نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسنده
چکیده
کلیدواژهها
اصطلاحات: پیش از ورود به بحث ابتدا اصطلاحات متعارف »خروج علیه حاکم« را تعریف و سپس ضوابط و شرایط قیام را بررسى خواهیم کرد:
1. جهاد علیه کفر: چنانچه نظام حاکم، نظامى کافر، غاصب و در حال جنگ با مسلمانان باشد، جهاد بر مسلمانان واجب خواهد شد. در این فرض، جهاد دفاعى که از بهترین انواع جهاد است، وظیفه آحاد ملت اسلامى است، که در قرآن نیز بدان اجازه داده شده است: »به کسانى که جنگ بر آنان تحمیل شده، رخصت جهاد داده شده; چراکه مورد ظلم قرار گرفته، خدا بر پیروزى آنان تواناست«.2
»در راه خدا با کسانى که با شما مىجنگند، بجنگید... هر کجا بر متجاوزان دست یافتید، آنان را بکشید و همان گونه که شما را بیرون کردند، آنان را بیرون برانید; چراکه فتنه (شرک) از قتل بدتر است... «.3 این آیات با وضعیت حاکم در فلسطین اشغالى کاملاً مطابقت دارد، و رژیم اشغالگر قدس از مصادیق اَتَمّ براى وجوب جهاد دفاعى به شمار مىرود.
2. بغى: اگر نظام حاکم، مطابق شرع باشد، خروج و اقدام مسلحانه علیه آن از مصادیق بغى خواهد بود. وظیفه مسلمانان در چنین مواردى، اصلاح و بازگرداندن گروه سرکش و دعوت آنان به اطاعت الهى است، و در صورت عدم قبول و مقاومت در برابر اصلاح، تا زمانى که به اطاعت و فرمانبرى از حکومت گردن گذارند، باید با آنها جنگید.
3. محاربه: در صورتى که نظام شرعى و کارآمد بر سر کار باشد، و فرد یا گروه مسلحى با هدف اخلال در نظام اقتصادى و یا اجتماعى علیه آن قیام کنند، خداوند مردم را به تعقیب و کشتن آنان امر نموده است.
4. جهاد علیه طاغوت: چنانچه حاکم ستمگر بر یکى از کشورهاى اسلامى مسلط شود و در جهت ایجاد فساد، ظلم و ستم و زیرپا گذاردن حدود الهى و حقوق انسانها تلاش کند، مصداق طاغوت است و خداوند دستور داده است که زیر بار این حکومت نباید رفت و در مقابلش نباید سرفرود آورد. از بارزترین مثالهاى حکومت طاغوت، حکومت یزید بن معاویه و حجّاج بن یوسف است. برخى حاکمان کشورهاى اسلامى در عصر حاضر (که از هیچ ظلم و ستمى بر مسلمانان فروگذارى نمىکنند) نیز از مصادیق طاغوت به شمار مىروند. جهاد برضد اینگونه حکومتها، »جهاد با طاغوت« نامیده مىشود.
میان »بغى« و »محاربه« تفاوتهاى بسیارى وجود دارد. بغى در جایى است که گروهى مسلح از مسلمانان با هدف ایجاد اختلاف و تفرقه میان مسلمانان و ساقط کردن قدرت مرکزى و قانونى، علیه حاکم عادل خروج کنند; در این صورت بر مسلمانان واجب است که آنان را به اطاعت و بازگشت از مواضع خویش دعوت نمایند و در صورت عدم تمکین و قبول، همه مسلمانان موظف به مبارزه مسلحانه با آنان خواهند شد:
اگر دو طائفه از مؤمنان با هم بجنگند، میان آن دو را اصلاح دهید و اگر باز یکى از آن دو بر دیگرى تعدّى کرد، با طائفهاى که تعدّى مىکند، بجنگید تا به فرمان خدا بازگردد... .4
بنابراین بغى عبارت است از حرکت سیاسى، گروهى، مسلحانه و سازمانیافته که در برابر نظام قانونى و قدرت مرکزىِ حکومت اسلامى با هدف ایجاد تفرقه و ساقط کردن آن تمرّد و سرکشى نماید.
اما محاربه عبارت است از حرکت مسلحانه فردى یا گروهى با هدف ایجاد اختلال در امنیت اقتصادى، اجتماعى و یا دینى، از طریق راهزنى، سرقت اموال، هتک حرمت نوامیس، آدمربایى و دیگر موارد ایجاد اختلال در امنیت عمومى.
پس در محاربه، گروه یا فرد محارب، انگیزه سیاسى ندارد و درپى ایجاد تفرقه و یا ساقط کردن نظام سیاسى حاکم نیست، بلکه به دنبال اختلال در نظام اجتماعى و امنیتى است.
آیات 33 - 41 سوره مائده، روش برخورد با اینگونه افراد را روشن مىنماید: »سزاى کسانى که با دوستداران خدا و پیغمبر او مىجنگند... «.
ضابطه و شرایط قانونى خروج علیه حاکم ظالم
ضابطه اول: ثبوت ظلم حاکم و تلاش وى جهت افساد و تباهى جامعه و تجاوز از حدود الهى و نقض حقوق مردم;
ضابطه دوم: با امر به معروف و نهى از منکر نتوان حاکم را از اعمال خود بازداشت.
در این صورت مسلمانان موظف خواهند بود ولایت امر و حکومت وى را رها کرده و از تحت سیطره او خارج شوند و به دستورات وى توجهى نکرده و براى داورى و قضاوت نزد او نروند.
وجوب خروج علیه حاکم در کتاب و سنت (قرآن و روایات)
الف) طاغوت کیست؟
در شأن نزول آیه 60 سوره نساء، درباره طاغوت آمده است:
میان یک یهودى و یکى از منافقان درگیرى و خصومتى پیش آمد. منافق اصرار داشت نزد یهودیان رفته و از آنان بخواهد داورى کنند; چراکه مىدانست آنان رشوه مىگیرند، ولى یهودى بر قضاوت مسلمانان در این مسئله پافشارى مىکرد; چراکه مسلمانان رشوه نمىگرفتند; در نهایت به این نتیجه رسیدند که نزد جهنیّه روند تا آنان داورى نمایند. خداوند این آیه را نازل کرد.
مقصود از »انهم آمنوا بما انزل الیک« منافقان، و »ما انزل من قبلک« یهود، و »یریدون أن یتحاکموا الى الطاغوت« کاهن است.5
ثعلبى و ابن ابىحاتم از ابنعباس همچنین روایت کردهاند:
میان یکى از منافقان به نام بشر و فردى یهودى منازعهاى پیش آمد. یهودى از او خواست نزد پیامبر رفته و از ایشان بخواهند میان آن دو داورى کند، ولى بُشرِ منافق، کعب بن الاشرف را به عنوان داور و قاضى معرفى نمود.6
ب) کفر به طاغوت
کفر به طاغوت، به معناى تبّرى جستن و عدم پذیرش آن است.
راغب اصفهانى در المفردات مىنویسد:
گاهى از برائت جستن، به کفر تعبیر مىشود: »ثم یوم القیامة یکفر بعضکم ببعض«7 و »انى کفرت بما اشترکتمونى«8، وقتى مىگویند فلانکس به شیطان کفر ورزید، به معناى آن است که ایمان آورده و با شیطان مخالفت کرده است: »فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن باللّه«.9
علامه طباطبائى در تفسیر المیزان مىفرماید:
کفر در این آیه تنها با قلب حاصل نمىشود، بلکه نیازمند رویارویى عملى و مبارزه با طاغوت مىباشد. در آیه دیگرى با عبارت »اجتناب از طاغوت« به این معنا اشاره شده،10 مقصود از اجتناب از طاغوت آن است که مسلمان موقعیت، جهتگیرى، تشکیلات و خویش را از طاغوت جدا کرده و جدایى و برائت خویش را علنى سازد.
ج) عبادت طاغوت
در مقابلِ کفر به طاغوت و برائت جستن از آن، »عبادت طاغوت«، به معناى اطاعت از آن است.
در تفسیر آیه 17 سوره زمر آمده: »کسى که از طاغوت اطاعت کند، او را عبادت کرده است«.11
امام صادق(ع) مىفرمایند:
روزى حضرت عیسى(ع) از کنار روستایى مىگذشت که اهالى آن مرده بودند، یکى از آنان را زنده کرد و فرمود: »واى بر شما! چه کارهایى از شما سرزده بود؟«
جواب داد: عبادت طاغوت و دنیادوستى حضرت فرمود: »چگونه عبادت طاغوت مىکردید؟« گفت: از گناهکاران فرمانبرى و اطاعت مىکردیم.12
خداى متعال بندگان خویش را از قبول داورى طاغوت و اطاعت از او نهى کرده و به آنان دستور مىدهد که از طاغوت اجتناب و دورى نمایند; چراکه اطاعت و فرمانبرى از طاغوت (حتى در کارهایى که معصیت الهى به شمار نمىروند) نوعى پشتیبانى و تأیید وى است و زمینهساز تسلط او بر مسلمانان خواهد شد.
عمر بن حنظه در روایتى مقبوله مىگوید:
از امام صادق(ع) پرسیدم: آیا جایز است دو تن از شیعیان که در مسئلهاى همانند قرض یا میراث با هم اختلاف کنند، براى قضاوت نزد سلطان بروند؟ فرمود: »هرکس (چه در مسئله حق و چه در باطل) نزد سلطان برود، قطعاً نزد طاغوت رفته و هرچه سلطان حکم کند و به او بدهد، حرام خواهد بود حتى اگر حق ثابت او باشد; چراکه با قضاوت و به فرمان طاغوت آن را به دست آورده است; طاغوتى که خداوند امر فرموده به آن کفر بورزیم.13 و 14
د) نهى از رکون در برابر ستمگران
لغتشناسان »رکون« را به دوستى، مودّت، اطاعت و فرمانبرى، رضایت و خشنودى، میل و رغبت، کمکخواستن و نزدیکى و چاپلوسى معنا کردهاند.
خداى متعال در آیه 113 سوره هود از رکون بر ستمگران نهى کرده است. زمخشرى در تفسیر این آیه مىگوید:
»أرکنه« یعنى به او متمایل شد. نهى در این آیه شامل: هوادارى، تمایل و همراهى، همنشینى، بازدید، چاپلوسى و رضایت به کارهاى ستمگران، خود را شبیه آنان کردن، همانند آنها لباس پوشیدن، چشم به عنایت آنان داشتن و آنان را با عظمت یاد کردن مىشود.
حکایت شده است که روزى موفق پشت سر امام نماز مىخواند که این آیه را خواند: »ولا ترکنوا الى الذین ظلموا فتمسکم النار«; بلافاصله از هوش رفت. وقتى که به هوش آمد، به او گفتند: این در مورد کسى است که نسبت به ستمگران تمایل داشته باشد، پس خود ستمگران چه عذابى خواهند داشت؟15
قرطبى در تفسیر این آیه مىنویسد:
» رکون اتکا و اعتماد و تمایل و رضایت نسبت به چیزى را گویند«.
قتاده مىگوید: »معناى آیه آن است که ستمگران را دوست نداشته باشید و از آنان اطاعت نکنید«.
ابنجریح گفته است:
»یعنى نسبت به آنان تمایل نداشته باشید«.
ابوالعالیة مىنویسد: »از کارها و اعمال آنان راضى نباشید«.
تمام این عبارات یک مفهوم را مىرساند.
ابنزید مىگوید: »رکون به معناى چاپلوسى است«.
قرطبى درباره »الذین ظلموا« مىنویسد:
گفته شده مقصود از ستمگران در این آیه مشرکان مىباشند. قولى دیگر مىافزاید: هم مشرکان و هم گناهکاران را شامل مىشود، همان گونه که در آیه »و اذا رأیت الذین یخوضون فى آیاتنا« آمده بود که دلالت بر دورى از کفار و گناهکاران بدعت گذار دارد.16
ابنکثیر در تفسیر »و لا ترکنوا الى الذین ظلموا« مىنویسد:
ابنعباس رکون را به چاپلوسى و تملّق معنا کرده است. ابوالعالیه مىگوید: یعنى به اعمال ستمگران رضایت ندهید. ابنجریر به نقل از ابنعباس آن را به معناى متمایل شدن نسبت به ستمگران گرفته است. این قولِ خوبى است و مىتوان بدین صورت آیه را معنا کرد: ستمگران را یارى نکنید; چراکه در صورت یارى آنان همانند کسانى خواهید شد که به رفتار و کارهایشان راضى هستند.17
سیدقطب مىگوید:
»ولاترکنوا الى الذین ظلموا«، یعنى به ستمگران اتکا و به آنان اطمینان نکنید; ستمگران سرکش و صاحبان قدرتى که بر بندگان خدا چیره شده و آنان را به بردگى و بندگى خویش درآوردهاند. زیر سلطه آنان نروید، چراکه زیر سلطه ستمگران رفتن به معناى اقرار و قبول این منکر بزرگ خواهد بود و مشارکت با آنان حرام است.18
از کلمات مفسران در نهى از رکون بر ستمگران، چنین برداشت مىشود که اجتناب از تمایل به آنان، سکوت در برابر آنها، کمک خواستن از آنان، رضایت به عملکردشان، چاپلوسى، محبت، اطاعت، زیربار حکومت آنها رفتن و قبول آنان روا نیست.
مقصود از ستمگران، گناهکاران مىباشند. توجه به این نکته بسیار بااهمیت است که اگر تمام موارد فوق به تصریح قرآن حرام است19 و حتى جایز نیست نسبت به ستمگران تمایل داشته باشیم، پس چگونه مىتوان ولایت و رهبرى آنان را پذیرفت و حاکمیت آنان را قبول نمود؟
ه) وجوب جهاد با طاغوت در احادیث
روایات در این زمینه بسیار است، و به عنوان شاهد بر مدعى تنها به تعدادى از روایات اشاره خواهیم کرد:
کلینى به نقل از جابر روایت مىکند که امام صادق(ع) فرمودند:
فأنکروا بقلوبکم والفظوا بألسنتکم و صکّوا بهاجباهم و لا نخافوا فى الله لومة لائم... ;20
منکر را با دلهایتان ناخوشایند بدارید و با زبانهایتان نهى کنید و با اِعمال قدرت، پیشانى کسانى را که مرتکب منکر مىشوند، بکوبید و در راه خدا از ملامت هیچ ملامت کنندهاى نهراسید; پس اگر اندرز گرفتند و به حق بازگشتند، دیگر کارى با آنان نداشته باشید; زیرا مبارزه همواره با کسانى است که به مردم ستم مىکنند و به ناحق در زمین فساد برمىانگیزند; براى اینان کیفر دردناک است. با اینان است که باید با پیکرهاى خود جهاد کنید و با دلهایتان به آنان کینه بورزید، بدون آنکه بخواهید خود سلطه بیابید.
یحیىالطویل از امام صادق(ع) چنین روایت مىکند:
ما جعل الله بسط اللسان و کفّ الید و لکن جعلهما یبسطان معاً و یکفّان معاً;21
چنین نیست که خدا اجازه داده باشد که تنها زبان باز، ولى دست بسته باشد، بلکه باید هردو باز باشد و اگر مىخواهد بسته باشد، هردو بسته باشد.
شریف رضى در نهج البلاغه از امیرمؤمنان(ع) روایت مىکند که در صفین فرمود:
ایها المؤمنین من رأى عدواناً یُعمل به و منکراً یدعى إلیه فأنکره بقلبه فقد سلم و برىء و مَن أنکره بلسانه فقد أجر و مَن انکره بالسیف لتکون... ;22
اى مؤمنان! بدانید کسى که تجاوز و ستمى را مشاهده نمود که بدان عمل مىشود یا کار زشتى که به آن فرا مىخوانند و آن را در دل انکار کند، بىشک سالم و مبّرا خواهد ماند. هرکه آن را با زبان انکار کند، پاداش خواهد یافت و او از اولى برتر است. هرکه با شمشیر به انکار برخیزد، تا سخن خدا بلند و سخن ستمگران پست شود، راه هدایت را یافته و بر راه راست ایستاده و نور یقین در دلش تابیده است.
حضرت امام حسین(ع) در منطقة البیضه خطاب به سپاهیان حر بن یزید تمیمى فرمود:
هان اى مردم! همانا رسول خدا(ص) فرمود: »مَن رأى منکم سلطاناً جائراً مستحداً لحرام الله، ناکثاً لعهدالله، مخالفاً لسنّة رسول الله(ص) یعمل فى عبادالله بالإثم والعدوان... «;
هرکه فرمانروایى ستمگر ببیند که حرامهاى خدا را حلال مىشمرد، پیمان خدا را مىشکند، با سنت رسول خدا مخالفت مىکند، میان بندگان خدا با گناه و تجاوز رفتار مىنماید و با کردار و گفتار خود بر او نشورد، بر خداست که او را در جایگاه (پست و عذابآور) آن ستمگر درآورد.
روایات در این زمینه به حد تواتر مىرسد; از این رو نیازمند مراجعه به اسناد آنها نیست.
از طرق اهلسنت نیز روایات بسیارى وارد شده است. ترمذى از طارق بن شهاب چنین نقل مىکند:
اولین کسى که خطبهها را بر نماز مقدم نمود، مروان بود. مردى بلند شد و به او گفت: سنت رسول خدا را عوض کردى و با آن مخالفت نمودى; سپس ابوسعید گفت: این مرد به وظیفه خویش عمل کرد; چراکه از رسول خدا(ص) شنیدم که فرمود: »هر آن کس که منکرى را مشاهده کند، باید با دست خویش از آن جلوگیرى کند (اقدام عملى نماید) و اگر نتوانست، با زبان خویش به مقابله با آن برخیزد و در صورت عدم توان، با قلب خود آن عمل را انکار نماید و این ضعیفترین مراتب ایمان است«.
ابوعیسى مىگوید: این حدیث، حسن و صحیح است.23
احمد بن حنبل در دوجا از کتاب مسند خود آن را ذکر کرده است24 و مسلم نیز قریب به همین لفظ،25 و ابنماجه26 و نسائى نیز در سنن27 خویش به آن اشاره نمودهاند.
و) وجوب جهاد با طاغوتیان در سیره اهلبیت(ع)
روشنترین مثال تاریخى در سیره اهلبیت(ع)، عملکرد امام حسین(ع) در برابر طاغوت زمان خویش بود، که همراه فرزندان، خاندان و بهترین یاران خویش به جنگ برخاست و در خطبهاى در کربلا فرمود:
ألا ترون إلى الحق لا یُعمل به و إلى الباطل لا یتناهى عنه...;28
آیا نمىبینید که به حق عمل نمىشود و از باطل دورى نمىکنند؟ اگر مؤمن آرزوى مرگ کند، سزاوار است و من مرگ را جز سعادت، و زندگى با ستمگران را جز خسارت و پشیمانى نمىبینم.
پس از هلاکت معاویه، مروان از امام حسین(ع) خواست با یزید بیعت کند، حضرت فرمود:
إنا لله و إنا إلیه و على الإسلام السلام إذْ قد بلیت الأمةُ براعً مثل یزید و لقد سمعتُ جدّى رسول الله(ص) یقول: الخلافة محرّمة على آل ابىسفیان; اناللّه و انا الیه راجعون!29
باید با اسلام خدافظى کرد که امت اسلامى به فرمانروایى چون یزید گرفتار آمده است. از جدّ خود پیامبر(ص) شنیدم که فرمود: خلافت بر دودمان ابوسفیان حرام است.
در کربلا نیز وقتى از ایشان خواستند تا با یزید بیعت کند، فرمود:
لا والله لا أعطیهم بیدى إعطاء الذلیل و لا أفرّ فرار العبید;30
نه به خدا قسم! همانند شخص ذلیل و خوار دست بیعت با شما نمىدهم و همچون بردگان از شما فرار نخواهم کرد.
بررسى نظرات قائلان به حرمت قیام علیه حاکم
آنچه گذشت، دیدگاه اسلام در این موضوع بود، که کاملاً واضح و صریح از قرآن، سنت و سیره معصومان(ع) فهمیده مىشود.
در مقابل، نظریه دیگرى وجود دارد که اطاعت از حاکمان ظالم و پیروى از آنان را مطلقاً واجب مىدانند; هرچند که ظالم باشند; در بیتالمال اسراف کنند، از حدود الهى تجاوز نمایند به صورت علنى شراب بخورند و اعمال حرام را آشکارا مرتکب شوند، یا انسانهاى بىگناه را به قتل برسانند. این نظریه تا موقعى که حاکمان به صورت آشکارا کافر نشوند و به معصیت و گناه دستور ندهند، اطاعت و پیروى از آنان را واجب و قیام علیه آنها را حرام مىداند.
از جمله این حکام، یزید بن معاویه، حجاج بن یوسف و ولید بود که خمر سر مىکشیدند، و بنابراین نظریه خروج بر آنان حرام و پیروى از آنها در غیر معصیت الهى واجب است.
این نظریه در دوران بنىامیه ظهور کرد و تا دوران بنىعباس ادامه داشت. در این مدت بسیارى از علما و فقها براى اثبات آن نظریهپردازى کردند، تا آنجا که نزدیک بود نظریه فقهى رسمى فقهاى اهلسنت در آن دوران شود و خلاف آن را بدعت بدانند! در ادامه به نمونههایى از سخنان این فقها و محدثان اشاره مىکنیم:
1. عبداللّه بن عمر:
مسلم از زید بن محمد از نافع نقل مىکند:
آنگاه که واقعه حره اتفاق افتاد، عبداللّه بن عمر نزد عبداللّه بن مطیع آمد; وى علیه یزید شوریده بود. عبداللّه بن مطیع دستور داد بالشتى براى مهمان بیاورند. عبداللّه بن عمر گفت: نیامدهام نزد تو بنشینم، بلکه آمدهام با تو سخنى بگویم. از رسول خدا(ص) شنیدم که فرمود: »هرکس از طاعت (حاکم) دست بردارد، روز قیامت خداوند را ملاقات خواهد کرد، در حالى که حجتى ندارد، و هر کس بمیرد در حالى که بیعتى بر عهده او نباشد، به مرگ جاهلیت مرده است«.31
2. عبداللّه بن عمرو العاص
او نیز به همین نظر معتقد بود و مردم را به آن دعوت مىکرد.32
3. حسن بصرى
وى نیز به اعتقاد به این نظریه معروف بود. از وى چنین نقل شده است:
امیران و حاکمان بر پنج چیز از امور مردم ولایت دارند: نماز جمعه، نماز جماعت، نماز عید، مرزها و حدود. به خدا قسم که دین برپا نمىشود مگر به وسیله آنان، اگرچه ستم و بىعدالتى کنند. به خدا قسم آنچه اصلاح مىکنند، از فسادى که به بار مىآورند، بیشتر است.
4. سفیان الثورى
او بر این دیدگاه اصرار مىکرد و آن را پایه ایمان مىدانست! وى به یکى از شاگردان خود به نام شعیب مىگوید:
اطاعت و فرمانبرى از رهبران و امیران و کسانى که با اجماع و رضایت مردم خلافت را به دست گیرند، واجب است; چه درستکار باشند و چه فاجر و گناهکار.
5. على بن مدینى
وى معتقد بود:
هر انسانى که به خدا و روز رستاخیز ایمان دارد، حرام است شبى را به صبح برساند مگر آنکه زیر سلطه امامى درستکار یا فاجر باشد; چراکه او امیرمؤمنان است. هیچکس حق ندارد نسبت به آنان بدگویى و با آنها مبارزه کند. دادن صدقات به آنها درست است و موجب برائت ذمه خواهد شد; چه حاکم درستکار باشد و چه فاجر و گناهکار. خواندن دو رکعت نماز جمعه پشت سر او و یا کسى که از طرف وى منصوب شده است، جایز مىباشد. هرکس نماز را اعاده کند، بدعتگذار، تارک ایمان و مخالف است و از فضیلت نماز جمعه برخوردار نخواهد شد، مگر آنکه اعتقاد داشته باشد که نماز پشت سر پیشوایان، چه درستکار و چه گناهکار، درست است. مستحب است هنگامى که پشت سر آنان نماز مىخوانند، درون خود تردیدى نداشته باشند و با دل و جان به آنان اقتدا نمایند. هرکس علیه امام مسلمانان خروج کند، اما مردم بر او اجماع کنند، شما نیز خلافت وى را بپذیرید. از هر راهى که آن را به دست آورده باشد، اشکالى نخواهد داشت، چه با رضایت و چه با غلبه و پیروزى بر حاکم، اما خروجکننده از سنت پیامبر پیروى نکرده است. اگر خروجکننده بمیرد، به مرگ جاهلیت مرده است. جنگ با سلطان و خروج علیه او جایز نیست. هرکس این کار را انجام دهد، بدعتگذار خواهد بود.33
6. اللالکائى (متوفاى 814 ه. ق) و بخارى
لالکائى در کتاب السنّه، فصلى را به عقاید اهلسنت اختصاص داده است; از جمله عقاید آنان، »وجوب فرمانبردارى و اطاعت از حاکمان، چه درستکار و چه فاجر« است. وى به نقل از بخارى مىنویسد:
در طول چهل و شش سال، بیش از هزار تن از دانشمندان اهل حجاز، مکه، مدینه، کوفه، بصره، واسط، بغداد، شام و مصر را به کرّات از نزدیک دیدهام و آنان را درک نمودهام و همگى بر این عقیده بودند.34
7. نووى
وى در شرحى که بر صحیح مسلم نوشته، مىگوید:
خروج علیه خلفا و جنگ با آنان به اجماع مسلمانان حرام است; حتى اگر فاسق و ستمگر باشند. اهلسنت بر این مطلب اجماع دارند که فسق باعث عزل سلطان نمىشود.35
8. ابنحجر
وى در کتاب فتح البارى فى شرح صحیح بخارى به نقل از ابنبطال، چنین آورده است:
فقها بر وجوب اطاعت از سلطانِ چیرهشده و سیطرهیافته و لزوم جهاد در رکاب او اجماع کردهاند، و اینکه اطاعت از او بهتر از خروج علیه وى است; چراکه باعث جلوگیرى از خونریزى و آرامش توده مردم خواهد شد. این مسئله استثناپذیر نیست، مگر آنکه از سلطان، کفر صریحى واقع شود.36
9. ابوبکر اسماعیلى
او در کتاب اعتقاد اهل الحدیث مىنویسد:
از جمله عقاید آنان، اعتقاد به وجوب نماز خواندن و نماز جمعه رفتن پشت سر پیشواى مسلمان است; چه درستکار و مؤمن باشد و چه فاجر و گناهکار; چراکه خداوند نماز جمعه را واجب کرد و با اینکه علم داشت که برگزارکنندگان آن ممکن است فاجر و فاسق باشند، ولى باز آن را واجب دانسته و استثنایى نگذارده; از جمله اعتقادات، لزوم جهاد در رکاب حاکمان است، حتى اگر ستمگر باشند.37
10. طحاوى و شارح الطحاویة
وى مىگوید:
خروج علیه رهبران و زمامداران را هرچند که ظالم و بیدادگر شوند، جایز نمىدانیم. آنان را نفرین نمىکنیم و دست از اطاعتشان برنخواهیم داشت. اطاعت از آنان را تا موقعى که مردم را به گناه و معصیت امر نکنند، اطاعت الهى مىدانیم و براى سلامتى و صلاح آنان دعا خواهیم کرد.38
همچنین شارح الطحاویة پس از ذکر ادله وجوب فرمانبرى و اطاعت از حاکمان مىنویسد:
قرآن و سنت بر وجوب اطاعت از ولىّ امر تا زمانى که به معصیت امر نکند، دلالت مىکند. در کلام الهى أطیعوا اللّه و أطیعوا الرسول و أولى الأمر منکم تأمل کنید! چرا خداوند در اولىالامر، کلمه اطیعوا را تکرار نمىکند; چراکه اولىالامر را نباید به صورت استقلالى اطاعت کرد; تنها در امورى که اطاعت خدا و پیامبر است، قابل اطاعت هستند. اطیعوا در مورد پیامبر به این دلیل تکرار شده که ثابت کند اطاعت از پیامبر قطعاً اطاعت از خداوند است و ایشان به جز اوامر الهى، دستورى را صادر نمىکند. اما در خصوص دلیل وجوب اطاعت از حاکمان، حتى در صورت ارتکاب ظلم و ستم باید گفت: اطاعت از آنان انتخاب میان بد و بدتر است; چراکه تالى فاسد خروج علیه آنان از تالى فاسد ستمگرىشان بیشتر است. همچنین بردبارى بر ظلم و ستم آنان باعث کفاره گناهان و دوچندان شدن ثواب اعمال خواهد شد; زیرا مسلط شدن حاکمان ظالم بر مردم، نتیجه اعمال و کردار خود آنهاست، در نتیجه وظیفه مردم تلاش در استغفار و توبه و اصلاح رفتار و اعمال است. در قرآن مىخوانیم:
آیا چون به شما (در جنگ احد) مصیبتى رسید (با آنکه در جنگ بدر) دو برابرش را (به دشمنان) رساندید گفتید: این (مصیبت) از کجا به ما رسید؟ بگو: آن از خود شما (و ناشى از بىانضباطى خودتان) است .39 نیز مىفرماید:
و اینگونه برخى از ستمکاران را به (کیفر) آنچه به دست مىآورند، سرپرست برخى دیگر مىگردانیم .40 پس مردم براى خلاص شدن از ظلم حاکمان باید خودشان ظلم را ترک کنند.
مالک بن دینار گفته: در برخى از کتابهاى الهى آمده: من مالک مُلک هستم و دلهاى ملوک و حاکمان در اختیار من است، پس هرکس مرا اطاعت کند، حاکمان را براى او رحمت، و هرکس از دستورات من نافرمانى کند، حاکمان را براى او مایه عذاب خواهم کرد، پس وقت خود را به دشنام دادن به زمامداران سپرى نکنید، بلکه توبه کنید تا با شما مهربان شوم.
11. الشیخ الصابونى (متوفاى 994 ه. ق)
وى در کتاب عقیدة أصحاب الحدیث مىنویسد:
اصحاب حدیث بر این باورند که خواندن نماز جمعه و عیدین و دیگر نمازها پشت سر حاکم و پیشواى مسلمان، چه درستکار و چه گناهکار و همچنین دعا براى موفقیت و صلاح آنان واجب است و خروج علیه آنها حتى با وجود روىآوردنشان به ظلم و ستم و حیف و میل اموال حرام مىباشد.41
آرا و نظریات دانشمندان وهابیت:
در رساله شیخ عبداللّه بن عبداللطیف آمده است:
اصحاب پیامبر(ص) به این احادیث عمل کرده و آنها را از اصول اسلام دانستهاند، و با اینکه از یزید بن معاویه، حجاج و خلفاى پس از آن - به جز عمر بن عبدالعزیز - رفتارهاى ناشایستى را دیدهاند، که به صورت علنى از آنان سرزده بود، ولى با این حال، خروج علیه خلفا و دشنام دادن به آنها را حرام دانسته، کسانى را که علیه آنان خروج کنند، همچون خوارج، خارج از دین قلمداد نمودهاند.42
برخى از مشایخ و علماى خاندان شیخ محمد بن عبدالوهاب، همچون شیخ محمد بن عبداللطیف، شیخ سعد بن حمد بن عتیق، شیخ عبداللّه بن عبدالعزیز العنقرى و دیگران مىنویسند:
از آیات قرآنى و احادیث نبوى و کلام علما و پژوهشگران، وجوب فرمانبردارى و اطاعت از ولىّ امر و تحریم کشمکش و مقابله با او فهمیده مىشود. کوتاهى او در انجام برخى واجبات، مجوزى براى مقابله با وى نخواهد بود، مگر آنکه کفر واضحى از وى سرزند.43
شیخ محمد بن عبداللطیف مىنویسد:
ادله در باب وجوب اطاعت از ولىّ امر از کتاب و سنت بسیار است تا آنجا که در برخى از روایات آمده است: »اسمعْ و أطعْ و إن أخذ مالک و ضرب ظهرک; فرمان حاکم را گوش دهید و از او اطاعت کنید حتى اگر اموال شما را بستاند و تازیانه به پشتتان بزند«. از این روى نافرمانى حاکم و اعتراض به او را حرام مىدانیم.44
شیخ عبداللّه بن عبدالعزیز العنقرى پس از ذکر ادله وجوب اطاعت از حاکم و نقل اقوال علما در این باب مىنویسد:
پس از آنکه نصوص قرآنى و احادیث نبوى و کلام علما را در باب وجوب اطاعت از ولىّ امر و تحریم مبارزه و منازعه با او و خروج علیه حکومتش فهمیدیم، گناهان و خطاهایى که از آنان صادر مىشود، موجب کفر و خروج از اسلام نمىشود. آنچه بر مسلمانان واجب است، نصیحت آنان به روش شرعى و با مدارا مىباشد. باید همچون سلف صالح، چهره حاکمان را در مجالس مختلف و میان مردم خراب نکنیم.
کسانى که بر این باورند که رویارویى با حاکمان از باب نهى از منکر است (که بر همه بندگان واجب است)، سخت در اشتباه و جهل به سر مىبرند. اینان از درک مفاسدى که به سبب این باور در دین و دنیا مترتب خواهد شد عاجزند. تنها کسانى این مسئله را درک مىکنند که خداوند دلهایشان را نورانى ساخته و راه و روش سلف صالح را شناخته باشند. این عقیده و باور ما در خصوص حاکمان است و از کسانى که مخالف این عقیدهاند و از هواى نفس خویش تبعیت مىکنند، بیزارى مىجوییم!45
شیخ عبدالعزیز بن باز در این خصوص مىگوید:
خروج علیه پیشوایان حتى در صورت گناهکار بودن آنان جایز نیست، بلکه باید در امور پسندیده از آنان تبعیت و در معصیت مخالفت نماییم، ولى دست از اطاعت آنان برنداریم.
سپس با ذکر چند حدیث دالّ بر این مطلب ادامه مىدهد:
منظور ما وجوب اطاعت و فرمانبرى در معروف و امور پسندیده از ولاة امر (امیران و علما) مىباشد، که در این صورت بهبود اوضاع، امنیت مردم، دادخواهى از مظلومان، دفع ظالمان و امنیت راهها را درپى خواهد داشت. خروج علیه حاکم و ایجاد شکاف میان جامعه جایز نیست، مگر آنکه کفر آشکارى از وى سرزند، که دلیلى براى خروج در پیشگاه خدا باشد. البته مشروط به آنکه خروج کنندگان توانایى رویارویى با حاکم را داشته باشند و نتیجه بدترى درپى نداشته باشد.46
شیخ محمد بن عبداللّه بن سبیل، امام و خطیب مسجدالحرام مىگوید:
وجوب اطاعت از امامان، حاکمان و امیران مسلمانان در غیر معصیت خدا و رسول، عقیده غیرقابل تغییر اهلسنت است، حتى اگر انواع ظلم و جور و فسق از آنان سرزند. تا آن زمان که از دایره اسلام خارج نشدهاند و کفر آشکار و بدون شبههاى از آنان سر نزده، اطاعت از آنان واجب است. همانگونه که پیامبر اسلام(ص) فرمود: »مگر آنکه کفر آشکارى که حجت و دستآویز شما در پیشگاه الهى باشد، از آنان صادر شود«. پس صبر بر ستم حاکمان و بیداد آنان واجب است و از ضرر خروج علیه آنان و دست کشیدن از اطاعتشان بهتر خواهد بود; چراکه خروج علیه حاکمان، مفاسد بزرگى را درپى خواهد داشت و چهبسا باعث شعلهور شدن آتش فتنهاى شود که آثار آن ادامه پیدا کرده و باعث وخیمتر شدن اوضاع و حتى خونریزى شود.47
دلایل قائلان به حرمت خروج علیه حاکم
1. تمسک به اطلاق آیات قرآن:
شیخ ابوبکر اسماعیلى در کتاب اعتقاد ائمة اهل الحدیث مىنویسد: خداوند نماز جمعه را واجب کرد و با علم به اینکه برگزار کنندگان آن ممکن است فاجر و یا فاسق باشند، ولى باز آن را واجب دانسته و استثنایى در آن قائل نشده است.48
خلاصه استدلال ایشان این است که امر خداوند به اطاعت حاکمان، همچون امر به خواندن نماز جمعه پشت سر حاکم، به صورت مطلق آورده شده است; پس تنها در مواردى که حاکم به معصیت الهى امر کند، مىتوان از دستور او سرپیچى کرد; و در موارد دیگر مطلقاً باید از وى تبعیت و پیروى کرد و خروج علیه او حرام است، مگر در صورتى که کفر آشکارى از وى سرزند.
نقد دلیل اول:
تمسک به اطلاق آیه کریمه قرآن، از عجیبترین استدلالها به کتاب الهى است; زیرا:
اولاً: خداوند متعالى ولایت و امامتى را براى فاسقان بر مسلمانان وضع نفرموده است:
و چون ابراهیم را پروردگارش با کلماتى بیازمود، و وى آن همه را به انجام رسانید، (خدا به او) فرمود: من تو را پیشواى مردم قرار دادم. (ابراهیم) پرسید: از دودمانم (چطور)؟ فرمود: پیمان من به بیدادگران نمىرسد.49
و در آیهاى دیگر از قرآن مىفرماید:
و به کسانى که ستم کردهاند، متمایل مشوید که آتش دوزخ به شما مىرسد.50
بنابراین وقتى تمایل داشتن به ستمگران حرام است، چگونه مىتوان براى آنان ولایت و امامت بر مسلمانان را تصور کرد؟! آیه 59 از سوره نساء، ما را به اطاعت از ولىّ امر رهنمون مىسازد، در حالى که آییات 124 سوره بقره و 113 سوره هود، ولایت و امامت ظالمان را نفى کرده است. علماى اصول در اینگونه استدلالها مىگویند: »انّ الحکم لا یثبت موضوعه; حکم، موضوع خود را ثابت نمىکند«، و در این مورد، حکم به اطاعت ولىّ امر، براى افرادى که با ظلم و ستم به قدرت دست یابند، ولایت و امامتى را ثابت نمىکند.
ثانیاً: تفاوت قائل شدن میان مخالفت با حاکمان و حرمت خروج علیه آنان - به گونهاى که گفته شود با دستورات حاکم در مواردى که معصیت و گناه باشد، مخالفت مىکنیم، ولى در عین حال خروج بر او را حرام مىدانیم - عملاً امکانپذیر نخواهد بود; چراکه دستور حاکم به انجام معصیت یا به صورت موردى اتفاق مىافتد و سپس از نظر خود برمىگردد، که در این صورت اگر حاکم قانونى و شرعى مسلمانان باشد، ولایت او قطع نخواهد شد; یا آنکه حاکم در گمراهى خویش غوطهور شده و بر ستمکارى و گمراهى و تباهى و فساد روى زمین اصرار دارد - همچون بسیارى از زمامداران گذشته و حال کشورهاى اسلامى - که در این صورت جدا کردن حکم مخالفت با دستورات او براساس حدیث نبوى: »لاطاعة لمخلوق فى معصیة الخالق«51 و حرمت خروج علیه حاکم گناهکار، امرى ناممکن خواهد بود.
فرق گذاشتن میان این دو حالت، بیشتر به فرضیه مىماند، تا حکم شرعى; زیرا حاکمى که بداند مسلمانان از خروج علیه او منع شدهاند، قطعاً آنان را به اطاعت از دستورات غیرقانونى و اوامرى که موجب معصیت شوند مجبور خواهد کرد، و این همان چیزى است که تاریخ معاصر نمونههاى زیادى از آن را به نمایش گذارده است. بنابراین هیچگونه راه گریزى از گناهان و دستورات حرام وجود ندارد، مگر خروج بر حاکم.
ثالثاً: خداى متعالى ما را از تمایل و رکون نسبت به ستمکاران نهى فرموده است; تمایل به ستمکاران، نهتنها با اطاعت از آنان تحقق مىیابد، بلکه با قبول ولایت و حاکمیتشان نیز محقق خواهد شد. پذیرش امامت و رهبرى ستمکاران و زیر سلطه حکومت و زعامت آنان رفتن، از بارزترین مصادیق رکون و تمایل به ظالمان به شمار مىرود.
خداوند مىفرماید: »و به کسانى که ستم کردهاند، متمایل مشوید که آتش (دوزخ) به شما مىرسد«.52 چنانچه بپذیریم اطلاق آیه 59 سوره نساء، شامل معصیت الهى هم مىشود، آیه 113 سوره هود آن را تخصیص مىزند و تنها شامل زمامدارانى خواهد شد که به احکام دینى پایبند هستند و به حدود الهى تجاوز نمىکنند و در صورت انحراف از مسیر دیانت، امامت و ولایت آنها از بین خواهد رفت.
رابعاً: همانگونه که مخالفت با حاکم ستمگر در معصیت خداوند واجب است، اطاعت از او در غیر که معصیت الهى نیز حرام است; چراکه پذیرش اطاعت وى، رکون و تمایل به او خواهد بود و خداوند ما را از آن نهى فرموده است.
ابنتیمیه در کتاب منهاج السنّه مىنویسد:
اگر کافر یا فاسقى دستورى بدهد که اطاعت الهى در آن باشد، اطاعت از آن حرام نیست. وجوب انجام آن عمل به خاطر دستور فاسق یا کافر ساقط نخواهد شد. همانگونه که اگر سخن درستى از وى شنیدیم، جایز نیست او را تکذیب نماییم. وجوب پیروى از سخن حق، به صرف آنکه گویندهاش فاسق است، ساقط نخواهد شد.53
شگفتى این سخن آن است که میان پیروى از حق و پیروى از فاسق در مواردى که حق مىگوید، تفاوت نگذاشته است. ما از حق تبعیت مىکنیم، ولى از فاسق حتى در مواردى که مطلب حقى را بخواهد، پیروى نخواهیم کرد; چراکه خداوند ما را از رکون و پیروى از او برحذر داشته و نهى کرده است. پیروى از فاسق، مصداق رکون و اطاعت از اوست. همچنین خداوند متعالى به ما دستور مىدهد به طاغوت کفر بورزیم و از پذیرش او سرباز زنیم. بدون تردید حاکم ستمگر مصداق بارز طاغوت به شمار مىرود و کفر به طاغوت به معناى عدم اطاعت از اوست.
ابنتیمیه به دنبال آن است که میان اطاعت از طاغوت و اطاعت از اوامرى که از سوى او صادر شده و مخالف دستورات الهى نیست، تساوى قائل شود، ولى تفاوت میان آن دو بسیار است، همانگونه که عدم پذیرش دستورات طاغوت در اینگونه موارد، معصیت الهى نخواهد بود.
خداى بزرگ مىخواهد هیچ سلطه و حاکمیتى براى طاغوت حتى از راه داورى میان مردم یا دعوت آنان به اقامه نماز جمعه ثابت نگردد. خداوند مىفرماید:
آیا ندیدهاى کسانى را که مىپندارید به آنچه به سوى تو نازل شده، ایمان آوردهاند (با این همه) مىخواهند داورى میان خود را به سوى طاغوت ببرند، با آنکه قطعاً فرمان یافتهاند که بدان کفر بورزند، ولى شیطان مىخواهد آنان را به گمراهى دورى دراندازد.54
روایت عمر بن حنظله که نزد فقها به »مقبوله« شهرت یافته است، نیز به همین مسئله تصریح مىکند:
من تحاکم إلیهم فى حق أو باطل فإنّها تحاکم إلى الطاغوت و ما یحکم له فإنّها یأخذه سُحْتاً و إن کان حقّاً ثابتاً له... ;55
هرکس در دعاوى، چه حق باشد و چه باطل به سلطان مراجعه کند، در حقیقت به طاغوت مراجعه کرده و هرچه را به حکم آنها بگیرد، در حقیقت به طور حرام گرفته، گرچه آنچه دریافت مىکند، حقِ ثابتِ او باشد; زیرا آن را به حکم و با رأى طاغوت و قدرتى که خداوند دستور داده به او کفر بورزند، گرفته است.
به تصریح این روایت، خداوند به ما دستور مىدهد به طاغوت کفر ورزیم و حاکمیت او را نپذیریم، حتى در صورتى که دستورات حقى از او صادر گردد; چراکه پذیرش دستورات طاغوت توسط مسلمانان، موجب تسلط آنها بر مؤمنان و داخل شدن تحت سیطره حکومت و محکم شدن پایههاى نظام آنها خواهد شد، و این همان چیزى است که خدا ما را از آن نهى فرمده است.
خامساً: خداوند ما را از پیروى افراط گرایان، مفسدان، انسانهاى غافل، هواپرستان، هوسرانان و گناهکاران به طور مطلق - چه در گناهان و چه در طاعات - نهى فرموده است. در قرآن مىخوانیم:
و فرمان افراط گرایان را پیروى نکنید، آنان که در زمین فساد مىکنند و اصلاح نمىکنند. 56
و نیز:
و از آن کس که قلبش را از یاد خود غافل ساختهایم و از هوس خود پیروى کرده و (اساس) کارش بر زیادهروى است، اطاعت مکن.57
و همچنین:
پس در برابر فرمان پروردگارت شکیبایى کن، و از آنان، گناهکار یا ناسپاسگزار را فرمان مبر.58
اینگونه نیست که عدم پیروى از مسرفان و ستمگران، در اسراف و ستم آنان باشد، بلکه خداوند به ما دستور مىدهد به طور مطلق، چه در صلاح و چه در فساد با آنان قطع رابطه نماییم; چراکه همکارى با آنها در غیر امور فاسد و ستمگرانه، باعث تقویت حکومت آنان خواهد شد; مسئلهاى که قطعاً مورد رضایت خداوند نیست.
2. استدلال به روایات
قائلان به وجوب اطاعت از حاکمان ستمگر، براى اثبات مدعاى خویش به روایاتى تمسک کردهاند که به بخشى از آنها اشاره خواهیم کرد:
مسلم در صحیح خود به نقل از حذیفة بن الیمان روایت مىکند:
عرض کردم: یا رسول اللّه! ما در عالم شرّى بودیم که با بعثت شما وارد خیر شدیم، پس از این شرّى در پیش است؟ فرمود: آرى. عرض کردم: آیا به دنبال آن شر، خیرى در پیش خواهد بود؟ فرمود: آرى. عرض کردم: آیا پس از آن خیر، شرّى در پیش است؟ فرمود: بله. عرض کردم: چگونه؟ فرمود: یکون بعدى أئمة لا یهتدون بهدایى و لا یستنّون بسنّتى و سیقوم فیهم رجال قلوبهم قلوب الشیاطین فى جثمان إنس; پس از من پیشوایانى مىآیند که بر دین من نیستند; به هدایت راه نمىروند و به سنت من عمل نمىکنند. میان آنها مردانى قیام مىکنند که دلهاى آنها دلهاى شیاطین در پیکره انسان است.
عرض کردم: اگر آن زمان فرا رسید و آن دوره را درک کردم، وظیفهام چیست؟ فرمود: بشنو و فرمان امیر را اطاعت کن، اگرچه بر پشت تو تازیانه زند و اموالت را ببرد; گوش ده و اطاعت کن!59
مسلم در روایتى دیگر از سلمة بن یزید جعفى روایت مىکند:
از رسول خدا سؤال کردم: اى پیامبر! به من خبر ده و مرا متوجه کن که اگر امیرانى بر ما حاکم شدند و حق خودشان را از ما بگیرند، ولى حقى را که ما مىخواهیم، به ما ندهند، تکلیف ما چیست؟ پیامبر رویش را برگرداند و اعتنا نکرد. باز سؤال کردم و پیامبر اعتنایى نکرد. باز سؤال خود را تکرار کردم، در این حال اشعث بن قیس او را به طرفى کشید که دیگر سخن نگوید. در این حال رسول خدا فرمود: إسمعوا و أطیعوا فأنما علیکم ما حمّلوا و علیکم ما حمّلتم; بشنوید و اطاعت کنید; زیرا وظیفه آنان برعهده خود آنهاست و شما هم تکلیف خودتان را دارید.60
عبادة بن الصامت چنین روایت کرده است:
رسول خدا(ص) از ما خواست تا با او بیعت کنیم و ما نیز بیعت کردیم. از جمله امورى که عهد کردیم، گوش فرا دادن به فرامین و اطاعت ایشان در راحتى و سختى و اوقات خوشایند و ناخوشایند و جانفشانى در راه او و اینکه در مسائل مربوط به حکومت با زمامداران منازعه نکنیم. حضرت فرمود: إلا أن تروا کفراً بواحاً عندکم من الله فیه برهان; مگر آنکه کفرى آشکار که دلیل شما براى خروج در پیشگاه خداوند باشد، از حاکم سرزند.61
عوف بن مالک از رسول خدا(ص) روایت مىکند که حضرت فرمود:
خیار أئمتکم الذین تحبّونهم و یحبّونکم و یصلّون علیکم و تصلّون علیهم و شرار أئمتکم الذین تبغضونهم و یبغضونکم...;
بهترین پیشوایان شما کسانى هستند که آنان را دوست بدارید و آنان نیز شما را دوست داشته باشند و بر آنان درود فرستید و بر شما درود بفرستند; و بدترین پیشوایان شما کسانى هستند که آنان را دشمن مىدارید و آنان شما را دشمن مىدارند و آنان را لعنت مىکنید و آنان نیز شما را لعنت مىکنند.
گفته شد: یا رسول اللّه! آیا آنان را با شمشیر برانیم؟ فرمود: تا وقتى که بین شما نماز برپا مىدارند خیر، ولى آنگاه که در حکمرانى وى چیزى را مشاهده کردید که براى شما ناخوشایند است، کار او را ناپسند شمارید، اما دست از اطاعت او نکشید.62
از امّسلمه نقل شده است که رسول خدا(ص) فرمود:
ستکون اُمراء فتعرفون و تنکرون فمن عرف برىء و مَن أنکر سلم...;
به زودى پیشوایان و حاکمانى خواهند آمد که برخى از شما نسبت به آنان شناخت دارید و برخى ندارید; پس آنکه شناخت پیدا کرد، قهراً تبرئه مىشود و آنکه شناخت پیدا نکرد، سالم مىماند، ولى بدا به حال آنکه رضایت داد و پیروى نمود.
عرض کردند: آیا با آنان مبارزه نکنیم؟ فرمود: خیر، تا آن گاه که نماز مىخوانند.63
مقصود از اینکه »هرکس شناخت پیدا کرد، تبرئه مىشود« آن است که هرکس عمل منکر را شناخت، راهى براى برائت و دورى از گناه و عقوبت آن پیدا خواهد کرد و با دل یا زبان و یا قلب خویش آن را عوض مىکند. در روایت دیگرى به جاى این عبارت آمده است: »فمن کره فقد برىء; هرکس آنان را انکار کند، تبرئه خواهد شد« که در این صورت معناى حدیث روشن خواهد بود.
از ابنعباس نقل شده است که پیامبر(ص) فرمود:
مَن کره مِن أمره شیئاً فلیصبر علیه فأنه لیس أحد من الناس خرج مِن السلطان شبراً فمات علیه...;64
هرکس از فرمانرواى خود به سبب چیزى ناراضى است، باید صبر کند; زیرا هیچیک از مردم به اندازه یک وجب از حکومت خارج نمىشوند، مگر آنکه اگر به این حالت بمیرد، به مرگ جاهلیت مرده است.
باز در همان کتاب به نقل از نافع چنین روایت شده است:
عبداللّه بن عمر (فرزند خلیفه دوم) هنگام ماجراى »حره« در زمان یزید بن معاویه بر عبداللّه بن مطیع (که علیه یزید قیام کرده بود) وارد شد. عبداللّه بن مطیع گفت: براى ابىعبدالرّحمن (کنیه عبداللّه بن عمر) بالش بیاورید. ابنعمر گفت: براى نشستن نیامدهام، آمدهام براى تو حدیثى نقل کنم. از پیامبر(ص) شنیدم که فرمود: من خلع یداً مِن طاعة لقى الله یوم القیامة لا حجة له و مَن مات و لیس فى عنقه بیعة مات میتة جاهلیة; کسى که دست از اطاعت بکشد، خداوند را در روز قیامت بدون آنکه حجتى داشته باشد، ملاقات خواهد کرد، و کسى که بمیرد و بر عهده وى بیعت نباشد، به مرگ جاهلیت مرده است.65
قاضى ابویوسف در کتاب الخراج از حسن بصرى روایت کرده است که پیامبر(ص) فرمود:
لا تسبّوا الولاة فانهّم إنْ أحسنوا کان لهم الأجر و علیکم الشکر و إنْ أساؤوا فعلیهم الوزر و علیکم الصبر...;66
فرمانروایان را دشنام ندهید; چراکه اگر نیکوکار باشند، براى آنان ثواب و پاداش است و بر شما شکر، و اگر بد باشند، گناهش به گردن آنان است و بر شماست صبر. همانا آنان نعمتهاى خدا هستند که به وسیله آنان از کسانى که خواسته باشد، انتقام مىگیرد، پس با تعصب و غضب به استقبال نقمت خدا نروید، بلکه با آرامش و گریه و زارى از نقمت استقبال نمایید.
در سنن ابىداوود از ابىهریره روایت شده است که پیامبر(ص) فرمود:
الجهاد واجبُ علیکم مع کلّ أمیر برّاً کان أو فاجراً...;67
جهاد بر شما همراه هر حاکمى واجب است، نیکوکار باشد یا بدکار، و نماز پشت سر هر مسلمان واجب است، نیکوکار باشد یا بدکار، اگرچه مرتکب گناهان کبیره گردد«.
روایات بسیار دیگرى نیز وجود دارد که بیانگر وجوب اطاعت و فرمانبردارى از حاکمان ستمگر و عدم جواز خروج علیه آنان است. این روایات به نوعى به روایات مستفیض ما شیعیان در این باب شباهت دارند.
این روایات با دو گروه دیگر از روایات و احادیث (که از جهت سند و دلالت از روایات اشاره شده قوىتر هستند) تعارض دارند. دسته اول روایاتى است که بر وجوب امر به معروف و نهى از منکر دلالت دارند و به ما دستور مىدهند که امور منکر را با اقدام عملى از بین ببریم، و دسته دیگر روایاتى است که ما را از کمک و یارى زمامداران ستمگر نهى کرده است. حال به توضیح این دو گروه از روایات مىپردازیم:
1. وجوب امر به معروف و برچیدن منکر به صورت اقدام عملى:
روایات در این باب بسیارند و صراحت دارند که مرتبه بالاى امر به معروف و نهى از منکر، مرحله اقدام عملى، و در درجه دوم تذکر زبانى، و در پایینترین مرتبه به صورت انکار قلبى است که ضعیفترین مراتب ایمان به شمار مىرود.
منظور از تغییر وضع موجود با اقدام عملى، به کارگیرى زور و قدرت است. ترمذى از طارق بن شهاب نقل مىکند:
اولین کسى که خطبهها را بر نماز مقدّم کرد، مروان بود. فردى به مخالفت با وى برخاست و گفت: برخلاف سنت پیامبر(ص) عمل کردى. مروان در جواب گفت: این مطلب به تو ربطى ندارد. پس ابوسعید گفت: این مرد به وظیفه خویش عمل کرد; چراکه از پیامبر(ص) شنیدم: من رأى منکراً فلینکر بیده و مَن لم یستطع فبلسانه و مَن له یستطع فبقلبه و ذلک أضعف الإیمان; هر آن کس که عمل منکرى را مشاهده کند، باید با اقدام عملى به مخالفت با آن بپردازد و اگر نتوانست، با زبان خویش جلوگیرى کند و اگر نتوانست، در دلْ آن عمل را انکار نماید، که این ضعیفترین مراتب ایمان است.
ابوعیسى مىگوید: این حدیث، صحیح و حسن است.68
برخلاف دیدگاهى که مراتب امر به معروف و نهى از منکر را به صورت »امرى تنازلى« تعریف مىکند، و عدم قیام در برابر ظالمان را بالاترین مرتبه آن مىشمارد، در این احادیث به صورت »امرى تصاعدى« تعریف شده و قیام و اقدام عملى، بالاترین مرتبه امر به معروف و نهى از منکر به شمار آمده است.
ترمذى در سنن خویش از ابىسعید خدرى از پیامبر اسلام(ص) روایت مىکند:
إن مِن أعظم الجهاد کلمة عدل عند سلطان جائر;69
از برترین جهادها، سخن عادلانه نزد سلطان جائر گفتن است.
نیز از نعمان بن بشیر نقل کرده است:
پس از نماز عشا در مسجد نشسته بودیم که پیامبر(ص) از منزل خود خارج شده و به مسجد آمد. نگاه به آسمان کرده و سپس نگاهش را پایین انداخت. گمان بردیم که حادثهاى در آسمان اتفاق افتاده. فرمود: ألا إنها ستکون بعدى أمراء یظلمون و یکذبون...;70
پس از من حاکمانى سرکار خواهند آمد که ستم خواهند کرد و دروغ خواهند گفت. پس هرکس دروغ آنان را تصدیق کرده و در کنار آنان و یاور آنها در ستمگریشان باشد، از من نیست و من از او نیستم، و هرکس که آنان را تصدیق نکند و یاورشان نباشد، از من است و من از اویم.
در صحیح مسلم از پیامبر اسلام(ص) روایت شده:
مَن رأى منکم منکراً فلیغیّره بیده... ;71
هر آن کس از شما که منکرى را ببیند، باید با اقدام عملى به مخالفت با آن بپردازد. اگر نتوانست، با زبان خویش جلوگیرى کند. اگر نتوانست، در دل خویش آن عمل را انکار نماید و این ضعیفترین مراتب ایمان است.
نیز از جابر بن عبداللّه نقل مىکند:
شنیدم که پیامبر(ص) فرمود: لا تزال طائفة مِن امتى یقاتلون عن الحق ظاهرین...;72
پیوسته دستهاى از امت من بر اساس حق جهاد مىکنند و پیروز خواهند بود تا روز قیامت فرا برسد.
باز در همان کتاب به سند خویش از جابر بن سمره از پیامبر اکرم(ص) روایت مىکند:
لن یبرح هذا الدین دائماً یقاتل علیه عصابة مِن المسلمین...;73
پیوسته دین برپا خواهد بود و گروهى از مسلمانان براى آن جهاد مىکنند تا قیامت فرا برسد.
در سنن ابىداوود به سند خویش از عبداللّه بن مسعود آورده است:
پیامبر(ص) فرمود: إن أوّل ما دخل النقص على بنى اسرائیل کان الرجل یلقى الرجل فیقول یا هذا اتّق الله و دغ ما تصنع فإنّه لا یحلّ لک ثم یلقاه مِن الغد فلا یمنعه ذلک أنْ یکون...;74
اولین ایرادى که بر بنىاسرائیل وارد شد، این بود که یکى از آنان دیگرى را ملاقات مىکرد و به او مىگفت: از خدا بترس و دست از کارهاى خود بردار. این کارها براى تو شایسته نیست، آنگاه فردا او را ملاقات مىکرد، اما کارهاى زشت او مانع نمىشد که با وى همغذا و همکاسه و همنشین شود. پس آنگاه که چنین کردند، خداوند رابطه دلهاى آنها را برهم زد، آنگاه این آیه را تلاوت فرمود:
»آنان که از بنىاسرائیل کافر شدند، با زبان داوود و عیسى بن مریم مورد لعن قرار گرفتند«، تا آنجا که فرمود: »اینان فاسقان هستند. « آنگاه پیامبر افزود: باید امر به معروف و نهى از منکر کنید و دست ستمگر را بگیرید و او را به حق بازگردانید و وى را در چهارچوب حق محدود کنید.
باز در سنن ابىداوود به سند خویش از قیس، از ابوبکر آمده است که در خطابهاى پس از حمد و ثناى الهى گفت:
اى مردم! آیه »علیکم انفسکم، لا یضرکم مَن ضلّ اذا اهتدیتم; بر شما باد نفسهاى خودتان. اگر شما هدایت یافتید، کسانى که گمراه شدهاند، به شما آسیبى نمىرسانند« را مىخوانید، ولى درست معنا نمىکنید. از خالد شنیدم که مىگفت: از پیامبر(ص) شنیدم که فرمود: إن الناس إذا رأوا الظالم فلم یأخذوا على یدیه... ; مردم اگر ستمگرى را مشاهده کنند و دست او را از ستمگرى باز نگیرند، دور نیست که خداوند همه آنها را به عذاب فرا گیرد.
عمرو از هشیم نقل کرده که از پیامبر(ص) شنیدم:
ما مِن قوم یُعمل فیهم بالمعاصى ثمّ یقدرون على أن یغیّروا...;75
اگر بین قومى معصیت صورت گیرد و آنان قادر باشند که از آن جلوگیرى کنند اما جلوگیرى نمىکنند، بعید نیست خداوند همه آنان را به عذاب گرفتار کند.
باز در همان کتاب به سند خویش از جریر، نقل شده که از پیامبر(ص) شنیدم:
ما مِن رجلً یکون فى قوم یُعمل فیهم بالمعاصى یقدرون على أن یغیّروا علیه...;76
خداوند هیچ قومى را که فردى میان آنان معصیت مىکند و قدرت اعتراض به وى را دارند اما به او اعتراض نمىکنند، رها نمىگذارد، مگر اینکه پیش از مردن، همه آنها را عذاب خواهد کرد!
در سنن ابنماجه، از پیامبر(ص) روایت شده:
لا تزال طائفة من امتى قوّامة على أمر الله...;77
پیوسته طایفهاى از امت من بر امر خداوند پایدار مىمانند و کسانى که با آنان مخالفت مىکنند، نمىتوانند به آنان زیان برسانند.
همچنین در کتاب الدّر المنثور از پیامبر(ص) روایت شده:
إن رحى الإسلام ستدور فحیث ما دار القرآن فدوروا به...;78
همانا آسیاب اسلام به زودى به گردش درمىآید، پس به آنسو که قرآن مىگردد، به گردش درآیید. چهبسا سلطان و قرآن با یکدیگر مىجنگند و از هم جدا مىشوند، و اینکه به زودى بر شما پادشاهانى حاکم مىشوند که بر شما به نوعى حکم مىرانند و بر خودشان به نوعى دیگر. پس اگر آنان را پیروى کنید، شما را گمراه مىکنند و اگر نافرمانیشان کنید، شما را به قتل مىرسانند. گفتند: اى پیامبر! اگر آن روز را درک کردیم، چه کنیم؟ فرمود: همانند اصحاب حضرت عیسى(ع) باشید که ارّه و بر چوبه دار بالا کشیده مىشدند! مرگ در اطاعت خدا بهتر از زندگى در معصیت خداوند است.
در نهج السعاده، مستدرک نهج البلاغه آمده است:
ابوعطاء مىگوید: امیرالمؤمنین على بن ابىطالب(ع) در حالى که ناراحت بود و نفس عمیق مىکشید، بر ما وارد شد و فرمود: کیف أنتم و زمان قد أظلکم؟ تعطّل فیه الحدود و یتّخذ المال فیه دولاً و یعادى فیه أولیاء الله...; چگونه هستید آنگاه که زمانى بر شما سایه افکند که حدود الهى در آن تعطیل شده و مال خدا را دست به دست مىچرخانند و دوستان خدا را دشمن مىدارند و دشمنان خدا را دوست مىدانند؟
عرض کردیم: اگر آن روز را درک کردیم، چه کنیم؟ فرمود: همانند اصحاب حضرت عیسى(ع) باشید که ارّه و به دار آویخته مىشدند. مرگ در اطاعت خدا بهتر از زندگى در معصیت خداوند است.79
در روایتى از جابر از امام صادق(ع) آمده است:
فأنکروا بقلوبکم و الفظوا بألسنتکم و صکّوا بها جباههم...;80
منکر را با دلهایتان ناخوشایند بدارید و با زبانهایتان نهى کنید و با اِعمال قدرت پیشانى کسانى را که مرتکب منکر مىشوند، بکوبید و در راه خدا از ملامت هیچ ملامتگرى باک نداشته باشید، پس اگر اندرز گرفتند و به حق بازگشتند، دیگر کارى به آنها نداشته باشید; زیرا مبارزه همواره با کسانى است که به مردم ستم مىکنند و به ناحق در زمین فساد برمىانگیزند. براى اینان است کیفر دردناک. با اینان است که باید با پیکرهاى خود جهاد کنید و با دلهایتان به آنان کینه بورزید، بدون اینکه بخواهید خود سلطه یافته یا اموالى را غصب کنید و یا با ستمکارى بخواهید ظفر بیابید. تا آنگاه که به امر خداوند بازگردند و به اطاعت خداوند گردن نهند.
همانگونه که به روشنى از حدیث فهمیده مىشد، خداوند به مسلمانان اجازه نمىدهد با سیطره ستمگران کنار بیایند، بلکه مىتوانند پس از بىنتیجه ماندن اندرزها، با قدرت با آنان مقابله کرده و آنها را وادار کنند در برابر حق گردن گذارند و از آن تبعیت کنند.
شریف رضى در نهج البلاغه از امام على(ع) روایت مىکند:
فمنهم المنِر للمنکَر بقلبه و لسانه و یده فدلک المستکمل لحضال الخیر و منهم المنکِر للسانه و قلبه التارک بیده...;81
برخى منکر را با دست و زبان و قلب مورد انکار قرار مىدهند. این آن کسى است که خصلتهاى نیک را به کمال رسانده است. برخى آن را با زبان و قلب مورد انکار قرار مىدهند، ولى دست فرو مىگذارند. این افراد دو خصلت از خصال نیک را آورده و دیگرى را ضایع کردهاند. برخى با قلب مورد انکار قرار داده، ولى دست و زبان را فرو نهادهاند. این آن کسى است که از سه خصلت، دو خصلت نیک را ضایع کرده و یکى را به جا آورده است. برخى نه با زبان و نه با قلب و نه با دست، نهى از منکر نمىکنند. اینان مردگانى هستند در میان زندهها. همه اعمال نیک و جهاد در راه خدا در مقابل امر به معروف و نهى از منکر، همانند قطرهاى است در برابر دریا. بى گمان امر به معروف و نهى از منکر، نه اَجَل را نزدیک مىکند و نه از روزى مىکاهد. برتر از همه اینها، ابراز سخن عادلانهاى است در برابر پیشواى ستمگر.
در تفسیر منسوب به امام حسن عسکرى(ع) به نقل از پیامبر(ص) روایت شده:
مَن رأى منکم منکراً فلینکر بیده ان استطاق فإن لم یستطع فبلسانه...;82
هرکس از شما منکرى را ببیند، باید با دست خویش (عملاً) آن را انکار نماید و اگر نتوانست با زبان و اگر نتوانست با قلب خویش انکار کند. همین که خداوند بداند که در دل از آن عمل منکر بیزار و ناراحت است، کفایت مىکند.
حضرت اباعبداللّه الحسین(ع) در باب امر به معروف و نهى از منکر مىفرمایند:
اعتبروا ایهّا الناس بما وعظ الله به أولیاءه مِن سوء ثنائه على الأحبار...;
اى مردم! از موعظههاى خداوند به اولیاى خود (آنگاه که احبار و علماى یهود را سرزنش مىکند) عبرت بگیرید، آنجا که مىفرماید: »چرا ربانیون و احبار، آنان را از گفتار آلودهشان باز نداشتند.83 و نیز آنجا که مىفرماید: »از بنىاسرائیل، آنان که کفر ورزیدند، مورد لعن قرار گرفتند - تا آنجا که مىگوید: - و چه بدکارهایى را مرتکب مىگشتند.«84 و خداوند سبحان بدین جهت بر آنان عیب گرفت که ستمگرانى را که در مقابلشان مرتکب اعمال زشت و فساد مىشدند، مشاهده مىکردند، اما به خاطر منافعى که از ستمگران به آنان مىرسید و نیز به خاطر ترسى که از آنان داشتند، نهىشان نمىکردند و حال آنکه خداوند متعالى مىفرماید: »از مردم نهراسید و از من بترسید. «85 و نیز مىفرماید: »مردان و زنان مؤمن، برخى از آنها اولیاى برخى دیگر هستند. امر به معروف و نهى از منکر مىنمایند. «86 خداوند سبحان بر امر به معروف و نهى از منکر به عنوان دو فریضه شرعى تأکید کرده، بدانجهت که آگاه است اگر آندو در جامعه اجرا نشوند، تمام فرایض، چه فرایض سخت و چه فرایض آسان اجرا نخواهند شد; چراکه امر به معروف و نهى از منکر وسیله دعوت به اسلام همراه با بازگرداندن حقوق افراد ستمدیده، مخالفت با ستمگر، تقسیم بیتالمال و غنایم و گرفتن صدقات و واجبات مالى از جاى خود و مصرف آن در جایگاه به حق خودش مىباشد، و شما اى جماعت (علما) جماعتى هستید که به علم مشهورید و به خوبى نامور و به خیرخواهى معروف، و به خاطر انتسابتان به خدا در نفوس و دلهاى مردم با ابهتید. افراد شریف از شما مىترسند و افراد ضعیف به شما احترام مىگذارند. افرادى که بر آنها فضیلت و تسلطى ندارید، شما را بر خویشتن مقدم مىدارند. در برآوردن حواج مردم، هنگامى که از دستیابى به آن محروم گردند، شفاعت مىکنید، و در کوچه و بازار با هیبت پادشاهان و کبکبه بزرگان راه مىروید. آیا تمامى اینها که به آن نایل شدید، جز به خاطر امیدى است که بر شما مىرفت که قیام به حق کنید؟ اکنون شما را چه مىشود که بیشترین حقوق الهى را زیر پا گذاشتهاید؟
شما حق پیشوایان به حق را سبک شمردهاید و حق ضعیفان را پایمال ساختید، اما آنچه را به گمان خود، حق خویش مىدانستید، مطالبه کردید. شما هرگز نه مالى را در راه خدا از دست دادید و نه جانتان را براى آنکه خلقش کرده، هیچگاه به مخاطره افکندید و نه با هیچ قوم و عشیرهاى در جهت خدا دشمنى و مبارزه کردید. شما بهشت و همنشینى با پیامبران الهى و امان از عذاب جهنم را از خداوند آرزو مىکنید، ولى من بر شما - اى کسانى که از خدا آرزوى بهشت دارید - مىترسم که نقمتى از نقمتهاى الهى شما را فرا گیرد; چراکه از کرامت الهى به چنین مقام و منزلتى دست یافتهاید، اما آنکس را که خداوند واقعاً بزرگش شناخته، گرامى نمىدارید، با آنکه خود به خاطر خدا در میان بندگان خدا مورد احترام هستید.
مشاهده مىکنید که عهد و پیمانهاى الهى شکسته شده، اما فریاد سر نمىدهید، در صورتى که به خاطر پارهاى از عهد و قرارهاى پدرانتان ناله و فزع مىکنید، اما عهد و ذمه رسول خدا حقیر و پایمال شده، نسبت به آن بىتوجه هستید. کورها و لالها و زمینگیرها که در شهرها بدون سرپرست رها گشتهاند، بر آنان رحم نمىآورید و نه در جایگاه خود براى آنان کارى انجام مىدهید و نه کسانى را که مىخواهند به آنان کمک کنند، یارى مىرسانید، اما خود با ساخت و پاخت و سازش با ستمگران براى خویش امان و ایمنى مىجویید! همه اینها از مواردى است که خداوند سبحان شما را جهت پرهیز از انجام آن و نهى از منکر، و به مبارزه با آن امر فرموده، اما از آن غافلید.
... پس اینک شما اى علماى بلاد! اگر ما را یارى ندهید و با ما به انصاف رفتار ننمایید، ستمگران بر شما قوّت خواهند یافت و در خاموش کردن نور پیامبرتان تلاش خواهند کرد و خدا ما را کافى است. تنها به او توکل نمایید و به درگاه او انابه آورید و بازگشتها به سوى اوست.87
بنابراین روایات بسیارى وجود دارد که بر وجوب امر به معروف و نهى از منکر به صورت عملى و از بین بردن ستم با به کارگیرى قدرت و نهى از همراهى با ستمگران و امر به مقاومت و رویارویى مسلحانه با آنان و برپایى دولت عدالت مدار دلالت مىکنند. با توجه به اینکه در موارد تعارض روایات، موظفیم که آنها را به قرآن عرضه داریم و از آن دسته که موافق کتاباند تبعیت کنیم، این روایات نیز موافق قرآن و واجبالاتباع مىباشند.
2. تحریم کمک به حاکم ستمگر
این گروه از روایات، هر نوع کمک به حاکم ظالم را هرچند ناچیز، تحریم مىکند و بر تحریم تأکید مىنماید. این روایات علاوه بر تعداد بسیارشان، هم از طریق شیعه و هم از اهلسنت وارد شدهاند و حکم قرآنى حرمت »رکون بر ستمگران« را تأکید مىکنند. در تعارض میان این گروه از روایات و روایات دال بر سکوت، به قرآن کریم مراجعه مىکنیم و شکى نیست که قرآن مردم را از »رکون بر ستمگران« برحذر داشته است.
ترمذى در کتاب الفتن به سند خویش از کعب بن عجزه، از پیامبراکرم(ص) روایت مىکند:
سیکون بعدى أمراء فمن دخل علیهم فصدّقهم...;88
پس از من فرمانروایانى مىآیند که هرکس با آنان همراه شود و آنها را در دروغهایشان تصدیق کند و بر ستمگرى یاریشان دهد، از من نیست و من از او نیستم و کنار حوض بر من وارد نمىشود.
در مسند احمد به سند خویش از جابر بن عبداللّه آورده است که پیامبر(ص) به کعب بن عجزه فرمود:
أعاذک الله مِن إمارة السفهاء... أمراء یکونون بعدى لا یقتدون بهدایى... ;89
خدا تو را حفظ کند از فرمانروایى افراد کمخرد... فرمانروایانى که پس از من مىآیند، به هدایت من اقتدا نمىکنند و به سنت من خود را نمىآرایند، پس کسانى که آنان را در دروغشان تصدیق کنند و بر ستمگریشان یارى دهند، از من نیستند و من از آنان نیستم و کنار حوض بر من وارد نمىشوند. کسانى که آنان را در دروغشان تکذیب نکنند و بر ستمگرى یاریشان ندهند، از من هستند و من از آنان هستم و به زودى کنار حوض بر من وارد مىشوند.
در صحیحه ابنحمزه از امام زینالعابدین(ع) روایت شده:
ایاکم و صحبته العاصین و معونة الظالمین;90
از رفاقت با گناهکاران و یارى ستمگران بپرهیزید.
در خبر طلحة بن زید، از امام صادق(ع) وارد شده:
العامل بالظلم و المعین له والراضى به شرکاء ثلاثتهم;91
ستمگر و آنکه او را یارى مىدهد و آنکه از عمل وى اظهار خوشنودى مىکند، هرسه با هم شریک هستند.
محمد بن عذافر از پدرش نقل مىکند که امام صادق(ع) به او فرمود:
یا عذافر نبّئت أنّک تعامل أبا ایوب و الربیع فما حالک إذا نودى بک فى اعوان الظلمة...;92
اى عذافر! به من خبر رسیده که با اباایوب و ربیع تعامل و همکارى مىکنى. آن گاه که در روز قیامت نام تو را همراه اعوان و یاران ستمگران ببرند، حالت تو چگونه خواهد بود؟
عذافر از شدت حزن ساکت شد. امام(ع) وقتى او را در این حالت دید فرمود: آرى اى عذافر! تو را از آنچه خداوند من را از آن ترسانده بود، ترساندم.
محمد مىگوید: از آن وقتى که پدرم از نزد امام صادق(ع) بازگشت تا آن زمان که درگذشت، غمگین بود.
حریز مىگوید امام صادق(ع) فرمود:
اتقوا الله و صونوا دینکم بالورع و قوّوه بالتقیة و الإستغناء بالله...;93
از خدا بترسید و دین خود را با ورع حفظ کنید و با تقیه و اکتفا کردن به خداوند در طلب حوائج و خواستهها به جاى سلطان، دین را تقویت نمایید. آن کس که در مقابل صاحب قدرت و حکومتى کرنش کند و براى به دست آوردن آنچه از امور دنیوى در اختیار حاکم است، با دین خدا مخالفت نماید، خداوند به او توجهى نخواهد کرد و حاکم را نسبت به او دل سنگ و بىرحم خواهد ساخت و خدا آن شخص را به سطان حواله خواهد کرد; پس اگر به چیزى از دنیاى او دست یافت، خداوند برکت را از آن برخواهد داشت و براى آنچه از این اموال در راه حج و یا آزادى بردگان و اعمال نیک و امور خیریه انفاق کرده، ثواب و پاداشى نخواهد داد.
ابىبصیر مىگوید از امام صادق(ع) در خصوص حاکمان پرسیدم، فرمود:
یا أبامحمد لا و لامدّة قلم إن أحدهم لا یصیب من دیناهم شیئاً...;94
کوچکترین کمکى به آنان نکنید، حتى به اندازه تراشیدن سر یک قلم. هیچکس از دنیاى آنان به چیزى دست نخواهد یافت، مگر آنکه از دین او چیزى بکاهند (یا مگر آنکه به همان مقدار از دین او بکاهند).
ابىیعفور مىگوید:
نزد امام صادق(ع) بودم که مردى از شیعیان داخل شد و عرضه داشت: گاه برخى از ما در تنگدستى زندگى مىکنند و از سوى حکومت جهت ساخت و ساز و بنایى دعوت مىشوند. نظر شما در مورد همکارى چیست؟ فرمود: ما أحبّ إنّى عقدت لهم عقدة أو وکیت لهم و کأً و إن لى ما بین لابتیها... ; دوست نمىدارم گرهاى در زندگى آنان ایجاد کرده و مشکلى بر مشکلات آنان بیفزایم و در مقابل آن بین دو سنگلاخ (سرتاسر زمینهاى حاصلخیز مدینه) را به من بدهند، ولى حتى به اندازه تراشیدن سر یک قلم با آنان همکارى نکنید. بدان که یاوران ستمکاران در روز قیامت در سرپردهاى از آتش هستند تا خداوند بین سایر بندگان حکم براند.95
یونس بن یعقوب مىگوید امام صادق(ع) به من فرمود:
لانعنّهم على بناء مسجد;96
براى ساختن مسجد هم به آنان کمک نکن.
جهم بن حمید از امام صادق(ع) روایت مىکند:
آیا حکومت اینان را قبول مىکنى؟ عرض کردم: خیر. فرمود: چرا؟ عرض کردم: براى حفظ دین خودم. فرمود: آیا بر این عقیده استوارى؟ عرض کردم: بله. فرمود: اکنون دین تو سالم ماند.97
از صفوان بن مهران نقل است:
خدمت ابىالحسن اول (امام موسى بن جعفر(ع« رسیدم. فرمود: کلّ شىء منک حسن جمیل خلا شیئاً واحداً... کراؤک جمالک مِن هدا الرجل یعنى هارون... ; همه چیز تو خوب است مگر یک چیز... اینکه شترهایت را به این مرد، یعنى هارون کرایه مىدهى.
گفتم: شترهایم را براى هوى و هوس یا براى صید یا خوشگذرانى به او کرایه نمىدهم، بلکه براى راه مکه کرایه مىدهم و خودم نیز همراه وى نمىروم، بلکه غلامانم را همراه او مىفرستم. فرمود: آیا نمىخواهى کرایه تو را بپردازند؟ آیا دوست دارى زنده باشند تا کرایه تو را بپردازند؟ کسى که بقاى آنها را دوست داشته باشد، از آنان است و با آنان به آتش وارد مىشود.
صفوان مىگوید: رفتم و تمام شترهایم را فروختم. وقتى هارون از کار من باخبر شد، به دنبال من فرستاد و گفت: شنیدهام شترهایت را فروختهاى، چرا؟ گفتم: سن و سال من زیاد شده و غلامان دیگر به وظایف خود عمل نمىکنند. هارون گفت: هرگز، هرگز، مىدانم با اشاره چه کسى این کار را کردهاى. موسى بن جعفر به تو گفته است. گفتم: مرا با موسى بن جعفر چه کار؟ گفت: این حرفها را کنار بگذار، به خدا قسم! اگر رفتار نیک تو نبود، تو را مىکشتم!98
سکوتى از امام صادق(ع) از پدران خویش(ع) از پیامبراکرم(ص) روایت مىکند:
إذا کان یوم القیامة نادى منادً أین أعوان الظلمة... ;99
هنگامى که روز قیامت فرا مىرسد، ندادهندهاى فریاد سر مىدهد: کجا هستید یاوران ستمگران؟ کیست آنکه لیقه در دوات آنان ریخته یا سرکیسهاى براى آنان دوخته و یا مدادى براى آنان تراشیده است؟ همه اینان را با آنان (ستمگران) محشور کنید!
ابنحجر در کتاب الزواجر در باب ستم سلاطین و زمامداران و قاضىها نقل مىکند:
روزى خیاطى نزد سفیان ثورى آمد، گفت: لباسهاى سلطان را مىدوزم، آیا از نظر شما من از همکاران و یاوران ستمگران به شمار مىروم؟ سفیان به او گفت: تو خود از ستمگرانى. یاوران ستمگران کسانى هستند که سوزن و نخها را به تو مىفروشند.100
این دست از روایات نیز بسیار است. اگرچه احادیث در باب تحریم همکارى و کمک به حاکمان ستمگر وارد شدهاند، ولى به راحتى و بدون نیاز به تأمل زیاد مىتوان از آنها نتیجه گرفت که هرگونه تمایل، اطاعت، پذیرش حکومت و رفتن زیر پرچم ستمگران، چه در جنگ و چه در صلح حرام است.
ادعاى اجماع قائلان به عدم حرمت
کسانى که در طرف مقابل هستند، ادعا مىکنند که اطاعت و فرمانبرى از حاکم ستمگر در غیر از معصیت الهى، مورد توافق فقها و اجماعى است.
نووى در توضیح روایت عبادة بن الصامت، در شرح صحیح مسلم آورده است:
حدیث مىگوید: »لا تنازعوا ولاة الأمور فى ولایتهم و لا تعترضوا علیهم...;
با زمامداران امور به منازعه برنخیزید و به آنان اعتراض نکنید، مگر آنکه کارى ناپسند و منکر که خلاف قواعد اسلامى است، از آنان سرزند، که در این صورت آن عمل را انکار کرده و با سخن حق به آنها تذکر دهید، ولى خروج علیه آنها و جنگیدن با آنان به اجماع مسلمانان حرام است، هرچند از ستمگران فاسق باشند«. در این خصوص روایات بسیارى وارد شده و اهلسنت اجماع دارند که سلطان، با فاسق شدن عزل نمىشود و دلیلى که از برخى علماى اهلسنت - از معتزله - در خصوص امکان عزل حاکم ذکر شده، نظرى غلط و مخالف اجماع است.101
همچنین ابنحجر در کتاب الفتح از ابنبطّال نقل مىکند:
فقها بر وجوب اطاعت از سلطان غلبهیافته و جهاد در رکاب وى اجماع کردهاند; چون اطاعت از او بهتر از خروج علیه وى است... و استثنایى در آن نیست، مگر جایى که کفر واضحى از حاکم سرزند.
نقد: در نقض این اجماع همین بس که سرور جوانان اهل بهشت حضرت اباعبداللّه الحسین(ع) علیه یزید بن معاویه خروج کرد و همراه یاران و اهلبیت خویش در این حادثه جان خود را فدا کرد. حسین بن على(ع) از اهلبیت است، که قرآن به صراحت، آنان را از هر پلیدى پاک و منزه دانسته، و در حدیث ثقلین همتراز قرآن معرفى شدهاند، و سیره او براى تمام مسلمانان حجّت خواهد بود.
طبرى در تاریخ خود و ابناثیر در کتاب الکامل مىنویسند:
امام حسین(ع) براى اصحاب خویش و اصحاب حر، خطبه خواند و فرمود: أیّها الناس إن رسول الله(ص) قال: مَن رأى سلطاناً جائراً مستحلاً لحرام الله، ناکثاً لعهد الله، مخالفاً سنته رسول الله...;
اى مردم! همانا پیامبر(ص) فرمود: هرکس سلطان ستمگرى را مشاهده کند که محرمات و حدود الهى را حلال و هتک کرده و عهد خدا را مىشکند و با سنت رسول خدا مخالفت نموده و میان مردم براساس تجاوز و گناه حکمرانى مىکند، اما به وسیله گفتار و کردار با وى به مخالفت برنخیزند، بر خداوند است که ایشان را در جایگاهى که براى آن سلطان انتخاب کرده، وارد نماید.
آگاه باشید که اینان (یزید پلید و یاورانش) به یقین فرمانبر شیطان شده و از اطاعت خداوند سرباز زدهاند. فساد را آشکار و حدود الهى را معطّل گذاشتند. اموال عمومى و بیت المال را به خود اختصاص داده و حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام شمردهاند، و من سزاوارترین کسى هستم که علیه اینان بشورم و این وضع را تغییر دهم.102
دیدگاه علماى اهلسنت در تمجید از قیام امام حسین(ع) و تکفیر یزید:
1- ابنخلدون:
وى در المقدمه مىنویسد:
سخن قاضى ابوبکر ابنالعربى مالکى اشتباه است که در کتاب العواصم و القواصم گفته: »حسین(ع) با شمشیر جد خود کشته شد«; چراکه از این نکته غافل بوده که یکى از شرایط پیشوایى و زعامت مسلمانان عدالت است، و چه کسى براى خلافت مسلمانان از حضرت(ع) در امامت و مبارزه با اهل آرا عادلتر است؟!
وى در ادامه اجماع علما را بر فسق یزید ذکر مىکند:
در این صورت یزید سزاوار حکومت نبود و به همین دلیل امام خروج علیه او را تنها راه ممکن مىدید.103
2. ابنالجوزى:
به اعتقاد وى: خروج بر پیشوا و امام غیرعادل، به دلیل خروج امام حسین(ع) بر یزید، براى برپایى حکومت حق، جایز است.
همچنین در کتاب السر المصون به اعتقاد برخى از اهلسنت اشاره مىکند که مىگویند: یزید بر حق، و خروج امام علیه او کارى نادرست بوده و مىگوید:
اگر به سیره و تاریخ مراجعه مىکردند، مىفهمیدند که چگونه براى یزید بیعت گرفته شد و چگونه مردم را به تبعیت از آن مجبور کردند و یزید هر کار ناشایستى را در حق مردم انجام داد. حتى اگر قبول کنیم که خلافت او درست بوده، آنچه پس از خلافت از او سرزد و نمایان شد، موجب فسخ عقد بیعت مىشد; کارهایى همچون: غارت شهر مدینه، گلولهباران کعبه با منجنیق، کشتن امام حسین و اهلبیت او، ضربه زدن با عصا به لبهاى مبارک حضرت و بر نیزه کردن سر مبارک ایشان. نادانان به سیره و تاریخ گمان مىبرند با ابراز اینگونه عقاید، باعث خشمگینى شیعیان مىشوند.104
3. تفتازانى:
وى مىنویسد:
رضایت یزید به کشته شدن امام حسین(ع) و شادمانى او به این کار و اهانت وى به اهلبیت پیامبر، به صورت تواتر معنوى به ما رسیده است. هرچند تفاصیل آن به صورت خبر واحد مىباشد، نه در عدم شایستگى یزید، بلکه در ایمان نداشتن وى شکى نداریم. لعنت خدا بر او و یاران و همراهان او باد.105
4. ابنحزم و شوکانى
ابنحزم مىنویسد:
قیام یزید بن معاویه تنها براى دنیاطلبى بود و نمىتوان آن را تأویل کرد و این کار او قطعاً مصداق بغى مىباشد.106
شوکانى مىنویسد:
برخى از علما به افراط روى مىآوردند، آن گاه که حرکت امام حسین(ع) علیه یزید (دائم الخمر مستى که شریعت پاک اسلام را هتک مىکرد) را مصداق بغى دانستهاند. عجبا از سخنانى که باعث حیرت آدمى مىشود.107
5. جاحظ
وى مىگوید:
کارهاى ناپسند و زشتى که از یزید سرزد، از جمله کشتن حسین(ع) و به اسارت درآوردن دختران پیامبر(ص)، با چوب بر لبان حضرت زدن و ترساندن اهل مدینه و ویران کردن کعبه، همگى نشان از دلسنگى، خشونت و دشمنى، بىتدبیرى، حقد و بغض، نفاق و خروج از دایره ایمان دارد و انسان فاسق و کسى که از لعن کردن نهى مىکند، هردو ملعون هستند.108
6. حلبى:
حلبى به نقل از استاد خویش شیخ محمد بکرى نقل مىکند که به پیروى از پدر خود یزید را لعن مىکرد و مىگفت: خدا بر خوارى و زبونىاش بیفزاید و وى را در قعر آتش قرار دهد.109
همچنین ابوالحسن على بن محمد کیاهراسى او را لعن مىکرد.110
7. ذهبى:
وى در کتاب سیر اعلام النبلاء مىنویسد:
یزید دشمن اهلبیت(ع)، خشن، سنگدل، جلف و شرابخوار بود، که به انجام منکرات دست مىزد. دولت خود را با شهید کردن امام حسین(ع) شروع کرد و با حادثه »حرّه« به پایان رساند. مردم از او متنفر شدند و عمر بىبرکتى یافت. به جز امام حسین(ع)، بسیارى علیه او قیام کردند، همچون مردم مدینه. نوفل بن ابىفرات مىگوید: نزد عمر بن عبدالعزیز نشسته بودیم، مردى گفت: امیرالمؤمنین یزید گفت... با شنیدن این جمله، عمر ناراحت شد و دستور داد بیست ضربه شلاقش زدند.111
8. شیخ آلوسى:
ایشان در تفسیر روح المعانى در ذیل آیه: فهل عسیتم إن تولیتم أن تفسدوا فى الارض و تقطّعوا ارحامکم مىنویسد:
برزنجى در کتاب الاشاعه، و هیثمى در کتاب الصواعق آوردهاند: امام احمد بن حنبل در پاسخ به سؤال پسرش عبداللّه در مورد لعن یزید گفت: چگونه او را لعن نکنیم در حالى که خداوند در قرآن او را لعن کرده است؟! عبداللّه گفت: قرآن را خواندهام، ولى آیهاى در لعن یزید نیافتم. امام احمد این آیه را برایش خواند و گفت: کدام فساد و قطع رحم بدتر از آنچه یزید انجام داد؟!
شکى نیست که یزید مستحق لعن است; چراکه انسانى است با اوصافى خبیث و مرتکب محرمات در طول زندگى خود.
رفتار یزید با مردم مدینه و مکه براى لعن او کفایت مىکند. طبرانى نقل مىکند که پیامبر(ص) فرمود: »اللهم مَن ظلم أهل المدینة و أخافهم فأخفه...; خداوندا! هر آن کس که مردم مدینه را بترساند، او را بترسان و لعن خدا و ملائکه و همه مردم بر او باد، و عوض و بدلى براى آمرزش گناهانش از او پذیرفته نیست«.
بزرگتر از آن، فاجعه کشته شدن اهلبیت و امام حسین(ع) و رضایت و خوشحالى یزید به این کار و اهانت به اهلبیت(ع) است. حادثهاى که متواتر و تفاصیل آن خبرهاى واحد است. در حدیث آمده: ستة لعنهم الله و کل نبى مجاب الدعوة: المحرّف لکتاب الله... المکذّب بقدر الله و المتسلّط بالجبروت لیعزّ مَن أذل الله و یذلّ مَن أعزّ الله... ; شش تن از سوى خداوند و همه پیامبران مستجاب الدعوة لعن شدهاند: 1. کسى که کتاب خدا را تحریف کند; 2. کسى که قَدَر خدا را تکذیب کند; 3. کسى که مقامى را به دست آورده تا آدمى را که خداوند خوار کرده است، عزیز کند; 4. کسى را که خداوند عزیزش کرده، خوار گرداند; 5. کسى که حرمت اهلبیت من را نگه ندارد; 6. و کسى که سنت من را ترک نماید.
برخى از علما به کفر یزید یقین داشته و به لعن او تصریح کردهاند. ازجمله مىتوان به ابنجوزى و قاضى ابویعلى اشاره نمود. تفتازانى در مورد یزید مىگوید: او جایگاهى ندارد، بلکه شکى در بىایمانى او نیست. لعنت خدا بر او و دوستان و یارانش باد!112
از آنچه گذشت، روشن شد که نظریات در خصوص یزید مختلف است. برخى او را مسلمانى گناهکار دانسته که گناهش کشتن اهلبیت(ع) بود و مىتوان او را لعن کرد; بعضى همان عقیده را دارند، ولى مىگویند مکروه است او را لعن نمود; برخى او را کافر مىدانند; و دیگرانى بر این عقیدهاند که گناهى نکرده و لعن او جایز نیست. گروه آخر را بایست از جمله یاران یزید به شمار آورد، اما یزید اعتقادى به رسالت پیامبر(ص) نداشت. برخورد او با اهلبیت(ع) و حرم الهى و حرم پیامبر(ص) و خاندان پاک او و دیگر حوادث فاجعهآمیزى که از او سرزد، بر کفر وى دلالت مىکند. وضعیت او براى بزرگان اسلام روشن بود، اما مجبور بودند بر قضاى الهى صبر نمایند. اگر هم بپذیریم مسلمان بوده، مسلمانى است که گناهانش از حد بیان گذشته و به صورت تعیینى، لعن او جایز است، حتى اگر حکم فاسقان را بر وى جارى نکنیم.
9. شیخ محمد عبده:
وى مىگوید:
دانشمندان و علما در خصوص جواز خروج علیه حاکم اختلاف نظر دارند، که از تفاوت ظواهر احادیث وارده در مورد وجوب اطاعت و وجوب تغییر منکر و... نشأت مىگیرد. از علما کسى را نیافتهام که هر حدیث را در جاى مناسب آن استفاده نماید و مفهوم کلمات استفاده شده در آیات و احادیث را با توجه به زمان نزول آیات بررسى نماید; مثلاً در مورد لفظ »جماعت« که در ابتدا به معناى جماعت مسلمانان که اسلام را برپا مىدارند، به کار رفته، بعدها دولتهاى اسلامى کلمه جماعت را درباره خود به کار مىگرفتند; حتى اگر سنت نبوى را زیر پاى گذاشته، بدعتها را نمایان و حدود الهى را تعطیل و گناهان را مباح کرده باشند!
ازجمله مسائل مورد قبول همه، عدم اطاعت از مخلوق در صورت معصیت خالق است. تنها در امور پسندیده مىتوان اطاعت کرد. چنانچه حاکم از دین اسلام مرتد شود، واجب است علیه او قیام کرد. ازجمله امورى که همه بر تحریم آن اجماع کردهاند، زنا، شراب خوردن، تجاوز و تعطیل کردن حدود الهى و قانون گذارى برخلاف احکام خدا، همچنین ازجمله مسائل اجماعى آن است که اگر دولت عدالتمحورى که شرع مقدس را برپا مىدارد، وجود داشت و در مقابل حکومتى دیگر بر پایه بیدادگرى و عدم اجراى احکام الهى، بر همه مسلمانان واجب است حکومت اول را تا آنجا که توان دارند، کمک نمایند. همچنین اگر طایفه و گروهى از مسلمانان بر دیگرى یورش و دست به اسلحه ببرند، در صورت عدم امکان ایجاد صلح میان آنها، بر مسلمانان واجب است با گروهى که بغى کردهاند، پیکار کنند تا در برابر امر الهى سر فرود آورند.
اما آنچه در خصوص صبر در برابر زمامداران ستمگر آمده، با احادیث و آیات دیگرى در تعارض مىباشد و مراد از آن حفظ وحدت میان مسلمانان و جلوگیرى از ایجاد فتنه است. معتقدان به عدم خروج، اکثراً از این عبارت نبوى استفاده مىکنند: »و ان لا تنازع الأمر أهله إلا أن تروا کفراً بواحاً; با زمامداران و حاکمان در مورد حکومت به نزاع برنخیز، مگر آنکه کفر روشنى از آنان سرزند«.
نووى مىگوید: مراد از کفرْ معصیت است; یعنى نمىتوان در مورد حق حکومت با حاکم جنگید، مگر آنکه به صورت واضح، خود و یا استانداران و مأموران وى کافر شوند. اما در مورد ستمهایى که روا مىدارد یا گناهانى که از حاکم سر مىزند، مىتوان بدون عزل وى و بدون درگیرى او را اصلاح کرد و در صورت عدم قبول وى را خلع و دیگرى را به جایش نشاند.
خروج امام حسین(ع) بر پیشواى ستمگر و باغى، از همین نوع بود; چون یزید به زور و حیله زمام امور مسلمانان را به دست گرفت. امروزه اکثر مردم بر این باورند که باید علیه حاکمان استبدادگر و فاسد قیام کرد. مردم ترکیه بر حاکم و سلطان خود، سلطان عبدالحمید قیام کرده و سلطنت را به فتواى شیخ الاسلام از وى خلع کردند.113
10. سید قطب
وى در تفسیر فى ظلال القرآن ذیل آیه 51 سوره غافر مىنویسد:
نصرت الهى در نگاه مردم به یک شکل و گونه تصور شده، در حالى که کمک و نصرت الهى انواع گوناگونى دارد که در برخى موارد به ظاهر شکست است، همانند قیام امام حسین(ع) در کربلا، که در نگاه اول شکست بود، ولى در نگاهى عمیق، نصرت بزرگى به شمار مىرود. هیچ شهیدى نیست که همانند حسین(ع) معشوق جانها و محبوب دلها شود و شیعه و غیرشیعه و حتى غیرمسلمانان در عزاى او بسوزند و براى او اشک بریزند.
چه بسیار شهدایى که با شهادت خویش چنان خدمتى به عقیده و دین خویش کردند که اگر هزار سال زندگى مىکردند، نمىتوانستند آن خدمات را ارائه نمایند. چه خطبهاى بهتر از خطبه آخرین، یعنى خطبه شهادت که مىتواند پیام شهید را به مردم نسلهاى مختلف برساند؟!114
نمونهاى دیگر از خروج مسلمانان علیه زمامداران ستمگر
در واقعه »حرّه« که یزید شهر مدینه و حرم پیامبر(ص) را مورد تهاجم قرار داد و همه چیز را بر سپاهیان خود مباح کرد، بسیارى از بهترین مسلمانان و تابعین و فرزندان صحابه، همچون عبداللّه بن حنظله (غسیل الملائکه)، عبداللّه بن عمرو بن حفص، منذر بن زبیر و عبداللّه بن مطیع علیه او خروج کردند. عبداللّه بن حنظله مىگفت: »به خدا قسم! علیه یزید خروج نکردیم مگر آنکه ترسیدیم با منجنیق ما را مورد هدف قرار دهد... مردى که با دختران و خواهران زنا مىکند، شراب مىخورد، نماز مىخواند و فرزندان پیامبران را مىکشد«.115
مخالفت فقها با ادعاى اجماع
ازجمله علمایى که با اجماعِ ادعا شده مبنى بر حرمت خروج علیه حاکم ستمگر مخالفت کرده، فقیهى بزرگ همچون ابوحنیفه بود. ابوبکر الجصاص در کتاب احکام القرآن مىنویسد:
عقیده ابوحنیفه مبنى بر پیکار با ستمگران و پیشوایان ظالم، مشهور بود. از این رو اوزاعى مىگوید: ابوحنیفه را در همه حال تحمل کردیم تا آنکه نظر به پیکار با ستمگران داد که دیگر او را تحمل نکردیم.
ابوحنیفه معتقد بود امر به معروف و نهى از منکر با زبان واجب است و اگر طرف مقابل از راه خود بازنگشت، با زور شمشیر امر به معروف و نهى از منکر کنید.
روزى ابراهیم صائغ - از فقهاى خراسان و راویان اخبار - از ابوحنیفه در خصوص امر به معروف و نهى از منکر پرسید، ابوحنیفه پاسخ داد: واجب است; و براى او حدیثى از عکرمة از ابنعباس آورد که پیامبر(ص) فرمود: »برترین شهیدان حمزة بن عبدالمطلب است و کسى که در راه امر به معروف و نهى از منکر پیشواى ستمگرى کشته شود. « ابراهیم پس از بازگشت به مرو علیه ابومسلم قیام کرد و او را به خاطر خونریزى و ستمکارى نهى کرد. ابومسلم چندینبار او را تحمل کرد و در نهایت به قتل رساند.
عملکرد ابوحنیفه در قیام زید نیز جالب توجه و مشهور است. وى به این قیام کمک مالى کرد و به صورت سرّى فتوى به وجوب یارى او و حضور در رکابش را مىداد. همچنین در جنبش محمد و ابراهیم بن عبداللّه بن الحسن(ع) موافق آنان بود. هنگامى که ابواسحاق به وى گفت: به برادرم نگفتهام که همراه ابراهیم قیام کند، ولى او خروج کرده و کشته شد; ابوحنیفه گفت: خروج برادرت به نظر من از خروج تو بهتر و مطلوبتر است.
این در حالى بود که ابواسحاق به بصره رفته بود. گروهى از محدثان به موضعگیرى وى اشکال کردهاند; همانهایى که باعث از بین رفتن این فریضه و زمینهساز سیطره ستمگران بر امور مسلمانان شدند. 116
ماوردى در الاحکام السلطانیه مىنویسد:
چنانچه پیشواى امت فاسق شود، بیعت با او فسخ و از امامت خارج خواهد شد و اگر به عدالت بازگردد، به پیشوایى باز نخواهد گشت.117
ابنحزم اندلسى در کتاب الفصل فى الملل و النحل آورده است:
اگر حاکم از اجراى واجبات خویش امتناع ورزد و از کار خود بازنگردد، از حکومت خلع مىشود و دیگرى به جاى او نصب خواهد شد، که بتواند براساس حق حکومت کند; چراکه خداوند مىفرماید: تعاونوا على البر و التقوى و لا تعاونوا على الاثم و العدوان و تباه کردن واجبى از واجبات شریعت جایز نیست.118
پیامدها و آثار سوء خروج علیه حاکم
کسانى که قائل به وجوب اطاعت از زمامداران و تحریم خروج علیه آنان هستند، براى توجیه نظر خود به آثار سوئى که قیام ممکن است در پى داشته باشد; مانند احتمال وقوع فتنه بدون تغییر در وضع موجود و یا تبدیل حاکم ستمگر به حاکم بدتر اشاره مىکنند.
نووى در شرح صحیح مسلم مىنویسد:
علما بر این عقیدهاند که دلیل تحریم خروج علیه حاکم ستمگر، فتنهها و خونریزىها و تیرگى روابط میان مردم و دیگر مشکلاتى است که درپى دارد، به گونهاى که عواقب عزل او بسیار بدتر از نگه داشتن وى است. چنانچه خلیفه فاسق شود، بنابر نظر برخى، در صورت عدم ایجاد فتنه و یا جنگ، عزل او واجب است، ولى جمهور فقها، محدثان و ستمگران اهلسنت بر این باورند که نمىتوان به دلیل فسق، ستم و یا تضییع حقوق مردم، حاکم را عزل و یا خلع نمود، و نمىتوان علیه او خروج کرد، بلکه واجب است وى را موعظه کرده و از عواقب آن کارها بر حذر داشت.119
در شرح العقیدة الطحاویة مىخوانیم:
حتى در صورت ستمگر بودن حاکم، اطاعت از او لازم است; چرا که بر خروج از اطاعت آنان مفاسد بسیارى مترتب مىشود که چندبرابر مفاسد اطاعت از آنان خواهد بود.
شیخ محمد بن عبداللّه بن سبیل، امام مسجد الحرام در این خصوص مىگوید:
خروج بر پیشوایان اسلامى و خلع آنان از حکومت حرام است، چه پیشوایان شایسته و دادگر و چه ستمگر و جائر... ; چراکه ضرر عدم خروج و خطر آن کمتر است.120
در جاى دیگرى از کتاب وى آمده است:
شکیبایى بر ستم پیشوایان و ظلم آنان شرعاً واجب است; زیرا نسبت به خروج علیه آنان و عزل آنها از سلطنت، از ضرر کمترى برخوردار است. خروج بر زمامداران، مفاسد بسیارى را درپى خواهد داشت. ممکن است باعث ایجاد فتنهاى طولانى مدت و فراگیر شود که موجب خونریزى، هتک نوامیس و به تاراج رفتن اموال مردم و یا دیگر زیانها بر ملت و کشور گردد.121
نقد: تمام استدلالهاى مذکور از نظر فنى، به بحث تقدیم اهم بر مهم (که بحثى اصولى است) باز مىگردد. در اینجا با دو حکم روبهرو هستیم:
1. وجوب نهى از منکر و از بین بردن منکر، تغییر و مبارزه با آن، هرچند به خونریزى و تحمل سختىها منجر شود;
2. دورى جستن از فتنههاى اجتماعى که زمینهساز خونریزى و هتک نوامیس و ضرر به مردم مىشود.
هردو حکم در نگاه اول مطلق مىباشند; بدین معنا که نهى از منکر واجب است حتى اگر موجب خونریزى شود، یا اجتناب از فتنه واجب است حتى اگر موجب تعطیل شدن نهى از منکر گردد.
حال ما هستیم و دو حکم مطلق و مخالف یکدیگر. در این فرض - نهى کردن زمامداران ستمگر که باعث خونریزى و... خواهد شد - هردو حکم در یکجا جمع مىشوند; و چون مکلف نمىتواند هردو حکم را امتثال نماید، عقلاً باید حکم اهم را بر مهم مقدم بدارد. در نتیجه، مسئله مهم در اینجا تشخیص اهم از مهم است.
تشخیص امر اهم از مهم، نسبت به احوال مختلف، حاکمان متفاوت، انواع منکر و ملتهاى گوناگون فرق مىکند و نمىتوان حکمى ثابت و فتوایى واحد صادر نمود. گاهى ملت مسلمان حدود الهى را رعایت کرده و نسبت به امر به معروف و نهى از منکر احساس مسئولیت مىکنند و از قدرت بالایى برخوردارند، و در مقابل آنان حاکمى ستمگر اما ضعیف و بىمایه بر منصب حکومت تکیه زده که مىتوان او را با اندک توان و بدون مشکلات و زیانهاى بزرگ کنار زد و ساقط کرد. بدون تردید در این حالت، عمل به امر به معروف و نهى از منکر بر حفظ جان و مال مقدم است. گاهى نیز اوضاع برعکس خواهد بود، که در این صورت حفظ جان و مال مردم از فتنهها و زیان و ضرر مقدم مىشود. بنابراین تشخیص اهم از مهم نسبت به موارد متعدد، متفاوت خواهد بود.
بسیارى از علما بر این باورند که اگر حاکمى بدترین انواع منکرات را انجام دهد و حدود الهى را زیر پا گذارد، همان گونه که یزید بن معاویه بود، قیام واجب است; امام حسین(ع) در توصیف او مىفرماید:
ألا ترون أنّ الحق لا یعمل به و أنّ الباطل لایتنهاهى عنه لیرغب المؤمن...;122
آیا نمىبینید که به حق عمل نمىشود و از باطل اجتناب نمىکنند؟ اگر انسان آرزوى مرگ کند، سزاوار است و من مرگ را جز سعادت، و زندگى با ستمگران را جز خسارت و پشیمانى نمىبینم.
نیز مىفرماید:
ألا و إن هؤلاء (بنىامیة) قد لزموا طاعة الشیطان و ترکوا طاعة الرحمان...;123
آگاه باشید که اینان (بنىامیه) به یقین فرمانبر شیطان شده و از اطاعت خداوند سرباز زدهاند. فساد را آشکار و حدود الهى را معطّل گذاشتهاند. اموال عمومى و بیتالمال را به خود اختصاص داده و حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام شمردهاند، و من سزاوارترین کسى هستم که علیه اینان بشورم و این وضع را تغییر دهم.
در این صورت امر به معروف و نهى از منکر، مبارزه با منکرات و تلاش جهت از بین بردن آنها واجب است، هرچند به قیمت ریختن خونها و فدا شدن جانها و از دست رفتن اموال باشد.
صدور احکام ثابت، مبنى بر حرمت خروج علیه حاکمان به بهانه مشکلات و ضررهاى احتمالى، باعث گستاخ شدن آنان در ارتکاب منکرات و گسترش ستم و تباهى در جامعه خواهد شد، و چیزى بهتر از اینگونه فتواها، مورد پسند حاکمان ستمگر نیست.
حکم به تحریم خروج علیه حاکم که در برخى موارد درست است، از باب حکم ثانوى است و حکم اولى، وجوب امر به معروف و نهى از منکر و تلاش جهت برچیدن بساط ستم و حرمت اطاعت از ستمگران و مسرفان است. در این صورت عمل به حکم ثانوى فقط در موارد ذکر شده در اسلام جایز خواهد بود و نباید در غیر موارد ضرورت حکم اولى را تعطیل کرد.
حکم اولى و ثابت در شریعت، در آیات زیر ذکر شده است:
و به کسانى که ستم کردهاند، متمایل نشوید که آتش (دوزخ) به شما مىرسد.124
آیا ندیدهاى کسانى را که مىپندارند به آنچه به سوى تو نازل شده و (به) آنچه پیش از تو نازل گردیده، ایمان آوردهاند (با این همه) مىخواهند داورى میان خود را به سوى طاغوت ببرند، با آنکه قطعاً فرمان یافتهاند که بدان کفر ورزند، ولى شیطان مىخواهد آنان را به گمراهى دورى دراندازد«.125
و فرمان افراط گران را پیروى نکنید، آنان که در زمین فساد مىکنند و اصلاح نمىکنند.126
پس در برابر فرمان پروردگارت شکیبایى کن، و از آنان گناهکار یا ناسپاس گزار را فرمان مبر.127
همچنین در روایات بسیارى که از حد تواتر معنوى گذشته، حکم اولى بیان شده و ما را به امر به معروف و نهى از منکر و تلاش جهت از بین بردن منکر و مبارزه با آن و تغییر وضع موجود به صورت عملى ملزم کرده است.
در مسند احمد از پیامبر(ص) روایت شده:
إن الله عزّوجلّ لا یعذّب العامّة بعمل الخاصة حتى یروا المنکر ظهر انیهم و هم قادرون على أن ینکروه فلا ینکروه...;128
خدا هرگز عموم مردم را به خاطر کردار ناشایست خواص، عذاب نخواهد کرد، مگر اینکه مشاهده کنند که عمل ناشایست در پیش روى آنان انجام مىگیرد و توانا هستند که از آن جلوگیرى کنند، اما از آن جلوگیرى نمىکنند. پس هنگامى که مردم این رفتار را در پیش گرفتند، خداوند عامه و خاصه را عذاب خواهد کرد.
صدوق نیز از مسعدة بن صدقه از امام صادق(ع) چنین روایت مىکند:
حضرت امیرالمؤمنین(ع) فرمود: إن الله لا یعذّب العامّة بذنب الخاصة بالمنکر سِرّاً من غیر ان تعلم العامّة... ;
خداوند مردم را به خاطر خواص در صورتى که در نهان و پنهانى، بدون آنکه مردم بفهمند، مرتکب عمل ناشایست گردند، عذاب نمىکند، اما در صورتى که خواص پیش روى مردم عمل زشتى را مرتکب گردند، ولى مردم آنان را ناشایست نشمارند، هر دو دسته مستوجب عقوبت الهى مىگردند.
همچنین فرمود که پیامبر(ص) فرمود:
إن المعصیة إذا عمل بها العبد سِرّاً لم یضرّ إلا عاملها...;
اگر بنده معصیت را پنهانى انجام دهد، ضرر آن جز به انجامدهنده آن نمىرسد، اما اگر آشکار مرتکب شد و مردم به وى اعتراض نکردند، ضرر آن به همه مىرسد. آن گاه امام صادق(ع) فرمود: و این بدان جهت است که با عمل زشت آشکار خود، دین خدا را خوار کرده و دشمنان خدا به عمل وى اقتدا و استناد مىکنند. 129
بنابراین حکم اولى اسلام، وجوب مقابله با ستمگران و طاغوتیان و انسانهاى مستبدى است که جامعه را به تباهى مىکشند و موارد انتخاب میان اهم و مهم، امرى ثانوى و اتفاقى است. در این صورت درست نیست که امر اولى اسلام را با امر ثانوى عوض کنیم، مگر در موارد ضرورى و خاص.
تأثیر منفى فتواها
اینگونه فتاوى اولاً باعث جرأت یافتن حاکمان در ستمکارى و به تباهى کشاندن جامعه و نیز پشتیبانى از ستمگران جهت ادامه حیات حکومت ظالمانه خود، و ثانیاً موجب به نتیجه نرسیدن انقلابهاى ستمدیدگان جامعه و شکست حرکت انقلابیون و عدم موفقیت ایستادگى ملتها و مردم ضعیف مىشود.
زمامدارانى همچون معاویه، یزید، ولید، عبدالملک، حجاج، منصور، هارون، متوکل و دیگران را چیزى بهتر از اینگونه فتواها خوشحال نمىکرد; امرى که باعث گستاخى و بىپروایى آنان در ستم کردن و فساد و گناه مىشد و موجبات راحتى خیال آنان را فراهم مىآورد.
جالب آنکه فقهایى از این دست، همواره بر فتاواى خویش تأکید مىکردند و سعى در عمق بخشیدن این ایده میان جامعه مىنمودند تا به تبع آن، حاکمان ستمگر را از انقلابهاى مردمى آسودهخاطر سازند.
سفیان ثورى به یکى از شاگردان خود مىگوید:
لا ینفعک ما کتبت حتىترى الصلاة خلف کل برّ و فاجر و الجهاد ماضً إلى یوم القیامه... ;130
اى شعیب، هر آنچه نزد من آموختى، به کار تو نخواهد آمد مگر آنکه بر این باور باشى که نماز پشت سر هر حاکم ستمگر و یا درستکار و جهاد در رکاب آنها تا روز قیامت درست است; و اینکه زیر چتر سلطان شکیبا باشى، چه درستکار باشد و چه ستمگر.
عجبا از اینگونه افراد که سکوت در برابر ستمگران و تحمل تجاوزهاى آنان به بیتالمال و به تباهى کشاندن جامعه را همتراز و همسنگ اصول دین جلوه مىدهند که هیچ عملى بدون آن پذیرفته نیست!
على بن المدینى مىگوید:
لا یحلّ لأحد یؤمن بالله أن یبیت لیلة إلاعلیه إمام، براً کان أو فاجراً فهو امیرالمؤمنین...;131
هیچ کس نباید شب را بخوابد مگر آنکه پیشوایى، هرچند ستمگر داشته باشد و وى امیرالمؤمنین است و رفتن به جنگ در رکاب وى واجب است تا روز قیامت، چه درستکار و چه ستمگر! نباید کسى علیه آنان سخن بگوید یا در مورد حکومت با آنان به کشمکش بپردازد. دادن صدقات به آنان جایز و نافذ مىباشد و چیزى بر عهده صدقهدهنده باقى نمىماند و مجزى است، چه حاکم درستکار باشد و چه ستمگر. نماز جمعه پشت سر امام و یا کسى که از طرف او منصوب شده، جایز است و هرکس نماز خواندن پشت سر آنان را، چه درستکار و چه ستمگر درست نداند و آنان را اعاده نماید، فردى بدعت گذار و از دایره ایمان خارج است و ثوابى از نماز جمعه نخواهد برد. مستحب است که وقتى پشت سر امام نماز جمعه مىخواند، در دل خویش کدورتى از آنان راه ندهد... .
سبحان اللّه! این عقیده، نهایت آرزویى است که مورد خواست زمامداران و حاکمان خونخوار و ستمگر است و آنچه بیشتر باعث تعجب مىشود، این است که مىگویند: انسان حق ندارد حتى در دل خود کدورتى از آنان داشته باشد!
شارح کتاب الطحاویه اضافه مىکند:
صبر بر ظلم و ستم حاکمان باعث آمرزش گناهان و زیاد شدن پاداش اعمال خواهد شد و خداوند به خاطر اعمال خودمان، آنها را بر ما چیره ساخته و کیفر یک عمل از جنس همان است.132
چگونه مىتوان میان این فتاوا و آیات قرآن جمع کرد؟ آیاتى که مىگویند:
قطعاً کسانى که (با ترک هجرت از دیار کفر، و ماندن زیر سلطه) بر خویش ستم کردند (هنگامى که) فرشتگان آنها را قبض روح مىکنند، به آنان مىگویند: در چه حالى بودید؟ مىگویند: ما در زمین مستضعف بودیم، فرشتگان مىگویند: آیا زمین خدا وسیع و پهناور نبود تا در آن مهاجرت کنید؟ پس جایگاهشان دوزخ است و آن بد بازگشت گاهى است.133
آرى! خداوند انسانهاى مظلوم را با ظالمان مساوى دانسته و مظلومان و ستمدیدگان را ظالم خطاب مىکند، تنها به این دلیل که با ستم کنار آمده و در برابر آن کارى نکردهاند.
مالک بن دینار از یکى از کتابهاى آسمانى نقل مىکند:
خداوند مىفرماید: من مالک شاهان هستم و دلهاى آنان در اختیار من است... پس خود را به نفرین آنان مشغول نکنید، بلکه استغفار کنید تا آنها را با شما مهربان گردانم.134
این سخن با آیات صریح قرآن در تعارض است و نمىدانیم مالک بن دینار از میان آیاتى همچون بقره/124، نساء/60، نساء/97، شعراء/152-151 و انسان/24 و این سخنِ نقل شده از یکى از کتابهاى آسمانى، کدامیک را انتخاب خواهد کرد؟!
اگر در مورد زمامداران فعلى، به دلیل مصالح خاص به این فتاوا تمسک مىشود، چرا در مورد حاکمان ستمگر گذشته در طول تاریخ نیز سکوت کرده و آنان را مورد انتقاد قرار نمىدهند؟
البته این فتواها نتوانست در طول تاریخ از بروز انقلابهاى مختلف جلوگیرى کند، ولى غالب این قیامها و انقلابها منجر به شکست شد; چراکه علماى اسلام (که وظیفه هدایت جنبشها را برعهده داشتند) به وظیفه خویش عمل نکردند.
درود خداوند بر امیرمؤمنان(ع) باد که »دانشمند و عالم« را تعریف مىکند و مىفرماید:
و ما أخذ الله على العلماء أن لا یقارّوا على کظة ظالم و لا سغب مظلوم;135
خداوند از علما عهد گرفته است که بر سیرى ظالم و گرسنه ماندن مظلوم راضى نشوند.
چنانچه علما به وظیفه خود در توجیه و رهبرى حرکتهاى مردمى عمل نکنند، غوغاسالارى بر آنها حاکم شده و آثار تخریب کننده گستردهاى را درپى خواهد داشت. همان گونه که تاریخ اسلام نمونههاى بسیارى را شاهد بود.
نتیجه
در خصوص نهى از منکر زمامداران ستمگر، دو دیدگاه وجود دارد:
1. کسانى که معتقد به اطاعت از ستمگران، حضور در اعیاد و نمازهاى جمعه و تأیید آنها، پیروى از آنان و تحریم خروج علیه اینگونه حاکمان هستند. به عقیده اینان، گناهان و ستمهایى که از آنها سر مىزند، تا زمانى که به حدّ کفر نرسیده باشد، تنها باعث وجوب نصیحت آنان - بدون بدگویى از آنها در مجالس و میان مردم - است. هرکس که بدگویى از حاکمان ستمگر را از باب انکار آنان بداند، سخت در اشتباه و جهل به سر مىبرد.136
قطعاً طاغوتهاى زمان ما با پند و اندرز از روش خویش باز نخواهند گشت.
2. کسانى که معتقد به مقابله با پیشوایان ستمگر و رد کردن آنان، کفر به آنها، نهى از رکون و تمایل به حکومتشان هستند. در روایت جابر از امام باقر(ع) مىخوانیم که فرمود:
فأنکروا بقلوبکم و الفظوا بألسنتکم و صکّوا بها جباههم و لا تخافوا فى الله لومة لائم;137
منکر را با دلهایتان ناخوشایند بدارید و با زبانهایتان نهى کنید و با اِعمال قدرت، پیشانى کسانى را که مرتکب منکر مىشوند بکوبید.
یحیى الطویل از امام صادق(ع) روایت مىکند:
ما جعل الله بسط اللسان و کفّ الید و لکن جعلهما یبسطان معاً و یکفّان معاً;138
خداوند هرگز زبان را باز و دست را بسته قرار نداده است، بلکه آن دو را به گونهاى قرار داده که هردو با هم باز شده و با هم بسته مىگردند.
امام على(ع) در صفین مىفرماید:
ایّها المؤمنون إنّه مًن رأى عدواناً یعمل به و منکراً یدعى إلیه فأنکره بقلبه فقد سلم و برىء... ;139
اى مؤمنان! هرکس مشاهده کند تجاوز و ستمى را که صورت مىگیرد و مردم به عمل ناشایستى دعوت مىشوند و او با قلب خویش آن را ناخوشایند دارد، خود را سالم و دور از هر بدى نگاه داشته است; آن کس که با زبان، آن را مورد اعتراض قرار دهد، پاداش برده و این از مورد قبلى افضل است; اما آن کس که با شمشیر در برابر عمل ناشایست قیام کند، تا کلمه خدا بر فراز، و کلمه ستمگران در فرود قرار گیرد، این همان کسى است که به راه هدایت دست یافته و به راه راست گام نهاده و نور یقین در دل وى درخشیده است.