نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسنده
استادیار پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامى.
چکیده
کلیدواژهها
طرح موضوع
از متفردات فقه شیعه است که زنان بر خلاف مردان - که از همه اموال همسرانشان ارث مىبرند - از به ارث بردن برخى اموال، محروم هستند. اینکه مصداق این محرومیت چیست، بین فقهااختلاف نظر است; آیا مطلق زمین است یا خصوص زمینى که عرصه خانه است و یا مطلق مال غیرمنقول; و محرومیت از اعیان، هر اعیانى است یا منحصر به اعیان تابع زمین و... ؟ طبعاً این پرسش بهوجود مىآید که آیا محرومیت، شامل فضاى محاذى زمین نیز مىشود; بهویژه که امروز، فضاى محاذى زمین با توجه به تنوع و گستردگى بهرهگیرى از آن ارزش فراوانى یافته است و مصادیق بسیارى دارد; مثلاً این موارد:
1. کسى که فقط مالک طبقه فوقانى است و پیش از فوتش خراب مىشود، آنچه در حین فوت در تملک اوست، فضاى آنجا است. در برخى از متون فقهى به این مورد اشاره شده است )ر.ک: نراقى، بىتا: 383/19; و سبزوارى، 216/30 :1413);
2. صاحب زمینى که فضاى فراتر از متعارف محاذى ملک خویش را به عنوان مصداقى از انفال یا مصداق مباح تصرف کرده باشد که تملک او نسبت به این نوع از فضا، به تبعیت از زمین نیست;1
3. همان مورد در صورتىکه فضا را به عنوان تراکم خریده باشد;
4. فضاى خریدارى شدهاى که مالک آن، پیش از ساخت، از دنیا برود;
5. فضاى پیشفروش در پروژههاى بزرگ که قبل از ساخت و تحویل، صاحب آن از دنیا مىرود;
6. بناهاى مسکونى و تجارى موجود در برجهاى بزرگ که مالکیت اصلى و مستقل شخص نسبت به فضاى اشغالشده است و مالکیت عرصه، ثانیاً و بالعرض و آنهم به صورت مشاع است;
و نمونههایى از این دست که بر اهمیت پرسش یادشده مىافزاید.
پاسخ به این پرسش، در گرو بررسى دو موضوع است.
الف: آیا فضاى مجرد محاذى زمین، مال هست؟ چه نوع مالى است؟ عین است یا منفعت است یا حق؟ اگر منفعت باشد، ارث منافع براى زنان بلااشکال است; و اگر حق باشد، اختلاف نظر در ارث حقوق مالى، اندک است. ولى اگر عین باشد، به دلیل آنکه غیرمنقول است، اظهار نظر درباره آن، به اتخاذ موضع در مصداق محرومیت زنان در ارث، وابسته خواهد بود.
ب: مصادیق محرومیت زنان از ارث چیست؟ آیا منحصر به زمین است یا شامل مطلق غیرمنقول هم مىشود؟ آیا محرومیت از زمین، شامل اعیان تابع زمین هم مىشود یا به زمین اختصاص دارد؟ این مقال براى پاسخ به این سؤالها پایهریزى شده است.
مبحث اول: مالیتشناسى فضا
نسبت به نوع مالیت فضا در تحقیق »مالکیت فضاى محاذى زمین« فصلى به ماهیتشناسى فضاى محاذى زمین، اختصاص یافته است. نگارنده در آنجا ضمن بررسى تفصیلى احتمالات پنجگانه، مالیت عینى فضا را در برابر مالیت حقى و منفعتى برگزیده است که اجمال آن در پى مىآید.
متعلقات انسانها که در تعاملات اجتماعى مورد دادوستد قرار مىگیرد، یکى از این سه چیز است: یا عین است; یا منفعت است; و یا حق. بخش زیادى از منابع فقه و حقوق، به تبیین احکام و قوانین مربوط به این عناوین سهگانه مىپردازد. حال باید دید فضاى محاذى زمین، جزو کدامیک از این عناوین است؟ عین است یا منفعت و یا حق. به بیان دیگر، در اینکه فضا به تبع زمین هم موجود است و هم مالیت دارد، تردیدى نیست. سخن در وجود فضاى منهاى زمین و مستقل از آن است. آیا وجود چنین فضایى، عینى و خارجى )عین( است; یا تبعى است )منفعت(; یا اعتبارى است )حق(; و یا از اساس وجود ندارد.
یافتن پاسخ صریح و روشنى از کلمات فقیهان براى این پرسش، مشکل است; ولى در منابع فقهى، عبارت مورد وفاقى وجود دارد که مىتوان آن را جمله کلیدى نامید; چون در پرتو تحلیل و بررسى آن، مىتوان در دستیابى به احتمالات ثبوتى و اثباتى در موضوع بحث، یارى گرفت. آن جمله کلیدى این است: »الهواء تابع للقرار. «
این عبارت هم در منابع فقهى شیعه آمده است و هم در منابع فقه سنى )ر.ک شیخ طوسى، 312/4 :1412 ;294/3 :1414; نجفى، 243/26 :1981; وزارة الاوقاف، 161/18 :1404، و 8782/23; ابوزکریا، بىتا: 400/13). در ابواب مختلف فقهى، آن را مستند حکم قرار دادهاند; از جمله در کتاب صلح، در مسأله واگذارى فضاى بدون زمین گفتهاند در قالب بیع، جایز نیست، ولى صلح آن بلامانع است و دلیل عدم جواز بیع را »الهواء تابع للقرار« دانستهاند )ر.ک، علامه حلى، 43/16 :1414و49; و بحرانى، 120/21 :1405و141).
باید دید مقصود از این تبعیت چیست؟ آیا تبعیت در اصل وجود است که فضاى بدون زمین وجود ندارد، حتى وجود اعتبارى نظیر تبعیت نمائات متصله )چاقى حیوان(; یا تبعیت در عینیت خارجى است، یعنى فضاى بدون زمین جزو اعیان نیست، هرچند ممکن است حق یا منفعت باشد; یا آنکه تبعیت در تملک است، به این معنى که فضاى مستقل زمین هرچند وجود عینى و خارجى دارد، بدون زمین، قابل تملک و تسلط نیست; و نظیر پرنده در هوا است که با وجود مالیت، به دلیل عدم تسلط بر آن، قابل تملک نیست; و یا تبعیت صرفاً در ملکیت است، آن هم در حدى محدود به این معنى که فضا بهتنهایى، هم عین است و هم قابل تملک، ولى اگر دلیل خاص نباشد، در حد محدودى، مالیت آن تابع مالکیت زمین است. بنابراین احتمالات پنجگانه ذیل براى فضاى مستقل محاذى زمین، قابل تصور است:
1. نفى هرگونه وجود از فضاى بدون زمین;
2. حق بودن )وجود اعتبارى(;
3. منفعت بودن فضا;
4. عین غیرقابلتملک;
5. عین قابلتملک.
براى احتمالات یادشده، غیر از احتمال سوم )منفعت بودن فضا( مىتوان با تتبع در کلمات فقها، ثبوتاً نیز مستنداتى را بهدست آورد. آنچه در ذیل مىآید، حاصل این تتبع و کاوش در متون فقهى است.
1. نفى وجود یا نفى عین و حق و منفعت
نفى وجود از فضاى مستقل که نفى مال و حق و منفعت بودن را هم در پى دارد به ابوحنیفه و برخى از پیروان او نسبت دادهاند، اینان با اینکه فروش فضا به تبع زمین را به عنوان حق بنا، جایز مىدانند ولى مستقل از زمین را، به دلیل آنکه چیزى نیست، تا مبیع واقع شود، جایز نمىدانند )ر.ک: وزارة الاوقاف، 1934/5 ;293/12 :1404); و از این رو، »حق التعلّى«2 را نه در قالب بیع و نه حتى مصالحه جایز ندانستهاند از آن جهت که متعلق آن، فضا است و فضا را امرى معدوم مىدانند; )ر.ک وزارة الاوقاف; 7976/33 :1404); مثلاً در کتاب »الفقه على مذاهب الأربعه« وقتى بیع معدوم را جزو انواع بیع باطل مىشمارد، یکى از مصادیق آن را فروش »حق التعلى« مىداند; به این دلیل که متعلق حق التعلى، فضا و هواست و فضا هم، از آن جهت که مال نیست، وجود خارجى ندارد و امرى معدوم است و بیع معدوم نیز باطل است:
»و از انواع بیع باطل، بیع معدوم است; مانند بیع طبقه بالا پس از خرابى; مثل اینکه بنایى دوطبقه باشد که هر کدام متعلق به یکى باشد و هر دو خراب شوند یا بالایى خراب شود; در این صورت، فروش طبقه بالا پس از خرابى، جایز نیست، چون بیع حق تعلى است و مال نیست; چون مال، عین خارجىاى است که امکان احراز و نگهدارى داشته باشد; و متعلق به مال هم نیست. بلکه متعلق به فضاست که فضا هم مال نیست. حال آنکه مبیع یا باید مال باشد و یا متعلق به مال )جزیرى، 214/2 :1406). حق تعلى چون به فضا تعلق گرفته و فضا هم مال نیست، پس مصداق امر معدوم است.
توضیح اینکه حنفیه، عین بودن و قابلیت احراز و نگهدارى را از ویژگىهاى اصلى مال مىدانند; و از منظر ایشان، اگر چیزى وجود خارجى قابل نگهدارى نداشت، مال نیست. به همین دلیل، حقوق را مال نمىدانستند و در صورتى که متعلق حقوق، مال نباشد، آن را قابل هیچ گونه نقل و انتقالى نمىدانستند. بنابراین نفى مال بودن، به معنى نفى وجود است و مصداق بیع معدوم.
مشابه همین عبارت، از ابنعابدین یکى دیگر از فقهاى حنفى، نقل شده است که مىگوید:
»حق بلندمرتبهسازى )حق التعلى( مال نیست; چون مال، عینى است که امکان احراز و نگهدارى داشته باشد; و حق، چنین خاصیتى ندارد )چون امرى اعتبارى است( و متعلق به مال هم نیست. بلکه متعلق به هوا و فضاست و فضا هم مال نیست که بشود آن را فروخت و حال آنکه مبیع، باید یکى از این دو )مال یا متعلق به مال( باشد« )ابن الهام، بىتا: 204/5).
به دلیل این که فضاى مستقل را امرى وجودى )مال( نمىدانند، وقف بهتنهایى طبقه بالا را هم جایز نمىدانند )عاملى، 658/21 :1419).
2. حق بودن فضا
فقها در کتاب بیع، براى عوضین شرایطى را ذکر کردهاند که یکى از آن شرایط، عین بودن »مبیع« است، در مقابل منفعت و حق. به این معنى که »مبیع« نمىتواند حق یا منفعت باشد; هرچند مىتواند حق یا منفعت »ثمن« قرار بگیرد. البته این مربوط به عقد بیع است; ولى از طریق سایر عقود مثل عقد اجاره یا عقد صلح، منافع و حقوق مىتوانند در برابر ثمن، مبادله شوند. مقصود از عین هم این است که وقتى در خارج بهوجود آید، جسم داراى ابعاد سهگانه )طول و عرض و عمق( باشد )خویى، بىتا: 17/2).
از طرف دیگر، در کتاب صلح، واگذارى فضاى زمین به دیگرى را از طریق بیع ممنوع دانسته، ولى مصالحه آن را مجاز شمردهاند. دلیل آن را هم اینگونه بیان کردهاند: »لأن الهواء لا یفرد بالبیع« )عاملى، 78/17 :1419و167); فضا بهتنهایى فروخته نمىشود.
چرا فضاى مستقل مبیع قرار نمىگیرد؟
فقها دلیل آن را عین نبودن فضا دانستهاند. صاحب »مفتاح الکرامه« در نقد کلام شیخ طوسى که مصالحه مستقل فضا را جایز نمىداند، مىگوید: »و لیس فى محله لأنه حق مالى متعین المالک فجاز الصلح علیه و اخذ العوض عنه... بخلاف البیع لأنه لایتناول الا الأعیان... «.)همان: 78/17).
تصریح آنان به جواز صلح به جاى بیع، نشان مىدهد که فضاى مستقل را منفعت هم نمىدانند; وگرنه باید غیر از بیع، دو راه پیشنهاد مىدادند: اجاره و صلح. از اینکه فقط گفتهاند »لایفرد بالبیع بل یجوز الصلح«، نشان از منحصر بودن گزینه حق درباره فضا است. از این رو، مرحوم شهید در دروس، پس از آنکه مىفرماید »یجوز افراد الهواء بالصلح و ان کان لایفرد بالبیع« )هوا بهتنهایى مصالحه مىشود اگرچه بهتنهایى فروخته نمىشود; شهید اول، بىتا: 301/3)، در عبارتى دیگر، ضمن تأکید بر حق بودن هوا، و جواز مصالحه آن، بر نفى اجاره و بیع، هر دو، تصریح مىکند که نشانى از انحصار فضا، در حق بودن است; در مقابل عین و منفعت; »و کذا یصح الصلح على حق الهوى لا البیع و لا الأجارة« )بر حق هوا، مصالحه صحیح است، نه بیع و نه اجاره; همان: 310).
تصریح به حق بودن فضا، در کلمات دیگر فقها نیز وجود دارد; مثلاً »فلایجوز بیع حق الهواء... « )علامه حلى، 516/4 :1420). در آثار فقهى معاصر نیز فضا را در برابر عین قرار دادهاند:
»یصح الصلح على مجرد الانتفاع بعین او فضاء کان یصالح على ان یسکن داره... او على ان یخرج جناحاً فى فضاء ملکه« )سبزوارى، 18 :1413). نتیجه اینکه بر اساس فرمایش این دسته از فقیهان، فضاى مستقل از زمین، حق است، در برابر عین و منفعت.
در کلمات فقها شواهدى بر این وجود دارد که مقصود آنان از »حق الهواء« همان فضاى محاذى زمین است و متعلق این حق هم عرصه زمین است; از جمله:
1. صاحب مفتاح الکرامه، ذیل عنوان حقوق متعلق به اعیان که قابل مصالحه هستند )الثالث فى جواز صلح الحقوق المتعلقة بالاعیان(
حق الهواء را در ردیف »حق المسیل« و »حق الاستطراق« قرار داده است که این دو از حقوق متعلق به عین یعنى زمین هستند:
»الثالث لایجوز بیع حق الهواء و لا المسیل و لا الاستطراق« )عاملى، 124/17 :1419); آنگاه این سخن را به عدهاى از فقها نسبت مىدهد و حتى بر آن، نقل اجماع مىکند )همان(. همعرضى هوا با راه آب و راه عبور و مرور که از حقوق متعلق به زمین هستند، نشان مىدهد که مقصودشان از هوا نیز حق متعلق به زمین است.
2. شاهد دیگر، استدلال فقها بر اینکه چرا هوا مبیع واقع نمىشود )الهواء لایفرد بالبیع( را شرط عین بودن مبیع دانستهاند، معلوم مىشود هوا بهتنهایى عین نیست )همان: 78).
3. تصریح برخى فقیهان بر اینکه هوا بهتنهایى، نه قابل مصالحه است و نه قابل بیع یا اجاره )الدروس الشرعیه، ج301/3); و این یعنى منحصر بودن هوا در حق.
3. منفعت بودن فضا
اما احتمال به نظر مىرسد منفعت بودن فضا، ثبوتاً و اثباتاً مردود است; هرچند از ظاهر عبارت علامه که مىگوید »الهواء لایفرد بالعقد بل یتبع الدار کالحمل مع الام... « )علامه حلى، 43/16 :1414) این فهمیده شود که فضا، همانند بچه که از منافع مادر به حساب مىآید، جزو منافع زمین است. مؤید آن، سخن دیگر ایشان است در مسأله واگذارى فضاى زمین براى استفاده شاخه درخت غیر، از طریق مصالحه، که شرط کرده باید مدت زمان استفاده، مشخص شود )نجفى، 249/26 :1981) و حال اینکه چنین شرطى از مشخصات اجاره در باب منافع است. بنابراین این سخن علامه، مورد اشکال صاحب جواهر قرار گرفته است )همان: 249و250); هرچند ممکن است گفته شود که مقصود علامه از این تشبیه، فقط بیان تناظر در عدم استقلال در انتقال است. در هر صورت، منفعت پنداشتن فضا، مخدوش است; زیرا:
اولاً: با تعریف منفعت، سازگارى ندارد; چون در منفعت، افزون بر تبعیت در وجود، تدریجى بودن نیز از مقومات مفهوم آن است; و فضاى محاذى زمین، هیچکدام از این مشخصات را نسبت به عرصه زمین ندارد.
ثانیاً: مخالف اجماع ضمنى فقها است; چون همه فقیهان حتى خود علامه، به هنگام مخالفت با بیع مستقل فضا، تنها صلح را پیشنهاد مىکنند که لازمه بیان این طریق انحصارى، اجماع بر نفى منفعت بودن فضا است.
4. عین غیرقابلتملک
از سخنان برخى چنین برمىآید که فضا، مال )عین( هست و تعریف مال شامل آن مىشود، ولى از آن دسته اموالى است که قابل تملک نیست; مانند پرندگان در آسمان که تا در آسمان هست، به دلیل عدم وجود تسلط بر آن، ملک نیست با اینکه مالیت دارد; چون مورد رغبت عقلا است.
یکى از کسانى که بر این باور است، ابنحزم است که در مقام استدلال بر اینکه هوا مبیع قرار نمىگیرد، چنین مىگوید:
»فروش فضا جایز نیست; چون هوا استقرار ندارد تا ضبط شود و بهملکیت درآید; بلکه متوج است و اجزاى آن دائم در حال رفت و آمد است )یک جز مىرود و جزء دیگرى مىآید(. در این صورت، فروش فضا، مصداق اکل مال به باطل است; چون چیزى را فروخته که قدرت بر ثبت و ضبط آن را ندارد. بنابراین مصداق بیع غرر و بیع چیزى غیرمملوک و بیع مجهول است« )ابنحزم، ، بىتا: 19/9).
از اینکه ایشان بر خلاف دیگر فقها دلیل عدم جواز را عدم قابلیت تملک به دلیل ماهیت متموج هوا دانسته، معلوم مىشود که عین بودن فضا را پذیرفته است و شاهد آن هم دلایلى است که بر بطلان این بیع، بیان مىکند; مانند اکل مال به باطل و یا مجهول بودن مبیع و غررى بودن معامله. به نظر مىرسد منشأ این باور، در تفسیر نادرستى است که از هوا کردهاند. ایشان هوا را به معنى زیستمحیطى آن، گرفته است; یعنى گازهاى موجود در فضا که موجودى است غیرمستقر و متحوّل; بهخلاف هوا به معنى جغرافیایى آن که خالىگاه محاذى سطح زمین است و این امرى است ثابت و مستقرّ.
از ظاهر کلام محقق اردبیلى نیز چنین بر مىآید که او نیز فضا را قابلتملک نمىداند; زیرا دلیل بر عدم جواز بیع هوا را عدم امکان تسلیم دانسته است. این استدلال، در صورتى درست است که هوا را به معنى »اکسیژن« بگیریم: »و لایصح بیع الهواء وحده لعدم امکان التسلیم« )اردبیلى، 367/9 :1403); وگرنه هوا بهمعناى فضاى مقابل زمین، قابل تسلیم است; البته تسلیم عرفى; و عرف هم تسلیم هر چیزى را متناسب خودش مىداند.
5. عین قابلتملک
نظریه دیگر، این است که فضا نه تنها عین است که قابل تملک هم هست; و در نتیجه، مستقل از زمین، قابلیت هرگونه نقل و انتقال را دارد. از میان فقها مىتوان از شهید ثانى به عنوان شخصى که عین بودن فضا را پذیرفته، یاد کرد; چون ایشان، از سویى عین بودن مبیع را لازم مىداند و لذا تعریف محقق از عقد بیع در شرایع را که گفته است »العقد هو اللفظ الدال على ملک من مالک الى آخر بعوض معلوم«، مىگوید:
»لفظ ملک شامل اعیان و منافع مىشود; پس مانعیت تعریف به عقد اجاره، نقض مىشود; چون عقد اجاره هم لفظى است که بر نقل ملک دلالت دارد و آن، نقل منفعت است، در مقابل عوض مشخص« )شهید ثانى، 145/3 :1413و146). ولى در کتاب صلح، وقتى محقق از شیخ طوسى به عنوان کسى که مصالحه مستقل فضا را مجاز نمىشمرد، نام مىبرد، مرحوم شهید در مقام نقد سخن شیخ طوسى مىفرماید این سخن مبتنى بر دو مقدمه است که هر دو مقدمه آن، مخدوش است: یکى ممنوعیت مبیع واقع شدن مستقل فضا، و دیگرى تبعیت صلح از بیع: »سخن شیخ مبتنى بر آن چیزى است که از او نقل شده است; و آن، ممنوعیت فروش مستقل فضا و دیگرى فرعیت صلح بر بیع; و هر دو مقدمه نادرست است« )همان: 281/4). معلوم مىشود ایشان این را نمىپذیرد که گفته شده هوا به صورت منفرد و مستقل از زمین نمىتواند مبیع واقع شود. بنابراین از ضمّ این دو فرمایش شهید، مىتوان گفت که ایشان از کسانى است که فضا را مستقل از زمین، هم مال مىداند و هم عین. البته این سخن، بر خلاف آن چیزى است که از کلمات فقها استفاده مىشود; زیرا آنان فضا را فقط حق مىدانستند، در برابر عین و منفعت.
در هر صورت ظاهرا تا آن زمان کسى از فقها غیر از ایشان، به عین بودن فضا اشاره نکرده است. از این رو، مرحوم صاحب مفتاح الکرامه پس از نقل آراى مختلف درباره جواز و عدم جواز مصالحه مستقل فضا، مىگوید: همه این صاحبان آراى مختلف در مخالفت با این نظر شهید که گفته است »بیع هوا و فضا به گونه منفرد و مستقل جایز است«، متفق و همرأیند:
»و کیف کان، فقد تسالمت الخصوم على خلاف ما فى المسالک من جواز بیع الهواء منفرداً« )در هر صورت همه مخالفان، در مخالفت با آنچه در مسالک آمده که بیع هوا را مستقلاً مجاز مىشمرد، متفقند، )عاملى، 78/17 :1419).
البته از برخى عبارات صاحب جواهر نیز تمایل به این نظریه استفاده مىشود; چون ایشان نیز به دنبال نقل نظر شیخ طوسى، مشابه سخن شهید را بیان مىکند:
»ولو صالح من له حق منهم على احداث روشن مثلاً، قیل و القائل الشیخ لایجوز لانه لایصح افراد لهواء بالبیع و الصلح فرعه، و فیه تردد بل منع اذ المقدمتان ممنوعتان، للعمومات، خصوصاً عمومات الصلح المقتضیة جوازه، و ان قلنا بعدم افراده فى البیع« )نجفى، 249/26 :1981).
و اگر از صاحبان ذىحق کوچه بنبست، برساخت بالکن را به دیگرى مصالحه کند، شیخ گفته است جایز نیست; چون هوا بهتنهایى مبیع واقع نمىشود و صلح هم در اینجا تابع بیع است. این سخن شیخ، قابل تردید بلکه قابل منع است; به دلیل ممنوعیت هر دو مقدمه )مبیع واقع نشدن مستقل هوا و مستقل نبودن عقد صلح(; به دلیل وجود عمومات، بهویژه عمومات صلح که مقتضى جواز آن است; هرچند استقلال در بیع را نپذیریم.
این سخن، دقیقاً مشابه کلام شهید در نقد فرمایش شیخ است. افزون بر آنکه در چند سطر بعد، در پاسخ کسانى که مىخواهند حکم فضا را از سایر اموال جدا کنند، مىفرماید: »ضرورة کون الفضاء ملک کسائر الاملاک، فیجرى علیه جمیع احکامها. و الله العالم« )فضا هم ملکى است مانند سائر املاک و همه احکام دیگر املاک برآن جارى است )همان: 250).
این سخن نیز مشعر به استقلال فضا در همه دادوستدها است; از جمله بیع و امثال آن. این ادبیات، شاهد همراهى صاحب جواهر با مرحوم شهید است و تمایل او به عین دانستن فضا; زیرا شرط عین بودن مبیع، مفروض صاحب جواهر نیز هست.
بررسى احتمالات پنجگانه
از احتمالات پنجگانه غیر از احتمال سوم )منفعت بودن( که ثبوتاً و اثباتاً مردود بود و مدعى هم نداشت، مابقى قابل بررسى است. از آنجا که براى هر یک از این احتمالات چهارگانه، مدعى و یا مدعیانى وجود دارد، مىتوان از آنها به دیدگاه و نظرات یاد کرد. آنچه در پى مىآید، به بررسى این دیدگاهها مىپردازد:
1. نظریه نفى وجود
اما احتمال نخست که براى فضاى مستقل از زمین، هیچ گونه وجودى )عین، حق، منفعت( قائل نیست و آن را امر عدمى مىداند و مدعاى فقهاى حنفى بود، بىشک ادعاى نفى هر گونه وجود از فضاى مستقل، بداهت بطلان دارد و صرفاً یک ادعا است. شاهد بطلان آن، علاوه بر وجدان:
اولاً مخالفت دیگر فقیهان شیعه و سنى با این نظریه است; چه آنها که فضا را عین مىدانند یا حق و یا حتى منفعت; در هر صورت، بر نفى عدمى دانستن فضا، اجماع مرکب دارند.
ثانیا در فروعات فراوانى در فقه، فضاى مستقل از زمین، موضوع حکمى قرار گرفته است و هیچگاه امر عدمى، موضوع حکم قرار نمىگیرد; مانند خواندن نماز در فضاى غصبى، وضو گرفتن در فضاى غصبى، عبور از فضاى حرم بدون احرام، احرام بستن در فضاى محاذى میقات، صید در فضاى حرم، تصرف غاصبانه فضاى ملک دیگرى از طریق گشودن بالکن و... ، و دهها فرع و مسأله فقهى که هر کدام بهگونهاى دلیل و شاهد بر پذیرش وجود مستقل براى فضا منهاى زمین است. مصداق بارز آن، چیزى است که در کتاب صلح آمده است و آن، مصالحه فضاى زمین به طور مستقل است که غیر از فقهاى حنفیه همگان آن را پذیرفتهاند; و معنى آن، واگذارى مستقل فضا بدون زمین، به دیگرى است که او نیز از طریق این مصالحه، مالک این فضا مىشود، بىآنکه زمین را مالک باشد.
2. نظریه حق بودن فضا
برخى گفتهاند فضاى منهاى زمین، حق است )در برابر عین یا منفعت(، در پاسخ اینان باید گفت:
اولاً فضا، از دایره تعریف حق بیرون است; زیرا حق با همه پراکندگى آرا در تعریف اصطلاحى آن، اعتبارى بودن آن، مورد اتفاق است; چون حق را چه سلطنت ضعیفه یا ملکیت ناقصه و یا حکم بدانیم، در همه این فرضها، حق، ماهیت اعتبارى دارد.
ثانیاً این مفهوم اعتبارى، از مفاهیم ذات اضافه است; بدین معنى که تحقق آن، همواره بر دو یا سه عنصر متکى است; صاحب حق، متعلق حق، و در برخى موارد، من علیه الحق. با نبود این عناصر دوگانه یا سهگانه، حق وجود خارجى و حتى ذهنى ندارد. این در حالى است که فضاى منهاى زمین، داراى هویت مستقل و واقعیت موجود خارجى است; فضایى که در بسیارى از احکام فقهى، موضوع قرار گرفته است. فضا به این معنى است، نه به معنى حق; مثلاً فضاى محاذى کعبه در بحث قبله، یا فضاى محاذى میقات در باب احرام و امثال آن که نیاز به ذىحق و من علیه الحق ندارد چگونه مىتواند مصداق حق باشد. خلاصه آنکه حق، وجودش اعتبارى است; و وجود فضا، عینى است; و بین این دو، تفاوت است.
3. نظریه عین غیرقابلتملک
در این نظریه گفته شده که فضاى محاذى زمین، به دلیل وجود غیرثابت و غیرمستقر، قابل تملک نیست. این نظریه اصل وجود و ماهیت مستقل براى فضا را پذیرفته است، اما به دلیل تموّج و عدم استقرار و یا عدم امکان تسلط بر آن، تملک آن را غیرممکن مىداند.
اگر مقصود از هوایى که وجود غیرمستقر و مواج دارد، هواى به معنى زیستمحیطى )اکسیژن و... ( آن است، چنانکه از ظاهر برخى عبارتها پیداست، این به معنى خلط بین دو معنى از هوا است; چنان که مرحوم صاحب جواهر، در نقد سخن جزایرى، به آن اشاره کرده است )نجفى، 278/8 :1981و279). البته هوا به معنى زیستمحیطى، موضوع بحث ما نیست. هرچند امروزه، همین معنى از هوا، نیز قابل ثبت و ضبط است و طبعاً قابل تملک و تسلط نیز هست و از این رو، در محیط زیست، موضوع قوانین و مقررات فراوانى براى حفظ و پیرایش آن از آلودگىها، قرار گرفته است.
در هر صورت، آنچه موضوع بحث ما است، فضا و هواى جغرافیایى آن است; یعنى بخش خالى محاذى زمین; و هوا به این معنى، هم ثبات و استقرار دارد و هم قابل تفکیک است; زیرا فضاى محاذى زمین A غیر از فضاى محاذى B است و قابل تسلط و تملک نیز هست. مثلاً بسیارى از فقها، گشودن بالکن به معابر عمومى را مجاز دانسته و صاحب آن را مالک فضاى تصرفشده دانستهاند; با اینکه اصل زمین چون معبر عمومى است، ملک او نیست )ر.ک: همان: 255/26 به بعد(. این قول، نشانه قابلیت تسلط و تملک فضا، مستقل از زمین است.
4. نظریه عین بودن فضا )نظر مختار(
چنانکه اشاره شد، از فقهاى گذشته مىتوان مرحوم شهید ثانى را از مدعیان و صاحب جواهر را از مؤیدان این نظریه به حساب آورد و در مقام اثبات این نظر، مىتوان چنین گفت:
اولاً نفى دیدگاههاى گذشته، خود مىتواند دلیل کافى بر اثبات این نظریه باشد; چون نفى وجود از فضاى محاذى زمین، انکار بدیهیات است، کسى نمىتواند منکر امکان تسلط و بهرهگیرى از فضا شود. نهایت سخن، در نوع این وجود است که آیا وجودش اعتبارى است )مثل اینکه حقى از حقوق زمین و مصداقى از حق الارتفاق باشد یا منفعتى از نوع منافع غیرمحسوس و اعتبارى مانند سکونت در خانه(; و یا عین خارجى است; چه عین خارجى وابسته، مانند منافع منفصله همچون میوه درختان و یا عین مستقل. از مباحث گذشته، معلوم شد که فضا، نه امرى اعتبارى است )حق( و نه عین وابسته )منفعت(. در نتیجه، تنها گزینه باقىمانده، وجود عین مستقل است.
ثانیاً شواهد فراوانى بر عین بودن فضا، هم در عرف و هم در شرع وجود دارد.
شواهد عرفى و عقلایى
از گذشتههاى دور، عقلا براى فضاى محاذى زمین ارزش قائل بوده و براى چگونگى بهرهورى از آن، حق و حقوقى مشخص کردهاند; اما از آنجا که استفاده از فضا نوعاً به مقدار متعارف، محدود مىشده، نگاه به فضاى محاذى زمین، نگاه تبعى بوده است نه استقلالى. اما امروز، به این دلیل که امکان بهرهگیرى از فضا بسیار گسترده شده، فضاى مقابل زمین، خود عنصرى مجزا و در عرض زمین و دریا، به عنوان یک عنصر تأثیرگذار در زندگى اجتماعى به حساب آمده است; مثلاً ترانزیت هوایى نوعى استفاده از فضا است که ربطى هم به سطح زمین ندارد. امروزه حق ترانزیت در کنار ترانزیت زمینى و دریایى، یکى از منابع مهم درآمدى کشورها است. در حق ترانزیت هوایى، فضا، خود متعلق حق است، مانند زمین و دریا; نه اینکه خود او، حق باشد.
نمونه دیگر تراکمفروشى در شهرهاى بزرگ است که نوعاً شهردارىها متولى فروش آن هستند و بخش زیادى از نیازهاى شهرى را از این راه تأمین مىکنند. تراکمفروشى یعنى اجازه بهرهگیرى از فضاى فراتر از متعارف، به صاحب زمین که شهردارىها، خود را مالک آن مىدانند و نوعاً این فضا به صاحب عرصه زمین فروخته مىشود. اگر تراکم را حق بدانیم )حق بهرهگیرى از فضا( باز متعلق آن فضا است، نه اینکه فضا، حق باشد.
نمونه دیگر، پیشفروش طبقات مسکونى و تجارى در برجهاى مرتفع و سر به فلک کشیده است. کارى که امروز در بین عقلا، امرى متداول شده است. مسلم، آنچه در این نوع برجها مورد معامله قرار مىگیرد، فضاى مستقل از زمین است.
اینها و نمونههاى دیگرى از این دست، از عین بودن فضا، در عرف عقلا، و نگاه استقلالى داشتن به فضا، حکایت دارد.
شواهد شرعى
مقصود از شواهد شرعى، وجود آن دسته از موارد و نمونههایى است که در منابع فقهى و آراى فقیهان، نشان از پذیرش عین بودن فضاى مستقل از زمین دارد; مثلاً
1. در موضوع وقف طبقه دوّم براى مسجد، همه فقیهان غیر از فقهاى حنفى، به جواز فتوا دادهاند.
صاحب مفتاح الکرامة که نوعاً به جمعآورى آرا مىپردازد، مىگوید: وقف طبقه بالا براى مسجد و غیرمسجد بدون طبقه پائین، جایز است; و تنها مخالف را ابوحنیفه ذکر مىکند: »و ان وَقَفَ العلوّ اختص الوقف و یتبعه الهواء و قال ابوحنیفة لاتصح لأن المسجد یتبعه هوا و هو ممنوع« )اگر طبقه بالا را فقط وقف کند صحیح است و فضاى آن هم به تبعیت وقف مىشود. ابوحنیفه گفته است صحیح نیست چون فضا به تبع متعلق وقف قرار مىگیرد و این جایز نیست )عاملى، 660/21 :1419). از طرف دیگر، عین بودن از شرایط مسلم مال وقفى است: »و شروطه اربعة ان یکون عیناً مملوکة... « )همان: 637). در اینجا مطابق فرض، آنچه وقف شده، مسلماً زمین نیست، بلکه بخشى از فضاى مستقل از عرصه زمین به عنوان طبقه بالا است که با دیوارها و سقفى محصور شده است.
سؤال این است که »موقوف«، این در و دیوار است یا فضایى که این در و دیوار آن را محصور کردهاند؟ اگر صرف این در و دیوارها است، طبعاً باید با از بین رفتن آنها، وقف هم به دلیل انتفاى موضوع از بین برود و اگر مجدداً طبقات ساخته شد، واقف یا موقوفعلیهم، هیچ ادعایى نباید داشته باشند؟! به نظر مىرسد هیچ فقیهى چنین فتوایى را ندهد. شاهد آن همین مورد است; در صورتى که طبقه بالا متعلق به شخصى و طبقه پایین ملک شخص دیگرى باشد و طبقه بالا یا هر دو، خراب شوند، هیچ کس با از بین رفتن طبقه فوقانى، مالکیت صاحب طبقه فوقانى را منتفى ندانسته است، بلکه گفتهاند اگر صاحب طبقه پایین در این خرابى مقصر بوده است، بر بناى مجدد، اجبار مىشود )ر.ک: همان: 271/26).
بنابراین در اینجا هم باید گفت با خراب شدن مورد وقف، اصل وقف از بین نمىرود; چون وقف، فک مالکیت صاحب آن است، نه اصل ملکیت. بنابراین بنا باید تجدید شود. اگر وقف باقى است، نشان مىدهد آنچه »موقوف« است، فضا است. ضمن آنکه افزون بر طبقه فوقانى فضاى محاذى آن نیز به تبع، خود، موضوع وقف است; چنانکه در عبارت مفتاح الکرامه تصریح شده بود و دلیل مخالفت حنفیه هم همین موضوع وقف قرار گرفتن فضا بود. اگر فضا موضوع وقف باشد، دلیل بر عین بودن آن است; زیرا از شرایط مورد اتفاق در وقف، این است که باید عین باشد )عاملى، 637/21 :1419); و اساساً در تعریف وقف چنین گفتهاند: »تحبیس الأصل او عین و اطلاق او تسبیل المنفعه« )همان: 414).
2. مورد دیگر در کتاب صلح است در مورد تصرف در فضاى معابر عمومى، مثل گشودن بالکن، در گذشته; و طاق نصرت یا تابلوهاى اعلانات، در حال حاضر. همه فقها گفتهاند در صورتى که چنین تصرفى، مضر به عبور و مرور مردم نباشد، مجاز است; و تصرفکننده را مالک آن فضا، و یا ذىحق )بنا بر اختلاف مبانى در حیازت( دانستهاند. در هر صورت، فضا را مستقل از زمین، قابل تصرف و تملک دانستهاند. آنگاه فرعى را مطرح کردهاند که اگر آن چیزى که موجب تصرف این فضا شده، از بین برود، مثل اینکه بالکن خراب شود، آیا دیگرى مىتواند آن فضا را تصرف کند؟ برخى گفتهاند مىتواند; و برخى هم گفتهاند اگر اوّلى اعراض نکرده باشد، دومى حق تصرف ندارد; چون صرف خراب شدن دلیل بر زوال ملکیت و یا حقیت نیست )ر.ک: نجفى، 255/26 :1981). سؤال این است که اولاً اگر فضاى مستقل از زمین، عین نیست، تصرفکننده اول چه چیزى را با حیازت و یا احیاء، مالک و یا ذىحق شده است؟ ثانیاً حال که ابزار تصرف از بین رفته، اگر فضاى مجرد از زمین، عین نیست، متعلق این حق مالکانه یا حق اولویت تصرف چیست; که به بقاى آن حکم شده است؟
ثالثاً تعابیرى همچون حیازت فضا و یا جریان دادن اصالة الاباحه، شاهد عین بودن فضاى مستقل است. به بیان دیگر، اینها از عوارض اعیانند نه حقوق.
با توجه به شواهد یادشده تردیدى نمىماند که فضا، عینى از اعیان است; نهایت اینکه تا به تصرف در نیامده، نامحسوس است، نظیر بسیارى از اعیان نامحسوس; مثلاً گاز و برق، دو عنصر بسیار مهم و تأثیرگذار در زندگى انسان هستند، ولى نامحسوسند و داراى ابعاد چهارگانه نیستند، ولى نهتنها هیچکس منکر وجود آنها نیست، بلکه شایعترین و رایجترین مصایق خرید و فروش را به خود اختصاص دادهاند.
افزون بر آنکه عین بودن فضا کمتر از عین بودن »کلى فى المعین« نیست که هیچگاه تحقق خارجى پیدا نکرده و آنچه در خارج محقق مىشود مصادیق است نه خود کلى، ولى فقها، در بحث بیع که عین بودن مبیع را شرط مىدانند، کلى فى المعین را به عنوان مصداقى از عین پذیرفتهاند.
3نتیجه: از مجموع آنچه گذشت: نگارنده بر این باور است که فضاى مجرد از زمین، ماهیت و مالیت مستقل دارد; عین است، نه حق و یا منفعت; هرچند در نقل و انتقال، اگر شواهد و قرائنى نباشد، در حدّ متعارف، تابع زمین است. ولى این تبعیت، دلیل نفى استقلال نیست; بلکه مانند تبعیت درختان روییده بر زمین است که با اینکه مستقل از زمین هستند، براى نفى تبعیت، به شاهد و قرینه نیاز دارد.
مبحث دوم: موارد محرومیت زنان از ارث
اینکه زوج از همه اموال زوجه ارث مىبرد، مورد اتفاق است; ولى ارث زن از دارایى شوهر، در فقه شیعه به تبع روایات، مورد اختلاف است. اجمالاً در اینکه زن از به ارث بردن برخى اموال شوهر خود، محروم است، در فقه شیعه، قریب به اتفاق است و از متفردات فقه شیعه به حساب مىآید. ولى در مصداق اینکه آن مال چیست، اختلاف است. برخى آن را به عین و قیمت اراضى مسکونى اختصاص دادهاند; برخى محرومیت را فقط به عین خانه مسکونى اختصاص داده و ارث از قیمت را پذیرفتهاند; برخى هم با اینکه محرومیت را به مطلق زمین توسعه دادهاند، این محرومیت را به زن بدون فرزند اختصاص دادهاند; بعضى دیگر، دامنه محرومیت را به مطلق زمین، عین و قیمت آن و قیمت همه اموال غیرمنقول بدون تفصیل بین زوجه با فرزند و بدون فرزند، توسعه داده و گفتهاند زن فقط از قیمت ابزار و مصالح خانه ارث مىبرد، نه از عرصه و یا اعیانى آن; آخرین نظریه این است که محرومیت، به زن بدون فرزند اختصاص دارد، آن هم نسبت به عین، نه قیمت.
تفصیل این اقوال، نوعاً در کتابها و رسالههاى نگاشتهشده در موضوع ارث، آمده است )شاهرودى و دیگران، 267/9 :1423).
آنچه در پى مىآید، اجمالى از آن تفصیل است:
قول اوّل: عدم محرومیت
این قول به ابنجنید نسبت داده شده است. علامه حلى در کتاب مختلف، از او چنین نقل مىکند که ایشان گفته است:
هرگاه ورثه، زوج و زوجه و فرزند و پدر و مادر باشند: زوج، یک چهارم و زوجه، یک هشتم از همه ترکه منقول و غیرمنقول ارث مىبرد; و به هریک از پدر و مادر، یک ششم مىرسد; و باقىمانده به فرزند مىرسد )علامه حلى، 34/9 :1413).
ایشان همانند فقهاى اهل سنت، تفاوتى بین زن و مرد در ارث ندیده است; مشابه این نظریه از مرحوم ارباب، از فقهاى معاصر نیز نقل شده است.
قول دوم: اختصاص محرومیت به عین و قیمت زمین خانه
به این معنى که زن نه از عین زمین خانه و نه از قیمت آن، ارث نمىبرد; ولى از قیمت ساختمانها و از عین اموال دیگر، حتى از زمین و املاک کشاورزى ارث مىبرد. این قول، نظر شیخ مفید در مقنعه است:
»زوجه از زمین خانه - رباع - شوهر، هیچ ارث نمىبرد; و از قیمت چوب و آجر و ساختمان و ابزار و آلات آن ارث مىبرد. این حکم، منصوص از جانب پیامبر(ص) و ائمه(ع) است. رباع عبارت است از خانه و مسکن; و شامل باغ و زمین کشاورزى نمىشود« )شیخ مفید، 687 :1401).
عبارت شیخ مفید نسبت به اینکه زوجه از مورّث، فرزند داشته یا نداشته باشد، ساکت است. از این رو، از عبارت او چنین استفاده مىشود که زن به طور کلى، از ارث رباع محروم است; چه فرزند داشته و چه نداشته باشد.
قول سوم: اختصاص محرومیت به عین زمین خانه، نه قیمت آن
بنا بر این نظر، زوجه تنها از عین زمین خانه، محروم است; ولى از قیمت زمین خانه و ساختمانهاى آن و از عین اموال دیگر، حتى قرى و املاک کشاورزى ارث مىبرد.
این نظر سید مرتضى در کتاب انتصار است که مىفرماید:
»از احکام اختصاصى فقه امامیه، آن است که زوجه از رباع هیچ ارث نمىبرد، بلکه به قیمت آن، از ساختمان و ابزار و آلات آن و نه قیمت عرصه، حق او داده مىشود. دیگر مذاهب فقهى با این حکم مخالف بوده و در حق ارث همسران، تفاوتى میان زمین خانه و غیر آن قائل نیستند« (583582).
قول چهارم: اختصاص محرومیت به زنان بدون فرزند، ولى تعمیم محرومیت به عین و قیمت مطلق زمین
بنا بر این قول، زوجه اگر فرزندى از مورّث نداشته باشد، نه از عین و نه از قیمت هیچ زمینى ارث نمىبرد; ولى از قیمت ساختمان و ابزار و آلات ساختمانى و از درختان ارث مىبرد; اما اگر زوجه داراى فرزندى از مورّث باشد، از عین همه اموال ارث مىبرد. این نظر صریح شیخ طوسى و پیروان او، بلکه نظر مشهور فقهاى بعد از اوست. شیخ طوسى در نهایه مىگوید:
»زن از زمین شوهر خود ارث نمىبرد، فقط قیمت مصالح ساختمان حساب مىشود و سهم او از آن داده مىشود و از اصل زمین چیزى به او نمىرسد... . این حکم، در صورتى است که زن فرزندى از مورّث نداشته باشد; اما اگر داراى فرزندى از مورّث باشد، حق او از همه اموال، از جمله از زمینهاى کشاورزى و مسکونى و خانهها پرداخت خواهد شد« )شیخ طوسى، بىتا: 642). ایشان مشابه همین سخن را در مبسوط دارد )شیخ طوسى، 126/4 :1351).
قاضى ابنبرّاج در کتاب مهذّب و ابنحمزه در کتاب وسیله نیز بر همین نظرند; و محقق حلى نیز در شرایع مىنویسد:
»هرگاه زوجه از مورّث فرزندى داشته باشد، از همه ماترک ارث مىبرد; و اگر داراى فرزندى از او نباشد، از زمین هیچ ارث نمىبرد، ولى از قیمت ساختمانها سهم خود را مىبرد« )محقق، بىتا: 835/4).
قول پنجم: همان قول چهارم است بدون تفصیل میان زوجه داراى فرزند و بدون فرزند
مطابق این نظریه، زن چه فرزند داشته باشد و چه بدون فرزند باشد، از ارث مطلق زمین، هم عین و هم قیمت آن، محروم است. این قول مشهور میان فقهاى سدههاى اخیر است; مثلاً مرحوم آقاى خویى مىفرماید: »ترث الزوجه مماترکه الزوج من المنقولات... و لاترث من الارض لاعینا و لا قیمة... « )خویى، 372/2 :1410).
امام خمینى )ره( نیز مىفرماید: »ترث الزوجه من المنقولات مطلقا و لاترث من الارض مطلقاً عیناً و لا قیمة... « )بىتا: 397/2).
مشابه این عبارت در اکثر متون فقهى معاصر وجود دارد.
قانون مدنى نیز تا قبل از اصلاح در سال 87 مطابق همین نظر مشهور بین متأخران در ماده 946 و 947 چنین آمده است:
ماده 946: زوج از تمام اموال زوجه ارث مى برد لیکن زوجه از اموال ذیل:
1 از اموال منقول از هر قبیل که باشد;
2 از ابنیه و اشجار.
ماده 947: زوجه از قیمت ابنیه و اشجار ارث مىبرد و نه از عین آنها.
قول ششم: اختصاص محرومیت به زنان بدون فرزند آن هم نسبت به عین، نه قیمت
بنا بر این نظر، اگر زوجه از مورث داراى فرزند باشد، از عین همه اموال منقول و غیرمنقول ارث مىبرد; و اگر بدون فرزند باشد، از عین اموال منقول و قیمت غیرمنقول ارث مىبرد. فقهاى معاصر، بر این نظرند; مانند هاشمى شاهرودى )مجله فقه اهل بیت شماره3/49 و 17/50). نظر مقام معظم رهبرى نیز مطابق آنچه از ایشان نقل شده، همین است. ایشان در دیدار تعدادى از بانوان فرمودهاند: »در همین مسأله ارث زن از زمین و غیرمنقول، نظر فقهى بعضى از بزرگان قدیم و امروز، نظر فقهى ما هم همین است که آنچه منع از میراث شده، عین است و قیمت آن بلاشک حق همسر و زوجه است و اشکال هم ندارد. « همچنین در دیدار دیگرى با بانوان مجلس شوراى اسلامى چنین آمده است: »مثل همین عقار که نظر من، این است که زن از همه چیز ارث مىبرد و از قیمت. اگر از آن مرد فرزند داشته باشد، از عین مىبرد; این باید بیاید در قوانین ما« )خامنهاى، 3 :1386). نتیجه این دو فرمایش، همین نظریه ششم است.
از ثمرات این نظریه، بازنگرى و اصلاح مواد قانون مدنى در سال 1387 است که تا پیش از آن، مطابق نظر مشهور بود.
توضیح آن که به موجب مواد 946 و 947 قانون مدنى ایران مصوب (1307ه.ش(، زن، سهمالارث خود را فقط از قیمت ابنیه و اشجار مىبرد، و از عین یا قیمت زمین، محروم است. حکم این مواد، با نظر مشهور منطبق است.
پس از بیان دیدگاه رهبر معظم انقلاب اسلامى دامظله در دیدار با تعدادى از بانوان، در سال 1386، طرحى از طرف تعدادى از نمایندگان پیشنهاد شد و در سال 1387، به تصویب مجلس شوراى اسلامى رسید )شوراى نگهبان، 302 :1384). به موجب آن، زن نیز همانند شوهر، از کلیه اموال منقول و غیرمنقول همسر خویش ارث مىبرد; با این توضیح که زن از عین اموال منقول، و قیمت اموال غیرمنقول بهرهمند مىگردد. به دنبال آن، اصلاح مواد 946 و 948 و حذف ماده 947، پایان پذیرفت.
البته از آنجا که نکته اصلى قول ششم که تفصیل بین زن بافرزند از مورث، وبدون فرزند است، در این مصوبه مجلس نیامده است بنابراینمى توان این مصوبه را نظریه هفتم نامید هرچند نظریه فقهى نیست. .
در هر صورت، محور تفاوت آرا دو چیز است: 1. زنى که محروم است، چه زنى است; بافرزند یا بىفرزند؟
2. آنچه محروم است، چیست; آیا زمین است یا هر غیرمنقولى؟ زمین هم آیا منحصر به زمین خانه است; چه عین و قیمت یا عین فقط. و یا مطلق زمین است؟ این هم عیناً و قیمتاً یا عین فقط؟
شکى نیست که منشأ اختلاف آراى فقها، روایات است. چون ورود به بحث روایى، ما را از طرح مقدمى موضوع دور مىسازد، ناگزیر ادامه بحث را بر اساس تفاوت مبانى پى مىگیریم و در حد نیاز، به بحثهاى روایى نیز مىپردازیم.
مبحث سوم: بررسى ارث زنان از فضاى محاذى زمین
بررسى احتمالات مسأله
با توجه به آنچه در مبحث نخست آمد، معلوم شد فضاى محاذى زمین، مالى است که ماهیتاً غیر از زمین است; حال چه حق باشد »حق الهواء« یا عین; و آنچه از اختلاف آرا درباره مصداق محرومیت زن از ارث به دست آمد، باید احتمالاتى را که ممکن است نتیجه آن به محرومیت زن از فضاى محاذى زمین بینجامد بررسى کنیم. اهم احتمالات به این قرار است:
مصداق محرومیت، مطلق غیرمنقول باشد
اگر زن از هر غیرمنقولى محروم باشد، چه از عین آن و چه از عین و قیمت آن، بنا بر اختلاف موجود، در این صورت اگر فضاى محاذى زمین را عین بدانیم - چنان که مقتضاى تحقیق، این است - در این صورت، بدون شک زن از فضاى محاذى زمین ارث نمىبرد; چه تبدیل به بنا شده باشد یا نه; و چه مالک آن، صاحب زمین هم باشد و چه تنها مالک فضا باشد; و چه آن را به تبعیت زمین مالک شده باشد و چه آن را مستقلاً خریده باشد و... .
اگر فضا را حق دانستیم، چنانکه مشهور بر این نظر بود، در اینجا هرچند متعلق این حق، زمین است که غیرمنقول است، نمىتواند دلیل محرومیت باشد; بلکه مبتنى بر این است که آیا حقوق هم قابل توارث هستند یا نه؟ اجمالاً نسبت به حقوق مالى که »حق الهواء« از جمله آن است، توارث آن تقریباً مورد وفاق است و اختلاف نظر، اندک است )ر.ک: وزارة الاوقاف، 37/9 :1404). از این رو، گفتهاند زن از حق سرقفلى ارث مىبرد; با اینکه متعلق آن، زمین است; و یا در بحث ارث زن از حق خیار، اکثر فقیهان گفتهاند زن از حق خیار متعلق به زمین، ارث مىبرد )همان/397).
بنابراین باید دید آیا عنوان غیرمنقول یا چیزى که این عنوان را بتوان از آن استنباط کرد، در روایات و یا کلمات فقیهان آمده است; براى این منظور، سیرى اجمالى در روایات و منابع فقهى، لازم است.
روایات
در روایات در مورد آنچه زوجه از ارث آن محروم است، تعابیر متفاوتى مىیابیم که مجموع آن، به پنج عنوان برمىگردد )رباع، دار، عقار، ضیاع و ارض(. از بین این عناوین پنجگانه، فقط عنوان عقار است که ممکن است عنوان مطلق غیرمنقول را از آن بتوان استنباط کرد; و گرنه عناوین چهارگانه دیگر رباع )منزل( و دار )خانه( و ضیاع )بستان( و ارض )زمین(، هر کدام بر قطعه مشخصى از غیرمنقول دلالت دارند که مسلماً فضاى محاذى زمین، جزو آنها نیست. از این رو، لازم است هم در معناى لغوى عقار و هم در مقصود آن در روایات درنگ کنیم، تا معلوم شود که آیا شامل مطلق غیرمنقول مىشود یا خیر؟
عقار در لغت
در منابع لغوى، چند معنى براى »عقار« آمده است: 1. ضیعه )بستان(; 2. نخل; 3. منزل; 3. قسمت خوب منزل )عقرالدار(; 4. متاع ویژه منازل که در اعیاد توزیع مىشود )عقار البیوت(; 5. هر بخش خوب از هر چیز )جوهرى، 252/7 :1410; ابنمنظور، 597/4 :1414). در مجمع البحرین، ضمن اشاره به معنى لغوى، جملهاى دارد که عقار را به هر چیز اصالتدار تعمیم داده است: »... عقر الدار اصلها و فى الحدیث ذکر العقار کسلام کل ملک ثابت له اصل کالدار و النخل و الضیاع و منه قولهم »ما له دار و لا عقار« )طریحى: 410/3 :1416). ظاهر این عبارت، تعمیمى است که ممکن است هر غیرمنقولى را شامل شود، اما از مصادیقى که ایشان ذکر مىکند و همچنین استشهادى که به آن کرده، درمىیابیم که چیزى فراتر از دیگر لغویان اراده نکرده است; چون همین مثال )ما له دار و لا عقار« در دیگر منابع لغت، مصداق ضیعه )بستان( آمده است. بنابراین عقار در لغت، هم مصداق منقول دارد و هم غیرمنقول; و غیرمنقول آن شامل بستان و خانه مىشود که بخشى از زمین است; و فضا از دایره شمول آن، خارج است.
عقار در روایات
در مجموع احادیث مربوط به ارث زوجه )حر عاملى، بىتا: 17/باب6، از ابواب ارث الازواج(، هشت بار کلمه عقار بهکار رفته است که گفته شده زن از عقار، ارث نمىبرد. در چهار مورد آن، قرینه است بر اینکه مقصود از آن، خانه است; چون در این روایات آمده که از عقار ارث نمىبرد; ولى از بنا و ابزار آن ارث مىبرد; مانند حدیث 3 و 7 و 14 و 16. در یک روایت هم از همعرض قرار گرفتن با زمین، معلوم مىشود مقصود، ضیاع و بوستان است; مانند حدیث 6 که چنین آمده است »النساء لایرثن من الارض و العقار شیئاً«. در یک روایت هم عقار به دار اضافه شده است، مانند روایت 7 »لاترث النساء من عقار الدور شیئاً« )حدیث7). اگر این اضافه، بیانیه باشد، در این صورت، تبیین مصداق شده است که مقصود، خانه است، نه بستان که مصداق دیگر عقار است; و اگر هم اضافه، لامیه باشد )اگرچه بعید است«، معنى روشن است و مقصود از عقار خانه، یعنى اصل خانه که همان زمین آن است، نه بنا و ابزار و آلات آن. در یک روایت هم عقار به ارض اضافه شده است; مانند این روایت: »لاترث النساء من عقار الارض شیئاً« )حدیث6). در اینجا نیز اگر اضافه، بیانیه باشد، تبیین مصداق مورد نظر از عقار است و آن زمین و عرصه عقار است، نه بنا در خانه و نه درختان در بوستان. اگر اضافه، لامیه باشد، هرچند بىمعنى است(، مفاد آن، اختصاص محرومیت به عقارى است که با زمین مرتبط است; مانند خانه و بستان، نه هر عقارى; مثل امتعه خاص که یکى از معانى لغوى عقار بود. در یک روایت نیز عقار بدون هیچ قیدى آمده است; مانند این روایت: »ان النساء لیس لهن من عقار الرجل اذا توفى عنهن شیئاً« )حدیث6). در این روایت چه حمل بر معناى لغوى عقار شود و چه با روایاتى که اشاره شد، مقید شود، باز مقصود از این روایت، مطلق غیرمنقول نخواهد بود.
بنابراین از نگاه اجمالى به روایات نیز برمىآید که آنچه در این روایات آمده، متفاوت از معنى لغوى عقار نیست. در نتیجه، نمىتوان از عقار، مطلق غیرمنقول را استنباط کرد. روشن است که جاى الغاى خصوصیت نیز نیست که گفته شود چون زن از زمین و خانه و بوستان محروم است، معلوم مىشود اینها خصوصیتى ندارند بلکه هر مال ثابت غیرمنقولى را شامل مىشود و دلیل نپذیرفتن این قول، این است که:
اولاً در اینکه زن از همه این موارد محروم باشد و اینکه این محرومیت شامل زن فرزنددار هم بشود، اختلاف نظر است.
ثانیاً در برخى روایات، تعابیرى آمده است که نشان از داشتن خصوصیت دارد; مانند اینکه آمده است زن از این جهت از ارث خانه محروم است که ممکن است با ازدواج مجدد، غریبهاى را شریک دیگر وراث قرار دهد.
ثالثاً محروم شدن زن از ارث، خلاف اصل اولى متخذ از عمومات است و در موارد خلاف اصل، باید به قدر متیقن، اکتفا شود.
سخن فقها
در کلمات فقها چنانکه اشاره شد، سخن از غیرمنقول نیست. هرچه هست، بیان مصادیق است که عمدتاً زمین و متعلقات آن است; بلکه مىتوان گفت غیرمنقول، اصطلاح معاصران است و در متون فقهى معاصران نیز با اینکه تصریح مىکنند که زن از منقول ارث مىبرد، در نقطه مقابل، تعبیر غیرمنقول را استفاده نمىکنند و به ذکر مصادیق محرومیت مىپردازند. مثلاً مرحوم آقاى خویى مىفرماید: »ترث الزوجه مماترکه الزوج من المنقولات... و لاترث من الارض لاعینا و لا قیمة... « )خویى، 372/2 :1410). امام خمینى )ره( نیز مىفرماید: »ترث الزوجة من المنقولات مطلقاً و لاترث من الارض مطلقاً عیناً و لا قیمة... « )خمینى، بىتا: 397/2). مشابه این عبارت، در اکثر متون فقهى معاصر وجود دارد. البته در استفتائات ایشان آمده است که زن از زمین، نه عین و نه قیمت آن، ارث نمىبرد; ولى از باقى غیرمنقولات فقط از عین محروم است، نه قیمت آن:
»اگر شوهر متوفّى، فرزند ندارد، یک چهارم کلّ دارایى او اعمّ از نقد و جنس و منقول و غیرمنقول به زوجه مىرسد; نهایت، زوجه از زمین بهخصوص إرث نمىبرد و در غیر زمین، از سایر غیرمنقولات از قبیل ساختمان و درخت، از قیمت آن إرث مىبرد، نه از عین، ... « )همان/439).
چنانکه از عبارت پیداست، مصادیق غیرمنقول همان چیزهایى ذکر شده که به زمین وابسته هستند; و بیان همان فتواى مشهور از جمله خود ایشان در تحریر است که زن فقط از عین زمین و قیمت آن ارث نمىبرد ولى از قیمت متعلقات آن مثل بنا و اشجار، ارث مىبرد.
بنابراین عنوان مطلق غیرمنقول نمىتواند مصداق محرومیت زن از ارث باشد تا شامل فضاى محاذى زمین نیز بشود.
2. احتمال اینکه فضا به تبع زمین، مصداق محرومیت باشد. درست است که عنوان فضا جزو موارد تصریحشده در روایات و اقوال فقیهان نیست، مىتوان از طریق تبعیت، آن را جزو مصادیق محرومیت زن از ارث قرار داد؟ چون در اینکه زمین از موارد محرومیت زن از ارث است، اجمالاً تردیدى نیست; و مشهور بین متأخران و اشهر بین معاصران است. در بعضى روایات هم تصریح شده است; مانند »النساء لایرثن من الارض و العقار شیئاً«. از سوى دیگر، تبعیت فضا از زمین محاذى آن نیز مورد اتفاق است، اختلافى اگر هست، در مقدار این تبعیت است. بر این اساس، ممکن است گفته شود مقصود از زمین در روایات و کلمات فقها، زمین و توابع آن است، نه خصوص عرصه آن. شاهد آن، فتواى برخى فقها به عدم ارث زن از قنات و چاهها و چشمههاى آب است که دلیلى جز تبعیت نمىتواند داشته باشد )ر.ک: وزارة الاوقاف، 289/9 :1404). بنابراین فضاى محاذى زمین، به حکم تبعیت، قابل ارث بردن نیست.
در پاسخ به این احتمال مىتوان گفت که:
اولاً تبعیت فضاى محاذى از زمین، صرفاً در ملکیت است، نه در هویت. در فصل سوم تحقیق یادشده )فصل مبانى مالکیت فضاى محاذى زمین( تفصیل به آن پرداخته شد که بر اساس آن تحقیق، معلوم مىشود در متعلق که فضاى محاذى زمین، سه نظر وجود دارد: برخى آن را بدون هیچ محدودیتى تا عنان آسمان، ملک صاحب زمین مىدانند و برخى آن را به مقدار متعارف محدود دانسته، فراتر از آن را از مباحات مىپندارند; و نظر سوم هم ضمن تأکید بر محدود بودن تبعیت به متعارف فراتر از آن را جزو انفال مىداند. ولى در مجموع، دوگانگى ماهوى فضا و زمین انکار ناپذیر بود. بنابراین مقایسه فضاى محاذى زمین با معادن زیر زمین، درست نیست; چون دلیل کسانى که معادن را جزو موارد محرومیت مىدانند این است که معادن زیر زمین هم عرفاً جزو زمین هستند نه اینکه با اذعان به تفاوت، به دلیل تبعیت، به محرومیت حکم کرده باشند; و لذا مخالفان این نظر، دلیل مخالفتشان را عدم صدق زمین بر معادن مىدانند )ر.ک: جمعى از مؤلفان، بىتا: 41/50); درحقیقت نزاع، صغروى است.
ثانیاً صرف تبعیت نیز نمىتواند دلیل محرومیت باشد. از این رو، بسیارى از فقیهان در مصادیقى که تابع زمین است، یا فتوا به عدم محرومیت زن از ارث دادهاند و یا آن را مورد تردید قرار دادهاند; مانند ارث زن از حق سرقفلى که از توابع زمین است و حق الاجاره که متعلق به منافع زمین است; و یا حق الخیار بنا بر اینکه متعلق به عین باشد، نه عقد.
3. احتمال سوم، همانندى با حق الخیار )بنا بر این مبنا که فضاى محاذى زمین را حق بدانیم، نه عین(; چون متعلق این حق، زمین است، مىتواند همانند حق الخیار باشد که برخى به عدم ارث آن فتوا داده یا در آن تردید کردهاند.
اولاً چنان که اشاره شد، تبعیت، دلیل محرومیت نیست.
ثانیاً صرفنظر از کسانى که معتقدند حقوق قابل توارث نیست )روحانى قمى، 138/8 :1412) و اینان هم در اقلیت هستند، چنانکه اشاره شد، اکثر فقیهان، حقوق مالى را قابل توارث مىدانند، بنابراین فضا اگر حق هم باشد، چون حق مالى است، قابل توارث است.
ثالثاً تردید برخى از فقیهان در ارث زن از حق الخیار، به این دلیل نیست که چون متعلق این حق، چیزى است )زمین( که زن از آن ارث نمىبرد، بلکه دلایل و وجوه متعددى است که یکى از آنها و بلکه ضعیفترین آن، دلیل تبعیت است )ر.ک: جمعى از مؤلفان، بىتا: 42/50).
رابعاً به فرض پذیرش، این احتمال، تنها شامل فضاهایى مىشود که شخص از طریق تبعیت، مالک آن شده باشد; ولى کسى که فضا را از طریقهاى دیگر، مانند احیاء، تحجیر، اذن امام و...4 مالک شده، طبعاً مشمول آن نخواهد شد.
4. احتمال چهارم این است که یکى از مصادیق محرومیت زن، نفس خانه و بنا باشد، در عرض زمین و بهطور مستقل، نه به تبع زمین. بنابراین اگر کسى فقط مالک بنا و عمارت است و هیچ سهمى از زمین و عرصه آن ندارد و در حقیقت، هوایى را مالک است، همسر او از چنین مالى ارث نمىبرد. این احتمال، به فرض ثبوت، بخشى از مصادیق فضارا که به بنا و عمارت تبدیل شده، شامل خواهد شد. بنابراین باید ببینیم آیا در روایات، بنا و عمارت مستقل از زمین، مورد حرمان است یا خیر؟
روایات
در روایات مربوط به ارث زنان )حر عاملى، بىتا: 26، باب 6 از ابواب ارث الازواج(، سه تعبیر آمده که ممکن است مؤید این احتمال باشد: یکى واژه »رباع« است; دیگرى »دار«; و سومى »عقار«.
رباع جمع ربع است و ربع به فتحه، به معنى منزل و وطن آمده است: »الربع: المنزل و الوطن«; و در بسیارى از کتب لغت، تصریح شده که ربع، همان دار است: »الربع الدار بعینها«; و در مجمع البحرین، چنین آمده است: »الربع کسهم: الدار نفسها، ففى الحدیث: لایرثن النساء من الرباع شیئاً أى من الدور. « و در معنى دار هم لغویان گفتهاند: »و الدار: کل موضع حل به قوم فهو دارهم، و أما الدار فاسم جامع للعرصة و البناء و المحلة«; مشابه این عبارت در دیگر منابع لغوى نیز آمده است )ر.ک: فیروزآبادى، بىتا: 341/9; و ابنمنظور، 298/4 :1414). بنابراین رباع، همان دار است، و دار هم مجموعه عرصه و بنا و محل است. آنچه در فارسى به آن عمارت و بنا، گفته مىشود. عقار را هم چنانکه قبلاً اشاره کردیم، به چند معنى به کار بردهاند که یکى از آن معانى، »دار« است.
در همه این روایات، قرینه وجود دارد که مقصود از »رباع« و »دار« خانه و عمارت است; چون به دنبال آن، آمده است که از قیمت خانه و یا قیمت خشت و مصالح آن ارث مىبرد; مانند این حدیث: »إنّ النساء لایرثن من رباع الأرض شیئاً، و لکن لهنّ قیمة الطوب و الخشب« )حر عاملى، همان: 2و11).
بنابراین اگر عمارت و بنا، مصداق محرومیت باشد، آن دسته از فضاهایى که به ساختوساز تبدیل شده باشد، هرچند مالک آن سهمى از عرصه زمین نداشته باشد )مانند آنکه فقط طبقه فوقانى را مالک باشد( و یا سهم آن از عرصه نسبت به اصل بنا بسیار ناچیز و آن هم به صورت مشاع باشد )مانند آپارتمانهاى برجهاى بزرگ(، زن از آن ارث نمىبرد.
اولاً لفظ »دار« که »رباع« نیز به معنى آن است، در لغت به معنى منزلگاه و محل استقرار است که محصور به دیوار است; و ملازم با داشتن عمارت و بنا نیست; و دار را هم که دار گفتهاند به دلیل وجود دیوار است: »الدَّار: المنزل اعتباراً بدورانها الذى لها بالحائط« )راغب اصفهانى، 321 :1412). بعید نیست مقصود از آن، همان زمین اختصاصدادهشده به دار یعنى محل سکونت باشد، در برابر »ضیعه« که اراضى اختصاصیافته به بوستان است; نه دار به معنى خانه. از این رو، روایت هم بین خانه و دار، تفکیک مىکند و ضمن آنکه تصریح مىکند زن از دار ارث نمىبرد، مىگوید مگر آنکه بنایى ایجاد کرده باشد: »ان النساء لایرثن من الدور و لا من الضیاع شیئا الا ان یکون احدث بناء فیرثن من ذلک البناء« )حر عاملى، همان: ح10).
شاهد دیگر، تعابیر آمده در برخى روایات است; از جمله روایت ذکرشده که در آن، نفى کلى ارث زن از دار و یا رباع آمده، ولى به دنبال آن، ارث از بنا یا قیمت آن را استثنا مىکند که نشان مىدهد مقصود از دار و رباع، همان زمین اختصاصیافته است، نه اصل بنا و خانه.
ثانیاً این احتمال وجود دارد که چون بنا تابع زمین است و از زمین قابل تفکیک نیست، عین آن، مصداق محرومیت قرار گرفته است، نه اینکه خود در عرض زمین، بالاستقلال مورد توجه روایات باشد. به بیان دیگر مىتوان گفت مستفاد از روایات، این است که زن، تنها از زمین محروم است، چه عین، یا عین و قیمت آن، بنا بر اختلاف آرا. اگر چیزى متصل به زمین است که تفکیک آن موجب اضرار به دیگر ورثه است، در این صورت، از قیمت آن ارث مىبرد; عمارت باشد یا درخت. شاهد آن، تصریح روایات به ارث زن از قیمت بنا و یا مصالح به کار رفته در آن است. مؤید دیگر، اینکه در کلمات فقها آنچه بدان تصریح شده، عین زمین است، چه مطلق زمین یا خصوص زمین خانه; ولى نسبت به غیرزمین، سخن از ارث از قیمت یا عین آن است. به بیان دیگر، فقها با همه اختلاف نظرى که دارند، بر این نکته متفقند که در مورد خانه، زن فقط از زمین آن محروم است، چه عین آن بهتنهایى; یا عین و قیمت هر دو; ولى نسبت به بناى آن نیز اتفاق بر عدم محرومیت است که به دلیل عدم انفکاک از زمین، باید قیمت شود. مؤید دیگر، نحوه قیمتگذارى بنا است. هرچند در نحوه قیمتگذارى، اختلاف نظر است، ولى نظر مورد قبول اکثریت، این است که بنا با همین هویت بنایى و مستمر آن، قیمت مىشود، نه مصالح آن و نه هویت فاقد استمرار )ر.ک، جواهر الکلام، ج و مجله فقه اهل بیت، ج50/ و نظام الارث(; و این امر، گویاى عدم محرومیت زن از فضاى محاذى است.
نتیجه
از آنچه تاکنون گفته شد، مىتوان نتیجه گرفت که محرومیت زن از مالالارث شوهر، به زمین اختصاص دارد; عین آن، یا عین و قیمت هر دو. چون فضاى محاذى زمین ماهیتاً غیر از زمین است، طبعاً به مقتضاى اصول اولیه، زن نیز همانند مرد از آن ارث مىبرد. در نهایت، آنجا که متوفى فضا را از طریق تبعیت از زمین مالک شده و در آن ساختوساز کرده، به دلیل آنکه تفکیک فضاى تصرفشده از زمین ممکن نیست و موجب ضرر به دیگر و راث است، طبعاً جمع بین حقین، اقتضا مىکند که در این گونه موارد، ناگزیر قیمت فضاى تصرفشده از طریق قیمت بنا، به زن داده شود; همان چیزى که هم در روایات و هم در فتاوا بر آن تأکید شده بود. یکى از نتایج مهم این تحقیق، ارث زنان از عین آپارتمانها و ساختمانهایى است که متوفا، یا زمین آن را مالک نیست و یا درصد اندکى را، آن هم به صورت مشاع، مالک است; که در برابر مالکیت فضا که به آپارتمان تبدیل شده، چیزى به حساب نمىآید و مورد توجه عرف نیست. امروزه این نوع از اموال، مصادیق فراوان دارد که متأسفانه در فتاواى فقهى، توجه لازم بدان نشده است; و بلکه برخى اینها را نیز به زمین ملحق کردهاند.