حدیث, یا احادیثى از ائمه(ع) به نوشتن و ثبت آن, مى پرداخته اند.
صاحب وسائل, به نقل از علامه حلّى, مى نویسد:
(مشایخ ما, قدّس الله ارواحهم, گفته اند: عادت صاحبان اصول بر این بوده است که هرگاه از یکى از ائمه(ع) سخنى مى شنیده, به ثبت آن در اصول خود مبادرت مى ورزیده اند, تا مبادا با گذشت روزها و ماه ها و سالها, دچار فراموشى شوند.)41
در میان صاحب نظران, در مورد تاریخ تدوین اصول, دو قول, جلب نظر مى کند:
قول نخست: تمام اصول چهارصدگانه, در زمان امام صادق(ع) توسط اصحاب آن حضرت, نگارش شده و غیر از آنها, اصول دیگرى از اصحاب دیگر ائمه(ع) به ما نرسیده است.42
محقق داماد, این قول را به مشهور, نسبت مى دهد, و مى نویسد:
(المشهور انّ الاصول اربع مئه مصنف لأربعة مئة مصنف من رجال ابى عبدالله الصادق علیه السلام.)43
کندوکاو در کلمات دیگر محققان نیز, این شهرت را تأیید مى کند.
طبرسى در اعلام الورى, نوشته است:
(روى عن الصادق(ع) من مشهورى اهل العلم اربعة الآف انسان وصنف من جواباته فى المسائل اربعمائة کتاب معروفة تسمّى الاصول, رواها اصحابه واصحاب ابنه موسى(ع))44
چهارهزار نفر که به دانش شهره اند و زبانزد, از امام صادق(ع) نقل حدیث کرده اند و از پاسخهاى آن حضرت به مسائل, چهارصد کتاب که به اصول معروفند, به رشته نگارش درآورده اند. این کتابها را اصحاب آن حضرت و نیز اصحاب امام موسى(ع) روایت کرده اند.
محقق حلّى نیز در کتاب معتبر, به همین مضمون مى نویسد:
(روى عنه(ع) من الرجال ما یقارب اربعة آلاف رجل… حتى کتبت من اجوبة مسائله اربعمائة مصنّف سمّوها اصولا.)45
شهید نیز در کتاب ذکرى مى نویسد:
(از پاسخهاى امام جعفر صادق(ع) به مسائل, چهارصد کتاب نگاشته شد و از اصحاب معروف او, چهارهزار نفر از اهالى عراق و حجاز و خراسان و شام, به نگارش حدیث پرداختند. راویانى نیز از امام باقر(ع) به نقل حدیث همت گماشتند و اصحاب دیگر ائمه, مشهور و معروف و داراى نوشته ها و نگارشهاى مشهور و مباحث فراوانى هستند که بسیارى از اینها را عامه در رجال خود یادآور شده اند.)46
در درایه شیخ حسین بن عبدالصمد نیز آمده است:
(قد کتبت من اجوبة مسائل الامام الصادق علیه السلام فقط أربع مئة مصنَّف لاربع مئة مصنِّف تسمى الاصول فى انواع العلوم.)47
آنچه دیدگاه این گروه از محققان را تأیید مى کند, حقیقتى است که بسیارى از تاریخ نگاران و تراجم نویسان شیعه و سنّى یادآور شده اند. و بسیارى نقل آن به حدى است که مى توان آن را از حقایق قطعى تاریخ دانست و آن این که: بیش از چهار هزار نفر, با اندیشه ها و آراى گوناگون, از کلاس پر رونق امام صادق(ع) استفاده و شنیده هاى خود را از آن حضرت, با دقت و اهتمام, ثبت مى کرده اند.
شیخ مفید, در کتاب ارشاد, مى نویسد:
(نقل الناس عنه من العلوم ما سارت به الرکبان. وانتشر ذکره فى البلدان… فانّ اصحاب الحدیث نقلوا أسماء الرواة عنه من الثقات على اختلافهم فى الآراء والمقالات, فکانوا اربعة آلاف رجل.)48
مردم از آن حضرت, دانشها را نقل کردند تا جایى که به این منظور کاروانها به راه افتاد و نام آن حضرت در بلاد, منتشر گردید… اصحاب حدیث, اسامى راویان ثقه را که با وجود اختلافشان در رأى و اندیشه, از آن حضرت روایت کرده, یادآور شده اند که شمار آنان, چهارهزار نفر است.
ابن شهرآشوب نیز در مناقب, مى نویسد:
(راویان ثقه که از امام صادق(ع) نقل حدیث کرده اند, چهارهزار مرد هستند و ابن عقده اسامى آنان را در کتاب رجال خود, یادآور شده است.)49
قول دوم: اصول چهارصدگانه, از آن اصحاب همه ائمه, از زمان امیرالمؤمنین(ع) تا عصر امام عسکرى(ع) بوده است, ولى چون بیش تر آنها در زمان امام صادق(ع) نگارش یافته است, به اصحاب آن حضرت, نسبت داده مى شود.50
ابن شهر آشوب, در معالم العلماء, به نقل از شیخ مفید, مى نویسد:
(صنّف الامامیة من عهد امیرالمؤمنین(ع) الى عهد ابى محمد العسکرى(ع) اربعمائة کتاب تسمى الاصول.)51
امامیه, از دوران امیرالمؤمنین(ع) تا زمان امام عسکرى(ع) چهارصد کتاب به نام اصول, نگاشته اند.
شیخ آقابزرگ تهرانى, در صدد توجیه سخن شیخ مفید برآمده و نوشته است:
(مقصود وى این نیست که اصول یاد شده در خلال همه این مدت, نگاشته شده, چنانکه دو کلمه (من) و (الى) این گمان را پدید مى آورند. بلکه مفید مى خواهد بگوید اصول حدیثى در میان این دو عصر, نگاشته شده اند. و بنابراین, مخالفتى نیست میان سخن او و بیان روشن شیخ طبرسى و محقق حلّى و شهید و شیخ حسین بن عبدالصمد و محقق داماد و دیگر علماى بزرگ به این که اصول چهارصدگانه, در عصر امام صادق(ع) و از پاسخهایى که آن حضرت به مسائل شاگردان خود مى داد, نگارش یافته است.)52
ولى روشن است که این برداشت صاحب ذریعه, برخلاف ظاهر عبارت شیخ مفید است. تنها چیزى که مى توان در این میان, قدر یقینى و تردید ناپذیر دانست این است که بیش تر صاحبان اصول, از اصحاب و شاگردان امام صادق(ع) بوده اند و این چیزى است که از کندوکاو در کتاب نجاشى و شیخ و دیگر آثار علماى رجال, به دست مى آید.
راز این حقیقت هم در سخنان بسیارى از جمله خود شیخ آقا بزرگ تهرانى آمده است,53 و آن این که اصحاب دیگر ائمه(ع) در سختیها و تنگناهاى بسیار مى زیسته اند و فشار و خفقان بر آنها چنان بوده است که نمى توانسته اند به راحتى و با خیال آسوده, از چشمه سارهاى پرفیض اهل بیت(ع) کسب معارف کنند و به ثبت و ضبط شنیده هاى خود بپردازند, تا این که عصر نور و رحمت و عصر انتشار علوم آل محمد(ص) فرا رسید; یعنى اواخر دوران بنى امیه, و اوایل دوران بنى عباس که پایه هاى حکومت و کنترل حاکمان جور, سست گردید و امام صادق(ع), در همین برهه, بهره مطلوب را برد و به پرورش شاگردان بسیارى, همت گماشت.
در حقیقت این دوران, از سال هلاکت حجاج بن یوسف; یعنى سال95, آغاز مى شود و تا فروپاشى بنى امیه در سال 113 و نیز سالیان آغازین حکومت بنى عباس, تا اوائل دوران هارون الرشید, که در سال 170 به حکومت رسید, امتداد مى یابد. و با توجه به این که وفات امام باقر و امام صادق و امام کاظم(ع) به ترتیب, در سالهاى 114, 148 و 184 (یا 183) بوده است, مى توان دوران شکوفایى و نشر علوم اهل بیت(ع) و نگارش متون روایى, از جمله اصول را, از اوائل عصر امام باقر(ع), و تمامى دوران امام صادق(ع) و بخشى از عصر امام کاظم(ع) دانست.
در این برهه تاریخ بود که روایان حدیث, بدون دغدغه و نگرانى, به حضور امامان(ع) مى رسیدند و آشکارا به ایشان ابراز ولایت و دوستى مى کردند. با توجه به این حقیقت تاریخى و شواهد دیگرى که اشاره شد, مى توان با اطمینان گفت بیش تر اصول, در زمان امام صادق(ع) و به دست اصحاب و شاگردان آن حضرت, نوشته شده اند.
سرنوشت اصول
در زمان ما, جز شمار اندکى از اصول, مانند: اصل زید نرسى و اصل زید زرّاد, در دسترس نیست. از این روى, احتمال نابود شدن شمار زیادى از آن ها, دور از واقع نیست, چنانکه احتمال مى دهیم, پاره اى از آنها نیز در مناطقى از جهان و در پاره اى از کتابخانه ها, به صورت دست نوشته, نگه دارى شود.
نشانه هاى زیادى وجود دارد که همه این اصول, یا بیش تر آنها در کتابخانه هاى سید مرتضى و شاگرد او, شیخ طوسى, موجود بوده است. بر اساس نشانه هاى دیگر, پاره اى از این اصول, در اختیار علمایى مانند: ابن ادریس حلّى, ابن طاووس, شهید اول, علامه مجلسى, محدث نورى, و … قرار داشته است. در زیر, نگاهى به این نشانه ها داریم:
صاحب معجم البلدان, ذیل مادّه (بین السُورین) مى نویسد:
(نام محلّه بزرگى در کرخ بغداد بوده است که از نیکوترین و آبادترین محله هاى آن شهر, به حساب مى آمده است. در این محله, خزانه کتبى قرار داشته که آنها را ابونصر شاپور بن اردشیر, وزیر بهاء الدوله بن عضدالدوله وقف کرده است. در دنیا بهتر از این کتابها, وجود نداشته, همه کتابها و اصول موجود در آن, به خط شخصیتهاى مورد اعتماد بوده است. کتابهاى موجود در این کتابخانه, هنگام ورود طغرل بیک, نخستین پادشاه سلجوقیان به بغداد, در سال 447, در آتش سوختند.)54
ابن ادریس حلّى, در بخش پایانى کتاب خود, به نام مستطرفات سرائر, از کتابهاى اشخاص زیر, روایت کرده است: موسى بن بکر واسطى, معاویة بن عمار, ابان بن تغلب, جمیل بن درّاج, ابوعبدالله سیارى, حریز بن عبدالله سجستانى و نیز از نوادر و جامع احمد بن محمد بن ابى نصر بزنطى.
صاحب وسائل, پس از یادکرد اصول و کتابهایى که ابن ادریس در مستطرفات خود از آنها نقل حدیث کرده, مى نویسد:
(در کتابهاى سید بن طاووس, دلایلى وجود دارد بر این که بیش تر این کتابها و اصول و مانند آنها, نزد او موجود بوده است و از آنها روایات زیادى نقل کرده است.)55
صاحب مستدرک نیز, سخن زیر را از مجلسى در مورد دو اصل زید زراد و زید نرسى, نقل مى کند:
(ما این دو اصل را از نسخه اى عتیقه و تصحیح شده به خط شیخ منصور بن حسن أبى گرفته ایم و او نسخه خود را از خط شیخ جلیل محمد بن حسن قمى, نقل کرده است. و تاریخ نگارش این دو, سال 374 است و شیخ منصور بن حسن گفته: دو اصل یاد شده و اصول دیگرى را که یادآورى کرده, از خط شیخ اجلّ هارون بن موسى تلعکبرى, گرفته است.)56
خود محدث نورى, مى نویسد:
(مجموعه اى کتاب نزد من است که همه آنها به خط شیخ جلیل محمد بن على جباعى است و او آنها را از خط شیخ شهید نقل مى کند. در این کتابها اوراقى دیده مى شود که بر آن احادیث مختصرى, نوشته شده. وى این احادیث را از اصولى انتخاب کرده که در اختیار داشته است, مانند کتاب صلات حسین بن سعید, کتاب اسحق بن عمار, کتاب معاذ بن ثابت, کتاب على بن اسماعیل میثمى, کتاب معاویة بن حکیم, کتاب ابراهیم بن محمد اشعرى, کتاب فضل بن محمد اشعرى, کتاب زید زرّاد. و این کتاب آخرین کتابى است که از آن نقل کرده و در پایان آن, به خط جباعى آمده است: ابن مکى; یعنى شهید گفت: بیش تر این کتابها, بر شیخ طوسى, قراءت شده است.)57
و شیخ آقا بزرگ مى نویسد:
(این اصول, همگى, موجود هستند. پاره اى از آنها با همان هیئت ترکیبى نخست وجود دارند و پاره اى دیگر از آنها, گرچه شکل نخست آنها از بین رفته, ولى مواد اصلى آنها بى آن که یک حرف, کم و زیاد شود, در ضمن جوامع حدیثى قدیم, وجود دارند. در جوامع یاد شده, مواد آن اصول, به صورت مرتب, منقح, مهذب و باب بندى شده, گردآورى شده است; زیرا اصول یادشده, ترتیب خاص نداشته اند آنها حاصل املاى احادیث در مجالس و پاسخ مسائل مختلف و متفرقى از بابهاى فقه و اصول بوده است, چنانکه در اصول موجود, شاهد این ویژگى هستیم.)58
آشنایى با برخى از گردآورندگان صاحبان اصول
1. ابراهیم بن عبدالحمید اسدى, اهل کوفه, برادر محمد بن عبدالله بن زراره از امام صادق(ع) روایت مى کند.59 شیخ مى نویسد: (ثقة له اصل.)60
2. ابراهیم بن مِهْزَم اسدى, از طایفه بنى نصر, معروف به ابن ابى بُرده. از امام صادق و امام کاظم(ع) نقل حدیث مى کند. عمرى طولانى کرد.61 شیخ در فهرست, مى نویسد: (له اصل)62.
3. ابراهیم بن ابى البلاد, از امام صادق و امام کاظم و امام رضا(ع) روایت مى کند. عمرى طولانى کرد. امام رضا(ع) به او نامه اى نوشته, و او را ثنا گفته است.63 شیخ مى نویسد: (له اصل).64
4. ابراهیم بن عمر یمانى, از بزرگان شیعه و مورد وثوق است. از امام باقر و امام صادق(ع) نقل حدیث مى کند.65 شیخ مى نویسد: (له اصل.)66
5. اسحاق بن عمار, از بزرگان شیعه و مورد وثوق است. یونس و یوسف و قیس و اسماعیل, برادران او هستند. او در یکى از خاندان بزرگ شیعه, زندگى مى کرد. از امام صادق و امام کاظم(ع) روایت مى کند. نجاشى مى نویسد: (له کتاب النوادر)67 ولى شیخ مى گوید: (له اصل.)68
در کتابهاى رجال, به اسامى زیادى از صاحبان اصول بر مى خوریم. اکنون و در این جا, براى پرهیز از به درازا کشیده شدن سخن, به یاد کرد نام شمارى از آنها بسنده مى کنیم:
6. ایوب بن حرّ جعفى.
7. ادیم بن حرّ.
8. آدم بن حسین نخاس کوفى.
9. حسن بن ایوب.
10. اسماعیل بن مهران
11. اسماعیل بن محمد.
12. اسماعیل بن عثمان بن ابان.
13. اسحاق بن جریر.
14. اسباط بن سالم بیاع الزطى
15. بکر بن محمد ازدى.
16. بشر بن مسلمه.
17. جمیل بن دراج.
18. جمیل بن صالح
19. جابر بن یزید جعفى.
20. حسین بن موسى
21. حسن عطار.
22. حسن الرباطى
23. حسین بن ابى غندر.
24. حمید بن مثنى عجلى .
25. حفص بن بخترى.
26. حفص بن سوقه.
27. حفص بن سالم.
28حکم بن ایمن.
29. حکم الاعمى.
30. حبیب الخثعمى.
31. حارث بن احول.
32. خالد بن صبیح.
33. خالد بن ابى اسماعیل.
34. داود بن زربى.
35. ذریح محاربى.
36. ربیع الاصم.
37. ربعى بن عبدالله بن جارود.
38. زیاد بن منذر.
39. زرعة بن محمد حضرمى.
40. زکار بن یحیى واسطى.
41. سعد بن ابى حلف.
42. سعید بن یسار.
43. سعید بن غزوان.
44. سعید بن مسلمه.
45. سعدان بن مسلم عامرى.
46. سفیان بن صالح.
47. شعیب بن یعقوب عقرقوفى.
48. شعیب بن اعین حواء.
49. شهاب بن عبد ربه.
50. صالح بن رزین.