تأملى در موضوع شناسى غنا

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسنده

مدیر گروه مرکز فرهنگ و معارف قرآن, پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامى

چکیده

در این مقاله با نگاهى اجمالى به نظرات فقیهان درباره حکم غنا, موضوع غنا مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته است; زیرا پرداختن به حکم غنا نیازمند تبیین جامع موضوع آن است. از این رو نخست مفهوم غنا را از حیث لغت و اصطلاح, تبیین و سپس مهم ترین تعریف هاى فقیهان در موضوع غنا را نقل مى کنیم, و در نقد آن ثابت خواهیم کرد که آن تعریف ها از جامعیت برخوردار نیستند. سپس تعریف منتخب از موضوع غنا را ارائه و نقش هریک از واژگان در موضوع را به اختصار تبیین خواهیم کرد.

کلیدواژه‌ها


نگاهى کلى به حکم غنا
1. فقیهان شیعه
درباره حرمت غنا, میان فقیهان شیعه فى الجمله اختلافى وجود ندارد, جز آنکه تعبیرات آنان در بیان حرمت متفاوت است. آنان بر حرمت غنا ادعاى اجماع کرده اند:
شیخ طوسى (م 460) و ابن ادریس (م 598) ادعاى اجماع را با تعبیر (عندنا) بیان کرده اند; برخى مانند نراقى بر حرمت غنا ادعاى اجماع مسلمین کرده اند;1 صاحب جواهر ادعاى اجماع محصل و منقول کرده است;2 میرزاى قمى آن را ضرورى دین شمرده است;3 و شیخ بهایى آن را مورد اجماع امامیه دانسته است. 4
اکثریت قریب به اتفاق فقیهان شیعه معتقد به حرمت نفسى غنا هستند و تعداد اندکى از آنان بر این باورند که حرمت غنا, به جهت اجتماع آن با سایر محرمات است. از این رو بسیارى از آنان به صورت صریح به حرمت غنا فتوا داده اند:
ابوالصلاح حلبى (م 447) مى نویسد: (یحرم… والغناء کله);5 محقق حلى (م 672) حرمت غنا را نفسى دانسته و مى گوید: (ما هو محرّم فى نفسه… والغناء… );6 یحیى بن سعید حلى (م 689) نیز آورده است: (ویحرم اللعب بالنرد و… والغناء… );7 علامه حلى (م 726) حرمت غنا را نفسى دانسته و چنین تعبیر کرده است: (ما نص الشارع على تحریمه کعمل الصورة المجسمة والغناء);8 شمس الدین محمد بن قطان, مانند محقق حلى حرمت غنا را نفسى دانسته و مى گوید: (ما هو محرم فى نفسه کعمل الصور المجسمة والغناء… );9 شهید اول (م 786) نیز مى نویسد: (ویحرم عمل الصور المجسمة والغناء).10
برخى از فقیهان, مانند شیخ صدوق, (م 413) با استفاده از تحذیر و انذار موجود در آیات و روایات, فتواى حرمت را چنین بیان کرده اند: (وإیاک والغناء, فإن اللّه توعّد علیه النار).11 این بیان شیخ صدوق به مجامع روایى نیز منتقل شده است.12

2. فقیهان اهل سنت
فقیهان اهل سنت در جواز و عدم جواز غنا اختلاف نظر دارند. امام مالک13 و عظیم آبادی14 تعبیر به کراهت غنا کرده اند; هرچند قرطبی15 و آلوسی16 با ذکر شواهدى گفته اند مراد از کراهت در تعبیرات فقیهان, همان حرمت است, ولى شافعى در هنگام بیان نظر خود مبنى بر کراهت غنا,17 و نیز محیى الدین نووى در بحث از کراهت غنا,18 تصریح مى کنند که مراد آنان از کراهت, حرمت نیست.
برخى از فقیهان اهل سنت, غنا را مباح مى دانند; آنان بر این باورند که حرمت غنا, به جهت جمع شدن آن با محرمات خارجى دیگر است, چنان که در کتب فقهى آنان آمده است: (فالتغنّى من حیث کونه تردید الصوت بالالحان مباح لا شىء فیه ولکن قد یعرض له ما یجعله حراماً أو مکروهاً).19
همچنین گفته شده است که غزالى معتقد به جواز غناست; زیرا به اعتقاد وى حرمت غنا از جهت محرمات خارجى است. وى از قول شافعى نقل کرده است که هیچ یک از علماى حجاز, سماع و غنا را مکروه نمى دانند.20
برخى از فقیهان اهل سنت, مانند آبى ازهرى و قادرى حنفى, مثل بیشتر فقیهان شیعه معتقد به حرمت نفسى غنا هستند.21

ضرورت تبیین موضوع غنا
پیش از بیان دلایل حرمت غنا, لازم است موضوع و مفهوم آن مورد بررسى قرار گیرد; زیرا شناخت موضوع غنا در تعیین نوع حکم, نقش اساسى دارد; چراکه احکام دایرمدار موضوعات, و موضوعات علت وجودى احکام به شمار مى آیند (الأحکام تدور مدار الأسماء).
هرچند غنا از موضوعات مورد ابتلاى همگان است و فقیهان به طور معمول درباره موضوع شناسى غنا بحث کرده اند, این موضوع همچنان در ابهام و محل نزاع و کشمکش جدى متفکران حوزه فقه است.
لازم به یادآورى است که بیشتر فقیهان, غنا را از موضوعات استنباطى مى دانند که مانند استنباط حکم شرعى, تعیین آن وظیفه مجتهد است و کسانى که فقیه نیستند در این گونه موضوعات یا باید به احتیاط عمل کنند و یا آنکه از فقیهى جامع شرایط, تقلید نمایند; هرچند برخى از فقیهان, مانند محقق نراقی22 و شهید ثانی23 غنا را از موضوعات صرف دانسته اند.
بیشتر فقیهان براى دستیابى به موضوع غنا, تلاش خود را بر ارائه تعریفى جامع از غنا متمرکز کرده اند, و برخى که نتوانسته اند به تعریف جامعى دست یابند, غنا را به رسم تبیین کرده اند. اکنون لازم است به بررسى معناى لغوى و اصطلاحى غنا بپردازیم.

معناى لغوى غنا
کلمه (غناء) به فتح غین (غَناء) به معناى ضد فقر, کفایت و نفع است, بنابراین وقتى گفته مى شود: (هذا شىء لا غناء فیه), یعنى آن شىء نافع نیست و به قدر کفایت نمى باشد;24 و به کسر غین (غِناء) از سماع,25 به معناى صدا مى باشد.26 برخى گفته اند: (غناء به معناى بلند کردن و در پى هم آمدن صداست.)27
غنا براساس قیاس باید به ضم غین (غُناء) خوانده شود: (وقیاسه الضم, لأنه صوت وقال فى الکلیات الغناء بالضم والمدّ التغنّى و… ),28 ولى مشهور قرائت آن به کسر غین است.

معناى اصطلاحى غنا
مهم در مباحث مربوط به غنا, موضوع شناسى آن است. از این رو باید بررسى شود که فقیهان چه چیزى را موضوع غنا مى دانند. آنان براى تبیین مفهوم و موضوع غنا, تعریف هاى گوناگونى بیان کرده اند:

1. تعریف غنا به نیکو و نرم نمودن صدا
برخى غنا را به نیکوکردن صدا و لطیف و نرم نمودن آن تعریف کرده اند. این تعریف را به شافعى نسبت داده اند: (تحسین الصوت وترقیقه).29
صداى نیکو از کمال هاى خدادادى به برخى انسان هاست; برخى به صورت اجمال, و برخى در حد بالایى از آن برخوردارند. برخى نیز هرچند از نعمت خدادادى صداى نیکو محروم اند, از طریق تناسب صداى خود با قواعد موسیقى, نیکویى را به صورت اجمال کسب مى نمایند.
به نظر مى آید صداى نیکو براى تحقق موضوع غنا شرطى لازم است; زیرا با صداى کریه هیچگاه موضوع غنا محقق نمى شود, اما شرط کافى براى تحقق موضوع غنا نیست; زیرا:
1. از روایات استفاده مى شود که صداى نیکو و توان بر خوانندگى, به تنهایى موضوع غنا نیست, مگر آنکه به حد ترجیع طرب آور برسد. امام سجاد(ع) در پاسخ کسى که از خرید کنیز داراى صدا سؤال مى کند, مى فرماید: (ما علیک لو اشترتها فذکرتک الجنة;30 خرید آن اشکال ندارد اگر تو را به یاد بهشت بیاندازد).
در این روایت خریدِ کنیزِ دارایِ صداى نیکو, مورد سؤال است. از پاسخ امام(ع) استفاده مى شود که خرید آن, در صورتى که با خواندن, شنونده را به یاد بهشت بیاندازد, اشکالى ندارد. اگر سؤال شود که در روایت یادشده سؤال از کنیز داراى صداست, نه کنیز داراى صداى نیکو; جواب این است که از پرسش و پاسخ در روایت استفاده مى شود که مراد صرف صدا نیست, بلکه مراد صداى نیکویى است که انسان به آن متمایل مى شود, و این یک برداشت عرفى است; زیرا اگر به کسى گفته شود, بخوان و وى بگوید صدا ندارم, متفاهم عرفى این بیان, آن است که صداى نیکو ندارد.
همچنین نغمات داودى و مناجات حضرت سجاد(ع) ضرب المثل است. در روایت آمده است که مناجات امام سجاد(ع) به گونه اى نیکو و دلربا بود, که رهگذران از شنیدن آن از حال مى رفتند.31 از این روایت معلوم مى شود که مناجات آن حضرت با صوت نیکو و جذّاب بوده است.
افزون بر آنکه زیبایى صدا نعمتى خدادادى است. حسن صدا در روایات, با تعبیراتى مانند: (اجمل الجمال), (حلیة القرآن) و به عنوان صفات پیامبران و امامان(ع) آمده است.32 بدیهى است چیزى که به عنوان صفت پیامبر و یا امام باشد فى نفسه اشکالى ندارد.
همچنین موارد قابل توجهى از قرائت اشعار به صورت جمعى در حضور پیامبر(ص) گزارش شده است.33 بنابراین صداى نیکو به تنهایى نمى تواند در تحقق موضوع غنا کافى باشد;
2. بر فرض اینکه انسان شک کند که صداى نیکو بدون ترجیع طرب آور, غناست یا نه, اصل اباحه مقتضى جواز خوانندگى با صداى نیکو و جواز استماع آن است.
بر این اساس آنچه در حاشیه کتاب مجمع الفائدة و البرهان آمده است, مبنى بر اینکه کشیدن صدا به تنهایى موضوع غناست, داراى اشکال است:
والظاهر أنه (الغناء) یطلق على مد الصوت من غیر طرب فیکون حراماً إذ یصح تقسیمه الى المطرب وعدمه, بل ولا یبعد إطلاقه على غیر المرجّع والمکرّر فى الحلق فینبغى الاجتناب.34
هرچند محشین35 از این نظر برمى گردند و داخل بودن صداى نیکو یا داخل نبودن آن در موضوع غنا را به عرف احاله مى دهند, ولى باید توجه داشت که ارجاع به عرف نیز خالى از اشکال نیست; زیرا در مورد صداى نیکو شارع اظهارنظر کرده و آن را از موضوع غنا خارج دانسته است. بدیهى است در هر موضوعى که شارع ابراز نظر کرده باشد, نظر عرف اعتبارى ندارد.
اگر گفته شود, چون شارع در موضوع غنا حدود معیّنى را بیان نکرده است, ملاک تشخیص موضوع, فهم عرف است; پاسخ این است که اگرچه حدود موضوع غنا از نصوص به دست نمى آید, اما خروج صداى نیکو از موضوع غنا, قدر متیقن و امر مسلمى است که روایات زیادى بر آن دلالت دارد.
براساس آنچه گذشت (که هر صداى نیکویى غنا نیست), نمى توان معادل فارسى غنا را آواز خوش, سرود, دوبیتی36 یا خوانندگى دانست;37 زیرا معناى دوبیتى و سرود در عصر حاضر بر امورى که غنا نیستند نیز صدق مى کند, و اگر در برخى موارد سرود و یا دوبیتى مصداق معناى غنا قرار مى گیرد, دلیل نمى شود که غنا مرادف دوبیتى, سرود یا خوانندگى دانسته شود;
3. از تعبیرات برخى فقیهان و محدثان استفاده مى شود که آنان بین صداى نیکو و صداى نیکویى که به حد ترجیع طرب آور برسد, تفکیک قائل شده اند.
براى نمونه محقق کرکى در جامع المقاصد, پس از تعریف غنا مى گوید هر نوع کشیدن صدایى حرام نیست, هرچند قلب ها را به خود جذب کند: (ولیس مطلق مد الصوت محرماً وإن مالت القلوب إلیه ما لم ینته إلى حیث یکون مطرباً بسبب اشتماله على الترجیع المقتضى لذلک).38
تعبیر یادشده به روشنى بر این مطلب دلالت مى کند که کشیدن صدا به گونه اى که نیکویى آن سبب جذب قلب ها گردد, مشکلى ندارد, مگر آنکه آن صدا به سبب اشتمال بر ترجیع, به حد اطراب برسد. بنابراین در این عبارت بین صداى نیکو و صداى با ترجیع از یک سو, و صداى با ترجیع و صداى با ترجیع مقتضى طرب از سوى دیگر, تفکیک شده است.
همچنین شیخ حر عاملى مى گوید بر هیچ منصفى پوشیده نیست که نیکویى صدا, مستلزم غنا نیست, از این رو باید صداى نیکو را جایز دانست مگر آنکه به حد غنا برسد: (ما یخفى على منصف أن تحسین الصوت لا یستلزم کونه غناءً فلابدّ من تقییده بما لا یصل إلى حد الغناء). 39

2. غنا به معناى صداى مشتمل بر ترجیع
صاحب جواهر از برخى فقیهان نقل مى کند که آنان به آوردن واژه ترجیع در تعریف غنا اکتفا کرده و گفته اند غنا, ترجیع صدا و کشیدن آن است.40 وحید بهبهانى نیز نقل کرده است که برخى گفته اند غنا صداى مشتمل بر ترجیع است.41
براى تأیید تعریف یادشده, به برخى از روایات فریقین که به طور مشترک ترجیع را تحریم کرده اند, مى توان تمسک کرد; چنانچه حذیفة بن یمانى از قول رسول خدا(ص), 42 و عبداللّه به سنان از قول امام صادق (ع) و آن حضرت از رسول خدا (ص)43 نقل کرده اند که آن حضرت ضمن نهى از آوازهاى اهل فسق و گناهان کبیره, از قرائت قرآن با ترجیع غنا نهى کرده است: (سَیجیىء من بعدى أقوام یرجّعون القرآن ترجیع الغناء).
راوندى حدیث یادشده را از قول امام مجتبى(ع) نقل کرده است44 و شیخ بهایى در کشکول خود آن را به صورت مرسل آورده است.45

ترجیع چیست؟
ترجیع در لغت به معناى رفت وآمد (زیر و بم دادنِ) صدا در گلو آمده است, اعم از آنکه در قرائت, غنا یا نواختن نى باشد.46 برخى ترجیع را به نیکونمودن صدا در قرائت نیز معنا کرده اند,47 و برخى دیگر گفته اند ترجیع به معناى نزدیک بودن ضرب هاى حرکات صدا در حلقوم و یا بیخ بینى است.48
باب تفعیل و باب تفعّل آن (ترجیع و ترجّع) به معناى تردید و زیر و بم دادن صدا در گلو یا بُنِ بینى است.49 در حقیقت ترجیع با ضرب ها و برگرداندن هاى مکرر صدا ایجاد مى شود.
ترجیع در اصطلاح خوانندگان به معناى (تحریر) است; تحریر افزون بر معناى آزاد کردن و خوب نوشتن, به معناى کشش دادن صدا هنگام آوازخوانى آمده است.
تصویر ترجیع به معناى یادشده, بدین گونه است که خواننده به هنگام خوانندگى مانند کبوتر قمرى, کبک و بلبل صداى خود را فقره فقره و پى درپى ابراز مى کند و چنین مى گوید: (آآآآآ… ).50 خوانندگى به گونه مذکور, همان زیر و بم دادن صدا به وسیله گلو یا بُنِ بینى است. از این رو مى توان گفت که معناى لغوى ترجیع با معناى اصطلاحى آن تفاوتى ندارد.
حق این است که تعریف غنا به صداى داراى ترجیع درست نیست; زیرا:
1. از نظر عرف صداى داراى ترجیع, به تنهایى غنا شمرده نمى شود و به تعبیر صاحب جواهر51 بیشتر صداها در قرائت قرآن, دعا, خطبه, شعر, در تمام شهرها و عصرها, از عالمان و غیر آنها, خالى از تحسین, مدّ و ترجیع نیست, و عرف آنها را غنا به شمار نمى آورد;
2. بیشتر فقیهان, افزون بر ترجیع, واژه اطراب را در تحقق معناى غنا سهیم مى دانند52 و این بیانگر آن است که اگر ترجیع طرب آور باشد, حرام است و در غیر این صورت حرام نخواهد بود;
3. روایتى که بر حرمت ترجیع آورده شد, اثبات نمى کند که ترجیع به صورت مطلق حرام است, بلکه آن روایت, ترجیعى را حرام کرده است که به حد غنا برسد (یرجعون القرآن ترجیع الغناء… ). این روایت بیانگر صحت برداشت یادشده از مفهوم ترجیع و ذومراتب بودن آن است; زیرا در روایت آمده است که قرآن را به گونه ترجیع غنایى قرائت مى کنند. این تعبیر بیانگر آن است که ترجیع غیرغنایى نیز وجود دارد که مورد نهى نیست;
4. روایاتى داریم که در آنها قرائت قرآن با صداى داراى ترجیع تجویز, بلکه امر شده است. حال اگر صداى داراى ترجیع به طور مطلق غنا باشد, قرائت قرآن با صداى داراى ترجیع نیز حکم غنا را پیدا کرده و حرام خواهد بود. در روایتى صحیح, ابابصیر مى گوید امام باقر(ع) فرمود: (ورجّع بالقرآن صوتک فإن ّ اللّه یحب ّ الصوت الحسن یرجّع به ترجیعاً).53
همچنین در برخى از روایات, امر شده است که قرآن با قرائت حزین یا با صداى حزین خوانده شود و در بعضى از روایات امر به نیکوکردن صدا در قرائت قرآن آمده است. بدون شک ترجیع در قرائت, یکى از افراد قرائت حزین و نیکویى صداست. براساس این گونه روایات, تعریف غنا به ترجیع و کشیدن صدا تمام نخواهد بود.
از این رو (که صرف صداى با ترجیع, مساوى با غنا نیست) شیخ انصارى نظر کسانى را که در غنا صرف ترجیع را کافى دانسته اند, توجیه کرده و چنین مى گوید: (کسانى که ترجیع را به تنهایى در تعریف غنا ذکر کرده اند, مرادشان این نیست که طرب را به هیچ وجه در تعریف غنا لازم نمى دانند, بلکه مراد آنان این است که غنا آن ترجیعى است که مقتضى طرب باشد).54
شیخ انصارى بر این اساس که ترجیع داراى مراتب است و ترجیع صدا, غیر از غناى محرّم است, معتقد است که بین روایاتى که ترجیع را در قرائت قرآن نهى کرده اند,55 و روایاتى که ترجیع را در قرائت قرآن تجویز کرده اند,56 منافاتى وجود ندارد; زیرا ترجیع انواعى دارد و مقصود روایاتى که از ترجیع نهى کرده اند, ترجیعى است که به حد غنا برسد.57
پس اگر ترجیع به حدى نرسد که سبب غنا شود, یعنى سبب تحقق خفت در انسان نگردد, آن ترجیع حرمتى ندارد. بدیهى است مقصود شیخ از (انواع), همان مراتب است.
اگر بر فرض, روایاتِ منع ترجیع تمام باشد, در این صورت ادله حرمت ترجیع, و ادله جواز ترجیع با یکدیگر تعارض مى کنند و پس از تساقط ادله, باید به اصل رجوع کرد, و اصل مقتضى جواز و حلیت صداى داراى ترجیع است. محقق نراقى مى گوید:
عدم ثبوت کون الغناء هو الترجیع, بل یقال: هو الصوت المشتمل على الترجیع کما فى کلام جماعة من أهل اللغة مع أن ّ الوارد فى بعض الأخبار المذکورة الأمر بالقرائة بالحزن أو بصوت حزین وفى بعضها تحسین الصوت ولا شک أن ّ الترجیع أحد أفراد القرائة بالحزن والتحسین أیضاً فیحصل التعارض على التقدیرین ویرجع إلى الأصل المقتضى للجواز.58

3. غناى صداى طرب آور
برخى غنا را به صداى طرب آور تعریف کرده اند: (أنه الصوت المطرب).59
در این جا لازم است تأمّل بیشترى در معناى طرب صورت پذیرد; زیرا واژه یادشده نقش کلیدى در تحقق موضوع غنا دارد.

مراد از واژه طرب چیست؟
اهل لغت در تعریف طرب, عبارت هاى گوناگون و گاه متغایر به کار برده اند:
1. أن ّ الطّرب خفة تصیب الرجل من شدّة سرور أو غیره;60 (طرب, سبکى و خفتى است که از شدت شادى و غیر آن به انسان دست مى دهد).
2. الطرب… حلول الفرح وذهاب الحزن;61 (طرب, واردشدن شادمانى و رفتن اندوه از انسان است).
3. هو خفة تلحقک سواء تسرّک أو تحزنک فهى تعترى عند شدة الفرح أو الحزن أو الغم;62 (طرب سبکى و خفتى است که بر انسان وارد مى شود, اعم از آنکه او را شادمان یا محزون نماید, بنابراین سبکى به هنگام شدت شادمانى و یا شدت حزن و اندوه, عارض مى شود).
4. طَرَبَ (طَرباً) طَرِب من باب تَعِبَ وهى خفّة تصیبه شدّة حزن أو سرور والعامة تخصّه بالسرور;63 (طرب از باب تَعِبَ به معناى سبکى و خفتى است که به انسان از شدت اندوه یا سرور, اصابت مى کند, هرچند عموم مردم بر این باورند که طرب تنها از طریق شادمانى حاصل مى شود).
5. والطرب هو الخفة التى تعترى الإنسان فتکاد أن تذهب بالعقل وتفعل فعل المسکر لمتعارف الناس;64 (مراد از طرب خفتى است که بر نفس عارض مى شود و به وسیله آن عقل زایل شده و انسان از نظر عرف مردم, کارهاى شخص مست را انجام مى دهد).
از مجموع آنچه در معناى طرب آمده است مى توان چنین نتیجه گرفت که هرچند برخى از اهل لغت طرب را به معناى حلول شادى و رفتن غم و اندوه گرفته اند, بیشتر آنان طرب را به معناى عارض شدن خفّت و سبک سرى بر نفس انسان دانسته اند, اعم از آنکه منشأ آن شدت شادى و یا شدت اندوه باشد.

معناى خِفّت در طرب
این مطلب نیز باید روشن شود که مراد از خفت در تعریف طرب چیست؟
خفّت یا مادى و یا معنوى است; خفت مادى آن است که با وزن اندازه گیرى مى شود, و خفت معنوى در مواردى مانند جهل, 65 سفاهت و حمق66 و… به کار مى رود.
در معناى خفّت چنین آمده است: (الخفة… الخفیف فى الجسم والخفاف فى التوقد والذکاء).67
خفت در جسم همان سبکى در وزن است, و خفّت در نفس به معناى توقّد و زود برافروخته شدن, 68 قلّت فهم و زوال بردبارى است. از این رو اگر گفته مى شود طرب او را سبک کرد, یعنى طرب او را به کمى فهم و زوال بردبارى کشانید.69
گویا در هنگام سبکى و خفّتى که از طرب به انسان مى رسد, اختیار و بردبارى از وى سلب و میزان فهم و درک وى سست مى شود و پایین مى آید. از این رو زود ناراحت و برافروخته مى شود.
نتیجه آنکه خفت مورد نظر در طرب, همان خفت معنوى است که بر نفس انسان عارض مى شود و به معناى سبکى در رأى و رفتار احمقانه و سفیهانه است. هنگامى که انسان تحت تأثیر غنا قرار مى گیرد, حالتى در نفس وى پدید مى آید که اعمال و رفتارى سفیهانه و خلاف شأن نوع انسان ها انجام مى دهد, به صورتى که در حالت عادى از آن رفتار و حرکات پرهیز مى کند. چنان که انسان در هنگام مرگ پدر, مادر و برادرش, حرکاتى انجام مى دهد که در شرایط عادى آن را خلاف شأن خود دانسته و از آن دورى مى کند.
همچنین کسى که تحت تأثیر غنا و صداى طرب آور قرار مى گیرد, از عالم واقعى و درک واقعیات باز مى ماند و به عالم خیال و وهم کشیده مى شود. به تعبیر دیگر حالات نفسانى طرب, انسان را از حقایق زندگى دور مى کند و به بیهودگى و پوچى سوق مى دهد.
نسبت طرب و ترجیع
با توجه به آنچه گذشت آشکار مى شود که طرب, معناى مطابقى و یا تضمنى صوت حسن و داراى ترجیع نیست, بلکه ممکن است صوت حسن و داراى ترجیع, سبب اطراب شود و ممکن است سبب تحقق طرب نگردد.
به عبارت دیگر تحسین و ترجیع, صفتى است که قائم به صداست, ولى طرب و اطراب قائم به صدا نیست, و همان گونه که بیان شد, طرب, سبک سرى و خفتى است که بر نفس انسان عارض مى شود, و علت تحقق آن, برخى از مراتب بالاى صداى نیکو و داراى ترجیع است.
از این رو برخى گفته اند قدر متیقن از غنا که مورد اتفاق همه فقیهان و اهل لغت است, صدایى است که مشتمل بر ترجیع مطرب باشد.70 بدیهى است که طرب آورى ویژگى همه مراتب صداى داراى ترجیع نیست.
بر این اساس بین واژه ترجیع و اطراب, عموم و خصوص من وجه است; گاهى ترجیع است و اطراب نیست, مانند آن جا که انسان با صداى نیکو و داراى ترجیع قرائت قرآن داشته باشد, و گاهى اطراب هست و ترجیع نیست, مانند آن جا که از طریق صداى غیرانسان, مانند بلبل یا قنارى, حالت طرب براى شخصى ایجاد شود, و گاهى هردو با یکدیگر اجتماع مى کنند و صداى با ترجیع, سبب حالت نفسانى طرب مى گردد و موضوع حکم غنا را محقق مى سازند. بنابراین موضوع غنا در جایى است که صداى انسان داراى ترجیع باشد و در نفس وى خفت و سبک سرى را ایجاد کند.
تعریف غنا به صداى طرب آور نیز صحیح نیست; زیرا:
1. صداى داراى اطراب چنانکه با صداى انسان محقق مى شود, با صداى غیرانسان نیز ایجاد مى شود, حال آنکه غناى اصطلاحى تنها با صداى انسان تحقق مى یابد نه هر صدایى و در بیشتر تعاریف فقیهان به آن اشاره شده است;71
2. چنانچه گذشت در تحقق مفهوم غنا, افزون بر مفهوم عارضى طرب و خفت, ویژگى ترجیع در خوانندگى نیز نقش دارد; زیرا ممکن است صداى انسان بدون ترجیع سبب تحقق طرب و خفت شود, مانند صرف صحبت کردن برخى از زنان که ممکن است طرب انگیز باشد. در این صورت طرب تحقق پیدا کرده است و سبب تحقق آن, صداى انسان بوده است, ولى هیچگاه مفهوم غنا در خارج محقق نشده است; زیرا آواز خوش و داراى ترجیع, طرب را محقق نساخته است. بلکه صداى بدون ترجیع سبب ایجاد طرب شده است.
شاید آیه (یَا نِسَاءَ…فَلا تَخضَعنَ بِالقَولِ فَیَطمَعَ الَّذى فى قَلبِهِ مَرَضُ وَقُلنَ قَولاً مَعروفاً… ),72 اشاره به همین معنا باشد. خداوند در این آیه خطاب به همسران پیامبر(ص) مى فرماید: (به هنگام سخن گفتن با اجنبى) با ناز و نرمى سخن مگویید; چراکه در انسان بیماردل طمع ایجاد مى کند). این آیه بیانگر آن است که سخن گفتن زنان با ناز و نرمى, مردان را به شبهه فراخوانده و شهوت آنان را تحریک مى کند و انسان مریض القلب را به فحشا متمایل مى سازد.73 بنابراین طرب و خفت از طریق صداى بدون ترجیع و غیرغنایى نیز حاصل مى شود. از این رو تعریف غنا به صداى طرب آور صحیح نیست.

4. غنا به معناى صداى مشتمل بر ترجیع و طرب
مشهور فقیهان در تعریف غنا گفته اند غنا, کشیدن صدایى است که مشتمل بر ترجیع طرب آور باشد.74 به نظر مى آید که اکثر فقیهان تعریف یادشده را پسندیده اند. در این تعریف دو واژه در تحقق غنا دخیل دانسته شده است: یکى واژه ترجیع, و دیگرى واژه طرب.
با توجه به تعریف یادشده روشن مى شود که هیچ یک از دو واژه ترجیع و اطراب به تنهایى براى تحقق مفهوم غنا کفایت نمى کند. از این رو شیخ انصارى پس از آنکه تعریف مشهور را پسندیده, مى گوید: (صرف کشیدن صدا در حالى که داراى ترجیع و طرب نباشد لهو نیست, بلکه اگر کشیدن صدا همراه با ترجیع باشد ولى طرب آور نباشد, نیز لهو محسوب نمى شود). 75
همچنین اصل اباحه و نیز اصل برائت اقتضا مى کند که صداى بدون طرب غنا نیست. از این رو ممکن است گفته شود قاعده عقل عملى, مقتضى اخذ به تعریف مشهور و جریان اصل برائت و اباحه در سایر موارد است.
تعریف مشهور از غنا, به رغم جامعیتى که نسبت به سایر تعاریف دارد, داراى ابهام است; زیرا:
1. مشخص نشده است که مراد از صورت مورد نظر در تعریف, خصوص صداى انسان است یا اعم از صداى انسان, حیوان و ابزار موسیقى. نیز در صورتى که اعم از صداى انسان باشد, این اشکال وارد مى شود که صداى حیوان و ابزار موسیقى از تعریف و موضوع غنا خارج است;
2. در این تعریف بیان نشده است که صدا در غنا, باید معنادار باشد, یا صداى مهمل را نیز شامل مى شود.

5. غنا چیزى است که عرف تشخیص دهد
برخى در تعریف غنا فهم عرف را ملاک قرار داده و گفته اند غنا آن چیزى است که در عرف, غنا نامیده مى شود. 76
میرزاى قمى با پذیرش متفاهم عرف در معناى غنا مى گوید هر صدایى که غنابودن آن مورد اتفاق اهل عرف باشد, به طور قطع حرام است و در مورد هر صدایى که عرف بر غنانبودن آن نیز اتفاق داشته باشد, آن صدا مباح است, و مواردى که از نظر عرف مشکوک است, به حکم اصل اباحه, شنیدن آن منعى ندارد: (ولما کان العرف قد یحصل فیه اضطراب بحسب متفاهم أهله; فما یتفق فیه منه أنه هو, فهو حرام جزماً وما یتفق منه عدمه, فهو مباح وما بقى فى مرحلة الشک فیلحق بالمباح للأصل).77
برخى با پذیرش فهم عرف براى معناى غنا, گفته اند به هنگام تعارضِ معناى لغوى و فهم عرف, فهم عرف مقدم است.78 براساس این دیدگاه, موضوع غنا را تنها از عرف باید گرفت و معیار غنابودن و غنانبودن هر آوازى, عرف است. حال اگر عرف در فهم موضوع طرب متزلزل باشد, براساس اصل اباحه, شنیدن آن صدا براى مکلف مجاز خواهد بود.
حق این است که واگذارى تشخیص موضوع غنا به عرف, به تنهایى تمام نیست; زیرا:
1. عرب ها عرف منضبط و معیّنى براى غنا ندارند و مرادف فارسى آن نیز معلوم و روشن نیست. از این رو چگونه مى توان در همه موارد, فهم موضوع غنا را به عرف واگذار کرد;
2. علت آنکه غنا را از موضوعات مستنبطه دانسته اند, این است که حدود غنا براى عرف روشن نیست و به تعبیر برخى آن موضوعات, موضوعات متداولى نیستند تا عرف بتواند قضاوت صحیحى درباره آنها داشته باشد.
وجه آنکه غنا از موضوعات متداول نیست و عرف نمى تواند در همه موارد نظر قطعى بدهد, این است که موضوع عرفى باید به صورت عادت مردم درآمده باشد,79 یا آنکه به شهادت و گواهى خرد, موضوعى در نفوس مستقر شده و طبیعت هاى سالم آن را پذیرفته باشند.80
غنا نه تنها عادت مردم نیست, بلکه طبایع سالم نیز آن را نپذیرفته اند. غنا در عرف متشرعه نیز به طریق اولى, امر متداول و متعارفى نیست; زیرا حاملان شرع از آن تنفر دارند.
براساس آنچه بیان شد, نمى توان فهم همه موارد و مراتب غنا را به عرف واگذار کرد.
اگر گفته شود که عرف مرجع تشخیص مصداق غناست نه موضوع آن, جواب این است که مصداق نیز مثل موضوع باید امرى متداول و متعارف باشد تا عرف بتواند آن را تشخیص دهد. افزون بر اینکه این ادعا خلاف ظاهر عبارات فقیهانى است که تشخیص موضوع غنا را به عرف واگذار کرده اند, نه مصداق آن را.
براساس آنچه بیان شد آشکار گردید که فهم عرف به تنهایى موجب تشخیص غنا نمى شود, بلکه چه بسا مواردى هستند که شأنیت طرب آورى دارند و عرف آنها را تشخیص نمى دهد.

6. غنا صداى با ترجیع, طرب آور و متناسب با مجالس لهو
امام خمینى در تحریرالوسیله ضمن پذیرش نظر مشهور در صدر تعریف خود, تناسب آواز با مجالس لهو را به تعریف خود ضمیمه کرده و مى گوید: (هو مده وترجیعه بکیفیة خاصة مطربة تناسب مجالس ومحافل الطرب وآلات اللهو والملاهى).81
تعریف امام خمینى مرکب از دو بخش است; در بخش اول فرموده است: (هو مده وترجیعه بکیفیة خاصة مطربة… ). این بخش از تعریف, بیان تعریف مشهور است; یعنى امام خمینى در بخش اول تعریف خود, موضوع غنا را صداى داراى ترجیع و اطراب مى داند, اما ایشان به این بیان اکتفا نکرده است و در بخش دوم تعریف خود, تناسب آواز با مجالس لهو را به عنوان قید صداى طرب آور در موضوع غنا اضافه مى کند و مى گوید: (تناسب مجالس ومحافل الطرب وآداب اللهو والملاهى).
معناى منطوق بیان امام خمینى این است که هنگامى صداى داراى ترجیع و طرب آور, غناست که متناسب با مجالس لهو, طرب و براساس آداب لهو و ملاهى خوانده شود, پس اگر ویژگى تناسب با مجالس و آداب لهو را نداشته باشد, حرام نخواهد بود.
در نقد این بیان باید گفت:
1. تناسب آواز با مجالس لهو, موضوعى مستقل براى لهو و لغو است. به عبارت دیگر, براى اثبات حرمت صدایى که مناسب مجالس لهو است, نیازى نیست که آن صدا غنا باشد, بلکه اگر صدایى باشد که (لو خلى وطبعه) ویژگى هاى غنا را ندارد و در عین حال مناسب مجالس لهو است, آن صدا حرام است. شیخ انصارى مى گوید هر صدایى که کیفیت لهوى داشته باشد و از آوازهاى اهل فسق و معصیت باشد, حرام است; هرچند فرض شود که آن صدا غنا نیست: (فکل صوت یکون لهواً بکیفیته ومعدوداً من الحان أهل الفسق والمعاصى فهو حرام وإن فرض أنه لیس بغناء).82 بر این اساس, آوازى که لهو و متناسب با مجالس اهل فسق باشد (هرچند عنوان غنا بر آن صدق نکند) حرام است, ولى حرمت آن به جهت تناسب با مجالس لهو است.
به تعبیر دیگر لهو واژه اى است که براساس تحقیق, معنایى واحد و جامع, ولى مصادیق گوناگونى دارد و هر مصداق به تنهایى موضوعى مستقل براى لهو است. در این جا نیز غنا یک مصداق از مصادیق لهو است, و تناسب با مجلس لهو, مصداقى دیگر, از این رو دلیلى ندارد که اگر صدایى به عنوان تناسب با مجالس لهو مصداق لهو قرار گرفت, مصداقِ غنا هم تحقق یافته باشد;
2. اگر معتقد شدیم که حرمت صداى ترجیع دار و طرب آور, مقیّد است به اینکه متناسب با مجالس لهو باشد, در حقیقت حرمت غنا را مقید کرده ایم به صورت اجتماع آن با حرام دیگرى که عبارت است از تناسب با مجلس و آداب لهو و ملاهى.
این بیان سبب برگشت نظر امام خمینى به نظر فیض کاشانى است; به اعتقاد فیض حرمت غنا و متعلقات آن, مقید است به اینکه به گونه زمان بنى امیه و بنى عباس باشد, به این صورت که مردان به زنان وارد شوند و به باطل سخن بگویند و از ابزار لهو مانند تار و عود و… استفاده کنند.
عبارت فیض کاشانى در وافى چنین است:
والذى یظهر من مجموع الأخبار الواردة فیه اختصاص حرمة الغناء وما یتعلق به من الأجر والتعلیم والاستماع والبیع والشراء کلها بما کان على النحو المعهود المتعارف فى زمن بنى امیه وبنى عباس من دخول الرجال علیهن وتکلمهن بالأباطیل ولعبهن بالملاهى من العیدان والقضیب وغیرها….83

 7. صداى متناسب و مقتضى طرب
برخى از فقیهان در تعریف غنا, تناسب آهنگ در آواز را شرط محورى براى غنا دانسته اند و بر این باورند که اگر در صدایى تناسب نباشد, عنوان غنا بر آن صادق نخواهد بود. محمدرضا آل الشیخ در تعریف غنا چنین گفته است: (ان الغناء هو الصوت المتناسب الذى من شأنه بما هو متناسب أن یوجد الطرب أعنى الخفة بالحد الذى مرّ فما خرج منه فلیس من الغنا فى شىء).84
وى پیش از بیان تعریف و براى توجیه آن, توضیحاتى دارد که امام خمینى آن را به طور مفصّل نقل و نقد کرده است. توضیحات نامبرده با جمع بندى و اختصار به شرح ذیل است:
آل الشیخ ضمن آنکه غنا را از بارزترین مظاهر نیکویى و مطلوب انسان مى داند, معتقد است که خرد بشرى از توصیف حسن و نیکویى متحیر است, و (به اصطلاح) نیکویى از مقولاتى است که (یدرک ولا یوصف).
وى نیکویى را در اشیاء مرکب, عدم خروج آنها از حد تناسب مى داند و مى گوید هرجا میان مرکبات تناسب باشد, نیکویى محقق شده است. براى مثال, خط نیکو آن است که واوها و میم هاى آن متناسب باشد; شعر نیکو آن است که الفاظ و معانى آن متناسب باشد; همچنین حیوان به نیکویى متصف نمى شود مگر آنکه اعضاى آن متناسب با یکدیگر باشند; به صورت انسان, نیکویى صدق نمى کند جز آنکه اجزاى آن با یکدیگر تناسب داشته باشند و… .
نامبرده بر این باور است که در میان مظاهر نیکویى, صداى انسان تناسب پذیرى بیشترى دارد و علم موسیقى که از علوم ریاضى است, عهده دار تناسب صداى انسان است. از این رو صدایى که با ضوابط و فنون موسیقى انطباق پیدا کند, غنا نامیده مى شود. براى مثال, خواندن شعر آن گاه غنا مى شود که براساس مقررات فن موسیقى خوانده شود. وى معتقد است که اگر صدا به حد غنا برسد, در شنونده (اگر از متعارف مردم باشد) ایجاد طرب کرده و او را از حالت عادى خارج مى کند, به گونه اى که وى مانند انسان مست عمل مى نماید.
آل الشیخ با بیان اینکه طرب خفّتى است که به طور متعارف عقل را مى برد و انسانِ به طرب آمده, مانند شخص مست رفتار مى کند (والطرب هو الخفة التى تعترى الإنسان فتکاد أن تذهب بالعقل وتفعل فعل المسکر لمتعارف الناس أیضاً), مدعى مى شود که طرب در غنا مانند مستى در شراب است و علت تحریم طرب عین علت تحریم خمر, زایل شدن عقل است. از این رو باور نامبرده این است که طرب خفیف, مادامى که به طور متعارف به مرتبه زوال عقل نرسد, از موضوع غنا خارج است, چنانچه فرح و شادى حاصل از بعضى مشروبات شادى آور که به حد زوال عقل نرسد, اشکالى ندارد.
با این همه, وى معتقد است که صداى خالى از تناسب (غیرمنطبق بر فنون علم موسیقى) غنا نیست, هرچند موجب طرب شده و به آن قصد لهو شود. چنانچه به مجرد تحریک اوتار, ضرب اطلاق نمى گردد و حرام نخواهد بود, یا آنکه مجرد تحریک اعضا, مادامى که تناسب اعضا نباشد, رقص نامیده نمى شود, و برعکس اگر صداى زشتى باشد ولى متناسب با فنون موسیقى قرائت شود, هرچند آن صدا طرب آور نباشد, غنا خواهد بود.85
آنچه شیخ محمدرضا آل الشیخ در توضیحات و نیز تعریف خود آورده است, افزون بر تعارض, داراى چند اشکال است:
1. نامبرده در تعریف خود, صداى متناسب را به گونه مطلق آورده است (ان الغنا, هو الصوت المتناسب… ), حال آنکه صداى متناسب به صورت مطلق, شامل صداى انسان, حیوان و ابزار و آلات لهو مى شود, با آنکه صداى حیوان و صداى مربوط به ابزار موسیقى, از موضوع غنا خارج است;
2. در این تعریف تنها به صدایى که شأن ایجاد طرب را دارد اشاره شده است و به انواع دیگر طرب مانند طرب بالفعل و طرب فى الجمله اشاره اى نشده است;
3. این ادعا که متناسب بودن, تنها سبب نیکویى در مرکبات است, از جمیع جهات تمام نیست; زیرا صداى زشت, خشن و دور از رقت و لطافت, هیچ گاه نیکو نمى شود, هرچند داراى تناسب باشد. بنابراین تناسب صدا, تنها علت نیکویى آن نیست, بلکه صداى نیکو از دو راه محقق مى شود, یکى آنکه از رقت و لطافت ذاتى برخوردار, و دیگر آنکه متناسب با قواعد موسیقى باشد; تناسب نیز آنگاه سبب نیکویى صدا مى شود که از خشونت و زشتى ذاتى و عارضى به دور باشد;
4. نامبرده ضمن معنا کردن طرب به خفتى که سبب زوال عقل شود, مدعى شده است که علت در غنا عین علت در خمر است; یعنى چنانچه علت حرمت خمر, مستى و زوال عقل است, علت حرمت غنا, طرب و خفتى است که سبب زوال عقل مى شود.
این ادعا ناتمام است و عرف و لغت آن را گواهى نمى کند; زیرا طرب بر چیزى که به حد زوال عقل نرسد نیز صدق مى کند, به جهت آنکه طرب آورى صدا, اقسام و مراتب گوناگونى دارد. در این میان گاهى طرب و خفت به مرتبه بالایى مى رسد, مانند آن جا که صدا ذاتاً در کمال رقت و صفا و تناسب است, و خواننده در شعر و فنون موسیقى توانایى بالایى دارد, و شعر افزون بر محتواى بسیار جذاب, از تناسب کاملى نیز برخوردار است. در این صورت بعید نیست که صدا طربى ایجاد کند که سبب زوال عقل گردد, ولى بیشتر وقت ها به این حد نمى رسد, حال آنکه طرب, در مراتب پایین تر از زوال عقل نیز محقق مى شود. اهل لغت و اهل فن نیز طرب آورى غنا را به بالاترین مرتبه آن که زوال عقل است, مقید نکرده اند;
5. ایشان مدعى است که تنها صداى متناسب با قواعد موسیقى موضوع غناست, هرچند طرب آور نباشد, و بالعکس صداى نامتناسب با قواعد موسیقى غنا نیست, هرچند طرب آور باشد. در پاسخ باید گفت:
اولاً, مطلب یادشده خلاف تعریف پذیرفته شده ایشان است; زیرا در آن تعریف, افزون بر تناسب, مطرب بودن از شرایط صداى غنایى دانسته شده است (ان ّ الغناء هو الصوت المتناسب… أن یوجد الطرب… ), و مراد ایشان از طرب آورى آن حالت مستى عارض بر انسان است. از این رو با ادعایى بالاتر, علت تحریم در غنا را مانند علت تحریم در خمر دانسته است. بنابراین دو ادعاى یادشده با یکدیگر ناسازگارند. توجیه سخن یادشده به اینکه مراد از غنابودنِ صدایِ متناسبِ غیرمطرب, این است که بالفعل مطرب نیست ولى شأنیت آن را دارد, خلاف ظاهر کلام نامبرده است;
ثانیاً, ظاهر عبارت ایشان این است که صداى متناسب غناست, هرچند از نظر ذاتى زشت و خشن باشد, حال آنکه عرف به طور قطع صداى زشت و خشن را غنا نمى داند, هرچند متناسب با فنون موسیقى باشد و ادعاى غنابودن آن مانند نام گذارى بخیل به حاتم است;
ثالثاً, ادله تحریم غنا, ناظر به صداى داراى ترجیع و اطراب است, و هیچ گاه صداى متناسب با قواعد موسیقى را به تنهایى موضوع حکم حرمت قرار نداده است. از این رو صداى نیکوى داراى ترجیع و اطراب, هرچند با قواعد موسیقى تناسب کامل نداشته باشد, موضوع حکم غنا خواهد بود.
بر فرض آنکه از منظر اهل فن صرف متناسب بودن براى غنابودنِ صدا کافى باشد, باید پذیرفت که مفهوم غنا در شریعت با مفهوم غنا نزد موسیقى دانان, به عموم و خصوص من وجه متفاوت است; بدین صورت که صداى داراى ترجیع و اطراب هرچند تناسب کامل با قواعد موسیقى نداشته باشد, از نظر شرع غناست, ولى نزد اهل فن غنا نیست, و صداى خشن و زشتِ متناسب با قواعد موسیقى نزد موسیقى دانان غناست, ولى نزد شرع غنا نیست, اما صداى نیکوى داراى ترجیع و اطراب و متناسب با قواعد موسیقى, هم نزد شرع و هم نزد اهل فن, غنا شمرده مى شود; تفاوت یادشده از تفاوت مقاصد به دست مى آید.

8. صداى با ترجیع متناسب با مجالس لهو
برخى غنا را آوازِ با ترجیعى مى دانند که متناسب با مجالس لهو خوانده شود, چنانکه در تعریف خود چنین آورده اند: (الغناء المحرّم عبارة عن الصوت المرجّع فیه على سبیل اللهو والباطل والاضلال عن الحق, سواء تحقق فى کلام باطل أم فى کلام حق).86
برخى دیگر نیز غنا را با همان محتوا و با تعبیرى متفاوت, چنین تعریف کرده اند: (الغناء هو مدّ الصوت وتلحینه على الکیفیات اللهویة المعروفة من مجالس اللهو وعند أهله سواء صحبه شىء من آلات الطرب أم لا).87
مى توان دو تعریف یادشده را به بیان شیخ انصارى در بحث از ادله حرمت غنا تأیید کرد. وى مى گوید: (مفاد ادله حرمت غنا, صداى داراى ترجیعى است که به گونه لهوى خوانده شود; زیرا چنانکه لهو با ابزار و آلات لهوى مثل تار محقق مى شود, با صداى انسان به تنهایى نیز محقق مى گردد).
وى در ادامه مى گوید: (هر صدایى که لهو و از آواز اهل فسق و معصیت باشد حرام است, هرچند فرض شود که غنا نیست, و هر چیزى که لهو نباشد حرام نیست, هرچند بر فرض (غیرمحقق) بر آن غنا صدق کند).
وى در پایان مى گوید: (دلیلى بر حرمت غنا نیست مگر از جهت باطل, لهو, لغو و زوربودن)88 (البته این واژگان از آیات قرآن گرفته شده است):
فکل صوت یکون لهواً بکیفیته ومعدوداً من ألحان أهل الفسوق والمعاصى, فهو حرام وإن فرض أنه لیس بغناء وکل ما لا یعدّ لهواً فلیس بحرام وإن فرض صدق الغناء علیه فرضاً غیر محقق, لعدم الدلیل على حرمة الغناء إلا من حیث کونه باطلاً ولهواً وزوراً.
تعاریف یادشده و نیز کلام شیخ انصارى در موضوع غنا, ناتمام و در حقیقت خروج از موضوع است; زیرا:
1. مشخص نشده است که مراد از صدا در آن تعاریف, خصوص صداى انسان است, یا صداى حیوان و ابزار موسیقى نیز اراده شده است;
2. در تعاریف یادشده به صداى داراى ترجیع و یا صداى برخوردار از لحن لهوى اکتفا شده است, و قید طرب آورى از تعریف حذف گردیده است, در حالى که طرب آورى از شرایط صدایى است که حکم غنا را دارد;
3. موضوع مورد نزاع, صدایى است که به حد غنا رسیده باشد, و موضوع مورد تحریم در کلام شیخ انصارى و نیز تعریف هاى یادشده, آوازى است که به صورت لهو و لغو و یا در مجالس لهو خوانده شود, هرچند آن آواز غنا نباشد; در این صورت حرمت آن آواز از حیث غنابودنِ آن نیست, بلکه از حیث لهوى بودن و یا متناسب بودن آن با مجالس لهو و معصیت است.
در این جا در حقیقت دو موضوع, متفاوت از یکدیگر است; یکى صداى نیکو, با ترجیع و طرب آورى که موضوع غناست و دیگرى آواز لهوى, یا متناسب بودن با مجالس لهو, هرچند آن آواز طرب آور نباشد. این صدا, به عنوان غنا حرام نیست, ولى به عنوان لهوى بودن و تناسب با مجالس لهو حرام است; و صرف اینکه دلیل حرمت هر دو موضوع, آیات و روایاتى است که لهو و لغو را حرام مى داند, نمى توان آن دو موضوع را یکى دانست.
براساس ظاهر عبارات شیخ مى توان گفت که وى مدعى است که آواز غنایى به نفسه حرمتى ندارد, بلکه حرمت آن به جهت تناسب آن با مجالس لهو است. این بیان در حقیقت به بیان فیض کاشانى برمى گردد که براى غنا حرمت نفسى قائل نیست. توضیح این مطلب ذیل نقد تعریف امام خمینى از غنا آورده شد.

تعریف منتخب
با بررسى تعریف هاى گوناگون و نقدهاى وارد بر هریک, بهتر است غنا به گونه اى تعریف شود که جامع و تا حدود زیادى از اشکالات موجود در سایر تعاریف به دور باشد.
بهترین تعریف براى غنا این است: (غنا صداى بامعنا, نیکوى داراى ترجیع و طرب آور انسان است).
این تعریف, جامع افراد و مانع اغیار است; زیرا واژگان به کار رفته در آن, به مثابه مرکّبِ هدفدارى هستند که ماهیت موضوع غنا را تشکیل مى دهند, به صورتى که اگر یکى از قیود یادشده نباشد, موضوع غنا منتفى مى گردد.

تحلیل تعریف منتخب
اکنون به تحلیل واژگان دخیل در موضوع غنا که در تعریف منتخب آمده مى پردازیم و نقش هریک از آنها را تشریح مى کنیم. واژگان دخیل در تعریف یادشده به ترتیب بحث و بررسى, عبارت اند از:
صداى انسان, بامعنا, نیکوى داراى ترجیع, و طرب آور.
1. صداى انسان
این قید, هرچیزى را که از جنس و مقوله صوت و آواز انسان باشد, شامل شده و هرچیزى که از جنس صدا و آواز انسان نباشد, شامل نمى شود. چنانکه بیان شد تعبیر یادشده مرکب از دو جزء (صدا) و (انسان) است و هریک از آن دو به صورت جداگانه در تعریف صحیح غنا نقش دارند.
براى مثال, رقص89 که حرکات متناسب اعضاى بدن است, طرب آور است, و به قول برخى, مقصود اصلى از رقص ایجاد طرب و هیجان است,90 ولى از تعریف و موضوع غنا خارج است; زیرا از مقوله صدا و آواز نیست.
با این حال نمى توان در تعریف غنا به صداى کشیده اکتفا کرد, بلکه لازم است سایر قیود و شرایطى که در تعریف غنا آمده ضمیمه شود تا موضوع غنا تحقق یابد.
واژه انسان در عبارت یادشده نیز بیانگر آن است که غنایِ اصطلاحى از طریق صداى انسان تحقق مى یابد, و در حقیقت غنا متقوم به صداى انسان است.
بنابراین اگر هریک از ویژگى هاى دیگرى که در غنا لازم است, مانند ترجیع و طرب, از طریق صداى غیرانسان حاصل شود, از موضوع غنا خارج مى گردد. چنانچه برخى حیوانات مانند بلبل و قنارى, داراى صداى متناسب و طرب انگیزى هستند, اما در موضوع غنا داخل نیستند و محکوم به حکم غنا نیز نمى باشند.
امام خمینى مى نویسد تقیید صدا در تعریف غنا به صداى انسان, از آن جهت است که عرف صداى بلبل ها را, بر فرض تناسب و طرب آورى, غنا نمى نامد: (تقیید الصوت بصوت الإنسان لمتابعة العرف فإن أصوات البلابل وإن تناسبت واطربت لا یسمّى غناءً).91
صاحب جواهر نیز صداى بلبل, حمام و بوم را از موضوع غنا خارج مى داند: (صوت البلبل ونوح الحمام والبوم, فلایقدح حنیئذٍ ما فیه من المد والترجیع بعد الخروج عن الموضوع).92
همچنین صداى ابزار موسیقى مانند تار و غیر آن از موضوع غنا خارج است; زیرا از نوع صداى انسان نیست, هرچند فقیهان از طریق برخى دلایل حرمت غنا, به تنقیح مناطْ حرمت اَبزار موسیقى و صداى آن را استفاده کرده اند.
2. صداى بامعنا
ییکى دیگر از شرایط غنا این است که صدا از الفاظ معنادار باشد; از این رو صداهایى مانند هورا, هلهله, کل زدن و… که مهمل اند, هرچند از حروف الفبا تشکیل یافته اند و از صداهاى انسان به شمار مى روند, چون از الفاظ مستعمل و معنادار نیستند از موضوع غنا خارج اند.
صاحب جواهر مى گوید شنیدن و گفتن صداهاى فوق اشکال ندارد, چون لفظ نیستند و غنا از الفاظ است: (لابأس بالهلهولة… على الظاهر لکونها صوتاً من غیر لفظ والغناء من الألفاظ).93
غزالى نیز با در نظر گرفتن این شرط در تعریف غنا گفته است: (الصوت الموزون المفهم المحرک للقلب).94
همچنین آیاتى که از آنها بر حرمت غنا استدلال شده است, بیانگر آن است که مراد از صداى انسان در غنا, صداى معنادار است.
چنانکه برخى (لهو الحدیث) در آیه (ومِنَ النّاسِ مَن یَشتَرى لَهوَ الحَدیثِ لِیُضِلَّ عَن سَبِیلِ اللّه بِغَیرِ عِلمٍ)95 را به حدیث باطل تفسیر کرده اند96 و حدیث لهو, هرچند باطل است, در عرف داراى معنایى است که گوینده آن معنا را اراده کرده است. در شأن نزول این آیه گفته شده است که مراد از لهو الحدیث, اخبار و داستان هاى غیرعرب است که توسط فردى به نام نضر بن حرث خریدارى مى شد تا با نقل آنها براى مردم, توجه آنها را به معانى آن داستان ها جلب کند و مردم را از شنیدن آیات قرآن باز دارد.97
همچنین واژه قول زور در قرآن به معناى کذب یا غنا و دیگر گفته هاى لهوى و خلاف حق است و بدیهى است که کذب و نیز سخن لهوى خلاف حق, بدون معنا نخواهد بود.
3. آواز نیکوى داراى ترجیع
از دیگر ویژگى هایى که در تحقق موضوع غنا نقش دارد, آواز نیکوى داراى ترجیع است. این ویژگى به نحو مطلق موضوع غنا نیست; زیرا ترجیع مراتبى دارد و آخرین مرتبه آن که طرب آور است و سبب عارض شدن خفت در نفس انسان مى شود, موضوع غناست. این مطلب به طور مفصل در رد نظر کسانى که تنها صداى نیکو و داراى ترجیع را موضوع غنا مى دانستند, مطرح گردید و ثابت شد که ترجیع و نیکویى صدا, شرط لازم براى تحقق موضوع غنا هست ولى شرط کافى نیست.
محقق نراقى, با توجه به روایاتى که صداى نیکو و داراى ترجیع را به صورت مطلق نهى نکرده اند, خود را در مشکل و معضلى مشاهده مى کند و در ارائه راه حل مى گوید: (افراد غنا به طور مطلق حرام نیست).98 حال آنکه صداى نیکو و داراى ترجیع اگر به حد طرب نرسد, از همان اول داخل در موضوع غنا نبوده است تا نیازمند تخصیص باشد, بلکه مرتبه اى از صداى داراى ترجیع که طرب آور باشد داخل در غناست.
4. صداى طرب آور
آخرین شرط غنا این است که از طریق صداى طرب آور تحقق یابد; به این معنا که ترنّم و ترجیع صدا در حدى باشد که سبب طرب و عروض خفّت نفسانى در مخاطب شود, به گونه اى که رفتارهاى خلاف شأن و غیرعادى از او صادر گردد. بیان این مطلب به طور مفصل گذشت.
راه هاى معتبر تشخیص طرب
اکنون باید روشن گردد که صداى طرب آور چگونه تشخیص داده مى شود, یا به تعبیرى راه هاى تشخیص آواز طرب آور چیست؟
تنها راه تشخیص آواز غنایى این نیست که بالفعل طرب آور باشد, بلکه ممکن است صدایى فى الجمله طرب آور باشد; یعنى شأن و اقتضاى طرب آورى را داشته باشد, یا آنکه عرف آن صدا را طرب آور بداند, یا آنکه ممکن است آوازى فى الجمله طرب آور باشد, هرچند براى برخى طرب آور نباشد. از این رو سه راه براى تشخیص طرب آورى هر آوازى وجود دارد: 1.صدایى که فى الجمله خفت آور باشد; 2. صدایى که بالفعل طرب ایجاد کند; 3. طرب عرفى, بدان معنا که عرف طرب آورى آن را تشخیص دهد.
1. طرب شأنى و اقتضایى فى الجمله
مراد از طرب شأنى در تعریف غنا, این است که آواز, شأنیت و اقتضاى ایجاد طرب را داشته باشد ولو آنکه در حال حاضر به هر دلیلى ازجمله وجود موانع, نسبت به برخى افراد طرب آور نباشد و آثار آن مانند سبک سرى و کاهش رفتار عاقلانه آشکار نشود.
بر این اساس حکم حرمت غنا, به طبیعت آواز طرب آور تعلق گرفته است, چنانچه شارع حکم به حرمت طبیعت خمر مسکرى کرده است که شأن و اقتضاى مست کنندگى را دارد و این حکم منافاتى با مسکرنبودن مقدار اندک آن ندارد. بنابراین همان گونه که مقدار زیاد آن حرام است, مقدار اندک آن نیز حرام خواهد بود. در غنا نیز طبیعت و ماهیت صداى داراى ترجیع و طرب آور حرام است و این منافات ندارد با اینکه برخى از افراد غنا, بالفعل طرب آور نباشد.
غالباً خوانندگان در حین اجراى خوانندگى, مقیدند که طبق موازین و قواعد موسیقى بخوانند, از این رو بسیارى از اوقات اشعار آنان در خودشان تأثیر طرب آورى ندارد. بر این اساس, گاه صدایى نسبت به شخص خواننده بالفعل طرب آور نیست ولى نسبت به شنونده طرب آور است, یا آنکه صدایى نسبت به ملتى طرب آور است ولى نسبت به ملتى دیگر طرب آور نیست, مانند برخى از صداها و آوازهاى غربى که نسبت به مردم مشرق زمین طرب آور نیست, بلکه چه بسا مشمئزکننده نیز هست, اما براى خود غربیان طرب آور است. حال اگر آوازى فى الجمله طرب آور باشد, ولى براى برخى طرب آور نباشد, براى همگان حکم غنا را خواهد داشت.
شیخ انصارى معتقد است که نمى توان طرب آورى بالفعل را ملاک شناخت صداى طرب آور از غیر آن دانست, از این رو وى, افزون بر آوردن قید فى الجمله در تعریف غنا, قید شأن و اقتضا را نیز اضافه کرده و مى گوید مراد از صداى مطرب آن است که فى الجمله از ویژگى اطراب و خفت آورى برخوردار باشد, مانند آنکه نسبت به مغنّى یا مستمع طرب آور باشد, یا آنکه صدایى شأن و اقتضاى طرب آورى داشته باشد, به گونه اى که اگر مانعى مانند زشتى صدا و غیر آن نباشد, خفّت حاصل مى گردد: (ثم إن المراد بالمطرب ما کان مطرباً فى الجملة بالنسبة إلى المغنى أو المستمع أو ما کان من شأنه الاطراب ومقتضیاً له لو لم یمنع مانع من جهة قبح الصوت أو غیره).99
گویا شیخ انصارى احساس کرده است که اگر مراد از طرب, تنها طرب فى الجمله یا طرب فعلى باشد, بسیارى از موارد غنا از موضوع آن خارج مى گردد, از این رو قید شأن و اقتضا را اضافه کرده است تا موارد دیگر را نیز شامل شود.
به نظر مى آید قید طرب آورى فى الجمله از قید شأنیت و اقتضا بى نیاز مى کند; زیرا هرجا طرب آورى فى الجمله باشد, معنایش این است که هرچند نسبت به برخى طرب آور است, ولى نسبت به برخى به جهت موانع و به رغم اقتضا, طرب آور نیست.
2. طرب بالفعل
مراد از طرب بالفعل, آن است که هر فردى در حال شنیدن آواز غنایى, حالت طرب به وى دست دهد. آوازهاى غنایى به طور معمول این ویژگى را دارند که شنونده آن تحت تأثیر قرار گرفته و بالفعل حالت طرب به وى دست مى دهد, بدیهى است که در این صورت آن صدا محکوم به حرمت است.
3. طرب عرفى
مقصود کسانى که براى اثبات معناى غنا فهم عرف را میزان قرار داده اند, این است که اگر عرف صدایى را طرب آور تشخیص دهد, حکم غنا براى آن صدا ثابت خواهد شد. بر این اساس اگر از نظر عرف صدایى خفت آور باشد ولى نسبت به برخى از افراد طرب آور نباشد, آن صدا حکم غنا را پیدا خواهد کرد.
از مجموع آنچه در توضیح تعریف منتخب بیان شد, این نتیجه به دست مى آید که موضوع غنا, صداى انسانى است که افزون بر نیکویى و معنادارى, به گونه اى خوانده شود که ترجیع آن سبب عارض شدن طرب و خفت در نفس انسان گردد, اعم از اینکه بالفعل و در حال حاضر ایجاد طرب کند, یا آنکه در حال حاضر نسبت به برخى طرب آور باشد و نسبت به بعضى دیگر طرب آور نباشد, یا آنکه عرف آن صدا را طرب آور بداند.



 1. مستند الشیعة, ج2, ص340.

2. جواهر الکلام, ج41, ص47.

3. میرزاى قمى, رسالة فى تحقیق الغنا, ص708.

4. الاثنا عشریة, ص132.

5. الکافى فى الفقه, ص281.

6. شرایع الاسلام, ج2, ص264.

7. الجامع للشرایع, ص397.

8. تذکرة الفقهاء, ج12, ص140.

9. معالم الدین فى فقه آل یس, نسخه خطى, شماره 399, کتابخانه آیت اللّه مرعشى, ورقه هاى الف ـ ب.

10. اللمعة الدمشقیة, ص92.

11. مقنع, ابواب الحدود ص455 ـ 456.

12. مستدرک الوسائل, ج13, ص314; السید بروجردى, جامع احادیث الشیعة, ج17, ص186.

13. المدونة الکبرى, ج4, ص421.

14. عون المعبود, ج13, ص186.

15. تفسیر قرطبى, ص55, ج14.

16. تفسیر آلوسى, ج21, ص69.

17. کتاب الام شافعى, ج6, ص226.

18. المجموع, ج20, ص229.

19. فقه المذاهب, ج2, ص42.

20. همان.

21. الثمر الدانى, ص676; تکلمة البحر الرائق, ص148.

22. مستند الشیعة, ج18, ص183.

23. مسالک الافهام, ج14, ص18.

24. معجم مقائیس اللغة, ج4, ص397; لسان العرب, ج15, ص136; القاموس الفقهى, ص279.

25. تاج العروس, ج20, ص30.

26. معجم مقائیس اللغة, ج4, ص398.

27. لسان العرب, ج15, ص136; تاج العروس, ج20, ص30.

28. سعدى الخودى, اقرب الموارد, ص890.

29. التحفة السنیة, ص24; مفتاح الکرامة, ج12, ص168; جواهر الکلام, ج22, ص45.

30. من لایحضره الفقیه, ج4, ص60.

31. (ان ّ على ابن الحسین علیه السلام کان یقرأ القرآن فربّما مر به المارّ
فصعق من حسن صوته و… ) (کافى, ج2, ص615; وسائل الشیعة, ج6, ص211).

32. کافى, ج2, باب ترتیل القرآن بالصوت الحسن, ص614 ـ 616.

33. شیخ طوسى, مبسوط, ج8, ص226; مستدرک سفینة البحار, ج5, ص446; السیرة النبویة, ج3, ص269 ـ 270.

34. مجمع الفائدة, ج8, ص57.

35. حضرات آیات على پناه اشتهاردى, مجتبى عراقى و حسین یزدى اصفهانى, کتاب
مجمع الفائدة و البرهان مقدس اردبیلى را تصحیح نموده و بر آن تعلیقه زده
اند (مجمع الفائدة و البرهان, ج1, ص1).

36. مستند الشیعة, ج18, ص183.

37. همان, ج14, ص126.

38. جامع المقاصد, ج4, ص23.

39. وسائل الشیعة, ج6, ص212.

40. (ترجیع الصوت ومده) (جواهر الکلام, ج22, ص46).

41. (الصوت المشتمل على الترجیع) (حاشیة مجمع الفائدة, ص27).

42. مجمع الزوائد, ج7, ص169; الجامع الصغیر, ج1, ص199; کنز العمال, ج1, ص606.

43. کافى, ج2, ص614; وسائل الشیعة, ج2, ص210.

44. قطب الدین راوندى, الدعوات, ص23 ـ 24.

45. شیخ بهایى, کشکول, ج2, ص5.

46. (تردید الصوت فى الحلق فى قرائة أو غناء أو زمر و… ) (تاج العروس, ج11, ص155; لسان العرب, ج8, ص115).

47. (الترجیع بمعنى تحسین الصوت فى القرائة… ) (مجمع البحرین, ج3, ص150).

48. تاج العروس, ج11, ص156.

49. لسان العرب, ج8, ص114.

50. مجمع البحرین, ج3, ص150; الموسوعة الذهبیة, ج1, ص261.

51. جواهر الکلام, ج22, ص46.

52. شیخ على عاملى, تنبیه الغافلین و تذکیر العاقلین, ص3.

53. کافى, ج2, ص616.

54. (ومن اکتفى بذکر الترجیع کالقواعد, اراد به المقتضى للاطراب) (شیخ انصارى, المکاسب, ج1, ص292).

55. (یرجعون القرآن ترجیع الغناء) (کافى, ج2, ص614; وسائل الشیعة, ج6, ص210).

56. (ورجع بالقرآن صوتک فان اللّه یحب الصوت الحسن) (کافى, ج2, ص616; وسائل الشیعة, ج6, ص211 ـ 212).

57. مکاسب, ج1, ص310.

58. مستند الشیعة, ج14, ص148.

59. مفتاح الکرامة, ج12, ص169; جواهر الکلام, ج22, ص46.

60. معجم مقائیس اللغة, ج3, ص454.

61. لسان العرب, ج1, ص557.

62. تاج العروس, ج2, ص181.

63. القاموس الفقهى, ص 279. 64. امام خمینى, المکاسب المحرمة, ج1, ص198, به
نقل از: محمدرضا آل الشیخ. 65. (براى جهل دو معنا آمده است یکى جهل در
برابر علم و دیگرى جهل به معناى خفّت و خلاف طمأنینه) (معجم مقائیس اللغة,
ج1, ص489).

66. سفاهت به معناى خفت است و طیش نیز در مورد کسى به کار مى رود که در رأى
مضطرب است و استقامتى ندارد (النهایة فى غریب الحدیث, ج2, ص376).

67. لسان العرب, ج9, ص79 ـ 80.

68. در توقّد معناى مطاوعه نهفته است که ریشه آن (وقد / یقد) است. اهل لغت
گفته اند: (وَقْد) اسم و به معناى زبانه آتشى است که دیده مى شود (العین, ج
5, ص 198).

69. (استخفه الطرب واخفّه إذا حمله على الخفة وأزال حلمه) (لسان العرب, ج9, ص79 ـ 80).

70. (الصوت المشتمل على الترجیع المطرب) (مستند الشیعة, ج14, ص124).

71. جواهر الکلام, ج22, ص45; امام خمینى, مکاسب محرمه, ج1, ص198.

72. سوره احزاب (33), آیه 32.

73. التبیان, ج8, ص338; جصاص, احکام القرآن, ج3, ص470.

74. (انه مد الصوت المشتمل على الترجیع المطرب) (شیخ انصارى, مکاسب, ج 1, ص
292; تحریر الاحکام, ج 5, ص 251; مجمع الفائدة, ج 12, ص 387; کفایة
الاحکام, ج 1, ص 427).

75. همان.

76. (هو ما یسمى فى العرف غنأً) (مسالک الافهام, ج3, ص126; الروضة البهیة,
ج1, ص213; میرزاى قمى, رسالة فى تحقیق الغناء, ص1; الحدائق الناضرة, ج18,
ص101).

77. میرزاى قمى, رسالة فى تحقیق الغناء, ص2.

78. وحید بهبهانى, حاشیة مجمع الفائدة و البرهان, ص27.

79. (العرف عادة جمهور قوم فى قول أو فعل) (معجم لغة الفقهاء, ص309).

80. (هو ما استقر فى النفوس من جهة شهادة العقول فتلقته الطباع السلیمة بالقبول) (شیخ انصارى, المکاسب, ج2, ص291).

81. تحریر الوسیلة, ج1, ص202.

82. المکاسب, ج1, ص296.

83. الوافى, ج17, ص218.

84. امام خمینى, مکاسب محرّمه, ج1, ص202.

85. برگرفته از امام خمینى, مکاسب محرمه, ج1, ص198 ـ 200. مطالب یادشده با تنظیمى جدید ارائه شده است.

86. مصباح الفقاهة, ج1, ص486.

87. کلمة التقوى, ج4, ص17.

88. المکاسب, ج1, ص296.

89. در تعریف رقص گفته شده است که (رقص) به فتح راء و سکون قاف, مصدر باب
(رقص), عبارت است از تحریک جسم و فراز و فرود آن, با حرکات موزون و متناسب
(معجم لغة الفقهاء, ص225).

90. مصباح المنهاج, ص293.

91. امام خمینى, مکاسب محرمه, ج1, ص199.

92. جواهر الکلام, ج22, ص55.

93. همان, ص51.

94. احیاء علوم الدین, ج2, ص270.

95. سوره لقمان (6), آیه 31.

96. مجمع البیان, ج8, ص76.

97. اسباب نزول الآیات, ص232; مجمع البیان, ج8, ص76.

98. مستند الشیعة, ج14, ص141.

99. شیخ انصارى, مکاسب, ج1, ص293.