امروزه, گستردگى پیوندها و بستگیها و رد وبدل اطلاعات و آگاهیها, بین جامعه ها و ملتها, به گونه اى است که جهان به این بزرگى, دهکده جهانى نام گرفته است.
راه هاى رفت وآمد و بازرگانى, دیگر, ویژه (جاده ابریشم) نیست و بازرگانان, تنها بازرگانان کوچنده در آن نیستند. جغرافى نگارى ویژه مارکوپولو1 و ابن حوقل2, تاریخ نگارى ویژه هرودت3 و ابن خلدون4, دریانوردى و جهانگردى ویژه ابن بطوطه5 و کریستف کلمب6 و مارکوپولو نیست.
روزانه صدها هواپیما و کشتى, قطار, اتوبوس و اتومبیل جابه جایى میلیونها بازرگان, استاد, دانشجو, بیمار, دیپلمات, گردشگر و… را با هر دین و مکتب و رنگ و قیافه اى, بین کشورهاى دنیا به عهده دارند.
در این میان روشن است که از جمعیت یک میلیاردى مسلمانان جهان, شمار درخورى, در این مسافرتها حضور دارند. چه بسا مسلمانانى که از دیار خود رخت کشیده, به خاطر کار و یا انگیزه هاى دیگر, در یکى از کشورهاى غیر اسلامى, سکنى گزیده و در همان جا ازدواج کرده و تشکیل خانواده داده اند.
این مسافرتها و سکنى گزیدنها, خواه ناخواه, رفت و آمدها, میهمانیها و نشست و برخاستهایى را با مردمان غیر مسلمان در پى دارد.
چه, در تعریف از انسان, آن را موجودى اجتماعى نامیده ایم و موجود اجتماعى, ناگزیر از حفظ پیوندها و بستگیها و نگهداشت عرف و ادبیات اجتماعى بودن و اجتماعى زیستن است که به هیچ روى, اجراى این روند را در عالم انزوا و رهبانیت تعریف و مفهومى, پنداشته نیست.
بنابراین, گزیرى از پذیرش این دو راه نیست, یا باید ادبیات و اخلاق پیوستگیهاى اجتماعى را پذیرفت و در هر جامعه اى برابر آن رفتار کرد و یا این که باید به انزواى سیاسى و اقتصادى تن در داد و در نتیجه, افول و شکست جامعه و نظامى را به انتظار نشست!
ادیان الهى, بویژه اسلام, در فرایند عقل و منطق, همواره ناسازگار با انزواگرایى بوده و گسترش گستره علم و دین را در آمد و شدهاى سیاسى و اقتصادى و اجتماعى و در گفت و گوى تمدنها مى شناسند, هر چند که ساده لوحى و خوش باورى را نیز در مقام آمد و شد به شدت زیان آور و شکننده ارزیابى مى کنند.
اسلام و پیوستگى ملتها
(دارالاسلام) و (دارالکفر) که در روایات و در کتابهاى فقهى از آن سخن بسیار رفته است, در بردارنده تعریفها و مرزبندیها و احکامى هستند, هرچند درباره پیوند مسلمانان با جامعه هاى غیراسلامى. اما واقعیت این است که دیگر این تعریفها با ویژگیهاى امروزین جامعه بشرى, سازوار نیستند.
امروزه در دهکده جهانى, اصل بر پیوندها و پیوستگیهاى مسالمت آمیز با تمامى ملتها و کشورها, از مسلمان و غیر مسلمان است, مگر آن جا که از پیامدها و هدفهاى شوم و ناگوارى حکایت داشته باشد.
امام خمینى, پس از پیروزى انقلاب اسلامى در پاسخ به جزم اندیشانى که با برداشتهاى ذهنى از دارالاسلام و دارالکفر, بر طبل ناپیوستگى و گسست با دنیاى خارج از اسلام مى کوبیدند مى گوید:
(این معنى که گاهى اهل غرض و جهّال این حرف را مى زنند که ما نباید روابط داشته باشیم, از باب این است که یا نمى فهمند و یا غرض دارند, زیرا تا انسان جاهل یا مخالف اصل نظام نباشد, نمى تواند بگوید یک نظام باید از دنیا منعزل باشد… اسلام یک نظام اجتماعى و حکومتى است و مى خواهد با همه عالم روابط داشته باشد… منتها نباید تحت سلطه خارجى باشیم, نباید آنها در امور ما دخالت بکنند و به ما خط بدهند.…)7
در دیدگاه اسلام, حد و مرزى براى رفت و آمد و پیوند و پیوستگیهاى جهانى روشن نگردیده است. مرزهاى عقیدتى, هماره بر مرزهاى جغرافیایى پیش بوده و میزان دوستى و پایه دوستیها و پیوندها را هم فکریها, هم عقیدتیها و نزدیک و هم افق بودن باورها واندیشه ها, سامان مى دهد.
از این روست که اسلام:
(در مورد مللى که از یکى از ادیان و کتب آسمانى پیروى مى کنند, امتیازات بیش ترى قایل شده است… و آیینهاى اصلى یهودیان,مسیحیان و مجوسیان را به عنوان آیینهاى آسمانى, رسماً تأیید نموده و ایمان به قداست آنها را جزو عقاید اسلامى شمرده و مبنى و هدف اصلى همه آیینها را ایمان به دو اصل (توحید) و (معاد) معرفى نموده است. و از آن جا که عقیده را مظهر تمام شخصیت انسان مى شمارد, لذا درباره شخصیت حقوقى جامعه ها نیز اصل (عقیده ) را ملحوظ داشته و به این گونه شناسایى در مورد اهل کتاب ارزش حقوقى داده است. روى این اصل است که قوانین و دستورات مربوط به روابط خارجى مسلمین با اهل کتاب, نسبت به قوانین و مقرراتى که اسلام در مورد ملل دیگر منظور داشته است تفاوت کلى دارد.)8
نمونه بارز چنین ناسانى و فرقى, حلال شمردن غذاى اهل کتاب است که قرآن, به روشنى آن را بیان مى فرماید:
(الیوم احلّ لکم الطیّبات وطعام الذّین اوتوا الکتاب حلّ لکم و طعامکم حل لهم9…)
امروز پاکیزه ها بر شما حلال شد و غذاى آنان که کتاب داده شده اند نیز براى شما حلال شد و غذاى شما هم به آنان حلال گردید….
ییعنى این که با توجه به تیرگى پیوندها و بستگیها بین مسلمانان و اهل کتاب, پیش از این, بر مسلمانان روا نبود, پیوند و بستگى دوستانه با اهل کتاب داشته باشند; اما زمانى که پایه هاى نظام اسلامى استوار گردیده و بیگانگان را یاراى آن نبود به اسلامیان دست یازند و دست آنان از دست اندازى به حریم مسلمانان کوتاه گردید, اجازه یافتند با اهل کتاب, در حدّ نیاز نشست و برخاست داشته باشند.
روشن است که روابط همواره با رفت و آمدها و میهمانیها و پذیراییها همراه است و پیوند و بستگى بدون آن مفهوم و معنایى پیدا نمى کند.
پذیرش اصل پیوند و بستگى, اما با نجس دانستن طرف مقابل و حرام بودن غذاى او, که بزرگ ترین دهن کجى و خرد کردن شخصیت انسانى اوست, از ابتدا محکوم به شکست و گسستگى بوده و در نزد خردورزان مردود است.
بنابراین, قرآن مجید با در نظر داشتن این اصل انسانى, پس از روا دانستن پیوند و بستگى با اهل کتاب, بى درنگ حلال بودن غذاى آنان را اعلام کرده و تکلیف گروندگان را در این راستا روشن مى فرماید.
امّا شمارى از مفسران و فقیهان اسلامى, طعام در عرف قرآن را ناسازگار با عرف مردم معنى کرده و راهى پیموده اند که تا رسیدن به نتیجه هاى کلى, ناگزیر از مباحثه با آنان مى باشیم.
طعام چیست؟
کارشناسان علوم قرآنى, از گذشته هاى دور, معناهاى گوناگونى را براى (طعام) از قرآن استنباط کرده و در کتابهاى خود نوشته اند که پاره اى از آنها را یادآور مى شویم:
فقیه دامغانى(م478هـ):
(تفسیر الطعام على اربعة اوجه, الطعام الذى یأکله النّاس, ذبایح اهل الکتاب, مالح السمک, الشّراب
…فوجه منها: الطعام الذى یأکله الناس, قوله تعالى: (الذى اطعمهم من جوع) و کقوله سبحانه فى سورة الانعام:(و هو یطعم و لا یطعم) و…
و الوجه الثانى الطعام, یعنى الذبایح, قوله فى سورة المائده(5 ـ 5) (طعام الذّین اوتوا الکتاب)یعنى ذبایح الذین اوتوا الکتاب.)10
طعام, بر چهار وجه است: غذایى که مردم مى خورند, حیوانهاى حلال گوشتى که اهل کتاب کشتار مى کنند, ماهى شور و نوشیدنیها.
وجه نخست: مواد خوراکى مردم است, چنانکه خداى تعالى [در سوره قریش] مى فرماید:
خدایى که به اهل مکه, هنگام گرسنگى طعام داد.
و در سوره انعام مى فرماید:
[در حالى که او مى خوراند واو را نمى خورانند.]
وجه دوم طعام, گوشت حیوانهاى حلال گوشتى است که اهل کتاب کشتار مى کنند, چنانکه خداى تعالى در سوره مائده (آیه 5) مى فرماید:
طعام کسانى که به آنان کتاب داده شده است; یعنى حیوانهاى حلال گوشتى که اهل کتاب کشتار مى کنند.
جبیش تفلیسى(م:558هـ):
(بدان که طعام در قرآن بر چهار وجه باشد: وجه نخستین طعام به معنى ذبایح بود; یعنى کشتنى هایى که کشند. چنانکه خداى در سورة المائده(5) گفت:(و طعام الذین اوتوا الکتاب حلَّ لکم) یعنى ذبایحهم حلّ لکم…)
و وجه دوم, طعام به معنى خورش بود, چنانکه هم در سوره المائده (95) گفت:
(یحکم به ذوا عدل منکم هدیاً بالغ الکعبة او کفارة طعام مساکین) یعنى الطعام بعینه.)
و در سوره الانسان (8) گفت: (و یطعمون الطعام على حبّه )
و وجه سیّم, طعام به معنى ماهى شور بود, چنانکه هم در سورة المائده(96) گفت:
(احلّ لکم صید البحر و طعامه متاعاً لکم و للسیارة یعنى مالح السمک منفعة لکم و لهم.)
و وجه چهارم, طعام به معنى برنج بود, چنانکه در سورة الکهف(19) گفت:
(فلینظر ایها ازکى طعاماًیعنى ارزاً.)11
راغب اصفهانى (م:503هـ):
(الطعم تناول الغذاء و یسمى ما یتناول منه طعم و طعام, قال: (و طعامه متاعاً لکم) قال و قد اختصّ بالبر فیما روى ابو سعیدٍ (ان النبى صلى اللّه علیه و سلم امر بصدقةالفطر صاعاً من طعام او صاعاً من شعیرٍ…)12
طعم, خوردن غذاست, و آنچه خورده مى شود, طعم و طعام گفته مى شود و اختصاص به گندم دارد, بنابه روایتى که از ابوسعید خدرى نقل شده است و آن این که: پیامبر خدا(ص) صدقه فطر را پیمانه اى از گندم, یا از جو قرار داد.
شیخ طبرسى (م:548هـ):
(الطعام ما یتغذى به والطعم بضم الطاء الاکل و الطعم عرض یدرک بحاسة الذوق.)13
آنچه به عنوان غذا خورده مى شود طعام است, و طعم به معناى خوردن و طعم عبارت از مزه است که با حس چشایى چشیده مى شود.
ابن منظور(711 ـ 630هـ):
(الطعام: اسم جامعة لکل ما یوکل… و اهل الحجاز اذا اطلقوا اللفظ بالطعام غنوا به البرّ خاصّة, و فى حدیث ابى سعید کنا نخرج صدقة الفطر على عهد رسول الله, صلى الله علیه و سلم, صاعاً من طعام او صاعاً من شعیر, قیل: اراد به البرّ, و قیل: التّمر, و هو اشبه لان البرّ کان عند هم قلیلاً لا یتسع لاخراج زکاة الفطر…)14
طعام هر آن چیزى است که خورده مى شود… اهل حجاز وقتى که کلمه طعام را بدون قید و شرط مى آورند, مرادشان گندم است. در حدیث ابى چنین آمده: ما در زمان رسول خدا (ص) صدقه فطر را از پیمانه اى از طعام یا پیمانه اى از جو جدا مى کردیم. گفته مى شود که مراد از طعام گندم است و همچنین گفته مى شود که مراد از آن خرماست و این صحیح به نظر مى رسد, زیرا گندم در بین آنان, به اندازه اى نبود که دادن زکات فطره از آن ممکن باشد….
علامه طباطبائى نیز بر این باور است: واژه طعام, وقتى به گونه جامد, مطلق, بدون قرینه و قید مطلب در قرآن آمده, مفهوم گندم, یا دانه ها را افاده مى کند.15
این جا بهتر است به واژه طعام در قرآن بنگریم تا ببینیم نتیجه همان است که علامه طباطبائى با قید اطلاق و شمارى دیگر, حتى بدون قید بدان رسیده اند,یا این که نه, چنین موضوعى درخور گسترش نیست.
طعام مطلق در قرآن
هرگاه اسمى, با اسم یا صفتى همراه نباشد, آن را (مطلق) گویند. با این تعریف, ابتدا این پرسش متبادر به ذهن مى شود, که صرف نظر از دیگر آیات قرآنى که واژه طعام به گونه جامد و مطلق در آنها آمده, آیا در خود آیه مورد بحث (و طعام الذین اوتوا الکتاب حلّ لکم) این موضوع صدق مى کند, تا به دیگر آیات هم بپردازیم, یا نه؟
ترکیب آیه:
الواو(و): عاطفه
طعام: مبتداء مرفوع
الذین: اسم موصول, مبنى در محل جرّ, مضاف الیه
اوتوا: فعل ماضى مجهول, مبنى بر ضمّ… (و) ضمیر متصل در محل رفع, نایب فاعل
الکتاب: مفعول به, منصوب
حلّ: خبر مرفوع
لکم: جار و مجرور17
بنابر ترکیب یاد شده, واژه طعام در این آیه مطلق نخواهد بود, زیرا (طعام) به (الذین )که اسم موصول است اضافه شده و آن را از مطلق بودن انداخته است, ضمن این که دلیلى هم بر اطلاق معنوى آن وجود ندارد.
همچنین آیات دیگرى که صاحب المیزان شاهد آورده هم از نظر اطلاق لفظى و معنوى مورد اشکال است و هم از نظر اطلاق لفظ طعام به گندم و یا دانه ها:
(فدیة طعام مسکین.)18
دیه اى ـ بدهد ـ طعام بیچاره اى
(کفارة طعام مساکین.)19
ییا کفاره اى [بدهد] طعامى به بیچارگان
(و یطعمون الطعام.)20
اطعام طعام مى کنند.
(فلینظر الانسان على طعامه)21
انسان باید به طعام خود نظر کند.
و در مورد دو آیه زیر:
(احل لکم صید البحر و طعامه متاعا لکم و للسیارة.)22
صید دریا و طعام آن براى شما حلال شده است, تا متاعى براى شما و مسافران باشد.
(کلّ الطّعام کان حلاً لبنى اسرائیل الاّ ما حرّم على نفسه.)23
همه طعام ها براى بنى اسرائیل حلال بود, مگر آنچه را یعقوب پیش ازنازل شدن تورات بر خود حرام کرد.
که داراى کلمه طعام مطلق هستند و صاحب تفسیر (المنار) در رد اطلاق واژه طعام به گندم و دانه ها, بدین دو آیه استناد کرده, پاسخ مى دهد:
([در آیه نخست] اضافه طعام به بحر ـ طعام دریا ـ خود قید است که قرینه و شاهد بر مراد مى شود. در دریا نه گندمى مى روید و نه جوى).
و در آیه بعدى هم:
(روشن بودن معنى, خود, قرینه و شاهد و قید مطلب است.)24
در حالى که علامه طباطبایى در تفسیر آیه اخیر (کل الطعام کان حلاً لبنى اسرائیل…) مى نویسد:
(به چیزى که مأکول باشد و مورد تغذى آدمى واقع شود (طعام) مى گویند, لیکن نزد اهل حجاز, تنها به گندم گفته مى شد و منصرف به آن بود.)25
ییعنى ایشان در این جا هم, بر اطلاق طعام به گندم, پاى مى فشرد; زیرا به وجود نشانه هایى که به غیر از آن دلالت کند, اشاره اى نکرده است. در ادامه تفسیر از چنین تعریفى برگشته و در تفسیر روایى, از حضرت امام صادق(ع) نقل مى کند: حضرت یعقوب گوشت شتر را بر خود حرام کرده بود.26 یعنى مراد از طعام , گوشت شتر بوده است, نه گندم!
در بررسى دیگر آیات که اکنون یادآور مى شویم, نیز, دلیلى بر به کاربرده شدن طعام, به معناى گندم استفاده نمى شود.
1. (ما المسیح ابن مریم الاّ رسول قد خلت من قبله الرسل وامّه صدیقة کانا یأکلان الطّعام.)27
مسیح فرزند مریم رسولى بیش نیست, پیش از او هم رسولانى بودند و مادرش مریم صدیقه اى بود, این مادر و فرزند غذا مى خوردند.
در این آیه شریفه هم, (طعام) به طور مطلق و بى قید و شرط آمده است; اما در هیچ تفسیر و روایتى نمى توان یافت که خوراک آن دو, تنها گندم و یا دانه هاى بنشن و خشک افزار ذکر شده باشد. علامه طباطبائى, برخلاف تأکید بر این که در قرآن, هرگاه واژه طعام به گونه مطلق و بى قید و شرط آمده, به مفهوم گندم یا دانه هاى بنشن است, در تفسیر این آیه بدین موضوع نپرداخته و طعام را در معناى فراگیر آن مراد کرده است.28 و جالب این که در بحث روایى تفسیر, پس از یادآورى روایت امام رضا(ع): (کانا یأکلان الطعام), مى نویسد:
(معنایش این است که آن دو [مادر و فرزند] مانند سایر مردم به قضاء حاجت مى رفته اند.)29
ییعنى با پذیرش این روایت, باید پذیرفت که (طعام) نه تنها در مفهوم گندم و دانه هاى بنشن و خشکبار خلاصه نمى شود, بلکه در مفاهیم تأویلى فراتر از آن هم مورد استفاده قرار مى گیرد!
2. (وعلى الّذین یطیقونه فدیة طعام مسکین.)30
و به کسانى که روزه برایشان توان فرساست, بدلى مقرر شده و آن, غذا دادن به بینواست.
صاحب (المیزان) آن جا که در مورد طعام اهل کتاب, به این آیه نیز استناد جسته و از واژه بى قید و شرط طعام در قرآن, معناى گندم و دانه هاى بنشن را استنباط کرده است, در تفسیر خود از این آیه, نه تنها استنباط پرداخت کفاره را از گندم ندارد, بلکه شرح مى دهد:
(کسانى که روزه برایشان طاقت فرساست. به جاى روزه گرفتن, بینوایى را با غذاى متوسطى, به اندازه اى که معمولاً شخص گرسنه با آن سیر مى شود, اطعام کنند.)31
چنین برداشتى, همان سخن قرآن است, در حکم کفاره قسم:
(فکفّارته اطعام عشرة مساکین من اوسط ما تطعمون اهلیکم….)32
کفاره آن, غذا دادن ده نفر بینوا از غذاهاى معمولى است که به خانواده خود مى دهید.
در احادیث و متنهاى فقهى, اندازه غذاى معمولى را (مدّ طعام) یاد کرده اند.33 اهل لغت, مدّ را پرشدن دو کف دست معمولى از هر چیزى معنى کرده اند.34
شهید ثانى نوع طعام را چنین نوشته است:
(وبالطعام مسماه کالحنطه و الشعیر ودقیقهما و خبزهما ومایغلب على قوت البلد….)35
و طعام نامیده شده بمانند گندم, جو و آرد و نان آنها و آنچه که خوراک عادى مردم را در بر مى گیرد.
3. (قال لایأتیکما طعام ترزقانه الاّ نبّأتکما بتأویله….)36
[یوسف در زندان] گفت: من شما را, پیش از آن که خوراک آورند و خورید, به تعبیر خوابتان آگاه مى سازم.
در این آیه نیز با توجه به سکوت روایات از بیان نوع غذاى زندانیان, استنباط گندم و دانه هاى بنش, ممکن نیست.
4. (وما جعلناهم جسداً لایأکلون الطّعام.)37
ما پیامبران را پیکرهایى که غذا نخورند قرار نداده ایم.
5. (وقالوا لهذا الرّسول یأکل الطّعام ویمشى فى الاسواق.)38
گویند این چه پیغمبرى است که چون مردم غذا مى خورد و در بازار رفت و آمد مى کند.
6. (وما ارسلنا قبلک من المرسلین الاّ انّهم لیأکلون الطّعام ویمشون فى الاسواق.)39
قبل از تو پیغمبرانى نفرستادیم, مگر این که آنان هم غذا مى خوردند و در بازارها رفت و شد داشتند.
در آیات بالا نیز, که بیان گر غذا خوردن پیامبران است, واژه طعام, تنها در گندم, نخود, لوبیا, عدس و… به کار نرفته است; زیرا پیامبران از گوناگون خوراکیها و گوشتهاى حلال, بسان مردم استفاده مى کردند. در قرآن به روشنى آمده است:
(یأکل ممّا تأکلون منه ویشرب ممّا تشربون.)40
پیامبر از آنچه شما مى خورید, مى خورد و از آنچه مى نوشید, مى نوشد.
7. (یا ایّها الّذین آمنوا لاتدخلوا بیوت النّبیّ الاّ ان یؤذن لکم الى طعام غیر ناظرین اناه….)41
اى کسانى که ایمان آورده اید, به خانه هاى پیغمبر در نیایید, مگر آن که شما را به خوردن خوراکى دعوت کند, منتظر ورود ظرف خوراکى نباشید….
8. (ولایحضّ على طعام المسکین.)42
بر غذا دادن به فقیر و سیر کردن گرسنگان, نمى انگیخت.
9. (ولا طعام الاّ من غسلین.)43
و نه در آن جا خوراکى و غذایى است, مگر آنچه از چرکیها و پلیدیهاست.
10. (فلینظر ایّها ازکى طعاما فلیأتکم برزق منه.)44
تا بنگرد کجا خوراکى خوش و گواراست, تا براى شما از آن خوراک آورد.
اصحاب کهف, پس از بیدارى از خواب طولانى یکى را مأمور مى کنند که به شهر برود, تا بنگرد که چه کسى غذاى پاکیزه ترى دارد از آن مقدارى براى خوراک تهیه کند.
شمارى از مفسران مراد از پاک ترین غذا را گوشت حیوانهاى حلال گوشت دانسته اند.45
11. (ویطعمون الطّعام على حبّه مسکینا ویتیما و اسیرا.)46
آنان هستند که هنگام نیاز و دست تنگى درویش بینوا و کودک بى پدر را خوراک مى دهند.
12. (لیس لهم طعام الاّ من ضریع.)47
آنان را هیچ خوراکى نیست, مگر از خار درشت تلخ.
13. (فلینظر الانسان الى طعامه.)48
آدمى باید تا در خورش خویش در نگرد.
آیات یاد شده, بر خلاف این که واژه طعام, بدون قید و شرط در آنها آورده شده, اما به هیچ روى, در مفهوم ویژه گندم و دانه ها: عدس, نخود, لوبیا و… و حتى در فرآورده هایى از آنها به کار برده نمى شده است.
حال, سخن علامه طباطبایى, بر چه مبنایى استوار بوده است؟ ایشان بدون ارائه هیچ گونه شرحى, سخن را رها کرده و در تفسیر دیگر آیات یاد شده نیز, به چنین برداشتى نرسیده است.
البته, شمارى از علماى امامیه نیز, همچون: محقق اردبیلى و صاحب جواهر, برخلاف نظر صدها لغت شناس قرآنى و ظاهر آیه قرآن که انصراف دارد به غذاى شناخته شده و رایج مردم, بر این باورند: (طعام), نه در لغت و نه در شرع به معنى ذبیحه و غذاهاى گوشتى نیامده است.49
طعام در روایات
نه تنها در قرآن, از واژه طعام, به مفهوم گندم و خشکبار نمى توان رسید, بلکه در روایات نیز از آن, چنین مفهومى استفاده نمى شود:
1. امام صادق(ع) فرمود:
(الوضوء قبل الطعام وبعده یُنفى الفقر و یزید فى الرّزق.)50
شستن دست, پیش و پس از غذا, فقر را از بین مى برد و روزى را زیاد مى کند.
2. رسول خدا (ص) فرمود:
(احبّ الطعام الى اللّه ما کثرت علیه الایدى.)51
بهترین غذاها در پیش خدا آن است که خورندگان آن بسیار باشند.
3. رسول خدا(ص) فرمود:
(بئس الطّعام طعام العرس یطعمه الاغنیاء ویمنعه المساکین.)52
چه بد است غذاى عروسى که ثروت مندان از آن بخورند و فقیران محروم مانند.
4. رسول خدا(ص) فرمود:
(طهور الطعام یزید فى الطعام والّدین والرزق.)53
پاکیزگى غذا, غذا و دین و روزى را فزون مى کند.
5. محمد بن جعفر بن عاصم… از جدش روایت مى کند:
(با گروهى از اصحاب, حج گزاردیم و از آن جا به مدینه رفتیم, در مدینه به دنبال مکانى مى گشتیم که در آن منزل کنیم. در بین راه, غلام موسى بن جعفر(ع) را دیدیم که بر الاغى نشسته و غذا مى برد. ما در بین نخل هاى خرما فرود آمدیم, امام(ع) نیز تشریف آورد و نشست, طشت آبى برایش آوردند, بعد غذا آوردند. حضرت از نمک شروع کرد, بعد فرمود: بخورید (بسم الله الرحمن الرحیم). بعد سرکه آوردند. بعد کتف بریان گوسفندى را آوردند فرمود: بخورید (بسم الله الرحمن الرحیم). (فانّ هذا طعام کان یحبّ النبیّ(ص)) این غذایى است که پیغمبر آن را خیلى دوست مى داشت. بعد زیتون آوردند… فرمود: (فان هذا طعام کان یحّب فاطمة(ع)… بعد آبگوشت آوردند, فرمود… فانّ هذا طعام کان یحبّ امیرالمؤمنین(ع)….)54
6. رسول خدا(ص) فرمود:
(سیّد الطّعام الدنیا والآخره اللّحم ثم الارزّ.)55
سرور خوراکیهاى دنیا و آخرت, گوشت, سپس برنج است.
بنابراین, با توجه به مصداقها و نمونه هاى قرآنى و روایى یاد شده, هیچ دلیلى بر این که طعام به معناى گندم و خکشبار و مانند آن باشد, حتى در اصطلاح اهل حجاز, به دست نمى آید. برابر نظر بیش تر مفسران و علماى لغت, طعام در آیه (وطعام الّذین اوتوا الکتاب حلّ لکم) گوشت حیوانهاى حلال گوشتى است که اهل کتاب کشتار مى کنند و نه چیز دیگر.
این برداشت و درک معنى را افزون بر دلیلهاى دیگرى که خواهیم آورد, واژه (طیبات) در ابتداى آیه نیز تقویت مى کند.
طیبات در قرآن
در قرآن مجید, واژه (طیبات) 20 بار آمده است. این واژه, بیش تر به مفهوم خوراکیهاى پاک و گوارا, به کار رفته است:
(کلوا من طیّبات ما رزقناکم.)56
(ورزقناکم ـ ورزقکم ـ و رزقناهم من الطّیبات.)57
و گاهى پاکیزگى دیگر چیزها را در درون خود گنجانیده است:
(احل لکم الطّیّبات.)58
و….
لغوى و زبان شناس معروف قرآن, (فقیه دامغانى) (م478هـ) از واژه طیبات در قرآن مفاهیم هشتگانه اى را بیرون آورده که عبارتند از:
(الحلال, المنّ والسّلوى, الطعام الطیب واللباس والجماع, اللحوم والشحوم, الذبایح, الغنیمة, الرزق الطیّب, الکلام الحسن.)59
حلال, منّ و سلوى, غذاى پاکیزه و لباس و جماع, گوشتها و پیه ها, ذبایح, غنیمت جنگى, روزى پاک, سخن نیکو.
ایشان براى هر کدام, شاهدهاى قرآنى خود را ذکر کرده و در مفهوم (ذبایح) مى نویسد:
(والوجه الخامس, الطیبات: الذبایح, قوله (المائده 5 ـ 4) (یسئلونک ماذا احلّ لهم قل احلّ لکم الطّیبات) یعنى الذبایح طیبة بهم (وما علّمتُم من الجوارح), وقال (5 ـ 5) (الیوم احلّ لکم الطّیبات) یعنى الذبایح.)60
وجه پنجم طیبات, به معناى حیوانهاى حلال گوشت و کشته هاى چهارپایان است. بنابه فرموده خداوند متعال در سوره مائده: (از تو مى پرسند: چه چیزهایى برایشان حلال است؟ بگو: چیزهاى پاکیزه) یعنى کشته هاى چهارپایان, بر آنان پاک است, (و از شکار, آنچه آموخته اید به حیوانات شکارى) و بنابه فرموده اش در آیه بعدى: (امروز حلال شد براى شما پاکیزه ها), یعنى کشته هاى چهارپایان.
بنابراین, اگر طیبات در دیگر سوره هاى قرآنى, داراى معناها و مفهومهاى گوناگون است, در سوره مائده, با توجه به سیاق آیات, تنها مفهوم (ذبایح اهل کتاب) را به یاد مى آورد.
حکم ذبایح در قرآن
از مهم ترین دلیلهایى که شمارى از فقیهان و مفسران امامیه را در برابرسازى مفهوم ظاهرى آیه: (وطعام الّذین اوتوا الکتاب حلّ لکم) به حلال گوشتهایى که اهل کتاب, کشتار مى کنند, دچار شک و دو دلى مى کرده و سرانجام, آنان را واداشته که حیوانهاى حلال گوشتى که سر بریده شده و غذاهاى گوشتى را در دایره (طعام) بگنجانند. افزون بر استنادهاى قرآنى که در زیر مى آوریم, موضوع (اشتباه مفهوم به مصداق) است که آخوند خراسانى, صاحب کفایة الاصول, همواره از وجود آن نالیده, و آن را درد بى درمانى در نزد بیش تر علما و لغویان دانسته است.61
اما اینک مرورى بر آیات قرآنى: آیات هفتگانه احکام سربریدن و کشتار حیوانهاى حلال گوشت, به ترتیب نزول, در سوره هاى: انعام, نحل, بقره و مائده آمده است. دو سوره نخست از سوره هاى مکى و دو سوره بعدى از سوره هاى مدنى اند. بقره, نخستین سوره پس از هجرت, و مائده آخرین, یا جزء آخرین سوره هاى قرآنى را تشکیل مى دهند. آیات شریفه وارده در این باره که چهار آیه در سوره انعام و یک آیه در هر یک از سوره هاى بعدى آمده است, به ترتیب عبارتند از:
1. (فکلوا ممّا ذکر اسم اللّه علیه ان کنتم بآیاته مؤمنین.)62
از آنچه نام خدا بر آن گفته شده, بخورید اگر به آیات او ایمان دارید.
2. (وما لکم الاّ تأکلوا ممّا ذکر اسم اللّه علیه وقد فصّل لکم ما حرّم علیکم الاّ ما اضطررتم الیه….)63
چرا از چیزهایى نمى خورید که اسم خدا بر آنها برده شد, در حالى که خداوند آنچه را بر شما حرام بود, بیان کرده است, مگر این که ناچار باشید….
3. (ولا تأکلوا ممّا لم یذکر اسم اللّه علیه وانّه لفسق.)64
و از آنچه نام خدا بر آن برده نشده نخورید, در حالى که آن فسق [سربریده شده به نام غیر خدا] باشد.
4. (قل لا اجد فى ما اوحى الیّ محرّما على طاعم یطعمه الاّ ان یکون میتة او دما مسفوحا او لحم خنزیر فانّه رجس او فسقا اهلّ لغیر اللّه….)65
بگو در آنچه بر من وحى شده, هیچ حرامى بر کسى که غذایى مى خورد نمى یابم, به جز این که مردار باشد, یا خونى که بیرون ریخته, یا گوشت خوک که اینها پلیدند, یا حیوانى که کشنده آن, از پیروى خداوند بیرون باشد [فسق] و آن را به نام غیر معبود حقیقى کشته باشند.
5. (انّما حرّم علیکم المیتة والدّم ولحم الخنزیر وما اهل لغیر الله به وان تستقسموا بالازلام ذلکم فسق….)66
بر شما خوردن گوشت مردار و گوشت خوک و آنچه به نام جز خدا کشته اند و همچنین حیوانى که به نام بتها کشته شده و این که بازى کنید با تیرها براى قسمت و قرعه, همه اینها فسق و نافرمانى خداوند است.
6. تکرار آیه بالا با جابه جایى (به) (وما اهلّ به لغیر اللّه).67
7. تکرار آیه بالا با روشن گرى گونه هاى (میته) و شرح (وما اُهلّ لغیر اللّه.)68
زیرا گوشت خوک, موضوع بدون اختلاف بود, امّا آن دو همواره مورد پرسش و اختلاف بوده اند. مسلمانان, چه بسا حیوانى که خود به خود مى مرد, میته مى دانستند و حیوانى که در اثر خفه شدن یا خفه کردن, حمله درندگان و شاخ به شاخ شدن مى مرد, خارج از حکم میته مى دانستند. و همچنین (کشتن با نام غیرخدا) که از کارهاى رایج در میان عرب جاهلى بود, بایسته بود شرح دهد, تا اختلاف و مجادله, از میان برخیزد.
از این روى, همه را تک به تک بیان کرده و موضوع اخیر را چنین شرح فرموده است:
(و ما ذبح على النّصب.)
آنچه در برابر بت ها [و به قصد نزدیکى به آنها] کشته شوند, بر شما حرام است.
تأیید این تفسیر, روایت عبدالعظیم حسنى است از حضرت امام رضا(ع) که آن حضرت در پاسخ پرسش از تفسیر (ما اهلّ لغیر اللّه) فرمود:
(… ما ذبح لصنم او وثن او شجر حرّم اللّه ذلک کما حرّم المیتة والدّم ولحم الخنزیر فمن اضطرّ غیر باغ ولا عادٍ فلا اثم علیه ان یأکل المیتة.)69
آن چیزى که براى خدایان دروغین, بت و درخت سر بریده شود, خدا آن را حرام کرده, همان گونه که مردار, خون, گوشت خوک را حرام فرموده است, مگر این که بدون آهنگ ناسازگارى با حدود الهى از روى ناگزیرى خورده باشد, گناهى بر آن نیست.
8 . (یسئلونک ما ذا احلّ لهم قل احلّ لکم الطّیّبات وما علّمتم من الجوارح مکلّبین تعلّمونهنّ ممّا علّمکم الله فکلوا ممّا امسکن علیکم واذکروا اسم اللّهِ علیه….)70
از تو مى پرسند چه چیزها برایشان حلال است, بگو چیزهاى پاکیزه [کشته هاى چهارپایان] براى شما حلال است و آنچه جانورهاى شکارى, شکار کرده اند, از نوع پرندگان و درندگان, در حالى که آموزش یافته باشند و شما به آنها آموخته باشید, از آنچه خداوند به شما آموخته است. پس از آنچه آنها شکار کنند, بخورید و نام خدا را بر آن ببرید… .
نکته ها: در آیه هاى یاد شده, پیامها و نکته هاى جالب توجهى است که اشاره به آنها خالى از فایده نخواهد بود:
الف . حکم ابتدایى قرآن, بر پافشارى در ذکر نام خدا هنگام کشتار حیوانهاى حلال گوشت, و استفاده نکردن از غیر آن است (در حدود سال چهارم بعثت.)
ب. این حکم از واپسین روزهاى دوران حضور پیامبر در مکه و از هنگام فرو فرستاده شدن سوره نحل, و ترنّم زمزمه هجرت, تا پایان دوران رسالت نبوى(ص) تنها بر محور یک موضوع مى چرخد و آن این که:
(گوشت حیوان حلال گوشتى که به نام بتها و یا براى بتها سربریده مى شود, حرام است.)
ج. تأکید بر حرام بودن میته و گوشت خوک در آیات مکى و مدنى, حاکى از وجود فرهنگ استفاده از آن در جامعه جاهلى آن روز است.
د. در ادامه بیش تر آیات, به روا بودن خوردن آنها در زمان ناگزیرى, به روشنى اشاره شده است.
هـ. شرط مسلمان بودن کشنده حیوانهاى حلال گوشت در قرآن مطرح نیست.
و. بردن نام خدا به نیابت از کشنده حیوان, حتى خارج از کشتارگاه, رواست. (آن گونه که قرآن فرستادن سگ شکارى را براى شکار, روا مى داند.)
ز. قرآن براى زمینه سازى و پدیدارى پذیرش ذهنى در مسأله مورد اختلاف, ابتدا زمینه را با کلمه فراگیر (طیبات) آماده کرده و آن گاه حلال بودن شکار سگ شکارى و از کشتار اهل کتاب, سخن به میان مى آورد.
حکم حیوانهاى کشته شده به دست اهل کتاب در حدیث و سنت
کندوکاو در روایات وارد شده در این باب, دلالت بر این دارد که از سخنان معصومان(ع) درباره حیوانهایى که اهل کتاب کشتار مى کنند, حکم یکسانى به دست نمى آید. ورود در این روایات, با دیدگاه ها و ذهنیتهاى پیشین ناسان, بدون در نظر داشتن ظاهر آیات, همان نتیجه را در بر خواهد داشت که محقق, پیش از این, بر آن باور بوده است. به بیانى دیگر, یعنى خروجى فرآیند تحقیق, با ورودى آن تفاوتى نشان نخواهد داد.
براى روشن کردن موضوع در این زمینه, بهتر است ابتدا سلسله روایتها را از نظر بگذرانیم و آن گاه, به بحث و بررسى آنها بپردازیم. ما روایات وارده در این باب را به اندرخورسازوارى مفهوم و معناى آنها در 7 گروه به شرح زیر دسته بندى کرده ایم که با شاهدها و نمونه هایى از هر کدام, ارائه مى دهیم.
گروه نخست: روایات بازدارنده از خوردن و استفاده کردن از گوشت حیوانهاى حلال گوشتى که به دست اهل کتاب کشتار مى شوند, بدون هیچ قید و شرطى:
1. (عن سماعه, عن ابى ابراهیم(ع) قال: سألته عن ذبیحة الیهودى والنصرانى, فقال: لاتقربنّها.)71
سماعه از موسى بن جعفر(ع) درباره گوشت حیوانهاى حلال گوشتى که به دست یهود و نصارى کشتار مى شوند مى پرسد, حضرت مى فرماید: به آن نزدیک نشوید.
2. (قال ابوعبداللّه(ع): لاتأکل ذبائحهم ولاتأکل فى آنیتهم یعنى اهل الکتاب.)72
امام صادق(ع) فرمود: از گوشت حیوانهایى که اهل کتاب مى کشند و در ظرفهاى آنان غذا نخورید.
3. (عن شعیب العقرقوفى قال: کنت عند ابى عبداللّه(ع) و معنا ابوبصیر واناس من اهل الجبل یسئلونه عن ذبائح اهل الکتاب, فقال لهم علیه السلام: قد سمعتم ما قال الله تعالى فى کتابه فقالوا له نحب ان تخبرنا فقال: لاتأکلوها.)73
از شعیب عقرقوفى نقل شده که گفته است: در حضور حضرت امام صادق(ع) بودم و ابوبصیر و جمعى از اهالى جبل هم با ما بودند, از حضرت درباره حیوانهایى که اهل کتاب کشتار مى کنند, پرسیدند, حضرت فرمود: به حتم آنچه را خداى تعالى در قرآن مجید فرموده است, شنیده اید؟
گفتند: دوست داریم از آن با خبر شویم.
پس فرمود: از آن نخورید.
4. (عن الحسین الاحمسى عن ابى عبدالله(ع) قال, قال له رجل: اصلحک الله انّ لنا جاراً قصاباً وهو یجئُ بیهودى فیذبح له حتى یشترى منه الیهود فقال: لاتأکل ذبیحته ولاتشترمنه.)74
مردى به امام صادق(ع) گفت: خدا ترا خیر دهد, ما را همسایه قصابى است که مردى یهودى را مى آورد تا براى او کشتار کند, تا یهودان از او گوشت بخرند. حضرت فرمود: از گوشت حیوانهایى که آنان کشتار مى کنند, نخورید و از گوشت او هم نخرید.
گروه دوم: روا بودن استفاده از گوشت حیوانهاى حلال گوشتى که اهل کتاب کشتار مى کنند; بدون قید و شرط:
1. (عن اسماعیل بن عیسى قال: سألت الرضا(ع) عن ذبایح الیهود و النصارى وطعامهم, قال: نعم.)75
راوى مى گوید از امام رضا(ع) از حیوانهایى که یهود و نصارى کشتار مى کنند و غذاهاى آنان پرسیدم, فرمود: بلى. ایرادى نیست.
2. (عن یونس بن بهمن قال: قلت لابى الحسن(ع): اهدى الى قرابة لى نصرانى دجاجاً و فراخاً قد شواها و عمل لى فالوذجة, فآکله؟ قال: لابأس به.)76
ییونس بن بهمن مى گوید: به حضرت امام رضا(ع) گفتم: فامیل نصرانى من کباب مرغ و جوجه هدیه مى دهد و براى من فالوده درست مى کند من هم از آن مى خورم.
فرمود: ایرادى نیست.
3. (عن محمد الحلبى قال: سألت ابا عبدالله(ع) عن ذبیحة اهل الکتاب ونسائهم قال: لابأس به.)77
محمد حلبى نقل مى کند: از حضرت امام صادق(ع) درباره حیوانهاى حلال گوشتى که اهل کتاب کشتار مى کنند و ازدواج با زنان آنان پرسیدم.
حضرت فرمود: ایرادى نیست.
4. (عن عبدالملک بن عمرو قال: قلت لابى عبدالله(ع): ما تقول فى ذبائح النصارى؟ فقال: لابأس بها, قلت:فانهم یذکرون علیها المسیح فقال: انما ارادوا بالمسیح الله.)78
عبدالملک بن عمرو مى گوید: نظر حضرت امام صادق(ع) را درباره چهار پایانى که نصارى کشتار مى کنند, پرسیدم, فرمود اشکالى ندارد. گفتم آنان اسم مسیح را هنگام کشتن حیوان, به زبان مى آورند. فرمود: آنان از واژه مسیح, خدا را اراده مى کنند.
5. (عن بشیر بن ابى غیلان الشیبانى قال: سألت ابا عبدالله(ع) عن ذبائح الیهود والنصارى والنصاب, قال: فلوّى شدقه وقال: کلها الى یوم ما.)79
ابى غیلان شیبانى مى گوید: از حضرت امام جعفر صادق(ع) درباره چهار پایانى که یهود و نصارى و ناصبیان کشتار مى کنند, پرسیدم.
حضرت چهره درهم کشید و فرمود بخور تا روزگارى.
6. (عن جمیل و محمد بن حمران, أنّهما سألا ابا عبدالله(ع), عن ذبایح الیهود والنصارى والمجوس, فقال: کل, فقال بعضهم انهم لایسمّون, فقال: فان حضرتموهم فلم یسمّوا فلاتأکلوا, وقال: اذا غاب فکل.)80
از جمیل و محمد بن حمران نقل شده که آنها از حضرت امام جعفر صادق(ع) درباره گوشت حیوانهاى حلال گوشتى که یهود و نصارى و مجوس, کشتار مى کنند, پرسیدند.
حضرت فرمود: بخورید.
شمارى گفتند: آنان نام خدا را هنگام کشتن حیوان نمى برند.
فرمود: اگر شما حاضر بودید و نام خدا را نبردند نخورید, ولى اگر در غیاب شما بود, بخورید.
7. در کنزالعمال آمده است: از حضرت رسول(ص) درباره حیوانهاى حلال گوشتى که نصارى کشتار مى کنند, پرسیده شد.
حضرت فرمود: اگر شما نمى خورید, به من بدهید تا بخورم.81
8. در مغنى روایت شده است: پیامبر اکرم(ص) به گروهى از مسلمانان فرمود:
(هنگامى که به سرزمین فارس فرود آمدید و گوشت خریدید, اگر از یهود و نصاراست بخورید و اگر از گوشت حیوانهایى است که مجوس کشتار کرده اند, نخورید.)82
گروه سوم: حلال بودن گوشت حیوانهاى حلال گوشتى که اهل کتاب و حتى مشرکان, کشتار کرده اند به شرط شنیدن نام خدا
1. (عن حمران, قال: سمعت ابا جعفر(ع) یقول فى ذبیحة الناصب والیهودى والنصرانى لاتأکل ذبیحته حتى تسمعه یذکر اسم الله, قلت المجوسى؟ فقال: نعم اذا سمعته یذکر اسم الله, اما سمعت قول الله تعالى (ولاتأکلوا مما لم یذکر اسم الله علیه.)83
حمران مى گوید: از حضرت امام محمد باقر(ع) شنیدم درباره حیوانهاى حلال گوشت کشته شده به دست ناصبیان و یهود و نصارا .
فرمود: از گوشت حیوانهایى که آنان کشته اند, نخورید, مگر این که از آنان نام خدا را بشنوید.
گفتم مجوسى هم؟
فرمود: بلى, اگر نام خدا را ببرد. آیا نشنیده اى قول خداوند متعال را که مى فرماید: نخورید از آنچه که بدان نام خدا جارى نشده است.
2. (عن محمد بن مسلم عن ابى جعفر(ع) قال: کل ذبیحة المشرک اذا ذکر اسم الله علیه وانت تسمع, ولاتأکل ذبیحة نصارى العرب.)84
محمد بن مسلم از امام باقر(ع) نقل مى کند که فرمود: از گوشت حیوانى که مشرک مى کشد, زمانى که نام خدا را در هنگام کشتار شنیدى, بخور, امّا از گوشت حیوانى که نصاراى عرب مى کشد, استفاده نکن!
3. (عن حریز, عن ابى عبدالله(ع) و زراره عن ابى جعفر(ع) انهما قالا: فى ذبائح اهل الکتاب, فاذا شهدتموهم وقد سمّوا اسم الله فکلوا ذبائحهم, و ان لم تشهد هم فلاتأکل, وان اتاک رجل مسلمٌ فاخبرک انهم سمّوا فکل.)85
حریز از امام صادق(ع) و زراره از امام باقر(ع) روایت مى کنند که فرمودند: از گوشت حیوانهایى که اهل کتاب سر آن را بریده اند, زمانى که شاهد ذکر نام خدا بودید, بخورید, و اگر شاهد قضیه نبودید, نخورید. و اگر مسلمانى شما را از بردن نام خدا آگاه ساخت, آن وقت هم بخورید.
گروه چهارم: ستودن پرهیزکننده از گوشت حیوانى که اهل کتاب, سر آن را بریده است:
(عن حسن بن عبدالله قال: اصطحب المعلى بن خنیس و ابن ابى یعفور فى سفر فأکل احدهما ذبیحة الیهودى وابى اکلها الآخر, فاجتمعا عند ابى عبدالله(ع) فاخبراه, فقال: ایکما الذى اباه؟ فقال: انا, فقال احسنت.)86
در مسافرتى که معلى بن خنیس و ابن ابى یعفور همراه بودند, یکى از گوشت حیوانى که اهل کتاب, آن را کشته بود, خورده بود و دیگرى پرهیز کرده بود. حضور حضرت امام جعفر صادق(ع) رسیده و ایشان را از موضوع آگاه کردند.
حضرت فرمود: کدام یک نخوردید؟ یکى گفت من. فرمود: تو کار خوبى کرده اى.
گروم پنجم: بازداشتن از خوردنِ گوشت حیوانهایى که شمارى از گروه هاى اهل کتاب, کشتار مى کنند:
1. (عن ابى بصیر قال: قال لى ابوعبدالله(ع): لاتأکل من ذبیحة المجوسى, قال وقال: لاتأکل ذبیحة نصارى تغلب فانّهم مشرکوا العرب.)87
ابى بصیر مى گوید: امام صادق(ع) به من فرمود: از گوشت حیوانى که مجوسى کشته, نخور, و از گوشت حیوانى که نصاراى تغلب نیز کشته نخور; زیرا آنان مشرکان عرب هستند.
2. قال امیرالمؤمنین(ع): لاتأکلوا ذبیحة نصارى العرب فانّهم لیسوا اهل الکتاب.)88
حضرت امام على(ع) فرمود: از گوشت حیوانى که نصاراى عرب کشته نخورید; زیرا آنان اهل کتاب نیستند.
گروه ششم: ویژه گردانیدن طعام اهل کتاب به خشکبار:
(على بن ابراهیم فى تفسیره عن الصادق(ع) فى قوله تعالى: (وطعام الّذین اوتوا الکتاب حلّ لکم) قال عنى بطعامهم ههنا الحبوب والفاکهة غیر الذبائح التى یذبحون فانهم لایذکرون اسم الله علیها ـ اى على ذبائحهم….)89
امام صادق(ع) در تفسیر آیه (وطعام آنان که کتاب داده شده اند, بر شما حلال شده است.)
فرمود: مراد از طعام این جا میوه و خشکبار است, نه گوشت حیوانهایى که آنان سر مى برند; زیرا آنان بر حیوانهایى که سر مى برند, نام خدا را نمى برند.
گروه هفتم: ویژه گردانیدن کشتار شرعى حیوان به مسلمان:
(عن قتیبة بن الاعشى قال: سألت ابا عبدالله(ع) عن ذبایح الیهود والنصارى فقال: الذبیحة اسم ولایؤمن على الاسم الاّ مسلم.)90
قتیبة بن اعشى مى گوید: از حضرت امام صادق(ع) درباره گوشت حیوانهایى که یهود و نصارى کشتار مى کنند, پرسیدم, فرمود: سر بریدن حیوان با یاد نام خدا همراه است و به یاد نام خدا, جز مسلمان کسى مؤمن و مورد اعتماد نیست.
گروه هشتمى نیز وجود دارد که تنها ناظر به بازداشتن اهل کتاب از سربریدن حیوان قربانى است که براى پرهیز از به درازا کشیدن سخن و ضرورت نداشتن, از پرداختن به آن, خوددارى مى ورزیم.
راهیابى جهت حل ناسازگارى در روایات
علماى علم اصول, روایات را به لحاظ حال و چگونگى سلسله راویان, به بخشهاى گوناگونى, بخش کرده اند, که گاه به بیش از صدگونه مى رسد. اما در بین علماى امامیه, به بخشهاى چهارگانه اى بخش شده که به ترتیب اعتبار عبارتند از:
(صحیح), (حسن), (موثق), و (ضعیف) مشهور به (اصول اربعه). سپس شهید ثانى و شیخ بهایى, بخش پنجمى را به نام (حدیث قوى) بر بخشهاى یاد شده افزوده اند.
علما از آن جا که در کتابهاى رجال, شناسنامه اى از راوى حدیثى نیافته اند, تا حالِ او را مورد بررسى قرار دهند, روایت رسیده از جانب وى را (مجهول) نامیده اند.
در منابع معتبر شیعى, بیش از 70 خبر واحد و متواتر, درباره حکم حیوانهایى که اهل کتاب مى کشند, جمع آورى و ثبت شده است, که از دیدگاه صاحب نظران و حدیث شناسان, در بین آنها اقسام پنجگانه حدیث: صحیح, حسن, موثق, ضعیف و مجهول دیده مى شوند.
از آن جایى که پرداختن به بررسیهاى انجام گرفته در این باره, در این مقال نمى گنجد و سخن به درازا مى کشد, علاقه مندان به این مقوله را به نگارشهایى که به این مقوله پرداخته اند, ارجاع مى دهیم.91
اما در راستاى حل ناسازگارى موجود در بین احادیث و امکان جمع آنها, باید گفت: هر کسى از گمان خود راهى پیموده است:
شمارى با حکم روا و حلال بودن, با شرط و بدون شرط, از آن خارج شده اند.
شمارى, با چنگ زدن به احتمالهایى چون: تقیه, ضرورت و اجماع, از روى احتیاط به حرام بودن آن رسیده اند.
شمارى, با توجه به شدت تردید, بدون اعلام نظر, سخن را با (والله اعلم بحقائق الامور) پایان داده اند که در بخشهاى بعدى در این باره شرح بیش ترى خواهد آمد.
حال, باید دید در هنگامى که با ناسازگارى روایات روبه رو هستیم, چه چاره اى اندیشیده شده است و تکلیف چیست؟ آیا باید هر دو برداشت را نادیده گرفت و به دلخواه عمل کرد؟ آیا باید عمل به احتیاط را برگزید؟ یا که راهکار دیگرى وجود دارد؟
شهید مطهرى در پاسخ به این پرسش, مى نویسند:
(اصولیون ثابت مى کنند که اولاً, تا حدى که ممکن است, باید میان روایات مختلف جمع کرد: (الجمع مهما امکن اولى من الطرح) [جمع کردن زمانى که ممکن است بهتر از رد کردن است] اگر جمع میان آنها ممکن نشد, باید دید یک طرف بر طرف دیگر از یک لحاظ (مثلاً از حیث اعتبار سند یا از حیث مشهور بودن میان علماء و یا از حیث مخالف تقیه بودن و غیر اینها) رجحان دارد, یا ندارد.
اگر یک طرف رجحان دارد, همان طرف راجح را مى گیریم و طرف دیگر را طرح مى کنیم و اگر از هر حیث مساوى هستند و رجحانى درکار نیست, مخیریم که به هر کدام بخواهیم عمل کنیم.)92
امّا چنگ زدن به اصل (تعادل و تراجیح) زمانى است که در قرآن نسبت به موضوع حکمى, یا نص روشنى وجود نداشته باشد, مانند این که آیا در رکعت سوم و چهارم نماز, گفتن سبحان الله والحمد لله… یک مرتبه واجب است یا سه مرتبه؟ پس اگر ظواهر آیات قرآنى بر مطلبى دلالت کرد, آن جا دیگر اصل بر (حجیت ظواهر) است, نه روایات!
شهید مطهرى در این باره نیز چنین نوشته است:
(در اخبار متواتر وارد شده که پیغمبر اکرم و ائمه اطهار, از این که اخبار و احادیث مجعول پیدا شده و به نام آنان شهرت یافته نالیده و رنج برده اند و براى جلوگیرى از آنها, مسأله (عرضه بر قرآن) را طرح کرده اند. فرموده اند که: هر حدیثى که از ما روایت شده بر قرآن عرضه کنید, اگر دیدید مخالف قرآن است, بدانید که ما نگفته ایم, آن را به دیوار بزنید.
پس معلوم مى شود برعکس ادعاى اخباریین, احادیث (معیار) و (مقیاس) قرآن نیستند, بلکه قرآن معیار و مقیاس اخبار و روایات و احادیث است.)93
حال اگر در مقام عرضه روایات به قرآن, با ناسازگارى ظاهر آیات نیز رو به رو شویم, آن گاه تکلیف چیست؟ و چه باید کرد؟
اصولیان چنین اعلام نظر مى کنند:
(هرگاه تعارض بین ظاهر دو آیه از کتاب حاصل مى شود, اگر میان آنها عموم و خصوص یا اطلاق و تقیید باشد در صورت امکان, عام بر خاص و مطلق بر مقیّد حمل مى گردد و اگر چنین مناسبتى بین آنها نباشد و یا این که تخصیص و تقیید آنها میسر نگردد, در این صورت, تاریخ نزول هر کدام مؤخّر باشد, ناسخ آن دیگرى فرض مى گردد. و اگر تاریخ نزول هیچ یک معلوم نباشد, یا تقدّم و تأخّر آنها مشخص نگردد, در این صورت, به ناچار, عمل به تخییر مى شود.94
روایات در مقام عرضه به قرآن
با توجه به اصول یاد شده, روایات را به ظاهر آیات قرآن عرضه مى کنیم. قرآن با بیان آیه (الیوم احلّ لکم الطیبات وطعام الّذین اوتوا الکتاب حلّ لکم) برابر بررسیهاى پیشین, با آن دسته از روایات هماهنگى مى نماید که در آنها خوردن غذاى اهل کتاب: گوشت و حیوانهاى حلال گوشت, به شرط نکشتن آنها به نام بتها و خشکبار, بى ایراد دانسته شده است, بنابه دلیلها و نکته هایى که در زیر اشاره مى شود:
1. پیش از این ثابت کردیم, (طعام) در فرهنگ قرآنى, تمام خوراکیها را شامل مى شود.
2. آنچه احتمال حرام بودن آن درصدر اسلام داده مى شد, گوشت حیوانهاى حلال گوشتى بود که اهل کتاب آنها را سر بریده بودند, نه خشکبار آنها, که دلیلى هم بر حرام بودن آن در ذهن پنداشته نیست. یادآورى, عام (طیبات) در آیه یاد شده و سپس ویژه گردانیدن آن به (طعام) ناظر بر وجود مرز و یا تنگناى خود ساخته یا شرعى بوده است که با نازل شدن آیه, برطرف گردیده است.
3. در سوره مائده از ابتدا تا آیه یاد شده, شاه بیت پیامها بر مدار گوشتهاى حلال و حرام دور مى زند, از این روى سیاق آیات و پیوند منطقى بین آنها, جز به حلال بودن گوشت چهارپایان حلال گوشتى که اهل کتاب مى کشند دلالت نمى کند.
4. برابر روایات, سوره مائده, آخرین یا جزء آخرین سوره هاى قرآنى است که دو سه ماه پیش از رحلت پیامبر(ص)95 نازل گردیده و احکام آن, ناسخ احکامى است که در آیات دیگر سوره ها, پیش از آن, نازل شده اند.96 بنابراین, درباره ذبیحه, حکمى درخور استناد است که سوره مائده, بدان به روشنى تأکید ورزیده است و آن عبارت است از:
(حرّمت علیکم… ما اهلّ لغیر الله… وما ذبح على النّصب.)
حرام شده بر شما, گوشتهاى حیوانهایى که به نام غیر خدا, براى بتها سربریده شده باشند.
اهل کتاب در سیره نبوى(ص)
گفتار و شیوه هاى رفتارى و به عبارتى قول و فعل و تقریر پیامبر اکرم(ص) و ائمه اطهار(ع) را (سنت) مى گویند.
سنت, در اصول فقه حجّت است; یعنى براى صدور حکم مسأله اى در فقه, کافى است ثابت شود که معصوم(ع) درباره آن چگونه عمل کرده و یا در برابر عمل دیگران ,چه واکنش و برخوردى داشته است: خرده گرفته و یا تأیید فرموده است, هر چند که تأیید با سکوت همراه باشد.
خوشبختانه تاریخ اسلام در بردارنده روایات صحیحه متواترى است که در آنها رفتار حضرت رسول اکرم(ص) در برابر حیوانهایى که اهل کتاب سربریده اند, به تصویر کشیده شده است که در زیر به موردهایى اشاره مى شود:
1. (چون رسول خدا(ص) خیبر را گشود و آرام گرفت, زینب دختر حارث (یهودى) شروع به پرس وجو کرد که محمد کدام قسمت گوسفند را بیش تر دوست دارد؟
گفتند: شانه و سر دست را.
زینب بزى را کشت, و سپس زهر کشنده تب آورى را که با مشورت یهود فراهم آورده بود, به تمام گوشت و مخصوصاً شانه و سردست آن زد و آن را مسموم کرد.
چون غروب شد و رسول خدا(ص) به منزل خود آمد, متوجه شد که زینب کنار بارها نشسته است.
از او پرسید: کارى دارى؟
او گفت: اى ابوالقاسم! هدیه اى برایت آورده ام.اگر چیزى را به پیامبر(ص) هدیه مى کردند از آن مى خورد و اگر صدقه بود از آن نمى خوردند.
پیامبر(ص) دستور فرمود تا هدیه او را گرفتند و در برابر آن حضرت نهادند.
آن گاه فرمود: نزدیک بیایید و شام بخورید! یاران آن حضرت که حاضر بودند نشستند و شروع به خوردن کردند.پیامبر(ص) از گوشت بازو خورد و (بِشربن بَراء) هم استخوانى را برداشت. پیامبر از آن احساس لرزشى کردند و بشر هم لرزید.همین که پیامبر و بشر لقمه هاى خود را خوردند, پیامبر به یاران خود فرمود: از خوردن این گوشت دست بردارید که این بازو به من خبر مى دهد که مسموم است.
بشر بن براء گفت: اى رسول خدا, به خدا سوگند که من هم از همین یک لقمه فهمیدم, و علت آن که آن را از دهان خود بیرون نینداختم براى این بود که خوراک شما را ناگوار نسازم و چون شما لقمه خود را خوردید, جان خودم را عزیزتر از جان شما ندیدم.وانگهى امیدوار بودم که این لقمه کشنده نباشد.
بشر بن براء هنوز از جاى خود برنخاسته بود که رنگش مانند عباى سیاه شد, و یک سال بیمار بود و نمى توانست حرکت کند, و بعد هم به همین علت مرد و هم گفته اند: بشر بن براء هماندم مرد, و پیامبر(ص) پس از آن سه سال زنده ماند.
رسول خدا(ص) زینب را فراخواند و پرسید: شانه و بازوى گوسفند را مسموم کرده بودى؟
گفت: چه کسى به تو خبر داد؟
فرمود: خود گوشت.
گفت: آرى.
پیامبر فرمود: چه چیزى تو را به این کار واداشت؟
گفت: پدر و عمو و همسرم را کشتى و بر قوم من رساندى آنچه رساندى.گفتم اگر پیامبر باشد که خود گوشت به او خبر مى دهد که چه کرده ام, و اگر پادشاه باشد از او خلاص مى شویم…
پیامبر(ص) [جهت دفع زهر] او زیر کتف چپ خود خون گرفت…[و در اثر همان زهر] از دنیا رفت در حالى که شهید بود.)97
اسناد این روایت را بیش تر علماء و مفسران شیعه و سنى پذیرفته و آن را در کتابهاى خود آورده اند.
جالب این که علامه طباطبایى نیز برخلاف بحث علمى و انتقادى خود, جهت ثابت کردن حرام بودن گوشت حیوانهایى که اهل کتاب,سر مى برند, این روایت را پذیرفته و در تفسیر سوره فتح بدان استناد کرده است.98
2. در سیره ابن هشام, ابن اسحاق از عبدالله بن مغفل مزنى نقل مى کند:
(اصبتُ من فىء خیبر جراب شحم فاحتملته على عاتقى الى رحلى و اصحابی… فانطلقت به الى رحلى و اصحابى, فاکلناه)99
از غنایم خیبر, یک مشک روغن دنبه به دستم رسید آن را بر دوش گرفتم و به سوى رحل[اسباب و وسایل] خود و دوستانم حرکت کردم. مسؤول غنیمتها آن را دید و گوشه مشک را گرفته و مى کشید و مى گفت: بیاور تا بین مسلمانان تقسیم کنیم. گفتم: به خدا قسم نخواهم داد. او شروع به کشیدن مشک کرد.
در این هنگام رسول الله(ص) ما را دید لبخندى زد و به مسؤول غنیمتها فرمود: رهایش کن. او مشک را رها کرد. آن را به رحل و چادر خویش آوردم و با دوستان خود خوردیم.
این دو رویدادى که شرح آن گذشت, در جنگ خیبر رخ داده است که هنوز سوره مائده نازل نشده بود; امّا برخورد عملى پیامبر در این قضایا نشان مى دهد که خود رسول خدا(ص) به حلال بودن گوشت حیوانهایى که اهل کتاب, کشتار مى کرده اند, قایل بوده است و اصحاب نیز. زیرا حضرت در موردى, خود و اصحابش از گوشت گوسفندى که زن یهودى کشته بود, خوردند و در مورد دیگر, مى بیند بر سر مشک روغنى که از آن یهودان خیبر بود, بین رزمنده اى با مسؤول غنیمتها, کشمکش در گرفته,بدون این که ایرادى به چگونگى کشتار آن و ناپاک بودنش در اثر برخورد دست یهودى به آن, بگیرد, با رفتارش , خوردن آن را بر مسلمان اجازه مى دهد.
حال این جا شاید این پرسش به ذهن بگذرد که (آیا در زمان رسول خدا(ص) اهل کتاب در هنگام کشتن حیوان, نام خدا را مى برده اند یا نه). تحقیقات نشان مى دهد که در اناجیل و کتابهاى نصارى, چنین حکمى نیامده و آنان خود, به یاد خدا در هنگام کشتن حیوان باور ندارند, ولى در کتابهاى مذهبهاى یهودى, ضمن بیان شرطهاى کشتن حیوان, یاد نام خدا هم آمده است.
اما این که پاى بند به آن هستند یا نه و صرف اعتقاد بدان, بر جارى شدن یاد نام خدا بر آن دلالت و کفایت مى کند یا نه؟ جاى درنگ دارد!
نشانه هاى روایى و تاریخى, بیانگر این نکته اند که اهل کتاب, پاى بند به یاد نام خدا (حتّى به همان گونه که در کتابهاى خود آنان آمده) نبوده و اکنون هم نیستند و از سیره رسول خدا(ص) نیز در خوردن از ذبیحه زن یهودى, بدون پرس و جو از بردن نام خدا بر آن, این احکام قابل استنباط است:
ـ مراد از طعام اهل کتاب در قرآن, هر گونه خوردنیها و خوراکیهاى آنان بوده و غذاهاى گوشتى آنان را نیز.
ـ یاد نام خدا از ارکان کشتن حیوان نبوده و فراموشى و ندانستن, سبب فساد گوشت حیوانى که بدون یاد و نام خدا کشته شده, نمى گردد.
ـ در صورت غیبت کشنده حیوان, نیازى به پرس جو از این که آیا نام خدا را در هنگام کشتن حیوان برده و یا نبرده, نیست.
چهارپایان کشته شده به دست اهل کتاب, از دیدگاه علماى شیعه
اختلاف روایات در باره حیوانهاى حلال گوشت کشته شده به دست اهل کتاب, به اختلاف دیدگاه علماى اسلامى در این باب انجامیده و حجت بودن ظواهر آیات را نیز در هاله اى از ابهام فرو برده است. ما در راستاى روشنگرى موضوع, ابتدا نظر صحابه و تابعان و سپس آراو دیدگاه هاى فقیهان و مفسران امامیه را به ترتیب زمان حیات, مرور مى کنیم.
1 . ابن عباس: وى, که پسر عم رسول خدا(ص) و از نخستین مفسران قرآن است. زمانى که از او حکم حیوانهاى سر بریده به دست نصاراى عرب را مى پرسند, پاسخ مى دهد: ایرادى ندارد.101
ابن عباس مى گفت:
(قال الله تعالى( و لا تأکلوا مما لم یذکر اسم الله علیه و انه لفسق)ثم استثنى فقال: (و طعام الذین اوتوا الکتاب حل لکم و طعامکم حل لهم) یعنى ذبیحة الیهودى و النصرانى.)102
از صحابه, ابن ابى الدرداء و عبادة بن صامت نیز با او هم عقیده بودند.103
2. تابعان: مسلمانانى که پبامبر خدا(ص) را درک نکرده اند; اما اصحاب آن حضرت را درک کرده و از آنان پیروى مى کرده اند. قول عامه تابعان, در این باره, همان است که ابن عباس گفته است.104
3. شیخ صدوق( 305به بعد ـ 381هـ): وى, در کتاب (المقنع) چنین مى نویسد:
(و لا تأکل ذبیحة من لیس على دینک فى الاسلام و لا تأکل ذبیحة الیهودى و النصرانى و المجوسى الا اذا سمعتهم یذکرون الله علیها فاذا ذکراسم الله فلا بأس باکلها….)105
چهارپایانى که غیر مسلمانان و همچنین یهودو نصارى و مجوسى, کشته و سر بریده اند, نخور مگر زمانى که شنیدید بر آن نام خدا مى برند. پس اگر نام خدا رابردند اشکالى ندارد.
4. ابن ابى عقیل عمانى( حدود 260 ـ 329هـ):محدث , فقیه و متکلم شیعى که عصر غیبت صغرى را درک کرده, در کمال روشنى به حلال بودن حیوان سر بریده شده به دست اهل کتاب, فتوا داده است:
(لا بأس بصید الیهودى و النصارى و ذبائحهم)106
در صید گوشت چهارپایانى که به دست یهود و نصارى کشته مى شوند,اشکالى وجود ندارد.
5. ابن جنید اسکافى(ف 381هـ):
(گوشت حیوانهاى سر بریده شده به دست اهل کتاب حلال, ولى مکروه است.)107
6. شیخ مفید(336 ـ 413هـ): ایشان با اعتقاد به این که اهل کتاب, در هنگام کشتار چهارپایان, نام خدا را نمى برند, به حرام بودن گوشت حیوانهایى که آنان مى کشند, فتوا داده است:
(و اصناف الکفار من المشرکین و الیهود و النصارى و الصابئین لایرون التسمیة على الذبائح فرضاً و لاسنّة فذبائحهم محرمة بمفهوم التنزیل…)108
کافران, مشرکان, یهود و نصارى و صابئان, نام خدا را بر حیوانهایى که مى کشند, نمى گویند و معتقد به آن نیستند. از این روى, بر اساس آیه قرآنى حیوانهایى که آنان مى کشند, حرام مى شود.
ییعنى برابر نظر شیخ مفید, با اثبات این که گروه هاى مشرکان و اهل کتاب بر حیوانهایى که مى کشند, نام خدا را مى برند, گوشت حیوانهاى کشته شده به دست آنان حلال خواهد بود.
7. سید مرتضى علم الهدى(355 ـ 436هـ):
(و مما انفردت به الامامیه ان ذبائح اهل الکتاب محرمة…لان الزکاة ما لحقتها … و خالف باقى الفقهاء فى ذلک, دلیلنا على صحة ما ذکرناه, الاجماع المتردد و ا یضاً قوله تعالی…)109
از مسائلى که تنها امامیه گفته اند,حرام بودن گوشت حیوانهایى است که اهل کتاب مى کشند; چون که کشتار شرعى به آن تعلق نگرفته است… دلیل ما اجماع و آیه قرآن است که آیه قرآن نص است در این مورد, چون اهل کتاب یاد نام خدا را واجب و حتى مستحب هم نمى دانند.
8. شیخ طوسى (358 ـ 460هـ):
(لا تجوز ذبائح اهل الکتاب الیهود و النصارى عند المحصلین من اصحابنا, وقال شذاذ منهم: انه یجوز اکله. و خالف جمیع الفقهاء فى ذلک ـ دلیلنا ـ اجماع الفرقة و اخبارهم و انما یخالف فیها من لا یعتد بقوله من الطائفة و ایضاً قوله تعالى و لا تأکلوا مما لم یذکروا اسم الله علیه هولاء لا یذکرون اسم الله علیها لانهم غیر عارفین بالله….)110
حیوانهاى کشته شده به دست اهل کتاب: یهود و نصارى, نزد دوستان محقق ما جایز نیست. تنها شمار اندکى از آنان جایز دانسته اند, در حالى که جملگى مخالف آن هستند. دلیل ما بر مخالفت, اجماع علماى امامیه و اخبار آنان است. بنابراین, کسانى که غیر از این گفته اند, به بیانشان اعتمادى نیست.
9. شیخ طبرسى, صاحب مجمع البیان(ف548):
(و طعام الذین اوتوا الکتاب حل لکم) اختلف فى الطعام المذکور فى الآیة, فقیل المراد به ذبائح اهل الکتاب عن اکثر المفسرین واکثر الفقهاء و به قال جماعة من اصحابنا….)111
درباره طعام یاد شده در آیه, اختلاف نظر وجود دارد. بیش تر مفسران و بیش تر فقیهان و شمارى از اصحاب ما, بر این باورند که مراد گوشت حیوانهایى است که اهل کتاب کشتار کرده اند.
10. محقق (ف676هـ):
(اما الذابح فیشترط فیه الاسلام… و فى الکتابى روایتان, اشهرهما المنع…)112
اما از شرطها و ویژگیهاى کشنده حیوان مسلمان بودن است… و در اهل کتاب دو نوع روایت وجود دارد, مشهورترین آنها بر پرهیز استوار است.
11. شهید اول(734 ـ 786هـ):
(و یشترط فى الذابح الاسلام , او حکمه)113
در کسى که سر حیوان را مى برد,اسلام و حکم آن شرط است.
12. فاضل مقداد(ف826هـ):
(حمل فقهاء الجمهور قوله(و طعام الذین اوتوا الکتاب )على عمومه بحیث یدخل فیه الذبائح و غیرهما مما یصیدونه…)114
بیش تر فقیهان اهل سنّت, مراد از طعام در آیه … را شامل گونه گون غذاهاى اهل کتاب: گوشت حیوانهایى که کشتار مى کنند و غیر آن مى دانند…اما اصحاب ما آن را به خشکبار و مانند آن حمل کرده اند… اما به نظر من استنباط آنان خالى از اشکال نیست, زیرا خشکبار و همانند آنها از جامدها, خود داخل در طیبات هستند(الیوم احل لکم الطیبات)و به نظر صریح اهل بلاغت, عطف خاص بر عام جایز نیست, مگر این که نکته خاصى یا فضیلتى داشته باشد, مانند عطف جبرئیل و میکائیل بر ملائکه. پس این جا کدام نکته اى, خارج شدن از این اصل روشن و گویا را سبب شده است؟
فاضل مقداد, برابر نظر شهید مطهرى که از شاگردان مبرز شهید اول و کتاب (کنز العرفان) او در بین کتابهاى آیات الاحکام شیعه و سنى, بهترین یا از بهترین آنهاست,115 پس از بیان پاره اى از انتقادها و اشکالها, چون به نتیجه حرام بودن حیوانهایى که به دست اهل کتاب کشتار مى شوند, نمى رسد و برابر سازى مشهور فتاوى را با نظر خود مشکل مى یابد, اظهار امیدوارى مى کند که خداوند این مشکل علمى او را حل کند.116
13. شهید ثانى(911 ـ 966هـ):
(اختلف الاصحاب فى حکم ذبیحة الکتابین… و منشأ الاختلاف, اختلاف الروایات فى ذلک و هى کثیرة من الطرفین فلنذکر اجودها مضافاً الى ظاهر الآیات و الاعتبار…)117
دوستان ما در حکم گوشت حیوانهاى سر بریده شده به دست اهل کتاب, اختلاف نظر دارند… و منشأ اختلاف, اختلاف روایات در این باب است که از هر دو طرف هم بسیارند, ما بهترین و معتبرترین آنها را با توجه به ظاهر آیات بیان مى کنیم…
ایشان سپس روایات صحیح واردشده در این باب را مورد بحث و بررسى قرار مى دهد و برخلاف نظر شمارى از فقیهان که از آنها حرام بودن گوشت حیوانهاى کشته شده به دست اهل کتاب را استنباط کرده اند, چنین نظر داده است:
(لا دلالة فیها على التحریم, بل تدلّ على الحلّ…)118
در آن دلیل بر حرام بودن نیست, بلکه بر حلال بودن دلالت مى کند.
اما شهید ثانى, برخلاف تمام استنباطهایى که کرده و به نتیجه حلال بودن گوشت حیوانهاى کشته شده به دست اهل کتاب رسیده است, درمقام اعلام نظر نهایى, به گمان, از ترس حربه هاى تکفیر و تفسیق,برخلاف نظر تحقیقى خود, مى نویسد:
(و على کل حال فلاخروج لما علیه معظم الاصحاب بل کاد ان یعد من المذهب, مضافاً الى ما ینبغى رعایته من الاحتیاط)119
به هر حال, چاره اى جز پذیرش نظر علماى بزرگوار نیست, زیرا نزدیک است که [حرام بودن گوشت حیوانهاى سر بریده شده به دست اهل کتاب] جزء عقاید مذهب شیعه شود. افزون بر این که نگهداشت جانب احتیاط نیز, سزاوار است.
14. محقق اردبیلى (م:993ق):وى پس از نقد و بررسى روایات مى نویسد:
(همانا مقتضاى قاعده اصولى نسبت به آیات و روایات متعارض, جمع به حمل عام بر خاص و مطلق بر مقید است. بى شک دلایل حرمت ذبائح اهل کتاب یا عام است, یا مطلق, پس مقید مى شوند به این که اگر آنان تسمیه بگویند حلال است وخورده مى شود. این جمع موافق ظواهر آیات از جمله آیه (و لا تأکلوا مما لم یذکر اسم الله علیه) و آیه (کلوا مما…) است.)120
15. شیخ بهایى(935 ـ 1030ق): رساله مستقلى دارد به نام (حرمة ذبائح اهل الکتاب) که بنا به درخواست شاه عباس کبیر, نگاشته است.او ابتدا نظر شمارى از علماى شیعه و سنى را با دلیلها و روایات مطرح شده, آورده و سپس به استنباط خود پرداخته است; امّا برخلاف عنوان رساله اش که بیانگر حرام بودن گوشت چهارپایانى است که اهل کتاب کشتار مى کنند, در نتیجه, نسبت به حرام بودن آن تردید کرده, و ضمن پرهیز از فتوا دادن, نظر خود را با جمله (والله اعلم بحقائق الامور) پایان داده است.121
16. سید على طباطبائی(1161 ـ 1231ق): وى روایات را در سه گروه دسته بندى کرده و همانند شیخ صدوق, با آن دسته از روایات که ناظر بر حلال بودن حیوانهاى حلال گوشت کشته شده به دست اهل کتاب هستند, در صورت شنیدن یاد نام خدا, اظهار گرایش کرده است.122
17. شیخ محمد حسن نجفى, صاحب جواهر (ف1266ق):وى, با توجه به اجماع مشهور, حیوانى را که اهل کتاب سر بریده باشد, از نوع میته, و حرام دانسته و صدور روایات ناسازگار با این حکم را حمل بر تقیه کرده است.123
18. علاّمه طباطبایى(1281 ـ 1360ش):
(پیوند جمله (احلّ لکم الطیبات) به جمله (و طعام الذین اوتوا الکتاب…) گویا از باب منضم کردن چیز قطعى به چیز مشکوک است, تا تردد و اضطراب شنونده را برطرف ساخته,اطمینانى در جانش پدید آورد… گوئیا دلهاى مؤمنین پس از آن همه تشدید و سخت گیرى کاملى که در معاشرت و آمیزش و ارتباط با اهل کتاب از شرع دیده اند, در باره حلال بودن غذاى اهل کتاب قدرى دچار اضطراب و تردد است, براى رفع این معنى, جریان حلال بودن (طیبات) به طور کلى را هم بدان ضمیمه ساخته تا بفهمند که غذاى آنان هم از نوع سایر (طیبات) حلال است و بدین وسیله ناراحتى و تردیدشان برطرف گشته, دلهایشان آرامش یابد.)124
صاحب المیزان, پس از بیان تفسیر یاد شده, به بحث(طعام) در قرآن پرداخته و چنین نتیجه گیرى مى کند:
(این حلیّت, شامل آن غذاهایشان که چون گوشت خوک (تذکیه) پذیر نیستند و یا تذکیه پذیرند, ولى آنان تذکیه و ذبح شرعى نکرده اند, مثلاً نام خدا را بر آن نبرده اند و یا سایر شرایط کشتار شرعى را به کار نبسته اند, نخواهد بود…125 و اگر هم کسى از آیه (طعام اهل کتاب برایتان حلال است) بخواهد استفاده کند (چنانکه بعضى فقها چنین گفته اند) باید این حکم حلیّت را به صورتى مقید سازیم که بدانیم کشتارشان روى تذکیه اسلامى صحیح بوده…)126
19. شهید سید محمد باقر صدر(1353 ـ 1400ق=1359ش):
(حرمت ذبیحه کافرى که تسمیه مى گوید, از باب احتیاط است.)127
20. امام خمینى(1285 ـ 1367ش):
(یشترط فى الذابح ان یکون مسلماً او بحکمه… فلا تحل ذبیحة الکافر مشرکاً کان ام غیره, حتى الکتابى على الاقوی…)128
شرط است کسى که سر حیوان را مى برد, مسلمان و یا در حکم آن باشد. حیوان سر بریده شده به دست کافر مشرک, یا غیر او, حتى بنابر اقوى اهل کتاب, حلال نیست.
21 . محمد تقى جعفرى(1304 ـ 1376ش):
(بعید نیست که در صورت نام بردن خدا در موقع ذبح, گوشت حلال باشد و شرطیت استقبال قبله براى غیر مسلمانان مقرر نشده باشد.)129
حیوانهاى سر بریده شده به دست اهل کتاب, از دیدگاه مذاهب چهارگانه اهل سنّت
مالکیان:
(انما تحل ذبیحة الکتابى بشروط ثلاثه: الشرط الاول ـ ان لا یهل بها لغیرالله … و اذا ذبحها و لم یذکر علیها اسم الله و لاغیره, فانها تؤکل بدون کراهة, لان التسمیة لیست شرطاً فى الکتابی…
الشرط الثانى ـ ان یذبح الکتابى ما یملک لنفسه ; یحل لکن مع الکراهة على الراجح الشرط الثالث ـ ان لا یذبح ما ثبت تحریمه علیه فى شریعتنا)130
گوشت حیوانهایى که به دست اهل کتاب سر بریده شده اند, با سه شرط حلال است:
اول این که: به نام غیر خدا کشته نشود… و اگر کشتار کنند و نام خدا یا غیر خدا را بدان نبرند, بدون کراهت, خوردن آن, رواست; زیرا بردن نام خدا در بین اهل کتاب شرط نیست.
دوم این که: کتابى, حیوانى را که خود مالک آن است, بکشد, نه حیوان شخص مسلمان را, هر چند که آن هم حلال است; امّا مکروه است. بنابر قول برتر.
سوم این که: حیوان گلو بریده شده از حیوانهایى نباشد که خوردن آن در شریعت ما حرام است.
حنفیان:
(یشترط لحل ذبیحة الکتابى یهودیاً او نصرانیاً ان لا یهل بها لغیرالله … و یکره اکل ما یذبحونه لکنائسهم)131
شرط حلال بودن حیوانى که به دست کتابى سر بریده شده, چه یهودى و چه نصرانى, این است که به نام غیر خدا کشته نشود… و مکروه است خوردن گوشت حیوانهایى که براى معابدشان کشتار مى کنند.
شافعیان:
(ذبیحة اهل الکتاب حلال, سواء ذکروا اسم الله علیه او, لا, شرط ان لا یذکروا علیها اسم غیر الله… و یحرم اکل ما ذبح لکنائسهم)132
حیوانى را که اهل کتاب سر مى برد, حلال است,چه نام خدا بر آن برده شود, یا نه; اما باید نام غیر خدا را نبرند… و خوردن آنچه براى عبادت گاه ها کشتار مى شود حرام است.
حنبلیان:
(یشترط فى حل ذبیحة الکتابى ان یذکر اسم الله تعالى علیها کالمسلم…)133
حلال بودن گوشت حیوانى را که کتابى سر مى برد, بستگى به بردن نام خدا بر آن, همانند مسلمان است… و اگر ندانى که نام خدا را برده, یا نه, حلال است…
شایان یادآورى است که در منابع, درباره نظر ابوبکر و عمر نیز چنین آمده است: ابوبکر بارها مى گفت:
(ندمت على ان لااکون سألت رسول الله ـ صلى الله علیه و آله ـ عن ذبائح اهل الکتاب)134
از این که درباره حیوانهایى که اهل کتاب کشتار مى کنند, از رسول خدا(ص) نپرسیده ام, پشیمانم.
و برابر نظر عمر, حیوانهاى کشتار شده به دست اهل کتاب, حلال هستند:
(و رویتم ان ذبائح اهل الکتاب حلال….)135
از آن جایى که اختلاف فتاوى و دیدگاه ها, بویژه در بین اصحاب امامیه, ناشى از وجود روایات گوناگونى است که از معصومان روایت شده, مرورى در طبقات روایات نیز ما را در روند تحقیق و نتیجه گیرى لازم کمک خواهد کرد, که اینک بدان مى پردازیم:
نقش احتمالها و اجماع منقول در آراى فقهى شمارى از فقیهان شیعه
شیخ طوسى, که در بارورى نخل فقاهت شیعه سنگ تمام گذاشته و دیدگاه هاى وى, همواره مورد توجه دانشمندان و علماى امامیه بوده , از نخستین فقیهان شیعه است که در مقام حل ناسازگارى روایات, درباره حیوانهاى حلال گوشتى که اهل کتاب, سر مى برند, دلیلهایى را احتمال داده است و بیش تر فقیهان پس از وى, به پیروى از وى, یا با استنباط شخصى در بیرون آوردن حکم تحریمى از روایات, به همان دلیلها استناد کرده اند که عبارتند از:
1. بسیارى روایات.
2. حمل بر ضرورت.
3. حمل بر تقیه.
4. حمل بر اجماع.
بسیارى روایات136: این جا مراد از بسیارى, تواتر لفظى و معنوى روایات است. در اصطلاح علم الحدیث, خبرى که از بسیار کسان نقل شده و به طور معمول هماهنگى آنان بر دروغ, محال است, متواتر گفته مى شود. امّا این که وجود چه شمارى براى تواتر خبر لازم است؟ واقعیت این است که علماى اصول, شمار روشنى را شرط نکرده اند. شمارى چهار گفته اند و شمارى دیگر تا هفتاد هم پیش رفته اند. شهید ثانى, تواتر را درهیچ حدیثى ثابت نمى دانند.137
به هر حال, تواتر حدیث, بسته به هر شمارى باشد, واقعیت این است که بسیارى اخبار, بیانگر حرام بودن گوشت چهارپایان کشتار شده به دست اهل کتاب, آن جا که مورد مداقه علماى تیزبین واقع شده, ادعاى قابل نقد و تردید شناخته شده است. زیرا روایاتى را که شیخ طوسى, یارى کننده و تأیید بر حرام بودن گوشت حیوانهایى که اهل کتاب کشتار کرده اند, دانسته در دیدگاه شهید ثانى مفهوم حلال بودن از آنها استنباط گردیده و به روشنى نوشته است:
(…لا دلالة فیها على التحریم, بل ربّما تدل على الحلّ)138
در آن روایات دلالتى بر حرام بودن وجود ندارد, بلکه چه بسا که بر حلال بودن دلالت مى کنند.
احتمال مى رود که دو مقوله زیر, در برداشت یاد شده از دیدگاه شیخ طوسى بى اثر نبوده است.
نخست این که: شیخ, روایاتى که بازداشته اند قربانى مسلمانان را اهل کتاب بکشد, به جاى طرح در احکام حج , در باب صید و ذباحه آورده و بدان پرداخته است.
دو این که: وى, پاره اى از اخبار ضعیف و پریشان را معیار استنباط فقهى قرار داده است;139 زیرا به اعتقاد وى, خبر ضعیفى که مورد عمل مشهور اصحاب بوده, از خبر صحیحى که شهرت عملى نداشته, پیش است.140
پیش گرفتن چنین رویه اى از سوى شیخ طوسى, شهید ثانى را برانگیخته که دیدگاه وى را به بوته نقد بگذارد.
(شیخ, چون در کتب فقهیه خود به بعضى اخبار ضعیف عمل نموده و دیگران نیز از وى پیروى کرده اند, گمان شده که عمل به چنین احادیثى , مشهور است. در صورتى که اصل عمل, به شیخ طوسى برگشت مى کند.)141
حمل بر ضرورت: قانونهاى الهى, در گاه ناگزیرى, همواره از قاعده استثناء پیروى مى کنند. خداوند متعال در پاره اى از آیات شریفه قرآنى, در لابه لاى بیان احکام گوناگون, موارد استثنایى آن را نیز روشن فرموده است.
اعلام حرام بودن پاره اى از خوراکیها, جزء آن دسته از احکام قرآنى است که بدون جدایى افکندن , جداشده هاى از حکم نیز, در ادامه آیه بیان گردیده است:
(انّما حرّم علیکم المیتة و الدّم و لحم الخنزیر و ما اهلّ لغیر اللّه, فمن اضطرّ غیر باغ و لا عاد فلا اثم علیه….)142
همانا بر شما حرام است مردار و خون و گوشت خوک و آنچه به نام جز خدا, کشته باشند. پس هرکس که در نیافت خوراک, بیچاره ماند که نه ستمکار باشد و نه افزون جوى, بر او از خوردن آنها بزهى نیست.
(عن زکریا بن آدم, قال: قال لى ابوالحسن(ع) انى انهاک عن ذبیحة کل من کان على خلاف الذى انت علیه و اصحابک الا فى وقت الضرورة الیه.)143
زکریابن آدم مى گوید: امام رضا(ع) به من فرمود: همانا تو را از حیوانهاى کشته شده به دست تمام کسانى که مخالف مذهب تو و اصحاب تو هستند, جز در هنگام ناگزیرى, پرهیز مى دهم.
شیخ طوسى, این روایت را, که مصداق آن مخالفان با امامت است, به حیوانهاى کشته شده به دست اهل کتاب نیز سریان داده, و مفهوم این روایت را به روایات زیادى, که استفاده ازگوشت حیوانهایى که به دست اهل کتاب کشتار شده اند, بى ایراد اعلام کرده اند, گسترش داده و روایات را در صورت درستى آنها حمل بر ضرورت کرده و شرح داده است: در حال ناگزیرى میته حلال است, چه رسد به حیوان کشته شده به دست مخالف اسلام:
(و لو سلمت بعد ذلک کله لاحتملت وجهین, احدهما: ان تحملها على حال ضرورة دون حال الاختیار, لانّ عند الضرورة تحلّ المیتة فکیف ذبیحة من خالف الاسلام…)144
شهید ثانى و شمارى دیگر نیز بر عکس شیخ, احتمال وجود ضرورت در شأن صدور روایت را رد کرده و آن را با دلیلهاى منطقى مردود شناخته اند.
حمل بر تقیه: شیخ طوسى و به پیروى از او, شمارى از فقهاى شیعه, در استنباط فقهى خود, زمانى که با بسیارى روایات در باره حلال بودن حیوانهاى سر بریده شده به دست اهل کتاب, روبه رو شده و پذیرش آن را در رویارویى با شهرت حرام بودن آن, مشکل یافته, جملگى را حمل بر تقیه کرده است.
برابر نظر آنان, ائمه اطهار(ع) بنا به مصالح اجتماعى و سیاسى جامعه آن روز و حفظ جایگاه براى شیعیان, حکم مسأله را به گونه اى بیان کرده اند که در برابر نظر اهل سنّت و حکومت وقت ناسازگارى و مخالفتى احساس نشود.
(و الوجه الثانى ان یکون هذه الاخبار وردت مورد التقیه لان جمیع من خالفنا یرى اباحة ذلک…)145
احتمال دوم این است که این روایات از باب تقیه وارد شده باشند; زیرا تمامى مخالفان ما به مباح بودن گوشت حیوانهاى سر بریده شده به دست اهل کتاب, باور دارند.
شهید ثانى و شیخ بهایى, بر این موضوع نیز اشکال کرده و وجود چنین احتمالى را در روایات وارد شده, نپذیرفته اند.
شهید ثانى مى نویسد:
(و اما حملها على التقیه فلا یتم فى جمیعها, لان احداً من العامه لا یشترط فى حل ذبائحهم ان سمعهم ان یذکرون اسم الله علیها, والاخبار الصحیحة التى دلت على حلّها, على هذا التقدیر لا یمکن حملها على التقیه)146
و اما حمل اخبار بر تقیه[به دلیل مباح بودن گوشت حیوانهایى که اهل کتاب کشتار مى کنند, در نظر مذاهب چهارگانه اهل سنت] در همه آنها صدق نمى کند, زیرا یکى از مذهبهاى اهل تسنن, شنیدن نام خدا را از کتابى شرط نمى داند, و اخبار صحیحه اى که دلالت بر حلال بودن آن دارد. بنابراین, حمل آنها بر تقیه ممکن نیست.
و شیخ بهائى مى نویسد:
(…و به یحصل الجمع بین الروایات المتخالفه فى هذا الباب من دون حاجة الى حمل شىء منها على التقیه…)147
با توجه به این که جمع کردن بین روایات ناسازگار, با در نظر گرفتن موضوع ذکر نام خدا و در هنگام کشتن حیوان, حاصل مى گردد; از این روى, نیازى به حمل آنها بر تقیّه نیست.
اما صاحب جواهر این استدلال را برنتابیده و نوشته است:
(روشن است که نصوص وارده, نه تنها از باب تقیه بوده است… بلکه بر کسى که خداوند سخن شناسى را روزى او کرده, پوشیده نخواهد بود که این اختلاف روایات جز از موضع تقیه صادر نشده است.148
…هرچند که راویانى مانند ابى بصیر و معلى هم که از صاحبان سرّ ائمه بوده اند در آن زمان, متوجه قضیه نشده اند.)149
حال چنین بیانى, این پرسش را به ذهن مى آورد: چگونه صاحبان سرّ ائمه در حضور امام جعفر صادق(ع) نظر به خوردن گوشت حیوانى که کتابى سر بریده, مى دهند, بدون این که مورد اعتراض حضرتش قرار گیرند,150 از سرّ تقیه اى بودن حکم غافل مى مانند؟ اما بعد از هزار و اندى سال علمایى به کشف آن دست مى یابند!
حمل بر اجماع: اتفاق نظر علماى اسلام در یک مسأله را (اجماع) مى گویند. اجماع از نظر شیعه, داراى اصالت وارزش استقلالى نیست و تنها زمانى حجت است که کاشف از قول و فعل و تقریر معصوم(ع) باشد. بنابراین:
(تنها اجماع علماى معاصر پیغمبر, یا امام حجت است. پس اگر در زمان ما همه علماى اسلام , بدون استثناء, بر یک مسأله اجماع کنند به هیچ روى براى علماى زمان بعد حجت نیست.)151
با این وصف, در حالى که روایت و برداشتهاى گوناگون فقهاى عصر ائمه اطهار(ع) از قرآن و روایات به اندازه اى بوده که کسانى چون ابوبصیر و معلّى, از اصحاب سرّ ائمه, نظر به حلال بودن گوشت اهل کتاب داشته و خود نیز از آن مى خورده اند و فقهاى بزرگى چون ابن عقیل, ابن جنید اسکافى و شیخ صدوق, آن را حلال مى دانسته و علمایى از پسینیان نیز به اختلافى بودن مسأله اذعان داشته اند, دیگر چه جایى بر اجماع قضیه باقى مى گذارد, تا شیخ طوسى در آن اصرار ورزد و اعلام کند:
(دلیلنا اجماع الفرقة و اخبارهم…)
به درستى روشن نیست که اجماع, آن هم اجماع منقول, برخلاف اصالت نداشتن آن در فقه, چرا از چنان جایگاهى برخوردار مى شود که فقیهان بزرگ, بیرون رفتن از آن را بسیار دشوار و ناممکن پنداشته اند! البته شاید ترس از برخوردهاى ناخوشایند و تکفیر, سبب شده باشد که فقیهان پا را از این اجماع فراتر نگذارند.
زیرا فقیه بزرگى همچون شهید ثانى در بحث استدلالى خود در کتاب (مسالک الافهام) زمانى که بابسیارى روایات صحیحه باب ذبائح اهل کتاب و روایاتى که بیانگر حلال بودن گوشت حیوانهاى کشته شده به دست کتابى اند, روبه رو مى شود و آنها را برابر با قرآن مى یابد و به این نتیجه مى رسد که گوشت حیوانهاى کشته شده به دست کتابى حلال است, از بیان روشن مطلب پرهیز مى کند و با کنایه مى نویسد:
(و على کل حال فلا خروج لمّا علیها معظم الاصحاب, بل کاد ان یعد من المذهب, مضافاً الى ما ینبغى رعایته من الاحتیاط)
به هر حال, چاره اى جز پذیرش نظر علماى بزرگوار نیست. زیرا نزدیک است که [حرام بودن گوشت حیوانهاى کشته شده به دست اهل کتاب]جزء عقاید مذهب شیعه شود. افزون بر این, شایسته است جانب احتیاط را هم نگهداشت.
صاحب جواهر, زمانى که استدلال علمى و منطقى شهید ثانى را ناسازگار با دیدگاه مشهور و نظر خود مى بیند, وى را به خرافه گویى,متهم و از این که موضوع را بسیار شکافته و سخن را به درازا کشانده, ابراز تأسف و شگفتى کرده است.152
به گمان, شخصیت گرایى, گاه حجابى است که نه انسان را اجازه ورود به حوزه نقد او مى دهد و نه نقد دیگران را نسبت به آن شخصیت پذیرفتنى مى نماید. در حالى که دیدگاه اجماعى شیخ طوسى و دیگران, اگر بدون توجه به شهرت و نفوذ علمى آنان در بوته نقد قرار گیرد, سستى و بى پایگى خود را خواهند نمود.
محمد تقى جعفرى مى نویسد:
(گمان نمى رود در این مسأله اجماع قابل توجهى وجود داشته باشد, زیرا اولاً: امثال صدوق و عمانى و اسکافى, مخالف حرمت مطلق ذبیحه اهل کتابند و ثانیاً مدارک موجود به جواز و حرمت فراوان است. لذا جاى تمسک به اجماع نمى باشد.)153
نتیجه: برآیند سخن در جُستار حاضر این که: خداوند متعال در کتاب شریف قرآن, درباره چهارپایانى که به دست اهل کتاب کشته شده باشند, حجت را تمام و مطالب را به روشنى بیان فرموده است, و سنت پیامبر بزرگوار اسلام هم, بیانگر آن است که نه تنها هنگام استفاده اصحاب از گوشت گوسفند , گاو و شترى که اهل کتاب آنها را کشته بودند, مخالفتى نکرده, بلکه برابر روایات صحیحه , خود آن حضرت نیز در خیبر از گوشت گوسفندى که کتابى سر بریده بود, میل فرمود.
امام على(ع) مردم را تنها از خوردن کشتار نصاراى بنى تغلب, به دلیل پذیرش سیاسى مسیحیت و سستى اعتقاد آنان به این آیین, بازداشته است.
در کنار حکم روشن قرآن و سنت پیامبر اسلام(ص) با مجموعه روایاتى از ائمه اطهار(ع) روبه رو بودیم که پاره اى حکم به جواز داده و پاره اى دیگر از آن بازداشته بودند, هر چند از روایاتى ازخوردن بازداشته بودند هم, بیرون کشیدن حکم تحریمى جاى درنگ و تردید داشت.
حال اگر بناى فقهى در مورد چیزها, بر اصالة الحلیه گذاشته شده, مگر این که دلیلى بر حرام بودن آنها در قرآن وارد شده باشد,154 در مورد حیوانى که کتابى سر بریده, باید به روشنى یادآور شد: دلیل روشنى بر حرام بودن آن نرسیده است. افزون بر این که هر دلیلى در برابر ظاهر آیات قرآنى, محکوم به زوال و طرد شده است.
اما این که مراد ازطعام در آیه (و طعام الذین اوتوا الکتاب حلّ لکم…)با استناد بر خبر واحدى, تأویل بر گندم و مانند آن شده است, گذشته از درستى و نادرستى خبر, باید اذعان داشت که ویژه کردن طعام در خشکبار, نه تنها از دیدگاه اهل لغت پذیرفته نیست, بلکه از شاهدهاى قرآنى و سیاق آیات ذکر شده نیز, برداشت چنین مفهومى منطقى نمى نماید.
البته, مشى زاهدانه و تقواپیشگى علما و فقهاى شیعه که آنان را در صدور احکام دین, احتیاط پیشه پروریده است از یک سوى و کُندى بروز مسائل نوپیدا از دیگر سو, انگیزه ها و عاملهاى اثرگذارى بوده اند که احتیاط گرایى و اجماع نگرى را در حوزه ها تشدید و بر گسترده محیط آن افزوده بود.
روشن است که در چنین فضا و زمانى, تأویل (طعام) بر خشکبار و دانه ها و توجه به روایات بازدارنده از خوردن گوشت چهارپایانى که اهل کتاب سر بریده اند, آسان و خوشایند بوده و از همه مهم تر این که وبال و عقابى هم به دنبال آن انگاشته نمى شود.
آرى. آن گاه که نگارش فقه در حوزه, برا ى حوزه و دست بالا با شعاع دید جغرافیاى سرزمینهاى شیعى نشین و با افق زمانى هزاره گذشته, پردازش و تدوین شده باشد, تولید محصولى ناکارآمد از آن, چندان هم به دور از انتظار به نظر نمى رسد.
باید توجه داشت که نگارش فقه در هزاره گذشته, برخط مشى هاى(درون ملى), (عبادت) و (فردگرایى) استوار بوده, در حالى که امروزه باید بر ساختار مدیریتى, سیاسى و (فراملّى) استوار باشد, تا به آهنگ جدایى از بستر زمان و به خارج شدن ناخواسته و جبرى اهل تقلید از دایره احکام فقهى نینجامد.
البته این سخن, نفى کننده پاره اى از ارزشها و احکام ثابت شریعت نبوى(ص) نبوده, که تا کنون جامعه ما مشکلى از قِبَل آن نداشته و نخواهد داشت;بلکه بدین مفهوم است که اگر فقه, امروزه, در همان مدل فقه جواهرى, مواد خام و دروندادهاى فقهى را از بین مأخذ سرشار قرآن و سنت, برابر با اطلاعات روز و بازخوردها برگزیده باشد, به قطع یافته هاى پردازش شده اى را برابر با دین و نیازهاى بشرى عرضه خواهد کرد.
حکم گوشت چهارپایانى که به دست اهل کتاب, کشته مى شوند, نمونه اى از آن است که فقیهان, با اثرپذیرى از داده پردازى خود, بروندادهاى ناسانى را, با مسافت طولانى حرام تا حلال , پیموده و استنباط کرده اند.
بازاندیشى و تدّبر در آیات و گزاره هاى دینى, از رهگذر فرایندهاى علمى و عقلى که مورد تأکید قرآن مبین است, شفابخش بسیارى از جزم اندیشى ها, و زمینه پالایش بسیارى از دیدگاه هاى کلیشه اى و سنتى بوده و راه پاسخ گویى به بسیارى از ابهامها را در عرصه هاى گوناگون اجتماعى, سیاسى فرهنگى و به طور کلى درمناسبات انسانى را هموار کرده و از درگیریها و کشمکشهاى دینى به شدت مى کاهد.
ما در این جُستار, از چشم انداز قرآن و سنت بدان نگریسته و با درنگ و دقت روى دیدگاه هاى گوناگون و ناسازگار بدان پرداخته ایم, بدین جا رسیدیم که:
ـ قرآن به حلال بودن گوشت حیوانهاى کشتار شده به دست اهل کتاب, به روشنى دلالت دارد.
ـ سنت نبوى, مباح بودن گوشت گوسفند, گاو و شترى را که به دست اهل کتاب کشتار شده باشد, امضا کرده است.
ـ از نظر روایات, وزنه مباح بودن, بر بعد حرام بودن آن سنگینى مى کند.
ـ اگر برابر روایات, احکام سوره مائده را ناسخ دیگر احکام قرآنى و فصل الخطاب قرار دهیم, تنها به حرام بودن حیوانهایى قایل خواهیم بود که در هر مسلک و مرامى به نام غیر خدا, یعنى بتها, سر بریده باشند و نه جز آن.
اهل کتاب, ممکن است نام خدا را بر حیوانى که سر مى برند, نگویند; اما به نام غیر خدا حیوان را سر نمى برند; زیرا که از وجود چنین فرهنگى مبرا هستند; و از این جاست که قرآن خود آنان را در ذات, پاک و طعام آنان را حلال مى شمارد.155
از فقهاى پیشین و پسین امامیه نیز کسانى همچون: شیخ صدوق, محقق اردبیلى, سید على طباطبائى, شهید صدر و محمد تقى جعفرى حیوانهاى کشته شده به دست اهل کتاب را در صورت ذکر نام خدا بر آنها پاک و حلال دانسته اند و فقهاى دیگرى همچون: ابن ابى عقیل عمانى, ابن جنید اسکافى, شیخ طبرسى, شهید ثانى, شیخ بهائى حلال بودن مطلق ذبیحه کتابى را استنباط کرده اند.