نگاهى به مکاتب اجتهادى نجف، قم و ...

نوع مقاله : مقاله پژوهشی


مصاحبه‏اى که پیش رویتان قرار دارد، گفت‏وگویى است با استاد گرانقدر حجت‏الاسلام والمسلمین شب‏زنده‏دار که به بررسى مکاتب نجف، سامراء، کربلا و قم پرداخته شده و از مسائلى نظیر رشد علمى، تفاوت‏ها و بزرگان هر مکتب سخن به میان آمده است و در پایان روش فقاهتى صاحب جواهر به طور خاص مورد بحث قرار گرفته است. 1

 مکاتب اجتهادى سامرا، نجف، کربلا و قم، از لحاظ روش علمى و تعلیمى چه تفاوت‏هایى با هم دارند؟
بررسى محتوا و مسلک مکتب نجف و سامرا
اکاتب نجف و سامرا از لحاظ محتوا و مسلک بعد از شیخ ظاهراً متحد هستند; زیرا عده‏اى از تلامذه شیخ که نزد مرحوم میرزاى شیرازى تلمذ مى‏کردند، به سامرا منتقل شدند; لذا سامرائى‏ها همان مطالب را ترویج کردند; البته ممکن است در سبک درسى اختلاف داشته باشند، ولى محتوا همان است .

افراد شاخص مکتب کربلا و مطالب محتوایى آن
در کربلا افرادى مثل صاحب فصول و صاحب ضوابط و مرحوم اردکانى وجود داشتند که خودشان داراى مکتب بودند و مطالبشان با حرف‏هاى شیخ متفاوت بود.

اکثر قریب به اتفاق مباحث کتاب غایة المسئول، مباحث الفاظ است، و مقدارى بحث ظن و حجیت خبر واحد; آیا مى‏توان گفت در مکتب کربلا روى مباحث الفاظ و این گونه مباحث کار مى‏کردند; چرا که اصول عملیه هنوز منقح نشده بود و مباحث به صورت پراکنده مطرح مى‏شد.
خیر; آن مباحث منظم است.

 آیا شیخ، هم مباحث اصول عملیه و هم بحث قطع را منقح کرده‏اند؟
 این مطالب در کلمات و کتب مکتب کربلا وجود دارد; البته نه به شکلى که شیخ مطرح کرده است. مى‏توان گفت اصل مباحث تعادل و تراجیح و استصحاب براى مکتب کربلا است; این مطالب از شریف‏العلما که ساکن کربلا بود شروع شد. البته بعضى هم ادعا کرده‏اند که رسائل، تقریرات درس شریف‏العلماست; گرچه بعید مى‏دانم. البته افراد اصلى حوزه کربلا، همان فاضل اردکانى و صاحب ضوابط و صاحب مفاتیح بودند.
مطالب شیخ به کربلا منتقل مى‏شد و مورد نقد و بررسى قرار مى‏گرفت; اما پایه مباحث و افکار، مطالب شیخ نیست.
مرحوم آقاى شیخ مرتضى حائرى در کتاب خاطراتشان به نام »سرّ دلبران«، داستانى را نقل کرده‏اند که در سفرى که شیخ براى زیارت به کربلا مشرف مى‏شود، میرزاى شیرازى هم در خدمت ایشان بود. جناب میرزا به درس فاضل اردکانى مى‏رود و اردکانى مطلب شیخ را - که در درسشان به ایشان ملا مرتضى مى‏گفتند - نقل و نقد مى‏کند. در بازگشت وقتى سوار قایق مى‏شوند، همان اوایل راه، مرحوم میرزا براى شیخ نقل مى‏کند که فاضل اردکانى چنین مناقشه‏اى کرد; شیخ همانجا به فکر فرو مى‏رود و تا نجف ایشان همینطور متفکر بود و در نجف مى‏پذیرد که اشکال به ایشان وارد است.
آقاى حائرى در آن کتاب نوشته‏اند که وقتى ما رسائل را خدمت آقاى محمدتقى خوانسارى مى‏خواندیم، ایشان گفتند اشکال در بحث استصحاب کلى قسم ثانى بوده است.

تفاوت محتوایى مطالب مکتب کربلا و نجف
تقریرات اردکانى به نام غایة المسئول، به کوشش مرحوم شهرستانى از تلامذه فاضل اردکانى، توسط مؤسسه آل‏البیت چاپ شده است. از نظر محتوایى هر کسى این کتاب را مطالعه کند، مى‏بیند که سبک و حرف و مطالب تقریر شده، غیر از رسائل و مباحث شیخ است.
باید گفت کربلا پدر نجف بعد از شیخ است; زیرا هنگامى که شریف‏العلما در کربلا ساکن بود، شیخ نزد او تلمذ کرده و مبدأ بسیارى از افکار شیخ، از آنجا بوده است و جوانه‏هایش در کلمات شریف‏العلماست; حتى بعضى از اساتید بزرگ به طور جزم گفته‏اند که رسائل، تقریرات درس شریف‏العلماست; یعنى تألیف ابتدایى شیخ اعظم نیست. بنابراین مکتب کربلا در مباحث علمى مکتب نجف نقش زیادى دارد، ولى من بعید مى‏دانم اینطور باشد.

مجله فقه: »ضوابط الاصول«، تقریرات شریف‏العلماست؟
 «ضوابط الاصول»، تقریرات شریف‏العلما نیست; این دو کتاب در عرض هم هستند. کتاب دیگرى به نام »القواعد الشریفه« موجود است که مقرر آن سید اسدالله بروجردى است و این کتاب تقریر مطالب شریف‏العلماست، ولى صاحب ضوابط الاصول، مرحوم قزوینى، احتمالاً نزد شریف‏العلما تلمذ هم نکرده باشد.
مجله فقه: درباره تفاوت‏هایى که شما در کتاب غایة المسئول با مطالب شیخ اعظم مشاهده کردید، توضیح بیشترى بفرمایید.

 بیشتر مطالب آنجا شبیه افکار شیخ نیست; سبک طرح مطالب و مباحث، مانند سبک فصول و هدایة المسترشدین است; البته هر متفکرى یک استدلالى دارد، ولى سبک، همان سبک است.

آیا مى‏توان گفت در مکتب کربلا اجمالاً نظم و شکل‏دهى مباحث، مانند مطالب نجف نبود; مثلاً نظم و منهج مباحث فصول یا قوانین - البته قوانین، قانون قانون پیش مى‏رود - به صورتى که شیخ مثلاً مجارى اصول عملیه و قطع و... را منقح کرده‏اند، نیست.
همان‏گونه که بیان کردم سبک کربلا و پایه مباحث، همان سبک و مباحث قوانین و فصول است; چون نظم مسائل قوانین و فصول غیر از رسائل شیخ است; مثلاً مقدارى از مباحث آنها درباره قرآن است، بعد بحث سنت و خبر واحد و مباحث تعارض و غیره، برخلاف مباحث شیخ که از قطع شروع مى‏شود و تعارض را در آخر و بعد از اصول عملیه طرح مى‏کند. مسائلى که در حجیت خبر واحد طرح مى‏شود نیز همین‏گونه است; در کتاب مفاتیح الاصول بحث عدالت را مفصل بحث کرده، حتى از حجیت فقه الرضا هم بحث شده است، ولى مانند شیخ بحث‏هاى قطع و ظن و شک را بها نمى‏دهند و در مبحث مستقلى از آن بحث نمى‏کنند; اگرچه نفس این مسائل تقریباً در کلمات آنها هم به ترتیب دیگرى وجود دارد.
تفاوت نجف و سامرا در محدوده زمانى شیخ اعظم
دو مکتب نجف و سامرا با اختلافاتى که در سبک تدریس و تعمق در مباحث دارند، از نظر علمى در یک مسیر هستند، ولى مکتب کربلا متفاوت است.
تفاوت‏هایى که درباره دو مکتب نجف و سامرا بیان داشتید، مربوط به زمان‏هاى خاصى است و تا امروز این‏طور نبوده است; این نکات مربوط به زمان شیخ تا حدود پنجاه یا چهل سال بعد از شیخ مى‏شود، ولى بعداً اوضاع فرق کرده است.
در نجف اشرف بعد از شیخ اعظم، افکار شیخ بیشتر اهمیت داشت و تقریر مى‏شد. یکى از تلامذه‏اى که آن عصر را درک کرده و براى تحصیل به نجف رفته بود، آقاى شیخ اسماعیل محلاتى است; وى از اجلاء است; هم از نظر علمى و هم از نظر تقوا خیلى بالاست و آشنایى من با ایشان، با توصیه آقاى حاج آقا مرتضى حائرى شروع شد.
ایشان در پایان کتاب »انوار الهدایة والمعرفة« که در عقائد نوشته شده، احوالات خودش را بیان کرده است و بعد به مناسبت بیان احوالاتش، اوضاع نجف و سامرا را توضیح مى‏دهد. از بیان ایشان آشکار مى‏شود که هم خبره فن است و هم از نزدیک اوضاع را دیده است.

اوضاع نجف به نقل از کتاب انوار المعرفه
در این کتاب آمده است:
مجالس تدریس در این ارض مقدس زیاد بود; اول همه از حیث اجتماع و تهاجم طلاب، مجلس درس سید بزرگوار جناب آقاى آقا سید حسین تبریزى کوه کمره‏اى بود،2 که در ظبط مطالب شیخ بکلِّها فقهاً و اصولاً در غایت اتقان، عِدلى براى او نبود.
از آنجا که غایت مقصد نوع محصلین آن دوره، فهم مرادات شیخ و اطلاع بر مقاصد او بود و این مطلب به نحو اتم و اولى در محضر آن سید بزرگوار حاصل بود، لهذا هجوم طلاب بر او بیشتر از سایرین مى‏شد.
از اینجا مى‏فهمیم که بعد از شیخ تا مدت‏ها نجف تحت سیطره افکار شیخ بوده و توضیح و شرح مطالب شیخ مد نظر قرار داشته و تصرف در افکار شیخ در آن زمان، کمتر مورد نظر بوده است. مرحوم محلاتى در ادامه مى‏نویسد:
 بعد از آن مرحوم (سیدحسین تبریزى کوه کمره‏اى)، مرحوم سید بزرگوار جناب الحاج میرزا محمدحسن شیرازى بود... چون که مبناى درس آن مرحوم بر نقل و حکایت مطلب غیر نبود، بلکه هر مطلبى را از همه جهت باید تحت نظر قرار دهد و به آن نظر ثاقب و حدس صائبى که داشت، که آن هم از غرائب دهر بود، زیر و بالا کند و این مسلک گذشته از اینکه فوق طاقت اواسط طلاب بلکه اواخر آنها که نظر عمیقى نداشتند بود، موجب مى‏شد که هر مسئله طول مى‏کشید و دیر پیش مى‏رفت، لهذا جمعیت درس او کمتر بود.
آقاى حائرى هم نقل کرده‏اند که فردى براى تحصیل به سامرا مى‏رود; میرزا گاهى عصرها کنار دجله مى‏رفتند و این آقا هم مى‏رود. میرزا سؤال مى‏کنند: درس ما را چطور دیدى؟ مى‏گوید: آقا خیلى طولانى است. میرزا که مى‏بینند ایشان خوشش نیامده، مى‏فرمایند: ما نمى‏خواهیم مطالب را برف‏انبار کنیم، مى‏خواهیم یک مسئله حل بشود.
گاهى یک بحث، هفت ساعت طول مى‏کشید و ایشان رسمش این بود که از همه نظر مى‏پرسیدند و در آخر خودشان جمع‏بندى مى‏کردند. این دومین مجلس درس در نجف بود.
یکى دیگر از مجالس این ارض مقدس، محضر مبارک جناب حاج میرزا حبیب‏الله رشتى بود که از اولین نمره تلامذه بزرگ شیخ است. وى شخص متصرف واسع الفکرى بود که در هر مطلبى به تصرفات بدیع خود داخل و خارج مى‏شد. تصنیفات فقهى و اصولى آن مرحوم، شایع و از قوه نظر و کمال علمى، براى کسى که اهل خبره بوده باشد به خوبى حاکى است.

 تحلیل مکاتب موجود آن زمان طبق نقل کتاب
از مطالبى که نقل شد، نکاتى به دست مى‏آید:
اول اینکه تفاوت مکتب سامرا و نجف این بود که در سامرا سبک میرزاى شیرازى به جاى نقل کلمات، تعمیق در مسائل و ژرف‏اندیشى بود. سبکشان این نبود که مطالب نقل شود، بلکه نظریه‏پردازى و ژرف‏نگرى مى‏کردند.
سبک مرحوم رشتى برخلاف میرزا، نقل کلمات بود; کتابشان را نگاه کنید، اقوال را جمع مى‏کند، البته بررسى هم مى‏کند، ولى شیوه‏اش این است که اقوال را از کتاب‏هاى مختلف جمع و سپس نقد کند.
یک سبک هم مثل درس آقا سید حسین کوه کمره‏اى بود که در همان محدوده نقل و تقریر حرف‏هاى شیخ بوده است.
پس در نجف دو سبک وجود داشت، ولى سبک تعمیقى میرزا بعد از ایشان تعطیل مى‏شود، تا زمان آخوند پیش مى‏آید. آخوند هم از فرآورده‏هاى میرزاى شیرازى است; با نگاهى در فقه و اصول آخوند، درمى‏یابیم که نقل اقوال آنچنان نیست، ایشان خودشان ژرف‏اندیش‏اند و این یک خصیصه‏اى است که ما در این زمان مى‏بینیم.
خصیصه دیگرى که در نجفى‏ها بیشتر متداول بوده ولى در قمى‏ها وجود نداشت، با وجود اینکه شاگردان آنجا بودند اما به آن سبک اقبال نداشتند و آن را ادامه نمى‏دادند، این است که نجفى‏ها معمولاً در ابتداى ورودشان به مسائل فقهى،به دنبال تأسیس اصل هستند; به این معنا که اگر در مسئله‏اى دلیلى نبود، مقتضاى اصل چیست؟ گاهى این بحث، طولانى و عمیق و مشکل است، در حالى که در مسئله اتفاقاً دلیل هم موجود است و نیاز به آن اصل مؤسّس نیست; این یک سبک مخصوص به نجف است. اشخاصى مثل آقاى حائرى و آقاى بروجردى و اعاظمى که در نجف بودند و به قم آمدند، این سبک را نداشتند; زیرا نظرشان این بود که وقتى دلیلى در مسئله وجود دارد، تأسیس اصل لزومى ندارد، و اگر در جایى احتیاج باشد، بحث اصل را مطرح کرده و آن را باز مى‏کنیم. لذا این تفاوتى است که از نظر روشى و منهجى، بین دو مکتب نجف و قم دیده مى‏شود.
به نظر بنده اختلافات مسالک این بزرگان بیشتر در روش‏هاى علمى یا تدریسى یا تدوینى است، و اینکه در موقع بحث کردن اول سراغ اصل برویم یا نه; اما در محتوا و مخصوصاً در فقه، تفاوت زیاد معنا ندارد; چون فقه یک علم منقول است و مهم این است که آن امر ثابت نفس‏الامرى را کشف بکنند.

تأثیر حوزه سامرا بر علم اصول
نکته‏اى که باید مورد توجه قرار گیرد، این است که حوزه سامرا از جهت تعمیق مباحث اصولى خیلى مؤثر بوده; یعنى امتیاز کار میرزاى شیرازى این است که قوت و نیرویى به علم بخشیده و بزرگانى که منشأ آثار شدند، مثل آقاى نائینى و آقا ضیاء و مرحوم صاحب کفایه، در حقیقت نقطه عطف هستند. مرحوم آخوند صاحب کفایه، از لحاظ عمق بخشیدن قبل از این دو محقق قرار دارد، اگرچه از نظر رتبه، آقاى نائینى و آقا ضیاء در رتبه تلامذه آخوند قرار مى‏گیرند; اگرچه آقاى نائینى خیلى تلمذ نکرده، برخلاف آقا ضیاء و محقق اصفهانى و مرحوم میرزا محمدتقى شیرازى، که افراد دقیقى بودند و علم اصول را پیش بردند; اینها مرهون زحمات میرزاى شیرازى و آن سبک هستند; البته همه مطالب از شیخ است، اما زحمات میرزاى شیرازى و تربیت‏ها و تعمیق‏هاى ایشان، مؤثر واقع شده است.
من شنیده‏ام که آقاى خوئى به مبالغه مى‏فرمودند اگر آقا میرزا محمدتقى شیرازى ادعاى نبوت بکند و معجزه خودش را اصول قرار بدهد، سزاوار است قبول شود. البته آقاى خوئى درس میرزاى دوم (میرزا محمدتقى شیرازى) نرفته، بلکه درس آقا میرزا على آقا شیرازى مى‏رفت; از ایشان سؤال مى‏شود که چرا درس میرزا محمدتقى نرفتید، ایشان مى‏گفتند نمى‏توانستم مطالبش را جمع بکنم.

مطالبى که فرمودید، حدود پنجاه سال بعد از شیخ اعظم است، اگر ممکن است بعد از این پنجاه سال مکاتب را پیگیرى کنید.
استاد: در ادامه، ظاهراً مکتب سامرا و کربلا منتفى شده‏اند. سامرا یک سال بعد از میرزا برقرار بود، و از اعاظمى که آنجا بودند مثل میرزا محمدتقى شیرازى و محقق فشارکى، آثار چندانى برجاى نمانده است; از آقاى شیرازى اصول مکتوبى باقى نمانده است و از مرحوم فشارکى هم کتاب مختصرى مانده است، البته حرف‏هاى مهم ایشان را حاج شیخ عبدالکریم در کتاب درر الفوائد جمع کرده است.
در ادامه باید مکتب قم و نجف را بررسى کرد.

مکتب قم
در زمان شیخ اعظم و میرزاى شیرازى، مى‏توان گفت قم از لحاظ علمى مکانى نبود که مکتبى در آن باشد. پس از آنکه قم حوزه مهمى شد، باید گفت تقریباً ولید نجف است; یعنى تحصیل‏کرده‏هاى نجف، مانند آقاى حاج شیخ عبدالکریم حائرى به قم آمدند. ایشان ولید نجف و سامرا است و تحصیلات ابتدایى و سطوحشان در کربلا بوده است. آقاى حاج شیخ، محضر فاضل اردکانى را درک کرده اما تلمذ نکرده است; زیرا هنوز به حد خارج نرسیده بود و سطوح مى‏خواند. فاضل اردکانى به ایشان مى‏گوید شما به سامرا برو و آن‏چنان نامه‏اى به میرزاى شیرازى مى‏نویسد که وقتى میرزا نامه را مى‏خواند، مى‏فرماید: »نامه را طورى نوشته‏اند که من به ایشان ارادت پیدا کرده‏ام«.
بعد به امر مرحوم میرزاى شیرازى، پسر مرحوم شیرازى آقا سیدعلى با آقاى حائرى، خدمت میرزا محمدتقى شیرازى، معروف به میرزاى شیرازى دوم تلمذ مى‏کنند; بعد خدمت آقا سید محمد فشارکى، که از تلامذه میرزاى شیرازى بود، درس را ادامه مى‏دهند.
افراد دیگرى مثل آقاى بروجردى، شاگرد آخوند صاحب کفایه بودند. آیات ثلاث، آقایان خوانسارى و صدر و حجت، شاگردهاى نجف‏اند و تلامذه آقاى نائینى و آقاى آقا ضیاء عراقى به شمار مى‏روند. مى‏توان گفت که نجف، سامرا و قم، سه ضلع یک مثلث بودند، منتهى تفاوت‏هایى داشتند.
اصول قم را بیشتر در اصول مرحوم امام و مرحوم آقاى داماد و مرحوم حاج شیخ مرتضى حائرى مى‏توانیم جست‏وجو کنیم; چون اینها ولید نجف به آن معنا نیستند، بیشتر خودشان تولید علم کرده‏اند; مرحوم امام و آقاى حائرى زیاد استاد ندیده‏اند; برخلاف آقاى خوئى که پنج استاد دیده است: حاج میرزا على شیرازى، آقاى نائینى، آقاى آقا ضیاء، آقاى اصفهانى، و آقا شیخ الشریعه; و احتمالاً خودشان در معجم الرجال الحدیث اینها را به عنوان اساتیدشان ذکر کرده باشند. فکر مى‏کنم مرحوم امام یک دوره کامل اصول از آقاى حاج شیخ عبدالکریم ندیده باشند. ایشان در مدت چند ماهى که در قم بودند، در درس آقاى بروجردى و یک مقدار در درس محمدحسین مسجدشاهى صاحب وقایة الاذهان، شرکت کرده‏اند و ظاهراً خدمت آقاى یثربى، سطح یا کمى درس خارج خوانده باشند. بنابراین بیشتر کار شخصى و استعدادهاى شخصى‏شان بوده که به اینجا رسیده‏اند. از حاج شیخ محمد شاه‏آبادى نقل شده است که اگر امام به اندازه آقاى گلپایگانى و آقاى اراکى در فقه کار کرده بود، به خاطر استعداد قوى که داشت، اعلم من فى الارض مى‏شد.
اختلاف مرحوم امام و مرحوم آقاى حائرى با نجف زیاد است; مخصوصاً معیارهاى دو مکتبى اینجا مشهود است.

لطفاً اختلافات را روشن کنید و اهم این اختلافات را توضیح بدهید.
اختلاف اول در مسئله انحلال است، که در مکتب آقاى نائینى و مکتب نجف در خیلى از ابحاث نقش عمده‏اى دارد; البته مرحوم آقا ضیاء منکر انحلال است، مگر در موارد بسیار نادر، که شاید خارج از محل نزاع است و آن را همه قبول دارند; اما در آنجایى که محل کلام است، نجفى‏ها به مسئله انحلال اهمیت مى‏دهند و زیاد مطرح مى‏کنند، اما قمى‏ها اینطور نیستند.
اختلاف دوم در مسئله خطابات قانونیه است، که به نظر حضرت امام قدرت و التفات، شرط نیست، بلکه به غیر قادر، عاجز، ناسى و غیره مى‏تواند تکلیف قانونى بشود. ایشان در موارد بسیارى از این مسئله بهره‏بردارى مى‏کند و از تفاوت‏هاى اساسى به شمار مى‏رود.
اختلاف سوم در مسئله »لا ضرر« یا »لا حرج« است; البته در »لا ضرر« که نوعاً فقها آن را حاکم بر ادله مى‏دانند، حضرت امام »لا ضرر« را نهى سلطانى مى‏دانند و مى‏فرمایند حکومت بر ادله ندارد; لسانش نهى است، اما نه نهى‏اى که تحریم الهى باشد، بلکه تحریم سلطانى است که پیامبر اکرم(ص)، به این جهت که سلطان امت است، طبق اختیاراتى که داشت نهى مى‏کرد. لذا ایشان قاعده لا ضرر را که در فقه کاربرد بسیارى دارد، قبول ندارند.
اختلاف چهارم در مسئله ترتب است; البته آقاى آخوند هم منکر ترتب است، ولى نجفى‏ها مثل آقاى نائینى و آقاى آقا ضیاء و آقاى اصفهانى قائل به ترتب هستند. حضرت امام هم منکر ترتب است و مبانى ایشان در بسیارى از مباحث دیگر اصول متفاوت است. آقاى حائرى و آقاى داماد هم این‏گونه بودند.
در هر حال، مى‏توان گفت مکتب قم و مکتب نجف دو مکتب‏اند و اساتیدى که الآن حضور دارند واضح است که دو طرز فکر دارند; اساتیدى مثل آقاى مؤمن ، مرحوم آقاى فاضل و آقاى مکارم، با آنهایى که نجفى هستند فرق مى‏کنند، مثل آقاى تبریزى و آقاى وحید و اساتید دیگرى که تحصیلاتشان از آنجا آغاز شده است; این تفاوت در استنباط و اصول و فقهشان مشهود است.
البته مى‏توان گفت نزد عمده قمى‏ها اصول آقاى نائینى نسبت به اصول آقا ضیاء و اصول آقاى اصفهانى، بیشتر رونق دارد و قابل قبول است و شاید در خود نجف هم اینطور باشد. درست است که قمى‏ها به محقق بودن آقاضیاء و اصفهانى معترف هستند، ولى اصول آقاى نائینى مقبول‏تر افتاده و حتى خود آقا ضیاء به تقریرات آقاى نائینى تعلیقه زده است; یعنى خود آقا ضیاء هم به مقام میرزاى نائینى معترف بوده است و  در اصفهان نزد آقاى نائینى سطح خوانده است. آقاى اصفهانى هم در اوائل امرشان متهم مى‏شوند که اصول را در قالب فلسفه ریخته است و لذا به حاشیه مى‏رود، و حتى بعضى از بزرگان آن عصر وقتى جلد اول نهایة الدرایة را مى‏بینند، مى‏گویند مطالب فلسفى اینجا ریخته شده است.

دو نقطه افتراق مکتب نجف و قم
به دست آوردن یک وجه جامع که تطور داشته باشد و به وسیله آن بتوانیم تفاوت این دو مکتب را به‏دست آوریم، مشکل است; اما با توجه به سیطره علمى افراد، مى‏توان دو تفاوت را به‏دست آورد:
تفاوت اول این است که قمى‏ها در بررسى اسناد روایات، وثاقت راوى، آن‏هم وثاقت منصوص را مد نظر قرار نمى‏دهند، بلکه معیارهایشان شهرت و انجبار به شهرت و تراکم قرائنى است که ممکن است این خبر را به رغم اینکه رجالش توثیقى ندارند، به شأن حجت برسانند. این ملاک‏ها در همه بزرگان وجود دارد; امام، آقاى حائرى و بقیه اینطور هستند. این نکته در نجف هم رایج بوده و تقریباً این سبک آقاى خوئى است که بر خلاف مشى مى‏کند و وثاقت منصوص را قبول مى‏کند، ولى آقاى نائینى و آقا ضیاء و آقاى اصفهانى، و حتى معاصرین آقاى خوئى، مثل آقاى حکیم و آقاى شاهرودى اینطور نیستند; بنابراین نمى‏توان به طور قطع گفت این مسئله، تفاوت مکاتب نجف و قم است; ممکن است فردى از اینجا و فردى از آنجا باشد; اما اگر نجف را در این اواخر در سیطره آقاى خوئى حساب کنیم، مى‏توان قائل به این تفاوت شد.
تفاوت دوم اینکه در دریافت عرفیات با هم اختلاف دارند; البته در منهج‏متفاوت‏اند و در کبریات اختلاف دارند و یکى این طرف را و یکى آن طرف را مى‏گوید، که این اختلاف مسالک نیست، بلکه اختلاف در منهج بحث است.

 آیا نمى‏توانم بگوییم یک جامعى وجود دارد و آن اینکه همه قمى‏ها مخالف داخل کردن فلسفه هستند، البته بعضى از ریشه مخالف‏اند، حال یا به این دلیل که مباحث فلسفى، حقیقى است و مباحث اصول، اعتبارى است، لذا معتقدند نباید داخل شود، اما نجفى‏ها فلسفه را داخل مى‏کنند. آقایانى که خیلى فلسفه کار کرده‏اند، مثل علامه طباطبائى و مرحوم امام خیلى اشکال مى‏کنند که بین مباحث خلط شده است، مثلاً قاعده الواحد را مربوط به فعل خدا مى‏دانند، اما مرحوم آخوند این قاعده را در مبحث موضوع علم اصول، و خیلى موارد دیگر دخالت داده است. این به نظر شما یک جامع نیست؟
به سختى مى‏توان درباره نجفى که به مخالفت فلسفه معروف است و اصلاً آنجا فلسفه تدریس نمى‏شد، بگوییم فلسفه را داخل مى‏کردند. محقق اصفهانى یک نفر بود، آن‏هم اگر بشود قضاوت درستى در مورد آن کرد; در قم هم کسانى مانند آقاى حکیم موافق فلسفه بودند و امام شاگردى ایشان را کرده‏اند. بنابراین اگر آنجا آقاى اصفهانى در فقه این کار را مى‏کرد، که البته بنده قبول ندارم، اینجا هم افرادى بودند.

 در فقه هم قبول ندارید که محقق اصفهانى فلسفه را داخل کرده‏اند؟ بیان ایشان بیانى است که خیلى فلسفى است; ممکن است فهم، عرفى باشد ولى بیان، فلسفى بشود.
نه، اینطور نیست; گاهى چیزهایى هست که ما اشتباه مى‏کنیم، مثلاً ایشان در اعتباریات مى‏گوید: عرف اعتباریات را از واقعیات الگوبردارى مى‏کند. ایشان در بحث ملک3 مى‏گوید: ملکیت را که مى‏گوییم مفهوم جِدِه است، از کجا به ذهن عرف آمده که اعتبار ملکیت مى‏کند; ایشان مى‏گوید: عمامه‏اى که بر سر ما است و محیط به سر شده و سر محاط شده، این عمامه خاصیتش چیست؟ این است که از رسیدن دیگران بدون عبور از این عمامه به سر منع مى‏کند; اگر سنگى پرتاب بشود، به این عمامه مى‏خورد نه به سر. هر آدمى بگوید این شیى‏ء مال من است، کأنه یک احاطه‏اى به آن شیئى دارد که هیچ کس نمى‏تواند در آن تصرف بکند، مگر اینکه از او اجازه بگیرد، ولذا براى سامان دادن امورشان، ملکیت را اعتبار کرده‏اند; ملکیت در واقع الگوبردارى از جِدِه است، ولى چون ایشان حرف جِدِه را زده است، مى‏گویند فلسفى فکر مى‏کند.

 در مکتب سامرا واقعاً چقدر از این مباحث فلسفى دیده مى‏شود؟اگر درر الفوائد حاج شیخ عبدالکریم را تورق کنیم، واقعاً چقدر از مباحثى که اصلشان در فلسفه بیان شده و به هر دلیلى اینجا آمده، اهمیت دارد؟ مطلب دیگر اینکه موشکافى‏ها و دقت‏هایى که خاص علم اصول است، و تحلیل‏هایى که در علم اصول خصوصاً با محقق نائینى دقیق‏تر شده و موشکافى بیشتر شده، این تحلیلات و موشکافى‏ها را کأنه امثال حضرت امام و آقاى بروجردى قبول ندارند; یعنى ما اینگونه فرق بگذاریم: تحلیل‏ها و دقت‏ها و موشکافى‏هاى خاصى در مکتب نجف وجود دارد، ولى این دقت‏ها را قمى‏ها نمى‏بینند یا نمى‏خواهند اعمال بکنند.
عرض کردم این را نمى‏شود به نجف نسبت داد; آقاى نائینى که از اساتید نجف است، شهرت علمیش در اصول است، اما این موشکافى‏ها را ندارد.

این انحلالى که شما مى‏فرمایید چطور؟
اینها مى‏گویند انحلال عرفى است.

 چطور مى‏گویند عرفى است؟
مى‏گویند اینها عرفى است و براى تحقیقش به بازار و مردم مراجعه کنید. امام مى‏فرماید که در تطابق ایجاب و قبول، یکى مى‏گوید این خانه را به هزار دینار فروختم; او مى‏گوید نصفش را بردار; نصف دیگر هزار دینار مى‏شود پانصد دینار.
آقاى خوئى و آقاى تبریزى و امثال آنها مى‏گویند در اینجا انحلال مى‏شود، وقتى انحلال شد، یعنى این نصف را آن‏قدر خریده و آن نصف را آن‏قدر; اما امام مى‏گوید انحلال اینجا باطل است; انحلال وقتى است که جمع در تعبیر بکند; مثلاً مى‏خواهد میز را بفروشد، فرش را هم بفروشد، و براى اینکه راحت تعبیر بکند مى‏گوید: «بعتک هذا المیز و هذا الفرش» اینجا انحلال است.
آنها مى‏گویند اگر انحلال نبود، شما این زمین را هزار تومان فروختید، بعد معلوم شد نصفش مال کسى است، معامله باطل است، یا مردم مى‏گویند در حصه خودش صحیح است و در حصه دیگرى هم باطل است با اینکه یک معامله قابل تبعّض نیست; اینها به فهم عرفى استدلال مى‏کنند و قبول ندارند خیلى از این چیزها فلسفى باشد. مى‏گویند این انحلال عرفى و در فهم کوچه و بازار و معاملات مردم است. بسیارى از سرآمدهاى نجف، مثل آقاى خوئى، آقاى حکیم و شاهرودى هم اینطور نیستند که زیاد دقت کنند. نجفى که در ذهن شما مى‏آید، آقاى اصفهانى است که خود نجفى‏ها متّهمش نموده‏اند و دورش را خالى کرده‏اند. ایشان در آن زمان شهرت زیادى ندارد و به خاطر همین دورش را نمى‏گرفتند، والا کمى که عقب‏تر برویم مى‏بینیم کسى که بیشتر از ایشان فلسفه را داخل کرده، محقق تهرانى صاحب محجَّة العلما است که محقق اصفهانى با عظمت از ایشان یاد مى‏نماید و گاهى حرفش را نقل مى‏کند.

ایشان اصول عملیه را به یک چیز برمى‏گرداند و مى‏گوید عقلاً همین یکى است; اصل وجود مقتضى و عدم مانع.
 ولى او هم در نجف منزوى بود و شاگردان زیادى نداشت; شاگردان ایشان انگشت‏نما بودند.

به نظر شما این فرق را مى‏توان قائل شد که تطبیقات اصولى و عنایت به اصول در فقه نجفى‏ها بیشتر از قمى‏ها وجود دارد; یعنى تطبیقات اصولى که دائماً از محقق خوئى دیده مى‏شود، از حضرت امام یا کسانى که الآن هستند یا قبلاً بوده‏اند دیده نمى‏شود; حتى فقه آقا ضیاء هم اینطور است. به نظر شما این فرق در فقه قابل قبول است؟
این فرق هم باز به این دلیل است که وقتى ما به نجف نگاه مى‏کنیم، یک فرد و دو فرد را به خاطر سیطره‏اى که پیدا کرده‏اند، مى‏بینیم.
آقاى خوئى غالباً اصولى کار مى‏کند; یعنى با اصطلاحات اصولى حرف مى‏زند; مثلاً مى‏گوید این مطلق است، این مقید است، و اصطلاحات اصولى را به کار مى‏برد، اما خیلى از آقایانى که قمى بحث مى‏کنند، مى‏گویند این حمل بر آن مى‏شود، که همان تقیید است; یعنى همان چیزى که در نتیجه یکى است، ولى نجفى‏ها اصطلاحش را به کار مى‏برند; مثلاً آقاى گلپایگانى بحث را زیاد در قالب اصولى و اصطلاحى نمى‏گفتند، ولى خیلى جمع‏هاى دلنشینى انجام مى‏دادند، به معناى فقه الحدیث و جمع روایات، لذا مى‏گفتند فقه زراره‏اى. حواشى ایشان بر عروه، حاشیه متینى است. آقاى خوئى مى‏گفتند من در مطالعات به حواشى ایشان مراجعه مى‏کنم و خیلى جاها نتایج با بقیه آقایان یکى است. بنابراین این مطلب را درباره بخشى از آقایان قم مى‏توان گفت.

زیاد تتبع کردن قمى‏ها و کم تتبع کردن نجفى‏ها، تفاوت اساسى دو مکتب قم و نجف
مسئله‏اى که من فکر مى‏کنم در این سال‏هاى اخیر بعد از شیخ اعظم اتفاق افتاده و شاید تأثیر آقاى آخوند بوده است، کثرت تتبع قمى‏ها و قلت تتبع نجفى‏هاست; مثلاً آقا ضیاء یا آقاى نائینى در فقهشان تتبعى ندارند; شما بحث صلاة آقاى نائینى یا مباحث آقاى حکیم را ببینید، در مستمسک تا یک حدودى تتبع وجود دارد، ولى باز آقاى حکیم آن‏چنان که باید کلمات را نقل نمى‏کند، بلکه یک مقدارى نام مى‏برد; ولى قمى‏ها برعکس‏اند، شاید ویژگى مرحوم آقاى بروجردى که یک مقدارى تتبعى بحث مى‏کردند، سایه افکنده باشد. فقه امام هم تتبعى است، مخصوصاً در طهارتش. اینها به شکل گسترده نیست که بگوییم قمى‏ها اینطور هستند، بلکه در میان قمى‏ها، خود امام در مباحث بیع اینطور نیست.

 آن عقیده، خاص خود ایشان است. حضرت امام به طلبه‏هایى که مراجعه کرده بودند، گفتند شما یک باب در طهارت کار کنید، چون اینجا روایت و تعارض زیاد است. تأویلات و جمع روایات را یاد بگیرید تا بتوانید روایت‏هایى را که تعارض دارد جمع یا تأویل کنید; اما یک باب در معاملات یاد بگیرید، چون روایات کم است، بتوانید دائماً از قواعد استفاده بکنید; آنجا که روایت زیاد است، اقوال هم خودبه‏خود خیلى بیشتر است، اما در معاملات بیشتر قواعد است.
درست است; آقاى مؤمن از امام نقل مى‏کنند که در قم مى‏فرمودند اگر مى‏خواهید درس خارج بروید، طهارت یا بیع بروید; زیرا در این ابواب زیاد کار شده و طلبه مطلب یاد مى‏گیرد. مقصودشان هم این بود که این ابواب بکر، براى تحصیل کلاسیک مناسب نیست; مثلاً مسائل مستحدثه براى کسانى خوب است که مرتبه‏اى را گذرانده‏اند. بله، آنها باید کار کنند تا غنا ببخشند; وقتى غنا بخشیده شد، درسِ کلاسیک مى‏شود. شاید خمس در آن زمان‏ها غنى نبود; شما خمس جواهر را نگاه کنید، خیلى کوچک است، در زمان صاحب جواهر هنوز این ابحاث خیلى غنى نبود، اما امروز بحث خمس، بحثى قوى است.

 آیا منظور شما از منهج بحثى که فرمودید در نجف و قم فرق مى‏کند، همین تتبع اقوال در فقه بود یا منظور دیگرى داشتید؟
عرض کردم لازم نیست به همه نسبت بدهیم، ولى فقه‏هایى که نجفى‏ها مثل آقاى نائینى و آقا ضیاء و محقق آخوند نوشته‏اند خیلى تتبعى نیست; به خلاف شیخ، ولى قمى‏ها معمولاً بیشتر تتبعى هستند، مگر بعضى افراد مثل مرحوم آقا سیداحمد خوانسارى که من خودم از ایشان در اصول سؤال کردم، ایشان چند مطلب گفتند; یکى فرمودند که در اصول، کفایه و رسائل کافى است، در فقه هم همینطور، بعد ایشان فرمودند که شیخ خودش را در مکاسب معطل کرده و به بقیه فقه نرسیده است; ایشان هم سبکش خیلى موجز بود.
بسیارى از قمى‏ها که کتاب نوشته‏اند، تتبعى است; حضرت امام در طهارتشان تتبعى هستند; یا آقاى فاضل در باب حج یا طهارت تفصیل الشریعة که در موقع تبعید در یزد نوشتند، تتبعى بحث کرده‏اند.
مجله فقه: به نظر شما آیا مى‏توان گفت منهج درسیشان تفاوت دارد; به این معنا که نجفى‏ها یک حالت القاء دارند و مباحث فقه و اصول را خیلى منظم‏تر مطرح مى‏کنند.
هم اکنون آقایانى که درس مى‏گویند و متأثر از نجف هستند، خیلى بحثشان منظم‏تر است نسبت به بعضى آقایان قمى; اگر مبحث کسى یک مقدارى توسعه داشته باشد، نظم مقدمى و مؤخرى و اشکال اول و دوم زیاد به چشم مى‏آید، اما در قمى‏ها خیلى به چشم نمى‏آید; در القاء هم زیاد به نظم مقید نیستند.
استاد:  بله; در سبک تدریس تفاوت وجود دارد. آقاى مؤمن مى‏فرمودند: وقتى امام تبعید شدند و بعد از چند ماه به نجف رفتیم، یکى از درس‏هایى که مى‏رفتم درس آقاى حاج شیخ حسین حلى بود; ایشان حدیث را روى کاغذ سیگار مى‏نوشت، ولى امام گاهى سه جلد وسائل‏هاى رحلى قدیم را زیر بغل مى‏گرفتند و احادیث را از روى آن مى‏خواندند; ولى در نجف اشاره مى‏کردند. اما چنین فرق‏هایى از نظر ارائه مطلب که کتاب را بیاورند و از روى آن بخوانند، چیزهایى نیست که بتوانیم بگوییم امتیازاتى به حساب مى‏آید; سلیقه‏اى است.
بالاخره گاهى یدرک و لایوصف است; مثل اینکه به قول آقاى آخوند بین مسائل اصول یک جامعى هست، اما انسان نمى‏تواند بفهمد این جامع چیست و نامى از آن ببرد; یک جامع ناشناخته وجود دارد و انسان حس مى‏کند که آن مجموعه با این مجموعه تفاوت‏هایى دارند. وقتى مى‏گوییم این تفاوت وجود دارد، مى‏بینیم قابل مناقشه است; ولى مجموع این خصوصیات با ضمیمه بعضى به بعضى دیگر، نجف را یک سبک کرده، و قم را یک سبک دیگر; اما من هنوز به تعبیر جامع و کاملى نرسیده‏ام که بتوانم آن را به عنوان تمایز بین دو مسلک و دو حوزه بگویم.

آیا مى‏توان اینگونه تقسیم کرد که بعضى فقها ذاتاً دقت‏هاى عقلى یا روحیه تتبعى بیشترى دارند و بعضى روحیه تحقیقى و تفکرى بیشترى دارند؟
این ویژگى نیز در هر دو مکتب وجود دارد. این خصوصیات نه غالب اینجاست و نه غالب آنجا. نکته‏اى که وجود دارد، تسلط بیشتر نجفى‏ها بر فقه و اصول است; یعنى نجفى‏ها معمولاً غالب و حاضرالذهن هستند; شاید علتش تمحض نجفى‏ها و ذوفنون بودن قمى‏ها باشد. الآن هم تقریباً اینطور است; مسئله‏اى که طرح مى‏شود، نجفى‏ها بیشتر مى‏توانند به اصول برگردانند و جواب مسئله را بدهند، اما قمى‏ها گاهى این نحوه تسلط را ندارند.
بنابراین تسلط نجفى‏ها به کل ابواب فقه و اصول و استحضارشان و سرعت در تفریع فرع بر اصلشان بیشتر است، ولذا غالباً آنها را اینجا ملاّتر مى‏دانند. در قمى‏ها مثلاً آقاى سبحانى، آقاى مکارم و آقاى جوادى ذوفنون‏اند; ذوفنونى، تسلط فقه و اصول را در انطباق و خصوصیات و مانند اینها کم مى‏کند، اما فقه و اصول رشته نجفى‏هاست. انسان واقعاً این جهت را حس مى‏کند; البته استثنائاتى هم به چشم مى‏خورد; مثلاً در قمى‏ها بعضى ذوفنون نیستند، براى نمونه آقاى شهیدى با اینکه از قم بیرون نرفته، اما مسلط است، برخلاف دیگرى که هم فقه و اصول کار مى‏کند، هم در فلسفه کار مى‏کند، در تفسیر کار مى‏کند، منبر مى‏رود و مقاله مى‏نویسد و... .

بررسى مکتب فقهى صاحب جواهر و ویژگى‏هاى این مکتب
شما فرموده‏اید صاحب جواهر یک مکتب فقهى دارد، درباره مکتب ایشان به مواردى مثل »فقه الاعاجم« و به سبک ایشان در مسائلى مثل انضمام ادله، رجال و حجیت خبر واحد و... اشاره کرده‏اید; لطفاً این مسائل را مقدارى توضیح بدهید تا خصوصیات مکتب صاحب جواهر از نظر شما روشن شود. این اسم هم که فرمودید «فقه اعاجم» سابقه‏اى دارد یا خود شما اسم گذاشتید، اینها را لطف کنید توضیح بدهید.

جواهر در معناى روایتى، نکته‏اى از میرزاى قمى نقل مى‏کند و بعد مى‏گوید این فهم، فهم و فقه اعاجم است. صاحب جواهر از میرزاى قمى به عنوان محقق نام مى‏برد; یعنى به مقام علمى میرزا اعتراف مى‏کند و او را محقق بزرگى مى‏داند، اما با این حال گاهى فقه‏الحدیث‏هایى را که فارس‏ها براساس دقت‏هاى خاص خودشان دارند، قبول ندارد و مى‏گوید این فقه‏الاعاجم است; یعنى فقهاى فارس براساس این دقت‏ها استنباط مى‏کنند و فقه‏الحدیث را مى‏فهمند; چون آنها اهل لسان نیستند. گاهى اهل لسان عبارتى را راحت مى‏فهمد، ولى غیر اهل لسان بر مبناى لغت و دقت خاصى معنا مى‏کند. من به یاد دارم که مرحوم آقاى میرزا کاظم (رضوان الله تعالى علیه)4 مى‏فرمود: بعضى از فقهاى عرب که درس خارجشان خیلى مهم بود، در حمام مى‏آمدند و من مى‏دیدم براى اینکه پیشانى‏شان خیلى عرق مى‏کرد و مى‏خواستند پیشانى‏شان را بر مهر بگذارند، لنگشان را روى مهر مى‏انداختند و سجده مى‏کردند; به نظر ایشان سجده بر خاک صادق بود و این لنگ مانع نبود، اما عجم‏ها کمى که مهر کثیف مى‏شود، مى‏گویند این جرم دارد و مانع است. این تفاوت در تطبیق یا فهم این نوع مسائل است. اگر به او اشکال کنیم که به لنگ سجده کردى، مى‏گوید سجده بر تراب معنایش این نیست که شما فهمیدید.
عجیب این است که صاحب جواهر با این اصرار بر فهم عرفى که خودش هم ادعا دارد و در فقه ایشان هم روشن است، و با اینکه به فقه‏الاعاجم پرخاش مى‏کند و فقه میرزاى قمى را نقد مى‏کند، اما در مواردى به مسائلى مبتلا شده است که حتى اعاجم هم مبتلا نشده‏اند; مثلاً در موثقه عمار ساباطى آمده:
عَمَّارً السَّابَاطِىِّ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ(ع) قَالَ سُئِلَ عَنِ الْکُوزِ وَ الإِنَاءَ یَکُونُ قَذِراً کَیْفَ یُغْسَلُ وَ کَمْ مَرَّةً یُغْسَلُ قَالَ یُغْسَلُ ثَلاثَ مَرَّاتً یُصَبُّ فِیهِ الْمَاءُ فَیُحَرَّکُ فِیهِ ثُمَّ یُفْرَغُ مِنْهُ ثُمَّ یُصَبُّ فِیهِ مَاء آخَرُ فَیُحَرَّکُ فِیهِ ثُمَّ یُفْرَغُ ذَلِکَ الْمَاءُ ثُمَّ یُصَبُّ فِیهِ مَاء آخَرُ فَیُحَرَّکُ فِیهِ ثُمَّ یُفْرَغُ مِنْهُ وَ قَدْ طَهُرَ إِلَى أَنْ قَالَ وَ قَالَ اغْسِلِ الإِنَاءَ الَّذِى تُصِیبُ فِیهِ الْجُرَذَ مَیِّتاً سَبْعَ مَرَّاتً.
5این جواب کیفیت شستن است; سپس بحث شده اگر به جاى اینکه آب بریزیم و حرکت بدهیم، پر کنیم و خالى کنیم، چگونه است؟ از فقهاى عجم کسى را سراغ نداریم که گفته باشد اشکال دارد، بلکه گفته‏اند آنچه در روایت آمده مثال است، و حضرت آسان‏ترین راه را که کمتر آب مصرف بشود بیان کرده است و موضوعیتى ندارد; بنابراین مقصود این است که آب به تمام جوانب ظرف برسد; اما صاحب جواهر6 فرموده اشکال دارد; چون این نص شاملش نمى‏شود و هر کسى بخواهد ظرف را اینطور آب بکشد و پر و خالى کند، در اینکه طاهر بشود اشکال است. این خیلى خلاف فهم عرفى است، ولى خود ایشان آنجا به فهم اعاجم آن گونه اعتراض مى‏کند و اینجا هم این گونه به این اشکال مبتلا شده‏است که خلاف فهم عرفى است.

بعضى خصوصیات صاحب جواهر
براى پرداختن به بعضى از خصوصیات دیگر مکتب صاحب جواهر، باید به چند مورد اشاره کنم:
اولین خصوصیت مکتب صاحب جواهر این است که در هر مسئله‏اى وارد شود، به فروعات آن مسئله توجه عجیبى دارد، ولذا کمتر فرعى است که بعد از گذشت این فاصله زمانى تا زمان ایشان، باز هم فرعى مطرح بشود و در جواهر ولو به عنوان اشاره چیزى از آن نبینیم. این ذهن فعال و زاینده ایشان است که به جوانب و فروعاتى که ممکن است پیش بیاید، توجه مى‏کرد، گویا تمام فروعات متصوره‏اى که به ذهن مى‏آید، به ذهن این بزرگوار مى‏آمده و آنجا طرح کرده است. این دقت در زمان ما خیلى کم شده است; یعنى کتب فقهى که الآن نوشته مى‏شود، همان فرع را مطرح مى‏کنند، اما ذهن به این طرف و آن طرف نمى‏رود و یک مسئله همان‏طور مطرح مى‏شود.
دومین خصوصیت این است که به همه ادله‏اى که گفته شده یا ممکن است گفته شود، اشراف کامل داشت و تمام ادله را آورده است; البته درست است که چیزهایى فراموش شده، ولى تا عصر ایشان با این گستردگى فقهى که ایشان نوشته و در یک جا متمرکز نبوده، این باید یک کرامتى باشد.

 ایشان به این نکته که شاید مثل این فرع در باب دیگرى هم باشد، استحضار داشت؟
بله; معمولاً توجه دارد و این خودش یک امتیازى است که امتیاز سوم به شمار مى‏رود. مرحوم حاج میرزا کاظم تبریزى (رضوان الله تعالى علیه)، در آن زمان که فکش مشکل پیدا کرده بود و نمى‏توانست تدریس بکند، از فقه آقاى
شاهرودى تعریف مى‏کرد و مى‏فرمود: آقاى شاهرودى طهارت مى‏گفت، ولى توجه به دیات داشت که اگر این حرف را اینجا بزنى و جمع عرفى بکنى، این حرف را در فلان روایاتِ مثلاً دیات هم بزنى با اینکه آنجا باب دیگرى است. ایشان یک وقوف و اشرافى به همه جوانب مسئله داشتند و مرحوم میرزا کاظم این را یکى از امتیازات مرحوم آقاى شاهرودى مى‏دانست و مى‏فرمود: من چهار سال به درس آقاى شاهرودى مى‏رفتم و گاهى مى‏گفتند که این فقاهت فقیه است که این‏طور اشراف دارد، همین‏جا را فقط بررسى نمى‏کند، بلکه به ابواب دیگر نیز توجه دارد.
یکى از فقها و مراجع معاصر به مشهد مشرف بود و شب‏ها درباره مسائل مستحدثه راجع به پول و اسکناس و... درس مى‏گفت; من شاید بیشتر شب‏ها مى‏رفتم; ایشان یک وقتى آنجا فرمودند: سید صاحب عروه در حاشیه مکاسب وجوهى را براى پول تصور کرده و حکمش را بیان نموده و بحث کرده است که از کرامات ایشان به شمار مى‏رود; چون در زمان ایشان این حرف‏ها نبود، ولى ایشان در ذهن خودش نظریه‏پردازى کرده‏اند، از نظر پشتوانه پول که اگر پول اینطور باشد، حکمش این است و اگر آنطور باشد، این است.
این خصیصه صاحب جواهر، در صاحب عروه هم تا حدودى دیده مى‏شود و ایشان هم ذهن جوالى در فروعات دارد، ولى فرق صاحب جواهر و ایشان در این است که صاحب جواهر به تنهایى در همه فقه این‏طور گفته‏اند، اما مرحوم صاحب عروه یک لجنه‏اى با او همکارى مى‏کردند; دو تا از کاشف‏الغطاها، میرزاى نائینى و... با او همکارى مى‏کردند و ایشان هر روز نصف صفحه مى‏نوشت و به اینها مى‏داد تا بررسى کنند، بعد این افراد اگر فرعى به ذهنشان مى‏آمد، به صاحب عروه مى‏گفتند. مرحوم حاج محمدحسین کاشف‏الغطاء در مقدمه تقریر عروه‏اى که دارد توضیح مى‏دهد که صاحب عروه چه کار مى‏کرد و ما چه کار مى‏کردیم.
چهارمین خصوصیت این است که تسلط عجیبى به کتب اصحاب در مسائل داشت.
پنجمین خصوصیت این است که ایشان قوت فکر هم داشت، اما شاید آن جنبه‏ها بر قوت فکر ترجیح داشته باشد، ولذا از تعبیرات شیخ اعظم هم روشن مى‏شود; شیخ اعظم هنگامى که از صاحب جواهر نام مى‏برد، تعبیراتش تعبیراتى نیست که از نظر تحقیقى بلند باشد، ولو اعتنا دارد; مثلاً گمان مى‏کنم از تعبیرات شیخ برمى‏آید که نراقى را بالاتر مى‏داند; چون از ایشان با عبارت »بعض الاساطین« تعبیر مى‏کند، ولى از صاحب جواهر چنین تعبیرى نمى‏کند و این القاب نشان‏دهنده رتبه فکرى افراد است.
در مباحثى هم که الآن طرح مى‏شود، درست است که صاحب جواهر منبع فقهى بزرگى است، اما آنچه بیشتر اهمیت دارد این است که ایشان فروع را طرح کرده و به ادله اشاره فرموده، اما مختار ایشان و ادله‏اى که ایشان بر مختار خودش استناد مى‏کند، مثل شیخ نیست; البته با آن عظمتى که ایشان دارد، آن جنبه‏ها بر این جنبه استدلال مى‏چربد.

لطفاً مسئله انضمام ادله را توضیح دهید؟
ایشان در فروعات فقهى که مطرح مى‏کند، گاهى ادله مختلفى را جمع و ضمیمه مى‏کند، ولو اینکه هریک از ادله ممکن است مناقشه داشته باشد، اما انضمام اینها با یکدیگر، به نظر ایشان براى اثبات مطلب کافى است. شیخ اعظم هم چنین کارى انجام مى‏داد و مى‏فرمود براى اثبات مسئله کافى است، گرچه ما در هریک از ادله هم مناقشه کنیم، اما تراکم این امور در یکجا کفایت مى‏کند; این هم یک سبکى است. عده‏اى هم هستند که مثلاً در هر پنج دلیل مناقشه مى‏کنند و به نظرشان مدعا اثبات نمى‏شود، اما گرچه هرکدام از ادله به تنهایى مشکل دارند، ولى انضمام هرکدام از ادله با یکدیگر باعث اطمینان به حجیت مى‏شود. مرحوم شیخ گاهى این سبک را دارند و این سبکى است که در فقه خیلى اثر دارد.
بعضى‏ها در حواشى اشکال کرده‏اند و گفته‏اند اگر چند تا صفر را کنار هم بگذارید مگر عدد مى‏شود؟ جواب این است که موارد انضمام فرق مى‏کند; گاهى انضمام باب تواتر است که هر شخصى که خبر آورده به تنهایى براى ما علم‏آور نیست ولى این انضمام‏ها علم مى‏آورد، و گاهى چنین نیست، و این خودش بحثى است که ما ببینیم از انضمام چه حاصل مى‏شود.

اگر مطلب خاصى در رجال یا حجیت خبر واحد به نظرتان مى‏رسد،  بیان کنید.
ایشان اصحاب اجماع را در رجال قبول دارند; یعنى اگر در یک سندى اصحاب اجماع قرار داشتند، لازم نیست بعد از این فرد بررسى شود، اگرچه از آن به بعدِ سند ضعیف هم باشد، باز حجت است و آن »اجمعت الاصابة على تصحیح ما یصح عن جماعة« را ایشان این طور معنا مى‏کند. این یک مکتبى است که در استنباط خیلى اثر دارد و بسیارى از روایات اینطور تصحیح مى‏شوند.
در حجیت خبر واحد، خبر واحدى را که مورد عمل مشهور و فتواى مشهور قرار گرفته باشد، معتبر مى‏داند و این خودش خیلى مؤثر است. اما ضابطه ایشان در اینکه بفهمیم مشهور به این خبر عمل کرده، این است که اگر شهید در دروس و در لمعه چیزى گفته، این همان نظر مشهور است.
استخراج این نکات و نکات دیگر با شواهد و به نحو دقیق، خودش کارى است که کسى باید انجام بدهد، البته اصول صاحب جواهر به دست ما نرسیده است. در احوالات ایشان دیده‏ام که تألیفاتى در این زمینه داشته است، ولى الآن در دسترس نیست.

 از اینکه وقتتان را در اختیار ما گذاشتید، تشکر مى‏کنیم.

1. این مصاحبه توسط آقاى سلمان دهشور انجام گرفته و تقریر شده است.
2. ایشان، عموى مرحوم حجت هستند.
3. رسالة فى تحقیق الحق و الحکم، ص30.
4. آیت‏الله میرزا کاظم قاروبى تبریزى، از شاگردان آیت‏الله خوئى، از اعجوبه‏هاى روزگار بود. اهل معنا و ریاضت بود و در سیر و سلوک از شاگردان استاد عرفان، آیت‏الله قاضى به شمار مى‏رفت.
5. مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ یَحْیَى (عَنْ أَحْمَدَ بْنِ یَحْیَى) عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِىًّ عَنْ عَمْرِو بْنِ سَعِیدً عَنْ مُصَدّقِ بْنِ صَدَقَةَ عنْ عمار الساباطى (وسائل‏الشیعة، ج3، ص497).
6. جواهر الکلام فى شرح شرائع الإسلام، ج6، ص146