مقدمه
اجتهاد چنان که از معناى لغوىاش پیداست، به معناى تلاش و کوشش آزاد و مستقل مجتهدان آگاه و واجد شرایط است که به وسیله آن فروع تازه را به اصول بازگشت مىدهند و قوانین کلى را بر مصادیق خارجى منطبق مىسازند. مجتهدان با بهکارگیرى اجتهاد در عناصر اصلى استنباط مىتوانند میان رویدادهاى نوآیین زندگى و فقه، هماهنگى پدید آورند. اجتهاد نیروى محرکه فقه است که بدون یارى گرفتن از آن، نه مىتوان در برابر رویدادهاى نو به نو جامعه پاسخگو بود ونه مىتوان با پیشرفت تمدن و تحولات گوناگون در روابط انسانى و پیدایش علوم جدیدى چون شیمى، فیزیک و... که همه اینها مانند کارخانهاى تولید کننده موضوعاند، همگام بود. این مشکل، به ویژه اکنون که نظام مقدس جمهورى اسلامى پدیدار شده، نمود بیشترى دارد و با نصوص محدود کتاب و سنت نمىتوان در مقام پاسخگویى در برابر این گونه تحولات برآمد.
عدم پاسخگویى، این توهّم را در اذهان ایجاد مىکند که شریعت اسلام، توانایى حل مشکلات و برطرف کردن خلأها و نارسایىها را ندارد. از این روست که باید اجتهاد به موازات گذشت زمان، باتوجه به عناصر اصلى استنباط، در همه زمانها استمرار یابد. فقه اسلامى هیچگاه در برابر رویدادها و پدیدههاى نو، اعم از فردى، عبادى، حکومتى، اجتماعى و... رکود و ایستایى ندارد و در این صورت است که به پویایى و بالندگى بلکه به پیشرو بودن توصیف مىشود. آنچه گاهى امروز نزد بعضى به عنوان نارسایى فقه در برابر رویدادها عنوان مىشود، بىاساس و نادرست است; زیرا این نارسایىِ موهوم، دو منشأ و سبب دارد: یکى، کمکارىها و کاوشهاى اندکى است که در مورد مبانى برخى از ابعاد فقه وجود داشته; مانند بعد اقتصادى، حقوقى، جزایى، کیفرى، سیاسى، روابط بین المللى، مسائل حکومتى و... . دوم، غفلت در بهکارگیرى روشهاى مناسب اجتهادى که در این نوشتار به آن خواهیم پرداخت.
اگر بخواهیم مجموعه عوامل ناکارآمدى را خلاصه کنیم، باید به حاشیه رانده شدن فقهاى شیعه در طول تاریخ اشاره کنیم; زیرا ایشان به دور از حکومت و بدون درک صحیح ضرورتها، اجتهاد مىکردند. در نتیجه پویایى و نشاط کمترى در اجتهادشان مشاهده مىشود، ولى امروزه که نظام اسلامى تأسیس شده، براى آنان امکان پاسخگویى پدید آمده است و باید دید آنان در حوزههاى استنباطى با تحول کمّى و کیفى اجتهاد، چه کار اجتهادى انجام دادهاند. امروز فقه اسلامى در زمینه مسائل و موضوعات مستحدثه و حوادث واقعه و مسائل حکومتى، از نگاه صاحبانِ نظر و اندیشه در معرض آزمایش قرار دارد. از این رو، بر مسئولان امر است که بکوشند همگامى آن را با مسائل جامعه از هر نوع و ساختارى که باشند، به اثبات رسانند تا دشمنان نتوانند علیه فقه اسلامى موضعگیرى کنند.
این تلاش و کوشش مقدس، زمانى ضرورت بیش از پیش مىیابد که اسلام را دین پایدار و همیشگى تا روز رستاخیز بدانیم. این باورِ درست، وظیفه ما را سنگینتر مىکند; زیرا بدان معناست که ما پذیرفتهایم اسلام کوچه بنبست ندارد. بنابراین بر فقیهان است که با یافتن روشهاى کارآمدتر در حل پرسشها بکوشند.
دیدگاه فقها درباره تحول اجتهاد
تحول خواهى چیزى نیست که امروز و در فضاى پس از انقلاب مطرح شده باشد، بلکه فقهاى بزرگ اسلامى، از شیعه و اهل سنت، از صدها سال پیش بدان عنایت داشته و گاه و بىگاه بدان تصریح کردهاند.
الف) دیدگاه فقیهان امامیّه
1. علاّ مه حلّى )م 726 ق( مىفرماید:
احکام در شرع اسلام منوط به مصالح است و مصالح به تغییر اوقات، متغیّر و به اختلاف مکلّفان، مختلف مىشوند. از اینرو، این امکان وجود دارد که حکم معیّنى براى قومى در زمان خاصّى داراى مصلحت باشد و به آن امر شود، ولى براى قومى در زمان دیگر مفسده داشته باشد و مورد نهى قرار گیرد.1
2. شهید اوّل )م 786 ق( فرموده است:
جایز است احکام با تغییر و تحوّل عادتها تغییر و تحوّل یابند; همانند نقود متعارفه )رایج( و اوزان متداول و هزینه زنها و اقارب; چون آنها از عادات زمانهاى پیروى مىکنند که در آن واقع شدهاند و نیز تقدیر عوارى و عواید.2
3. محقّق اردبیلى )م 993 ق( گفته است:
هیچگاه ممکن نیست به گونه کلّى نظریهاى در شریعت بیان شود; چون احکام به اعتبار ویژگىها، احوال آدمیان، زمانها، مکانها و اشخاص مختلف مىشوند و این امرى روشن است و امتیازى خاص براى عالمان و فقیهانى به شمار مىرود که بتوانند این اختلافات و تحوّلات را درک کنند و احکام را بر مصادیق و موضوعاتى که منظور شرع مقدس است، منطبق سازند.3
4. شیخ محمّد حسین کاشف الغطاء مىفرماید:
تغییر احکام به تغییر زمان، انکارناپذیر است... احکام الهى قابل تغییر نیست، مگر به تغییر موضوعات یا به تغییر زمان، مکان و اشخاص.4
5. صاحب جواهر )م 1266 ق( هنگام مطرح ساختن این مسئله که چیزى به پیمانه به فروش مىرسد، به جاى وزن کردن آن، مىگوید:
اقوى اعتبار متعارف در بیع است که آن نیز با اختلاف زمانها و مکانها مختلف مىشود.5
6. امام خمینى مىفرماید:
عنصر زمان و مکان داراى تأثیر در تحوّل اجتهاد است.6
ب) دیدگاه فقیهان اهل سنّت
مسئله تغییر و تحوّل اجتهاد در اثر تحوّل زمان، مکان، احوال و عادتها، در میان فقیهان اهل سنّت نیز مطرح بوده است; از جمله:
1. ابن قیّم جوزى )م 751 ق( در اعلام الموقعین فصل مستقلّى دارد با عنوانِ »تَغْییرُ الْفَتاوى وَ اخْتِلافُها بِحَسَبِ تَغْییرِ الأزمِنَةِ وَالأَمکِنَةِ وَ الأَحوالِ وَالنّیّاتِ وَالعَوائِدِ; تغییر و اختلاف در فتاوا به موجب اختلاف زمانها، مکانها، احوال، نیّتها و عادتها«.7
2. ابواسحاق شاطبى )م 790 ق( مىگوید:
شارع چون مصالح بندگان را در نظر دارد، احکام عادّى دایر مدار آنهاست. از این رو، چیزى را که در آن مصلحت نباشد، منع کرده و هرگاه در آن مصلحت باشد، جایز شمرده است.8
3. دکتر محمصانى در المجتهدون فى القضاء مىنویسد:
احکامى که بر اساس اجتهاد به دست مىآیند، با تحوّل زمان، مکان و احوال متحوّل مىشوند.9
4. محمّد امین افندى )ابن عابدین( مىگوید:
بسیارى از احکام با اختلاف زمان مختلف مىشوند، به سبب تغییر عرف آن یا به دلیل حادیث شدن ضرورتى و یا فساد اهل زمان; چون که اگر حکم اوّل باقى بماند، باعث مشقّت و ضرر به مردم مىشود و این، با قواعد شریعت که مبتنى بر تخفیف و آسانگیرى و دفع ضرر و فساد براى بقاى جهان آنهاست، منافات دارد.10
5. احمد مصطفى زرقاء در اینباره مىنویسد:
احکام شرعى با اختلاف زمان که باعث تبدّل موضوعات شوند، تبدّل پیدا مىکنند.11
6. دکتر وهبه زحیلى مىگوید:
احکام به سبب تغییر عرف یا مصالح مردم یا مراعات ضرورت یا فساد اخلاق و ضعف موانع دینى و یا براى تطوّر زمان تغییر مىیابند.12
دو دیدگاه درباره تحوّل احکام شریعت
دیدگاه اول: این دیدگاه مبتنى است بر خاضع ساختن هویّت و حقیقت احکام شریعت در برابر تحوّل زمان و شرایط و مظاهر جدید آن، به بهانه اینکه احکام الهى مطابق با مقتضیات زمان و شرایط، عرف، احوال و عادات مردم تشریع شدهاند و با تحوّل آنها احکام نیز تحوّل مىپذیرند.
این دیدگاه در میان برخى از پیروان ادیان که از جمله آنها مسیحیان هستند، به وجود آمد و از قرن نوزدهم میلادى که اشاعه یافت، طرفدارانى پیدا کرد. معتقدان به این دیدگاه گفتهاند که احکام دینى، آسان و بر پایه گذشت در همه ابعاد زندگى بشرى استوارند و کاملاً انعطافپذیرند و باید با تحوّل زمان و مظاهر جدید آن در همه ابعاد اجتماعى، هنرى، فرهنگى و... ، احکام آنها نیز تحوّل و تغییر یابند. همچنین آنان معتقدند که باید سلیقه و روح حاکم بر زمان و مظاهر جدید آن حاکم شود و احکام الهى در برابر آنها خاضع گردند. این کار در حقیقت، آراستن دین است با آنچه از دین نیست و به تعبیرى دیگر، آرایش دین از راههاى غیراصولى است.
به هر حال، طرفداران این دیدگاه مفاهیم اصیلِ تمدّن، دین و شریعت را کنار گذاشته و فرهنگ مبتذل و فسادانگیز را به گونه کامل و بىقید و شرط پذیرفتهاند. آنان امورى که به یقین برخلاف موازین شریعت هستند مانند ربا، بىحجابى و اختلاط زنان و مردان را، بدون رعایت موازین دینى توجیه مىکنند و احکام دین را عقبگرد به گذشته مىدانند. این در حالى است که دستورهاى الهى با تطوّر زندگى و مظاهر جدیدِ آن به گونه کامل سازگارى دارند.
دیدگاه دوم: دیدگاه دوم عبارت است از خاضع ساختن رویدادها و مظاهر جدید زندگى در بستر زمان، در بُعد اجتماعى، اقتصادى، فرهنگى، هنرى و... در برابر احکام شریعت، از راهِ اعمال اجتهاد در منابع و مبانى آن، البتّه با توجّه به ویژگى درونى و بیرونى موضوعات که با تحوّل زمان تحول مىیابند و در نتیجه این تحول، حکم دیگرى را بر اساس ادله دیگر دارا مىشوند. براساس این دیدگاه، احکام شریعت با تحوّل زمان و مظاهر جدید آن هیچگاه تحوّل نمىیابند - زیرا زمان براى آنها ظرف است، نه علت - بلکه موضوعات یا ویژگىهاى درونى یا بیرونى آنها در اثر تحوّل زمان و شرایط آن متحوّل مىشوند و در این صورت باید احکام آنها نیز به تبع موضوعات تحوّل یابند. این نظریّه بر پایه قانون تحوّل اجتهاد با تحوّل زمان، مبانىِ شرعىِ معتبر، استوار است.
از دیدگاه فقه اجتهادى اسلام نظریه دوّم درست است; زیرا تحوّل اجتهاد تطبیقى و تفریعى که بر اساس مبانى شریعت و دلایل معتبر آن، از تحولات و شرایط زمان تأثیر مىپذیرد، تحول در شریعت نیست; زیرا در مبانى فقه اجتهادى اسلامى - یعنى قرآن و سنّت پیامبر و اوصیاى او - احکام شرعى با قیود و شرایطى، بر موضوعات و ملاکات استوارند و تا زمانى که در آنها تحوّل پدید نیاید، در احکام آنها نیز تحوّلى پدید نمىآید; زیرا موضوع به منزله علت براى حکم است و همانگونه که انفکاک معلول از علّت امکان ندارد، انفکاک حکم از موضوعش نیز امکانناپذیر است; اگرچه در مظاهر زندگى تحوّلى پدید آید.
بنابراین با روشِ اصولىِ معتدلِ اجتهادى، علاوه بر اینکه مىتوان فقه را با رویدادهاى مختلف همگام ساخت، از راه نظریّه تحوّل اجتهاد نیز مىتوان مشکل تطبیقِ شریعتِ ثابت را با متغیّر زمان و شرایط آن حل کرد و این به معناى تغییر شریعت نیست، بلکه به معناى تحوّل موضوعات و ملاکات احکام است که پیامد آن تحول احکام بر اساس ادله دیگر است.
دو نکته درباره حکم جدید
نکته اول: حکم جدیدِ موضوعِ تحول یافته، حکم ثانوى نیست. مطلبى که یادآورى آن لازم است، اینکه حکم جدیدى که به وسیله اجتهاد براساس ادلّه شرعى براى موضوع تحوّل یافته در اثر تحوّل زمان به دست آمده، حکم ثانوىِ آن به شمار نمىآید; چرا که حکم ثانوى براى موضوعى است که داراى دو حکم باشد: یکى، به عنوان اوّلى و در حال اختیار و دیگرى، به عنوان ثانوى و در حال اضطرار. ولى در این بحث، چنین نیست; چون پس از تحوّل موضوع یا ویژگىهاى درونى یا بیرونى آن، موضوع جدید پدید مىآید. پس دو موضوع مطرح است: یکى، پیش از تحوّل آن و دومى، پس از تحوّلِ آن، با این بیان که تحوّل زمان و شرایط آن در تحوّل موضوع یا ویژگىهاى آن نقش دارد و تحوّل موضوع هرگاه حاصل شود، تحوّل حکم را نیز به دلیل تحوّل موضوع آن از راه اصلى دیگر به دنبال دارد. پس حکم دوم که بر اساس دلیل است، براى موضوع دوم است، نه براى موضوع اوّل. بنابراین دو حکم براى دو موضوع است، نه دو حکم براى یک موضوع.
نکته دوم: حکم جدید موضوع با حدیث معروف منافات ندارد. تغییر و تحوّل در حکم درا ثر تغییر و تحوّل موضوع آن، منافاتى با »حَلالُ مُحمَّدً حلال إلى یَومِ الْقِیامَةِ وَحَرامُ مُحَمَّدً حَرام إلى یَومِ الْقِیامَةِ« ندارد; چون اگر موضوع با همه خصوصیّاتش در بستر زمان داراى حکمى بوده و در زمان بعد همان موضوع با همه آن ویژگىها وجود داشته باشد، در این صورت نمىتوان گفت که حکم دیگرى به عنوان حکم اوّلى پیدا مىکند; زیرا این مطلب با قانون »حَلالُ مُحَمَّدً... « منافات دارد; امّا اگر موضوع یا ویژگىهاى درونى یا بیرونى یا عنوان و یا ملاک حکم آن تغییر کند، این تغییر، تغییر حکم را نیز به دنبال دارد. در این صورت، حکم دوم با جمله »حَلالُ مُحَمَّدً« هیچ منافاتى ندارد; زیرا حکم جدید براى موضوع جدید بر اساس ادله دیگر است، نه براى موضوع اوّل و برخلاف حکم آن. پس در واقع دو موضوع با دو حکم مستقل است و هریک از این دو حکم نسبت به موضوع خودش، حکم اوّلى به شمار مىآید.
تحول کمّى و کیفى اجتهاد
تحول واقعى در عرصه فقاعت زمانى رخ مىدهد که جهات کمّى و کیفى آن در کنار هم دیده شوند و با هم به تحول برسند. از این رو، لازم است از هر دو جهت به بررسى لوازم و موانع تحول بپردازیم.
1. تحول کمّى
مقصود از تحول اجتهاد از نظر کمّى این است که:
اوّلاً، اجتهاد در همه منابع - اعم از منابع فردى، عبادى، اقتصادى، فرهنگى، حقوقى، جزایى، کیفرى، اجتماعى، سیاسى و مسائل حکومتى - به کار گرفته شود. ما امروز پس از نگاهى گذرا به ویژگىهاى تاریخى دوران معاصر و تحولات گوناگون آنها، خود را در برابر سیلى از پرسشها مىبینیم که نیاز به پاسخ دارند. در صورتى فقیه مىتواند به این هدف دست یابد که خود را با دنیاى فردى و جهان معاصر به گونهاى کامل مرتبط سازد و پدیده و ویژگىهاى آن را پس از بررسى کامل مشخص کند.
ثانیاً، براى پاسخگویى و استخراج احکام از منابع، اجتهاد در همه منابع شریعت با آگاهى از جامعه و نیازهاى آن، براساس بینش جهانى، با نگاهى به فراسوى محدودیتهاى تاریخى و با توجه به ابعاد نظام اسلامى، به کار گرفته شود و هیچگاه نمىتوان در بهرهگیرى از آن فقط به مبانى و منابعى که مربوط به مسائل فردى و عبادى است، بسنده کرد; زیرا بدین ترتیب، نمىتوان مشکلات جامعه اسلامى را حل و خلأها را پر و نارسایىها را برطرف کرد.
اما پرسش این است که چه عواملى باعث توسعه نیافتن کمّى اجتهاد شد؟ پاسخ این است که در طول تاریخ به سبب نبود زمینه اجرایى و عملى براى فقه اسلامى در عرصههاى زندگى - که به دلیل استیلاى استعمارگران و یا مزدوران آنها بر بلاد اسلامى بوده است، تحوّلى در اجتهاد از نظر کمّى پدید نیامد و بهرهگیرى از اجتهاد فقط به منابع فردى و عبادى محدود شد و در مبانى دیگر به کار گرفته نشد و این امر باعث شد تا مجتهدان که باید به مسائل جامعه و نیازهاى آن بیشتر توجه داشته و پاسخگو باشند، به مسائل و نیازهاى فردى انسان روى آوردند. کار به آنجا رسید که این ذهنیت کمکم براى برخى از آنان پدید آمد که کارایى اصل شریعت تنها در محدوده مسائل فردى و عبادى است، نه در مسائل سیاسى، اجتماعى، اقتصادى و حکومتى. در نتیجه این ذهنیتها، فقه اجتهادى و قوانین شریعت با رویدادهاى زندگى همگام نشد و دشمنان اسلام با سوء استفاده از این وضع، به جاى قوانین فقهى اسلامى، آرا و نظریات و قوانین خود ساخته و هماهنگ با آنها را در ابعاد گوناگون زندگى جوامع اسلامى مطرح ساختند و جایگزین فقه اسلامى کردند.
البته ناگفته نماند که بعد از پیروزى انقلاب اسلامى، اگرچه در مراکز علمى، کارهاى اجتهادى و حرکتهاى استنباطى مفیدى انجام پذیرفت و گامهاى سازنده هم برداشته شد، ولى این اقدامات دامنهاى بسیار محدود دارد و به همین دلیل هم پاسخگوى نیازها در همه ابعاد جامعه نیست.
بنابراین باید در مراکز فقهى و حوزههاى استنباطى، استنباط در دامنه وسیع و گسترده پدید آید تا بتواند پاسخگوى نیاز جامعه باشد و باید اهل استنباط، امروز که حکومت اسلامى برقرار است، بیشتر رسالت تاریخى و وظایف خود را بشناسند و بیش از پیش درصدد درک نیاز جامعه باشند. چنین شناخت و درکى در جهانبینى اهل استنباط، امر ضرورى به شمار مىرود; زیرا بدون آن هیچگاه نخواهیم توانست با اصول و قوانین کلى و محدود، به وسیله اجتهاد بر مشکلاتى که امروز در ابعاد گوناگون زندگى دامنگیر انسانها شده است، فایق آییم و خلأهاى جامعه را پر کنیم و نارسایىهاى موجود را برطرف سازیم. امید است روندى که در این سالها شروع شده، به تدریج آثار محدودیتهاى پیشین را از بین ببرد. بىتردید اگر اجتهاد تحول نپذیرد، رویدادهاى تازه به خصوص در بُعد حکومتى بىپاسخ خواهند ماند و زندگى دگرگون شده انسانها در جوامع اسلامى، به دور از حاکمیت اسلام و توأم با مشکلاتى خواهد بود.
2. تحوّل کیفى
مقصود از تحول کیفى اجتهاد این است که اجتهاد و استنباط با شیوه نو، بر اساس عناصر اصلى استنباط، با توجه به تحول زمان و مکان عرف و احوال آدمیان که بر ویژگىهاى بیرونى و درونى موضوعات تأثیر مى گذارند و باعث تغییر احکام آنها بر اساس ادله شرعى مىشوند، انجام پذیرد، نه با شیوههاى پیشین اجتهادى.
بجاست شیوههاى نهگانه اجتهاد را که در طول زمان وجود داشته است، ارائه دهیم و سپس شیوه نو و شرایط و ویژگىهاى آن را بیان کنیم.
روشهاى نهگانه اجتهادى
پیش از این مىپنداشتیم که شیوههاى اجتهاد بیش از شش مورد نبوده است، ولى پس از بررسى معلوم شد که اجتهاد نُه شیوه داشته است که عبارتاند از:
1. اجتهاد بر اساس مبانى معتبر به گونه علمى نه عملى و بدون صدور فتوا و تفریع; یعنى بدون بازگشت دادن فروع تازه به اصول پایه و بدون تطبیق قوانین کلى بر مصادیق خارجى آنها. این شیوه ابن ابى عقیل عمانى )م 329) پیش از تألیف کتاب المتمسک بحبل آل رسول است. او نخستین کس از علماى شیعه است که موازین اجتهادى و اصول آنها را در مقام استنباط به گونه علمى مطرح ساخت. از جمله موازین او مبحث دلالات و مفاهیم و امارات و... است. بعد از او، شاگردش ابن جنید اسکافى، شیوه استادش را براى شاگردانش که یکى از آنها شیخ مفید بود، بیان کرد و او هم آنها را به گونه مختصر و فشرده در کتاب اصول فقه نشر داد. سپس سیدمرتضى شاگرد شیخ مفید آنها را در کتاب الذریعه الى علم الاصول به گونهاى جالب تبیین و تدوین کرد و بعد از او شاگردش شیخ طوسى آن را در عدة الاصول با تغییر کمى بیان داشت و آنگاه عالمان اصولى با تغییر بیشتر آنها را مطرح ساختند.
2. اجتهاد بر اساس ظاهر نصوص به گونه عملى، ولى بدون تفریع و تطبیق. این شیوه از آنِ عالمانِ معاصر با امامان است و بدین جهت، امام صادق)ع( آنها را از این شیوه برحذر داشت و به آنان امر کرد که براساس مبانى، تفریع کنند و فرمود: »علینا أن نلقى إلیکم الأصول وعلیکم أن تفرعوا«.13 نیز حضرت رضا)ع( فرمود: »علینا بالقاء الأصول وعلیکم التفریع«.14 تأکید امامان بر تفریع، نمایانگر این است که با تکیه بر ظاهر نصوص، بدون بازگرداندن فروع تازه به اصول احکام پایه )تفریع( و بدون منطبق ساختن قوانین کلى احکام بر مصادیق خارجى آنها )تطبیق(، نمىتوان مشکلات مسیر اجتهاد را حل کرد. این شیوه در دو قرن یازده و دوازدهم در قالب مکتب اخباریگرى جلوه کرد.
3. اجتهاد بر اساس ظاهر نصوص با تفریع، ولى با تکیه بر تفریع و عنایت کمتر بر ظاهر نصوص. این شیوهاى بود که ابن ابى عقیل عمانى در سالهاى آخر زندگى آن را در پیش گرفت.
4. اجتهاد براساس ظاهر نصوص با تفریع، ولى با تکیه بیشتر بر آنها و عنایت کمتر بر تفریع. این شیوه شیخ مفید بود و کتاب مقنعه وى گویاى این مدعاست.
5. اجتهاد براساس ظاهر نصوص با تفریع، ولى با تکیه بر ظاهر نصوص و تفریع به گونه متساوى. این شیوه را سیدمرتضى و شیخ طوسى پى نهادند. کتابهاى فقهى و اصولى آنان گویاى این مدعاست.
6. اجتهاد بر اساس مبناى معتبر و با تفریع و تطبیق، ولى تنها در مقام نظرى، نه در مقام عمل و فتوا. مجتهدى که بر این شیوه است، در مقام نظرى، فردى اصولى است، ولى در مقام عمل و فتوا اخبارى است. این شیوه را بیشتر مجتهدان در همه زمانها - چون هماهنگ با شرایط زمانشان بود - به کار مىگرفتند.
7. اجتهاد براساس مبانى شریعت با تفریع و تطبیق و در مقام عمل و فتوا، ولى بدون بررسى ویژگىهاى درونى و بیرونى موضوعات و ملاکات احکام که در طول زمان متحول مىشوند. شیوه برخى از مجتهدان در قرن اخیر اینگونه بود، ولى به دلیل برخى ملاحظات، آنان در بیان احکام، به شیوه اخبارىها یعنى احتیاط عمل مىکردند.
8. اجتهاد براساس مبانى شریعت با تفریع و تطبیق و در مقام عمل و فتوا، ولى بدون بررسىهاى لازم درباره ملاکات احکام و اوصاف موضوعاتى مشخص شدنشان در احکام آنها نقش دارد.
9. اجتهاد براساس ادله و عناصر استنباطى با تفریع و تطبیق در مقام عمل و فتوا همراه با بررسىهایى که باید در مقام استنباط انجام گیرد.
امورى که در مقام استنباط با سبک نهم اجتهادى، باید بررسى شوند
به هنگام استنباط حکم، موارد زیر نیازمند بررسى است:
1. بررسىِ کاملِ دلیل و مدلولِ اصلِ واقعه و موضوع حکم;
2. بررسى اصل موضوع حکم و ویژگىهاى درونى و بیرونى آن: یعنى ویژگىهایى که تحول و شرایط زمان در تحول آنها تأثیر مىگذارند و در این صورت باید داراى حکم دیگرى شوند; زیرا از حیطه یک اصل شرعى خارج شد و در حیطه اصل دیگرى شرعى قرار گرفتهاند. به عنوان مثال، خرید و فروش خون در زمانهاى پیشین جایز نبود، ولى در این زمان جایز است; زیرا در زمانهاى پیشین فایدهاى نداشت و از شرایط صحت خرید و فروش، مالیت مبیع است. ولى امروز که موضوع متحول شده و خون داراى مالیت و فایده گردیده و به وسیله آن مىتوان انسان را از خطر مرگ نجات داد، خرید و فروش خون هم حلال و مباح شده است.
3. بررسى ملاک حکم: تردیدى نیست که تحول زمان و شرایط آن در تحول برخى از ملاکات احکام تأثیرگذار است; همانگونه که تحول زمان در تحول برخى از ویژگىهاى موضوعات تأثیر دارد. در این صورت در بعضى موارد در حکم تحول پدید مىآید. به عنوان مثال، حکم احتکار در احادیث به گندم و جو و خرما و مویز اختصاص پیدا کرده و موارد دیگر را ظاهراً شامل نمىشود، ولى از بررسى ملاک تشریع حکم آن، به دست مىآید که این اجناس در زمانهاى پیشین به گونه کامل در زندگى مردم دخالت داشتند و احتکار آنها منافات با مصالح عمومى داشت و مردم در مضیقه و تنگنا قرار مىگرفتند و بدین جهت احتکار این کالاها منع شده است. این برداشت از کلام امام على)ع( هویداست; زیرا در عهدنامه مالک اشتر، ضمن اینکه او را به جلوگیرى از احتکار امر مىکند، مىفرماید: »وتلک باب مضرة العامة وعیب على الولاة«.15 پس از بررسى ملاک حکم احتکار در گندم و جو و... ، هر چیزى که مربوط به زندگى و نیاز مردم باشد، شامل حکم احتکار مىشود.
4. بررسى سبب و اوصاف حکم: آگاهان به مبانى و ادله، از راه بررسى سبب و اوصاف حکم مىتوانند مناط موضوع را به دست آورند و سپس آن حکم را به موارد دیگرى که آن مناط و وصف را دارند، سرایت دهند; چون مناط حکم یکى است. مناط حکم همان چیزى است که حکم در واقعه و موضوع، بر آن معلق شده است. در بررسى اوصاف باید دو نکته رعایت شود:
اول اینکه باید همه اوصافى که گمان مىرود مناط حکم براى اصل موضوع قرار گرفتهاند، مورد توجه قرار گیرند.
دوم اینکه باید هر وصفى در برابر حکم اصل موضوع سنجیده شود تا معلوم گردد که کدامین آنها صلاحیت براى مناطیت دارند تا آنچه صلاحیت دارد، اخذ شود و آنچه صلاحیت براى آن ندارد، مورد اعتبار قرار نگیرد. به این طریق مناط حکم به دست مىآید و آن را به هر چیزى که داراى آن وصف است، سرایت مىدهیم.
این کار در اصطلاح »تنقیح مناط« نامیده شده است.
به عنوان مثال، خبرى را نقل مىکنیم: فردى اعرابى خدمت پیامبر رسید و به او عرض کرد: هلاک شدم! حضرت فرمود: چه امرى باعث هلاکت تو شده است؟ گفت: در روز ماه مبارک رمضان با همسرم همبستر شدهام. حضرت به او فرمود: بندهاى را آزاد کن.
در این خبر این خصوصیات دیده مىشود: اعرابى بودنِ پرسشکننده، و آمیزش با همسر که در روز ماه مبارک رمضان رخ داده است. فقیه پس از بررسى مناط حکم مىفهمد که کفارهاى که پیامبر فرموده، مربوط به آمیزش در حین روزه است، نه بر خصوصیاتى چون: اعرابى بودن و همسر بودن زن و ماه رمضان بودن. پس این حکم بر همه کسانى که عمل مذکور از آنها سر مىزند، ثابت است، اعرابى باشند یا نباشند، چه آمیزش با همسر باشد یا غیر همسر، و چه این عمل در ماه مبارک رمضان باشد یا غیر این ماه.
البته آگاهان در اعتبار آن اختلاف دارند، ولى چنانچه مناط حکم به گونه قطعى به وسیله عقل با بررسى اوصاف به دست آمده باشد، در آن اختلاف ندارند و همه آن را پذیرفتهاند و اختلاف فقط در جایى است که مناط به دست آمده، ظنّى باشد.
در اینجا باید به تفاوت میان مناط و علت حکم هم توجه شود. علت حکم مربوط به مقام ثبوت و واقع است، ولى مناط حکم مربوط به مقام اثبات و استظهار از دلیل است. بدین جهت، علت عبارت از چیزى است که حکم واقعاً و ثبوتاً دایرمدار آن است وجوداً و عدماً، و مناط عبارت از این است که حکم دایر مدار آن باشد وجوداً و عدماً، ولى در مقام ظاهر و اثبات و مقام استظهار از دلیل. از این روى، علت حکم را که همان مصلحت و مفسده واقعى است، نمىتوان به دست آورد; چون دسترسى به واقع نداریم. ولى مناط حکم قابل دستیابى است; چون به مقام استظهار از دلیل دسترسى داریم. از این رهگذر است که مىتوانیم میان اثبات حکم از راه قیاس یعنى و وحدت مناط فرق بگذاریم و حکم به بطلان اول و صحت دوم کنیم; زیرا قیاس یعنى حکم موضوعى را که این حکم از راه دلیل به گونه قطعى ثابت است، به موضوع دیگرى سرایت دهیم که ثبوت آن حکم براى این موضوع به وسیله آن علت نامعلوم است.
پس قیاس، بر استکشاف علت تکیه دارد و علت، همان مصلحت واقعى است که عقل قاصر از استکشاف آن است. اما اثبات حکم از راه وحدت مناط این گونه نیست; وحدت مناط بر استکشاف مناط حکم از راه استظهار از دلیل - که مربوط به مقام اثبات است - تکیه دارد و روشن است که این مقام براى ما قابل کشف است.
5. بررسى مصالح و مفاسد و نیاز جامعه: آگاهان به مسائل متون مقدس مىتوانند در بعضى از موارد از راه بررسى مصالح و مفاسد و نیاز جامعه به وسیله عقل، علت حکم یک موضوع را به دست آورند و آن حکم را به موضوع دیگرى که به نظر مستنبط داراى همان علت است، سرایت دهند. این کار را در اصطلاح مستنبط العلّة مىنامند. اندیشمندان اصولى اسلامى اگرچه این را به گونه مطلق نپذیرفتهاند، ولى بر این اعتقادند که اگر علت حکم در موضوعى به گونه قطع و یقین احراز شود، مىتوان آن حکم را به موضوع دیگرى که داراى همان علت است سرایت داد; زیرا حجیتِ قطع، ذاتى است.
در اینجا یادآورى دو نکته بجاست:
نکته اول این است که تشریع حکم بر اساس مصالح و مفاسدى که از راه عقل به دست آمده، در فقه اهل سنت رایج است. در زمان صحابه که حدود صدسال ادامه داشت و سپس در زمان تابعان و تابعان آنها، علماى اهل سنت هرگاه از راه عقل مصلحت یا مفسدهاى را احراز مىکردند، حکم به انجام مصلحتدار و ترک کار مفسدهدار مىکردند، حتى بعضى از آنان با افراط در این شیوه استنباطى، براساس مصلحت اندیشى، به تشریع حکم مىپرداختند; اگرچه برخلاف نص باشد.
نکته دوم اینکه فرق است میان تشریع حکم براساس مصلحت و مفسدهاندیشى و میان قاعده ملازمه حکم عقل و شرع. مقصود از قاعده ملازمه این است که اگر عقل فى نفسه بدون لحاظ چیزى دیگر با آن، به خوبى و یا بدى چیزى حکم کرد، آیا به گونه قطعى شارع نیز مطابق آن حکم مىکند؟ به سخن دیگر، حکم عقل به چیزى به گونه یقینى، آیا براى ما کشف مىکند که شارع نیز حکمش همان است؟ در فرض مسئله مىتوانیم قائل به کاشفیت آن شویم; زیرا کاشفیت آن فراگیر و گسترده است و همان طور که حکم آن در عقل نظرى داراى حد و مرزى نیست، حکم آن در عقل عملى نیز حد و مرزى ندارد.
6. شناسایى وجود علت در مصادیق: شناسایى وجود علت در مصادیق، در اصطلاح فقهى تحقیق مناط نامیده شده است. تحقیق مناط عبارت است از شناسایى وجود علت در مصادیق، بعد از آنکه مجتهد از علت حکم به گونه کامل از راه نص و یا اجماع آگاهى یافت. در این طریق، نیازى به بررسى اوصاف و مناسبت حکم موضوع و مصالح و مفاسد براى به دست آوردن علت حکم نیست و فقط نیازمند بررسى وجود علت در مصادیق هستیم تا حکم را بر آنها مترتب سازیم; مانند اجتهاد در قبله که آن به دلیل معلوم است و اجتهاد در تشخیص قبله از بین جهات است.
7. بررسى علت منصوص در اصل: هرگاه حکمى از طریق نص معتبر در منابع در اختیار ما قرار گیرد و در خود آن نص که بیان کننده حکم شرع است، علت حکم به صراحت بیان شده است، ما مىتوانیم براساس آن در هر موضوع دیگرى که علت مذکور در آن وجود دارد، حکم را جارى کنیم. این را در اصطلاح فقه اجتهادى قیاس منصوص العلة نامیدهاند. ولى برخى از عالمان و دانشیان اسلامى معتقدند که تعدّى از موارد منصوص العله به سایر مواردى که علت در آنها موجود است، عمل به مقتضاى ظاهر عموم تعلیل است و عموم از نوع ظواهر به شمار مىآید و حجیت ظواهر به بناى عقلا ثابت است. پس تعمیم حکم از مورد منصوص العلة به سایر مواردى که واجد علت است، از باب اعتبار و حجیت ظهور است، نه از باب حکم عقل. در برابر این گروه، برخى از عالمان پیشین که در قرن چهارم مىزیستند، بر این اعتقاد بودند که تعدّى از موارد منصوص العلة جایز نیست; زیرا آنان حکم قیاس تمثیل و تشبیه را بر آن جارى کردهاند.
8. بررسى بین حکم منطوق با حکم در مفهوم: هرگاه فقیه با بررسى حکم در منطوق و حکم در مفهومِ دلیل دریابد که حکم در مفهوم قوىتر است، مىتواند آن حکم را به مفهوم آن نیز سرایت دهد. این کار را در اصطلاح قیاس اولویت نامیدهاند. قیاس اولویت با دو شرط انجام مىپذیرد:
یک: حکمِ منطوق و مفهوم از یک سنخ باشد; مثلاً حکم منطوق و مفهوم، هر دو وجوب یا هر دو حرمت باشد.
دو: ملاک حکم در مفهوم اقوى از ملاک حکم در منطوق باشد; مثلاً هرگاه افّ گفتن بر پدر و مادر نهى شده باشد، دلالت این نهى بر ناسزا گفتن و آزار آنان داراى اولویت است; زیرا:
اولاً، حکم در منطوق و مفهوم از سنخ حرمت است;
ثانیاً، ملاک حرمت در ناسزا گفتن و آزار دادن پدر و مادر قوىتر از افّ گفتن به آنان است;
برخى از عالمان اسلامى این را از باب حجیت ظهور دانستهاند، نه از باب ابزار عقلى.
9. بررسى ادله استنباطى: بررسى ادله استنباطى براى به دست آوردن حکم شرعى به وسیله عقل در غیر موارد یاد شده، از راه تنبیه الخطاب، لحن الخطاب، دلیل الخطاب و فحوى الخطاب است.
راه تنبیه خطاب بر موردى اطلاق مىشود که ملاک حکم از کلام شارع استفاده شود، بدون اینکه به تصریحِ شارع نیاز داشته باشد; مانند مسئله نقصانى که در فروش رطب به عنوان خرما مطرح است. از رسول خدا درباره خرید و فروش آن پرسیدند. حضرت فرمود: »أینقص اذا جفّ; آیا در رطب هرگاه خشک شود، نقصان پدید مىآید؟« گفتند: بلى. حضرت فرمود: »فلا إذن«16; مأذون نیستید«. از پاسخ آن حضرت معلوم مىشود که علت منع از فروش رطب به عنوان خرما نقصانى است که پس از خشک شدن آن پیدا مىشود.
راه دلیل خطاب در جایى است که حکم شرعى به یکى از دو صفتى که موضوع دارد، معلق شود; مثلِ دلیلى که زکات را در گوسفند چرنده )سائمة( واجب کرده است.17 در اینجا وجوب زکات معلق بر وصف سائمه شده که یکى از دو وصف ثابت براى حیوان است که عبارتاند از: سائمه )چرنده( و معلوفه )خورنده از علف مالک(. در اصطلاح عالمان اصولى بر این مفهوم، وصف اطلاق شده است و در اعتبار و حجیت آن بین آنان اختلاف نظر وجود دارد. شیخ طوسى)رحمة اللّه علیه( این وصف را معتبر مىداند، ولى سیدمرتضى آن را انکار مىکند.
راه لحن خطاب در موردى است که کلمهاى محذوف باشد و سیاق کلام دال بر آن باشد; مثلاً در آیه »اضرب بعصاک الحجر فانفجرت«،18 کلمه »فضرب«، پیش از کلمه »فانفجرت« مقدّر است. در اینجا سیاق آیه گویاى کلمه محذوف است. از این روى، به بیان چیز دیگرى که گویا باشد، نیازى نیست. بر لحن خطاب، معاریض کلام نیز اطلاق شده است.19
فحواى خطاب آن است که ملاک حکم از راه عقل معلوم شود و این در جایى است که جملهاى داراى مفهوم باشد و ملاک حکم در آن، اقوى از ملاک منطوق باشد و ملاک حکم هردو از یک سنخ باشد; مانند جمله: »فلاتقل لهما افّ... «20 که شرح و توضیح آن گذشت.
بررسى کارایى شیوههاى اجتهاد
این شیوههاى نهگانه، کارایىهاى مختلفى دارند. شیوههاى اول تا ششم کارایى چندان مفیدى ندارند و در آن اختلافى نیست. سخن در کارایى سه روش باقىمانده است که ما در این مجال بدان مىپردازیم.
شیوه اجتهادى هفتم و هشتم، اگرچه در مسائل غیرحکومتى تا اندازهاى مفیدند، ولى در مسائل حکومتى همانند شیوههاى پیشین مطلوب نیستند; زیرا در این شیوهها عناصرى چون: زمان، مکان، عرف، احوال و غیر اینها، جایگاهى در تغییر و تحول احکام و موضوعاتشان ندارند.
اما به عقیده ما شیوه نهم، اجتهادى پویا و بالنده و مطلوب است که با به کارگیرى آن در تمام مبانى شناخت، مىتوان تمام مشکلات نظام اسلامى را حل و خلأها را پر کرد و نارسایى را برطرف ساخت. مجتهدى که از این شیوه بهره مىگیرد، باید داراى ویژگىهاى زیر باشد:
1. ادراک رسالت خطیر فقه اجتهادى و جهانبینى شریعت و واقعیتهاى زمان;
2. برخوردارى از جهانبینى گسترده و آگاهى از سیاستهاى روز;
3. شناخت جامعهاى که در آن زندگى مىکند و نیز شناخت نیازهاى آن;
4. شناخت جوامع دیگر و شرایط آنها;
5. شناخت دقیق موضوعات احکام و بررسى ویژگىهاى آنها که در طول زمان متحول مىشوند; گرچه این کار از سوى گروهى از متخصصان در هر رشتهاى باشد; زیرا این تحولات، موضوع را از حیطه یک اصل شرعى خارج مىسازند و در حیطه اصل شرعى دیگرى قرار مىدهند که حکم دیگرى دارد;
6. نفوذناپذیرى در برابر عوامل نفسانى و خارجى و سنتهاى غلط اجتماعى و آراى پیشینیان; زیرا در غیر این صورت، مجتهد از آنها جهت مىگیرد و نظریه او دیگر اجتهاد شرعى محسوب نمىشود;
7. محصور نشدن در حصارهاى عوامزدگى و خرافه و تحجر و جمود و ظاهرگرایى;
8. پرهیز از تأویلات قشرى براى متون استنباطى;
9. استنباط براساس عناصر اصلى استنباط پس از بازنگرى در آنها، براساس اخبار ساختگى و ضعیف و اجماعات منقول و شهرتهاى بىاساس و بىپایه;
10. وجود اجتهاد هم در مرحله نظرى و هم در مرحله فتوا;
11. درک روح کلى شریعت از عناصر اصلى استنباط که بر پایه گذشت و آسانگیرى استوار است;
12. توان بررسى ملاکات احکام در مسائل غیر عبادى مانند مسائل اجتماعى و حکومتى، از راه عقل; زیرا به کمک عقل است که مىتوان در برخى موارد ملاکات احکام را به دست آورد و حکم را به مواردى که به حکمشان تصریح نشده، سرایت داد.
نتایج شیوه اجتهادى نهم، عبارتاند از:
1. پاسخگویى قاطع و روشن به پرسشها در تمام عرصههاى زندگى، اعم از فردى، عبادى، اجتماعى، حکومتى و... ;
2. متهم نشدن فقه اسلامى به عدم توانایى در اداره جامعه بزرگ اسلامى;
3. خروج فقاهت از حالت رکود، به سوى پویایى و تحرک و شکوفایى و گسترده شدن آن در تمام ابعاد;
4. از میان رفتن احتیاط هایى که مدرک معتبرى ندارند و باعث لکهدار شدن چهره فقه مىشوند و ما بارها گفتهایم که این قبیل احتیاط ها در مقام بیان احکام، ضد احتیاط هستند.
اگر مجتهدى به طور کامل شرایط اجتهاد را دارا باشد و از شیوه نهم بهره گیرد، پس از درک شرایط روزگار خود و با عنایت به این نکته که شریعت گسترهاى جهانى دارد و احکام آن براى همه زمانها و مکانها و حالات است، آنگاه چنین فقهى مىتواند در تمام حوزههاى فردى و اجتماعى و... پاسخگو باشد