روش علمى شهید ثانى در رجال و حدیث

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسنده


شهید ثانى را باید پایه‏گذار مکتبى رجالى دانست که در طول تاریخ فقه مورد توجه فقیهان بوده و در دوره اخیر نیز مرحوم آیةاللّه خوئى برخى از امتیازات این مکتب فقهى را برتابیده و درنظر داشته است. شهید ثانى برخلاف فقهاى متقدم و حتى علامه حلى در مبانى فقهى بسیار مى‏اندیشیده و از تمسک به هر روایتى پرهیز مى‏کرده است. او در استدلال‏هاى خود شیوه علمى بسیار محدود و سخت‏گیرانه‏اى داشته که از علامه حلى هم شدیدتر بوده است.

بى‏تردید شهید ثانى در مصادر فقه بر کتاب و سنت تکیه داشته و همچون سایر فقیهان آن دو را از مصادر فقهى برمى‏شمرده است. حتى عقل نیز در مواردى مورد احتجاج شهید بوده که مورد خاصى است و باید بررسى شود، اما تمایل چندانى به اجماع نداشته و آن را از مصادر نمى‏شمرده است. به هرحال شهید ثانى در شیوه استنباط احکام از روایات به نکاتى توجه داشته است:

 

پایبندى به تنویع روایات

روشن است که متقدمان و متأخران شیعه به گونه‏اى متفاوت باهم حدیث را تقسیم مى‏کرده‏اند; حدیث متقدمان را به گونه ثنایى صحیح یا ضعیف مى‏دانسته‏اند، در حالى که متأخران حدیث را چهار قسم مى‏شمرده‏اند. متقدمان تا دوره علامه حلى بر احراز صدور روایت از معصوم مى‏کوشیده‏اند، در حالى که متأخران بر سند تکیه مى‏کرده‏اند و سند را برمى‏رسیده‏اند و تنها آن را راه احراز صدور روایت از معصوم مى‏دانسته‏اند. شهید نیز رویکرد متأخران را پذیرفته بود. فقیهان بعد نیز به تقسیم‏بندى حدیث بر چهار نوع توجه مى‏کردند. این تقسیم‏بندى را علامه حلى و استادش احمدبن‏طاووس حلى ابداع کرده بودند. علامه در مقدمه منتهى المطلب حدیث را چهار قسم کرده و در منتهى‏المطلب، تذکرة الفقهاء و مختلف الشیعه براساس آن سیر کرده است. علت اینکه علامه حلى روش قدما را رها کرد و به سندشناسى پرداخت، هجوم و حمله ده‏ها و صدها حدیث موضوع و مجعول بود که در مراکز علمى گسترده شده بود. فقهاى شیعه نیز چاره‏اى جز بررسى علمى احادیث و پرهیز از خوش‏باورى به محدثان نمى‏دیدند.

اگرچه اخباریان به دلیل تنویع حدیث و نگارش کتاب‏هاى حدیثى به علامه حلى تاختند کار او پذیرفته فقیهان، مجتهدان و اصولیان پس از او قرار گرفت و هم اکنون نیز فقها آثار ماندگار او را حفظ مى‏کنند و اصطلاحاتش را به کار مى‏برند، مگر شمارى اندک از اخباریان و اصولیان که به نقد این اصطلاحات پرداخته‏اند.1

پس از دوره علامه حلى، شهید ثانى به ابداعات علمى علامه حلى بیشترین علاقه را داشت و معتقد بود که در فقه و حدیث باید براساس اصطلاحات علم درایه سیر کرد. او همان هدف علامه حلى را در پایبندى به احادیث و تنویع آن در سر داشت و معتقد بود براى شناخت حدیث صحیح از غیرصحیح چاره‏اى جز این مطلب ندارد و بلکه از علامه حلى نیز بسیار دقیق‏تر عمل مى‏کرد. او در حاشیه مسالک الافهام الى تنقیح شرائع الاسلام بر شهید اول در الدروس الشرعیه و علامه حلى در مختلف الشیعه خرده گرفته که چرا حدیث ابراهیم بن هاشم را صحیح نامیده‏اند.2 وى مدعى شد که باید در پایبندى به اصطلاحات کوشا بود و اگرچه قراین وجود دارد، نمى‏توان از آنها براى تعیین وثاقت بهره گرفت. لذا او را ممدوح دانسته و حدیث او را حسن شمرده است، در حالى که شهید اول و علامه حلى در بسیارى از کتاب‏هایشان حدیث او را صحیح نامیده‏اند. شهید ثانى در مسالک الافهام درباره ابراهیم‏بن‏هاشم مى‏گوید: »ممدوحُ خاصةُ غیر معدل«3 یعنى با اصطلاح »تقیه، ثبت، حجت، عین و صحیح«4 بدان‏گونه که در الرعایه تصریح دارند، توثیق نشده، بلکه الفاظى در مدح او در دست نیست و تعدیل نشده است. در مورد دیگر مى‏گوید: »جلیل‏القدر، کثیر العلم والروایة ولکن لم ینصوا على توثیقه مع المدح الحسن فقیه لم یبلغ حدّ الثقة وان کان ممدوحاً«.5 و در جاى دیگرى فرموده: »من أهل الاصحاب واکبر الاعیان وحدیثه من احسن مراتب الحسن«6 و در مورد دیگرى فرموده: »من الاجلاء الاعیان«.7 همان‏طور که تعبیر آمده، وى از بزرگان اصحاب و کثیر العلم و الروایه بوده است، ولى مشکل او این است که در کتاب‏هاى رجالى به گونه اصطلاحى توثیق نشده است.

شهید ثانى را باید از علامه حلى نیز سخت‏گیرتر دانست; زیرا شهید ثانى سفرهاى علمى فراوانى داشته و از آفات احادیث نادرست به خوبى آگاهى داشته است. وى با دانشمندان اهل سنت که در تنقیح احادیث مى‏کوشیده‏اند و علم درایةالحدیث را در بیان منزلت‏هاى حدیث تأسیس کرده بودند، آشنا بوده است. شهید ثانى از کارآمدى مکتب اهل‏بیت)ع( غافل نبوده، ولى معتقد بوده که باید احادیث را از آنچه به نظر او صحیح نیست و نمى‏توان آنها را بر دیگران عرضه نمود، پیراست. همین روش شهید باعث شد پسرش شیخ حسن عاملى (1011 ق( و نوه او سیدمحمد موسى عاملى (1009 ق( فقه خود را بر روایات صحیح اعلائى استوار کنند. در واقع شهید ثانى پایه‏گذار مکتبى فقهى بود که چیره‏دستى فقیه را در شناسایى سند روایات و روایان مشخص مى‏کرد. آرى شهید ثانى در الرعایة مى‏نویسد حدیث علیل حدیث داراى مرض است و هرکس که خواسته باشد مرض‏هاى احادیث را بشناسد باید کتاب تهذیب الاحکام را مطالعه کند; همان کتابى که مصدر اصلى فقه تا دوره شهید ثانى (965 ق( بلکه تا دوره محدث عاملى و تألیف وسائل الشیعه بوده است. شهید ثانى پیروانى داشته که سیره و روش او را در مورد نقادى احادیث درنظر داشته‏اند. ملااحمد اردبیلى (993 ق( در کتاب مجمع الفائدة والبرهان توجه فراوانى به کتاب‏هاى شهید ثانى به‏ویژه مسالک‏الافهام داشته است. کمتر حدیثى در کتاب مجمع‏الفائدة والبرهان آمده که مرحوم ملااحمد اردبیلى منزلت و جایگاه آن را از نظر تنویع حدیث و رتبه مشخص نکرده باشد، همان‏طور کمتر راوى در سلسله اسناد آمده مگر اینکه او اصرار دارد تا وثاقت و ضعف او را مشخص نماید، همان‏گونه که در مورد ابراهیم‏بن هاشم مى‏گوید: »الحسنة بابراهیم بن هاشم«.

پس از اردبیلى فقیهانى بودند که آنان را پیروان اردبیلى مى‏شمردند، ولى در واقع همه از پیروان شهید ثانى بودند.

شیخ حسن عاملى فرزند شهید ثانى موفق شد کتاب منتقى الجمان فى الاحادیث الصحاح و الحسان را تألیف کند. او گویى کتب اربعه را گلچین کرد و روایت‏هاى استدلال‏ناپذیر را کنار زد. صحیح اعلائى از روایاتى است که سلسله سند آنها ذکر شده و راویان آن ثقه‏اند و نیز دو رجالى هر راوى را توثیق کرده‏اند;8 در اینجا صحیح و حسن به همان معناى معروفشان به کار رفته است. افزون بر این در مورد طبقات راویان، تصحیفات، تحریفات و تقدم و تأخیرهاى اسناد نیز نکات بسیار جالبى در این کتاب وجود دارد. او تألیف این کتاب را براساس همان تفکرات شهید ثانى انجام داده است.

شیخ حسن عاملى در کتاب فقهى معالم الدین که مقدمه‏اى در اصول دارد بر همین اساس سیر کرد و روایات را به چهار بخش کرده است.9 همچنین در دوره سیدمحمد موسوى عاملى (1009 ق( نوه دخترى شهید، از شاگردان ملا احمد اردبیلى در نجف بود. این دو ارباب تراجم نوشتند و به سفر زیارت حضرت رضا)ع( نرفتند تا مبادا در دستگاه‏هاى حکومتى وارد شوند. او در مدارک الاحکام و نهایة المرام همین روش شهید را به کار گرفت و به روایات صحیح اعلائى عمل کرد.

شیخ محمد عاملى (1030 ق( صاحب کتاب استقصاء الاعتبار فى شرح الاستنصار که در کتاب‏هاى فقهى به فخرالدین ثانى و فخرالمحققین معروف است و آراى رجالى‏اش با عنوان شیخ محمد یاد مى‏شود، به شرح استبصار پرداخت. وى هر سندى را بررسى نمود و راویان آن را شناسایى کرد. پس از او فرزند و نوه‏اش راه آنان را ادامه دادند و مکتب شهید ماندگار شد. البته در دوره شیخ بهایى (1030 ق( و علامه سیدمحمد باقر استرآبادى معروف به میرداماد (1040 ق( درباره شناسایى سند تعدیل‏هایى انجام شد; زیرا روش شهید مورد نقد اخباریان و بلکه اصولیان قرار گرفت.

ضرورت تتبع درباره حدیث

گستره اطلاعات شهید ثانى در مورد احادیث نکاتى را مى‏نماید که کمتر در سایر کتاب‏ها یافت مى‏شود. از قواعدى که شیعه در مورد نقل حدیث تذکر داده، آن است که گاهى یک روایت را محمدبن‏یعقوب کلینى در کافى با سند صحیح آورده که همان حدیث را شیخ طوسى با سند غیرصحیح ذکر کرده است; زیرا طوسى آن را از طریق دیگرى آورده که کلینى آن طریق را لحاظ نکرده است و چون فقها بیشتر در مورد روایات فقهى با تهذیب‏الاحکام سر و کار داشته‏اند، حدیث را بنابر نسخه تهذیب‏الاحکام لحاظ کرده‏اند و آن را ضعیف شمرده‏اند، در حالى که این حدیث در نقل الکافى صحیح آمده است. شهید در ذیل روایتى که در دو کتاب فوق آمده مى‏گوید:

بدان که طریق روایت در تهذیب‏الاحکام ضعیف است; زیرا در سلسله سند آن راویانى وجود دارند که حال آنها شناخته شده نیست و ظاهر کلام اصحاب براساس همین حدیث تهذیب‏الاحکام است; چون آن را ذکر کرده‏اند ولى به صحت متصف ننموده‏اند، بلکه آن را مجرد و برهنه از وصف آورده‏اند، ولى همین حدیث را کلینى با ذکر طریق صحیح آورده، شیخ طوسى مى‏بایست آن را با همان طریق صحیح نقل مى‏کرده; زیرا شیخ طوسى متأخر از کلینى بوده است، پس سزاوار بود که از او پیروى مى‏نمود. با وجود این بسیار پیش آمده که شیخ طوسى سند و طریق دیگرى را در روایت پیگیرى کرده است و لذا با سند صحیح آن را نیاورده است. به همین دلیل فقیهان هم به نقل شیخ طوسى اکتفا کرده‏اند و در فتاواى آنان خلل وارد شده است; زیرا روایت را به دلیل ضعف رد کرده‏اند و اگر نقل کلینى را مى‏یافتند آن را صحیح توصیف مى‏کردند و بدان عمل مى‏نمودند. پس سزاوار است که توجه به این جهات داشته باشند.

10فرموده شهید ثانى که باید درباره حدیث تتبع شود و بر نقل حدیث از یک مصدر اکتفا نکرد از قواعد مهم عمل به احادیث است. امام خمینى در کتاب البیع یادآور شده که طالبان علم نباید بر نقل احادیث در کتاب‏هاى فقهى همچون جواهرالکلام و کتاب‏هاى شیخ اعظم انصارى تکیه کنند; چون گاهى آنها به حافظه خود اعتماد مى‏کرده‏اند، بلکه لازم است به منابع اولى مراجعه شود.

 

تضعیف روایات مضمر، مشترک و موثق

در تعریف حدیث مضمر گفته‏اند که نام معصوم در آن مشخص نیست، بلکه با ضمیر به او اشاره شده است، مانند »قلت له« و »سئلت عنه«. شهید ثانى و قبل از او شهید اول مضمر را مطلقاً حجت نمى‏دانند، ولى سایر فقها بین مضمرها تفصیل داده‏اند و گفته‏اند که اگر راوى حدیث مضمر از راویان بزرگ و شناخته شده باشد، چنان که اضمار نمى‏کند مگر از امام معصوم، حدیث مضمر او حجت است، ولى اگر راوى مضمر از راویان سرشناس و ثقه نباشد حدیث مضمر او حجت نیست. با وجود این، از ریشه‏هاى اصلى ضعف حدیث است. شهیدین معتقدند که إضمار مطلقاً باعث ضعف سند مى‏شود و در این راه بسیار افراط کرده‏اند و بلکه مضمرات على‏بن‏جعفر از موسى‏بن جعفر را هم غیر معتبر مى‏شمارند.

براى مثال در موردى شهید ثانى با اشاره به روایتى مضمر از عبدالرحمن‏بن حجاج آن روایت را دلالت‏گر بر مقصود دانسته ولى آن را صحیح‏السند ندانسته است. وى با اشاره به آنکه در آن روایت به نام امام تصریح نشده سند آن را ناصحیح شمرده است; در این حدیث آمده:

سئلته عن رجل أعطى رجلاً لیقسّمه فى محاویج أو فى مساکین وهو محتاج أیأخذ لنسفه ولایُعلمه؟ قال: لا یأخذ منه شیئاً حتى یأذن له صاحبه.11

بنابر ظاهر در روایت از حضرت صادق یا کاظم)ع( سؤال مى‏شود; چون عبدالرحمن‏بن حجاج تنها از این دو بزرگوار روایت مى‏کرده است. به همین دلیل نیز گروهى از اصحاب بدان عمل مى‏کرده‏اند. همچنین بزرگى حال این راوى و وثاقت او موجب گمان غالب مى‏شود که سؤال شونده امام است، ولى به دلیل وجود این احتمال که شاید مسئول غیر امام باشد اشکال را باقى مى‏داند. اندک کسانى از اصحاب بوده‏اند که دلیل مخالفت با این حدیث را مقطوع نبودن آن دانسته باشند و همواره اعتراف مى‏کنند که این حدیث صحیح است. علامه حلى روایت را در کتاب تحریرالاحکام آورده و از آن به صحیح تعبیر کرده و فرموده: »صحیحة عبدالرحمان‏بن الحجاج عن الصادق)ع«. این عبارت بر اتصال حدیث به معصوم)ع( شهادت مى‏دهد.12 البته شاید علامه حلى از جاى دیگرى به آن پى برده که معروف و مشهور نبوده است.13

چناچه که ملاحظه مى‏شود شهید ثانى در روایت خدشه کرده و دلیل آن را همان اضمار حدیث یاد کرده است، ضمن آنکه اصطلاح مقطوع را به کار مى‏برد که خلاف اصطلاح علماى درایه است; چون حدیث »سئلته« مضمر است، نه مقطوع و شهید خود در مورد اصطلاحات بسیار سخت‏گیر بوده است، همان‏طور که در مورد روایات ابراهیم‏بن هاشم اصرار دارد که باید آن را حسنه نامید.

از مبانى رجالى و درایى شهید ثانى که نوه دخترى‏اش یعنى سیدمحمود موسوى عاملى (1009 ق( آن را نقد کرد همین مسئله است. وى در ذیل مسئله روایتى را نقل کرده است:

وفى الصحیح عن محمدبن‏اسحاق بن عمار قال: قلت له: رجل تزوج امرئه ودخل بها ثم ماتت... .

و آن‏گاه فرموده در این روایت خللى به دلیل اضمار وجود ندارد; زیرا معلوم است که این راوى از راویان ثقه و از بزرگان و برجستگان اصحاب است - بنابر آنچه نجاشى ذکر کرده است - و از غیر امام)ع( روایت نمى‏کند.14

وى در جاى دیگرى فرموده است:

والاصل فى هذه المسئلة ما رواه الشیخ فى الصحیح عن الحلبى قال: سئلته عن رجلین... . 15

وى افزوده است که این روایت صحیح‏السند است، ولى علما و فقهاى متأخر آن را به دلیل اضمار رد کرده‏اند; زیرا سؤال شونده در این حدیث ذکر نشده که آن را مسئله‏اى بى‏ضرر یاد کرده است; زیرا شخصیتى همچون حلبى فقط از معصوم و امام روایت مى‏کند و علت این‏گونه اضمارها روشن است; چون وقتى حلبى و غیر او از راویان، چند حدیث را از معصوم روایت مى‏کنند اول به نام روایت شونده )امام( اشاره مى‏کنند و آن‏گاه ضمیر را به او ارجاع مى‏دهند، پس مى‏گوید: »وسئلته عن کذا وسئلته عن کذا« تا اینکه احادیث را ذکر مى‏کند، ولى وقتى که محدثان پس از حلبى به نقل روایات آن راویان پرداختند آن روایات که براساس باب جداگانه آورده بود، به این اضمار مى‏انجامد و این‏گونه اضمار دیگر پیشینه‏اى نداشته است.16

شیخ حسن عاملى نیز در مقدمه منتقى الجمان به این بحث اشاره کرده است. او با اشاره به همین تحلیل سید سند براى وجه اضمار روایت مضمر از راویان بزرگ و برجسته را مورد وثاقت و حجت دانسته است.17

وى کلام شهید ثانى را درباره احادیث مضمر نقد کرده است و از این رو ثابت مى‏شود که آنچه دکتر عبدالهادى فضلى در اصول علم‏الحدیث به شیخ حسن عاملى نسبت داده اشتباه است; زیرا او مضمرات را با تفصیل پذیرفته است.

اشتراک راوى عامل دیگرى به شمار مى‏رود که شهید در ضعف سند بدان توجه کرده است، یعنى اشتراک عنوان راوى بین راوى ثقه و ضعیف. براى مثال، شهید ثانى در بسیارى از موارد در شرح لمعه و مسالک‏الافهام روایات محمدبن‏قیس را به دلیل اشتراک رد کرده است. محقق حلى نیز در شرائع الاسلام چنین مى‏کرده و روایات محمدبن‏قیس نیز تا دوره شهید ثانى طرد مى‏شده است. او در الرعایه در ذیل »المتفق والمفترق« فرموده:

یعنى متفق در اسم باشند ولى مفترق در شخص و فایده شناخت این است که خوف آن باشد که دو شخص را یک نفر حساب کنند، مثل مواردى که فقیهان و محدثان حدیث را به طور مطلق از محمدبن‏قیس روایت مى‏کنند; چه اینکه محمدبن‏قیس مشترک بین چهار نفر است که تنها دو نفر از آنان )محمدبن قیس اسدى ابونصر و محمدبن فیس بجلى ابوعبداللّه( ثقه‏اند که هر دو از حضرت باقر و صادق )علیهما السلام( روایت مى‏کنند. یکى دیگر ممدوح است، بدون آنکه توثیق شده باشد و علماى رجال یادآور نشده‏اند که او از چه کسى روایت مى‏کند. محمد بن قیس دیگرى نیز وجود دارد که ضعیف است و تنها از حضرت باقر)ع( روایت کرده است. حجیت روایت در موردى که اسم به طور مطلق مى‏آید مشکل است و مشهور اصحاب ما این روایت‏ها را در صورتى رد مى‏کنند که مطلق آورده شده‏اند; چون احتمال دارد که او همان راوى ضعیف باشد. با وجود این شیخ ابوجعفر طوسى در بسیارى از موارد بدون توجه به این نکته به روایات او عمل کرده است. گاهى نیز برخى از اصحاب در مورد برخى روایات با او به گمان شهرت عملى بر طبق آن حدیث هماهنگ شده‏اند. از این رو بنابر تحقیق باید گفت که اگر روایت از حضرت باقر)ع( باشد این حدیث مردود است; چون در این صورت محمدبن قیس مشترک بین سه نفر است و احتمال اینکه او همان چهارمى هم باشد وجود دارد; چون طبقه او را ذکر نکرده‏اند و اگر روایت او از حضرت صادق)ع( باشد ضعف از او منتفى است; چون ضعیف از حضرت صادق)ع( روایت نکرده است، ولى احتمال دارد روایت او از بخش صحاح باشد; چون ممکن است یکى از آن دو ثقه باشد. این وجه بنابر ظاهر است; چون دو نفر ثقه از بزرگان راویان هستند که هر کدام اصلى در حدیث دارند، به خلاف شخص ممدوح. همچنین احتمال دارد که راوى محمدبن قیس ممدوح باشد تا روایت حسن باشد و در این صورت بر آن مبتنى خواهد بود که روایت حسن مقبول باشد و به آنچه گذشت آگاه باشد; چون بسیارى از فقیهان از آن غافل بوده‏اند و به دلیل همین غفلت روایت او را رد کرده‏اند و آن را ضعیف دانسته‏اند و حال آنکه مطلب این‏گونه نیست.18

شهید ثانى در مسالک الافهام و الروضه بارها حدیث محمدبن قیس را رد کرده است و درباره او فرموده: »مشترک بین الثقة والضعیف وغیرهما«، »مشترک بین الثقة والضعیف«، »مشترک بین الثقة والممدوح والضعیف« و »مشترک«

.19موارد دیگرى از روایات مشترک وجود دارد که در فهرست مسالک‏الافهام ذکر شده است.

سیدمحمد عاملى در مورد محمدبن‏قیس نیز با شهید ثانى مناقشه دارد; چون شهید ثانى او را رد کرده است; چون اشتراک رد مى‏کند، 20 در حالى که پس از او اردبیلى (933 ق( و عاملى احادیث او را بررسى کرده‏اند. براى مثال در کتاب نکاح از نهایة المرام فرموده است:

وروى محمد بن قیس ایضاً فى الصحیح عن ابى‏جعفر علیه السلام قال قضى على علیه السلام فى رجل... .21

شهید ثانى در مسالک‏الافهام به این دو روایت محمدبن‏قیس طعنه زده و آن را ضعیف شمرده )مشترک بین الثقة والممدوح والضعیف( و شاید وجه مطلب این باشد که او را مشترک بین ثقه و ضعیف دانسته است، ولى این اشکال دفع مى‏شود; چون از کتاب‏هاى رجالى استفاده مى‏شود که محمدبن‏قیس در سلسله سندهاى این‏گونه روایات همان محمدبن‏قیس بجلى ثقه است و قرینه بر اینکه او همان ثقه باشد، روایت عالم بن حمید از اوست.22 دانشمندان تا دوره شهید ثانى همه روایات محمدبن قیس را رد کرده‏اند،23 ولى پس از او با نقادى ملااحمد اردبیلى روشن شده که این راوى اگر راوى از او عاصم‏بن حمید باشد، ثقه است; چون نجاشى تصریح کرده که این محمدبن‏قیس همان است که کتاب قضایاى امیرالمؤمنین )ع( را روایت مى‏کند.24

 

عدم حجیت حدیث موثق از نظر شهید ثانى

حدیث موثق حدیثى است که در طریق آن کسى باشد که اصحاب بر توثیق او تصریح کرده‏اند، ولى عقیده او فاسد است; به دلیل پیروى‏اش از فرق مخالف امامیه اگرچه شیعه باشد و مهم آن است که اصحاب بر توثیق او تصریح کرده باشند; چون به توثیق مخالفان اعتبارى نیست و درباره عمل بدان شیخ طوسى به آن عمل کرده است،25 ولى محقق حلى و علامه حلى و پیروان آنها بدان عمل نکرده‏اند.26

شهید ثانى و فقیهان پس از او حدیث موثق را حجت نمى‏دانستند. سیدمحمد موسوى عاملى، شیخ عاملى و شیخ محمد عاملى همه از پیروان اویند. 27 ولى فقیهان چهارصد سال اخیر بر عمل به حدیث موثق اتفاق دارند و مرحوم آیت‏اللّه خوئى ادله حجیت خبر واحد را شامل آن مى‏داند.28

 

بررسى اصل ظریف بن ناصح

اصل ظریف بن ناصح کتاب دیاتى است که آن را به ظریف بن ناصح نسبت مى‏دهند و امام على)ع( آن را به خط مبارک خود نوشته یا بر کاتب خود املا فرموده است. امام این اصل را دستورالعملى براى امیران و والیان قرار داده تا در شهرها و بلاد گوناگون براساس آن دیات را معین نمایند. شیعیان على‏ابن‏ابى‏طالب)ع( آن را نوشتند و گروهى بعد از گروه دیگر آن را به ارث بردند تا در عصر امام صادق)ع( آن را بر امام عرضه کردند. امام صادق)ع( نیز آن کتاب دیات را حق دانست و فرمود آن را على)ع( نوشت تا والیان و عاملان او بدان عمل کنند. امام صادق)ع( براى برخى از راویان فرمودند که آن کتاب دیات صحیح است و براى دیگرى فرمود آن را روایت کنید; زیرا آن کتاب صحیح است. این کتاب به وسیله راویان و مشایخ حدیث نسلى بعد از نسل دیگر نقل شده تا به عصر محدثان بزرگ و باعظمت شیعه یعنى مشایخ ثقات حدیث رسید.

شیخ کلینى نیز آن را در کتاب دیات الکافى آورده، آن را تقطیع کرده و هر عبارتى را در باب مناسب خود قرار داده است. شیخ صدوق نیز آن را در یک باب فقهى به طور کامل آورده است و شیخ طوسى آن را در یک‏جا آورده و در برخى ابواب هم آن را به طور متفرقه ذکر کرده است و افزون بر آن را در کتاب الاستبصار آورده است.

29حال این اصل و کتاب دیات که با هر دو عنوان از آن یاد مى‏شود به ظریف‏بن ناصح منسوب است; چون او در سلسله سند آن واقع شده که با عنوان اصل ظریف‏بن ناصح و کتاب دیات معروف است. اصل، کتاب و جزوه‏اى را گویند که روایات را بى‏واسطه از معصوم نقل کرده است.30

ظریف‏بن ناصح به تصریح علماى رجال ثقه بوده و همگان او را با الفاظ بسیار عالى ستوده‏اند.31 او طریق کتاب دیات است. کنیه او ابوالحسن و از اصحاب حضرت باقر)ع( و از حضرت صادق)ع( نیز روایت کرده است. 32 فقیهان نیز در قرون گذشته به این اصل در کتاب‏هاى فقهى استشهاد کرده‏اند.

اما شهید ثانى در مسالک الافهام و کتاب الروضه در سند آن خدشه کرده و آن را ضعیف شمرده است، شهید ثانى با وجود آنکه بیش از ده طریق براى این حدیث وجود دارد، آن را ضعیف شمرده; چون در سلسله طریق‏هایى که او بررسى کرده على‏بن‏حسن‏بن فضال وجود دارد. او واقفى است و به نظر شهید ثانى این‏گونه حدیثى موثق است که به نظر او حجیت ندارد. او در ذیل عبارت محقق حلى در شرائع الاسلام در بحث »وتثبت القسامة فى الاعضاء« فرموده:

... وفى طریقه ضعف وجهالة فى العمل بالاول أحوط وأقوى.33

و در مورد دیگرى فرموده:

ومستند روایة ظریف‏بن‏ناصح عن الصادق)ع( فى کتابه المشهور فى الدیات قال: أفتى امیرالمؤمنین)ع( بأن فى شعر الجفن الاعلى ثلث دیة العین وفى الاسفل نصف دیتها اذاشترا، وفى طریق الکتاب ضعف وجهالة وان کان مشهوراً بین الاصحاب

 

.34بى‏اعتنایى به شهرت

شهید ثانى هرگز به شهرت وقعى نمى‏نهاد. او شهرت را جبران ضعف سند نمى‏دانست. وى در کتاب »الرعایة« در بحث حجیت خبر ضعیف به حجیت شهرت و اهمیت جایگاه آن پرداخته است. او فرموده:

اما درباره روایت ضعیف اکثر فقهاى معتقد که بدان نباید مطلقاً عمل کرد; زیرا بنابر امر خداوند در قرآن درباره خبر فاسق باید جست‏وجو کرد و از این رو آن خبر مردود است، ولى عده‏اى دیگر از فقها آن را اجازه داده‏اند.

چنان‏که گذشت کسانى مانند محقق حلى در المعتبر و شهید اول در ذکرى الشیعه35 زمانى که عمل به مضمون خبر موثق بین اصحاب مشهور باشد، بدان عمل مى‏کنند و حتى خبر ضعیف مشهور بین اصحاب را در جایى که عمل به مضمون آن مشهور بین اصحاب باشد، بر خبر صحیح مقدم داشته‏اند، یعنى اگر خبر ضعیف موافق شهرت روایى باشد، یعنى تدوین و نگارش آن و روایت آن با لفظ واحدى یا الفاظ گوناگونى که متغایر است ولى در معنا نزدیک به همدیگر است. یا شهرت عملى بر طبق آن وجود داشته باشد، یعنى در کتاب‏هاى فقهى بر طبق آن عمل کرده باشد، ضعف آن جبران مى‏شود; زیرا در این صورت گمان به صداقت راوى افزون مى‏شود. همان‏طور که بنابر مذاهب فرق گوناگون مثل سخنان ابى‏حنیفه، شافعى، مالک و احمد ثابت مى‏شود، با نقل اهل و پیروان و محدثان، در حالى که آنها در نظر ما امامیه ضعیف مى‏باشند و به حدّ تواتر نرسیده‏اند.

اردبیلى (993 ق( در کتاب مجمع الفائدة والبرهان بارها تصریح کرده که شهرت عملى ضعف سند را نمى‏تواند جبران کند. او در بحث کفایت غسل از وضو که فقها براساس مرسل محمدبن‏ابى‏عمیر آن را فقط در مورد غسل جنابت دانسته‏اند آن را رد کرده و در مقابل به صحیح حکم‏بن‏حکیم و محمدبن‏مسلم عمل کرده، با آنکه فقیهان از آن اعراض کرده‏اند. شهید ثانى نیز در بحث »حقّ المارّة« مرسل محمدبن‏ابى عمیر را با آنکه شهرت عملى بر طبق آن وجود دارد رد کرده و به قواعد کلى دال بر منع حلیت مال مردم تمسک کرده، در حالى که فقها آن را مرسل و در حکم صحیح و یا ضعیف جبران شده به شهرت مى‏دانند. علامه محمدباقر وحید بهبهانى در حاشیه مجمع الفائدة والبرهان بارها این مبناى محقق اردبیلى را مناقشه کرده است، چنان‏که در کنگره اردبیلى نیز مقاله‏هایى در این مورد نوشته شده است. پس از اردبیلى سیدمحمد عاملى (1009 ق( و شیخ حسن عاملى (1011 ق( نیز شهرت را انکار کردند و بر آن وقعى ننهادند. لذا علامه بهبهانى در حاشیه مدارک الاحکام بارها به این مطلب اشاره کرده است. شهرت از دوره عاملى‏ها متروک وانهاده شد و با ظهور شیخ بهایى و میرداماد دیگر بار مورد توجه فقها واقع شد و کسى در آن چهارصد سال بدان اعتنا نکرد جز آیت‏اللّه خوئى که از سبک و روش شهید ثانى و صاحب مدارک‏الاحکام متأثر بود و شهرت را هم از نظر صغرا و هم از نظر کبرا به نقد کشید و اعراض اصحاب را موجب وهن حدیث ندانست. 36

 

بررسى متن روایات براساس قواعد کلى فقه

شهید ثانى متن روایات را با کمک و مطابقت قواعد کلى شناسایى و بررسى مى‏کند. مراد از قواعد کلى کلیاتى است که اثبات آن در فقه محرز شده و شاید فقیهان آن را به منزله موافقت و مخالفت سنت یاد مى‏کنند. محمدبن‏ادریس حلى بارها در السرائر قواعد کلى را با عنوان »اصول المذهب« یاد کرده است. براى مثال درباره تحقق نکاح براى شخص سکران و مست، محقق حلى در شرائع مى‏فرماید: »وفى السکران الذى لایحصّل تردّد أظهره انه لایصح«. شهید ثانى شرط صحت عقد را قصد معناى آن دانسته و به بطلان نکاح در صورتى معتقد شده که سکر موجب بطلان و زوال عقل شود و قصد را از بین ببرد، همانند سایر عقودى که از مذکر و مؤنث یکسان است. چنین مسئله‏اى مقتضاى قواعد شرعى است، ولى بنابر روایتى اگر بعد از افاقه آن عقد را اجازه دهد، عقد صحیح خواهد بود. محمدبن‏اسماعیل‏بن بزیع این حدیث را به گونه صحیح‏السند روایت کرده است. بنابراین روایت، اگر بعد از افاقه عقد را اجازه دهد صحیح خواهد بود. اتفاقاً شیخ طوسى در النهایة و پیروان او به این حدیث عمل کرده‏اند. 37 شهید ثانى نیز پس از نقل آن فرموده که عمل شیخ طوسى بدان به دلیل عذر بوده است; چون حدیث صحیح السند است، ولى مخالفت دیگران بدان جهت بوده که این حدیث با قواعد شرعیه مخالفت دارد.38 نمونه‏اى دیگر که شهید ثانى در کتاب نکاح ذکر کرده، مسئله‏اى است که شخصى چند دختر دارد و یکى را به تزویج شخصى درآورد و آن‏گاه درباره آنکه عقد شده اختلاف باشد. در این مورد حدیثى رسیده که بنابر آن اگر مرد دختران را دیده ادعاى پدر درست است و اگر آنها را ندیده ادعاى پدر کافى نیست و نکاح باطل است.

39شهید درباره این مسئله فقها را در سه دسته مى‏داند: دسته‏اى چون شیخ طوسى و پیروان او که به این حدیث عمل کرده و بر ظاهر آن اگرچه مخالف قواعد کلى جمود نموده‏اند، عده‏اى چون محقق حلى و علامه حلى که آن را تنزیل و توجیه نموده‏اند و عده‏اى نیز چون ابن‏ادریس حلى که آن را مطلقاً رد کرده‏اند و به قواعد کلى مراجعه نموده‏اند. شهید نیز قواعد کلى را تقریر فرموده و همان عمل ابن‏ادریس را بهتر شمرده; چون عقد بر دختر معینى واقع نشده در حالى که آن، شرط در صحت عقد است.40

 

بازتاب روش شهید ثانى )منتقدان(

به نظر مى‏آید دقت‏هاى زیاد شهید ثانى باعث شد فقه دچار محدودیت‏هایى در دلیل سنت شود; همان مطلبى که باعث شد اخباریان به شدت بر مجتهدان و اصولیان تاخت و تاز کنند.

 

الف( اخباریان; محدث استرآبادى (1034 ق(

پس از شهادت شهید ثانى در سال 965 قمرى با فاصله اندکى محدث اخبارى ملاامین استرآبادى (1037 - 1304 ق( ظهور کرد. او که داماد میرزا محمد استرآبادى (1028 ق( بود روش اخبارى خود و هجمه و حمله به اصولیان و مجتهدان را شروع کرد. دوران شکوفایى علمى او پس از شهید ثانى بود. وى خصوصاً نوشته‏هاى شیخ حسن عاملى را به خوبى ملاحظه مى‏کرد. بنابر آنچه علامه سیدمحمد خوانسارى در روضات الجنات41 نقل مى‏کند میرزا محمدعلى استرآبادى صاحب منهج‏المقال در پیدایى افکار محدث استرآبادى تأثیر داشته است. اگرچه بررسى علل پیدایى اخبارى‏ها مجالى دیگر مى‏طلبد، به نظر مى‏آید حرکت شهید ثانى در شناسایى سخت‏گیرانه حدیث باعث شد میرزا محمدعلى استرآبادى در رجال خود شیوه خاصى را در پیش گیرد، بلکه این شیوه را ابداع کند و بعدها در دامادش نیز تأثیر بگذارد. میرزا سه کتاب رجالى تألیف کرد: منهج المقال که مفصل‏ترین کتاب است و به کتاب »رجال کبیر« معروف است، الوسیط که به »ملخص المقال« معروف است و الوجیز کتاب مفصل او که علامه محمدباقر بهبهانى (1205 ق( بر آن تعلیقه نوشته و به تعلیقه وحید بهبهانى معروف است. استرآبادى در ملخص‏المقال نصوص رجالى قدما را بسیار ظریفانه دسته‏بندى و ذکر کرده و آنها را از تکرار پالایش نموده است. همان کتاب متن جامع الرواة محمدبن‏على اردبیلى قرار گرفت. شیوه جدیدى که استرآبادى در رجال در پیش گرفت شیوه استفاده از قراین در توثیق راویان بود; درست در مقابل همان مطلبى که شهید ثانى در مورد راویان سخت مى‏گرفت. شهید ثانى معتقد بود که توثیق راویان جز با الفاظ خاص آن هم نصوص رجالیان میسر نیست و توثیق به شیوه تکیه بر قراین به وسیله میرزامحمدعلى استرآبادى پى‏ریزى شده و او کتاب منهج المقال را نوشته است. در واقع اولین پیامد شیوه سندشناسى شهید ثانى پیدایى شیوه توثیق راویان براساس قراین بود، در حالى که شهید ثانى هیچ‏گونه قرینه‏اى را در توثیق راوى دخیل نمى‏داند. میرزا محمدعلى استرآبادى در توثیق راویان بر قراین گوناگون تکیه مى‏کرد و به همین جهت شیخ حسن عاملى (1011 ق( در مقدمه کتاب منتفى الجمان از پدرش تعجب کرده که چگونه عمر بن‏حنظله را ثقه شمرده42 و در کتاب الرعایه فرموده اگرچه در کتاب‏هاى رجالى درباره او توثیقى وارد نشده، من وثاقت او را از جاى دیگرى به دست آورده‏ام.

او در ذیل حدیث مقبوله عمربن حنظله فرموده است: اگرچه اصحاب در او به جرح و تعدیل تصریح نکرده‏اند، حال او نزد من روشن است; زیرا توثیق او را از جاى دیگرى استفاده مى‏شود. به همین دلیل ملااحمد نراقى (1245 ق( در مستندالشیعه در ذیل حدیث فرموده: اگرچه سیدعلى طباطبایى صاحب ریاض‏المسائل در آن سلسله سند، مناقشه کرده و آن را ضعیف شمرده، مشکلى در سند آن وجود ندارد; چون داوود بن حصین ثقه است و او را به وقف متهم کرده‏اند، ولى نجاشى او را توثیق کرده است43 و عجیب آنکه سیدمحمد موسوى عاملى او را ثقه شمرده و حدیث او را صحیح دانسته است.44 مرحوم آیت‏اللّه خوئى که همچون شهید ثانى بر قراین اعتماد نمى‏کند در مورد عمربن‏حنظله و مقبوله او سخنانش را داراى اضطراب مى‏داند و در کتاب الاجتهاد والتقلید و معجم رجال الحدیث او را ضعیف شمرده و قراین چندگانه دال بر توثیق او را رد کرده است، ولى در مصباح الاصول فرموده چون مورد پذیرش تمام فقهاست لذا بدان عمل مى‏شود. 45

دو پیامد دیگرى که همزمان با پدیده اول خود را نشان داد و آثار منفى آن بدتر از آثار مثبت آن بود پیدایى اخبارى‏ها بود. مسلک اخبارى که در این دوره پدید آمد اسم خود را از همان روش محدثان متقدم شیعه همچون کلینى (328 ق( و صدوق (381 ق( گرفته است، ولى پیروان این مسلک روش تندى را در پیش گرفتند. شاید افراط آنان نتیجه برخى تفریطهاى سندشناسى شهید و خصوصاً فرزند و نوه‏اش بوده باشد. ملاامین استرآبادى در پى مشاهده غربال شدن احادیث به وسیله شهید ثانى و خصوصاً شیخ حسن عاملى و سیمحمد موسوى عاملى به مقابله با مجتهدان و اصولیان پرداخت و بر آنان تا سرحد تکفیر تاخت. از نظر ما او به خاطر پروا از مقام شهادت شهید ثانى نمى‏توانست به گونه صریح به شهید ثانى انتقاد کند. از این رو درصدد جسارت برنمى‏آمد، ولى با شیخ حسن عاملى و سیدمحمد موسوى عاملى بلکه با علامه حلى درافتاد. او علامه را به دلیل نوآورى‏هایش کوبید. تنویع حدیث و تألیف در علم اصول گوشه‏اى از امواج حمله استرآبادى بوده است. استرآبادى خود را از محیط علمى اصفهان و نجف دور کرد تا در مکه و مدینه و در محیط سنى‏ها بتواند فراغت خاص و به دور از هیاهوى دیگران شاید دو کتاب خود را بنویسد و اصولیان و مجتهدان را که در رأس آنها علامه حلى و شهید ثانى بودند به باد انتقاد بگیرد. از نظر ما تندروى‏هاى برخى اصولیان که یاد کردیم در پیدایى اخبارى‏گرى نقشى بسزا داشته است و آن تندروى‏ها آنان را در ورطه افراط انداخت.

از کتاب‏هاى معروف فقهى که اخباریان البته اخباریان میانه‏رو تألیف کرده‏اند کتاب الحدائق الناضره تألیف محدث معروف شیخ یوسف بحرانى (1186 ق( است. امتیازات کتاب او بر کسى مخفى نیست و فقها در چهارصد سال اخیر همه از آن بهره برده‏اند و خصوصاً تتبع او در اخبار و روایات و بررسى تصحیفات و تحریفات و حل معضلات روایات و مشکلات متن روایات و خصوصاً حل تعارض و علاج الحدیث شهره آفاق است. بحرانى در بررسى اقوال و ادله اصحاب نهایت اتقان علمى را داشته است، ضمن آنکه اصطلاحات اهل درایه و اصول اصولیان را به شدت و حدت به کار برده، اما در بُعدى دیگر به شهید و دو ولد او یعنى شیخ حسن و سیدمحمد تاخته است. او از آن دو به صاحبان المعالم و المدارک یاد مى‏کند. انتقاد اصلى صاحب الحدائق در این کتاب و نیز در لؤلؤة البحرین ترجمه معالم46 به همین مطلب برمى‏گردد که چرا این بزرگواران اعتبار روایت را فقط در گرو سند حدیث مى‏دانند، در حالى که مى‏توانیم از راه‏هاى دیگر نیز به صدور و صحت و اعتبار روایت پى برد. او در مقدمه الحدائق الناضره مجموعه‏اى از قراین را ذکر مى‏کند که این قراین نمى‏تواند موجب علم به صدور روایت از معصوم شود. البته مخفى نماند که قبل از او شیخ حر عاملى (1104 ق( در خاتمه وسائل الشیعه این‏گونه قراین را ذکر کرده است و نه تنها این حرکت شهید ثانى و پیروان او بازتابى بسیار تند در میان اخباریان داشت بلکه اصولیان نیز غافل از نقادى آن نماندند.

چنان‏که گذشت میرزا محمدعلى استرآبادى (1028 ق( در منهج المقال روش شهید را در سخت‏گیرى توثیق راویان مورد انتقاد قرار داد و راه جدیدى را نیز ارائه کرد. البته استرآبادى چون رجالى بود فقط در مورد توثیق راویان با شهید درگیر شد، اما در همان عصر اصولیان و مجتهدان زبردستى بودند که روش شهید ثانى و پیروان او را تعدیل مى‏کردند. از جمله آنها شیخ بهائى (1030 ق( بود. او خود را به‏گونه مستقیم درگیر اخبارى‏ها نمى‏کرد; چون در ابتداى ظهور این حرکت بود، ولى با روش شهید ثانى درگیر شد. او در کتاب مشرق الشمسین47 فصلى را به ذکر قراین اختصاص داد; قرائنى که موجب مى‏شود از وجود آن به صدور حدیث از معصوم پى ببریم. این قراین مورد توجه اخباریان نیز واقع شد و محدث عاملى (1104 ق( در خاتمه وسائل‏الشیعه و شیخ یوسف بحرانى (1186 ق( در مقدمه الحدائق‏الناضره آن را ذکر کرده‏اند.

 

ب( اصولیان

1. شیخ بهائى و میرداماد

محمدبن‏الحسین‏بن‏عبدالصمد عاملى (1030 ق( معروف به شیخ بهائى پس از دوره شهید ثانى اولین فقیهى بود که در سندشناسى و راوى‏شناسى سبک جدید را به کار گرفت. او با تکیه بر قراین در مورد توثیق راویان و خصوصاً صدور روایات کوشید. شیخ بهائى در کتاب مشرق الشمسین مجموعه‏اى از قراین را ذکر کرده که باعث اطمینان به صدور روایت از معصوم مى‏شود. 48 این قراین که هسته اصلى آن ویژگى‏هاى راویان و یا اصول و کتاب‏هایى بود که روایات را نقل کرده بودند مورد توجه فقها پس از او هم قرار گرفت. محدث عاملى صاحب وسائل الشیعه (1104 ق( در خاتمه وسائل الشیعه بخشى از این قراین را ذکر کرده، بلکه قراین دیگرى نیز بر آن افزوده است. پس از او مرحوم شیخ یوسف بحرانى (1186 ق( در مقدمه الحدائق الناضره آن قراین را آورده است که در زیر مى‏آید:

یکم. ذکر یک حدیث با چند سند در یک اصل;

دوم. ذکر حدیث با یک سند در چند اصل;

سوم. ذکر حدیث در جوامع سه‏گانه متقدمان;

چهارم. نقل حدیث به وسیله اصحاب اجماع;

پنجم. عرضه حدیث بر امام معصوم;

ششم. عمل فقها به روایت;

هفتم. عمل فقهایى ملث سیدمرتضى و ابن‏ادریس به خبر و حدیث;

هشتم. نقل حدیث مرسل به وسیله محمدبن‏ابى‏عمیر و اصحاب اجماع.

شیخ بهائى پایه‏گذار گردآوردن قراین در مورد تقویت روایت بود. او اگرچه به اصطلاحات فقها در دوره متأخر و تنویع حدیث پایبند بود و کتاب الحبل المتین و کتاب مشرق الشمسین را بر همان اساس تألیف و منزلت روایات را معین کرد، از گردآورى قراین براى اعتبار سازى روایات دریغ نکرد و براین اساس خبر موثق یعنى منقول از راوى غیر دوازده امامى را حجت شمرد و با این عمل طیف وسیعى از روایات را در محدوده حجیت گنجاند که از گردونه حجیت خارج شده بودند.

وى فتاواى خاص در فقه نیز دارد، از جمله در بیان استحباب سوره از شیخ طوسى در نهایه و ابن‏جنید و سلار و محقق در المعتبر و علامه حلى در منتهى‏المطلب پیروى کرده، ولى از فتواى مشهور خارج نمى‏شود. او در الحبل‏المتین نوشته:

واعلم أن الاحادیث الدالة على الاستحباب وان کانت أصح سنداً وأوضح دلالة إلا أن الاولى عدم الخروج عمّا علیه معظم الأصحاب.

49چنان که پیداست وى درباره سند روایات بسیار دقت داشت که از اصطلاحات علامه حلى و فقهاى پس از وى پا را فراتر نگذارد، ولى در اعتبار روایات بر نکاتى تأکید دارد. او بر مراسیل صدوق در اوایل الحبل‏المتین اصرار کرده است، همان‏طور که درباره اعتبار مراسیل محمدبن‏ابى‏عمیر بلکه اصحاب اجماع پافشرده است. او در مشرق‏الشمسین تصریح مى‏کند که مرسلات محمدبن‏ابى‏عمیر حجت است، در حالى که شهید و اصحاب او به شدت با روایات مرسل برخورد کرده‏اند. به هرحال نگرش شیخ بهائى باعث شد تا فقیهانى که در اصفهان رشد کرده بودند به سمت و سویى بروند که شیخ‏الطائفه در کتاب‏هاى روایى خود رفته بود و خبر محفوف به قراین را حجت بدانند.

 

2. علامه محمدباقر استرآبادى )میرداماد(

او در فقه در زمره فقیهان است. آراى او در بحث رضاع مطرح است. او اصرار داشت که روایات ابراهیم‏بن هاشم را صحیح بداند، در حالى که شهید بر حسنه بودن آنها اصرار مى‏کرده است; بدان دلیل که ایشان مجموعه‏اى از قراین درباره ابراهیم‏بن هاشم را باعث توثیق او مى‏شمارد.

 

3. آقا جمال خوانسارى (1125 ق(

صاحب کتاب الحواشى على الروضة در این حاشیه حدیثى رجالى از شهید ثانى را مورد نقد قرار داده است. در مقاله‏اى مستقل در شماره 2526 از مجله فقه، اختلافات مبانى او با شهید ثانى بررسى شده است. عنوان مقاله وثوق صدورى و وثوق سندى است. شهید ثانى فقیهى سند محور و آقاجمال خوانسارى فقیهى صدور محور بوده‏اند.

 

4. وحید بهبهانى

نویسنده کتاب الفوائد الحائریه نیز با مکتب حدیثى شهید ثانى مقابله مى‏کرد. او به نقد سرسخت اخبارى‏گرى و سخت‏گیرى افراطى در پذیرش روایات پرداخت، همان‏طور که رساله‏هاى گوناگونى را در رد اخباریان نوشت، رساله‏هایى را در نقد روش شهید و پیروان او تحریر کرد و روش اعتماد بر قراین در تصحیح حدیث را پایدار نمود. وى مدعى شد که اعتبار سندى تنها راه اعتبار حدیث آن نیست، بلکه راه‏هاى گوناگونى وجود دارد که آنها را در الفوائد الحائریه آورده است.

50وحید بهبهانى برخى آراى شهید و پیروان او روایاتى همچون بى‏اعتنایى به شهرت روایى و عملى و نیز رد روایات موثق را نقد جدى مى‏کرد و همان انتقاد مکرر محدث بحرانى در الحدائق الناضره و لؤلؤة البحرین را واگویى مى‏نمود; اصولیان به هر روایتى استشهاد مى‏کنند که به نفعشان باشد آنان سند آن را تصحیح مى‏کنند و هرجا روایتى به ضرر آنها و برخلاف مراد آنها باشد در آن مناقشه مى‏کنند. این عمل بسیارى از اوقات درباره یک روایت حتى از امام صادق)ع( است. علامه وحید بهبهانى این شیوه افراطى در پذیرش احادیث را که پس از صاحب معالم و همچنین صاحب مدارک شایع شده بود، برخلاف مبناى پذیرفته عالمان و فقیهان و محققان شیعه مى‏دانست، آن‏گونه که اکثریت به حجیت خبر موثوق به معتقد هستند; تفاوت نمى‏کند این وثوق از راه وثاقت راوى به دست آمده باشد یا از راه قراین دیگر. به همین جهت مرحوم علامه وحید بهبهانى بر منهج المقال استرآبادى و مدارک الاحکام تعلیقه دارد. او در تعلیقه خود بر منهج المقال در گردآورى و توثیق راویان کوشیده، همان‏طور که در تعلیقه‏اش بر مدارک الاحکام در مورد تضعیف بسیارى از راویان و نقد روایات تجدیدنظر نموده و آن را نقادى کرده است. همین عمل را در حاشیه مجمع الفائدة والبرهان انجام داده که از شهید ثانى متأثر است.

او در عبارتى از کتاب الفوائد الحائریه مى‏نویسد:

ثم اعلم أنه قد شاع بعد صاحبى المعالم والمدارک انهم یطرحون أخبارنا المعتبرة التبى اعتبرها فقهائنا القدماء بل والمتأخرون أیضاً کما بینته وأثبته فى التعلیقة - طرحاً کثیراً سبب انهم لایعتبرون من الامارات البرجالیة سوى التوثیق وقلیل من اسباب الحسن وبسبب ذلک اختل اوضاع فقهم وفتاواهم وصار بنائهم على عدم ثبوت المسائل الفقهیه غالباً وذلک فاسد لان... .

وهذه الاساب اعتبرها الفقهاء فى کتبهم الاستدلالیة واهل الرجال فى علم الرجال فلابد من معرفتها وملاحظتها لئلا یطرح الاخبار المعتبرة الکثیرة ولا یخالف طریقة فقهاء الشیعه القدماء والمتأخرین منهم ولا یبقى فى التحیة والتردد فى معظم المسائل الفقهیه.

551. ملااحمد نراقى (1425 ق(

برخى فرزند فقیه برجسته ملامهدى نراقى (1206 ق( صاحب کتاب مستندالشیعه و اللوامع در فقه را از شاگردان وحید بهبهاى یاد کرده‏اند، در حالى که وى برخلاف پدرش مهدى از شاگردان وحید بهبهانى نبوده است. از آن دو به »نراقیین« نیز تعبیر مى‏کنند. ملااحمد نراقى استاد شیخ اعظم انصارى بود و شیخ سه سال از محضر او بهره‏مند شد. احمد در عوائدالایام رساله‏اى در حجیت خبر واحد دارد و معتقد است هرچه در کتب حدیثى مشهور وجود دارد معتبر است مگر احادیثى که مخالف مشهور باشد. شیخ انصارى درباره نظریه او فرموده:

واما القائلون بالاعتبار فهم مختلفون من جهة انّ المعتبر منها کل ما فى الکتب المعتبرة کما یحکى عن بعض الاخباریین أیضاً وتبعهم بعض المعاصرین من الاصولیین52 بعد استثناء ما کان مخالفاً للمشهور.53

ملااحمد نراقى حاشیه‏اى بر الروضة البهیه دارد که در آنجا بسیارى از آرا و مبانى شهید ثانى را نقد کرده است.

رجالیان )میرزا محمدعلى استرآبادى (1028 ق« نخستین کس از طائفه رجالیان است که به روش شهید ثانى و فرزندان او انتقاد مى‏کرده است. عدول از روش شهید و ابداع روش جدیدى در علم رجال موجب شد تا سبکى جدید در رجال بر روى فقها گشوده شود. او در رجال خود براى توثیق راویان از قراین بهره‏مند مى‏شد و قراین را نیز در توثیق راویان دخیل مى‏دانست. استرآبادى با نگارش کتاب منهج المقال باعث شد بسیارى از راویان مهمل و مجهول که فقیهان آنها را به دلیل عدم ذکر نامشان در کتاب‏هاى رجال ضعیف شمرده‏اند از حیطه جهالت و اهمال خارج کند و اسباب توثیق اینان را فراهم آورد. او در این زمینه در گردآورى قراین کوشید و کتاب منهج المقال را تألیف کرد.

 
 
1. تحریرات فى الاصول، ج 6، ص 390; الحدائق الناضره، ج 1، ص 14; ولایت فقیه در اسلام، ج 1، ص 252.
2. مسالک الافهام، ج 6، ص 44.
3. همان، ص 45.
4. صاحب الحدائق الناضره و علامه خواجوئى در حاشیه مشرق الشمسین بر صحیح بودن حدیث او اصرار دارند.
5. مسالک الافهام، ج 8، ص 15.
6. همان، ج 9، ص 76.
7. همان، ج 10، ص 20.
8. توضیح المقال، ص 245; مقیاس الهدایة، ج 1، ص 155; معجم مصطلحات الرجال والدرایه، ص 87.
9. معالم الاصول، ص 200.
10. مسالک الافهام، ج 7، ص 1065.
11. تهذیب الاحکام، ج 6، ص 352; وسائل الشیعه، ج 12، ص 206.
12. تحریر الاحکام، ج 1، ص 162.
13. مسالک الافهام، ج 3، ص 138.
14. نهایة المرام، ج 1، ص 133.
15. وسائل الشیعه، ج 16، ص 605.
16. نهایة المرام، ج 1، ص 211.
17. منتقى الجمان، ج 1، ص 40; الطهاره، ح 1، ص 322 )شیخ انصارى(; الحدائق الناضره، ج 1، ص 479;  ج 23، ص 625.
18. الرعایه، ص 169.
19. مسالک الافهام، ج 6، ص 222 128; ج 10، ص 532; ج 13، ص 71; ج 15، ص 357; ج 8، ص 475 85;  ج 9، ص 303; ج 10، ص 103 و 332;  ج 12، ص 523; ج 14، ص 368  345 و 483; ج 15، ص 389; ج 8، ص 312;  ج 10، ص 662; ج 15، ص 503.
20. مسالک الافهام، ج 6، ص 128 و 222; ج 10، ص 532; ج 13، ص 71; ج 15، ص 357; ج 8، ص 85; ج 9، ص 303; ج 10، ص 103 و 332; ج 12، ص 523; ج 14، ص 345 و 368 و 483; ج 15، ص 389; ج 8، ص 312; ج 10، ص 462; ج 15، ص 502; الروضه، ج 9، ص 109; ج 10، ص 143 و 168.
21. وسائل الشیعه، ج 15، ص 20.
22. نهایة المرام، ج 1، ص 403; مدارک الاحکام، ج 6، ص 174; ج 5، ص61.
23. غایة المراد، ج 1، ص 338; کشف الرموز، ج 12، ص 534.
24. زبدة البیان، ص 455; معجم الفائده والبرهان، ج 7، ص 30; ریاض المسائل، ج 2، ص 53; معجم رجال الحدیث، ج 17، ص 173; مبانى تکمله المنهاج، ج 2، ص 162; الحدائق الناضره، ج 22، ص 396; الفوائد الرجالیه، ج 4، ص 138.
25. العدة فى اصول الفقه، ج 1، ص 336.
26. الرعایة، ص 73.
27. معالم الاصول، ص 200.
28. مصباح الاصول، ج 2، ص 200.
29. مقدمه مرآة العقول، ج 2، ص 380 و 359; الکافى، ج 7، ص 311 و 326 و 327 و 330 و 342; من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 57; تهذیب الاحکام، ج 10، ص 258.
30. الذریعه، ج 2، ص 161.
31. جمع الرجال، ج 5، ص 117.
32. رجال نجاشى، ص 553 209; رجال الشیخ، ص 127; الفهرست، ص 363 86; خلاصة الرجال، ص 91; معجم رجال الحدیث، ج 9، ص 173.
33. مسالک الافهام، ج 15، ص 209; المبسوط، ج 7، ص 223; الخلاف، ج 5، ص 312; النهایة، ص 741; المهذب، ج 2، ص 501.
34. مسالک الافهام، ج 15، ص 403; الکافى، ج 7، ص 330; من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 57; تهذیب الاحکام، ج 10، ص 258; وسائل الشیعه، ج 19، ص 218.
35. المعتبر، ج 1، ص 29، ذکرى الشیعه، ج 1، ص 49.
36. مصباح الفقاهه، ج 1، ص 2; مصباح الاصول، ج 2، ص 141; قواعد الحدیث، ص 109; قواعد الفقیه، ص 64; دانش درایة الحدیث، ص 101; تحریرات فى الاصول، ج 3، ص 221.
37. النهایة، ص 468; المهذب، ج 2، ص 196; المقنع، ج 1، ص 102.
38. مسالک الافهام، ج 7، ص 99.
39. الکافى، ج 5، ص 412; من لایحضره الفقیه، ج 3، ص 267; تهذیب الاحکام، ج 7، ص 393; وسائل الشیعه، ج 14، ص 222.
40. مسالک الافهام، ج 7، ص 106; السرائر، ج 2، ص 573; النهایة، ص 468; المهذب، ج 2، ص 196; الجامع للشرائع، ص 436.
41. روضات الجنات، ج 1، ص 71.
42. منتقى الجمان، ج 1، ص 19.
43. مستند الشیعه، ج 2، ص 516; مالک الاصام، ج 2، ص 84.
44. مدارک الاحکام، ج 3، ص 34; مناسه الحرام، ج 1، ص 235.
45. مصباح الاصول، ح 3، ص 409; معجم رجال الحدیث، ج 7، ص 97 و ر.ک: بحوث فى الاصول، ج 7، ص 370; دانش درایه الحدیث، ص 170.
46. لؤلؤة البحرین، ص 41.
47. مشرق الشمسین، ص 79.
48. مشرق الشمسین، ص 79.
49. الحبل المتین، ج 2، ص 360 )چاپ جدید(.
50. الفوائد الحائریه، ص 141 و 487 و 223.
51. الفوائد الحائریه، ص 224.
52. وسائل الشیعه، ج 18، ص 52 و 75; الحدائق الناضره، ج 1، ص 25; هدایة الابرار، شیخ حسن کرکى، ص 17.
53. فوائد الاصول، ج 1، ص 241.