نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسنده
عضو هیأت علمى پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامى.
چکیده
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
مقدمه
سنت به معناى قول، فعل و تقریر معصوم، مهمترین منبع معارف دینى پس از قرآن و در زمره پرکاربردترین منبع فقه مذاهب اسلامى به شمار مى آید.
حجم عمده سنت، در قالب «سنت قولى» به ما رسیده است. آنچه مربوط به سندشناسى و اعتبار طریق نقل و چگونگى اعتماد به رجال سند و ارزش منابع حدیثى است، خود بحثى مستقل و پردامنه و شناختهشده بوده و هست; اما بحث جدیدى که براى بررسى اعتبار حدیث مىتوان گشود، بحث درباره متن حدیث و به دنبال آن، پرداختن به علل وقوع اختلالهاى متنى، بررسى شیوههاى نقد متن براى رسیدن به متن صحیح، یافتن شیوه جمع میان روایات و برطرف کردن تعارض آنها، و در نهایت، جستوجوى قرائنى از متن براى اعتبار بخشیدن به سند است. البته این کار پیشینهدار است; ولى در یک نگاه عمیق و متمرکز، کمتر به آن توجه شده و همه ابعاد آن، بررسى نشده است.
بى شک ورود بدین عرصه نیازمند ابزارها، مهارتها، احاطه، تجربه، سرمایه و ممارست علمى بسیار است که از رجال بزرگ و نامدارى همچون مرحوم آیتاللّه العظمى بروجردى برمىآید.
اهمیت بحث
ضوابط نقد متن حدیث از موضوعات مهم و شایسته بررسى و تحقیق است. شیوه رایج در بررسى صحت و سقم حدیث، تمرکز بر بررسى اسناد حدیث بوده و علم رجال بر همین اساس، شکل گرفته است. ولى مىتوان یک حدیث را از منظر متن، ارزیابى کرد. گاه مطلب را از مبدأ شروع مىکنید و گاه از منتها. مراد ما از »منتها« یعنى بررسى وضع فعلى حوزههاى معارف دینى. فعلاً در این باره گزارشى از واقع خارجى بیان مىکنیم، نه تحلیل علمى و فکرى; یعنى در این باره که چرا فعلاً در این جهت، دقت نظر اعمال نمىشود. اما بحث تحلیل علمى - تاریخى آن را به عنوان «مبدأ»، در آینده خواهیم آورد; انشاءاللّه.
در حوزه هاى ما همانطور که مستحضرید، کتاب رسائل شیخ انصارى، محور کار قرار گرفته، و بعد از ایشان، دیگران عادتاً در مباحث اصولى و فقهى خود، تابع منهج و روش علمى شیخ انصارى شدند. ایشان در اول بحث حجیت خبر)انصارى، ج1، ص108)، معتقدند خبر را باید از سه جنبه مورد بحث قرار داد: 1 صدور خبر; 2 دلالت خبر; و 3 جهت صدور، که مثلاً خبر از جهت تقیه صادر شده است یا خیر1؟ ما در محل خود عرض کردیم که مرحوم شیخ انصارى)قده( بر اساس یک مبنا چنین تقسیمى کردهاند; اما خوب بود بین صدور و دلالت، بحث متن را هم اضافه مىفرمودند.
سرّ این که روى متن حدیث کار جدىاى نشده، این است که در زمان ما مباحث اصولى بیشتر متأثر از منهج شیخ انصارى است; و از این رو، بزرگان اصول پس از شیخ، همین مطلب را آورده اند. از سوى دیگر دانشجوى معارف دینى عملاً در کتابهاى مورد مراجعه مثل «مکاسب»، «جواهر»، «مستمسک» و غیر اینها هم عملاً بحثى از متن نمىیابد. این امر، ذهنیتى را در حوزههاى ما پدید آورده است. درایة الحدیث هم که مستقلاً به طور تحقیقى بررسى نمى شود.
لزوم ریشهیابى تعارض متن روایات
بعضى از تحقیقات بزرگان ما - که انصافاً تحقیقات خوبى هم هست - با جهت کلى بحث در میراثهاى فرهنگى، هماهنگ نیست. مثلاً در بحث تعارض به جاى بحثهایى که به نظر ما بیشتر جنبه معلولى دارد، باید بیشتر به جنبه هاى علّى آن فکر کنیم; اصلاً چرا تعارض پیدا شد؟ آیا از زمان پیامبر اکرم(ص) تعارض پیدا شد یا از زمان صحابه، یا تابعین... ؟ سرّ تعارض در روایات اهلبیت(ع) چیست؟ آیا این تعارض از فرمان کدام امام معصوم(ع) شروع شد یا اوج گرفت؟ به نظر ما، نه تنها به لحاظ تاریخى، بلکه به لحاظ بستر جغرافیایى مىتوان بحثهاى روشن و مفیدى درباره تعارض حدیث اهلبیت(ع) بیان کرد.
نخست باید به جاى بحث از دلالت، بیاییم متن را روشن کنیم و آنگاه به دلالت بپردازیم. شاید تعجبآور باشد که فتاوایى بر اساس برخى متون داده شده است، ولى بعد که توجه مىکنیم، مىبینم اصلاً چنین متنى ثابت نیست. این امر از بزرگانى همچون شیخ طوسى شروع شده است. روایتى با یک متن به ایشان رسیده و ایشان هم به همان متن اعتماد کرده است; در حالى که ثبوت آن متن، واضح نیست یا متون متعدد داریم که تنبّه نشده که این متون یکى است.
نقش برخى مجامع حدیثى متأخر در بروز مشکلات متن حدیث
با قطع نظر از مباحث اصولى و فقهى، به لحاظ حدیثى و روایى هم، بعید نیست این تحولى که ما در قرون اخیر در مجامع حدیثى داشتیم، یکى از عوامل پیدا شدن این مشکلات در متن احادیث باشد. مثلاً »وسائل الشیعه« معروف ترین مجموعه حدیثى در استشهاد علما است و همه به آن تمسک دارند. این متن تأثیر بسزایى در متنشناسى حدیث داشته است.
در قرن چهارم به بعد، بحث سنگینى در میان علماى ما درگرفت که آیا ماه مبارک رمضان، همواره تامّ است یا ناقص هم مىتواند باشد. تعدادى روایت داریم که در همین »وسائل الشیعه« نیز وجود دارد با این مضمون که »شهر رمضان تامّ ابداً«; یعنى ماه رمضان، همیشه 30 روز است. خود مرحوم شیخ مفید در ابتدا کتابى با همین عنوان)شهر رمضان تام ابداً( نوشته است. شیخ مفید بعد از این جریان، رسالهاى مىنویسد و اصرار مىکند که ماه رمضان مثل بقیه ماهها است)نورى، خاتمه مستدرک الوسائل، 1415ق، ج3، ص478). و بعد از نوشتن این رساله)اوایل قرن پنجم هجرى( این بحث، خود به خود از بین مىرود. البته شیخ طوسى هم خیلى اصرار مىکند و در »تهذیب الاحکام« به طور مفصل، این روایت را رد مىکند. در زمانهاى بعد، دیگر این مسأله تقریباً از آن شکل تند بیرون مىرود و این نظر رواج مىیابد که ماه رمضان مثل بقیه ماهها ممکن است 29 یا 30 روزه باشد.
مشکلات تدوین وسائل الشیعه
صاحب «وسائل» اساس کارش آن است که مجموعه روایات را از منظر فتوا نوشته است. عمل ایشان تا حدى شبیه عمل شیخ صدوق در »من لایحضره الفقیه« است. اساساً این که ما مجموعه حدیثى را از منظر فتوا بنویسیم، کارى است متفاوت از این که مجموعه حدیثى را به عنوان مجموعه حدیثى بنویسیم. چون وقتى از منظر فتوا نوشته مىشود اولاً گاه احادیث، تنقطیع مىشود; و ثانیاً گاه یک روایت در دو جا آورده مىشود; و در نتیجه، مىبینید صاحب وسائل از یک روایت، دو معناى مختلف فهمیده و آن را در دو جاى مختلف آورده است; و ثالثاً گاه متن روایت، مختلف است و صاحب وسائل چون منظرش فتوا بوده، این دو متن را پشت سر هم نیاورده است. یک مثال مىزنم: حدیث واحدى داریم که دو تا متن دارد و هر دو متن با سند صحیح از عبداللّه سنان است، در یک متن دارد: »ان العبد یقوم فیصَلّى النّوافِل فیباهى اللّه به الملائکة فیقول... «; ولى همین حدیث با همین سند در متن دیگر دارد: »ان العبد یقوم فیقضى النوافل فیباهى... «(1414ق، ص72 و75).
این کلمه »یصلّى«، در کتابت به »یقضى« تبدیل شده است. حالا ما اگر از منظر حدیثى نگاه کنیم، متن یا »یقضى« است یا »یصلّى«؟ ولى صاحب وسائل در دو باب از وسائل این حدیث را آورده است; هم در »باب استحباب المداومة على النوافل و الاقبال بالقلب على الصلوة« و هم در »باب استحباب قضاء النوافل«. یک مبنا از قدیم در میان اصحاب ما بوده و صاحب وسائل گرچه به این مبنا تصریح نکرده، مبناى او همین است و آن اینکه اگر روایتى متون مختلف داشت، بعید نیست ما تمام متون آن را به تعبّد قبول کنیم. این مبنا در قدماى اصحاب ما نیز بوده است; مثلاً مرحوم صدوق در »من لایحضره الفقیه« تصریح مىکند این روایتى که در متن آن آمده »من جدّد قبراً أو مثل مثالاً فقد خرج من الاسلام«، سهگونه قرائت شده است و هر سه صحیح است. البته این نکته هم جالب است که تعدّد متن مذکور بر حسب نقل صاحب وسائل است; یعنى در نسخه ایشان از کتب اربعه، آنگونه بوده، اما در نسخههاى مطبوع همان مصادر، متن، واحد است. سپس مرحوم صدوق متن را اینطور آورده است:
و اختلف مشائنا فى معنى هذا الخبر، فقال محمد بن الحسن الصفار)ره(: هو »جدّد« بالجیم لاغیر، و کان شیخنا محمد بن الحسن بن أحمد بن الولید)ره( یحکى عنه: أنّه قال: لایجوز تجدید القبر و لا تطیین جمیعه بعد مرور الایام علیه و بعد ما طین فى الاول، و لکن اذا مات میت و طیّن قبره فجائز أن یرّم سائر القبور من غیر أن یجدّد. و ذکر عن أحمد بن ابىعبدالبرقى: أنّه قال: انما هو »من جدّث قبراً« و تفسیر جدث القبر فلاندرى ما عنى به و الذى اذهب الیه انه »جدد« بالجیم و معناه انه نبش قبراً)طوسى، 1404، ج1، ص189).
ایشان به جاى اینکه بیاید متن را انتخاب کند - همچنان که استادش ابنالولید انتخاب کرده است - همه را قبول کرده است. در صورتى که امام صادق)ع( هر سه متن را نفرموده، بلکه حتماً یکى را فرموده و همان متن صحیح بوده است. ولى چون حجیت خبر را تعبداً قبول کردند، به این فکر بودند که این متن، یک روایت است و آن متن دیگر هم روایتى دیگر است و متن سوم نیز در روایت سوم آمده است و ادله حجیت، هر سه را دربر مىگیرد. البته از دیدگاه شیخ صدوق حجیت با صحّت سند، مساوى نیست; بلکه فرایندى است از اجتماع عدهاى شواهد; و بدون شک، »اعتماد مشایخ« از مهمترین آنهاست. در اینجا سه نسخه از سه تن از بزرگان حدیث و فقه را نقل نموده است. ظاهراً صاحب وسائل(ره) هم همین راه را رفته، و نتیجهاش این شده که یک روایت را در دو باب آورده است، چون دو متن داشته و بر اساس هر دو هم فتوا داده است. نکتهاش آن بود که به حجیت تعبدى خبر قائل بودند; به اضافه این نکته که از دیدگاه صاحب وسائل(ره) مبناى حجیت، وجود حدیث در «مصادر مشهوره» است.
مشکل تقطیع در جوامع روایى
ما با یک مشکل اساسى دیگر در متن روایات، مواجه هستیم که ناشى از تقطیع است. اصلاً گاهى تقطیع یکى از عوامل تعارض روایات است. گاه معناى روایت بر اساس تقطیع، عوض مىشود. تقطیعى که الآن مطرح مى کنیم، غالباً مشکل زیادى ندارد; یعنى به راحتى مىتوان به اصل روایت دست یافت; چون این تقطیعى است که مثلاً در وسائل الشیعه پیدا شده است، و مرحوم آیتاللّه بروجردى در »جامع الاحادیث« به فکر افتادند جلوى اینگونه تقطیع را بگیرند. اما تقطیع فقط براى اینگونه جوامع نیست بلکه تقطیع در »الکافى« هم پیدا شده است. مثلاً روایتى از حسین بن سعید بوده که مرحوم کلینى یک بخش آن را نقل کرده و بخش دیگر را نقل نکرده است; یا مثلاً روایتى که در کتاب على بنجعفر بوده، یک قسمت را نقل کرده، قسمت دیگر را نقل نکرده است و ما به زحمت توانستیم مواردش را پیدا کنیم. از آن مهمتر این که متوجه شدیم تقطیع قبل از کتاب مرحوم کلینى نیز اتفاق افتاده است. مثلاً در کتاب حسین بن سعید و یا کتاب حسن بن محبوب تقطیع اتفاق افتاده است.
در آخرین چاپ »جامع احادیث الشیعه« در مواردى اختلاف متون را در غیر کتب اربعه نیز آورده است. به هر حال، روش صحیح به نظر ما همین است که دقت در متن باید اوسع از کتب اربعه باشد، و همین دقت و ظرافت اختلاف واو و فاء را در کل میراث حدیثى بررسى کنیم. به نظر مى رسد که ما حتى باید در کتب ضعیفمان مثل »مصباح الشریعة« نیز دقت کنیم.
به نظر ما دو نکته فنى و اساسى در حوزهها وجود دارد: یکى، قائلشدن به حجیت تعبدى خبر; و دیگر، برخورد با حدیث به لحاظ فتوا. این گونه برخورد با حدیث، غیر از برخورد با حدیث عنوان کلام است. مرحوم آقاى بروجردى نظرشان این بود که ما نیاییم با حدیث به لحاظ فتوا برخورد کنیم; مثلاً اگر در »وسائل« دارد »باب ان اقل الحیض ثلاثة ایام و اکثره عشرة ایام«، و در همان باب روایاتى بر خلاف این فتوا و معارض با آن دیده مىشود، آنها را توجیه مىنمایند. از مرحوم آقاى بروجردى نقل شده که بهتر است عنوان باب را مثلاً »باب اقل الحیض و اکثره« قرار دهیم.
روش صحیح تدوین جوامع روایى
یک نکته ظریف این است که ما چگونه در باب واحد، روایات مختلف را بیاوریم. فرض کنید مثلاً درباره »اقل الحیض و اکثر الحیض« ده روایت هست. مشکل صاحب وسائل این است که »الاصح فالاصح سنداً« را بیاورد و خود او هم به این ترتیب، تصریح کرده است. بنابراین تصور نشود در »وسائل« روایات بدون حساب و بدون نظم است; بلکه پشت سر هم آمده است. در صورتى که شما در »وسائل« به هر باب که نگاه مىکنید، اصح الاحادیث را اول و بعد احادیث دیگر و در آخر اضعف روایات را مىآورد. البته این مبنا را عدهاى از صاحبنظران حدیثى به مرحوم کلینى صاحب »کافى« هم نسبت دادهاند. ولى ما اثبات کردیم که مرحوم کلینى چنین مبنایى ندارد و دادن چنین نسبتى به کلینى اشتباه است.
مبناى دیگر در تدوین احادیث یک باب، این است که »مروى عنه« حساب شود. کتاب »عوالم العلوم و المعارف« اثر شیخ عبداللّه بحرانى اینگونه است; یعنى نخست روایات صادر از رسول اللّه)ص( و بعد، از امیرالمؤمنین)ع( و به همین ترتیب، روایات سایر امامان معصوم)ع( پشت سر هم آمده است. مثلاً در روایات باب »اقل الحیض«، اول روایات نبوى مىآید و بعد روایات علوى و همینطور تا امام باقر و امام صادق)ع(. این هم یک نوع ترتیب است، که اگر دقت شود، بیشتر به جنبه تاریخى احادیث نظر دارد; البته پس از اثبات انتساب آن به پیامبر اکرم)ص( و یا امیرالمؤمنین)ع(. مرحوم آقاى بروجردى که یک فقیه حدیثشناس است، با نظر به مضمون، روایات را دستهبندى کرده است; مثلاً اگر در این باب حیض، سه طایفه روایت موجود است، ایشان روایات این سه طایفه را پشت سر هم آورده است.
به نظر ما نخست باید به تحلیل اختلاف متن پرداخت. در این مرحله، باید به »شواهد عمومىاى« که در »علوم نقلى« به کار گرفته مى شود، توجه کرد; و در مرحله دوم باید از »شواهد خاصّ« بحث کرد که از متون و یا فرهنگ اسلامى موجود به دست مىآید. این شواهد، از قرآن و سنّت آغاز مى شود و تا بحثهاى تاریخى، رجالى، و - به تعبیر بنده - فهرستى، و سرانجام، تا بررسى تلقّى و برخورد بزرگان را در بر مى گیرد.
در مرحله سوم، علاوه بر تأمل و تدقیق دو مرحله پیشین، در حقیقت به نقد اختلاف متون پرداخته و سعى مىشود با مقایسه آن شواهد، به نتیجه نهایى برسیم که انتخاب متن صحیح است. این مرحله، فوقالعاده ضرورى و حساس است. بدون رسیدن به نتیجه واضح، جز سرگردانى در متون مختلف، حاصلى به دست نمىآید.
در مرحله نخست، بیشتر به »علوم حدیث« مىماند. مرحله دوم به بحثهاى تاریخى، رجالى، فهرستى و... نیاز دارد. مرحله سوم، همان مسؤولیت بزرگ فقیهان است که به نتیجه نهایى دست یابند. نتیجهگیرى روشن در این مرحله، علاوه بر بحثهاى سابق، بر یک بحث اصولى استوار، مبتنى است: آیا »تجمیع شواهد« نهایتاً به »حجیت« منتهى مى شود یا خیر؟
نکته دیگر اینکه شما خیال نفرمایید که الان براى اثر بُعد زمانى طرح، بحث ضرورى شده است. اگر به گذشته برگردید، در میان خود صحابه این بحث را مىبینید. مطلب معروفى هست میان ابوهریره و عایشه که اهل سنت نقل کردهاند و آن اینکه: ابوهریره متن حدیثى را اینگونه نقل مىکرد: »ان المیت لَیعَذّب ببکاء الحىّ علیه« یعنى اگر بر سر قبر میّت گریه کنیم، این گریه باعث شدت عذاب او مىشود. وقتى این مطلب را به عایشه گفتند، او گفت: خیر، پیامبر)ص( اینگونه نفرموده، بلکه فرموده »انهم لیبکون علیه و انه لَیعذّب«)بیهقى، ج1، ص58).
مشکل تاریخى اهل سنت در زمینه حدیث
عوامل را مىتوان به طور کلى به دو قسم موردى)خاص(، و کلى)عام( تقسیم کرد. محور بحث ما اینجا همان قسم دوم است; چون عوامل موردى، باید در هر خبر و یا حدیث، جداگانه بررسى شود. اما در عوامل عمومى، مىتوان چند عامل را عوامل اختلاف متن دانست:
1. عامل اول، ننوشتن حدیث در زمان رسول اللّه(ص) و یا بعد از وفات ایشان در نسل اول. مشکل اساسى نزد اهل سنّت این بود که آنها حدیث را تدوین نکردند. نامهها و معاهده نامه هاى خود پیامبر(ص) مورد نظر نیست و اصولاً بیشتر این نامه ها جنبه حکومتى داشته، و به عنوان «احکام موقت» تلقى شده است; و شاید به همین جهت، در کتب فقهى - شیعه و سنى - کمتر به آنها استدلال شده است.
نخستین تدوین رسمى از کلمات رسول خدا)ص( که اهل سنت بدان معتقدند، مربوط به سال هشتم هجرى یعنى هنگام فتح مکه است. مهمترین کتابى که بیشتر آن را به عنوان کتاب احادیث مروى از لسان رسول اللّه)ص( قبول دارند، کتابى است که پسر عمروعاص یعنى عبداللّه بن عمروعاص تدوین کرده است. او نوشتن این احادیث را در سنین نوجوانى - یعنى حدوداً پانزده سالگى - در ماه رمضان سال هشتم - زمان فتح مکه - آغاز کرد.
عبداللّه یک کتاب دارد به نام »الصحیفة الصادقة«، که اخیراً آن را به طور مستقل به چاپ رساندند. این کتاب، نخستین نوشتار رسمى از زمان رسول اللّه)ص( است)همام بن منبه، 1406ق، ص4; ذهبى، 1413ق، ج3، ص81; ابنعساکر، 1415ق، ج31، ص261; احمدى میانجى، 1419ق، ج1، ص468).
اتصال این اثر با نوه پسرى ایشان به نام عمرو بن شعیب است)مزى، 1413ق، ج22، ص64، رقم، 4385); و عمرو بن شعیب در زمان امام باقر و امام صادق)ع( مىزیست. این شخص، شبیه همان عمروعاص معروف است و یکى از نواصب بزرگ روزگار به شمار مىآمد)ابنحجر، 1404ق، ج8، ص42; ذهبى، 1413ق، ج5، ص165).
بررسى این کتاب، به تحقیقات جداگانه نیاز دارد. برخى از متون روایات آن عیناً در احادیث امام صادق)ع( آمده است، که آن هم به بحث نیاز دارد، و باید بررسى شود که چطور عین همان الفاظ آمده است. البته در متون ما گاهى متن آن روایات با کم و زیاد نقل شده است. از همین جا مىتوان دریافت که یکى از راههاى شناخت متن نزد ما این است که وقتى مصادر را شناختیم، از آن راه وارد کار شویم و متون روایاتمان را تصحیح کنیم; و یا متون روایات آنان را با متون روایات خودمان تصحیح نماییم.
از ابىبکر بن عمرو بن حزم نیز مجموعه احکامى در دست است که در »کنزالعمال« ذکرى از آنها آمده است)متقى هندى، ج5، ص867). در یک روایت صحیحه، امام صادق)ع( یک حکم آن را تأیید مىفرمایند)طوسى، تهذیب الاحکام، 1365ش، ج10، ص291). یک کتاب دیگر هم مشتمل بر احادیث رسول اللّه)ص( از همامبنمُنَبّه وجود دارد، که از ابوهریره نقل مىکند)صحیفه همام بن منبه، 1406ق; احمدبنحنبل، ج2، ص260; بخارى، 1401ق، ج1، ص43). این شخص، برادر وهببنمنبّه معروف است. ابنوهب که گویا در اصل یهودى بوده، تأثیر شگرفى بر اسرائیلیات و کلاً احادیث اسلامى دارد.
نخستین تدوین احادیث نبوى در الجفر و الجامعه
آنچه که ما داریم، در درجه اول کتابهاى حضرت امیرالمؤمنین(ع) است. دو کتاب معروف آن حضرت، یکى «الجامعه» و دیگرى »الجفر« بوده است. آن چیزى که امیرالمؤمنین)ع( مسلماً به قلم خودشان نوشتهاند، یکى همین کتاب »الجامعه« یا بگوییم »الرسالة الجامعه« یا »الصحیفة الجامعه« است که در واقع یک کتاب فقهى بود و تمام آنچه مسلمانان بدان احتیاج دارند و تمام سنن رسول اللّه)ص( در آن تدوین شده بود. روایات امیرالمؤمنین)ع( در این کتاب، تحدید زمانى نشده که در چه زمانى نوشتهاند. امّا در روایات دارد که به املاى رسول اللّه)ص( بوده است; یعنى پیغمبر فرمودند و امیرالمؤمنین)ع( نوشتند)کلینى، 1388ق، ج1، ص4 و 41 و 407; صنعانى، ج5، ص204; ابنمعین، ج1، ص113; طبرانى، ج5، ص174). حالا درباره کتاب عبداللّه بن عمروعاص که از سال هشتم هجرى نوشتن آن را آغاز کرد، خود اهل سنت دارند که چون بعضى مىخواستند احادیث پیامبر را بنویسند، آن حضرت به آنها اجازه نداد. اما در همین کتاب عبداللّه بن عمروعاص آمده که من پرسیدم: یا رسول اللّه! آیا سخنان شما را بنویسم؟ آن حضرت در جواب فرمودند: بنویس! من اگر عصبانى هم بشوم، »لااقول الا الحق« یا »ما خرج منى الا حق«)احمدبنحنبل، شماره 6510، متقى هندى، ج1، ص222).
فکر مىکنم تا اینجا یکى از اساسى ترین ریشههاى اختلاف متون روشن شد: نبودن میراثهاى علمى نوشتارى از دوران صحابه.
پس از رحلت پیامبر گرامى، در زمان عمر، مسأله »تدوین سنت« مطرح گردید. هدف این بود که در زمان صحابه، سنتهاى رسول مکرّم اسلام - چه فعلى و چه قولى - مدوّن گردد، که طبیعتاً مىتوانست یکى از عوامل اساسى وحدت فکرى اسلامى گردد.
در زمان خلافت و حکومت امیرالمؤمنین)ع( در حدود شصت سالگى، آن حضرت و احتمالاً در کوفه، اولین مجموعه از »سنن النبى)ع«( تدوین گردید. جالت توجه اینکه این کتاب، در آن زمان به ترتیب »الصلاة«، »الصوم«... نوشته شده بود. ولى متأسفانه نه فقط کتاب با مشکل اختلاف متن روبهرو شد، که حتى تشخیص مؤلف اصلى کتاب، دچار مشکل شد. با ملاحظه دو فهرست شیخ طوسى و نجاشى، این کتاب گاهى به خود حضرت على)ع(، گاهى به ابورافع و گاهى به پسر او عبیداللّه - که هر دو از منشیان حضرت بودند - و گاهى به حارث همدانى معروف نسبت داده شده است)نجاشى، 1416ق، ص359; احمدى میانجى، 1419ق، ج1، ص425 و 433). شواهدى قطعى حاکم است که این کتاب در سه بخش 1 احکام; 2 سنتهاى رسول اکرم)ص(، ; و 3 قضاوتها،)ظاهراً قضاوتهاى خود حضرت على(ع) تا میانه قرن پنجم، موجود بوده است; اگرچه شیعیان بر اساس جهات خاص خود، به قسمتى از آن مراجعه و عمل مىکردند. بحث درباره این موضوع آنقدر گسترده است که به مطالب فراوانى نیاز دارد، که مد نظر ما نیست.
چند نکته را باید تذکر داد:
1. گاهى واژه «تدوین» را به معناى «کتابت» آورده ایم، و مراد هم «تدوین الحدیث» است، نه «تدوین السنن».
2. عواملى که در »اختلاف متن« مؤثر بودهاند، در »تعارض« احادیث هم مؤثر مىباشند، و فعلاً محل بحث ما همان مطلب اول است.
«اختلاف متن» در حدیث واحد است، و «تعارض» در دو حدیث. گاهى یک مطلب واحد را دو نفر نقل مىکنند، ولى در متن کلام، کم و زیاد و یا اختلاف وجود دارد; آیا این موارد از »اختلاف متن« است یا »تعارض«؟ به نظر مىرسد از مورد اول باشد. در مباحث حدیثشناسى هم اگر یکى از آن دو حدیث، زیادتى داشته باشد، به عنوان »زیادة الثقة« بحث کرده اند، که نشان مى دهد آنها را نیز از «اختلاف متن» قرار داده اند.
مثالى هم بیاوریم که معلوم شود گاهى این اختلاف، تأثیر شگرفى دارد. نقل شده که پیامبر گرامى اسلام)ص( در سال هشتم، پس از فتح مکه، روزى با تکیه به دیوار کعبه نشسته بودند، لبخند مى زدند; و بعد فرمودند: خداوند یهود را لعنت کند! خداوند پیه و دنبه را بر آنان حرام ساخت، آن را آب کرده، به صورت روغن فروختند!)متقى هندى، ج4، ص79; طبرانى، ج12، ص154).
تا اینجاى کلام را دو نفر از صحابه یعنى جابر ابن عبداللّه - که آن زمان 24 ساله بود - و عبداللّه بن عباس نقل کردهاند. ولى ابنعباس - که آن زمان بین 8 تا 11 سال عمر داشت - این جمله را از آن حضرت شنید و چنین نقل کرد: »انّ اللّه اذا حرّم أکل شىء حرّم ثمنه«.2 حال ببینید این جمله چه تأثیرى در فقه دارد؟ در »الجواهر النقى«)الماردینى، ج6، ص13) که در حاشیه »سنن البیهقى« چاپ شده، آمده است که این حدیث، به اتفاق جمیع فقها، متروک است! ولى مثلاً دانشمند فرهیخته، نووى، در کتاب »المجموع«)نووى، ج14، ص274; حلى، ج2، ص379) آن را صحیح دانسته و به آن عمل کرده است. نکته قابل توجه اینکه هیچ یک از صحابه، در هیچ مناسبتى، این حدیث را از رسول اللّه(ص) نقل نکرده اند.
3. اختلاف متن را اهل سنت از منظر اصولى(اصول فقه) حل کرده اند. ولى در مکتب تشیع، با استناد به یک مسأله کلامى که عصمت ائمه(ع) است، هرگونه ابهام، اختلاف و تعارض را رفع کرده اند.
ارتباط بحث متن شناسى حدیث با تاریخ خط و نگارش
حالا چون بحث متن شناسى، رابطه مستقیمى با خط و نگارش دارد، ما باید توضیحى بدهیم که با چه خطى این کتابها نوشته شده بود و آن خط چه اشکالات فنىاى داشته است؟ بر این اساس، خواهیم دانست که چرا متون ما مختلف شده است؟ نخستین متون دینى ما مثل قرآن، با خط کوفى نوشته شد; مثلاً در خط کوفى، الف وسط را نمى نوشتند »ذالک« را »ذَلَک« مىنوشتند. »اللاّه« را »اَلَلّه« مىنوشتند که الآن هم ما همین گونه مىنویسیم; یعنى الف وسط کلاً نوشته نمى شد. بعد چون قرآن به عنوان یک کتاب مقدس با این خط نوشته شد، این نوشته ها هم مقدس شد. خود این مطلب، بحثى در علوم قرآن دارد. شما فکر نکنید بحث متن، فقط در حدیث است. عدهاى از دانشمندان علوم قرآنى، معتقدند که این خط نباید تکان بخورد; همینگونه باید نوشته شود و این، ظرافت دارد. مثلاً در قصه حضرت سلیمان(ع) با هدهد آمده است »لاأذبَحنَّه«)نمل/20); یعنى یک الف نوشته شده که خوانده نمىشود. مطابق تلفظ باید نوشته مىشد: »لَأَذْبَحنَّهُ«. عجیب این است که کمى بعد از آن دارد »لَاُعَذِبَنَّهُ« یعنى اینجا دیگر در کتابت قرآن، الف اضافى وجود ندارد. نمونه دیگر، آیه »و لاتقولن لشاىءً« در سوره کهف است. در تمام قرآن، »شىء« بدون الف اضافى نوشته مىشود، جز در این آیه. به هر حال، یک عده مىگفتند این کتابت، غلط است و باید اصلاح شود. عده دیگر گفتند صحابه در مواردى کتابت صحیح را نمىدانستند و املایشان ضعیف بوده است. عده سوم مىگفتند که اصلاً خط کوفى خودش قصور املایى دارد.
الان هم اگر شما نوشتههایى به خط کوفى ببینید، خواندنش خیلى مشکل است; چون خط کوفى ابهام دارد. قصور کتابتى دارد. نقطه هم نداشت. نقطه را ابوالاسود دوئلى ابداع کرد. خط »نبطى« خط پیچیدهاى بود با مشکلات املایى بیشتر از خط کوفى. در معرفى نبطىها مىگویند: »قومُ ینزلون بالبطایح«)جوهرى، 1407ق، ج3، ماده نبط(. «بطایح» یعنى مردابها، و فعلاً به آنها »هور« مىگوییم. در این منطقه، قومى بودند به اصطلاح معروف »خانه به دوش« که استقرار نداشتند. از آنچه درباره خط نبطى به ما رسیده، مىفهمیم که یک خط مُشَوَّهى بوده است; تقریباً مثل خط سیاقى که سابق مىنوشتند و قرائتش بسیار مشکل بود.
ابن مقله از مزج دو خط نبطى و خط سریانى، این خط نسخ را پدید آورد و بعدها از ترکیب خط نسخ و تعلیق، خط نستعلیق درست شد. مصادر اوّلیه ما یا با خط کوفى تألیف شده یا نبطى. علت اینکه بنده مىگویم بحث را همیشه باید در سطح تاریخى و علمى بررسى کنیم، همین است. اینجا دیگر تعبد برنمىدارد; مثلاً در آن خط، کلمه »هسم« ممکن بود »هیثم« یا هُشیم یا هاشم یا هشام خوانده شود. هاشم و هشام را مثل هم مىنوشتند; چون الف نداشت; و به صورت »هشم« کتابت مىشد.
از توضیحاتى که دادم، معلوم شد مسأله کتابت در جهان اسلام از قرآن شروع شد; یعنى از جاى دیگرى غیر از حدیث شروع شد.
مشکل نقل به معنا در حدیث
از نخستین کتابهاى درایة الحدیث - که عادتاً کتاب »المحدث الفاصل« اثر رامهرمزى را نخستین مىدانند - تا مصادر بعدى، همگى بحث »نقل به معنى« را آوردهاند. این بحث آنقدر مهم بود که در تمامى این مصادر، مورد سؤال از ائمه هدى بوده است. در صحیحه محمدبنمسلم آمده است: »قلت لابىعبداللّه)ع( اسمع الحدیث منک فأزید و أنقص؟ قال: ان کنت ترید معانیه فلابأس«)کلینى، 1388ق، ص51، حدیث دوم; حرعاملى، ج18، ص54).
مشکل پذیرش مبناى حجیت تعبدى
به نظر ما یکى از عوامل بسیار مهم در معضلات خبر - چه متن و چه سند - همان حجیت تعبدى بود.
سه دیدگاه اساسى را در مبحث حجیت خبر، مىتوان تقریر کرد:
1. حجیت تعبدى خبر; این مسلک بر این اساس استوار است که ما از شارع مقدس، تکلیف به قبول خبر داریم; چه بخواهد آن خبر طبق شواهد و قرائن عقلایى، وثوق و اطمینان و یا علم عرفى بیاورد یا نیاورد. بله اگر در وثوق یا علم عرفى، اختلاف پیدا شد، دیگر حجیت ندارد.
2. حجیت عقلایى خبر; این مسلک بر اساس جمعآورى شواهد و قرائنى است که دست کم تا حدود 90% آن مورد قبول عقلا براى حصول وثوق و اطمینان به صدور خبر باشد، که 10% احتمال باقیمانده را شخصى فرض کنیم. البته بنا بر هر دو مسلک، متن خبر، یک ماده قانونى معتبر است، و به مثابه یک دلیل لفظى، با آن برخورد مىشود.
3. عدم حجیت خبر; این صورت، به جاى وثوق و اطمینان به خبر، وثوق و اطمینان به حکم و محتواى خبر را در نظر مىگیرد; و در نتیجه، با خبر معامله دلیل لبى مىشود.
بنا بر احتمال سوم، طبعاً هیچ یک از مشکلات خبر، وجود ندارد که به حل آن بپردازیم. دیگر متنى در دست نیست، تا اختلاف متن بررسى شود; و به طریق اولى، تعارض هم مطرح نمىشود. همه أبحاث خبر به لحاظ سند، مصدر، متن، دلالت، و جهت صدور، خود به خود منتفى مىشود.
اما بنا بر مبناى دوم، معیار، حصول وثوق یا علم عرفى به خبر مىباشد. اگر مشکلات برطرف نشود، چه به لحاظ جهات مختلف خبر، و چه به لحاظ یک جهت خبر -مثلاً فقط به لحاظ اختلاف متن - طبعاً آن خبر، حجت نخواهد بود. بر همین اساس، مبحث تعارض از جمله مسائل کلیدى علم اصول است و در آن، اصولیان تألیفات مستقل هم دارند; ولى کتاب »الذریعه« مرحوم سید مرتضى، تمام بحث را در جاى دیگرى آورده است. ایشان تعارض را فرع حجیت تعبدى مى دانند; و چون خود ایشان این مسلک را قبول ندارند، طبعاً نیازى به طرح آن مبحث نمى بینند.
هدف این است که به گمان برخى، بزرگان در متن حدیث، تساهل یا تسامح، و یا تغافل کردهاند، و یا حتى در موارد اختلاف، «وسائل» با مصادر اولیه که فراوان است، دقت کافى نکرده است; ولى معلوم شد که نپرداختن به موارد اختلاف، یک مبناى علمى است، نه تسامح. بله، مىتوان خود آن مبنا را مورد بحث قرار داد.
آخرین نکته اینکه بر مبناى حجیت تعبدى خبر، همان محتواى خبر را کلام امام(ع) قرار مىدهند، و آن اشکال معروف «اخبار مع الواسطه» به همین لحاظ است. اما بنا بر مبناى حجیت عقلایى، ممکن است تعارض به نقل و قبل از امام(ع) مربوط باشد. بر همین اساس، ما توانسته ایم اثبات کنیم چیزى حدود 80% تعارض روایات اهلبیت(ع) به خود امام برنمى گردد; بلکه در حقیقت، مربوط به قبل از امام(ع) مىباشد. در کتابهایى که علیه مکتب تشیع نوشته مىشود - مثل اصول المذهب الامامى - بر کثرت و شدت تعارض روایات اهلبیت)ع( تأکید دارند. ما بحمداللّه و المنة توانستیم بیشتر موارد تعارض و یا حتى اختلاف متن را ریشهیابى دقیق کنیم و ساحت ائمه)ع( را از این تعارض مبرّا و منزّه سازیم؛ که این امر هم اثباتى است، نه مثل تعارض آراى شافعى که ثبوتى است.
از باب نمونه، مى توان روایت صحیحه رفاعه را ذکر کرد که صدر روایت اینگونه است: »قال سألت اباعبداللّه(ع) عن الرجل یعرض له السفر فى شهر رمضان حتى یصبح«)طوسى، 1365ش، ج4، ص228; حر عاملى، ج7، ص132).
در کتاب »وسائل« آمده: »حین یُصْبِح«; ولى در کتاب »تهذیب« که مصدر اصلى است: »حتى یصبح« است. معلوم است تشابه لفظ »حین« و »حتى« در کتاب، فراوان است. مرحوم استاد)حضرت آقاى خویى( در درس، متن وسائل را خواندند، همان را هم قبول کردند. بعد از مدتى - شاید حدود یک هفته به عنوان استدراک، همان روایت را نقل کرده، فرمودند که در تهذیب مطبوع و یک نسخه خطى، »حتى« وارد شده است، ولى باز هم ایشان همان متن »وسائل« را قبول فرمودند. دلیل ایشان این بود که صاحب وسائل طریقش به شیخ طوسى صحیح است; و چون طریقش صحیح است، این کتاب را نقل کرده است و بر اساس حجیت تعبدى خبر، این متن صحیح است.
نمونه دیگر متن روایتى است که مىفرماید: »اَىّ وضوء اطهر من الغسل«. در نسخه دیگر آمده: »اَىّ وضوء انقى من الغسل«)حرعاملى، ج1، ص514). ما آنجا اثبات کردیم که متن صحیح، متن مشتمل بر کلمه »اطهر« است; و آثارى بر این اختلاف متن، مترتب مىشود.
نمونه سومى هم اضافه کنیم. در حدین محمد بن مسلم، عن اباجعفر)ع(: داریم که »یجوز على اهل کل ذى دین ما یستحلون«)طوسى، 1393ش، ج4، ص148;حرعاملى، 1414ق، ج26، ص158). یکى از روایات، »قاعده الزام« است و بر آن قاعده، ادعاى اجماع هم کردهاند; و شنیدهام که بعضى بزرگان فرمودهاند این روایت چون معتبر است، دلالت مىکند بر قاعده الزام نه تنها نسبت به اهل سنت، بلکه حتى براى مسیحىها. حالا مطلب چه بوده است؟
این روایت اصلاً در کتاب کافى نقل نشده است. مرحوم شیخ صدوق از علاءبنرزین، از محمدبنمسلم، از امام باقر)ع( نقل کرده است. در آنجا راوى مىگوید: »سألته عن الاحکام؟ فقال: تجوز على کل دین بما یستحلفون«)حرعاملى، 1414ق، ج23، ص268).
مرحوم شیخ طوسى در جلد هشت »تهذیب الاحکام« از کتب حسینبنسعید، از دو محدث بسیار بزرگوار فضاله، و صفوان، از علاء، از محمدبنمسلم، از امام باقر یا صادق)ع(، آورده است که: »قال: سألته عن الاحکام; فقال: فى کل دین، یستحلفون به«)همان، ص267).
در کتاب »نوادر« احمد بنمحمد بنعیسى که از زمان صاحب وسائل با این عنوان شناخته شده، از محمدبنمسلم نقل شده که: »قال: سألته عن الاحکام؟ فقال: یجوز فى کل دین، یستحلفون«. در حاشیه مستدرک)نورى، 1408ق، ج16، ص69) دارد که »فى نسخة: یستحلون«. با در نظر گرفتن سیاق روایات، این نسخه بسیار بعید است.
در همین کتاب، از علاء، از محمدبنمسلم، از امام باقر)ع( آمده که: »انه قال: ولایحلف الیهودى و النصرانى الا باللّه، و لایصلح لأحد أن یستحلفهم بآلهتهم. «
این بخش دوم روایت محمدبنمسلم، فقط در همین کتاب - حقیقت این کتاب هم روشن نیست - آمده است، و در کتب مشهور اصحاب نقل شده است; اگرچه مضمون در روایات سایر اصحاب، و در کتب مشهور آمده است. فعلاً راجع به آن در اینجا بحثى نمىکنیم.
اما حدیث اصلى محمدبنمسلم، واضح است که با اختلاف اندک متن، مربوط مىشود به »استحلاف« که در آیین دادرسى اسلامى، جایگاهى خاص دارد. به احتمال بسیار قوى، روایت از کتاب علاءبن رزین - از مصادر مهم و معروف اصحاب - که شاگرد محمدبنمسلم بوده، نقل شده است. محدثان متأخر یعنى علماى قرن چهارم تا نیمه اول قرن پنجم، سهگونه برخورد با آن داشتهاند:
1. مرحوم کلینى، اصلاً این حدیث را نیاورده است; و علت آن را دقیقاً نمىدانیم، ولى به نظر مىرسد، چون چندین حدیث با آن معارض بودهاند، آنها را آورده و این یکى را نیاورده است.
2. مرحوم صدوق، بر عکس کلینى، این حدیث را آورده، و آن احادیث را در فقیه نیاورده است.
3. مرحوم شیخ طوسى، هم این حدیث را آورده، و هم آن احادیث را; و این حدیث را، در مقام جمع، توجیه کرده است.
از طرف دیگر، در جلد نهم »تهذیب«، مرحوم شیخ طوسى منفرداً - یعنى در هیچ مصدر دیگرى نیامده - از ابنفضال)پسر(، از سندىبنمحمد)ایشان ثقه مىباشند(، از علاءبنرزین، از محمدبنمسلم، از امام باقر)ع( آورده که راوى مىگوید: »سألته عن الاحکام، قال: تجوز على اهل کل ذوى دین، ما یستحلون«)حر عاملى، 1414ق، ج26، ص158).
تشابههاى دو حدیث به لحاظ مصدر، راوى، امام، سؤال، و تا حد زیادى متن، احتمال وحدت حدیث را تأیید مىکند. فرق أساسى میان دو لفظ »یستحلون« و »یستحلفون« است. احتمال اشتباه مرحوم شیخ در یکى از دو متن روایت، بسیار بعید است; چون مرحوم شیخ در هر دو باب، احادیث متقارب با آن را نقل مىکند.
مرحوم شیخ بر اساس حجیت تعبدى خبر، هر دو متن را قبول مىکند; نهایت آنکه چون متن »یستحلفون«، معارض دارد، آن را توجیه مىنماید، اما متن دوم را مطلقاً قبول مىفرماید.
ایشان نکته واضحى نمىبینند که آن را یک خبر بدانند و به علاج »اختلاف متن« بپردازند; یعنى در حقیقت در کتاب علاءبنرزین دو خبر وجود داشته است; اگرچه بعضى خصوصیات متشابه باشند، همین برخورد را فقهاى بزرگوار بعد از شیخ انجام دادهاند; مگر آنان که به خبر موثق عمل نمىکردند; چون متن »یستحلون«، موثق است.
با این حساب، اینکه بعضى تصور مىکنند شیخ در نقل حدیث - سنداً و متناً - تساهل دارند، یا بر اثر کثرت اشتغالات، دقت لازم را به کار نبردهاند، یا چون مثلاً این خبر را در دو جلد متفاوت آوردهاند، اشتباه کردهاند، و مانند این نظرها همگى ناشى از عدم دقت در مبانى علمى شیخ، و عدم تأمل کافى در مصادر نقلى شیخ مىباشد. فقهاى بعدى هم چون همان مبانى علمى را قبول دارند، فتوا دادهاند، نه به تقلید از شیخ الطائفه.
ما براى هر حدیث، مىتوانیم یک نمودار علمى - تاریخى بیاوریم. مصادر حدیث طائفه، بر این اساس به سه بخش »مصادر اولیه«، »مصادر میانى«، و »مصادر متأخر«، تقسیم مىشود. مراد از مصادر اولیه، کتابها و نوشتارهایى است که در دو قرن اول و دوم، اصحاب گردآورى کردهاند. حال، آنان مستقیم از امام)ع( شنیدهاند، مثل کتاب الحج معاویةبنعمار; یا با واسطه، مثل کتب حریز، و یا کتب عمربناذینه. مصادر میانى، تألیفات قرن سوم اصحاب است، که غالب آنها از مصادر اولیه گرفته شده است; و خواه ناخواه، پالایش و تصحیحى در آنها انجام شده است.
مراد از اصحاب قرن سوم، کسانى است که بیشتر دوران عمر را در قرن دوم گذرانده، و وفات آنان در اوایل قرن سوم بوده است; پس کتابهاى یونس بن عبدالرحمان، حسنبنمحبوب، ابنابىعمیر، صفوان... همه از این دسته مصادر مىباشند. مصادر متأخر در قرن چهارم، از مرحوم کلینى آغاز مىشود، و تا نیمه قرن پنجم)زمان شیخ طوسى( تدوین شدهاند.
حال در بررسى این حدیث با همین نمودار علمى - تاریخى، باید گفت که این حدیث در مصادر اولیه، و به احتمال بسیار قوى در کتاب علاءبنرزین آمده بود. مؤلف و کتاب، هر دو در نهایت وثاقت و اعتبار مىباشند.
در مصادر میانه، در کلیه منابع امامیه، با متن »یستحلفون« آمده است. فقط در یک مصدر واقفیه، کتاب ابنفضال)پسر( با متن »یستحلّون« آمده است. اشاره شد که مرحوم صدوق روایات علاء را از چند طریق نقل مىکند; معنایش این است که در تمام آن طرق وجود داشته، و به عبارت دیگر در تمامى نسخهها آن متن موجود بوده است و مىتوان نتیجه گرفت که در نسخه ابنفضال)پدر( نیز »یستحلفون« بوده است. این فرض، اگرچه ظاهر کلام صدوق است، بعید مىنماید.
در مصادر متأخر، مرحوم کلینى به صورت کلى، روایت را نیاورده است. بعدها مرحوم صدوق فقط متن »یستحلفون« را آورده است، و شیخ طوسى در قرن پنجم هر دو متن را در دو جلد متفاوت به عنوان دو خبر جداگانه آورده است. نهایت آنکه متن »یستحلفون« را به دلیل وجود معارض توجیه کرده، و به متن »یستحلون« مطلقاً اعتماد کرده است.
بررسى مدارک قاعده الزام
درباره قاعده »الزام«، روایات در دو مورد فقهى)میراث و طلاق( دو روایت عام داریم که یکى از آن دو متن، »یستحلون« است و وضع آن تا حدى روشن شد.
روایت دیگر همان روایت معروف، »الزموهم من ذلک ما الزموه أنفسهم«)حرعاملى، 1414ق، ج22، ص73) و یا متن مشابه آن »الزموهم بما ألزموا انفسهم«)همان، ج26، ص158)، مىباشد. اینک نمودار علمى - تاریخى این حدیث: در مصادر اولیه، این حدیث را فقط على بن ابىحمزه بطائنى، رهبر و بنیانگذار فرقه واقفیه، از حضرت موسى بن جعفر)ع( نقل کرده است. نه غیر از وى کسى این روایت نقل کرده، و نه از امام دیگرى نقل شده است. از سوى دیگر، نمىدانیم در کتاب بوده است یا به صورت شفاهى از او نقل شده است. تعبیر »مصادر اولیه« در اینجا، با نوعى تسامح همراه است.
این روایت در مصادر میانه، فقط در میراثهاى ابنسماعه - فقیه واقفى که به شدت متعصب هم بوده - آمده است. در هیچ مصدر دیگرى نقل نشده است; چه امامیه و چه فطحیه و چه غیر اینها.
در مصادر متأخر نیز این روایت در کتب حدیثىاى همچون »کافى«، و »فقیه« و نه در کتب فقهىاى همچون آثار سید مرتضى و شیخ مفید نیامده است. فقط شیخ طوسى در قرن پنجم، در دو مبحث طلاق و میراث، این دو متن را آورده و بنا بر آن فتوى هم داده است. بعدها مشهور علما به این حدیث، اعتماد کردهاند و بر اساس آن، فتوا دادهاند; حتى عدهاى ادعاى اجماع بر ثبوت این قاعده نمودهاند، که فکر مىکنم ریشه آن هم روشن شد.
این روایت »الزام« صرفاً در مورد همان قاعده عام آمده است; اما در روایتى دیگر، از همان مصادر واقفیه، در تعارض با یک حدیث امام، ذکر شده است. در این روایت، وقتى به او مىگوید که علىبنحنظله3 - که شیعى امامى ثقه است - روایت کرده که »ایاکم و المطلّقات ثلاثاً على غیر السنة فانهن ذوات ازواج«، در جواب مىگوید: روایت علىابنحمزه راه را بیشتر باز مىکند; او از موسى بن جعفر)ع( نقل کرده که آن حضرت فرمودند: »الزموهم«)حرعاملى، 1414ق، ج22، ص73).
اطلاع دارید که حدیث »ایاکم و المطلّقات ثلاثاً... « را در مصادر اولیه، علىبنحنظله امامى ثقه از امام صادق)ع( نقل کرده است، البته در برخى روایات از امیرالمؤمنین)ع( نیز نقل شده است. در مصادر میانى، از گروهى از بزرگان امامیه، از بعضى فطحیه یعنى ابنفضال)پسر(، حتى در مصادر واقفیه نقل شده است، ولى واقفیان به دلیل روایت »الزام«، از علىابنحمزه بطائنى، آن را رها ساختند. آنگاه در مصادر متأخر، مرحوم کلینى4 و مرحوم صدوق، آن را آوردهاند، و روایت »الزام« را اصلاً نیاوردهاند; ولى مرحوم شیخ، هر دو روایت را آورده و بر طبق مبناى حجیت تعبدى خبر، هر دو را قبول فرموده است، ولى در نهایت، روایت ابنحنظله امامى را توجیه نمودهاند. صاحب وسائل هم که اخبارىمسلک است، همین راه را طى کرده است.
ملاحظه مىفرمایید که مرحوم شیخ براى اثبات قاعده »الزام«، به دو حدیث »عام« تمسک جستهاند که یکى بر اساس اختلاف متن، و دیگرى داراى معارض است. اختلاف متن و تعارض، دو معضل از معضلات بزرگ حدیثشناسى است; که بروز هر دو بر اساس اعتقاد به حجیت تعبدى خبر است. در حدیث اول، متن »یستحلّون« فقط در بعضى مصادر میانى فطحیه آمده است; و در مصادر میانى و متأخر امامیه، اصلاً این متن نیامده است. تنها شیخ طوسى در اوایل قرن پنجم، هم این متن و هم متن امامیه)یستحلفون( را آورده است و بر اساس حجیت تعبدى، هر دو را قبول فرموده است. نکته لطیف آنکه متن فطحیه را مطلقاً قبول و متن امامیه را توجیه نمودهاند.
در حدیث »الزام« هم، این روایت در هیچ یک از مصادر اولیه، میانى، و متأخر امامیه و حتى در کتب فقهى نیامده است. تنها در مصادر واقفیه، از بنیانگذار جنبش مذهبى وقف، نقل شده است و به صراحت، آن را بر روایت ابنحنظله مقدم دانستهاند. تنها شیخ طوسى در اوایل قرن پنجم، هر دو روایت را آورده است. نکته لطیف آنکه در این مورد هم، روایت واقفیان را مطلقاً قبول و روایت امامیه را توجیه فرمودهاند. بیشتر علماى طائفه، بعد از زمان شیخ، با وجود پارهاى اختلافات، به همین نتیجه شیخ رسیدهاند.
تا اینجا سعى شد اختلاف متن و حتى تعارض را بر اساس ضوابط خاص حدیثشناسى بررسى کنیم. نهایت آن که اهل سنت بیشتر بررسى رجالى دارند، ولى ما هم بررسىهاى رجالى و هم بررسىهاى فهرستى داریم; و این یکى از ویژگىهاى حدیثشناسى در نزد ما است.
نتیجه نهایى
براى علاج تعارض اخبار، بهتر است نخست علل و اسباب بروز تعارض را شناسایى و حتىالامکان آنها را برطرف کرد. چون تعارض اخبار بر اساس یک مبناى کلامى که عصمت پیامبر)ص( و ائمه هدى)ع( باشد، به مقام نبوت بازنمىگردد. احراز صدور خبر با رجوع به قرائن و شواهد و با طرح مباحث فهرستى، باید جایگزین نظریه حجیت تعبدى خبر گردد و ما مىتوانیم براى تصحیح متن در برخى موارد، اصول و منابع حدیثى اولیه را بازسازى کنیم; چنانکه با کمک شواهد و قرائن عام و خاص مىتوانیم اختلالات متنى را تا حد زیادى کاهش دهیم.
* این مقاله بر گرفته از مصاحبهاى علمى با آیت الله سید احمد مددى است که از جانب پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامى - پژوهشکده فقه و حقوق - انجام شده است و حجت الاسلام رضا اسلامى پس از تحقیق و تنظیم، آن را به مقاله تبدیل کرده است.