نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسنده
چکیده
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
مقدمه
دیه یکى از مهمترین احکام و موضوع هاى بحثبرانگیز در فقه و حقوق اسلامى است که از جنبههاى گوناگون، مورد توجه صاحبنظران، فقیهان، مفسران و حقوقدانان اسلامى قرار گرفته است. جنبههایى همچون کیفیت تشریع دیه )تأسیسى یا امضایى(، مابازاء و اجناس دیه، و اینکه تعیینىاند یا تخییرى، نقش خطایى یا عمدى بودن جنایت در مقدار دیه، ایام موجب تغلیظ دیه، دیه زن، رد فاضل دیه مرد، و فلسفه و حکمت تنصیف دیه زن.
اما موضوع این مقاله، بررسیدن مفهوم و ماهیت دیه از منظر فقه و حقوق اسلامى به طور تطبیقى و بیان قول درستتر در این باره است. آشکار است که این بحث، علاوه بر نتیجه علمى، داراى ثمره عملى و اجرایى نیز هست; براى این که اگر ماهیت دیه را صرفاً جبرانى بدانیم، آثارى جز پرداختن دَین بر آن مترتب نیست; اما اگر ماهیت دیه را جزایى یا توأمان جزایى و جبرانى بدانیم، نتیجه بسیار متفاوت خواهد بود; چه از حیث رسیدگى قضایى و اعمال آیین دادرسى و چه از حیث اجراى حکم و آثار مترتب بر آن که به برخى از آنها در پایان این مقاله، اشاره شده است.
پیشینه بحث
ماهیت دیه از مقولاتى است که در دوران معاصر، جزو دلمشغولىهاى پارهاى از صاحبنظران فقه و حقوق اسلامى قرار گرفته است; اما در آثار قدما و متأخران فقیهان شیعه، کمتر مود عطف نظر بوده است و با صراحت درباره آن اظهار نظرى نکردهاند; با این حال مىتوان دیدگاه برخى از آنان مانند شهید اول و فخرالمحققین را از مباحث دیگرشان استنباط کرد. البته بر خلاف فقهاى گذشته شیعه، پارهاى از معاصران به روشنى درباره ماهیت دیه، ابراز رأى نموده و آن را جبرانى یا توأمان جبرانى و جزایى انگاشتهاند.
فقیهان اهل سنت مانند شمسالدین سرخسى، عبداللّه بن قدامه و ابنعربى هم با صراحت اظهار نظر کرده و ماهیت دیه در قتل خطایى را صرفاً جبرانى دانسته اند. حقوقدانان معاصر ایران نیز عمدتاً دیه را از مجازاتهاى مالى یا نقدى تلقى کردهاند; ولى بسیارى از حقوقدانان معاصر عرب مانند عبدالقادر عوده و احمد فتحى بهنسى به ماهیت دوگانه متمایل شدهاند.
اما این مقاله نسبت به سایر آثار، داراى دو ویژگى برجسته است:
1. داراى جامعیت است; یعنى در عین اختصار، به طور تطبیقى هم به آراى فقیهان و حقوقدانان شیعه پرداخته است و هم به آراى فقیهان و حقوقدانان اهل سنت. در این میان آراى فقیهان معاصر شیعه را که معمولاً مورد توجه آثار نگارش یافته نبودهاند، به طور نسبتاً مفصلى به نقد و بررسى نشسته است.
2. نظریه جدیدى درباره ماهیت دیه ارائه نموده و در حد ظرفیت مقاله به ادله اثباتى آن اهتمام جسته است که داراى ثمرههاى علمى و عملى متفاوتى با اقوال دیگر است.
مبحث اول، مفهوم شناسى و پیشینه شناسى دیه
پیش از ورود به بحث ماهیت دیه، بررسى مفهومشناسى و پیشینهشناسى دیه، تصویر روشنترى از موضوع را بیان مىکند. از این رو، تمرکز بر تبیین سه مفهوم، سودمند است.
1. دیه در لغت و عرف
11. معنا و مفهوم دیه
واژه «دیه» در اصل از ماده »ودى« بوده است; که وفق قواعد اعلال به جاى واو محذوف، هاء در آخر کلمه افزوده شده است. مصدر »اِتّداء« نیز از همین ماده است که به معناى »اخذ دیه« به کار رفته است )جوهرى، 521/6 1410; صاحب، 395/9 1414; ابناثیر، ]بىتا[، 169/5).
برخى از واژه شناسان عرب، به طور مطلق و کلى، دیه را »حق قتیل« )زبیدى، 283/20 1414; ابنمنظور، 258/15 1405) یا »مالى که به ولىّ مقتول به جاى نفس مقتول پرداخت مى شود« )سعدى، 377376 1408) معرفى کردهاند.
این تفسیر، بسیار موسع است و شامل کشتهشده به حق، مانند مقتول به حد و قصاص و کشتهشده به ناحق و مظلومانه، هر دو مىشود; مگر اینکه گفته شود وفق ارتکاز عرفى، حق قتیل، یعنى حق مقتولِ به ناحق کشتهشده.
پارهاى دیگر از لغتدانان عرب، آن را محدود ساخته، گفتهاند: »دیه، چیزى است که درباره کشتهشده به ناحق پرداخت مىشود« )حمیرى، 7106/11 1420).
این تفسیر دقیقتر است و مقتول به حد و قصاص را در بر نمىگیرد و با کاربرد فقهى و اصطلاحى دیه، هماهنگ است.
21. وجه نامگذارى دیه
براى واژه »ودى« که ریشه دیه است، دو معنا متصور است:
یکم، به معناى هلاک )ابنمنظور، 261260/15 1405; ابناثیر، ]بىتا[، 107/5); طبق این مبنا، دیه را از آن رو دیه گفتهاند که از ناحیه هلاکت نفس انسانى، لازم مىآید )عبدالمنعم، ]بىتا[، 95/2).
دوم، به معناى دفع و اعطاى دیه مقتول )جوهرى، 521/6 1410); سپس به مالى که حق مجنىعلیه است - چه از ناحیه نفس و چه از ناحیه اعضا - دیه اطلاق شده است )مشکینى، 248 :1379). پس طبق این مبنا، دیه را از آن رو دیه گفتهاند که عوض از نفس یا عضو اعطا مىشود )شهید ثانى، 211 :1422).
بنابراین معانىاى که واژهشناسان عرب براى دیه بیان کردهاند، مبتنى بر مبانى آنها در تکیه بر ریشه لغوى دیه و معانى آن است; اما نظریه دوم، که دیه را مأخوذ از »ودى« به معناى »دفع دیه« مىداند، از اشتهار بیشترى برخوردار است و بسیارى از لغتشناسان بر همین مبنا رفتار کردهاند )زبیدى، 283/20 1414; زمخشرى، 1998م: 898; صاحب، 395/9 1414; جوهرى، 521/6 1410).
31. اسامى دیه
ارباب لغت و عرف براى دیه، دو نام دیگر نیز گفتهاند که عبارتند از:
الف) عقل
گاه به دیه، عقل گفتهاند )ابناثیر، ]بىتا[، 278/3) و براى این نامگذارى، دو علت بیان کردهاند:
یکم: یکى از معانى عقل، »منع« است و دیه را از آن رو عقل گفتهاند که آدمى را از جرأت اقدام بر ارتکاب جنایت و خونریزى باز مىدارد )ر. ک: سبزوارى، 59/29 1413; نجفى، 2/43 1404).
دوم: دیه را عقل گفتهاند، از آن رو که قاتل، زمانى که مرتکب قتل کسى شد، دیه )شتران که اصل در دیهاند( را گردآورى مىکند و آنها را به بند و عقال مىکشد، براى آنکه به اولیاى مقتول تحویل دهد )ابناثیر، ]بىتا[، 278/3).
از اینجا معلوم مىشود، سرّ نامگذارى خویشاوندان جانى - که در قتل خطایى دیه را مىپردازند - به عاقله، این است که اینها عقل )دیه( را متحمل مىشوند; یا به این دلیل است که اینان، شتران را بر آستان منزل ولىّ مقتول، به بند )عقال( مىکشند تا تحویل وى دهند )عبدالمنعم، ]بىتا[، 463/2).
ب) خون
علت نامگذارى دیه به خون، از آن جهت است که دیه مسبّب از قتل و خونریزى است که سبب پرداخت دیه شده است. بنابراین مسبب را به نام سبب، اس مگذارى کرده اند )ر. ک: نجفى، 2/43 1404; سبزوارى، 59/29 1413) البته این نامگذارى مسامحى است; چون دیه مسبب از قتل و خونریزى است; نه خون.
بنابراین دیه، داراى دو نام دیگر یعنى »عقل« و »خون« نیز هست; ولى کاربرد واژه دیه در این دو نام، محدودتر است. بهکارگیرى این واژهها به موقعیت و مناسبتى بستگى دارد که اقتضاى چنین نامگذارى اى را داشته باشد.
2. دیه در اصطلاح فقه و فقها
فقیهان اسلام با عبارات و واژگان نزدیک به هم، تعاریف گوناگونى از دیه بیان کردهاند. بسیارى از فقیهان مکتب اهل بیت)ع( بهویژه فقیهان متأخر، در واژگان مشترکى، دیه را چنین تعریف کردهاند:
»دیه، مالى است که به سبب جنایت بر نفس یا پایینتر از نفس انسان آزاد واجب مىشود1 )شهید ثانى، ]بىتا[، 315/15; طباطبایى حائرى، ]بىتا[، 343/16; و 451/3 1409; نجفى، 2/43 1404; سبزوارى، 59/29 1413; هاشمى شاهرودى، 580/2 1422).
دیه، در برابر ارش است; زیرا دیه، مختص به موردى است که داراى مقدار معین شرعى باشد، اما ارش در اصطلاح فقیهان »به مالى گفته مىشود که به جاى نقصان مالى یا بدنى واردشده، گرفته مىشود و داراى مقدار شرعى نباشد«.2 )روحانى، 186/2 1420). با این حال، مراد از عنوان دیات در کتابهاى فقهى، شامل دیه و ارش، هر دو، مىشود.
آشکار است که تعریف مشهور فقیهان از دیه، خالى از کاستى و برکنار از مناقشه نیست; از این رو، باید دانست که از نظر واژگانى، دیه مالى است که درباره کشتهشده به ناحق پرداخت مىشود و از حیث اصطلاح، غرامت مالى داراى مقدر شرعى است که در اثر تعدى بر انسانى که شرعاً مستحق تعدى نیست، به صاحب حق، پرداخت مىشود; و بدین سان میان معناى لغوى و اصطلاحى آن، تناسب مشهودى وجود دارد.
3. دیه در بستر تاریخ دینى و عرفى
واژه دیه تنها یک بار در قرآن کریم به کار رفته است )نساء/99) و دلیل اعتبار و مشروعیت آن، علاوه بر اجماع فقیهان، کتاب شریف و سنت قطعى است )جبعى عاملى، 315/15 1409; طباطبایى حائرى، ]بىتا[، 343/16; خوانسارى، 163/6 1405). این واژه در بستر تاریخ دینى خود، پیشینه جالبى دارد; زیرا وفق آنچه از احادیث و کتب تفسیر مشهود است، در شرایع سابق، در باب قتل عمد، دیه وجود نداشته است; یهودیان و پیروان تورات در صورت ارتکاب قتل عمد، محکوم به قصاص بودهاند و عفو و رخصتى درباره آنان اعمال نمىشد; اما مسیحیان و پیروان انجیل در صورت ارتکاب قتل عمد، ملزم به عفو و بخشش بوده و حق قصاص نداشتهاند; ولى در شریعت محمد)ص( به اولیاى دم مقتول، رخصت داده شد که میان سه امر، یکى را برگزینند; قصاص، دیه یا عفو بدون دیه )شافعى، 9/6 1403; بلخى، 94/1 1424; صنعانى، 67/1 1410) چنان که در روایتى از رسول خدا)ص( آمده است:
»ان احبّوا قادوا و ان احبّوا وادوا«;3 یعنى اگر اولیاى دم مقتول، مایلند، قصاص کنند و اگر مایلند، دیه بگیرند )زمخشرى، 354/3 1417; خورى شرتونى، 433/3 1403). )
در دوران جاهلیت پیش از اسلام نیز دیه وجود; آنسان که وقتى بعد از اسلام، مردى از قبیله بنىنضیر، مردى از قبیله بنىقریظه را کشت و محاکمه را نزد رسول خدا)ص( آوردند، مرد نضیرى گفت: ما در دوران جاهلیت به اینها دیه مىپرداختیم و اکنون نیز دیه مىپردازیم )ابنحجر، ]بىتا[، 901/2; شوکانى، 44/2 1414).
حتى در آن دوران، مقدار دیه نیز معلوم بوده است; چه اینکه روایت شده که دیه در جاهلیت، صد شتر بود و پس از آن، رسول خدا)ص( همان را تقریر نموده است )صدوق، 107/4 1404; کلینى، 1367ش، 280/7).
در شأن نزول و علت اینکه مقدار دیه در جاهلیت صد شتر بوده، نوشتهاند: عبدالمطلب نذر کرد، در صورتى که خداوند کندن چاه زمزم را بر وى آسان سازد یا فرزندانش را به ده تن برساند، یکى از آنان را قربانى کند، زمانى که خواسته وى برآورده گردید و قرعه به نام عبدالله زده شد، عبدالمطلب، به جاى او، صد شتر را قربانى کرد; و بدین علت، سنت بر این قرار گرفت که دیه، معادل صد شتر باشد )ابوسعود، ]بىتا[، 200/7). پس از آن، این سنت در اسلام تأیید شد و دیه برابر با صد شتر محاسبه گردید. بنابراین دیه را مىتوان از احکام امضایى اسلام دانست که در دوران جاهلیت نیز وجود داشته است.
مبحث دوم; ماهیت دیه (مجازات یا جبران خسارت؟)
دیه انسان، خونبهاى او نیست و خونبهاى واقعى انسان، در محاسبه نمىگنجد; زیرا از نظر قرآن مجید، قتل یک نفر برابر قتل همه انسانها است )مائده/32) و بهاى خون همه انسانهاى عالم، قابل اندازهگیرى نیست. حال این سؤال پیش مىآید که اگر دیه را خونبها ندانیم، پس دیه داراى چه ماهیت و جایگاهى در فقه و حقوق اسلامى است؟
طبق تحقیقات انجام شده، فقیهان شیعه، جز پارهاى از معاصران، با صراحت درباره ماهیت دیه سخنى نگفتهاند، لکن بسیارى از فقیهان مذاهب چهارگانه اهل سنت در این باره ابراز رأى نمودهاند. با این حال باید گفت که فقیهان و حقوقدانان اسلامى، درباره ماهیت دیه و اینکه این ماهیت، جزایى است یا جبرانى، اتفاق نظر ندارند; و در مجموع، سه قول، در این باره وجود دارد.
قول اول: ماهیت مجازاتى
طبق این قول، که عمدتاً در دوران معاصر از آن جانبدارى شده، دیه، نوعى مجازات براى جانى است که به صورت جریمه مالى، تبلور یافته است.
آیت الله شهید مرتضى مطهرى، بدون آنکه بین دیه در قتل خطایى، شبهعمد و قتل عمد - در صورت مصالحه بر دیه - تفاوتى قائل شوند، از ماهیت جزایى داشتن دیه دفاع نموده، در بیان آن مىگوید:
»دیه نیز مانند قصاص، در مورد جنایات است و مانند قصاص، حقى است براى مجنىعلیه و یا ورثه او بر جانى با این تفاوت که قصاص، نوعى معامله به مثل است; ولى دیه، جریمه مالى است« )مطهرى، 1379ش، 118/20).
بسیارى از حقوقدانان معاصر ایرانى که در باب حقوق جزاى عمومى صاحبنظر و داراى تألیفند، دیه را از مجازاتهاى مالى یا نقدى مىدانند، اما درباره اینکه چرا دیه از اقسام مجازات است، دلیلى بیان نکردهاند و تنها به موارد و مصادیق دیه پرداختهاند که در اینجا به ذکر سه تعریف زیر از آنها بسنده مىشود.
تعریف اول:
دیه مال یا وجهى است که مجرم و در بعضى از موارد اقوام و یا کسان مجرم و یا حتى حاکم شرع، در ازاى جرایم و جنایات وارد بر مجنىعلیه یا ورثه او مىپردازند )محسنى، 1375ش، 161/1).
تعریف دوم:
دیه به مجازاتهاى مالى یا نقدى اطلاق مىشود که در سه مورد باید پرداخت گردد.
اول، وقتى طرفین توافق کنند که مجرم به جاى تحمل مجازات قصاص، به مجنىعلیه دیه بپردازد; دوم، وقتى که در اجراى حکم قصاص، رعایت تساوى و تناسب میان مجازات و جرم ارتکابى ممکن نباشد، مثلاً مجرم فوت کرده باشد یا فاقد عضوى باشد که در بدن مجنىعلیه مصدوم یا مجروح کرده و یا از لحاظ درجه و اعتبار، بالاتر از مجنىعلیه قرار گرفته باشد که در این صورت نیز اجراى اصل قصاص، عملى نیست... ; سوم، در مواردى که قتل یا ضرب و جرح غیرعمدى یا خطئى باشد که باز به جاى اجراى مجازات قصاص، دیه پرداخت مىگردد )صانعى، 1374ش، 94/1).
تعریف سوم:
دیه، کیفرى است نقدى که در هر یک از سه مورد ذیل، از مجرم به نفع مجنىعلیه یا قائم مقام قانونى او گرفته مىشود:
1 در صورت تراضى مجنىعلیه )یا قائم مقام قانونى او( و مجرم که به جاى قصاص، دیه داده شود.
2 در صورتىکه رعایت شباهت مجازات با جرم، مقدور نباشد; چنانکه اگر بر اثر جرم، استخوان جابهجا شود، قصاص مقدور نیست... .
3 در موردى که قانون، حکم به دیه کند; مانند قتل فرزند به دست پدر )جعفرى لنگرودى، 322 1372).
ملاحظه مىکنید حقوقدانان یادشده در این سه تعریف، ماهیت دیه را مجازاتى مىدانند و تنها به ذکر موارد پرداختکنندگان دیه یا مصادیق پرداخت دیه، اهتمام ورزیدهاند; اما در این میان، یکى از صاحبنظران حقوق جزا، با اینکه در کتاب »حقوق جزاى عمومى ایران« ماهیت دیه را مجازاتى دانسته و بهخوبى تاریخچه و پیشینه آن را نیز بیان کرده، در کتاب دیگرش »بایستههاى حقوق جزاى عمومى«، پس از نقل موادى از قانون مجازات اسلامى، به رد این نظریه پرداخته و ماهیت دیه را جبرانى شناسانده است. ابتدا به نقل هر دو متن و سپس به ملاحظهاى که بر ادعاى دوم وى وارد است، مىپردازیم.
وى در متن اول مى گوید:
»در جریان تکامل نظام اجتماعى روم و ژرمن، نظم جدید و قانون تازهاى به وجود آمد تا در مواردى که اجراى دقیق قصاص )مثل زخم زدن به دیگرى به میزانى که زخم وارد کرده است( تا حدى مشکل مىشد، طریقه جدیدى به مورد اجرا گذارده شود، بدین ترتیب که بزهکاران در قبال خسارات و لطمات وارده به جاى قصاص، تاوان نقدى یا جنسى به زیاندیدگان بپردازند. این روش موجب شد که تا حدى از میزان کیفرهاى قصاص اجتماع آن روز، کاسته شود.
در مقدار پرداخت دیه و تاوان نقدى یا جنسى، در ابتدا دولت مداخلهاى نداشت و میزان آن به اختیار طرفین بود. به تدریج دولت تکامل یافت و براى دیه، تعرفهاى تعیین و جانى ملزم به تأدیه مبلغ تعیینشده از طرف دولت به زیاندیده از جرم گردید. سیستم قضایى قصاص و دیات درباره جرایم علیه جان اشخاص، در برخى از کشورهاى اسلامى تا عصر حاضر ادامه دارد« )گلدوزیان، 1376ش، 4241/1).
همو در متن دوم مىنویسد:
»در ماده 10 قانون راجع به مجازات اسلامى مصوّب 1361 از دیه به عنوان »جزاى مالى« نام برده شده است; ولى قانون مجازات اسلامى مصوّب 1370 در ماده 15 خود، به ماهیت دین بودن دیه توجه و آن را صرفاً مالى دانسته که از طرف شارع براى جنایت معین شده است. بنابراین چنانچه محکومعلیه فوت شود، دیه ساقط نشده و از ورثه محکومعلیه قابل مطالبه و یا از دارایى وى استیفا مىشود. در حالى که اگر دیه مجازات بود، با فوت محکومعلیه، اجراى مجازات ساقط مىشد. مع هذا دیه از امتیازاتى که براى مجازات شناخته شده نیز برخوردار است. درخواست ضرر و زیان ناشى از جرم، مستلزم پرداخت هزینه دادرسى است; ولى درباره دیه، هرگاه شاکى مطالبه دیه نماید، هزینه دادرسى از وى مطالبه نمىشود« )گلدوزیان، 326 1378).
وجه ضعف تحلیل و استدلال در متن فوق پنهان نیست; زیرا:
اولاً در ماده 12 قانون مجازات اسلامى مصوب سال 1370 که ناقد یادشده به ماده 15 آن براى ماهیت جبران مالى داشتن دیه تمسک کرده، با صراحت دیه را یکى از پنج مجازات مقرر در قانون مجازات اسلامى برشمرده است;4 بنابراین قانونگذار، ماهیت دیه را جزایى دانسته; نه جبرانى!
ثانیاً در همین ماده 15 هم، دیه مالى از طرف شارع براى جنایت تعیینشده، تعریف گردیده است. بنابراین واژه جنایت در تعریف دیه، اخذ شده و با این وصف، جنایت جزو مقوّم تعریف است. از این رو، دیه نمىتواند داراى ماهیت جبرانى تلقى گردد.
ثالثاً اینکه حقوقدان مذکور مىگوید »اگر دیه مجازات بود با فوت محکومعلیه اجراى مجازات ساقط مىشد«، درست نیست; زیرا دیه در اینجا جریمه مالى است که به مال میت تعلق گرفته و جزو دیون او شده است; از این رو، با مرگش نیز ساقط نمىشود و مقدم بر سایر دیون وى است. اینکه ساقط نمىشود، به دلیل عدم مجازات بودن دیه نیست، بلکه به دلیل ماهیت مالى داشتن آن است; کما اینکه سایر جرایم مالى نیز چنیناند.
به هر روى، علاوه بر حقوقدانان معاصر ایرانى که دیه را داراى ماهیت جزایى مىدانند، عبدالقادر عوده از حقوقدانان معاصر عرب نیز در کتاب »التشریع الجنائى الاسلامى«، دیه را یکى از مجازاتهاى مقرر در شریعت اسلامى معرفى کرده، آن را داراى ماهیت جزایى مىداند )عوده، 1415ق، 668 663/1).
قول دوم: ماهیت جبرانى
طبق این قول، دیه، جبران خسارت اقتصادى وارده بر مجنىعلیه است. از قدما و متأخران فقیهان شیعه، با صراحت، مطلبى در این باره بیان نشده است; اما مىتوان به نوعى، از کلمات برخى از آنان استنباط کرد که به این قول معتقد بودهاند; مثلاً شهید اول در کتاب »القواعد و الفوائد« مىگوید:
»تقسیمبندى احکام پنجگانه )واجب، حرام، مستحب، مکروه و مباح( در قتل نیز جارى مىشود... لکن قتل خطایى به هیچ کدام از احکام پنجگانه متصف نمىشود; زیرا قتل خطایى، مقصود جانى نبوده است«5 )مکى عاملى، ]بىتا[، 7/2; سیورى، 474 1403).
مى توان از کلام شهید اول که قتل خطایى را غیرمقصود و بیرون از دایره احکام پنجگانه تکلیفى مىداند، برداشت کرد که ماهیت دیه در چنین قتلى، نمىتواند مجازات تلقى شود; زیرا مجازات بر فعلى، مستلزم آن است که یا آن فعل حرام باشد و اتیان گردد یا واجب باشد و ترک شود; و فعلى که نه واجب است و نه حرام، دلیلى بر عقوبت بر آن وجود ندارد!
فخرالمحققین، فرزند علامه حلى، نیز در بحث جریان حد زنا بر مجنون مىنویسد:
»فقیهان شیعه اختلاف کردهاند در اجراى حد بر مجنون زمانى که مرتکب زنا شود... شیخان )مفید و طوسى(، ابنبراج و صدوق قائل به جریان حد هستند; ]ولى[ سلّار، ابنادریس و مصنف ]علامه حلى[ قائل به عدم جریان حدند; همین قول نزد ما صحیح است; زیرا حد، مجازات است و سبب مجازات هم حرام بودن ]عملى[ است که نسبت به مجنون منتفى است; براى اینکه حرمت، حکم تکلیفى است و به هیچ وجه تکلیف، متوجه مجنون نیست«6 )فخرالمحققین، 1387ق، 471/4).
از این سخنان مىتوان قاعدهاى کلى استنباط کرد که سبب مجازات، حرام بودن فعل است; و چون در قتل خطایى، فعل حرامى اتیان نشده، بنابراین مجازاتى هم متوجه آن نیست و ماهیت قتل خطایى، جبرانى است.
برخى از علماى معاصر شیعه نیز با صراحت به ماهیت جبرانى دیه معتقد هستند.
آیتالله منتظرى در بیان این نظریه مىنویسد:
»دیه، داراى اهداف متعددى مىباشد; از قبیل جبران خسارت وارده و نیز پیشگیرى از رفتارهایى که منجر به آسیب و زیان به دیگران مىشود; و در همه موارد، جنبه کیفرى ندارد بلکه نوعاً جنبه جبرانى دارد; زیرا کیفر در موارد ارتکاب گناه جنایت عمدى است، در حالى که در جنایت خطایى محض، که هیچگونه گناهى صورت نگرفته نیز دیه ثابت است« )منتظرى، 37 1429).
آیتالله مرعشى شوشترى هم در این باره مىگوید:
»در روایتهاى وارده در دیات نیز ذکرى از دیه به عنوان مجازات، مطرح نگردیده است. بلکه از آنها استفاده مىشود که دیه براى جبران ضرر و زیانهاى بدنى، تعیین شده است« )مرعشى شوشترى، 1427ق، 189/1).
بسیارى از فقیهان اهل سنت نیز با صراحت، ماهیت دیه در قتل خطایى را جبرانى دانستهاند; مثلاً شمسالدین سرخسى، از فقیهان حنفى، ماهیت دیه را در قتل خطایى، صرفاً جبران خسارت مالى دانسته و بعد جزایى آن را رد نموده، مىگوید:
»بىشک، خطا موجب عذر است; اما عذر جانى، حرمت جان مقتول را از بین نمىبرد و تنها مانع مجازات او مىشود. از این رو، شرع به جهت جلوگیرى از پایمال شدن خون مقتول، دیه را واجب نموده است«7 )سرخسى، 1406ق، 125/27).
عبدالله بن قدامه، از فقیهان برجسته حنبلى نیز ماهیت دیه را جبرانى تلقى نموده، در تفاوت بین کفاره و دیه مىنویسد:
»همانا کفاره براى پوشاندن گناه جانى تشریع گردیده و با انجام دادن دیگرى، گناه جانى پوشیده نمىشود و این با دیه متفاوت است; زیرا دیه براى جبران خسارت ناشى از جنایت، تشریع شده است و این غرض به هر گونهاى و توسط هر کسى قابل حصول است«8 )ابنقدامه، ]بىتا[، 498/9).
محمدبن عبدالله معروف به ابنعربى، از مفسران و فقهاى بنام مالکى هم با صراحت بیشترى ماهیت دیه در قتل خطایى را تنها جبران خسارت، معرفى کرده، مىگوید:
»خداوند دیه را در قتل خطایى براى جبران خسارت ناشى از فعل جانى واجب کرده است کما اینکه قصاص را براى جلوگیرى از ارتکاب قتل، واجب نموده است; و دیه را بر عاقله قرار داده براى مدارا با جانى مرتکب خطا; و این، دلیل بر آن است که قاتل خاطى، مرتکب گناه و فعل حرامى نشده است«9 )ابنعربى، ]بىتا[، 474/2).
ادله ماهیت جبرانى
برخى از کسانى که ماهیت دیه را تنها جبران خسارت مالى و اقتصادى مىدانند، براى اثبات مدعاى خویش، به ادلهاى تمسک جستهاند که مهمترین آنها بررسى مىشود.
1. آیه 92 سوره نساء:
»وَ مَا کاَنَ لِمُؤْمِنً أَن یقْتُلَ مُؤْمِنًا إِلاَّ خَطَا وَ مَن قَتَلَ مُؤْمِنًا خَطَا فَتَحْرِیرُ رَقَبَةً مؤْمِنَةً وَ دِیة مسَلَّمَةُ إِلى أَهْلِهِ إِلاَّ أَن یصَّدَّقُوا...«;
»هیچ فرد باایمانى، مجاز نیست که مؤمنى را به قتل برساند، مگر اینکه این کار از روى خطا و اشتباه از او سر زند و )در عین حال( کسى که مؤمنى را از روى خطا به قتل رساند، باید یک برده مؤمن را آزاد کند و خونبهایى به کسان او بپردازد; مگر اینکه آنها خونبها را ببخشند... .«
تعبیر به »تصدّق«، از گذشت کردن اولیاى مقتول از دیه، با امر مالى مناسبت دارد و مؤید آن، دنباله آیه است که مربوط به مؤمنى است که به قتل خطایى کشته گردیده و خویشان وى از دشمنان اسلام مىباشند. در آیه مزبور، هیچگونه دیهاى براى او تعیین نشده است و اگر دیه جنبه کیفرى مىداشت، باید قتل او مانند قتل خطایى مؤمنى که خویشان او از دشمنان مسلمانان نیستند، دیه داشته باشد )منتظرى، 37 1429; مرعشى شوشترى، 1427ق، 203/1).
نقد و بررسى
استدلال به »تصدّق« در آیه 92 سوره نساء، تمام نیست، براى اینکه:
اولاً بررسى واژگانى، نشان مىدهد که »تصدّق«، مصدر است و اسم مصدر آن »صدقه« است که به »صدقات« جمع بسته مىشود )مقرى قیومى، 336 1405); و صدقه از نظر لغت، عرف و شریعت، بخششى است که به قصد ثواب اعطا گردد )خورى شرتونى، 1403ق، 640/1; کاشف الغطاء، 1359ق، 2/قسم62/1) و در مواردى به کار مىرود که انسان از حق خودش مىگذرد )راغب اصفهانى، 480 1412); و در آیه 92 سوره نساء نیز عفو و گذشتن از حق، صدقه نامیده شده است )راغب اصفهانى، همان: 481).
این تعبیر همان طور که در اینجا به کار رفته، عیناً در آیه 45 سوره مائده - که درباره قصاص نفس و اعضاست - به کار رفته است:
»فَمَن تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ کفَّارَة لَّهُ«;
»و اگر کسى آن را ببخشد و از قصاص، صرف نظر کند، کفاره گناهان او محسوب مىشود.«
بنابراین نمىتوان به تعبیر تصدّق که به معناى گذشتن از حق است و هم درباره عفو از قصاص - که جنایت، قطعى است - استعمال شده و هم درباره عفو از دیه قتل خطایى، تمسک کرد و آن را دلیل بر ترجیح خسارت مالى دانستن دیه تلقى کرد!
ثانیاً به فرض تمامیت استدلال به تصدّق، تنها مىتوان به کمک آن، دیه در قتل خطایى محض را جبران خسارت وارده بر نفس یا اعضاى مجنىعلیه دانست; در حالى که محل بحث، اعم است از دیه در قتل خطایى محض، عمد و شبهعمد; و اثبات اخص، دلیل بر اثبات اعم نمىشود.
2. آیه 178 سوره بقره:
»یا أَیهّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ کتِبَ عَلَیکمُ الْقِصَاصُ فى الْقَتْلى الحْرّ بِالحْرّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَ الأُنثى بِالأُنثى فَمَنْ عُفِى لَهُ مِنْ أَخِیهِ شىْءُ فَاتّبَاعُ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَدَاء إِلَیهِ بِإِحْسَانً ذَالِک تخَفِیف مّن رّبّکمْ وَ رَحْمَة...«;
»اى افرادى که ایمان آوردهاید! حکم قصاص درباره کشتگان بر شما نوشته شده است: آزاد در برابر آزاد و برده در برابر برده و زن در برابر زن. پس اگر کسى از سوى برادر دینى خود، چیزى بر او بخشیده شود )و حکم قصاص او، تبدیل به خونبها گردد( باید از راه پسندیده پیروى کند )و صاحب خون، حال پرداختکننده دیه را در نظر بگیرد( و او )قاتل( نیز به نیکى دیه را )به ولى مقتول( بپردازد )و در آن مسامحه نکند(. این، تخفیف و رحمتى است از ناحیه پروردگارتان... .«
این آیه که درباره قتل عمد است، دلیل بر عدم کیفرى بودن دیه است; زیرا عفو در )فمن عفى له من اخیه شىء( و گذشت اولیاى دم از جرم قاتل و عدم قصاص او، همان اسقاط جنبه کیفرى جنایت است. با توجه به اینکه اولیاى دم مقتول، در این فرض، مىتوانند از جانى دیه بگیرند، معلوم مىشود، دیه براى جبران خسارت مالى است )ر.ک: منتظرى، 37 1429).
نقد و بررسى
آیه مورد استدلال داراى دو احتمال است:
الف( احتمال دارد قصاص، جنبه مجازات داشته باشد که با گذشت اولیاى دم، ساقط گردد و آنان مىتوانند با قاتل، بر دیه مصالحه کنند. پس جنبه کیفرى قصاص ساقط مىشود و دیه به عنوان جبران خسارت اقتصادى، قابل استناد است.
ب( احتمال دارد قصاص که جنبه مجازات شدید دارد، با گذشت اولیاى دم مقتول، ساقط و تبدیل به مجازات خفیف که دیه است، بشود. ادامه آیه که مىفرماید: )ذلک تخفیف من ربکم و رحمة( نیز مىتواند شاهد بر مدعا، یعنى تبدیل مجازات شدید )قصاص( به مجازات خفیف )دیه( باشد.
بنابراین چون در این مقام، دو احتمال وجود دارد، نمىتوان براى اثبات تنها یک احتمال، به آیه فوق تمسک کرد.
3. روایات دیه برده مقتول:
13. ابوعلى الاشعرى عن محمّد بن عبدالجبّار عن صفوان عن ابنمسکان عن ابىبصیر عن احدهما )ع( فى حدیث، قال: »لایقتل حر بعبد ولکن یضرب ضرباً شدیداً و یغرم ثمنه دیة العبد« )کلینى، 1367ش، 304/7);
»مسلمان آزاد به سبب کشتن برده، قصاص نمىشود; ولى به شدت تأدیب مىگردد و مىبایست قیمت برده را به عنوان دیه وى بپردازد.«
23. عدّة من اصحابنا عن سهل بن زیاد عن ابنمحبوب عن ابنرئاب عن الحلبى عن ابىعبدالله)ع( قال: »اذا قتل الحر العبد غرّم قیمته و أدّب...« )کلینى، همان، 305/7);
»اگر مسلمان آزاد، مرتکب قتل بردهاى شود، مىبایست قیمت او را به عنوان غرامت )دیه( بپردازد و تأدیب شود.«
33. محمد بن یحیى عن احمد بن محمّد عن على بن الحکم عن على بن ابىحمزة عن ابىبصیر عن ابىعبدالله)ع( قال: »لایقتل حر بعبد و ان قتله عمداً ولکن یغرم ثمنه و یضرب ضرباً شدیداً اذا قتله عمداً و قال دیة المملوک ثمنه« )کلینى، همان، 304/7);
»مسلمان آزاد به سبب کشتن برده، اگرچه عمدى باشد، کشته نمىشود; ولى مىبایست قیمت او را به عنوان غرامت )دیه( بپردازد و به شدت تأدیب شود، زمانى که مرتکب قتل عمد شده باشد; و دیه برده، قیمت او است.«
این روایات، دلالت مىکنند که اگر انسان آزادى، بردهاى را به قتل برساند، علاوه بر پرداخت دیه برده، مىبایست تعزیر شود. مستفاد از این روایات که دیه را همعرض تعزیر - که امر کیفرى است - قرار دادهاند، این است که خود دیه، جنبه کیفرى ندارد )منتظرى، 38 1429).
نقد و بررسى
این روایات نیز داراى دو احتمالند:
الف( احتمال دارد تعزیر، جنبه کیفرى داشته باشد و پرداخت دیه، صرفاً براى جبران خسارت مالى ناشى از فقدان برده مقتول باشد.
ب( احتمال دارد تعزیر و دیه، هر دو جنبه کیفرى داشته باشند و تجمیع آنها براى تغلیظ مجازات باشد; همان طور که اگر کسى در ماههاى حرام، مرتکب قتل گردد، هم یک سوم بر دیه معمولىاش افزوده مىشود و هم مىبایست دو ماه متوالى را به عنوان کفاره، روزه بگیرد.
1. علىّ بن ابراهیم عن محمّد بن عیسى عن یونس عن کلیب الاسدى قال: سألت اباعبدالله)ع( عن الرجل یقتل فى الشهر الحرام، »ما دیته؟ قال: دیة و ثلث« )کلینى، همان، 282281/7 صدوق، 1404ق، 97/4);
از امام صادق)ع( درباره دیه مردى که در ماه حرام کشتهشده، سؤال کردم; فرمود: )دیه وى( دیه کامل و یک سوم دیه است.
2. عن علىّ بن ابراهیم عن فضالة عن ابان عن زرارة، قال: سمعت اباجعفر)ع( یقول: »اذا قتل الرجل فى شهر حرام صام شهرین متتابعین من اشهر الحرام« )حر عاملى، ]بىتا[، 150/19; صدوق، همان، 107/4);
از امام باقر)ع( شنیدم که مىفرمود: زمانى که مردى در ماه حرام، مرتکب قتل گردد، مىبایست دو ماه متوالى از ماههاى حرام را روزه بگیرد.
3. روى ابىمحبوب عن على بن رئاب عن زرارة قال: سألت اباجعفر)ع( عن رجل قتل رجلاً خطأ فى اشهر الحرام، قال: »علیه الدیة و صوم شهرین متتابعین من اشهر الحرام...« )صدوق، همان، 110/4);
از امام صادق)ع( درباره حکم مردى که مرد دیگرى را در ماه حرام، از روى خطا، کشته بود، پرسیدم، فرمود: واجب است بر او پرداخت دیه و روزهدارى دو ماه متوالى از ماههاى حرام.
بنا بر آنچه گفته شد، چون قویاً محتمل است که در موضوع سخن نیز، تجمیع دیه و تعزیر براى تغلیظ مجازات باشد، در نتیجه نمىتوان به روایات وارده در دیه برده مقتول، براى اثبات مدعا )ماهیت جبران خسارت مادى داشتن دیه( تمسک جست.
4. روایات ضمان دیه:
در بسیارى از روایات، تعبیر »ضمان دیه« به کار رفته است و ضمان، ظهور در مسؤولیت مالى دارد، نه مجازات )مرعشى، 1427ق، 189/1); مانند:
1. علىّ بن ابراهیم عن ابیه عن ابنابىعمیر عن حمّاد عن الحلبىّ عن ابىعبدالله)ع( قال: سألته عن الشىء یوضع على الطریق فتمرّ الدابّة فتنفر بصاحبها فتعقره، فقال: »کل شىء یضرّ بطریق المسلمین فصاحبه ضامن لما یصیبه« )کلینى، 1367ش، 350349/7; صدوق، 1404ق، 155/4);
از امام صادق)ع( درباره حکم چیزى که در مسیر قرار داده مىشود و مرکب با عبور از آن، رم مىکند و صاحبش را مجروح مىنماید، پرسیدم; فرمود: هر چیزى که موجب اضرار در راه مسلمانان شود، عامل آن، ضامن خسارات وارد شده است.
2. محمّد بن یحیى عن احمد بن محمّد عن علىّ بن النعمان عن ابىالصباح الکنانّى، قال: قال ابوعبدالله)ع(: »من اضر بشىء من طریق المسلمین فهو له ضامن« )کلینى، همان(;
امام صادق(ع): هرکس مورد اضرار قرار گیرد به وسیله چیزى در مسیر مسلمانان، عامل آن، ضامن است.
بدیهى است که مراد امام از ضمان در این دو حدیث، همان دیه است که از اضرار ناشى شده است (مرعشى، 1427ق، 89/1).
نقد و بررسى
چنین مىنماید که استدلالکننده محترم میان دو مقوله، دچار خلط مبحث شده است; زیرا قاعده مشهور »اتلاف« - یعنى این قاعده که »من اتلف مال الغیر بلا اذن فیه فهو ضامن« )بجنوردى، 1419ق، 25/2) - که فقها در موارد »ضمان« به آن تمسک مىکنند و گاهى آن را قاعده »ضمان« مىخوانند، غیر از دیه است که شارع مقدس آن را براى موارد خاص تعیین نموده است. موضوع و مفاد قاعده اتلاف یا ضمان، ضمان مالى است، بر خلاف ماهیت دیه که محل سخن است که آیا مجازات است یا جبران خسارت مالى. روایاتى که به آنها استناد شده، بخشى از مستندات قاعده اتلاف هستند )بجنوردى، همان، 32/2) و دلیلى براى تسرى آنها به ماهیت دیه، اقامه نشده است و با آنها نمىتوان اثبات کرد که دیه، خسارت مالى صرف است.
قول سوم: ماهیت دوگانه
وفق این قول، دیه، هم مجازات است و هم جبران خسارت اقتصادى.
آیتالله مکارم شیرازى، در بیان این قول مىنویسد:
»همانا دیه، مجازات و عقاب و در عین حال جبران خسارت مالى است که از فقدان مقتول، ناشى شده است. بنابراین دیه، مجازاتى است براى بازداشتن مردم از ارتکاب قتل و براى اینکه انسان مراقب رفتارش باشد تا مرتکب چنین خطاى فاحشى نگردد; و همین دیه، جبران خسارت مالى است. چون فقدان مقتول، موجب خلأ اقتصادى براى خانواده وى مىشود و دیه، این خلأ را پر مىکند« )مکارم، 148 1422).
احمد فتحى بهنسى، از حقوقدانان معاصر عرب، در تبیین نظریه ماهیت دوگانه دیه، مىنویسد:
»دیه بر اساس این نظریه، از سویى شبیه مجازات مالى و از جهتى شبیه جبران خسارت است. شبیه مجازات مالى است، براى اینکه جانى از مقدارى از مال خود محروم مىشود و این براى او دردناک است. به علاوه، مقدار دیه مانند مجازاتهاى مالى دیگر از طرف شارع، براى حالات مختلف، معین شده است.
از سویى دیه، شبیه جبران خسارت است، براى اینکه جبرانکننده خسارتى است که مجنىعلیه از ناحیه جانى، متحمل گردیده است; اما با وجود مشابهتهایى که دیه با مجازات و جبران خسارت مالى دارد، اختلافات زیادى با این دو نیز دارد«10 )بهسنى، 1413 1409).
وى در کتاب دیگرش، از منظرى فقهى، از نظریه ماهیت دوگانه دیه دفاع نموده، مىگوید:
»همانا دیه، توأمان جبران خسارت مالى و مجازات است; زیرا از جهت اینکه جبران خسارت مالى براى مجنىعلیه یا ورثه اوست، پس مال خالص آنهاست و اگر مجنىعلیه از دیه بگذرد، نمىتوان به آن حکم کرد; و از جانب دیگر، دیه مجازات است، براى اینکه مقرر شده، جریمه مالى براى جنایت باشد«11 )بهسنى، 48 1401).
عبدالقادر عوده نیز در کتاب »التشریع الجنائى الاسلامى« در آغاز، دیه را یکى از مجازاتهاى مقرر براى جرایم پنجگانه مىداند12 و در تعریف قصاص و دیه مىنویسد:
»قصاص، مجازات اصلى براى قتل و جرح عمدى است ولى دیه یا تعزیر، مجازاتهاى جانشین قصاص هستند، در صورتى که قصاص ممکن نباشد یا به واسطه عفو، ساقط شود« )عوده، 1415ق، 668/1).
اما وى در نهایت، بهترین نظریه را جمع بین مجازات و جبران خسارت مالى مىداند و معتقد است دیه هم مجازات است و هم جبران خسارت مالى; و در تبیین آن مىگوید:
»بهترین سخنى که مىتوان درباره دیه گفت، این است که دیه، مجازات و جبران خسارت مالى، توأمان است; اما دلیل بر اینکه مجازات است، چون جزایى است که براى جرایم خاصى مقرر گردیده و هنگامى که مجنىعلیه از حقش بگذرد، جایز است جانى را به تعزیر ملایمترى مجازات کنند; و اگر مجازات نمىبود مىبایست اجراى حکم بر درخواست مجنىعلیه متوقف باشد و هنگامى که مجنىعلیه از حقش گذشت، مجازات دیگرى در کار نباشد. اما دلیل بر اینکه جبران خسارت مالى است، چون دیه، مال خالص مجنىعلیه است و وقتى وى از آن گذشت، دیگر نمىتوان به دیه حکم کرد« )عوده، همان، 669/1).
نقد و بررسى
پنهان نیست که استدلالهاى عبدالقادر عوده بر نظریه جمع بین مجازات و جبران خسارت مالى، خالى از مناقشه نیست; زیرا:
یکم ایشان در جمله اول، در تعلیل براى اینکه دیه، مجازات است، مىنویسد:
»چون دیه، جزایى است که براى جرایم خاصى مقرر گردیده است.« این بیان، مصادره به مطلوب است; براى اینکه همه سخن در این است که به چه دلیل، دیه مجازات است. در پاسخ نمىتوان گفت، چون دیه، جزا براى جرایم خاصى است! این اول کلام است.
دوم - در جمله دوم در تعلیل مجازات بودن دیه، مىگوید: »چون اگر مجنىعلیه از جانى گذشت، جایز است جانى را به تعزیر ملایمترى مجازات کنند.« این سخن فقط درباره قتل و جنایت عمدى صادق است که بر دیه، مصالحه شده باشد13; ولى درباره قتل شبهعمد و خطاى محض، دلیلى وجود ندارد که در صورت بخشش، دیه تبدیل به تعزیر ملایمترى بشود و محقق مذکور هم مستندى براى این ادعا، بیان نکردهاند.
خصوصاً اینکه، دیه در قتل خطاى محض، بر عهده جانى نیست و مىبایست عاقله وى، متکفل پرداخت آن گردد; مگر اینکه عاقله نتوانند یا نخواهند دیه را بپردازند که در این صورت، اختلاف نظر وجود دارد; برخى برآنند که در این صورت، دیه بر امام مسلمین و بیتالمال است و بعضى هم معتقدند دیه بر عهده خود جانى است.14
به علاوه، همان طور که اشاره شد، فقط در خصوص قتل عمد است که در مواردى هرچند با گذشت شاکى، تعزیر ثابت است; ولى در قتل شبهعمد و خطاى محض، چنین تعزیرى ثابت نشده است و با آنچه درباره قتل عمد گفته شده، نمىتوان مجازات بودن دیه را به طور مطلق اثبات کرد.
سوم: در جمله سوم مىگوید: »اگر دیه، مجازات نمىبود، مىبایست اجراى حکم بر درخواست مجنىعلیه متوقف باشد.« در حالى که بدون درخواست مجنىعلیه هم حکم قابل اجرا است.
این ادعا نیز نادرست است; زیرا حقوق دو دستهاند: حقوقالله و حقوق الناس. میان این دو تفاوت اساسى وجود دارد; براى اینکه اقامه حقوقالله بر مطالبه هیچکس توقف ندارد، ولى اقامه حقوق الناس - چه حد و چه تعزیر - متوقف بر مطالبه شاکى خصوصى است )امام خمینى، همان، 468/2). بنابراین اجراى دیه از حیث حق الناس بودنش، بر درخواست شاکى خصوصى متوقف است; و این مطلب، ارتباطى به مجازات بودن یا نبودن دیه ندارد.
چهارم: در جمله پایانى، جبران خسارت مالى بودن دیه را نیز به این مدلل مىکند که »چون مال خالص مجنىعلیه است و وقتى از آن گذشت، دیگر نمىتوان به دیه حکم کرد«.
اینکه دیه مال خالص مجنىعلیه است، اعم از این است که آیا صرفاً جبران خسارت است یا افزون بر آن، مجازات هم هست. بنابراین ادله فوق، براى اثبات مدعاى تجمیع که استاد عبدالقادر عوده در صدد آن است، کافى نیستند.
نظر مختار
با توجه به نقد و بررسى ادله و مستندات سه قول پیشگفته )ماهیت جبرانى، ماهیت جزایى، و ماهیت دوگانه دیه( و نارسایى و ناتمام بودن آنها; به نظر مىرسد در اینجا، باید قائل به قول چهارمى شد به نام »ماهیت تفصیلى«; یعنى معتقد شد که در موضوع سخن، دو نوع تفصیل وجود دارد:
اولاً تفصیل بین جنایت بر نفس و اعضا، به طور عمد و شبهعمد و جنایت خطایى محض;
ثانیاً تفصیل بین ماهیت دوگانه دیه در جنایت عمدى و شبهعمد، و ماهیت جبرانى دیه در جنایت خطاى محض.
توضیح مطلب
جانى در جنایت عمدى، واقعاً و حقیقتاً مرتکب جرم شده و مستوجب مجازات قطعى (قصاص) است; اما بنا بر عفو و مصالحه اولیاى دم مقتول، مجازات شدید (قصاص) به مجازات خفیف (دیه) تبدیل شده است. بنابراین در این فرض مىتوان گفت، دیه، هم مجازات است، چون جانى واقعاً مرتکب جنایت شده و مجازاتهاى اسلامى همیشه در مقابل معصیت و گناه است )کل امر محرم یترتب علیه المجازاة(; و در عین حال، جبران خسارت مالى ناشى از فقدان مجنىعلیه نیز هست. در شبهعمد نیز چنین است. اما این که گفتهاند »چون دیه مانند سایر غرامات و مجازاتهاى مالى به خزانه دولت پرداخت نمى شود، پس نمىتواند ماهیت جزایى داشته باشد و صرفاً جبرانى است«، سخن درستى نیست; براى این که دیه در جنایتهاى عمدى و شبهعمد، ماهیت دوگانه دارد; بعد جبرانى آن اقتضا مىکند که این مال به کسى که جنایت بر او واقع شده یا به ورثه وى، تعلق بگیرد; نه به خزانه دولت. دلیل بر بعد جزایى آن، این است که جانى حقیقتاً مرتکب جنایت شده است و علاوه بر این، او با پرداخت دیه، از مبلغ قابل توجهى از مالش محروم مىشود و چنین محرومیتى براى عموم مردم، بسیار ناگوار و تأسفبار است و از این جهت، براى او تفاوتى نمىکند که این مال به خزانه دولت پرداخت شود یا به مجنىعلیه یا ورثه او.
با توجه به بیان فوق و آنچه پیشتر در نقد ادعاهاى مطلقانگارانه درباره ماهیت دیه گفته شد، معلوم مىشود ادعاى برخى از نویسندگان محترم دقیق نیست که مىنویسند: »به نظر ما تلقى جزایى از دیات متکى بر فحص و بررسى عمیق منابع اسلامى نبوده، بلکه مىتوان گفت تتبع در کلمات فقهاى مذاهب اسلامى، به روشنى خلاف این تلقى را ثابت مىکند« )قانون دیات و مقتضیات زمان، 2928 1376); و درباره دیه جنایت عمدى و شبهعمد، راست نمىآید. از این رو، در این فرض، دیدگاه کسانى که قائل به ماهیت دوگانه براى دیه هستند، قابل دفاع است.
اما در جنایت خطایى محض، حق با کسانى است که براى دیه، ماهیت جبرانى صرف قائلند; چون در این صورت، واقعاً گناه و جرمى واقع نشده، براى اینکه جانى نه قصد جنایت نسبت به مجنىعلیه را داشته و نه قصد فعل واقع شده بر او را. بنابراین مجازاتى مطرح نیست; ولى بر اساس سنت قطعى چون »خون مسلمان نباید هدر برود« )صدوق، 101100/4 1404)، شارع مقدس، عاقله جانى را مسؤول پرداخت دیه مىداند.
گفتنى است دیه در مواردى هم که فعل از ناحیه کسانى که در شرع مقدس، غیرمسؤول شناخته شده و و تکلیفى ندارند تا جرم بر فعل آنها صدق کند، ثابت است; این امر، دلیل بر آن است که در امور خطایى و آنچه در حکم خطا است، ماهیت دیه صرفاً جبران ضرر و زیان واقع بر مجنىعلیه است.
افزون بر این، همین که دیه جنایت خطایى بر عهده عاقله قرار گرفته، خود دلیل بر آن است که دیه در اینجا مجازات نیست و صرفاً جبران خسارت مالى ناشى از فقدان مقتول است; زیرا نه معقول است و نه مشروع که کسى مرتکب فعلى که مستوجب مجازات است، بشود، ولى دیگران به جاى او مجازات شوند. این هم بر خلاف منطق قرآن است که مىفرماید: »و لاتزر وازرة وزر اخرى« )اسرا/15); »و هیچ کس بار گناه دیگرى را به دوش نمىکشد«; هم بر خلاف سنت رسولالله)ص( است که فرمود: »و لایؤخذ الرجل بجریرة ابیه و لا بجریرة اخیه«)متقى هندى، 1409ق، 134/11; طبرانى، 312/1 1417); »کسى به سبب جرم و گناه پدر و برادرش، مؤاخذه نمىشود.« همچنین از نظر حقوقى نیز بر خلاف اصل »شخصى بودن مجازاتها« است; چراکه طبق این اصل، مجازاتها فقط نسبت به مرتکبان جرم، قابل اعمالند )نوربها، 404 1375). از اینجا معلوم مىشود که دیه قتل و جنایت خطاى محض - که عاقله مىپردازند - مجازات نیست، بلکه جبران خسارت مالى ناشى از فقدان مقتول است; اما اینکه چرا این را عاقله مىپردازند، خود بحث دیگرى است و به اصطلاح حقوقدانان، به مسؤولیت مدنى مربوط است )نوربها، همان(.
امین الاسلام طبرسى نیز به وضوح مجازات بودن دیه را نسبت به عاقله، مردود دانسته است و در ذیل آیه 92 سوره نساء مىنویسد:
»ملزم ساختن عاقله به پرداخت دیه، از باب گرفتار کردن بىگناهى به گناه دیگر تلقى نمىشود; زیرا این الزام نه از باب مجازات، بلکه حکمى شرعى است که به تبع مصحلت، وضع گردیده و گفته شده که الزام عاقله از باب همیارى و تعاون مالى است«16 )طبرسى، 92/2 1403).
آثار قول مختار
بنا بر قول به تفصیل و قائل شدن به ماهیت جبرانى در دیه جنایت خطایى محض و ماهیت دوگانه در دیه جنایت عمدى و شبهعمد، آثار و نتایج متعددى مترتب مى شود که به ذکر سه مورد عمده آن، بسنده مى شود.
از حیث پرداخت هزینه دادرسى
در جنایت خطایى، چون ماهیت دیه را صرفاً جبرانى دانستیم، در زمان مطالبه دیه، هزینه دادرسى دریافت مىشود; ولى در جنایت عمدى و شبهعمد، گرچه دیه داراى ماهیت دوگانه است، به علت غلبه بعد جزایى آن و به جهت تسهیل امر بر محکومله، در زمان مطالبه دیه، هزینه دادرسى دریافت نمى شود; چه این که اداره کل حقوقى قوه قضائیه در پاسخ به این سؤال که »در مورد مطالبه دیه و یا مطالبه ضرر و زیان، آیا هزینه دادرسى قابل مطالبه است یا خیر؟« چنین نظر مىدهد: »طبق قانون مجازات اسلامى، دیه، مجازات محسوب مىشود; بنابراین درباره مطالبه آن، هزینه دادرسى قابل وصول نیست، ولى مطالبه خسارت و ضرر و زیان، مشمول پرداخت هزینه دادرسى و مقررات مربوط به آن است )نظریه ش 7/2998، ت 1362/8/11).
افزون بر آن، اداره مذکور، در نظریه دیگرى تصریح مىکند: »مطالبه دیه از احیه ذىحق نیازى به تقدیم دادخواست ندارد; چرا که جنبه جزایى آن، موجب استغناى او از انجام این کار مىگردد« )نظریه ش 7/168ت1383/1/26).
از حیث بازداشت متخلف از اداى دیه
در جنایت خطایى که ماهیت دیه را جبرانى دانستیم و در جنایت عمدى و شبهعمد که ماهیت آن را دوگانه شمردیم، در صورتى که جانى دیه را تأدیه ننماید و فاقد مالى غیر از مستثنیات دین باشد، مىتوان او را بازداشت نمود; با این تفاوت که در جنایت خطایى، به تقاضاى محکومله )مجنىعلیه یا ورثه او( تا زمان تأدیه دیه، بازداشت مىشوند ولى در جنایت عمد و شبهعمد، به دستور قاضى حبس مىگردد.
این مطلب را مىتوان از مواد 1 و 2 قانون نحوه اجراى محکومیتهاى مالى مصوب آبان ماه 1377، استنباط نمود. به علاوه اداره حقوقى قوه قضائیه نیز چنین ابراز نظر کرده است: »در مواردى که مجازات مرتکب، حسب قانون، دیه تعیین شده است، بازداشت متهم )جانى( بلااشکال است« )نظریه ش 7/451ت 1362/2/20).
از حیث وصول حق الاجرا
در جنایت خطایى، به دلیل ماهیت جبرانى داشتن آن، در صورتى که موضوع اجرائیه، دیه باشد، مىتوان مانند سایر احکام حقوقى و مدنى، حق الاجرا وصول نمود; اما در جنایت شبهعمد و عمدى، به علت ماهیت دوگانه و غلبه بعد جزایى آن و تسهیل امر محکومله، اجراى آن با دادستان عمومى است و نه اجراى احکام حقوقى; بنابراین موردى براى وصول پنج درصد یا هزینه اجرایى دیگر نیست )نظریه ش 7/1055ت 1365/2/15); کما این که مرجع صدور حکم به پرداخت دیه، دادگاه کیفرى است، نه دادگاه حقوقى )نظریه ش 7/327ت 1363/1/18).
جمع بندى و نتیجه گیرى
بنا بر آنچه گفته آمد، باید دانست قول کسانى که ماهیت دیه را به طور مطلق )یعنى هم در قتل خطایى، هم در قتل عمدى و هم در قتل شبهعمد( جبرانى مىدانند، تمام نیست; همین طور قول کسانى که ماهیت دیه را به طور مطلق، جزایى مىدانند، ناروا است; کما این که قول کسانى هم که ماهیت دیه را به طور مطلق، توأمان جبرانى و جزایى مىدانند، فراگیر نیست. از این رو، به نظر مىرسد قول به تفصیل که در این مقاله تبیین و تعلیل شده، به واقعیت نزدیک است و مىبایست دیه را در جنایت عمدى و شبهعمد، داراى ماهیت دوگانه دانست; یعنى هم جبران خسارت مالى است وهم مجازات و عقوبت جانى; ولى در خطاى محض، تنها جبران خسارت مالى است.