نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسنده
چکیده
کلیدواژهها
درآمد
در آستانه برگزارى همایش بزرگداشت فقیه فرزانه، آیت الله سید محمد کاظم یزدى هستیم. بىشک نمىتوان سهم بىبدیل وى را در ایجاد تحول در فقه شیعه نادیده انگاشت. تأثیرات شگرف او در دو جنبه شکلى و ماهوى فقه، انکارناپذیر است. در فضل و عظمت او، وجود کتاب گرانمایه عروه بسنده است. کتابى که بیش از یک قرن، مطاف تدریس، تحشیه و تعلیق فقیهان و اصولیان سترگ شیعه قرار گرفته است.
معمولاً آثارى که به سید یزدى پرداختهاند، بیشتر یا به مفردات و فروعات فقهى او و یا به جنبههاى شکلى آثار وى عنایت داشتهاند; و کمتر به ابعاد کلان و راهبردى شخصیت او توجه کردهاند. این نوشتار به دنبال طرح بحثى درباره تأثیر عرف در دستگاه فقهى سید یزدى است.
فرامین دستورى و وضعهاى آمره، همواره در اجتماع شکل مىگیرند و بدون فرض جامعه، تصور احکام و قوانین، دشوار مىنماید. هر اجتماعى پیش از آن که در چنبره قوانین و احکامى باشد که از بالا بر او فرو مىآیند، در حصار رسمها، عادتها و کنشهایى است که در شکل عالى، تعبیر عرف را براى آن مىبرند. نمىتوان چنین ادعا کرد که جامعه، همه شخصیت، ذهنیت، اندیشه و رفتار خود را از قوانین مىگیرد; بدون شک، جامعه پیش و بیش از قانون، وامدار عرفهایى است که در آن شکل گرفته است.
بنابراین مىتوان پذیرفت که قانون و حکم در بستر عرف، تحقق مىیابد، رشد مىکند و شکوفا مىگردد. بدون شناخت عرف، درک قانون و اجراى آن، بسى ناممکن مىنماید.
از دیرباز این پرسش اساسى در میان فقیهان و اندیشمندان حقوق مطرح بوده که سهم و جایگاه عرف، در احکام و قوانین، تا چه اندازه است؟ آیا قوانین از عرف تأثیر مىپذیرند؟ آیا عرف، مبنا است یا منبع؟ جنبه استقلالى دارد یا آلى؟ آیا عرف مىتواند حکم تولید کند یا تنها به بیان مصادیق حکم مىپردازد؟ و چندین پرسش دیگر که اینک جاى طرح آن نیست.
روشن است که فقه اسلامى نیز از تأثیرات عرف بر احکام و موضوعات خود فارغ نیست. فقه اسلامى بر تنه درخت فرهنگ و تمدن حجاز، ریشه دواند و بر شاخ و برگ آن، روییدن آغازید. شرع اسلامى، بسیارى از احکام و آداب روزگار پیش از خود را پذیرا شد و یا در آن اصلاحاتى ایجاد کرد; و البته پارهاى از آنها را نیز کنار گذاشت.
اما برخى سهم عرف را در تقنین قوانین و احکام، فراختر و پر رنگتر مىبینند. اینان اصولاً بر این باورند که این عرف است که باید قانونساز باشد و یا دست کم در کنار نصوص دینى، پایه دوم تقنین باشد.
پیش از ورود به اصل بحث، بایسته است تعدادى از واژههاى مهم این بحث بررسى شود.
1 چیستى عرف (در لغت و اصطلاح)
عرف در لغت معانى متعددى دارد1 که مىتوان همه آن معانى را به مفهوم »امر شناختهشده« ارجاع داد. البته غالباً امر شناختهشده، نیکو هم هست.
»ابن منظور« در تعریف آن مىگوید:
معروف ضدّ منکَر است و عُرف، خلاف نُکر است... و عُرف و عارفه و معروف، یکى است )ضد نُکر( که عبارت است از هر امر خیرى که نفس آن را مىشناسد و بدان تکیه مىکند.
2قریب به همین مضمون، از دیگران مانند خلیل بن احمد )ج 2، ص 121)، راغب اصفهانى (332331) و شرتونى )ماده عرف، ج2، ص 768) نیز نقل شده است.
ظاهراً مفسران قرآن نیز از واژه عرف در قرآن کریم، همین معنا را دریافتهاند.
در قرآن واژه »عرف« دو بار و واژه »معروف« سى و دو بار به کار رفته است. عرف در قرآن هم به معناى رفتار و گفتار نیکو و پسندیده است3. )البته گاهى به معناى احسان و گاهى نیز به معناى پى در پى آمدن، به کار رفته است.(
سخن خداوند که مىفرماید: به عُرف فرمان بده، یعنى به معروف، فرمان بده; و عرف یعنى هر چیزى که انجامش در عقل یا شرع، نیکو باشد و در نزد خردمندان، منکَر و قبیح.
4همان گونه که ملاحظه مىشود، تفسیر شیخ از واژه عرف، به لحاظ معناى لغوى آن یعنى امر شناختهشده و نیکو است.
طَبْرِسى چنین مىنگارد:
معناى آیه این است که به امر نیکو و زیبا از کارها و خصلتهاى نیکو فرمان بده.
5علامه طباطبایى نیز در تفسیر این آیه مىنویسد:
... عرف، سنتها و روشهاى نیکویى است که میان خردمندان جامعه جریان دارد و آنها را مىشناسند; به خلاف امور شاذّ و نادرى که جامعه و عقل جمعى آنها را انکار مىکند.
6همانگونه که ملاحظه مىگردد، ایشان نیز افزون بر شناختهشده بودن، نیکو بودن محتواى عرف را نیز لازم مىداند.
در مجموع مىتوان چنین برداشت کرد که عرف در لغت، به معناى امر شناختهشده و مورد پسند یک جامعه، تمدن و فرهنگ است.
اما عرف در اصطلاح فقیهان و اصولیان اهل سنت، با تعاریف گوناگونى مواجه بوده است. اما با نگاهى به منابع فقهى و اصولى شیعى درمىیابیم که عرف حتى در مرحله تعریف شرح الاسمى نیز چندان حضور پُررنگى ندارد7 و عمدتاً در منابع اهل سنت، بدان پرداخته شده است. سبب این مطلب احتمالاً به سهم عرف در طریق استنباط احکام شرعى برمىگردد که در نگاه فقه شیعى بیشتر جنبه ابزارى و آلى داشته تا استقلالى برعکس در فقه سنت براى عرف، مجال گستردهترى در نظر گرفته شده است. شاید مهمترین سبب بهرهگیرى فزونتر فقه اهل سنت از عرف، کوتاهى دست فقیهان سُنّى از دریاى بىکران علوم اهل بیت )ع( است که آنان را به استفاده و پرداخت بیشتر مباحث عرف وادار مىکرد. به هر حال، چیزى که مسلّم است، وجود تشابه و سازگارى میان معناى لغوى با معناى اصطلاحى عرف است. در میان اندیشمندان اهل سنّت، نخستین کسى که عرف را تعریف کرده، غزّالى است8 بر اساس آنچه منقول است، مىگوید:
عادت و عرف، امورى هستند که از جهت عقل در جان آدمیان استقرار یافته است و طبیعتهاى سالم آنها را پذیرفتهاند.
9هر چند در انتساب این تعریف به غزالى، حرف و حدیث زیادى شده است10 اما از شواهد چنین برمىآید که این نقل، صحیح است.
جرجانى در تعریف عرف مىنویسد:
عرف چیزى است که با گواهى عقول در جان آدمیان، استقرار یافته است و طبیعتهاى مردمان آن را پذیرفتهاند.
11یا خلّاف مىگوید:
عرف چیزى است که مردم بدان عادت و بر آن سیر کردهاند که شامل گفتار، رفتار یا ترک مىشود... و عادت هم نامیده مىشود.
12افراد دیگرى نیز عرف را مشابه همین مضامین، تعریف کردهاند.
13باید توجه داشت که گاهى عرف با الفاظ دیگرى مانند بناى عقلا، سیره خردمندان، محاسن العادات، عرف العادة، عادة الناس، اتفاق الناس و امثال آنها در تعابیر فقیهان و اصولیان آمده است که تقریباً هم معناى عرف هستند.
14در میان بزرگان امامیه اخیراً شاهد ارائه تعاریفى از عرف هستیم.
2مشخصههاى عرف
با تعریفى که از عرف ارائه شد، مىتوان شاخصههاى اصلى عرف را در این امور، خلاصه کرد:
الف. شیوع و گسترش میان آدمیان و به تعبیر غزالى، استقرار در نفوس آنها;
ب. نیکو بودن و منشأ عقلانى داشتن آن و پذیرفته شده توسط طبیعت سالم انسانى;
ت. قدمت عرف; استقرار یک رفتار در نهاد آدمیان، به سادگى و در یک بازه کوتاه زمانى شکل نمىگیرد و نیازمند طى زمان بسیار است;
ث. اجبار و الزام; این الزام و اجبار محصول یک نهاد و سازمان اجتماعى یا دولتى نیست بلکه برخاسته از یک روح جمعى و نظارت همگانى است;
ج. تکرار عمل; براى آن که یک رفتار به عرف تبدیل گردد، نیازمند تکرار است;
ح. ارادى بودن عمل; چنانچه عملى بدون جنبه ارادى توسط انسانها تکرار شود، خارج از محدوده عرف خواهد بود;
خ. عدم ظهور در صورت قانون; اگر عرفى به قانون تبدیل شود، دیگر عرف نخواهد بود.
اینک مىتوانیم عرف را چنین معنا کنیم:
عرف عبارت است از جریان بدون وقفه و مکرّر یک فهم، رفتار، گفتار و یا ترک توسط همگان یا گروهى خاص، که ضمن برخوردارى از پیشینه، از نظر عقل جمعى ستایش شده و توسط نهاد ناپیدا و وجدان جمعى، پاسدارى شده باشد.
باید توجه داشت که مراد از عرف، یک پدیده اجتماعى حقوقى است که در شکل رفتار، گفتار، سلوک، ترک و... متبلور مىگردد و نه خود مردم; و به همین جهت، واژه عرف به عقلا و مردم و ناس و امثال آنها، اضافه مىشود و مثلاً گفته مىشود »عرفِ عُقلا«، »عرفِ مردم« و... ; به دیگر عبارت، مراد از عرف در مباحث فقهى و اصولى، خود سلوک و رفتار به عنوان وصفى براى مردمى است که به آن عمل مىکنند نه وصف خود آن مردم.
نیز باید یادآور شد که مبدأ پیدایش عرف مىتواند یکى از مبادى »عقل«، »فطرت«، »وحى« و امثال آن، »دولت و حکومت«، »تقلید«، »تسامح« و... باشد.
3 عرف منبع، عرف مبنا و عرف سند
اخیراً برخى از فقهپژوهان به تبع تقسیمى که اصولاً مبناى حقوقى دارد17، عرف را به اقسامى تقسیم کردهاند مانند »عرف مبنا«، »محور«، »منبع«، »سند« و... .18 از این میان، واژههاى مبنا، منبع و سند از همه کلیدىترند.
در این بیان، مبانى عبارت است از بنیانها و مصالح و مفاسدى که قانون بر آنها مبتنى است )علت غایى احکام(. البته افزون بر مقصد اصلى و عام قانونگذار در تشریع، گاهى در پارهاى از افعال نیز مصالح و مفاسدى وجود دارد که از آنها به ملاک یا مناط تعبیر مىشود.19 بنابراین مبانى احکام، سرچشمههاى پنهان و واقعى احکامند.
20اما منابع احکام، سرچشمههاى ظاهرى احکام هستند; مانند وحى و برخى نهادهاى دیگر. بنابراین، منبع حکم، همان علت فاعلى تقنین است.
21باید توجه داشت که نباید منبع حکم را با دلیل )سند( حکم، خلط کرد. سند، دلیل و مدرک، بر ادلهاى اطلاق مىگردد که فقیه در استنباط حکم، به آنها رجوع مىکند; قرآن، سنت، اجماع و عقل از ادله، اسناد و مدارک معروف احکامند.22 البته اینها را مىتوان منبع فقه )نه شریعت و احکام( به شمار آورد. پس مثلاً قرآن، سند حکم و منبع فقه است.23 باید توجه داشت که منبع و سند ممکن است به رغم تغایر مفهومى، اتحاد مصداقى پیدا کنند; مانند عرف که از نظر برخى، هم مىتواند دلیل بر حکم قلمداد گردد و هم منبع حکم باشد.
24بیان تفاوت مبنا، منبع و سند از این جهت، حائز اهمیت است که برخى بر این باورند که مجتهد در اجتهاد خود، تنها باید بر سَنَد، تکیه کند، نه بر مبنا و منبع.25 بر این اساس، اجتهاد مدرکگرا که متکى به سند و دلیل است و ناظر به ملاک و مبنا، در مقابل اجتهاد ملاکزدا، اجتهاد ملاکزا و اجتهاد ملاکگرا قرار مىگیرد.
4 عرف استقلالى و عرف ابزارى (آلى)
به عرف سه گونه مىتوان نگاه کرد: گاهى عرف، مصدر و منبع شریعت است و همانند اراده الاهى، منبع تقنین و تشریع به شمار مىرود. گاهى عرف نه به مثابه منبعى براى تشریع که به سان سَنَد و دلیلى براى کشف از شریعت و قانون الاهى محل رجوع واقع مىشود. در این دو نگاه، عرف به گونهاى استقلالى، حضور دارد. بنابراین عرف استقلالى یعنى عرفى که منبع یا سند حکم قرار گیرد; بدین معنا که یا خود، در کنار اراده الاهى منبع و مصدر حکم و قانون است و یا دلیلى براى کشف شریعت و اراده الاهى است.
اما گاهى عرف، تنها به عنوان ابزارى در طریق ادله احکام قرار مىگیرد و صرفاً به تفسیر مفاهیم به کار رفته در آنها مىپردازد. به این عرف، عرف ابزارى یا آلى اطلاق مىشود.
اینک مهمترین پرسش در برابر ارتباط عرف و شریعت، این است که این رابطه بر اساس کدام یک از دو گونه فوق، ترسیم و تبیین مىشود. آیا عرف از استقلال )به عنوان منبع یا سند( برخوردار است و یا صرفاً ابزارى است در خدمت ادلّه احکام؟
5 دیدگاه منبع بودن عرف
این بحث اصولاً از مباحث کلامى است و در وهله نخست باید در آن جا واکاوى شود; اما با توجه به فقر بحثهاى کلام جدید در مجامع علمى ما، ناچار دانایان فقه در مواجهه با این موضوع، به داورى و اظهارنظر پرداختهاند. در پاسخ این پرسش که آیا عرف مىتواند به عنوان سرچشمه، مصدر و منبع حکم و قانون تلقى گردد، دو موضع وجود دارد. گروهى به نفى و انکار شدید آن پرداخته و آن را با ناموس آفرینش و شرع در تضاد دیدهاند. اینان بر پایه این گزاره قرآنى - کلامى که: »اِنِ الحکمُ الاّ لِلّه«27، آن را دلیلى استوار بر نفى منبعیت هر چیزى جز اراده الاهى قلمداد کردهاند.
اندیشه و خرد بر ارتباط بین ولایت داشتن و حق طاعت و حکم، تأکید مىنماید; عقل، تقنین و مطاع بودن را از آنِ کسى مىداند که بر مخاطبِ قانون، ولایت و سیادت دارد. در نزد عقل، هیچ دلیل دیگرى براى اطاعت موجودى از موجود دیگر وجود ندارد. جالب این که اگر قانونگذار به تمام مصالح و مفاسد حال و آینده قانونش هم آگاه باشد و قانون به مصلحت فرد و جامعه باشد، باز دلیلى بر حق تقنین و لزوم متابعت وجود ندارد. عقل براى عرف، عقلا، مردم و نخبگان یا هر نهاد دیگرى جز ذات مقدس خداوند، ولایت و حکومت و تشریع را فهم نمىکند; حتى در حق خود نیز به حکومت قائل نیست; به همین دلیل فرهیختگان متولى استنباط، معناى حکم را در قضیه »کل ما حکم به العقل...« به درک عقل، تفسیر نمودهاند. البته اگر خداوند براى فرد یا نهادى ولایت جعل کرد و حق قانونگذارى قرار داد، اطاعت از این فرد و نهاد در طول اطاعت الاهى است و عقل، پیروى از این فرد و نهاد را لازم مىشمارد; در واقع، بخشى از اِعمال ولایت و تقنین خداوند، جعل این ولایت و حق تشریع است.
28اندیشمندى دیگر در این زمینه چنین مىنگارد:
لا خلاف بین علماء المسلمین فى ان مصدر الاحکام الشرعیة هو الله تعالى و انما یدور الخلاف بینهم فى ما یعرف به حکم الله.
6 منبع بودن عرف و سکولاریزاسیون
به نظر مىرسد نزدیکترین مفهوم به منبع و مبناانگارى عرف در جهان تشریع، واژه سکولاریزاسیون (noitaziraluces) باشد. ترجمههاى بسیارى از این واژه شده است که بهترین آنها »جداانگارى دین و دنیا« و یا »عرفى شدن دین« است.
سکولاریزاسیون فرایندى است که بر طبق آن، واقعیاتى که در قلمرو دینى، جادویى و مقدس جاى داشتند، به محدوده امور غیرمقدس و طبیعى منتقل مىشوند. در زمینه زندگى اجتماعى، غیردینى ساختن با زدودن بُعد تقدسآمیز برخى از پدیدههاى جهان و مقام انسان در جهان، همراه است و به همراه آن، پدیدههاى عقلانى، علمى و فنّى جایگزین پدیدههاى دینى و تبیین جهان با استعانت از امور مقدس و الاهى مىشود.
30در این دیدگاه، دین و شریعت منبعیت خود را یا به طور کلى از دست مىدهد و یا آن را در نحیفترین شکل ممکن، حفظ مىکند.
در تعریفى دیگر، چنین آمده است:
معناى دوم عرفى شدن، عبارت است از افتراق ساختارى میان ساخت سیاسى و نهاد دین... . عرفى شدن به این معناست که نهاد دین، که در اعصار گذشته داراى کارکردهاى گوناگونى بوده، وظایف خود را واگذار مىکند... . با پدیدآمدن ملت به عنوان یک کلیّت تام اجتماعى، این دیگر دولت است که به عنوان مهمترین گروه مرجع، به تولید و توزیع ارزشها مىپردازد... . دولت به عنوان اعقل عُقلا، امور شهروندان را بر مبناى مصالح و منافع ملى، رتق و فتق مىکند. پس عرفى شدن بدین معناست که دولت، منشأ اعتباریات حقوقى مىشود.
31پرسشى که در چند دهه اخیر در کشورهاى اسلامى، ذهن نخبگان را به خود مشغول داشته، آن است که آیا فقه اسلامى را مىتوان عرفى کرد؟ پاسخگویى به این پرسش، نخست در گرو تعریفى است که ما از عرفى شدن به دست مىدهیم. اگر همان گونه که بیان شد، مراد ما از عرفى شدن، حذف یا تقلیل حضور دین در عرصههاى زندگى اجتماعى انسان باشد، عرفى کردن دین و شریعت، مترادف با حذف آن خواهد بود و مسلّماً هیچ دینورزى به این معنا راضى نمىشود; چه رسد به فقیهان و عالمان دینى.
از همین رهگذر است که دیدگاه عرفىگرایى در فقه اسلامى، به شدت از سوى فرهیختگان و فقه پژوهان مورد تاخت و تاز قرار گرفته است.
... و اساسا عرف و عقلا هیچ نقشى در جعل احکام از دیدگاه شیعه ندارند; نه امور حقیقى را مىتوانند عقلایى کنند و نه مىتوانند به تولید و توزیع ارزشها پرداخته، منشأ اعتباریات حقوقى گردند. البته نسبت به آن بخش از روابط اجتماعى مردم که فقه، حکم الزامى )اعم از حکم اولى و حکم حکومتى( نداشته و مردم را در انتخاب نوع زندگى اجتماعى آزاد گذارده است، عرفى شدن و بر اساس عقل نوعى عمل کردن، نه فقط مانعى ندارد، بلکه امرى رایج و مستحسن نیز هست; ولى این غیر از عرفى شدن فقه است.
32از نگاه نگارنده، عرفىگرایى با دو اصل مهم در کلام و فلسفه فقه اسلامى تباین دارد: اصل انحصار جعل حکم در خداوند;33 و اصل خالى نبودن هیچ واقعهاى از حکم الاهى.34 براى اثبات عرفىگرایى تمام عیار، باید در یکى از این دو گزاره یا هر دو آنها، خدشه اساسى وارد ساخت.
7 - دیدگاه سند و دلیل بودن عرف
سند بودن عرف همان گونه که بدان اشاره شد، به این معناست که عرف مىتواند در کنار سایر ادله و اَسنادى که اراده الاهى را کشف مىکند، مطرح شود. بنا بر پذیرشِ سندیتِ عرف، مىتوان حکم الاهى را به عرف، اِسناد داد; اعم از این که حکم واقعى باشد یا ظاهرى، و اعم از این که از فروعات فقهى باشد یا قواعد فقهى، و حتى مىتوان قواعد اصولى را به آن اِسناد داد. برخى بر این باورند که از سند بودن عرف در فقه شیعه، خبرى نیست.
عالمان شیعه به همان شدت که بر کارایى ابزارى عرف - با اَشکال مختلف آن - تأکید کردهاند، و به آن مجال حضورى کلان دادهاند، در صحنه کارایى استقلالى، راه را بر او بسته و اذن حضور ندادهاند; به همین دلیل از ذکر عرف در کنار سایر مدارک و اَسناد، خبرى نیست و هرگاه سخن از عرف در این کاربرد به میان مىآید، بر اتصال آن تا زمان معصوم )ع( و امضاى آن توسط وى تأکید مىشود; طبیعى است که اصرار بر لزوم این اتصال، از خاصیت انداختن عرف و ارجاع آن به سنت تقریر است.
35حتى اگر از عبارات برخى در آغاز سخنشان چنین بر مىآید که آنها عرف را سند استکشاف حکم شرعى مىدانند، ولى در ادامه بیانشان بر اتصال به معصوم )ع( تأکید مىورزند. محمد تقى حکیم در بیان »مجالات العرف« مىنویسد:
عرفى که از آن در جاهایى که نصّى وجود ندارد، حکم شرعى کشف مىگردد، مانند استصناع )قرارداد سفارش ساخت( و عقد فضولى. البته زمانى از چنین عرفى، حکم شرعى کشف مىشود که از عرفهاى عمومى باشد که با چهارچوب زمان و مکان هماهنگ باشد تا بتوانیم آن را به عصر معصومان رسانده، اقرار آنان را بر چنین عرفى به دست آوریم... .
36در برابر این دیدگاه، برخى دیگر بر امکان سند بودن عرف در کشف حکم شرعى در کنار دیگر اَسناد، تأکید کردهاند.
37باید توجه داشت که مبحث سند بودن عرف با قلمرو و دامنه شریعت ارتباط وثیق دارد که در مباحث کلامى و فلسفه فقه، مطرح شده است.
8 ادله سند بودن عرف
ادلهاى که بر سندیت عرف اقامه شده، بسیار است که به اجمال به پارهاى از آنها اشاره مىشود:
أ. آیات قرآن که به معروف و عرف ارجاع دادهاند مانند: »و على المولود له رزقهن و کسوتهن بالمعروف«39; و آیه »خذ العفو و امر بالعرف و اعرض عن الجاهلین.«
40ب. روایت »ما رآه المسلمون حسناً فهو عند الله حسن.«
41ت. روایت منسوب به پیامبر )ص(: »انتم اعلم بامور دنیاکم.«
42ث. روایات سکوت خداوند در برخى امور مانند: »ان الله سکت عن اشیاء و لم یدعها نسیاناً فلاتتکلفوها.«
43مخالفان سندیت عرف، به این ادله پاسخ دادهاند.
9 کاربرد غیراستقلالى عرف (عرف ابزارى)
بر خلاف دو گونه قبلى کاربرد عرف، در این کاربرد، عرف به عنوان ابزارى براى استفاده از سندى از اَسناد کشف شریعت، بهره گرفته مىشود; مانند استفاده از عرف در تبیین الفاظ قرآن و حدیث. البته این ناظر بودن به اسناد معتبر، گاهى مستقیم و بىواسطه است و گاهى باواسطه. کارایى عرف در این قسمت، مورد اتفاق همگان است و اساساً این حداقلّ حجیتى است که مىتوان براى عرف، قائل شد. مجالاتى که عرف در آنها نقش ابزارى دارد، از این قرارند:
- تمییز مفاهیم و واژههاى واردشده در متون دینى )فهم ظهورات و تشخیص مراد شارع از ترکیبها(;
- برداشت عرف از مجموعه دلیل یا ادله;
- تطبیق مفاهیم بر مصادیق;
- در مقام جمع بین ادله متعارض;
- حمل لسان دلیل بر خلاف ظاهر آن;
- مراجعه به عرف در مباحث اصولى
10 - سید یزدى و عرف
پس از بیان این مقدمه نسبتاً طولانى ولى ضرورى، نوبت به واکاوى مسأله اصلى این نوشتار مىرسد; یعنى بینش سید یزدى در باب عرف در مقام احراز مقام حکم شرعى. گرچه برخى به سید نسبت دادهاند که او در بخش معاملات، یک نگاه سکولار داشته است45 اما به نظر مىرسد اگر منظور این است که سید، به عرف به مثابه یک منبع و مصدر تشریع در کنار اراده الاهى مىنگریسته، چنین نسبتى قطعاً ناصحیح است که در ادامه مقاله بدان اشاره خواهد شد.
10/1 سید یزدى و منبعیت استقلالى عرف (عرفىگرایى = سکولاریزاسیون)
با نگاهى به اندیشهها و آثار سید یزدى، به آسانى و سرعت، درمىیابیم که سید، به هیچ وجه مدافع نگره منبعیت استقلالى عرف در وضع و تقنین احکام و قوانین نیست. اساساً نه تنها سید یزدى که هیچ فقیه متشخّص دیگرى را سراغ نداریم که به چنین رهیافتى قائل باشد. این نگاه تقریباً یک نوع سکولاریزم است46 و همانطور که در مباحث مبادىشناختى بحث یادآور شدیم، سکولاریزم بر جداانگارى دین از امور دنیایى مردم پاى مىفشرد و تقنین و تشریع را تنها حق مردم )عرف( مىداند.
افزون بر این استبعاد، در هیچ جاى سخن سید یزدى حتى اشارهاى هم به منبعیت و مصدریت عرف در قانونگذارى نشده است.
10/2 سید یزدى و سندیت عرف (کاربرد استقلالى دوم)
سید یزدى در هیچ کجاى نوشتههایش بر این که عرف مىتواند به عنوان یک سند و دلیل در استکشاف حکم شرعى مورد استناد قرار گیرد، اشاره نکرده است. البته از برخى عبارتهاى ایشان امکان استفاده این نوع نگاه استقلالى به عرف، با تأویل امکانپذیر است47 که با تأمل در سیاق گزارههاى او معلوم مىشود که نگاهش به گونههاى کاربرد آلى و ابزارى عرف است.
10/3 سید یزدى و عرف ابزارى
سید یزدى به سان دیگر فقیهان و اصولیان امامى، در مجالات کاربرد عرف در طریق استنباط، از عرف بهره فراوان مىگیرد. به نمونههایى براى این کاربرد آلى اشاره مىشود:
الف - تمییز مفاهیم و واژههاى واردشده در متون دینى )تشخیص ظهورات(
کثیر الشک
48مسأله 1: مرجع شناخت کثرت شک، عرف است. بعید نیست با سه بار شک در یک نماز، تحقق یابد یا با شک در سه نماز، تحقق یابد.
49وطن
... اما چنانچه در آن شهر داراى مِلکى است که پس از اتخاذ آن شهر به عنوان وطن، شش ماه در آن ساکن بوده است، مشهور بر این باورند که آن جا در حکم وطن عرفى اوست، هرچند از آن جا اعراض کرده باشد.
50مسأله 2: دانستید که وطن شرعى وجود ندارد و وطن، منحصر در وطن عرفى است. اکنون مىگوییم: ممکن است فردى داراى دو وطن عرفى باشد; به این صورت که او در دو شهر، صاحب دو خانه باشد که مىخواهد همیشه در آنها سکنا گزیند... .
51تعزیت مصیبتزده
... تسلیت گفتن به فرد مصیبت دیده پیش و پس از دفن }مستحب است{; ولى دوم بهتر است و مرجع در تسلیت گفتن، عرف است.
52آخر وقت
مراد از آخر وقتى که واجب یا احتیاط است نماز را تا آن وقت، به تأخیر افکند، آخر عرفى است; بنابراین، لازم نیست در آن، مداقّه شود.
53استقبال
... در رو به قبله بودن، احتیاط آن است که صورت و جلوى بدنش حتى انگشتان پایش رو به قبله باشد و معیار آن، صدق عرفى است.
54ستر در نماز
... چنانچه در نماز قسمتهاى پایین بدنش پوشیده نباشد، نمازش باطل است; هرچند بینندهاى وجود نداشته باشد; پس ملاک، بر صدق عرفى است.
55ترک امور منافى نماز
... بلکه شایسته است هر چیزى را که با فروتنى منافات دارد و هر چه را که در عرف و عادت منافى نماز است، اجتناب کند... .
56تاریک شدن قرص ماه و خورشید در نماز آیات
»... چنانچه تمام خورشید نگرفته است ولى نور باقیمانده به سبب گرفتگى بعضى از آن، رفته است، در صورت جهل، قضاى نماز آیات واجب نیست; هرچند به احتیاط نزدیکتر است، به ویژه با صدق عرفى... .
57وجوب نفقه
... در این که عیال }واجب النفقه او باشد یا خیر{ ملاک، صدق عرفى است... ;
58و در جاى دیگر:
فالمدار على العیال العرفى.
تفویت منافع
... افزون بر این که ما نمىپذیریم که منافع او فقط با استیفاى آن، به ضمان در مىآید بلکه در صورت صدق تفویت، با تفویت نیز مضمون است; مانند آن که او را در حالى که فردى کاسب است، حبس کند که در این جا عرف مىگوید فلان مبلغ را بر او خسارت وارد ساخته است...
.60موجود بودن مال الاجاره
... از این سخن روشن مىشود که اجاره زمین در برابر محصولى که از آن به دست مىآید هرچند غیر از گندم و جو باشد، جایز نیست... زیرا اینها در نگاه عرف، به منزله موجود هستند... .
61منفعت در باب اجاره
اجاره کردن گوسفند براى شیرش، درختان براى میوهشان و چاهها براى آب آشامیدنى، جایز است، و این که بهرهبردارى از آنها با از بین رفتن عینشان صورت مىپذیرد، زیانى نمىرساند; زیرا معیار در منفعت، عرف است و در نزد عرف جامعه شیر، منفعت گوسفند و میوه، منفعت درخت به شمار مىرود و همینطور... .
62
سفر
مراد از سفر، سفر عرفى است نه شرعى; بنابراین، سفر شامل دو فرسخ یا سه فرسخ هم مىشود.
تسلیم مبیع
اگر کسى را به طور مطلق، وکیل در بیع و شرا کنند، مقتضى مجرد اذن در تسلیم مبیع یا ثمن نیست; بنابراین، براى وکیل، تسلیم مبیع یا ثمن جایز نیست مگر با اذن موکّل یا فهم عرفى یا قراین خارجى.
64سید بر این باور است که در آیات قرآن، بیع عرفى مراد است نه بیع لغوى:
در آیه احل الله البیع و آیه رجال لاتلهیهم و آیه ذروا البیع، و سخن فقیهان که مىگویند »کتاب البیع« و امثال آن، من بر این باورم که آنچه از لفظ بیع تبادر مىکند، همین معنا است }تملیک عین به عوض{، و افزون بر تبادر، صحت سلب بیع از تملیک منفعت در برابر عوض است; و تبادر و عدم صحت سلب، از نشانههاى آن است که معناى بیع در عرف نیز چنین است.
65افزون بر موارد یادشده مىتوان به چند مورد دیگر نیز در آثار سید یزدى اشاره کرد:
منافع محلّله66، صدق ظلم67، جسم داشتن نقاشى68، بقاى وصف مالیت69، مالیت70، سلطنت در عقود ناقله71، جعل منفعت به عنوان عوض72 و... .
ب - برداشت عرف از مجموعه دلیل یا ادله
این برداشت مانند فهم عرف از آیه »و لاتعاونوا على الاثم و العدوان«73 است که مراد، وجود قصد است.
بعید نیست چنین ادعا شود که این قسم نیز در ذیل اعانت بر اثم داخل است; بنا بر این که قصد، در صدق اعانه لازم نباشد و صدق عرفى کفایت کند، چه آن که صدق عرفى این جا وجود دارد.
74در اولویت عرفى نیز چنین برداشتى مطرح است. از اولویت عرفى به »مفهوم موافق« و »فحوى الخطاب« نیز یاد مىشود. مانند بحثى که سید یزدى در مطهّر بودن خُمس بیان مىکند:
... و مقتضاى جریان آن به سبب اولویت در محل بحث، حلیّت واقعى است; بنابراین اشتباهى نیست تا کراهت باقى بماند.
75ت - تطبیق مفاهیم بر مصادیق و تشخیص موضوع
یکى از رایجترین و پرکاربردترین کارایىهاى عرف، تطبیق عناوین و مفاهیم شرعى بر موضوعات و مصادیق خارجى آن است. مثلاً حرمت و نجاست خون، یک حکم شرعى است که از اسناد دینى گرفته شده است; اما این که خون در عالَم و ظرف خارج به چه چیزى اطلاق مىشود، از وظایف و کارکردهاى عرف است. بنابراین وقتى فقیه، سخن از »دَم« و احکام آن به میان مىآورد و از دم باقىمانده در بدن حیوان مذبوح، دم موجود در تخم مرغ، دم جهنده و غیرجهنده و... سخن مىگوید76، مراد او چیزى است که در عرف به آن خون گفته مىشود. سید یزدى در این زمینه چنین مىنگارد:
بر این باورم که چنین بر او اشکال مىشود که رجوع به عرف، تنها براى تشخیص مفاهیم کلى یا مصادیق خارجى در مواردى است که امر آنها در دست عرف است.
77و نیز در جاى دیگر مىگوید:
... زیرا موضوع از نصّ استفاده شده است; بلکه دانستید که بر فرض رجوع به قاعده نیز شک، امکان دارد و طریق تشخیص موضوع، عرف است.
78ث - در مقام جمع بین ادله متعارض
سید یزدى در موارد متعددى از جمع عرفى در مقام تعارض، استفاده مىکند. یکى از این مواضع مسألهاى در باب وکالت است که چنانچه موکّل مبلغى به وکیل بدهد تا در میان افرادى غیرمعین توزیع کند که خود وکیل هم داراى آن وصف و عنوان هست، آیا حق دارد خودش نیز بردارد؟ مىفرماید در مسأله دو قول است و قول مشهور که منتخب خود او نیز هست، جواز است; زیرا نصوصى در این زمینه وارد شده است و نصى که با این نصوص در تعارض است، نمىتواند مانع باشد; زیرا باید بر کراهت حمل شود به دلیل این که مقتضاى جمع عرفى نیز هست.
... اما خبر صحیح دیگرى که بر عدم جواز دلالت مىکند، نمىتواند با آن نصوص، معارضه کند. بنابراین سزاوار است بر کراهت حمل گردد; بلکه این، مقتضاى جمع دلالى عرفى نیز هست.
79ایشان دلیل عدم تساقط دو دلیل خاص را نیز ممکن نبودن جمع عرفى ذکر مىکند:
... پس مرجع، اصل عدم جواز تصرف در مال غیر است و دلیلش آن است که دو دلیل خاص، تساقط مىکنند; زیرا تساقط، فرعِ ناممکن بودن جمع عرفى است.
80ج - حمل لسان دلیل بر خلاف ظاهر آن
سید بر این باور است که عرف مىتواند یک دلیل شرعى را از ظاهرش منصرف سازد. در مبحث تلف ثمن مىنویسد:
... مگر آن که گفته شود گرچه در لسان دلیل این چنین است ولى عرف، آن را خصوص عین خارجى قرار مىدهد، بنابراین آن چیز به مقتضاى فهم عرف، باقى است.
81ح - مراجعه به عرف در مباحث اصولى
سید یزدى در مواردى عرف را متصدى اظهار نظر در برخى موضوعات علم اصول مىداند. این موارد عبارتند از:
- جزئیت و شرطیت
به باور وى عرف است که از اوامرى که به اجزا و شرایط عبادات، تعلق گرفتهاند، ارشاد به جزئیت و شرطیت را دریافت مىکند:
... زیرا عرف از اوامرى که به اجزا و شرایط عبادات تعلق گرفتهاند، ارشاد به جزئیت و شرطیت را مىفهمد. بنابراین اینها اوامر و نواهىِ غیرى مىگردند.
82 تخصیص اکثر
چنانچه عامى وارد شود و در دفعات مختلف آن قدر تخصیص بخورد که افراد انگشتشمارى براى آن باقى ماند، تخصیص اکثر لازم مىآید که از نظر بیشتر اصولیان، مستهجن است. این استهجان، منشأ عرفى دارد.
مراد به تقلّب }بهره بردارى{ حرام، همه گونه تصرفات است نه خصوص معاملات یا اعم از معاملات و سایر تصرفات و همین هم ظاهرتر است، گرچه تخصیص اکثر لازم مىآید.
83 دلالت نهى بر فساد در معاملات
در جایى دیگر، در نفى دلالت نهى بر فساد در معاملات مىنویسد:
... توضیح آن که در جاى خود ثابت شده، نهى از آن جهت که تحریم است، عقلاً، عرفاً و شرعاً مقتضى فساد نیست.
84 تخییر
یکى از اصول عملى، تخییر است که مجراى آن شک در »مکلف به« با عدم امکان احتیاط است. در باب تعارض ادله نیز در شرایط خاصى، به تخییر رجوع مىشود. سید در مسأله زنى که در اثناى عمره عادت شده، مىنویسد که برخى قائل به تخییر بین عدول به اِفراد یا ترک طواف و اتیان به سعى شدهاند، ولى عرف چنین تخییرى را از این دو دسته روایات نمىفهمد:
اما قول سوم که تخییر است، اگر مراد از آن، تخییر واقعى است با این ادعا که تخییر، مقتضاى جمع بین دو طائفه از اخبار است، باید گفت که این دو دسته، از روایات متعارض به شمار مىآیند و عرف، تخییر را درک نمىکند و جمع دلالى عرفى، فرعِ فهم عرف است.
85و نیز در باب خیار عیب و لزوم ردّ یا ارش مىنگارد:
... و لازمه آن، تخییر بین ردّ و گرفتن ارش است، بنا بر آنچه که در میان اصولیان مشهور است که تخییر بین متعارضین، تخییر عملى است نه فتوایى; ایراد این سخن آن است که چنین جمعى، نیازمند شاهد است و شاهدى وجود ندارد; زیرا شاهد یا عرف است که پس از ملاحظه دو خبر، حکم به اراده آن مىکند که عرف چنین شهادتى نمىدهد.
86 استصحاب بقاى موضوع
یکى از ارکان استصحاب، بقاى موضوع است. بقاى موضوع از منظر اصولیان تنها بر بقاى عقلى انحصار نمىیابد و گاهى بقاى عرفى را نیز کافى مىبینند. سید در بحث خیار غبن مىنویسد:
... در نزد عرف، بر بقاى آن، بقا صادق است و بر عدم آن، نقص صدق مىکند.
87و نیز:
تحقیق آن است که به دست آوردن موضوع، مبنى بر دقت عقلى نیست; بلکه معیار، عرف است.
88و در جاى دیگر:
در همه مواردى که عرف، بر خلاف عقل یا لسان دلیل، حکم به بقاى موضوع مىکند، مىگوییم موضوع حقیقتاً باقى است.
10/489 امکان تخطئه عرف از سوى شارع (عرف مردوع)
عرف از منظر ایستارى که شارع در برابر آن اتخاذ مىکند به سه گونه عرف ممضا، مردوع و اصلاحشده، تقسیم مىگردد. برخى از عرفها توسط شارع، از درجه اعتبار ساقط شدهاند. مثلاً در باب غَرَر در معاملات، چنین مىنویسد:
... عرف گاهى به خاطر تسامح، اقدام به معامله غَرَرى و تجویز آن مىکند; در حالى که شارع این اقدام عرف را تجویز و امضا نمىکند.
90در بحث وضع بیع براى مفهوم صحیح، مىگوید شارع مىتواند عرف را در مصداق نیز تخطئه کند.
... بنابراین، مسأله به این برمىگردد که شارع عرف را در مصداق، تخطئه کرده است... .
91ایشان در این بحث که آیا نزاع صحیحى و اعمى در بیع جریان مىیابد یا خیر، در پاسخ برخى که جریان را منع کردهاند، مىگوید:
... زیرا نقل خارجىاى که نزد شارع، مورد امضا نیست، فاسد خواهد بود.
10/592 امضاى متفاهم عرفى توسط شارع
موارد بسیارى نیز وجود دارد که شارع، فهم عرف را تأیید مىکند و به اصطلاح آن را امضا مىکند.
... و اما نسبت به عرفىاى که مانند مقوّم نیست، به این سبب که پس از امضا، شرعى مىشود.
93و نیز در باب اصل لزوم در بیع مىنویسد:
اوّلاً مىگویم: در جاى خود ثابت شده که عمده دلیل در لزوم معامله، آن است که معامله در نزد عرف بر آن بنا شده است، همان گونه که در بیع چنین است; البته شارع نیز آن را امضا فرموده است... .
94و در جاى دیگر مىگوید: »و شارع، معاملات را که در دست عرف است، تقریر کرده و مواردى نیز خارج شده است«;95 و »شرعا ان الشارع امضى ما بید العرف.«
10/696 عرف از آن جهت که عقلا هستند
اصولیان در فرق عرف و بناى عقلا سخن بسیار گفتهاند و به نظر مىرسد حق آن است که عرف با بناى عُقلا یکسان نیست.97 اما سید یزدى در مبحث تخلف شرط، سخنى دارد که از آن، بوى اتحاد استشمام مىشود:
... البته بناى عرف از آن جهت که عُقلا هستند، در صورت تخلف از شرط، بر لزوم است به این معنا که یکى از احکام آنان با قطع نظر از دیدگاه شارع، این است که مشروطله در صورت تخلف شرط، مخیر بین بقاى بر عقد و اجبار است.
10/798 نسبت میان عرف و عقل
سید یزدى بر این باور است که نسبت عرف و عقل در مقام صدق مفاهیم، عموم و خصوص من وجه است. او در بحث لزوم رضایت در عقد مىنویسد:
... سزاوار نیست در وجوب احاله بر عرف، اشکال شود; زیرا معیار، عرف است و نسبت میان عرف و عقل عموم من وجه است که گاهى در صدق مغایرت توافق دارند و گاهى متغایرند.
10/899 تفاوت عرفها از منظر سید یزدى
از نگاه سید یزدى، عرف در برخى مفاهیم داراى تفاوتهاى زمانى و مکانى است. او در خیار عیب، به این مطلب تصریح مىکند:
... تحقیق آن است که معیار، عرف است و عرف نسبت به اصناف حیوانات از جهت غرضهایى که به آنها تعلق مىگیرد، متفاوت هستند... و خلاصه آن که مرجع در خصوص هر موردى، عرف است.
100نتیجه
عرف به معناى فهم، رفتار، گفتار و ترک همگانى از دیرباز همواره یکى از پایههاى حقوقى جوامع به شمار رفته است.
شرع اسلامى تنها مبتنى بر اراده الاهى است )مبنا( که این اراده با ادله و اَسنادى چون قرآن و احادیث، قابل استکشاف است. عرف را نمىتوان منبع و مصدر حکم قلمداد کرد; کما این که نمىتوان آن را سند و دلیل حکم تلقى نمود. )کاربرد استقلالى(
کاربرد منبعگراى عرف، نوعى رهیافت سکولار از عرف ارائه مىکند که بر اساس آن، عرف مىتواند مستقل و فارغ از اراده تشریعى الاهى به تقنین و جعل قانون بپردازد. این رهیافت با آموزههاى کلامى ما در باب توحید قانونگذارى، ناسازگار است.
تنها کارایى عرف را باید در نقش آلى و ابزارى آن جستوجو کرد. در این نقش، جنبههاى گوناگونى از حضور عرف را مىتوان شاهد بود. مواردى از قبیل تمییز مفاهیم و واژههاى واردشده در متون دینى، فهم ظهورات و تشخیص مراد شارع از تراکیب، برداشت عرف از مجموعه دلیل یا ادله، تطبیق مفاهیم بر مصادیق، در مقام جمع ادله متعارض، و مراجعه به عرف در مباحث اصولى.
سید یزدى قطعاً به منبعیت و مصدریت عرف، باورمند نیست. نیز در مورد سند بودن عرف نیز به نظر مىرسد او بدان اعتقاد ندارد; گرچه برخى از عبارات او چنین اعتقادى را متزلزل مىسازد.
از دیگر رؤوسى که در کلمات سید یزدى در باب عرف آمده، مىتوان به این موارد اشاره کرد: امکان تخطئه عرف از سوى شارع )عرف مردوع(، امضاى متفاهم عرفى توسط شارع، اعتبار عرف از آن جهت که عقلا هستند، نسبت میان عرف و عقل، و تفاوت عرفها.