نقدى بر نقد هنرهاى تصویرى و تجسمى

نوع مقاله : مقاله پژوهشی


                                   

جاى بسى خوشحالى است که حوزه معرفت دینى, شاهد شکل گیرى نهضتِ فقهى و فکرى است.

طرح مباحث نو و کاوش درباره مسائل و مقوله هاى نوپیدا در زمینه هاى گوناگون زندگى اجتماعى, فرهنگى, اقتصادى, پزشکى, و ارتباطات بین المللى, از چندین دهه پیش تر شروع و در دو دهه اخیر, بویژه پس از برپایى نظام جمهورى اسلامى در ایران و مطرح شدن حاکمیت و مدیریت دین و فقه اسلامى, گسترش بیش ترى پیدا کرده است.

روشن است دگرگونیهاى فکرى, فرهنگى و خیزشهاى علمى, به همان اندازه که امیدبخش, حرکت آفرین و سرچشمه پیشرفت و گسترش علوم و معارف بشرى مى شوند, شاید به همان اندازه, اگر اندیشه وران که رسالت سنگین هدایت جامعه و ترازسازى و جهت دهى به اندیشه ها را بر عهده دارند, دچار ناآگاهى, سستى و فراموشى و یا بى اعتنایى نسبت به افکار و اندیشه هاى گوناگون عصر خویش باشند و با دقت و دل سوزى تمام, از این حرکتها پاس ندهند, چه بسا, کژیها و آفتهاى جبران ناپذیرى در عقاید و آداب و فرهنگ دینى و ملى مردم, راه یابد.

بنابراین, بر استادان و بزرگان حوزه علمیه است که با همه سونگرى و ژرف اندیشى اندیشه هاى جدید را ارز یابى کنند, آن جا که اشکال و یا انحرافى مى بینند هشدار دهند و آن جا که بحثى جدید برابر با معیارها و ترازهاى شناخته شده فقهى و اصولى مطرح مى گردد, به حمایت برخیزند. تا در پرتو بهره مندى از اندیشه هاى نو و باز شدن افقهاى تازه بر روى جامعه اسلامى, اندیشه ها از آفات خطرهاى پاره اى تندرویها و بى روشیها که شاید ناشى از بى مایگیهاى علمى باشد, به دور مانند.

بارى, چندى پیش یکى از آثار قلمى این جانب درباره حکم فقهى مجسمه سازى و نقاشى با عنوان: فقه و هنرهاى تصویرى و تجسمى در فصلنامه وزین فقه شماره 4 ـ 5 تابستان 1374. منتشر شد. خوشبختانه این تحقیق فقهى, با استقبال اهل دانش و مراکز علمى روبه رو شد و به گونه هاى گوناگون نویسنده مورد تشویق قرار گرفت و پاره اى از روزنامه هاى کشور نیز, به معرفى و چاپ گزیده بعضى از بحثهاى آن پرداختند.

از جمله بعضى از برادران روحانى حوزه علمیه قم در دفتر تبلیغات اسلامى, مقاله را مطالعه کرده و بر پاره اى از مطالب آن, خرده گرفته و به بوته نقد گزارده اند که اکنون, به پاس تلاشهاى آن دوستان, نقد آنان را به نقد مى گذاریم تا حقیقت روشن تر شود.

اشکالهایى که به نظر نقدگران محترم برمقاله: (فقه و هنرهاى تصویرى و تجسمى) وارد شده است, در مجموع به چند جهت, باز مى گردد. شایسته بود براى پرهیز از درهم آمیختگى مباحث, ایرادها با شکل منطقى و روش علمى با عنوانهاى مناسب به گونه برجسته در چند بخش, سامان مى یافت و ارائه مى شد. هر چند نقدگران, دیدگاههاى خویش را بخش بندى کرده و در هفت بخش, بیان داشته اند, لکن هیچ گونه ترتیب و سامان منطقى ندارد. پاره اى از بخشها, عنوان ندارند و تنها بر یک مورد که به نظرشان رسیده است, نام یک بخش نهاده اند.

نقد, بسیار در هم آمیخته و آشفته است که به چند نمونه اشاره مى شود:

الف. گاه, از قوتهاى مقاله یاد کرده اند, لکن چنان ستایشها و نکوهشها درهم آمیخته است که روشن نیست, کجا را مى پذیرند و کجا را نمى پذیرند.

در صفحه 283, مى نویسند:

(این مقاله, موضوع مورد بحث را از جهات بسیارى بررسى کرده است, که باید از نویسنده آن تشکر و قدردانى کرد.)

در صفحه 316, در بین خلاصه گیرى و جمع بندى مطالب مى نویسند:

(البته ناگفته نماند, این بررسى از قوتهایى برخوردار است….)

آن گاه مى نویسند:

(در این جا, شاید خالى از فایده نباشد که به چند مطلب اشاره شود. تعابیرى در این مجموعه به چشم مى خورد که خالى از دقت است….)

و در صفحه 317 پس از طرح پاره اى اشکالها, که هیچ گونه پیوندى با مقاله ندارند, چنانکه شرح داده خواهد شد, دگربار از قوتهاى مقاله مى نویسند:

(بحثها و مطالبى که ذیل عنوان: دین و برداشتهاى دینى آمده… بیان این واقعیاتى که در ذات خود حرکت و جنبش را به همراه دارد, میدان رشد و تعالى را در بررسیهاى عالمانه فقهى بازتر و گسترده تر مى نمایاند.)

اگر به راستى مقاله, قوتهاى علمى و فکرى چشم گیرى داشت و در عرصه اندیشه جایگاه والایى, سزاوار بود که ناقدان محترم, با شجاعت علمى اعتراف مى کردند و یک جا قوتها را بیان مى کردند, آن گاه به ایرادهاى کلى و جزئى مى پرداختند.

ب . در صفحه 283 پس از سپاس از نویسنده مقاله, به خاطر فراگیر بودن زاویه هاى بررسى شده, از بحث چنین انتقاد شده است:

(با این وجود, برخى را نیز نادیده گرفته است که به اختصار و از باب: (فذکر فان الذکرى تنفع المؤمنین) به برخى از آنها اشاره مى شود.)

روشن است که بیان کاستیها و یادآورى زاویه هایى مهم و کارا در بحث تحقیقى که مورد بى توجهى محقق قرار گرفته اند, غیر از یادآورى اشکالها و ایرادهایى است که بر مطالب و دلیلها و استدلالهاى آن وارد است.

آنچه در نقد ادعا شده است, کاستیها و نکته هاى مطرح نشده است, در حالى که آنچه به عنوان نمونه ارائه شده, ایراد و اشکال به مطالب است. در هر حال, انتظار مى رفت که کاستیهاى ادعا شده در نقد, ترمیم و تکمیل مى شد.

ج. در صفحه 316 و 317 اشکال و ایراد بر نوشته هاى دیگر, از جمله سرمقاله, با نقد و ایراد بر مقاله مورد نظر, چنان در هم آمیخته شده که به دشوارى مى توان بازشناخت که ایراد بر مقاله است یا سرمقاله. شاید ناقدان محترم, بر این گمان بوده اند که سرمقاله نیز به قلم صاحب مقاله مورد نقد است و در غیر این صورت, هیچ وجه درخور قبولى به نظرنمى رسد, جز آشفته نویسى.

نکته درخور توجه آن که: آنچه در مقاله درباره حکم فقهى مجسمه سازى و نقاشى ادعا شده, در بردارنده یک سلسله بحثهاى مهم رجالى, روائى, فقه الحدیث, اصولى و فقهى است, همراه با استدلال و برهان و نقل و نقد و ردّ دلیلهاى دیدگاه گوناگونى که درباره موضوع مورد بحث مطرح شده اند. در این نقد, هیچ گونه ایراد در خورى بر مُدعى و یا دلیلهاى آن صورت نپذیرفته است و اشکال مبنائى یا بنائى به چشم نمى خورد. گویا ناقدان محترم مُدعى و دلیلهاى مقاله و نقدهاى آن را بر دیدگاههاى مخالف پذیرفته و تمام مى دانند و تنها در پاره اى موارد, اشکالهاى جزئى به نظرشان رسیده و مطرح کرده اند که ناروا بودن آنها روشن خواهد شد.

در هر حال, به خاطر پرهیز از به درازا کشیدن سخن, برابر با ترتیب نقد به مهم ترین ایرادها پاسخ داده مى شود.

1. در صفحه 283 نوشته اند:
(فرضیه وى [نویسنده] ثابت کردن حلال بودن این دو (مجسمه سازى و نقاشى) است در یک تحقیق علمی… محقق از آغازنباید درصدد ثابت یا رد کردن موضوع مورد تحقیق باشد, بلکه بهتر آن است که از ابتدا در باب موضوع مورد نظر به اندازه کافى تحقیق کند و نتیجه آن را (رد یا اثبات) اعلام کند.)

وجود نوشتارى هر تحقیق و بررسى علمى, پیشى گرفته وجود ذهنى آن است و وجود ذهنى خود, دستاورد کاوش و تفکر درباره موضوع مورد تحقیق.

بنابراین, هر نویسنده و پژوهشگرى, پس از مدتها فکر و تحقیق درباره موضوعى, ممکن است به دیدگاهى برسد و در مقام رد یا اثبات آن, دست به نگارش بزند, و انگاره و یا مدعاى خود را همراه با استدلال و برهان, فرا دید اهل دانش قرار دهد.

شیوه کتابهاى تحقیقى سند گویا و گواه صادقى است بر این مدعى. و همچنین ناگزیر, در یک تحقیق عمیق و دقیق علمى, باید دلیلهاى موافق گردآورى شوند و دلیلهاى مخالف, توجیه و یا ردّ عالمانه و برهانى شوند.

آرى, نادیده انگاشتن دلیلهاى مخالف و یا ناتوانى نسبت به توجیه و ردّ علمى آنها, مخالف تحقیق و نشانه ناتوانى علمى آن است. اگر ناقدان محترم, به چنین موردى رسیده بودند و یادآور مى شدند, بسیار شایسته و جاى سپاس داشت.

برخلاف تحقیق و ناسازگار با روح حقیقت جویى است که نویسنده براى هدفهاى سیاسى, اقتصادى, ملى و… از همان ابتدا, بر آن باشد چیزى حلال یا حرام بکند و آن هم از ساحت شاگردان حوزه معرفت دینى به دور است. در پایان, بجاست که بخشى از عبارات مقاله را از فقه شماره 4و5/33 فرا دید نهیم:

(از این روى شایسته و بایسته است که از دیدگاه فقه اسلامى, حکم این موضوع به تحقیق و بررسى گذاشته شود….

هدف و غرض از این نوشتار, روشن شدن وضعیت حکم این مسأله است که آیا مقتضاى تحقیق و بررسى علمى و فقهى این است که مجسمه سازى و نقاشى حرام و ممنوع است یا جایز و مباح.)

در هر حال شایسته بود که نوشته شود:

(از لابه لاى نوشته بر مى آید که نظر نویسنده حلال بودن مجسمه سازى و نقاشى است و روشن است نظر آن گاه که برابر با ترازهاى علمى و همراه با برهان و استدلال باشد در عالم علم و تحقیق پدیده اى است که پرهیز از آن ناشاید, گرچه شاید هماهنگ با نظر و مورد پذیرش بعضى نباشد.)

2. درصفحه 282, نوشته اند:
(وقتى از صدر اوّل و زمان صدور حدیث, بحث مى کند, شواهدى از تاریخ تمدن ویل دورانت و مربوط به قبیله هاى وحشى و نیمه وحشى و به عبارت دیگر انسانهاى نخستین, ارائه مى دهد, در حالى که صدر اوّل در اصطلاح فقها و زمان صدور روایات از ظهور اسلام به بعد است.)

در پاسخ به این ایراد باید ناقدان محترم را به مطالعه دوباره این بخش از مقاله با عنوان: (پیشبرد مجسمه سازى) فراخواند, تا روشن شود که آنچه در نقد آمده است, افزون بر بى پایگى آن , هیچ گونه بحثى با عنوان (صدر اوّل) و یا (زمان صدور حدیث) مطرح نشده است, تا اشکال شود که (صدر اوّل) در اصطلاح فقیهان و (زمان صدور روایات) از ظهور اسلام به بعد است! آنچه مورد بررسى بوده, تاریخ پیدایش مجسمه سازى و نقاشى است که به گواهى آیات, روایات, آثار به جاى مانده از روزگاران قدیم و به نوشته تاریخ نویسان مانند: ویل دورانت, همراه و همزمانِ با تاریخ پیدایش بشر است.

3. در صفحه 284 مى نویسد:
(این سخن, بسیار به جا و متین است, ولى به شرط آن که بتوانیم ملاک و علت حرام بودن مجسمه سازى را به طور دقیق تبیین کنیم….

البته, با مطالعه فراگیر در باب مجسمه سازى و حرام بودن آن در صدر اسلام, مى توان بدین نتیجه رسید که علت اصلى حکمِ به حرام بودن ساخت و نگهدارى و استفاده از مجسمه این بوده است که بیش تر اهالى آن روز جزیرة العرب, بت پرست بوده و مجسمه ها را به عنوان بت مى پرستیده اند.)

اگر نتیجه پژوهشهاى فراگیر این است که علت اصلى حرام بودن مجسمه سازى پرستش آن بوده; از این روى جایى که مجسمه ها پرستش نمى شدند, مسلمانان و سپاه فاتح اسلام, کارى نداشته اند و برخوردى نمى کرده اند. این, یارى کردن دیدگاه مقاله است و نه ردّ آن.

لکن با این همه یاریگریها, شگفت از درنگ و نگرانى آنان است که در صفحه 286, پس از بحث از چگونگى پیدایش بت پرستى و ثابت کردن این مطلب که ساخت مجسمه بزرگان, چگونه کم کم به پرستش مجسمه ها انجامید, چنین مى نویسند:

(با توجه به این مطلب, آیا حکم به جایز بودن مجسمه سازى و رواج آن در هر گوشه و کنار, سبب پدید آمدن همان حالت در بین افراد بشر قرن بیستم و یا قرنهاى بعد نخواهد بود؟

بویژه آن که آغاز و انجام جهان بر ما پوشیده است….)

ناقدان محترم, به شدت نگران آینده افراد بشر در قرنهاى بعد هستند که از کجا معلوم بار دیگر تاریخ تکرار نشود و از مجسمه سازى در جهت بت پرستى استفاده نشود؟ آیا با این حال و چنین احتمالى, مى توان به گونه قطع حکم کرد: مجسمه سازى جایز است؟

نخست آن که: باید توجه داشت: فرض بر این است که حکم دائر مدار ملاک و موضوع است; از این روى, در صفحه 217 مقاله بیان شده که اگر روزى ساخت و نگهدارى مجسمه, سودى نداشته باشد و مصلحت در خور پذیرش خردمندان در بین نباشد و سبب گسترش فساد و شرک و بت پرستى گردد, حکم به حرام بودن خواهد شد و احکام شرعیه, از گونه قضایاى حقیقیّه اند.

دو دیگر: نگرانى از این که: در آینده پیامبرى هم براى هدایت بشر نخواهد بود؟ بى مورد است; زیرا هدایت لازم نیست, همیشه توسط پیامبر و با وجود پیامبر باشد, چنانکه عصر و روزگار خود ما, پیامبرى وجود ندارد; امّا بسیارند مردمانى که در راه خداگام بر مى دارند و براى خدا جهاد مى کنند و… شریعت پیامبر خاتم, براى همه, تا ابد, باقى و استوار است. آمدن پیامبر دیگر لازم نیست, لازم, وجود حجت است و آن هم, همواره وجود خواهد داشت.

سه دیگر: اگر به این گونه گمانها, اعتنا شود, این نگرانى, ویژه مسأله مورد بحث نخواهد بود. در مورد حکم به جایز بودن خرید و فروش خون نیز که مورد فتواى فقیهان پسین است, این شبهه و نگرانى جریان دارد. از کجا معلوم که افراد بشر قرنهاى بعد, بار دیگر همانند پیشینیان به خون خورى, خونگیرند. پس تکلیف فتوا و حکم قطعى به جایز بودن خرید و فروش خون, چه مى شود؟

چهار دیگر: اگر نگرانى وجود داشته باشد, با فرض ناتمام بودن دلیلهاى حرام بودن, مقتضاى تحقیق در چنین شبهه هایى اجراى اصل براءت است, چنانکه در صفحه 200 مقاله, به گونه آشکار بیان شده است.

4. در صفحه 287 مى نویسند:
(به نظر مى رسد در این عبارت:

(از باب این که اجماع بر عدم حرمت نگهدارى قائم شده است) کاستى وجود دارد و به دو حرف (ویا) نیاز است تا وجه سوّمى براى کراهت باشد. از سوى دیگر, اجماع مورد ادعاى نویسنده محققّ نیست.)

عبارت: (از باب این که اجماع…) به عنوان شاهد جمع و وجه توفیق بین روایات یاد شده است, نه این که وجه سوّمى براى کراهت باشد و عِدل (واو) و (یا) در پیش باشد تا نیازى به عبارت (و یا) باشد.

و امّا ایراد بر اجماع و آوردن چند عبارت به عنوان نمونه, مبنى بر این که فقهاى پسین برحکم جایز بودن نگهدارى مجسمه جاندار اشکال کرده اند, زیانى به دعواى اجماع نمى رساند و توجه دارید آنچه را نویسنده مقاله ادعا کرده, این است که پیشینیان فتوا به حرام بودن نگهدارى مجسمه جاندار داده اند, امّا پسینیان رأى به جایز بودن آن داده اند, در کجاى این کلام ناسازى و اشکال است و یا آن که کجاى آن خلاف واقع به نظرمى رسد؟

اکنون, براى آرامش خاطر ناقدان محترم, به نمونه اى از عبارات جواهر اشاره مى کنیم:

(امّا بیعها و اقتنائها و استعمالها و الانتفاع بها والنظر الیها ونحو ذلک. فالاصل, والعمومات, والاطلاقات تقتضى جوازه و مایشعر به بعض النصوص من حرمة الابقاء کأخبار عدم نزول الملائکة ونحوها, محمول على الکراهة او غیر ذلک. خصوصاً مع انا لم نجد من اَفتى بذلک عدا ما یحکى عن الاردبیلى من حرمة الابقاء.
ویمکن دعوى الاجماع على خلافه.)1

و امّا خرید و فروش مجسمه جانداران و نگهدارى و بهره گیرى از آنها و تماشا و نگاه به آنها و استفاده هایى از این گونه, برابر اصل و عمومات واطلاقات, جایز بودن آنهاست.

و امّا پاره اى از روایاتى که إشعار به حرام بودن نگهدارى دارند, مانند: روایاتى که دلالت دارند بر این که فرشتگان, وارد خانه اى که درآن مجسمه باشد نمى شوند, باید حمل بر مکروه بودن شوند و یا به گونه دیگر توجیه گردند. بویژه که ما کسى را نیافتیم که فتواى به حرام بودن نگهدارى داده باشد, غیر از آنچه که از مرحوم اردبیلى حکایت شده که فتواى به حرام بودن داده است. و شاید ادعاى اجماع برخلاف اردبیلى بشود.

برابر سخن صاحب جواهر, ادعاى اجماع با وجود مخالف ممکن و بى اشکال است.

5 . در صفحه 288, نوشته اند:
(با این همه فتواى صریح دایر برحرام بودن نگهدارى مجسّمه جاندار….)

ناقدان محترم, براى ثابت کردن مدعاى خود, که حرام بودن نگهدارى مجسمه جاندار است, یک عبارت از فقیهان پیشین و چهار نمونه از فقیهان پسین یاد کرده اند.

پس از مراجعه و دقت در عبارت کافى صفحه 281 و 283 براى ما روشن نشد که از کجاى عبارت چنین استفاده اى شده است؟

امّا عبارت تذکره, نقل نشده, تا روشن شود, چگونه چنین استفاده اى شده است. و امّا از سخنان فقیهانى چون: محقق اردبیلى, سید جمال الدین موسوى و سید احمد خوانسارى حرام بودن, فهمیده نمى شود, بلکه همان گونه که در نقد آمده, اشکال در حکم به جایز بودن نگهدارى است و این غیر از حکم به حرام بودن است.

و امّا سخن کاشف الغطاء:

(یجب محوها او تغیّرها.)2
ناسازگار است با فتواى ایشان در شرح قواعد که پس از طرح بحث, دیدگاه جایز بودن نگهدارى را تقویت مى کند:

(ولیس مما صنع للحرام حتى یلزم اتلافه بل من الصنع الحرام.)3

مجسمه از چیزهایى نیست که براى کار حرام ساخته شده باشد, تا نابود کردن آن لازم باشد, بلکه کار حرامى است که پس از انجام گرفتن, از بین بردن آن لازم نیست.

همین عبارت را سید جواد جبل عاملى در مفتاح الکرامة4 به عنوان دلیل جواز نگهدارى مجسمه یاد کرده است. این که فقیه همه سونگر و ژرف اندیشى مانند: صاحب جواهر به روشنى مى گوید: فتواى به حرام بودن را از کسى جز محقق اردبیلى نیافته است و از شیخ کبیر کاشف الغطاء به عنوان کسى که حرام مى داند, یاد نکرده, نکته اى دارد, باید دقت شود.

6. در صفحه 289 نوشته اند:
(نویسنده در صفحه 51, درمورد روایاتى که بر شکستن مجسمه ها, خراب کردن قبرها و از بین بردن تصاویر دلالت دارند, مى نویسد:

مراد از مجسمه هایى که حضرت امیر(ع) مأموریت شکستن و نابود کردن آنها را دارد…

با توجه به این که نویسنده در صفحه 143 در ترجمه حدیث دوم (المدینه) را شهر مدینه دانسته نکات ذیل شایسته یادآورى است.)

ناقدان محترم, با نقل بخشى از عبارات صفحه 151 مقاله در مورد مأموریت حضرت امیر(ع) در شکستن مجسمه ها و…

و آوردن یک کلمه از صفحه 143 مقاله که (المدینة) در حدیث دوم به (شهر مدینه) ترجمه شده است, نتیجه گرفته اند که حوزه مأموریت حضرت امیر(ع) از سوى حضرت رسول اکرم(ص) براى شکستن مجسمه ها, نابود کردن قبرها و کشتن سگها, تنها (مدینة النبى) بوده است, آن گاه به نویسنده خرده گرفته اند و حدود چهار صفحه از نقد را ویژه اشکالهاى خود به این فراز کرده اند.

و باید گفت هر پنج اشکال ناقدان محترم, بر برداشت خودشان شده است و هیچ پیوندى با مطلب مقاله ندارد. براى روشن شدن برداشت اشتباه و حمله و ایراد بر آن برداشتِ بى مورد, باید یادآور شویم:

نخست آن که: (المدینة) درحدیث دوم صفحه 143 مقاله, تنها به (شهر مدینه) ترجمه شده است, همان گونه که خود ناقدان نیز, به گونه روشن یادآور شده اند و هیچ جا (المدینة) به (مدینة النبى) تفسیر نشده است. شاید مراد (مدینة النبى) باشد و یا شهر دیگرى و یا این که (المدینة) تحریف شده کلمه دیگرى, مانند: الیمن, الطائف و… باشد.

و نکته شنیدنى که در هیچ جا ندیده و نشنیده ایم, این است که ناقدان در صفحه 289, به کمک روایت دیگر, با حمل مقید بر مطلق (المدینة) را تفسیرکرده اند:

(افزون بر این, روایت دیگر کلمه (المدینة) را ندارد و مطلق است و مؤید احتمال مطرح شده است!)

این چه یارى کردنى است؟ حمل مقید بر مطلق؟

و نیز مى نویسند:

(نکته دیگر که بسیار درخور توجه است, گفته خود نویسنده در صفحه 155 است که نشان مى دهد, محل انجام مأموریت, جایى غیر از مدینه بوده است. وى مى نویسد:

بر اساس فرموده على(ع) چون از سوى مشرکان بت پرست احساس درگیرى کردند, از مسیرهایى رفتند که دشمن متوجه آنها نشود.

بنابراین, اگر مراد خود (مدینة النبى) مى بود, نیاز به رفتن از مسیر دیگرى نبود.

افزون بر این, اعزام نیروهاى بت شکن از سال هشتم هجرى و بعد از گشودن مکه بوده است….)

پاسخ:
اگر این آقایان, دو سطر بالاتر را نقل مى کردند و یا مى دیدند, به روشنى در مى یافتند که این ماجرا, مربوط به بت شکنى در شهر مکه است و دیگر نیازى به آن همه زحمت و ایراد نبود.

در هر حال, ناقدان, چون پنداشته اند مقاله محل مأموریت حضرت امیر(ع) را براى از بین بردن مجسمه ها و بتها (مدینة النبى) دانسته است, اشکالهاى پیاپى با شماره و با عبارتهاى: افزون بر این, نکته دیگر و… بر مقاله وارد کرده اند, در حالى که غیر از یک مورد (المدینه) در حدیث دوم, به شهر مدینه ترجمه نشده است.

درجاى جاى مقاله, از جمله صفحه145, (بعثنى الى المدینه) این گونه ترجمه شده است:

(حضرت رسول(ص) حضرت امیر(ع) را به بعضى از مراکز و شهرهایى که ساخت و نگهدارى مجسمه در آن جاها رواج داشته است, اعزام کردند.)

در صفحه 151, عبارت مورد نظر ناقدان, بدین گونه آمده است:

(مراد از مجسمه هایى که حضرت امیر(ع) مأموریت شکستن و نابود کردن آنها را دارد….)

و در صفحه 152 آمده است:

(… پیامبر(ص) حضرت امیر(ع) را به نمایندگى خویش براى شکستن بتها و مبارزه با شرک به مراکز رواج و شیوع بت پرستى اعزام کرد.)

و نیز در همان صفحه آمده است:

(سیر در سیره نبوى و دقت در اعزامهاى حضرت امیر(ع) از ناحیه حضرت رسول(ص)…. از این روى حریم مطهر حرم را که آلوده به وجود ناپاک بود… پاک سازى شد.)

در صفحه 155مقاله باز مى خوانیم:

(گواه تاریخى دیگرى که در روشن شدن مطلب ما مفید است, جریان اعزام على بن ابى طالب(ع) از سوى پیامبر(ص) به نواحى براى کارهاى بسیار مهم است….

ییا درجنگ طائف… گروهى را به فرماندهى على بن ابى طالب(ع) به طائف اعزام مى دارد و دستور مى دهد:

ان یطأ ما وجد ویکسر کل صنم وجده….)

بارى, نه مقاله, به گونه روشن, (المدینه) را (مدینة النبى) تفسیر کرده است و نه محل مأموریت حضرت امیر را براى مجسمه و بت شکنى تنها (مدینة الرسول) مى داند, بلکه حوزه مأموریت وى طائف, یمن, مکه و هر کجا که مرکز رواج بت پرستى بوده است, مى داند.

و امّا حدیث: (بعثنى الى المدینة) را چنانکه خود ناقدان, به روشنى بیان کرده اند, احتمال دارد (مدینة النبى) باشد و احتمال دارد شهر و مدینه دیگرى باشد که اشتباه در آن, راه یافته است. در هر حال, خواهش ما از برادران محترم و فاضل آن است که حدیث را ترجمه کنند, تا استفاده کنیم و همچنین بنابر احتمال این که (المدینة) و (مدینة النبى) باشد از اشکالهاى فراوانى که ردیف کرده اند, پاسخ دهند; زیرا توجه دارند که بنابراین احتمال, به عقیده آنان تمام آن اشکالها وارد است.

7. در صفحه 292 نوشته اند:
(نویسنده در بسیارى از موارد, از کلام فقیهان برداشتهایى کرده است که با واقع مطلب و رأى آن فقیه سازگار نیست.)

پاسخ:
آنچه نویسنده مقاله مطرح کرده, اسناد و نسبت است و نه استنباط و برداشت. و اسناد هم, به اعتماد جواهر و مفتاح الکرامه و دیگران است و اگر ناقدان, روى عبارت مقاله دقت مى کردند و آن را کامل مى آوردند, امر بر آنها ناروشن نمى ماند.

دنباله عبارت مقاله را که ناقدان یاد نکرده اند چنین است:

شیخ محمد حسن نجفى, صاحب جواهر, پس از نقل دیدگاه مُطَرزّى مى نویسد:

(بل هى اولى من التمثال…)

اکنون عبارت جواهر:

(… لِما صرّح به فى الروضة وحاشیة الارشاد والمحکى عن حاشیة المیسى والروض من اختصاصها بالحیوانات بخلاف التمثال. قال فى کشف اللثام: ظاهر الفرق تغایر المعنى وقد یکون المراد بالصور صور الحیوانات خاصة وبالتماثیل الأعم.)5
در روضه, حاشیه ارشاد, و برابر آنچه از حاشیه میسى و روض بدان تصریح شده است, صورت, ویژه جانداران است و تمثال فراگیر. در کشف اللثام گفته: گاهى مراد از صورت, صورت ویژه جانداران است و مراد از (تماثیل) هم جاندار و هم بى جان است.

سید جواد جبل عاملى مى نویسد:

(فى حاشیة الارشاد و حاشیة المیسى وایضاح النافع والروض فى باب الصلاة والروضة. ان الصورة خاصة بالحیوان و ان التمثال یشمل الحیوان والاشجار.)6

در حاشیه ارشاد, حاشیه میسى, ایضاح النافع, روض در بحث صلاة و درروضه, به روشنى بیان شده که صورت ویژه جانداران و تمثال فراگیر است, جاندار و درخت را در بر مى گیرد.

همو مى نویسد:

(… التمثال یشمل الحیوان و الاشجار والصورة خاصه بالحیوان کما صرّح به فى حاشیة المیسى وحاشیة الارشاد والروض والروضة…)7

این اسناد و نسبت در مورد همه کتابهایى که نقل شده, تمام و بى اشکال است.

وامّا درباره روض الجنان, که این دو فقیه از آن یاد کرده اند و اسنادداده اند این قول را به آن کتاب, نخست آن که باید بیش تر دقت شود, دو دیگر, شاید نسخه هاى گوناگون باشد.

سه دیگر: العهدة على الراوى.

چهار دیگر, در میان آن همه گفته ها با آن همه دقتها که شده است, گیریم که این نسبت ناتمام باشد, جاى چنین اشکالى نیست:

(نویسنده, در بسیارى از موارد از کلام فقها برداشتهایى کرده است که با واقع مطلب و رأى آن فقیه سازگار نیست.)

8 . در صفحه 295
پس از نقد اشکالى که نویسنده بر شمارى از بزرگان در مورد حدیث بازدارنده از زینت و آراستن (تزویق) خانه ها کرده است, مى نویسند:

(تزویق, با تکیه بر معناى مصدرى نیز, هر دو مفهوم: ساخت مجسمه و ایجاد نقش و نگهدارى آنها را مى رساند.)

پاسخ:
نخست آن که: مراد ما, از: شمارى از بزرگان, استاد بزرگوار ما, جناب حاج شیخ جواد تبریزى, دام ظله, است که فرق بین معناى مصدرى و اسم مصدرى کلمه (تزویق) را بیان کرده است.

مراد ما, امام خمینى, قدس سره, نیست; زیرا امام در مورد حدیث بازدارنده از زینت و آراستن خانه, فرق بین معناى مصدر و اسم مصدر بیان نکرده, و اگر مراد, امام بود, از حضرت ایشان نام مى بردیم. اگر در بخش منابع, از حضرت امام یاد شده, اشتباهى رخ داده است.

بنابراین, یک صفحه به نقل و شرح عبارت امام پرداختن, بى مورد و بى وجه است.

دو دیگر: آنچه درحدیث مورد بحث, به میان آمده و در ارشاد الطالب نیز بیان شده آن است که باز داشتن از زینت خانه ها, دو احتمال دارد:

1. به معناى نگهدارى نقاشى و مجسمه در خانه ها باشد, که ارشاد الطالب آن را تقویت کرده است. با توجه به این که نگهدارى مجسمه و نقاشى در خانه ها مکروه است, نه حرام, این بازدارندگى, به معناى مکروه بودن است که ما این احتمال را نپذیرفتیم.

2. مراد معناى مصدرى باشد. حال در این انگاره و پندار اگر آراستن خانه ها به دو گونه مراد باشد: نقاشى بر در و دیوار و سقف یا نگهدارى مجسمه هاى ساخته شده و عکسها و نقاشیها, لازمه آن, این است که آراستن خانه ها به معناى مصدرى در یک انگاره ساخت مجسمه و نقاشى کردنِ دیوارها باشد,حرام شمرده شود و در انگاره دیگر که نگهدارى باشد, مکروه به شمار آید. و این معنى, نه تنها از نظر فنى تمام نیست که کسى هم بدان قائل نشده است.

گواه مطلب آن که شیخ انصارى و دیگران, درگاهِ برشمردن دلیلهاى قولِ به حرام بودن نگهدارى مجسمه, با این که بیش از نُه دلیل یاد کرده اند, هیچ گونه اشاره و تمسکى به روایت بازدارنده از زینت خانه ها نکرده اند. و تفصیل فقیهانى مانند صاحب ارشاد الطالب بین معناى مصدرى و اسم مصدرى نیز, گواه دیگرى است بر نبود اراده بر گستراندن و فراگیر کردن زینت به نگهدارى و ساخت مجسمه.

(فقلت: وماتزویق البیوت؟

فقال: تصاویر التماثیل.)

ییا برابر پاره اى از نسخه ها: التصاویر والتماثیل.

9. در صفحه 297 مى نویسند:
(آیابه واقع مى توان گفت که محقق اردبیلى که در دو صفحه پیش نوشته است: (فالذى لاخلاف فیه لامصیر عنه). و به روشنى حکم به حرام بودن داده و در دو صفحه بعد با نوشتن: (وهو یشعر بجوازه) از نظر خود برگشته و رأى بر حرام نبودن داده است؟)

باید به ناقدان محترم گفت: جاى شگفتى ندارد که در سراسر فقه, از ناسازگارگوییها, فقیهان بسیار دارند. شهید ثانى رساله اى داردکه در آن, اجماعهاى ناسازگار شیخ طوسى را گردآورده است.

و آنگهى از ناقدان محترم خواهشمندیم, به جاى ابراز شگفتى کردن, سخنان محقق اردبیلى و وجه جمع بین آنها را شرح دهند (وهو یشعر بجوازه) مرجع دو ضمیر: (هو) و (ه) را روشن سازند و یشعر را ترجمه و مقصود محقق اردبیلى را بیان کنند.

10 ـ در صفحه 301 نوشته اند:
(نویسنده در این جا (مُعْلَم) را صرف رنگ آمیزى و نقش و نگار و خطوط متوازى یا مربع دانسته است, ولى در صفحه 44, جمله اى را آورده است که نشان میدهد (مُعْلَم) بر چهره نگاریها اطلاق مى شود.)

پاسخ: ناقدان محترم, جهت بحث را به درستى ننگریسته اند.

در صفحه 35 و 36 سخن در بیان گونه هاى مجسمه و نقاشى است که یک بخش آن, رنگ آمیزى و نقش و نگارى به گونه خط ها و رشته هاى برابر است, بدون این که نمودار شکل و صورت جاندار یا بى جان باشد.

و در صفحه 44 بحث از بررسى واژه گانى است که در روایات و سخنان فقیهان, به کار برده شده است, مانند: مثال, تمثال, صورت, نقش, جَسَد و مُعْلم یا معَّلم.

این بررسى, از براى این است که این واژگان ومفاهیم, به چه معناهایى اطلاق شده اندو فرق بین آنها و نسبت آنها چیست؟

ناقدان محترم عبارت صفحه 44 را براى این که اشکال دار باشد, از هم گسسته اند.

11 . در صفحه 304
پس از نقل نمونه هایى از صفحه 52 تا صفحه 71, براى ثابت کردن ناسازگویى در مقاله مواردى را نقل کرده اند, آن گاه چنین نوشته اند:

(پرسش این است:

نخست آن که: این همه ناسازگویى در فاصله چند صفحه چرا ؟

دو دیگر: اگر تمثال یا حقیقت در مجسمه جاندارى و یا ظهور در آن دارد, چرا نمى توان از اطلاق کلمه تمثال جاندار بودن را برداشت کرد…)

تمام خرده گیریها و سخنان آقایان ناقد, ناشى از بى توجهى به مطلب است. درستى کاربرد یک واژه درمعنایى غیر از حقیقت بودن و یا ظهور داشتن در آن معنى است; چه این که (الاستعمال اعم من الحقیقة والمجاز.)

برخى جاها گفته شده: لفظ در یک معنى درستى کاربرد و استعمال دارد و بعضى جاها ادعا شده: که همان لفظ در معناى دیگر حقیقت است یا ظهور دارد.

شاید منشأ این سخن آن بوده که (اطلاق) را به معناى مطلق, دربرابر مقید, معنى کرده اند و توجه نکرده اند: (اطلاق) به معناى کاربرد و استعمال است.

در صفحه 306 نوشته اند:

(سپس درجمع بندى و ذکر دیدگاه سوم در صفحه 56 مى نویسد: صورت… و تمثال… هر دو بر جاندار و بى جان اطلاق مى شود.)

12 . در صفحه هاى 305 تا 310
ناقدان مطالبى مطرح کرده اند که با توجه به بى مورد بودن و مهم نبودن از بیان آنها خوددارى مى شود, در مثل در صفحه 308, نوشته اند:

(اشکالى را که نویسنده مهم ترین اشکالها دانسته است, اشکال دوم است, نه اشکال سوم.)

ییادآورى: مهم ترین اشکال همان اشکال دوم است و کلمه (سوّم) اشتباه چاپى است و صدر و ذیل عبارت خود گواه مطلب است.

و در صفحه 309 نوشته اند:

(در این جا این پرسش مطرح مى شود که اگر جهت پرسش روشن نیست, چرا شما ادعا مى کنید که:

پرسش گر… راجع به حکم استفاده و به کارگیرى تماثیل پرسیده است؟ چگونه از اجمال به تفصیل رسیدند؟)

پاسخ: بر روایت محمد بن مسلم, دو اشکال شده است:

1. چون جهت پرسش معلوم نیست که آیا پرسش از حکم ساختن مجسمه است یا نگهداشتن آن. بنابراین, مجمل مى شود و درخور استدلال نخواهد بود.

2. در اساس, این روایت, جز بر نگهدارى و استفاده از مجسمه ظهورى ندارد و براى این نشانه یاد شده است.

بنابراین اشکالها, به گونه اولاً و ثانیاً مطرح شده اند که اولاً مجمل است و ثانیاً, جز در نگهدارى ظهورى ندارد.

مى گوییم: چگونه از اجمال به تفصیل رسیدند؟

13 . در صفحه 313 نوشته اند:
(نویسنده در ترجمه متنهاى عربى: آیات, روایات و کلام بزرگان, گاهى مطالبى را بر متن اصلى افزوده است… با این که درترجمه باید امانت رعایت شود…)

پاسخ:
هدف ترجمه واژه به واژه نیست, بلکه بیان مراد متن مورد نظر هدف است و این روش, حتى در ترجمه هاى قرآن کریم, از سوى گروهى از مترجمان, به کار بسته شده است.

آرى, در بیان مقصود از آیات, روایات و سخنانى که یاد شده است, اگر جایى نارسایى, کاستى و یاخلاف مقصود متن ارائه شود, متشکر خواهیم شد.

به ترجمه آیه شریفه:

(اذ قال لأبیه وقومه ما هذه التماثیل التى انتم لها عاکفون.)
خرده گرفته اند, درحالى که جاى هیچ گونه خرده گیرى نیست, چنانکه خود به گونه ضمنى, اعتراف دارند:

(گر چه از مفهوم آیه بر مى آید.)

بله, در صفحه 315 در ترجمه حدیث:

(انا لاندخل بیتاً فیه کلب… ولاتمثال لایوطأ.)
تمثال, به مجسمه ترجمه شده و با توجه به قرینه (لایوطأ) شاید مراد عکس و نقش باشد.

در صفحه 316 و 317. ناقدان محترم, دو مورد از مطالب سرمقاله را نقل کرده و برابر برداشت خود, به نقد گذاشته اند که یا ناشى از درهم آمیختگى و آشفته نویسى است و یا معلول بى دقتى و به این پندار که سرمقاله هم, به قلم این جانب است.

در هر حال, با سپاس از ناقدان محترم که زحمت مطالعه و مداقه در مقاله: (فقه و هنرهاى تصویرى و تجسمى) را بر خود هموار ساخته اند و پوزش از سخنان و تعبیرهایى که شاید به نظر شریفشان خوش آیند نباشد. به حضور محترم این عزیزان پیشنهاد مى شود که در باب نقد آراء سعى شود بر مباحث اساسى و مبنائى و علمى تکیه شود وگرنه پرداختن به پاره اى از مطالب کم اهمیّت چندان سودمند نیست.

 
پى نوشتها:
1. (جواهر الکلام), شیخ محمد حسن نجفى, ج44/2, دار احیاء التراث العربى, بیروت.
2. (کشف الغطاء)216/.
3 . (شرح قواعد), کاشف الغطاء, مخطوطات آستان قدس رضوى, شماره 7747.
4. (مفتاح الکرامه), سید جواد جبل عاملى, ج49/4.
5 . (جواهر الکلام), ج274/8.
6 . (مفتاح الکرامه), ج47/4.
7 . همان مدرک, ج191/2.