نوع مقاله : مقاله پژوهشی
چکیده
مقدمه
شیوه تنظیر فقهى و اشباه و نظایر، پدیدهاى با ابعاد و وظایف متعدد، نیز آمیخته با برخى قواعد فقهى است، چنانکه با هر دو نوع قیاس )چه آنچه شرعاً مقبول یا مردود باشد( تداخل دارد.
تنظیر در کتب قدما مانند کتاب شرائع الاسلام2 به کار مىرفته، معاصرانى مانند آیتاللّه خوئى نیز در مباحث استدلالى از آن بهره جستهاند و آن را پدیدهاى پذیرفته شده در استنباط و اجتهاد برشمردهاند. همچنین تنظیر در خطابات و مسائل فقهى در دورههاى مختلف شیوهاى چشمگیر است.
اشباه و نظایر بر دو قسم است: گونهاى که کاربرد آن در استدلال فقهى، شرعى رواست و قسمتى دیگر که غیر مقبول و مندرج در قیاس مردود است، اما با این حال این ابزار استدلالى به شکل اصولى و روشمند بررسى نشده و عنصرى مقبول و مؤثر در استنباط و اجتهاد به اعتبار نیامده است. از اینرو ضرورى است ابعاد این مسئله آشکار گردد، به شکل مستقل بررسى شود تا نقش آن در خطابات و مسائل فقهى معلوم گردد.
هدف بحث
در بررسى اثبات حجیت تنظیر فقهى، مشروعیت اشباه و نظایر در استدلال فقهى نمودار مىگردد. همچنین روشن مىشود که استنباط احکام شرعى موضوعات نوظهور )مستحدثه( از راه اشباه و نظایر امکان دارد، به ویژه که اکنون و در گذشته، خطابات و آموزههاى فقهى امامیه در مورد اشباه و نظایر به وفور وجود داشته و گونههایى از قیاس )از جمله قیاس مردود( با آن آمیخته شده است.
مرجع و خاستگاه نظایر فقهى، ظهور عرفى و ملازمات عقلى، نیز تفاوت نهادن میان تنظیر فقهى و انواع قیاس است )به ویژه قیاسى که طبق دیدگاه امامیه مردود است(; اما برخى انواع قیاس مانند قیاس اولویت، حجیت دارد و با اشباه و نظایر تداخل مىکند. مشروعیت و حجیت نظایر فقهى بدان جهت است که نوعى فهم استظهار عرفى و اجتهاد در چارچوب نصوص و دلالتهاى اولیه و ثانویه وجود دارد، که در پى آن به ادلهاى که صحت تنظیر را بیان مىکند، قطع و یقین پیدا مىکنیم; زیرا از این راه مىتوان به حکم ظاهرى رسید و احکام واقعى را حفظ و حراست کرد.
فرضیه بحث
این بحث مبتنى بر آن است که نظایر )تنظیر( فقهى، کارى استدلالى و استنباطى است که در چارچوب استفاده و استظهار و فهم نصوص شرعى صورت مىگیرد; زیرا اندیشه استنباطى و اجتهادى امامیه بر آن استوار است که در صورت نبود نص بر حکم شرعى مىباید به اصول عملیه رو آورد، مانند برائت، احتیاط، استصحاب و تخییر.
در مقام تنظیر فقهى با اینکه نص مستقیم بر حکم وجود ندارد، در مقام استدلال به سراغ اصول عملیه نمىروند، بلکه اشباه و نظایر را در نظر مىگیرند، گذشته از اینکه به حرمت قیاس معتقدند. بنابراین تنظیر فقهى با بهرهگیرى از اشباه و نظایر، در دایره نصوص و استظهار و فهم عرفى نصوص است.
روند بحث
از اینرو پس از بیان معناى لغوى اشباه و نظایر، تعریف آن در پى مىآید و در آن باره چند مثال بیان مىشود، چنانکه در مطالب فقهى چه در گذشته و چه حال به همین صورت آمده است. در ادامه مبحث نخست بُعد اصولى تنظیر فقهى آشکارتر مىشود و نقش آن در استنباط و اجتهاد در پى مىآید; چون حد وسط )علت( حکم است.
هر قاعده اصولى براى استنباط حکم کلى و عام یا قاعده فقهى به کار گرفته مىشود، نیز در مورد عللى که از راه فهم استظهار احکام و مسائل یکسان )داراى یک حکم( و نصوص مربوطه، استنباط و برداشت مىشود. با داشتن چنین فهم و درکى مىتوان بر نص جامع و عام دست یافت که منطبق بر مصادیق بسیارى است، چنانکه مىتوان نص جامع را از راه استقرا و چیدن نظایر استنباط کرد تا مشمول حجیت ظهور عرفى باشد. چنین نصى جامع در صغرویات دلیل حجیت ظهور مندرج است.
آنگاه اشباه و نظایرى در پى مىآید که مردود و مستند به قیاسىاند که شرعاً نهى شده است.
منابع بحث
افزون بر کتب شهید ثانى مانند روضة البهیة فى شرح اللمعة ومسالک الإفهام، از شمار دیگرى از کتب قدیمى و جدید که به موضوع اشباه و نظایر قواعد فقهى پرداختهاند نیز بهره گرفته شده است: اصول الفقه المقارن فى ما لانص فیه نوشته آیتاللّه جعفر سبحانى، اصول العامة للفقه المقارن نوشته سید محمدتقى حکیم، نیز کتب جامعى مانند کشف الغطاء، تحریر المجله و المذهب الذاتى فى نظریة المعرفة، همچنین مجلاتى مانند مجله فقه اهلالبیت)ع( و مجله الاجتهاد والتجدید.
کاربرد اشباه و نظایر فقهى به ویژه طبق دیدگاه شهید ثانى براى کشف احکام عام و قواعد نظرى اسلامى، نیز ژرفبخشى به فقه اجتماعى، روش و شیوهاى کارآمد است.
بخش اول: نظایر فقهى و استنباط مورد قبول شرع
اشباه و نظایر که در سخنان و نوشتههاى فقهى شعید ثانى رایج و شایع بوده، بیانگر تنظیر فقهى و کشف حکم موردى از موارد همسان است. مختار الصحاح3 رازى (606 ه ( »شِبَه« و »شَبَه« را دو لغت به یک معنا مىداند و از اینرو گفته مىشود: »هذا شَبُهه« یعنى شبیه آن است، نیز اگر گفته شود: »بینهما شَبَه« )با دو فتحه( جمع آن مشابه است )جمع مکسر( مشابهات یعنى متماثلات، یا مىگویند: »تشَبَّه فلان بکذا« تشبیه یعنى تمثیل )مثل و مانند. (
در مورد »نظیر« مىگوید: »نظیر الشى«، یعنى مثل آن. 4
»مثل« را چنین تعریف مىکند: »مثل« کلمهاى به معناى مساوات و برابرى است. گفته مىشود: »هذا مِثله ومَثله«، چنانکه گفته مىشود: »شِبهه و شَبهه«. 5
شهید ثانى در مورد شخص سرگردان که جهت قبله را نمىداند و حتى ظن ندارد )چون امارات شرعى یا دیگر اسباب ظن را ندارد و از کسى هم نمىتواند یاد بگیرد و تقلید کند( حکم مىکند که به چهار جهت نماز بخواند. وى این حکم را نظیر کسى مىداند که چندین لباس دارد که همگى مورد شبهه نجاستند که مجبور است یک نماز را با همه لباسها بخواند و تکرار کند تا یقین کند بالاخره در لباس پاک نماز خوانده است. وى مىنویسد:
اگر نتواند از کسى یاد بگیرد و تقلید کند، در صورت امکان به چهار جهت متقاطع و با زاویه قائمه نماز مىخواند. اگر نتواند و عاجز باشد، به مقدار ممکن بسنده مىکند. حکم به چهار جهت مشهور است، اما مستندش ضعیف است، گرچه حسن اعتبار دارد. 6
این حکم را چنین تنظیر مىکند:
مانند وجوب خواندن نماز با لباسهاى متعدد که مورد شبهه نجاستند تا بالاخره در یک لباس که پاک است نماز خوانده شود. این حکم حتى بدون نیاز به وجود نص، واجب است. اگر نصى بود، گرچه مُرسَل باشد، همچون شاهد است. 7
بنابراین عبارت، تکرار نماز کسى که علم و ظن به سمت قبله ندارد، با کسى مقارنه و تنظیر شده که فاقد علم و ظن به لباس پاک است.
از شواهد تنظیر در کلام آیتاللّه خوئى مورد زیر است:
آیا جایز است کسى که احرام حج بسته، پیش از فراغ از افعال احرام اول، احرام دیگرى براى عمره مفرده ببندد، سپس اعمال مفرده را انجام دهد، بعد مناسک حج را بهجا آورد، نظیر آمیختن نماز با نمازى دیگر که برخى آن را جایز مىدانند؟8
آیتاللّه خویى تأخیر و تقدیم در موقف عرفه را به اتمام و تقصیر نماز در اماکنى مانند مشعر و عرفه تنظیر کرده که مىتوان نماز را به تأخیر انداخت و وقوف را از اول هنگام زوال بنابر احتیاط جایز اما تأخیر را افضل مىداند:
از نصوص استفاده مىشود تأخیر مستحب است... این سخن منافاتى ندارد بگوییم تقدیم و وقوف از اول زوال، احوط است، چون مانند )نظیر( اتمام و قصر نماز در اماکن تأخیر است که اتمام افضل اما قصر احوط است. 9
تعبیر »اشباه« در کلام و استدلال امامان)ع( نیز آمده است. عبدالاعلى مولى آلسام مىگوید که از ابوعبداللّه)ع( پرسیدم: افتادم و ناخنم شکست، پس انگشتم را با پارچه بستم، حال چگونه وضو بگیرم، امام فرمود: حکم این مورد و شبیه آن از قرآن فهمیده مىشود: )ما جعل علیکم فى الدین مِن حرج(10
»بر آن مسح بکش«. 11
بنابراین حدیث موضوعات و رخدادهایى پیش مىآید که حکم یکسان و شبیه به هم دارند که مرجع آنها فهم عرفى از یک قاعده معین، یا نص عام یا استفاده از دلیل و نصى مطلق است که به سبب گستره خود و به حکم عقل شامل چند مورد مىشود.
آیتاللّه جعفر سبحانى بین تماثل )مثل( و تشابه )تشبیه( فرق مىنهد:
از جمله امورى که مىباید مورد دقت قرار گیرد، فرق بین تشابه و تماثل است. تماثل یعنى دخول دو شىء تحت نوع و طبیعت واحد. تجربه ثابت کرده چند مصداق که طبیعت واحدى دارند، نتیجهاى که به دست مىآید به سبب طبیعت اشیاست. نه فقط به سبب افراد، اما تشابه واقع شدن دو فرد که طبیعت مختلف دارند، تحت یک صفت است که موجب مشابهت بین آن دو است، مانند شراب و آبجو که دو نوعند، اما بینشان در مسکر بودن تشابه است.12
کلمات اشباه و نظایر و نظیر به معناى لغوى و اصطلاحى، در کلمات شهید ثانى آمده است، وقتى کلام صاحب شرائع درباره صحت روزه در سفر را نقل مىکند:
آیا مسافر روزه مستحبى بگیرد؟ گفته شده: نه! برخى هم گفتهاند: بگیرد. بعضى معتقدند کراهت دارد که همین »اَشبه« است.
قول به کراهت ایرادى ندارد. مراد آن است که ثوابش از روزه در حَضَر کمتر است، مانند نظایر آن یعنى عبادات مکروه ]که ثواب کمتر دارد[. بنابراین منافى اصل استحباب نیست. 13
شهید ثانى به نظایر )بدون ذکر اشباه( در بحث امر به معروف و نهى از منکر و دورى از ضرر پرداخته که پیامد امر و نهى است:
ضررى که باعث مىشود وجوب امر و نهى برداشته شود، حتى اگر از طریق ظن باشد، کافى است، چنانکه نظیر این مسئله در دیگر موارد شرعى وجود دارد.14
درباره چگونگى تداخل نظایر در برخى موارد با قیاس غیرشرعى بحث خواهد آمد. از اینرو واجب است بین قیاس صحیح و غیرصحیح تشخیص داد و فرق گذاشت تا مبادا گرفتار قیاس ناشرعى شویم.
نقل کلام سیوطى (911ق( درباره اهمیت اشباه و نظایر در فقه کافى است:
اشباه و نظایر، فن عظیمى است. بدانوسیله بر حقایق و مدارک و منبع و اسرار فقه آشنا مىشویم و در فقه و استحضار آن مهارت پیدا مىکنیم و بر الحاق ]موضوع به حکم[ و استخراج ]حکم[ توانمند مىگردیم، نیز احکام مسائلى را که معلوم نشده خواهیم فهمید، همچنین مسائل و رخدادهایى را که با مرور زمان، از بین نمىرود. ازاینرو برخى همفکران ما گفتهاند: فقه، شناخت نظایر است. 15
3. دلیل عمل به اشباه و نظایر، وجود نص صریح یا ضمنى است، چنانکه در آغاز گفتار گذشت تنظیر در مرتبه استدلال بر اصول عملیه مقدم است. اصول عملیه مانند برائت، احتیاط و تخییر، وقتى که نصى نباشد مورد استدلال قرار مىگیرند.
آیتاللّه سبحانى مىنویسد:
مستنبط ]و مجتهد[ وقتى بدان قواعد اصول عملیه رجوع مىکند که دلیل قطعى ندارد، مانند خبر متواتر یا دلیل علمى مانند ظنون معتبر که دلیل قطعى بر حجیت آن هست و امارات و ادله اجتهادى نامیده مىشوند، چنانکه اصول عملیه، ادله فقاهتى نامیده مىشود. در غیر این صورت با وجود دلیل نوبت به اصول عملیه نمىرسد. 16
علماى امامیه بسیارى از انواع قیاس را مردود مىدانند که مشابه اشباه و نظایر است. از اینرو براى کیفیت فهم حکم شرعى از طریق اشباه و نظایر )بى آنکه گرفتار قیاس غیرشرعى شویم( باید بحث کرد. چگونگى بهرهمندى از تنظیر فقهى به کمک نص را باید دانست; زیرا چنان که گذشت تنظیر بر اصول عملیه مقدم است، چنانکه تنظیر در بردارنده نقل حکم اصل به فرع به سبب وجود علت در فرع نیست )که ماهیت قیاس مورد نهى شرع است(.
مرجع انواع مختلف تنظیر فقهى، استنباط و اجتهاد سنتى مىبایست باشد که در علم اصول، صحت آن ثابت شده و مشروع است. اصولیان معتقدند قواعد اصولى که هنگام استنباط احکام کلى به کار مىآید، بر دو گونه است:
یکم. »مجموعه قواعد ظاهرى که در صورت ندانستن احکام واقعى، راهکارى شرعى معین شدهاند، مانند اخبار ثقه، ظواهر، اجماع، نیز اصول عملیه )از جمله استصحاب(. علت وضع قواعد ظاهرى آن است که اثبات احکام شرعى منوط به قواعد ظاهرى است.«17
در مورد نظایر فقهى، دقت نظر در موارد آن ثابت مىکند برخى از تنظیرات فقهى به قواعد ظاهرى باز مىگردد. براى نمونه مىتوان از طریق استقراى احکام در موارد فقهى منصوص، بر ظهور عرفى قانونى و جامعى دست یافت، بعد این ظهور را جزء موارد حجیت ظواهر قرار داد، بدین معنا که با استقرا در موارد نظایر و اشباه فقهى مىتوان در ذهن، نتیجهاى جامع و کلى برداشت کرد که مفاد آن قاعده فقهى باشد، چنانکه مىتوان از راه امورى غیر از استقرا بر ظهورى دست یافت. براى مثال از راه قیاس اولویت یا علت منصوصه یا مستنبطه به ظهور عرفى مىتوان رسید که موجب یقین به تعمیم آن ظهور مىشود. قواعد ظاهرى مرجع تمامى شیوههاى استدلالى است.
دوم. ملازمات عقلى نیز از جمله قواعد اصولى است که هنگام استنباط احکام کلى به کار مىآید، یعنى ادراک عقلى و استفاده ملازمه قطعى بین امور و موارد مختلف و متعدد، همانند وجوب مقدمه پس از وجوب ذوالمقدمه; زیرا حصول ذوالمقدمه )عقلاً( منوط به وجود مقدمه است یا وجوب مقدمه علمى که در این صورت مکلف مطمئن مىشود که مأمورُبه را کاملاً انجام داده است.
در مورد نظایر فقهى مىتوان حکم جامعى برداشت کرد که در بردارنده احکام جزئى خواهد بود. شهید ثانى در اینباره بسیار کوشیده است.
چگونگى استفاده شهید ثانى از هر دو نوع قواعد اصولى از راه بررسى نظایر حکم، نیز استقرا و شمارش موارد فقهى در ادامه خواهد آمد:
قسم اول: نظایر فقهى و حجیت ظهور
فقها معتقدند افق و گستره دلالت قرآن و سنت گسترده است و استنباط احکام کلى و شرعى از آن طریق امکان مىپذیرد. از جمله این احکام قواعد فقهى، عمومات و علل منصوصه و مستنبطه است که این احکام کلى در مصادیق تطبیقى مختلف به کار مىآید.
از جمله شواهد استفاده از اشباه و نظایر و گستره بسیار قرآن، استدلال امام هادى)ع( است; مردى مسیحى را آوردند که با زنى مسلمان فسق کرده بود. متوکل خواست بر وى حد جارى کند; اما مرد مسیحى اسلام آورد. یحیى بن اکثم فتوا داد: امام )حاکم شرع( مىتواند گذشته را نادیده بینگارد ]و کافرى را که مسلمان شده، حد نزند[ اما برخى گفتند: حد وى دو برابر است.
متوکل نامه نوشت و از امام هادى)ع( پرسید. فرمود: آن قدر وى را بزنند تا بمیرد!
فرمایش امام را فقیهان نپذیرفتند.
متوکل در نامهاى علت این حکم را پرسید. ایشان فرمود:
]چون در قرآن آمده: [ چون عذاب ما را دیدند، گفتند: به خداى یکتا ایمان آوردیم و به چیزهایى که شریک خدا قرار دادیم، کافر شدیم. اما بدان هنگام که عذاب ما را دیدند، دیگر ایمانشان سودى نمىبخشد. 18
متوکل دستور داد فرمان امام را اجرا کنند. پس او را زدند تا مرد!19
بدین سان امام هادى)ع( مرد مسیحى را که مىخواست با حیله و تظاهر به مسلمان شدن از حد شرعى بگریزد، مصداق آیه برشمرد و نظیر محارب قرار داد.
اگر بنابر روایاتى احادیث ائمه را باید با قرآن سنجید تا به گفته آنان اطمینان به دست آید، مطابقت و همخوانى احادیث با قرآن را نیز از راه اشباه و نظایر و منطق مماثلت )همخوانى( مىتوان فهمید; زیرا در پرتو این منطق فهمیده مىشود قرآن و سنت صحیح، یکدیگر را تأیید مىکنند.
نص شرعى مرجع اشباه و نظایر است; چه از راه مستقیم یا غیر مستقیم )یعنى استفاده از دلالت ثانوى یا قراین(.
مطلب اول: اشباه و نظایر و قواعد فقهى
بسیارى از تنظیرات فقهى شهید ثانى با هدف تأسیس قاعده فقهى است تا بتوان آن را بر مصادیقش تطبیق کرد. وقتى وى به حکم موردى نظر دارد و همان حکم را در مورد مشابهش استفاده مىکند، این کار از راه استنباط قاعده فقهى است، نه از راه قیاس )که نهى شرعى شده و اساس آن را: اصل، مقیس علیه، علت و فرع تشکیل مىدهد(.
در اشباه و نظایر، اصل و فرع و علتى وجود ندارد، بلکه قاعده فقهى به یک اندازه شامل اصل و فرع است. فهم این مطلب از راه دقت نظر در قواعد فقهى و شیوه کشف آن ممکن است; چون گاه قاعده در کتاب و سنت، منصوص است و بر مصادیق تطبیق داده مىشود، مانند قاعده نفى عسر و حرج یا قاعده نفى ضرر اما گاه از کتاب و سنت استنباط مىشود. امامان نخستین کسانى هستند که این قواعد را تطبیق و اجرا کردند. پیشتر گذشت که عبدالاعلى مولى آل سام از امام صادق)ع( پرسید: افتادم و ناخنم شکست و بر انگشتم پارچه گذاشتم، حال براى وضو چه کنم؟ امام فرمود: حکم این مورد و اشباه آن از کتاب خدا فهمیده مىشود: )ما جعل علیکم فى الدین من حرج(20 بر آن مسح بکش. 21
ممکن است راه برعکس پیموده شود، یعنى کشف قاعده از راه مصادیق و موارد، سپس تطبیق بیشتر آن بر اشباه و نظایر و استنباط قاعده از یک یا چند مورد، که در این صورت نظیر و مانند علت منصوص یا بسان ضابطهاى کلى براى حکم کردن در موارد مشابه است.
در این باره از استقرا بسیار سخن گفته خواهد شد، از آن رو که طرح نظایر و مصادیقى که مىتوان گفت به یک مطلب باز مىگردند، از صغرویات دلیل استقراست. براى تبیین تأثیر استقرا در کشف قواعد فقهى، استنباط قاعده »کل ما یضمن بصحیحه یضمن بفاسده« مىتوان اشاره کرد. این قاعده به طور مستقیم از کتاب و سنت اخذ نشده است. سید عبدالاعلى سبزوارى مىنویسد:
باید دانست اولاً این قاعده، آیه یا فرموده یکى از معصومان نیست. نیز مورد اجماع معتبر نیست و فقط وابسته به خود است. فقها از راه استقراى موارد گوناگونى که از معصومان)ع( وارد شده، این قاعده را به دست آوردهاند. 22
بنابراین دلیل استقرایى که از راه بررسى حالات جزئى بسیار به دست مىآید، بر دو نوع است:
نوع اول: دلیل استقرایى غیر مستقیم
گاهى توسط استقرا به صورت مستقیم بر حکم استدلال نمىکنند; بلکه بر وجود دلیل لفظى استدلال مىکنند که بر حکم شرعى دلالت دارد. در اینگونه استقرا به صورت مستقیم، دلیل لفظى را کشف مىکنند، بعد از کشف دلیل لفظى، حکم شرعى را از راه دلیل لفظى ثابت مىکنند.23
اعتبار چنین شیوهاى در نظر شهید ثانى روشن و آشکار است; چون از مجموع نصوص یا موارد، نص جامع یا نکته ثبوتى عقلى را استخراج مىکنند که مرجع و خاستگاه استفاده از قاعده کلى و عام است. نمونه آن حکم به شستن بیشتر از حد منصوص و واجب از باب مقدمه علمى است. قاعده وجوب مقدمه علمى از استقرا اما توسط نکته عقلى استفاده مىشود که بر وجوب درک واقع )عمل واجب( و انجام آن دلالت دارد. براى مثال، در مورد وضو باید عضو را مقدارى بیشتر از حد واجب شست تا به کامل شستن یقین آید. همین حکم در مورد طواف و سعى نیز گفته شده که در آغاز و نهایت سعى و طواف براى یقین به انجام کامل، در آغاز یک گام پیش از محل شروع شود یا در پایان یک گام فراتر نهند یا در مورد روزه و افطار، مقدارى از شب و پیش از حلول وقت امساک را جزء فجر قرار دهند، همچنین هنگام افطار است. موارد دیگر نیز وجود دارد که از باب مقدمه علمى باید مقدارى بیشتر را در ضمن حد واجب انجام داد.
نوع دوم: دلیل استقرایى مستقیم
شمار بسیارى از احکام شرعى رویکردى به صورت مشترک دارند و از این طریق قاعده عامى در تشریع اسلامى کشف مىشود. پس حکم عام و کلى با استقراى مستقیم کشف مىگردد. براى مثال از راه استقرا در احکام بسیار کشف مىشود که شریعت براساس رفق و آسانگیرى استوار است و شارع مصالح بندگان را در نظر دارد. شاید این شیوه از استقرا )براى کشف مقاصد شریعت و اهداف کلى آن، گذشته از کشف قواعد شرعى که استقراى غیرمستقیم بسیار با آن مناسب است( بهتر باشد.
کوششى که شیخ یوسف بحرانى در کتابهاى الحدائق و الدرر النجفیه به کار برده، در صدد به دست آوردن نص کلى و جامعى است که معذور بودن جاهل را ثابت مىکند. این نص، قاعده فقهى عامى را بنیان مىنهد که در موارد مشکوک دیگر مىتوان از آن استفاده کرد، بى آنکه نیاز به نص باشد.
شهید ثانى در زمینه تنظیر فقهى، کوشش بسیارى انجام داده است. این تلاش از راه استقراى شمارى از احکام جزئى و مصادیق است تا نصى جامع به دست آید که به مثابه قاعده فقهى، قابل سرایت و تطبیق در موارد بسیار دیگر است.
در روند این پژوهش نزدیک به هفتاد مورد فتوا به دست آمد که از راه اشباه و نظایر به دست آمده و مربوط به باب عبادات در دو کتاب روضه و مسالک است. از جمله مثالها و شواهد در این زمینه حکم شهید است که اگر براى مدت کوتاهى آب پیدا شود اما آنقدر فرصت نباشد که با آب طهارت گرفت، وضو واجب و تیمم باطل نمىشود. در روضه آمده:
بطلان تیمم مشروط به وجود مدت زمانى است که بتوان با آب طهارت گرفت، اما اگر پس از پیدا شدن آب و پیش از طهارت با آن مانعى )نبود وقت کافى( پیش آید، مىفهمیم تیمم باطل نیست، چه شروع به طهارت با آب کرده یا نکرده باشیم. 24
این حکم با بطلان تیمم به مجرد پیدا کردن آب که در اذهان مردم وجود دارد، مخالف است. شهید ثانى این حکم را از راه قاعده فقهى از طریق استقراى نظایر در برخى عبادات به دست آورده که اداى آنها نیازمند مدت و زمان است. براى مثال وجوب نماز در اول وقت مشروط به وجود مدت زمانى است که بتوان نماز خواند. حال اگر مکلف پس از دخول وقت نماز بمیرد اما مدت نماز لازم براى اداى نماز سپرى نشده بود، وجوب نماز ساقط شده، از طرف میت قضا نمىشود.
در مورد وجوب حج براى مستطیع نیز حکم همین است. اگر قافله حرکت کند، وجوب حج، مشروط به امکان انجام آن در مدت زمان کافى است که بتوان حج گزارد، اما اگر مکلف زمان کافى براى انجام افعال حج نداشته باشد، وجوب آن ساقط است. شهید در روضه مىنویسد:
اگر پیش از برگزارى حج بمیرد، در صورتى که حج بر عهده او مستقر شده بود، مثلاً شرایط وجوب فراهم شده و آن قدر وقت دارد که تمامى افعال حج را به جا آورد اما با این حال حج نگزارد و بمیرد، حج را به نیابت از او قضا مىکنند. 25
از کلام شهید برمىآید که وجوب وضو و بطلان تیمم، نظیر وجوب نماز و وجوب است که در صورتى واجب است که براى وضو گرفتن یا نماز و حج گزاردن وقت باشد. از اینرو در مورد عدم وجوب وضو زمانى که یک لحظه آب پیدا کند، مىنویسد:
مانند وجوب نماز در اول وقت یا وجوب حج براى مستطیع در صورت بودن قافله; زیرا وجوب مشروط به آن است که زمان و وقت کافى براى انجام افعال باشد; چون اگر وقت کافى وجود نداشته باشد، محال است به عبادت تکلیف نمود. 26
بدین ترتیب شهید ثانى به قاعدهاى فقهى دست یافته که مىتوان آن را در قالب زیر بیان کرد: »استحالة التکلیف بعبادة فى وقت لایسعها; اگر وقت کافى وجود نداشته باشد، نمىتوان به عبادت تکلیف کرد. «
چنین عبارتى اعتبار شرعى دارد و پایه استنباط قاعده فقهى مىگردد که بسان حکمى کلى خواهد بود. این حکم از چندین مورد و از ابواب گوناگون عبادات مانند حج و نماز به دست آمده است. بنابراین ملاحظه مىشود که استقرا چگونه مىتواند به صورت غیرمستقیم ما را به احکام شرعى برساند.
گاه شهید ثانى به ابطال قاعدهاى همت مىگمارد که مستند به مدرک صحیحى نیست. براى مثال قاعدهاى مىکوشد بین معتکف و محرم مساوات قائل شود: »آنچه بر محرم حرام است، بر معتکف نیز حرام است. « شهید در کتاب تذکره در اینباره مىنویسد:
این حکم در همه موارد درست نیست; زیرا به اجماع ثابت است که پوشیدن لباس دوخته بر معتکف حرام نیست; نیز کندن مو، خوردن شکار و عقد نکاح. 27
قواعد فقهى در قسمت دوم بحث از نظایر و اشباه مىگنجد. پس از تعیین قواعد اصولى که واسطه استنباط قاعده فقهى است، مىبایست در مورد این قواعد کلى )که بعد دوم نظایر را تشکیل مىدهند( بحث کرد. به مطالب زیر توجه کنید:
امر اول: تعریف قاعده فقهى
سید محمدکاظم مصطفوى در کتاب القواعد صفحه نهم قاعده فقهى را چنین تعریف مىکند: »کبرایى که با ادله شرعى ثابت شده، بر مصادیق خود به گونه انطباق کلى و طبیعى تطبیق مىکند. «
اما حموى سنى در حاشیه بر الاشباه والنظائر ابننجیم قاعده فقهى را چنین تعریف مىکند: »حکمى که بر بیشتر جزئیاتش تطبیق داده مىشود تا احکام توسط آن شناخته و معلوم شود. «28
فرق بین تعریفها این است که تعریف نخست مطلق بوده و به امکان وجود استثنا در قواعد فقهى اشاره ندارد، اما تعریف دوم بدین حقیقت اشاره دارد که قاعده فقهى مانند اکثر قواعد علمى و لغوى، موارد شاذ و استثنائاتى دارد. محمدحسن ربانى در کتاب قاعدة الدرء بحث ارزشمندى در مورد استثنائات قواعد فقهى دارد و قاعده ملازمه بین قصر نماز و روزه نگرفتن را مثال مىآورد: »کلَما قصرت الصلاة قصر الصوم; هرگاه نماز قصر گردد، روزه نمىتوان گرفت. «29
وى استثنائات این قاعده را از جمله تمام خواندن نماز در اماکن چهارگانه )مسجدالحرام، مسجدالنبى، حائز حسینى و مسجد کوفه( درباره کسى مىداند که پس از زوال به سفر مىرود که باید روزه را تمام کند، گرچه در سفر نماز را شکسته مىخواند.
شهید ثانى نیز وجود استثنا در قواعد را ذکر کرده، مثال آن قاعده عدم وجوب تمام مستحبات پس از شروع آنهاست، یعنى واجب نیست روزه مستحبى را که شروع کرده، به پایان برساند. روزهدار هر وقت بخواهد، مىتواند روزه مستحبى را افطار کند، گرچه پس از زوال ظهر مکروه است، همچنین مىتواند نماز نافله را بشکند و نخواند. حج و عمره از این قاعده مستثناست; زیرا اگر آغاز کرد، باید آنها را به پایان برساند. وى در حاشیه بر کلام صاحب شرایع )روزه مستحبى را گرچه شروع کرده، واجب نیست به اتمام برساند( مىگوید:
حکم تمامى مستحبات همینگونه است مگر حج و عمره; چون وقتى اینها را شروع کرد، واجب مىگردند و پس از احرام مىباید براى افعال باقى مانده، نیت وجوب بکند... .30
امر دوم: موضوع قاعده فقهى
از آنرو که قواعد فقهى، احکامى کلى است که بر مصادیق بسیار و در ابواب فقهى مختلف براى استنباط احکامى جزئى تطبیق مىپذیرند، طبیعى است که موضوع اساسى آن افعال مکلف و حکم این افعال است. براى مثال موضوع قاعده فراغ، فعل مکلف پس از انجام و شک در آن است. در این صورت قاعده فراغ جارى مىشود تا حکم به صحت عمل گردد.
موضوع قاعده ضمان، ضامن بودن مکلف در قبال مقبوض )جنس گرفته شده( در معامله فاسد است، اما آیا شامل مقبوض در اجاره فاسد هم مىشود؟ از اینجا فرق حقیقى بین قاعده فقهى و اصولى روشن مىشود; چون موضوع قاعده اصولى، فعل اجتهاد و استنباطى مجتهد است که روند منطقى آن از معلوم پى به مجهول بردن و کشف حکم کلى است. براى مثال با حجیت خبر واحد ثقه )که از قواعد اصولى است( مجتهد مىتواند احکام شرعى را کشف کند و با استفاده از خبر واحد، بر حکم شرعى دست یابد. پس قاعده اصولى مربوط به عمل مجتهد است. در نتیجه احکام استنباط شده از قاعده اصولى متفاوت از قاعده است; زیرا مىتوان با خبر واحد، احکام مختلف را در ابواب گوناگون فقهى کشف کرد اما در قاعده فقهى احکام جزئى کشف مىشود و فراتر از تطبیق قاعده کلى نیست.
امر سوم: اهمیت قواعد شهید ثانى
شهید ثانى از پیشگامان نگارش قواعد فقهى است. پیش از وى فقط شهید اول این کار را کرده و کتاب مقداد سیورى )نضد القواعد( تبویب و ترتیب کتاب شهید اول است. کتاب تمهید القواعد مقدم بر کتاب القواعد و الفوائد از جهت علمى است که دربردارنده صد قاعده اصولى و صد قاعده ادبى است. ابن عودى شاگرد شهید ثانى درباره تمهید القواعد مىنویسد:
روش و سبک نو و شیوهاى غریب دارد که پیش از این سابقه نداشته... این کتاب را براى یکى از فضلاى عجمزبان قزوینى وصف کردم. وى پرسید: مثل قواعد شهید است؟
گفتم: بهتر!
گفت: این ادعاى بزرگى است!
گفتم: شاهد حاضر است و به او کتاب را دادم. آن را به منزل برد و روز دوم اجازه خواست برخى قسمتها و مطالب آن را در کتابى استفاده کند که مىنویسد. اجازه دادم. در اندک روزى آن را نوشت و از کتاب ستایش کرد. 31
تلاش شهید ثانى در زمینه قواعد فقهى و نوآورى، در زمینه تنظیرى و تطبیقى است. قدرت وى بر استنباط قواعد فقهى در کتاب الروضة والمسالک در زمینه تنظیر است.
امر چهارم: جایگاه استدلالى قواعد فقهى
اهمیت قواعد فقهى کمتر از قواعد اصولى براى وصول به احکام نیست; چون وسیلهاى است براى وصول به احکام بسیار، از اول تا آخر فقه که فروع مهمى در مباحث و ابواب مختلف بر آن استوار است. 32
برخى از عالمان معتقدند مىتوان احکام کلى و جزئى را از قواعد فقهى استفاده کرد. بنابراین به رغم آنکه قواعد فقهى به واسطه قواعد اصولى استنباط مىشود اما در زمینه استنباط و اجتهاد مساوى با قاعده اصولى است. شیخ باقر ایروانى مىنویسد:
مبالغه نکردهایم بگوییم بحث از قواعد فقهى کماهمیتتر از بحث درباره قواعد اصولى نیست. قواعد اصولى از آن رو اهمیت دارد که از طریق بهکارگیرى آنها در استنباط احکام فقهى به دست مىآید. در مورد قواعد فقهى همینگونه است که فقیه براى به دست آوردن احکام فقهى از آنها کمک مىگیرد. 33
از جمله موارد استدلال به قواعد فقهى این است که حکم ثانوى موضوعاتى را که داراى عناوین جدید مىگردند، مشخص مىکند، چه بگوییم دایره آن، حاکم بر ادله احکام اولى است یا بگوییم مختص احکام اولى است، مانند قاعده نفى عسر و حرج. گاه حکم اولى برخى موضوعات، تحریم است اما عسر و حرج موجب تبدیل این عنوان به اباحه مىشود. وضع در مورد قاعده نفى ضرر همین گونه است که در این صورت حکم ثانوى شامل تمامى نظایر رسیده است.
از دیگر مثالهاى این مورد )به نظر شهید ثانى( حکم به جواز افطار در رمضان و پرداخت فدیه )کفاره( یا قضا از نزد کسى است که براى جان و سلامت خویش بیمناک است. وى در جواز افطار زن حامله و شیرده مىگوید:
اگر براى سلامتى خود بترسند، مانند مریضند و باید افطار کنند و روزه را )بدون دادن کفاره( قضا نمایند. حکم کسى که براى سلامتى خود مىترسد، همینگونه است.34
قواعد فقهى جایگاه مهمى در فهم حکم مسائل نوظهور )مستحدثه( دارد; زیرا مىتوان احکام برخى از اینگونه مسائل را از راه قواعد استنباط کرد. اگر نصوصى نبود که دلالت مستقیم بر این موضوعات داشته باشد، مىتوان از عمومات و قواعد فقهى استفاده کرد تا حکم موضوع را به دست آوریم. 35 همچنین است اگر نتوانیم موضوع را تحت حکم بابى خاص مندرج کنیم، به خصوص در باب معاملات. اگر معامله مستحدثهاى را در چارچوب معاملات گذشته )که نزد فقها شناخته شده است( نتوان گنجاند مىتوان از قواعد کلى استفاده کرد تا بتوان در مورد معامله مستحدثه حکم داد.
قواعد فقهى در حل اشکالات )چه در شبهات حکمى یا موضوعى( بسیار سودمند است. استقراى نظایر براى وصول به قواعد، از راه کشف ظهورات و نکات عقلى است. در این صورت قیاس جایى ندارد و فروع و اصل و علتى یافت نمىشود، بلکه مدرک و دلیل، ظهور عرفى یا ملازمه عقلى است.
مطلب دوم: نظایر فقهى و قیاس اولویت
چنانکه گذشت نظایر فقهى بر اصول عملى مقدم است، نیز جزء قیاس نیست که داراى اصل و فرع و علت است تا به دلالت علتى که سبب حکم شده، حکم را از اصل به فرع سرایت دهیم.
مرجع نظایر فقهى، اجتهاد در نصوص و برداشت از آنهاست و قیاس اولویت از گونههاى نظایر فقهى به شمار مىرود. از جمله قیاس اولویت، مطلبى است که در حدیثه جاریه )کنیز( خثعمیه وارد شده است. وى از رسول خدا)ص( پرسید: »زمانى پدرم استطاعت حج پیدا کرد که پیر شده بود و نمىتوانست حج بگزارد. اگر به نیابت از وى حج بگزاریم برایش سودى دارد؟« رسول خدا)ص( فرمود: »اگر پدرت بدهى داشته باشد و تو بپردازى، سودى دارد؟« عرض کرد: »آرى!« فرمود: »پرداخت طلب خدا واجبتر است. «36
روایت، دیون را در یک معنا و حکم قرار داده، حتى اگر شیوههاى آن گوناگون است. دیون اشباه و نظایر مثل هم هستند و مىباید در این باره به قاعده کلى یا اطلاق یا هر نصى که قضاى دین را واجب مىکند، رجوع کرد.
برخى از این حدیث برداشت کردهاند که رسول خدا)ص( حق الناس را با حق اللّه قیاس کرده و حکم داده است، پس قیاس درست است، اما آیتاللّه حکیم در رد این پندار بر اساس نصوص شرعى و قواعد کلى بودن حکم در حدیث مىنویسد:
این نوع احادیث اصلاً جزء قیاس نیست. روایت خثعمیه مربوط به تنقیح مناط از قسم اول است، یعنى تطبیق کبرا بر صغرا. کبرا »کل دین یقضى; هر بدهى باید پرداخت شود« در تقدیر است و منظور حق اللّه و حق الناس است که رسول خدا)ص( آن را بر حق اللّه تطبیق داده و به لزوم اداى حق حکم کرده است. این چه ربطى به قیاس دارد؟ حتى اگر آن را جزء قیاس بدانیم از قبیل قیاس اولویت است، به قرینه فرمایش رسول خدا: »فدین اللّه احق« یعنى حق اللّه اولى به پرداخت است. 37
آیتاللّه سبحانى قیاس اولویت را با قیاس اصطلاحى )و مورد نهى شارع( متفاوت مىداند:
قیاس اولویت، عمل به نص است; زیرا مدلول عرفى است، نه عمل به قیاس که استخراج حکم فرع از اصل با دقت و اعمال نظر و پس از درنگ و تفکر است; چون حکم اصل، منصوص است اما حکم فرع، غیر منصوص که حکم فرع از دلیل اصل به کمک قیاس استنباط مىشود اما مسئله یاد شده این ویژگى را ندارد; چون اصل و فرع یکسان است و هر دو تحت ضابطه واحد وجوب قضاى دین است. دین همانگونه که بر حج اطلاق مىشود، بر مال )حق الناس( هم گفته مىشود. در این صورت مشمول آیه )من بعد وصیه یوصى بها أودین(38 است. اگر علت حکم را بدانیم، حکم را براى فرع و اصل ثابت مىکنیم. هر مسئلهاى این حال را داشته باشد، جزء قیاس نیست.
مىتوانید این طور تعبیر کنید که شنونده حکم یکى از دو مورد را مىدانست، اما حکم دیگرى را نمىدانست که پیامبر)ص( وى را از طریق حکمى که مىدانست )وجوب پرداخت طلب مردم( به حکم آنچه نمىدانست )لزوم اداى حق اللّه( راهنمایى کرد، به دلیل آنکه هر دو مورد جزء اقسام ضابطهاى کلىاند.39
روشن است دانستن حکم یکى از موارد نظایر و اشباه، سپس الحاق موضوع مشابه بدان حکم، از باب قیاس نیست، بلکه از قبیل قاعده فقهى کلى است که قابل سرایت به موارد مختلف است.
از جمله شواهد این قیاس )به نظر شهید ثانى( این است که نیت نماز واجب را به نافله برگردانیم، بعد نماز را قطع کنیم تا به نماز جماعت برسیم، بى آنکه دو رکعت نافله را تمام کرده باشیم:
اگر نیت نماز واجب را به نافله تبدیل کنیم، بعد آن را قطع نماییم; چون مىترسیم نماز اول وقت را از دست بدهیم، بهتر از آن است که دو رکعت نافله را کامل کنیم; چرا که نماز واجب براى امورى کم اهمیتتر از نماز اول وقت هم رها مىشود.40
ایشان اشباه و نظایرى را که اهمیت کمترى از حضور در نماز جماعت دارد، شاهد بر صحت قطع نماز واجب براى رسیدن به نماز جماعت در اول وقت قرار داده است.
مطلب سوم: اشباه و نظایر و علت منصوص
از جمله تنظیر فقهى و الحاق موضوع به نظیر خود موردى است که مندرج در علت منصوص شود، بدین معنا که دلیل سرایت دادن حکم در اشباه و نظایر، نص شرعى باشد که علت حکم را بیان کرده است. براى مثال از امام رضا)ع( روایت کردهاند:
آب چاه فزاینده است و چیزى آن را فاسد نمىکند مگر آنکه بو یا مزهاش تغییر یابد. در این صورت آن قدر آب مىکشند تا بو برود و مزه خوب بشود، چون آب چاه ماده )منبع جوشنده( دارد. 41
از فرمایش امام )آب چاه ماده دارد( مىتوان استفاده کرد که نص شامل هر آبى است که ماده )منبع جوشنده( دارد، چه فهم و برداشت این ملاک، از وضع لغوى مانند عموم لفظ باشد یا از اطلاق و مقدمات حکمت مانند حکم عقلى یا به عنوان قاعده فقهى که شامل موارد و مصادیقى است. از اینرو آیتاللّه جعفر سبحانى مىنویسد:
از آن رو که تعلیل )آب چاه ماده دارد( عام است، شامل آب چاه و آب خزینه حمام و چشمهها و شیر آب منبع کر و غیره مىشود، پس اگر آب، ماده )منبع جوشنده( داشته باشد، نجس نمىشود. در این موارد به ظاهر سنت )حدیث( عمل کردهایم، نه به قیاس; چون اصل و فرع و انتقال از حکم اصل به فرع وجود نداشته، بلکه موضوع حکم، علت است و فروع همگى به یک باره مشمول علتند.42
از دیگر شواهد علت منصوص )به نظر شهید ثانى( عدم مجازات کسى است که به اجبار و به سبب ترس بر جان خویش روزهاش را خورده است. علت )ضرر( در کلام امام صادق)ع( منصوص است. امام در اولین روز رمضان نزد سفاح بود و مجبور شد افطار کند، سپس به یارانش فرمود:
ضرر افطار یک روز رمضان، نزد من بهتر از آن است که گردنم زده شود و خدا پرستش نگردد. 43
شهید ثانى در حاشیه مىنویسد:
ظاهر آن است که ضرر مطلقاً براى انتقال حکم کافى است، چنانکه در موارد دیگر نیز چنین است، اما برخى روایات این قید را ندارند.
مطلب چهارم: اشباه و نظایر و علل مستنبطه
مطلبى که در علت منصوص ذکر شد )رجوع حکم در اشباه و نظایر به نص شرعى( در علت مستنبطه )از راه فهم سلیم عرفى( نیز جارى است. استنباط بر دلیل و قراینى استوار است که علم مىآورد. علتى که در مقام استنباط ذکر مىشود، علت کامل حکم است، یعنى بود و نبود حکم منوط بدان علت است، نه اینکه حکمت باشد که گاه حکم ربطى به حکمت ندارد.
علل مستنبطه بر مصادیقش انطباق داده مىشود، مانند انطباق عام بر افراد آن. در نتیجه این افراد به مثابه اشباه و نظایر مندرج تحت آن عمومند.
از جمله شواهد استنباط علت که موجب مىشود اشباه و نظایر مندرج در حکم واحدى گردند، مسئلهاى است که شهید ثانى بیان کرده; تحریم خرید و فروش در حال اعتکاف که شامل تمامى تجارتها و حرفههایى است که از عبادت باز مىدارد، مانند بافندگى و خیاطى، وى مىنویسد:
در سرایت حکم به هر کارى که مساوى و هم معنا با خرید و فروش است )مثل انواع تجارت مانند صلح و اجاره( دو قول وجود دارد.
منشأ حکم حرمت دیگر تجارتها آن است که علت حکم )منصرف شدن ذهن از عبادت مطلوب یعنى اعتکاف( در این موارد هم وجود دارد. 44
مطلب پنجم: اشباه، نظایر و مفاهیم
مفهوم و مفاهیم، از مباحث مهم اصول است که از صغرویات حجیت ظهور لفظى است. از جمله مفاهیم شایع بین اصولیان، مفهوم موافق و مخالف است. مفهوم موافق، اثبات حکم مورد تصریح براى مورد مسکوت به طریق اولى است که دو نوع دارد:
1. ذکر اقلى تا اکثرى را بفهمیم، مانند: )فلا تقل لهما اف(45 که ضرب و شتم نظایرى به شمار مىروند که به طریق اولى از آنها نهى شده است. همچنین »ومنهم من آمن إن تأمنه بدینار لایوده الیک إلا ما دمت علیه قائماً«46 اگر شخصى اعتماد کردنى نباشد و نتوان بدو یک دینار داد، به طریق اولى نمىتوان به وى هزار دینار سپرد.
2. ذکر اکثرى تا اقلى را بفهمیم، مانند: )ومن أهل الکتاب من إن تأمنه بقنطار یوده الیک(47 کسى که بتوان بدو قنطار داد، به طریق اولى کمتر از آن را هم مىتوان بدو سپرد.
دلیل خطاب از جمله مفاهیم مخالف است که در باب مفاهیم بررسى مىشود. بحث در این باره است که فهم خطاب یا مفهوم موافق یا قیاس اولویت، عمل به قیاس مورد نهى شارع نیست، بلکه عمل به حجت است; زیرا مفهوم موافق، مدلولى عرفى است که هرکسى در موضوع بیندیشد، بر آن آگاه مىشود. شیخ جعفر کاشفالغطا بر این حقیقت تأکید دارد:
مطالبى که با بررسى ادله در ذهن مجتهد به دست مىآید و برخاسته از ذوق سلیم و درک مستقیم است، به گونهاى که از مجموع ادله همین مفهوم برمىآید، از شمار منصوصات است; زیرا عقل نیز حس باطنى، ذوقى، لمسى، شنوایى، بویایى و زبانى دارد، به گونهاى که اصلاً حواس آنها را درک نمىکند. 48
سیدعلى عباس موسوى در بحث »الاستقراء الفقهى و دوره فى عملیة الاجتهاد« بر سخن شیخ کبیر کاشفالغطا چنین حاشیه مىنویسد:
شیخ کاشف الغطا برخى مصادیق استقرار را تحت مفاهیم درج مىکند. وى رهآورد بررسى موارد را مفاهیم و مطالبى مىداند که نوعى ظهور است، حتى اگر ضعیف باشد... فقها به مدلول التزامى )که از راه استقراى مجموعه ادله به دست مىآید( عمل کردهاند. این امر گرچه استدلالى است )و در واقع استفاده حکم از مدلول التزامى است و صغراى حجیت ظهور است( به شکل اساسى بر استقراى ادله و دلالت احکام متعدد استوار است. 49
مطلب ششم: اشباه، نظایر و مراسیل
گاه شهید ثانى استدلال و معنایى را که از قاعدهاى کلى در پرتو استقرا برداشت کرده، با نص مرسلى تأیید مىکند که حجیت ندارد، اما از باب تراکم احتمالات و ظنونى که اطمینانآور است. از جمله شواهد این مطلب، حکم به وجوب نماز به چهارطرف براى کسى است که جهت قبله را نمىداند:
اگر نتواند ]جهت قبله را یاد بگیرد و[ تقلید کند، در صورت امکان و قدرت به چهار جهت متقاطع طبق زاویه قائمه نماز مىخواند اما اگر ناتوان باشد، به مقدار ممکن اکتفا مىکند. حکم به چهار جهت نماز خواندن مشهور است، گرچه مستندش ضعیف است اما حسن اعتبار دارد. 50
این حکم با حدیث مرسل خراش از ابى عبداللّه)ع( تأیید شده:
مخالفان بر ما ایراد مىگیرند که اگر هوا تاریک شود، به طورى که آفتاب را نبینیم، ما و شما در عدم اجتهاد )و تشخیص جهت قبله( مساوى هستیم! اما چنانکه مىگویند نیست. اگر چنین مشکلى پیش آید، به چهار طرف نماز خوانده مىشود.
51این حدیث حکم پیشین را تأیید مىکند.
شهید ثانى در اینباره پا را از مراسیل فراتر نهاده و قبله را با استفاده مکرر از حکم وجوب نماز در چندین لباس مشتبه به نجس تنظیر کرده است:
مانند وجوب خواندن نماز با لباسهاى متعدد که مورد شبهه نجاستند تا بالاخره در یک لباس که پاک است، نماز خوانده شود. این حکم حتى بدون نیاز به وجود نص، واجب است. اگر نصى بود، گرچه مرسل باشد، به منزله شاهد است. 52
شهید ثانى تنظیر فقهى را در احادیث مرسل مقدم مىدارد و مراسیل را شاهد و مؤید حکم خویش مىداند. این کار مخالف نظر برخى سنیان است که احادیث مرسلى را که حجیت ندارد، بر نص جامع مقدم مىدارند.
شاطبى در کتاب الموافقات مىگوید که مالک و شافعى احادیث مرسل را بر قاعده کلى و نص جامع مقدم مىدارند، به رغم آنکه مقتضاى حجیت، وجوب حجیت نص جامع است; زیرا جزء حجیت ظهور است که با ادله قطعى ثابت مىشود. حدیث مرسل با نص جامع معارض نیست; زیرا مراسیل حجیت ندارند، بلکه از باب تأیید آورده مىشوند. شاطبى مىنویسد:
مالک و شافعى بر استدلال به مرسل اعتماد دارند. در اینباره گرچه اصل معینى گواه بر فرع نیست، اصل کلى شاهد آن است. 53
شیخ على حب اللّه در مورد عبارت شاطبى و تفسیر اصل کلى مىنویسد:
استدلال به مصالح مرسله، استنباط حکم از نصوص شرعى )نصوص جامع انتزاعى( است که جزء مواردى است که شارع فى الجمله معتبر مىشمرد. 54
خلاصه آنکه نص جامعى که از نصوص گوناگون شرعى استفاده مىشود، جزء مصادر اساسى در استنباط احکام شرعى است; زیرا برآیند آن نصوصى است که شرعاً معتبر است. احادیث مرسل بر اینگونه نصوص مقدم نمىشود، چه مفاد نص جامع را رد کند یا تأیید.
قسم دوم: نظایر و ملازمه عقلى
چنانکه گذشت قواعد اصولى دو گونه است: قواعد لفظى و ملازمات عقلى.
استقراى فقهى که از آن نص جامع برداشت مىشود و در گونه اول مندرج است، چنانکه از استقرا مىتوان به ملازمات عقلى رسید. براى مثال روزه به نماز یا وضو تنظیر مىشود. کسى که روزه را به نماز تنظیر کرده، مىگوید که براى روزه ماه رمضان یک نیت کافى است; چون همانگونه که نماز عبادت است و نمىتوان نیت را بر اجزاى نماز تقسیم و تفریق کرد، روزه نیز چنین است.
شهید ثانى مىنویسد:
کسى که مىگوید یک نیت براى یک ماه رمضان کافى است، در دلیل خود تصریح کرده که آن را عبادت واحدى مىداند. عبادت واحد یک نیت دارد و جایز نیست نیت را بر اجزاى آن تقسیم و تفریق کرد. این مطلب معلوم است.
بنابراین مشکل است گفت تعدد نیت روزه به سبب تعدد ایام رمضان اولویت دارد; چون مستلزم آن است که نیت را بر اجزاى یک عبادت که داراى یک نیت است، تفریق و تقسیم کنیم. 55
اما کسى که روزه را به وضو تنظیر کرده، معتقد است امکان دارد نیت را در ایام ماه رمضان تفریق کرد و این کار اولى است. شهید ثانى در این باره مىنویسد:
مگر آنکه بین عبادت متحد )که شرعاً نمىتوان آن را داراى تعدد دانست مثل نماز( با عبادتى که تصور مىشود متعدد است مانند روزه فرق گذاشت. حکم برخى همفکران ما از جمله مصنف )صاحب شرائع( مؤید رأى دوم است و مىگویند مىتوان نیت را بر اعضاى وضو تفریق کرد، بدین صورت که هنگام شستوشوى هر عضو، نیت رفع حدث کند، گرچه این نظر مورد اختلاف است، اما باز مىگوییم که رأى اینان دلیل موجهى دارد، حتى اگر در مورد نماز امکان نداشته باشد. برخى که این قول را برگزیدهاند، گفتهاند که نیت براى هر روز روزه اولویت دارد، گذشته از اینکه جایز است. در مورد غسل میت، کسانى که یک نیت را براى هر سه غسل کافى مىدانند، به اشکال روزه گرفتار مىآیند. 56
از عبارات معلوم مىشود که این مسئله عقلى است. هرکسى معتقد است نماز ترکیبى یگانه است که نمىتوان آن را تجزیه کرد و عقلاً مستلزم آن است که بگوید نمىتوان نیت را بر اجزا تفریق کرد. لازمه اعتقاد به تنظیر روزه با نماز آن است که نتوان نیت روزه را بر روزها و شبهاى رمضان تفریق کرد، اما تنظیر روزه با غسل و وضو، امکان تقسیم نیت بر اجزا را روشن مىکند، به ویژه در غسل میت و امکان تکرار نیت در غسلهاى سهگانه.
بدین صورت اهمیت نظایر فقهى درک مىشود، همچنین ملازمات عقلى مرتبط با آن که نکات ثبوتى هنگام به کارگیرى احکام شرعى به شمار مىآید.
بخش دوم: نظایر و قیاس مورد نهى شرع
به نظر برخى سنیان، قیاس جزء قواعد اصولى است که یقینى را که در مورد حکمى وجود دارد، به موضوعى دیگر سرایت مىدهد و همان حکم را براى این موضوع ثابت مىکند. در نتیجه باید گفت قیاس قاعدهاى ابداعى است که با تصرف شخصى، یقین درباره موضوعى را به موضوع دیگر منتقل مىکند، بدین معنا که حکم موردى را که داراى نص است، به موردى که نصى ندارد، نسبت مىدهند; چون طبق فهم قیاس کنند، ملاک و علت حکم در هر دو موضوع یکى است.
بنابراین قیاس نیازمند فرع، اصل و علت است. همچنین فرع در طول اصل و تابع آن است.
اما ادله قطعى بر حرمت قیاس و نهى از عمل بدان دلالت دارد، ولى در مورد نظایر فقهى باید گفت حکم کلى از ظهور یا ملازمت برداشت مىشود که قاعده فقهى را تشکیل مىدهد و بر خود تطبیق مىکند. در نظایر فرع، اصل و علت وجود ندارد، بلکه به دلیل و مدرکى برمىگردد که شامل موضوع مورد بررسى نیز مىشود و هر دو موضوع عرفىاند. دلیل سرایت حکم نیز نص جامعى است که از ظواهر یا نکات عقلى برداشت مىشود )که در تمامى مصادیق جریان دارد، مانند احتیاط عقلى یا برائت عقلى(.
مطلب فوق با شرط استقراى معتبر و درست مطابق است. در آن صورت، ماهیت مشترکى در هر دو موضوع کشف مىشود که تردیرناپذیر است. 57
مقصود از ماهیت نیز ظهور عرفى است که از راه نصوص مختلف به دست مىآید، مانند نص جامع یا ملازمه عقلى وگرنه جامع ماهوى در مسائل اعتبارى معنا ندارد. استثنا در قواعد برگرفته از نص جامع، متفاوت با استثناى موجود در قواعد منصوص در قرآن و سنت نیست، مثل استثناى ضرر و زیان کفارات و جهاد و سختىها و مشقتهایى که در عبادات وجود دارد.
از جمله شواهد تداخل قیاس با اشباه و نظایر که مشکل است بین آن دو به راحتى تفاوت نهاد، مسئله است که شهید ثانى در احکام اعتکاف )در حاشیه بر قول مصنف( ذکر کرده است. وى شش چیز را بر معتکف حرام یاد کرده: لمس زنان، بوسیدن، آمیزش، استشمام بوى خوش )بنابر ظاهر(، کارى که منى آید، خرید و فروش و جدل کردن. 58 اما درباره خرید و فروش مىنویسد که خرید و فروش را فقط از آن رو ذکر کرده که مورد نص است، اما در موارد هممعنا و مشابه و انواع تجارتها مانند صلح و اجاره دو قول وجود دارد. اگر حکم را شامل موارد دیگر بدانیم، از آن روست که علت حکم در اینها هم وجود دارد، چون از عبادات مطلوب )اعتکاف( باز مىدارند، گرچه قیاس باطل است. البته به گفته وى علامه مبالغه کرده و تحریم را شامل تمامى تجارتها و حرفههایى دانسته که مانع عبادت است، مانند خیاطى، بافندگى و... و آن اولى است.
در مثال فوق قیاس با اشباه و نظایر تداخل پیدا کرده، اما آشنایى با مطالب گذشته و دانستن تفاوت بارز بین قیاس و نظایر سبب گرفتار نشدن به قیاس مىشود، بلکه از علت مستنبطه و عرفى استفاده خواهیم کرد که براى عقلا آشکار و معلوم است. وجود علت، استنباط و اجتهاد ما را توجیه مىکند و به سمت و سوى صحیح مىبرد.
بنابراین مىباید طبق نظر شهید ثانى، معاملاتى چون اجاره و صلح را جزء اشباه و نظایر خرید و فروش دانست.
شهید ثانى با آوردن شاهد مثال دیگرى اشباه و نظایرى را که مستند به قیاس است، رد مىکند. وى کلام شهید اول را در احکام کفاره افطار عمدى )مثلاً شوهرى که همسرش را به آمیزش وادار کند، تعزیر مىشود یا کفاره پرداخت مىکند( چنین نقل کرده که مجبور مىشود کفاره و تعزیر را )که 25 ضربه شلاق است( از طرف خود )اصالتاً( و زوجه )نیابتاً( بپردازد و در نتیجه پنجاه ضربه شلاق مىخورد.
سپس در حاشیه مىنویسد:
حکم در غیر این موارد جارى نمىشود، مانند مجبور کردن کنیز و زن اجنبى و یا اگر مرد اجنبى، زن و شوهر را مجبور کند یا زوجه شوهر را وادارد و یا اجبار به کارى غیر جماع شود )حتى در مورد زوجه( چون باید طبق نص عمل کرد.
نمىتوان گفت اکراه زن اجنبى بدتر است و به طریق اولى مىبایست مرد را مجبور به پرداخت کفاره کرد; چون کفاره، گناه را کاهش مىدهد; چرا که گاه در موارد بدتر، پرداخت کفاره بر مکره )اجبار کننده( ثابت نمىشود مثل آنکه محرم صید را عمداً تکرار کند. 59
شهید ثانى در مثال فوق قیاس اولویت )اکراه اجنبیه بر اکراه زوجه( را نمىپذیرد; چون قیاس مستند به وجود اصل، علت و فرع است )که مشخصههاى باطل است( و بعد با مثالى تنظیر مىکند که اولویت را منع مىنماید، یعنى صید عمدى محرم در حج، چنانکه اجبار کردن زوجه روزهدار بر خوردن و نوشیدن را موجب تعزیر شوهر نمىداند، یعنى آن را شبیه و نظیر اجبار بر جماع نباید دانست. مستند چنین تشبیه و تنظیرى، قیاس باطل است.
پایانه
شهید ثانى مواردى را به عنوان نظایر فقهى آورده و براى وصول به حکم شرعى از آنها کمک گرفته است. این موارد در پى مىآید تا گستردگى این پدیده در اندیشه فقهى شهید ثانى نشان داده شود. گزارش این موارد براى کسانى که در زمینه قواعد فقهى و به کارگیرى استقرا در نزد فقها پژوهش مىکنند، مفید است.
براى تنظیم فهرست از این کتب بهره جستهایم: الزبدة الفقهیه فى شرح الروضه، محمد حسن ترحینى عاملى، چاپ دارالفقه، قم و مسالک الافهام فى شرح شرائع الاسلام، چاپ موسسه المعارف الاسلامیه، قم. گفتنى است که بحث فقط در باب عبادات است )نه معاملات(; چون نظایر در این باب توفیقىاند.
نظایر فقهى
نظایر باب طهارت:
1. درج کردن تحت مقدمه علمى / الزبده، ج 1، ص 128.
2. کراهیت خضاب و حنا براى حائض و جنب / الزبده، ج 1، ص 121.
3. نفساء مانند حائض است / الزبده، ج 1، ص 234.
4. مسح پیشانى مانند دستان بریده است / الزبده، ج 1، ص 328.
5. نیت طهارت با خاک مانند آب است / الزبده، ج 1، ص 336.
6. وجوب عبادت مشروط به وقت کافى است / الزبده، ج 1، ص 331.
7. سنگ و سفال در تیمم و سجود / الزبده، ج 1، ص 324.
8. وجود خاک براى تیمم مانند آب براى وضو / الزبده، ج 1، ص 323.
9. استقبال در خلوت و نماز / مسالک، ص 28.
10. سنگ براى تطهیر و خاک براى تیمم / مسالک، ج، ص 29.
11. تفکیک بین گناه و قبولى عمل / مسالک، ج 1، ص 31.
12. تکرار آمیزش )وطى( در رمضان یا حال حیض / مسالک، ج 1، ص 65.
13. نظایر قلت ]در نصاب[ / مسالک، ج 1، ص 76.
14. پیدا کردن خاک مانند آب ]براى طهارت[ / مسالک، ج 1، ص 109.
15. تبعیض طهارت در وضو و تیمم / مسالک، ج 1، ص 181.
نظایر باب صلات )نماز(:
16. تکرار نماز در جهات چهارگانه / زبده، ج 2، ص 65.
17. مربى مرد نظیر مربى زن / زبده، ج 2، ص 72.
18. نماز عیدین نظیر نماز جمعه / زبده، ج 2، ص 309.
19. اعاده نماز برهنه و تیممکننده / زبده، ج 2، ص 442.
20. قطع نماز و اعاده آن / زبده، ج 2، ص 354.
21. نماز تکرارى به سبب نداشتن لباس و ندانستن جهت قبله / مسالک، ج 1، ص 158.
22. وظیفه به دنبال آب گشتن تجدید مىشود، مانند پیدا کردن جهت قبله / مسالک، ج 1، ص 61.
23. سجده عریان مانند مریض / مسالک، ج 1، ص 167.
24. سد معبر با نماز / مسالک، ج 1، ص 175.
25. نظایر شبهه محصوره / مسالک، ج 1، ص 180.
26. نظایر قطع قرائت بعد اکمال / مسالک، ج 1، ص 210.
27. نظایر رکن بودن سجده، مسالک / ج 1، ص 218.
28. ارتفاع مواضع سجود / مسالک، ج 1، ص 219.
29. نظایر قطع نماز / مسالک، ج 1، ص 232.
30. نظایر کافى بودن رسیدن به رکوع / مسالک، ج 1، ص 234.
31. نظایر ابتداى جماعت / مسالک، ج 1، ص 237.
32. نظایر عقود و ابقاعات بیع با عبادت / مسالک، ج 1، ص 245.
33. وسعت وقت نماز آیات / مسالک، ج 1، ص 258.
34. نماز میت و نماز یومیه / مسالک، ج 1، ص 263.
35. نظایر خطبه نماز / مسالک، ج 1، ص 275.
36. نماز و ارتداد / مسالک، ج 1، ص 306.
37. رفع حائل با امام جماعت / مسالک، ج 1، ص 310.
38. مطالب اهم نماز / مسالک، ج 1، ص 320.
39. قطع نماز / مسالک، ج 1، ص 321.
40. تنظیر مفارقت از جماعت / مسالک، ج 1، ص 50.
41. نظایر زکات )زکات پیش از کنار گذاشتن مال مانند بدهى است( / زبده، ج 3، ص 98.
42. زکات و خمس پس از مئونه / زبده، ج 3، ص 119.
43. شرط ایمان در زکات و خمس / زبده، ج 3، ص 285.
44. تکرار عبادات / زبده، ج 3، ص 289.
45. تکرار قضا به نیابت از میت / زبده، ج 3، ص 290.
46. نظایر حقوق مالى / زبده، ج 3، ص 472.
47. وحدت زکات و خمس / مسالک، ج 1، ص 356.
48. نظایر اقل ]در نصاب[، مسالک، ج 1، ص 360.
49. نظایر وقت / مسالک، ج 1، ص 469.
50. خمس و زکات / مسالک، ج 1، ص 145.
نظایر باب روزه:
51. نهى غیرمنصوص فسادآور نیست / زبده، ج 3، ص 147.
52. اکراه اجنبیه و صید محرم / زبده، ج 3، ص 154.
53. نظایر نیت / زبده، ج 3، ص 170.
54. واجب موسع که ضیق مىگردد / زبده، ج 3، ص 184.
55. نظایر ضرر با صوم / زبده، ج 3، ص 11.
56. نظایر تعدد نیت / مسالک، ج 1، ص 20.
57. نظایر ضرر / مسالک، ج 1، ص 42.
58. خواب و شأنیت تکلیف / مسالک، ج 1، ص 47.
59. عبادات مکروه / مسالک، ج 1، ص 79.
60. نظایر وجوب پس از ورود نور خورشید به داخل اتاق / مسالک، ج 1، ص 110.
61. تنظیر اعتکاف به احرام / مسالک، ج 1، ص 114.
62. کفاره در روزه و اعتکاف / مسالک، ج 1، ص 110.
63. نظایر نیت / مسالک، ج 1، ص 111.
64. مقدمه اعتکاف و روزه / زبده، ج 3، ص 111.
65. وقت کافى، شرط وجوب / زبده، ج 3، ص 360.
نظایر باب جهاد:
66. مرزبانى و اعتکاف / زبده، ج 3، ص 8.
67. نظایر وجوب کفایت / زبده، ج 3، ص 11.
68. نظایر نیت / مسالک، ج 3، ص 14.
69. نظایر سقوط اذن در جهاد / مسالک، ج 3، ص 15.
70. نظایر نبود اجرت در جهاد / مسالک، ج 3، ص 64.
71. جهادو شفعه / مسالک، ج 3 .
72. دین، خراج و جزیه / مسالک، ج 3، ص 73.
73. نظایر ضرر / مسالک، ج 3، ص 102.