خاستگاه هرمنوتیکى دانش فقه و دیگر نظام‏هاى معرفتىِ مواجهه با نصوص

Document Type : Original Article


مقدمه
این نوشتار به بررسى خاستگاه هرمنوتیکى دانش فقه مى‏پردازد; و شامل یک مقدمه، چند بخش اصلى، یک نتیجه‏گیرى است.
در مقدمه براى ایضاح هر چه بهتر موضوع، به سه مبحث »معناى مطالعه خاستگاه هرمنوتیکى دانش فقه«، »ضرورت مطالعه هرمنوتیکى خاستگاه فقه« و »تنوع جهان‏هاى مراجهه هرمنوتیکى به نص« پرداخته‏ایم.

معناى مطالعه خاستگاه هرمنوتیکى دانش فقه
فقه مهم‏ترین دست‏آورد علمى تمدن اسلامى است. گزاف نیست اگر ادعا کنیم که بخش مهمى از توان و استعداد مسلمانان در طول تاریخ، صرف توسعه و مطالعه این دانش مهم و تاریخ‏ساز گردیده است. حاصل تلاش‏هایى از این دست، در قالب »دانش فقه« به ما رسیده است.
مطالعه تاریخ فقه، هم ضرورى و هم خطیر است; چنین مطالعه‏اى الزاماتى دارد که توجه به آن‏دقت پژوهشگر را در انجام این امر مهم، افزایش مى‏دهد و درکى ژرف‏تر از چندوچون توسعه تاریخى آن را براى وى فراهم مى‏آورد. از جمله الزامات مشعر بر مطالعه تاریخى فقه، فهم و توضیح بستر تولد و توسعه این دانش است; به بیان دیگر، یکى از پیش‏نیازها در بررسى تاریخى فقه، پژوهش در زمینه‏هاى معرفتى شکل‏گیرى و بستر معرفتى توسعه این دانش است; پژوهشى که هم درک معرفت‏شناختى ما را از وضعیتى که به تولد فقه انجامید، غنا مى‏بخشد; و هم شناخت ما را از نحوه تکامل و گسترش این دانش در تاریخ، گسترش مى‏دهد.
در انجام این امر ملاحظه‏اى مهم در کار است که باید آن را در نظر گرفت: ماهیت ویژه فقه، سبب مى‏شود که مطالعه خاستگاه و بستر معرفت‏شناختى آن با دیگر دانش‏هاى برآمده در افق تمدن اسلامى، تفاوتى جدى داشته باشد. فقه با »زبان« ارتباطى قطعى و مشخص دارد; این دانش در پى مراجعه به »نص« پدید آمده است. همین مسأله ما را با مقوله هرمنوتیک در مطالعه خاستگاه فقه مرتبط مى‏نماید. هرمنوتیک، آن گونه که در تعریفى معروف و مقبول و چه بسا اجماعى گفته شده، »نظریه یا فلسفه تفسیر معنا« است )
:rehcielB19801); به همین دلیل در مطالعه خاستگاه فقه از منظر دانش هرمنوتیک، ما این فرصت را مى‏یابیم که به بررسى منطق تفسیرى فعال در فقه بپردازیم.
هدف ما در این‏جا بررسى معرفت‏شناختى خاستگاه هرمنوتیکى فقه است. این هدف ما را به مطالعه چندوچون مراجعه فقیهان به نص از منظر هرمنوتیک سوق مى‏دهد. به عبارت دیگر، از آن جا که دانش فقه در پى مراجعه به نص شکل گرفته و در مواجهه‏اى تفسیرى در دل تاریخ با منصوصات ریشه دارد، در این نوشتار مى‏کوشیم با مددگیرى از دانش هرمنوتیک، به شناسایى آن ذهنیت و عقلانیتى بپردازیم که بر نحوه مراجعه به منصوصات در فقه، حکمفرما بوده است.

ضرورت مطالعه هرمنوتیکى خاستگاه فقه
اهمیت انجام چنین مطالعه‏اى، در آن است که امید مى‏رود به تعمیق درک ما از حدود و ثغور معرفتى دانش فقه، کمک رساند و بستر تفسیرى مؤثرى در تولد آن را مشخص مى‏سازد. چنین مطالعه‏اى همچنین نگاه ما را به مسیر تحول و نحوه تطور این دانش، در فراز و فرود تاریخ، بُعدى تازه مى‏بخشد و فرصتى تازه پیش رویمان مى‏گشاید که به فهم و شناسایى سرشت تحولات تاریخى‏اى که بر این دانش گذشته است، دریابیم; تحولاتى که به اقتضاى اهمیت مقوله تفسیر نصوص در این دانش، با توجه به رویکردهاى ویژه هرمنوتیکى )همچون اعتباریابى، اعتبارزدایى، کانونى شدن، حاشیه‏اى شدن، هژمونیک گردیدن و مطرود گردیدن برخى از تفاسیر، یا جریان‏هاى تاریخى تفسیرى، در قبال برخى دیگر( مى‏توان آن‏ها را توضیح داد.
تنوع جهان‏هاى مراجعه هرمنوتیکى به نص
پیش از ورود به مباحث اصلى، لازم است تا نکته مهم دیگرى را در مقدمه یادآور شویم. در فقه به مواجهه تفسیرى ویژه‏اى با نص مى‏پردازیم; چه آن که هر مواجهه‏اى با نص، به دانش فقه - آن گونه که آن را از رهگذر تطور تاریخى‏اش مى‏شناسیم - منجر نمى‏شود. به دیگر بیان، دانش فقه حاصل نحوه تاریخى مشخصى از رویکرد به متن در مسیر تاریخ است. از این رو، فقه، هم در نقطه زایش نخستین خود در مختصات مکانى و زمانى ویژه‏اى، در عرصه امکان‏هاى معرفتى ناشى از مواجهه هرمنوتیکى با نص، ظهور یافته است; و هم در استمرار و تطور تاریخى خویش، خط سیر مشخصى را بر بستر امکان‏هاى ناشى از نحوه خاصى از مراجعه هرمنوتیکى به نص، پیموده است.
در مطالعه‏اى هرمنوتیکى از خاستگاه فقه، باید پى‏جوى چندوچون شکل‏گیرى تفسیر فقهى از نصوص باشیم. به عبارت دیگر، براى توضیح خاستگاه فقه از منظرى هرمنوتیکى، باید به سنخ‏شناسى هرمنوتیکى جهان‏هاى مواجهه با نصوص )متون مقدس( بپردازیم و سطوح تفسیرى حاصل از مراجعه به متون مقدس را توضیح دهیم. چنین رویکردى به فقه، نشان مى‏دهد که هر مراجعه‏اى به نص، به تولید گزاره‏هاى فقهى و دانش فقه، منجر نمى‏گردد.
در واقع، مطالعه هرمنوتیکى جهان‏هاى مراجعه به نص، نشان مى‏دهد که دست‏کم از چهار منطق تفسیرى در مواجهه با نص مى‏توان یاد کرد: گاهى نص را از دهلیز تاریخ درونى آن مى‏نگریم; زمانى، مراجعه‏اى مستقیم به آن را هدف قرار مى‏دهیم; در نگاه تاریخى به متن، گاه آن را از دهلیز تفاسیر درون‏دینى محیط اطراف مى‏نگریم; و بار دیگر، از منظر تحلیل برون‏دینى و انتقادى -  تاریخى آن را مطالعه مى‏کنیم. در مراجعه‏اى فارغ از لحاظ تاریخ نیز مى‏توان با هدف دریافت معناى نخستین متن، به آن مراجعه کنیم; و ممکن است با هدف برقرارى مکالمه‏اى معاصر و انکشافى، آن گونه که هرمنوتیسین‏هاى هستى‏شناس مى‏گویند، به آن رجوع کنیم.
حاصل آن که مى‏توان از چهار جهان متفاوت در مراجعه تفسیرى به نص یاد کرد:
مواجهه تفسیرى تاریخى - زبان‏شناختى;1 مواجهه تفسیرى متن - گواه;2 مواجهه تفسیرى انتقادى - تاریخى;3 و در نهایت، مواجهه تفسیرى مخاطب - واکنشى.
4مراجعه به نص بر اساس رویکرد اول، خاستگاه دانش فقه است; همچنان که مراجعه بر اساس رویکرد دوم، خاستگاه برداشت‏هاى بنیادگرا از اسلام مى‏باشد; مراجعه نوع سوم به نص نیز حاصل درکى معاصر از جایگاه عقل مدرن است، و به پژوهشى از جنس »مطالعات دین«5 ختم مى‏شود و به متن‏شناسى مدرن مى‏انجامد; و نوع چهارم نیز دریافتى از متن را در پى دارد که چه بسا در بهترین تقریر بتوان آن را از جنس شناخت‏هاى »هرمنوتیک هستى‏شناسانه«6 ارزیابى کرد. تنها مراجعه نوع اول به فقه مى‏انجامد و زمینه‏هاى معرفتى لازم براى گسترش این دانش را فراهم مى‏آورد و سه نحوه بعدى، چنین قابلیتى ندارند.
همین جا باید یادآور شویم که این تنوع حاکم بر جهان‏هاى مراجعه تفسیرى به نصوص دینى خود ریشه در مسأله‏اى معرفت‏شناختى دارد و تابعى از انتظار معرفت‏شناسانه ما از چنین مراجعه‏اى است و از پى رویکردى پیشینى به »متن« ظاهر مى‏شود که امکانات، محتملات و مقدورات هر سنخ از مراجعه را مقرر مى‏سازند; )
dranneK1999). به بیان دیگر، مواجهه تفسیرى ما با متن، محصول زیست - جهان7 معرفت‏شناختى‏اى است که در آن به سر مى‏بریم و فارغ از زمان و مکان رخ نمى‏دهد)
:redleH1112-2011 ).
این ملاحظه هرمنوتیکى، نتیجه‏اى منطقى دارد که آگاهى ما را از مطالعه خاستگاه هرمنوتیکى دانش فقه گسترش مى‏دهد: نگاه به متن در جهان قدیم، در فضاى معرفتى جهان قدیم محقق شده است و متناسب با سطوح و جنبه‏هاى آن، بسط یافته است; همچنان که چنین مواجهه‏اى در جهان جدید، مستعد گسترش در سپهر معرفت‏شناسانه‏اى از سنخ اقتضائات و انتظارات چنین جهانى است و با امکانات معرفتى8 معاصر، سازگارى دارد. علت این قضاوت، آن است که فقه از جنس دانش‏قدیم است و به این ترتیب، »ویژگى‏هاى نشانه‏شناسانه«9 دانشى قدیمى را مى‏توان از آن متوقع بود. واضح است که چنین موقعیتى، این دانش را از ایفاى کارویژه‏هاى به روز شونده و پاسخ‏گویى به امور مستحدثه، در حوزه اقتدار دانایى خود، باز نمى‏دارد.
با لحاظ آنچه در مقدمه آمد، مى‏توان منطق حاکم بر تقسیم‏بندى مطالب نوشتار را دریافت.
چهار بخش و یک نتیجه‏گیرى در این نوشتار وجود دارد. بخش نخست، به توضیح خاستگاه هرمنوتیکى دانش فقه اختصاص دارد. پس از آن، چون شناسایى شیوه رودررویى فقیهان با متون مقدس )نوع اول مراجعه به نص( در گرو شناسایى و تحلیل نظریات رقیب )نوع دوم، سوم و چهارم مواجهه تفسیرى با متون مقدس( است، سه جهان غیرفقهى مواجهه با نص نیز توضیح داده شده‏اند. تلاش نویسنده بر آن است که از رهگذر تبیینى از این دست، خاستگاه هرمنوتیکى منجر به زایش و گسترش دانش فقه را دقیق‏تر بررسى کند. پس از این چهار بخش، در بخش نتیجه‏گیرى، نقد فقهى سه رویکرد غیرفقهى آمده است

یکم: مواجهه تفسیرى تاریخى - زبان‏شناختى (خاستگاه دانش فقه)
اصلى‏ترین دستاورد تاریخى مواجهه تاریخى - زبان‏شناختى با متن )نص( در جهان اسلام، زایش اولیه و گسترش مداوم دانش فقه بوده است; البته این به آن معنا نیست که هر نوع مواجهه تاریخى - زبان‏شناختى با نصوص یا متون مقدس در جهان اسلام، به فقه، به مثابه آن عقلانیت تاریخى‏اى که مى‏شناسیم، انجامیده باشد; بلکه به این معنا است که چنین مواجهه‏اى در تاریخ اسلام به چنان دستاوردى ختم شده است و میراث مهمى از آن دست، از پى آن، فراهم آمده است.
مراجعه تفسیرى تاریخى - زبان‏شناختى به نص را - چنان که از عنوان آن مشخص است - با شناسایى دو ویژگى مرکزى مى‏توان بازشناخت: تاریخ و زبان‏شناسى. این دو ویژگى، پرده از منطق هرمنوتیکى ویژه‏اى برمى‏کشند که چندوچون فرایند مراجعه به نص را در این رویکرد تفسیرى، مشخص مى‏سازد. این دو ویژگى را توضیح مى‏دهیم:

رویکرد ویژه تاریخى
مواجهه تاریخى - زبان‏شناختى با نص، اقتدار تفسیرى بى‏مانندى را براى زنجیره‏اى تاریخى از مفسران متن فراهم مى‏آورد; اعتبارى که کنترل ویژه‏اى را بر جریان‏هاى اعتباربخش به معانى ممکن و محتمل از متن، سبب مى‏شود. این اقتدار، دست‏کم در دو حوزه قابل توضیح است:
 - هژمونى هرم اقتدار مفسران طراز نخست: مواجهه تاریخى - زبان‏شناختى با نص مرکزى، نوعى اولویت تفسیرى را براى کسانى به بار مى‏آورد که از قرابت اعتبارى با آن برخوردارند; به عنوان نمونه، تفاسیر نبى مکرم اسلام )ص( و امامان )ع( از نص قرآن، مطابق اندیشه شیعى، بر دیگر تفاسیر محتمل از متن، کاملاً ترجیح دارد; و از این رو، از اقتدار هژمونیکى بى‏بدیلى در توضیح چندوچون معانى متصور براى نص، برخوردار است.
 - هژمونى هرم اقتدار تفاسیر تاریخى: اگر در مفسران طراز نخست، با نوعى مواجهه تفسیرى کمابیش مستقیم، با متن روبه‏رو هستیم، پس از ایشان مفسران، براى دستیابى به تفسیرى از متن، در بیش‏تر مواقع، به جاى رجوع به متن، به تفاسیر معتبرى مراجعه مى‏کند که مفسران طراز نخست طبقه اول )مثلاً پیامبر )ص( و امامان )ع( در اندیشه شیعى( به دست داده‏اند. این رویکرد در مراتب بعدى، بازتکرار مى‏شود; با این تفاوت که در این فرایند، هر بار تفسیرهاى قبلى، بخشى تازه از میراث قدیمى تفسیرى و صاحب اقتدارى نسبى مى‏شوند. به این ترتیب، این بخت را مى‏یابند که در مسیر توضیح و توشیح تفاسیر مرکزى‏تر، موضوع زنجیره‏اى از تفاسیرى تازه‏تر شوند و بخشى از همان جریان پیوسته تفسیرى شوند که در وهله نخست براى تفسیر آن، شکل گرفته بودند. حاصل آن که ما با جریان پیوسته‏اى از تفاسیر انباشت‏شده بر یکدیگر روبه‏رو مى‏شویم که از طبقات پایین‏تر و تازه‏تر مى‏آغازد و تا طبقات بالاتر و قدیمى‏تر تداوم مى‏یابد. این مکانیزم اعتبارى به شیوه‏اى مویرگى در سراسر اپیستمه یا همان نظام دانایى فقه، گسترش مى‏یابد و از نسلى به نسلى دیگر، و از سطحى به سطح دیگر در هر دوره و برهه‏اى، تداوم مى‏یابد. این سازوکار فراتر از اعتبار مفسران، اعتبارى تاریخى نیز براى جریان‏هایى ویژه در دل تاریخ فراهم مى‏آورد و به نوعى برخى جریان‏ها را در موقعیت فراز و برخى دیگر را در موقعیت فرود مى‏نشاند. حاصل آن‏که نوعى تقدس ساختارى براى برخى از جریان‏ها و تفاسیر شکل مى‏گیرد; در حالى که چنین جایگاهى براى برخى دیگر فراهم نمى‏آید. به عبارت دیگر، مکانیزم‏هاى اقتداربخشى و اعتبارآفرینى، جریان‏هاى مختلف تفسیرى را نسبت به نص، شکل مى‏دهند و آرایش‏هاى مختلف هژمونیک را در قبال آن‏ها ایجاد مى‏کنند.

رویکرد ویژه زبان‏شناختى
ویژگى دوم مواجهه تاریخى - زبان‏شناختى با نص یا متن مقدس، اعتقاد به زبان به مثابه یک واسطه ذاتاً قابل اعتماد،10 )
rezoohnaV2009)، اما در معرض لغزش و خطاى دائمى در مرحله انتقال معنا است. چنین نگاهى بر پایه درکى ویژه از مقوله زبان شکل گرفته است که ریشه‏هاى آن را باید در آگاهى هاى »زبان‏شناسى قدیم«11 سراغ گرفت. رویکردى از این دست به زبان، در دل دانش‏هاى کلاسیکى نظیر »صرف و نحو« عربى در میان مسلمانان، و تحلیل‏هاى قرون وسطایى »علم اللغات«12 لاتین در میان مسیحیان، )
:relsmA1795-1989) حضورى پررنگ دارد. این رویکرد کلاسیک و قدیمى زبان شناسانه با عنوان »نحوه درک« آگوستین از زبان نیز شناخته مى‏شود; درکى که بر پایه آن واژه‏ها، دال13 بر معانى هستند و به مثابه »نشانه‏هاى مفروض«14 ما را به معنا15 مى‏رسانند )
llessuR2013); هرچند ممکن است در انجام این مهم، در مرحله انتقال از دال به مدلول، مشکلاتى همچون تحریف یا تعمیم نادرست پیش آید; چنان که ممکن است انجام این مهم )انتقال مقصود ماتن به مخاطب( به دلایل زبان‏شناختى متعدد، نظیر مجمل بودن کلام یا عدم آگاهى از قرائن زبانى یا مقامى و... ، کاملاً یا تا حدى، میسر نگردد. چنین درک کلاسیکى از زبان، به معناى تعیین سرشتى ویژه براى زبان دین نیست. در واقع، مطابق زبان‏شناسى کلاسیک، مشکلاتى از این دست در مرحله انتقال معنا هم براى متن دینى و هم براى متن غیردینى متصور است. هم از این رو، این که فقیهان پس از قبول حجیت ظواهر، به کشف ظهورات کلمات شارع پرداخته‏اند، نشان مى‏دهد که براى ایشان - به ویژه آن‏گاه که دین در موقعیت بیان احکام و تشریع است - زبان دین، زبانى عرفى و عقلایى است )سلمانپور، 1381، ص50).
دانش معاصر زبان‏شناسى، که به گونه‏اى ساختارى، رویکرد به مقوله زبان را متفاوت کرده، ما را بر خلاف پیشینیان، در موقعیت تاریخى ویژه‏اى براى تحلیل درک زبان‏شناختى قدیم از چندوچون مراجعه به نص قرار مى‏دهد. از منظر چنین آگاهى‏اى مى‏توان گفت که دو ویژگى اصلى رویکرد زبان‏شناختى مستتر در مواجهه تاریخى - زبان‏شناختى از قرار زیر است:
 - باور به زبان به مثابه واسطه‏اى در انتقال معنا که بى‏طرف و در انتقال غرض مؤلف یا ماتن، قابل اتکاء است; اما دائماً در معرض ابهام، ایهام و نارسایى در انجام وظیفه خود مى‏باشد. از این رو، پیوسته لازم است تا مهارت‏هاى شناختى و دانشى زبان‏شناسانه دقیقى براى کدگشایى از پیچیدگى‏ها و مبهمات آن تولید گردد و به کار گرفته شود.
 - درک امر زبانى وحى، یا متن و نص مقدس مرکزى، به مثابه موقعیتى منشورى و چندسطحى که در برخى سطوح و جنبه‏ها غیرشفاف یا کمتر شفاف است; اما در نهایت، تصویرى کامل، تام و تمام از مطلوب‏ترین وجه و جاودانه‏ترین حالت زندگى به دست مى‏دهد; تصورى که آن را در قالب زبان‏شناختى ویژه خود، به صورت فشرده و در سطوح مختلف عرضه کرده است. نکته قابل توجه آن که وابستگى به دانش کلاسیک صرف و نحو، نه تنها در توضیح چندوچون فهم فقیهان از منطق مراجعه به متن یا نص مقدس - آن گونه که توضیح دادیم - به جد مؤثر واقع شده; بلکه در سطحى دیگر، در تولید جریان‏هاى پیوسته بحث و نظر در طول تاریخ فقه نیز کارکردى حیاتى یافته و بستر مستعدى را براى ایجاد تاریخ پررونقى از مباحثه و مناظره پیش روى فقیهان گسترده است. به عبارت دیگر، وامدارى فقه به زبان‏شناسى کلاسیک، هم در اهمیت آن در توضیح منطق مراجعه به تفاسیر نص، براى پرده‏گشایى از مبهمات و مجملات و متشابهات آن، دیده مى‏شود; و هم در امکانى مشاهده مى‏گردد که ذیل تحلیل دستاوردهاى این دانش، پیش روى آفرینندگان آن گشوده است.16
تا این‏جا دو ویژگى اصلى مواجهه تاریخى - زبان‏شناختى به نص )رویکرد ویژه به تاریخ و زبان( را توضیح دادیم; اکنون، گامى پیش مى‏نهیم و مى‏کوشیم، ذیل مباحث عرضه شده، مکانیزم هرمنوتیکى منجر به تولید دانش فقه را در امتداد مواجهه‏اى از این دست با متن و نص مقدس، توضیح دهیم. مى‏توان گفت که دانش فقه، مولد گسترش چرخه اعتباریابى پیوسته تفاسیر در فرایندى تاریخى - آن گونه که در توضیح ویژگى‏هاى نگاه تاریخى آن گفتیم - در فضاى دانش نحو کلاسیک و فهم ویژه آن از زبان - آن سان که در ویژگى دوم توضیح دادیم - بوده است; توضیح بیش‏تر این که مثلاً در اندیشه شیعى، هژمونى اقتدار ناشى از تفسیر متن مقدس و نص به دست امامان )ع( به عنوان مفسران طراز نخست، در سطوحى به مفسران رده‏هاى پایین‏تر و دورتر منتقل شده است; با این حال این اقتدار در مراحل بعدى، دچار چرخشى هرمنوتیکى گردیده است و مکانیزم‏هاى تفسیرى اعتبارآفرین در طبقات پایین‏تر از امامان معصوم )ع( بیش از آن که ذیل مراجعه به متن و نص مقدس مرکزى شکل بگیرد، در حاشیه تفاسیر برآمده از تفاسیر معتبرتر از متن، یا سنت نبوى )ص( و سنت امامان )ع(، شکل گرفته است. ساختار تفسیرى برآمده از اعتبار مفسران طراز نخست، خود مولد چرخشى هرمنوتیکى در مکانیزم اعتباریابى جریان‏هاى تفسیرى نسل‏هاى بعدى شده است. حاصل آن که، هر بار، نه لزوماً متن یا نص مقدس که تفاسیر معتبرتر از آن، و در گام‏هاى بعدى، تفاسیر معتبرتر از تفاسیر معتبرتر از آن، اعتبار یافته‏اند; و به این ترتیب، این منطق در بازتولید پیوسته خود، لایه‏هاى تازه و نورسى از اعتبار را در تاریخ فراهم آورده است. وضعیتى از این دست، هم‏زمان با دور شدن از تفاسیر نخستین، انباشت جدى‏تر از تفاسیر به عمل آمده درباره نص را فراهم آورده است و سبب شده نسل‏هاى متعدد تفسیرى بعدى، با گفتمان‏هاى متنوع‏تر و طبقات مختلف، با نص نخستین مواجه گردند. به این ترتیب، پس از مدتى از دل »تفاسیر تاریخى«، »تاریخى از تفاسیر« سر بر آورده است و جریان اعتباربخشى به تفاسیر تاریخى، به ایجاد تاریخ تفاسیر معتبر منجر شده است; تاریخى که خود اقتدارى هژمونیک در تعین‏بخشى به معانى نصوص و تولید گفتمان‏هاى معنابخش پیرامون آن دارد و مرتباً سایه هژمونیک تفسیرى آن‏ها بر امکان‏هاى تفسیرى پیش روى نسل‏هاى جدیدتر، مستدام گردیده است. قابلیت‏هاى زبان کلاسیک - آن گونه که زبان‏شناسى کلاسیک مى‏گوید - در شکل‏گیرى این جریان پیوسته تفسیرى، حیاتى و استراتژیک بوده است. در واقع، ذیل پذیرش درکى از این دست از زبان، بختى قطعى - هرچند گاه دیریاب و پیچیده - براى راهیابى به معناى متن - که در قالب متون تفسیرى متعدد با درجات اعتبار متفاوت تفسیر مى‏شده - بوده است.
با لحاظ این دو ویژگى تاریخى و زبان‏شناختى مى‏توان درکى تبارشناسانه از هویت معرفتى فقه به دست آورد:
دانش فقه حاصل بسط و گسترش زنجیره‏اى از تفاسیر در طبقات مختلف آن، مکانیزم‏هاى دستیابى به این تفاسیر در سطوح محتمل براى آن، رویه‏هاى کشف و ضبط تاریخى سنت‏هاى برآمده از آن، گفتمان‏هاى حامى و پرورش دهنده آن، مکانیزم‏هاى شناسایى سره از ناسره در آن، جر و بحث‏هاى علمى درباره منطق اعتبار در درون و پیرامون آن، و زنجیره‏اى از مهارت‏هاى زبان‏شناختى مورد نیاز در مسیر گشودن رمز و رازها و تشخیص سطوح مختلف اعتبار در آن، بر اساس چنین مهارت‏هایى است.
به این ترتیب، مى‏توان فقه را پاسخى ویژه و تاریخى دانست به مسأله مراجعه به نص و تفاسیر طراز نخست و هژمونیک به عمل آمده از آن، از دهلیز لایه‏هاى تفاسیر تاریخى که داراى درجات اعتبار متنوع و متعددند; پاسخى که بیانگر تدبیر تاریخى فقیهان براى عبور از مشکلات ساختارى در درک نص بوده است. این نگاه به فقه، ما را با چرخه‏اى از فرایندهاى تفسیرى و مهارت‏هاى دانشى پیرامون آن در طول تاریخ و افق زمان‏هاى مختلف روبه‏رو مى‏کند که دلمشغول فهم و شناخت تکلیف از متن نصوص هستند.
با توجه به آنچه گفته شد، برخى از ویژگى‏هاى اصلى فقه را از منظر مکانیزم‏هاى معرفتى حاکم برآن، مرور مى‏کنیم.

مکانیزم‏هاى اعتباربخشى به تفاسیر در فقه
فقه از تفاسیر طراز نخست از نص و تفاسیر برآمده از آن‏ها، تولد یافته است; و به لحاظ تاریخى، ذیل توسعه و بسط چنین موقعیتى، به طور مرتب گسترش پیدا کرده است; گسترشى که از یک سو، با مشروعیت‏بخشى و قاعده‏سازى17 )یا همان جریان رسمیت‏آفرینى گفتمانى( تفاسیر مرجع یا معتبرتر در ساختارى هرمى همراه بوده است، و از سوى دیگر، در درون خود، مولد جریان‏هاى طرد و حاشیه‏اى شدن پیوسته »تفاسیر نامعتبر« یا »کمتر معتبر« گردیده است. در فضایى از این دست، بستر پررونقى از بحث و مطالعه، پیش روى فقیهان گسترده است و عرصه‏هاى مطالعات فقهى در طول تاریخ، سرشار از مباحثه و مناظره گردیده‏است.

جایگاه هژمونیک حاملان دانش فقه
فقه بر پایه نظام‏هاى ویژه خود به تولید و طبقه‏بندى اطلاعات مى‏پردازد. هنگامى که از دانش سخن مى‏گوییم، در واقع پذیرفته‏ایم که دارندگان و حاملان این دانش )عالمان و فقیهان( از اقتدارى ویژه برخوردارند. به این ترتیب، فرایندهاى تفسیرى ناشى از مراجعه به نص و متن مقدس به پیدایش علمى مى‏انجامد که »عالمان« از آن حفاظت مى‏کتند. نکته مهم آن که فقه نه تنها میان عالمان و غیرعالمان; بلکه در میان خود عالمان نیز جریان‏هاى اعتباربخش و اقتدارآفرین ایجاد مى‏کند. حاصل آن که برخى عالمان در برخى ادوار، اعتبارى افزون‏تر از دیگران مى‏یابند; همچنان که در میان عالمان هم‏عصر نیز، با توجه به مکانیزم‏هاى اعتباربخش، تفاسیر برخى از آنان بر تفاسیر برخى دیگر و در نهایت، تفسیر عالمان برآمده از این نظام مواجهه تاریخى - زبان‏شناختى با نص متکى‏اند بر تفاسیر کسانى که خارج از این دایره هستند )و عامى نامیده مى‏شوند( به شیوه‏اى فنى و قاعده‏مند، برترى مى‏یابد; برترى‏اى که از منطق هرمنوتیکى غلبه یک تفسیر و حاشیه‏اى شدن تفاسیر دیگر در فقه، خبر مى‏دهد.

تفکیک معرفتى میان نصوص و لایه‏هاى تفاسیر نصوص در فقه
فقه، ذیل مهارتى زبان‏شناختى و تجربه‏اى تاریخى، این قابلیت ویژه را یافت و در خود پرورد که جریان تولید حوزه‏هاى اقتدار را درون زبان فقهى سامان دهد و فاصله‏هاى تفکیک‏گذارانه معنابخشى را میان سطوح مختلف نص، تفاسیر مرکزى نص، تفاسیر رده پایین‏تر از نص و تفاسیر تفاسیر نص در طبقات متعدد آن، استدلال‏هاى مفصل بندى گردیده18 و پذیرفته شده، استدلال‏هاى نزاع‏آفرین19 و محل مباحثه و مناظره، استدلال‏هاى حاشیه‏اى20 اما مورد بازگویى و تکرارشونده، و در نهایت، دعاوى مطرود21 قائل شود. در این میان مهم‏ترین تفکیک، میان دو عرصه اصلى متن و نص مرکزى و تفاسیر درجه نخست، از یک سو، و تفاسیر تاریخى از تفاسیر درجه نخست و سلسله تفاسیر پى در پى آن، از سوى دیگر، بوده است. اهمیت این تفکیک آن جا مشخص مى‏شود که بدانیم بخش اصلى ادبیات فقهى محصول تأملات پردامنه‏اى است که در طول تاریخ این دانش و پس از مرحله ارایه نصوص مرکزى، عرضه گردیده‏اند، اما مبناى معرفت‏شناختى حاکم بر جریان تولید اعتبار در این دانش، این اقتضا را داشته است که نه این بخش‏ها، بلکه نصوص و متون مرکزى، اهمیتى بى‏بدیل یابند و حیطه معرفتى ویژه‏اى براى حفاظت از جایگاه آن‏ها ترسیم شود. در واقع، ما در فقه کمابیش با خطوط مرزى مشخصى میان نصوص و تفاسیر مرکزى آن، به ویژه در بالاترین طبقات و در اصلى‏ترین سرشاخه‏هاى خود - که در تفسیر نص صادر شده است - با دیگر تأملات فقهى روبه‏رو هستیم. این مرزبندى معرفتى - که جریان متفاوت اعتبار را در سوى خود نشان مى‏دهد - در اهل سنت میان سنت پیامبر )ص(، سیره صحابه )به ویژه خلفاى چهارگانه( و آراى بنیانگذاران مذاهب چهارگانه اصلى، از یک سو، و مفسران و شارحان تاریخى آن‏ها، از سوى دیگر، مشاهده مى‏گردد; چنان که در اندیشه شیعى، به اقتضاى اهمیت و موقعیت متفاوت نص صادرشده از طبقه نخست مفسران، چنین تفکیکى به شیوه‏اى جدى‏تر و دقیق‏تر میان سنت قولى و فعلى پیامبر )ص( و امامان )ع( با فقیهان ادوار و اطوار مختلف تاریخى، شکل گرفته است و اکنون قابل بازشناسى است.

دوم: مواجهه تفسیر متن - گواه با نص و متن مقدس
(خاستگاه رویکرد بنیادگرایانه)

مواجهه تفسیرى متن - گواه، بر خلاف مواجهه تفسیرى تاریخى - زبان‏شناختى، از منظر سنت‏هاى تفسیرى شکل‏گرفته در تاریخ، به متن نمى‏نگرد و در بند مراعاتِ تاریخى تفاسیر در مسیر فهم متن نیست; بلکه سوداى مواجهه‏اى کمابیش مستقیم را با آن در سر دارد. پس‏زمینه مراجعه‏اى از این دست به متن، درکى دو سویه از گذشته است:
 - اعتقاد به وجود آرمان‏شهرى مطلوب در نقطه طلایى درخشش متن مقدس;
 - اعتقاد به خطا رفتن و دور شدن تاریخ از نقطه مطلوب نص )شکل‏گیرى تاریخى از خطاروى‏هاى پى در پى(.
چنین مواجهه‏اى که فارغ از سنت‏هاى تفسیرى تاریخى و هرم اقتدار ناشى از آن، به متن مى‏نگرد، به جد مستعد تفسیر »تحت‏اللفظى متن«22 است. تولید گزاره‏هاى بنیادگرایانه در فهم نص و دین، حاصل چنین نگرشى است; هم از این روى، چنین گرایشى به متن را باید خاستگاه بنیادگرایى23 دانست.
نگاهى این گونه به متن، به رغم جستجوى آرمان‏شهر خود در نقطه طلایى شکل‏گیرى و درخشش متن در تاریخ، محصول دوران جدید است و با سنخ‏شناسى درک کلاسیک و سابقه‏دار از متن، سازگارى ندارد. در واقع، گذشتگان، آن گونه که در مواجهه تاریخى - زبان‏شناختى توضیح دادیم، راهى جز عبور از معبر سنت و متعاقب آن پذیرش اقتدار هژمونیک حاملان سنت در فهم آن نمى‏شناختند و به شیوه‏اى دیگر به متن نمى‏نگریستند.
رویکرد بنیادگرا، براى اولین بار، در پى شورش فکرى و مذهبى روحانیان اصلاح‏گرا علیه سنت‏هاى پرطمطراق و سخت‏گیرانه کلیساى رومى و کاتولیک در مراجعه به متن انجیل بروز و ظهور یافت; هنگامى که آباى پروتستانتیزم در مقابل سنت‏هاى تفسیرى پرطمطراق و تثبیت‏شده کلیساى روم، شوریدند و کوشیدند تا با مراجعه به خود متن، و فارغ از تفاسر کلیسایى - تاریخى موجود، متن مقدس را توضیح دهند.
در جهان اسلام نیز جریان مشابهى را مى‏توان در توضیح چندوچون شکل‏گیرى بنیادگرایى مشاهده کرد; با این تفاوت که شورش برخى از مسلمانان علیه تفاسیر سنتى عالمان و کناره‏گیرى از سنت هاى تاریخى تفسیرى - که در میان اهل سنت جامعة الازهر نگهبان آن شناخته مى‏شود - در فضاى نفس‏گیر حضور استعمار و حکومت‏هاى غیرمردم‏سالار و مستبد رخ داد. در واقع بنیادگرایان اسلامى احساس مى‏کردند که درک عالمان و فقیهان از دین و نص، منفعلانه است و به قابلیت‏هاى نهفته دین - به مثابه اصلى‏ترین سلاح ما در قبال مشکلاتى نظیر استعمار و استبداد حکومت‏هاى دین‏ستیز - راه نمى‏برد. از این رو باید با کنار نهادن سنت‏هاى تفسیرى ایشان و تاریخ پشت سر آن، به خود متن باز گشت.
در توضیح بنیادگرایى اسلامى نکته مهمى وجود دارد که باید به آن پرداخت: جایگاه استراتژیک مفسران رده نخست متن مقدس در اندیشه اسلامى، تا آن جا اهمیت دارد که حتى قرائت‏هاى بنیادگرا نیز، در نهایت، تفاسیر تاریخى رده‏هاى بعد را بى‏اعتیار دیده‏اند و نه تفاسیر رده اول را; به عبارت دیگر، مراجعه بنیادگرایانه اسلامى به نقطه طلایى درخشش متن مقدس، همچنان از معبر بخشى از سنت بوده است; هرچند از نظر ایشان این بخش از سنت - در برابر درک فقیهان از استمرار سنت - به تاریخ کشیده نمى‏شود و صرفاً تفاسیر طراز نخست را در کنار متن مقدس، مورد توجه قرار مى‏دهد.

سوم: مواجهه تفسیر تاریخى - انتقادى با نص و متن مقدس
(خاستگاه دریافت مدرن و متکى بر مطالعات متن‏شناسى جدید از نصوص دینى)
مواجهه تفسیرى تاریخى - انتقادى حاصل کاربست »عقلانیت انتقادى«24 عصر جدید در مطالعه »متن تاریخى«25 )اعم از مقدس یا غیرمقدس( است. این رویکرد مطالعاتى، بر خلاف پژوهش‏هاى فقهى - که برآمده از مواجهه تفسیرى تاریخى - زبان‏شناختى است - و یا مطالعات الاهیاتى در عصر جدید - که همچون فقه دلمشغول »فهم جستجوى ایمان«26 همراه با اعتقاد به آن مى‏باشد:
neveiL18 - 3) (2009، و از منظر فهم درون‏دینى به تارى مى‏نگرد - نگاهى کاملاً بى‏طرفانه به مقوله پژوهش در باب دین دارد و به »مطالعه علمى پدیدار دین با همه تنوعاتش«27 علاقه‏مند است. رویکردهاى مدرن مطالعات دین، به متن مقدس به مثابه موضوعى براى بررسى تاریخى و علمى مى‏نگرند و مى‏کوشند ضوابط پژوهش‏هاى متکى بر خرد انتقادى ظهوریافته در علوم انسانى مدرن را براى تحلیل متن مقدس، و حواشى و جوانب متعدد و متنوع آن، به کار ببرند; و درکى علمى، آن گونه که در علوم انسانى تجربى معاصر بیان مى‏گردد، از این حوزه مطالعاتى به دست آورند. این رویکرد با مطالعه فقهى که پى‏جوى کشف غرض شارع از دل نص است، تفاوتى فاحش دارد. این مسأله از آن جا ناشى‏شود که مطالعات دین، سازوکارى مدرن و برآمده از دل اندیشه روشنگرى،28 و اندیشمندان بنامى همچون امانوئل کانت دارد. کانت بر این اعتقاد بود که فهم و خرد آدمى، فقط در چهارچوب محدودیت‏هاى حاکم بر »ابزارهاى ذهنى«29 قادر به شناخت است. )
:noslO312010). مطالعات دینى، همچنین، متأثر از مطالعات تجربى جامعه‏شناسان بزرگى نظیر ماکس وبر - که دین را سرعت‏بخش فرایندهاى اجتماعى تاریخى در سرمایه‏دارى مدرن مى‏یافت )
rebeW2013) - و ایمیل دورکیم - که براى دین، جایگاهى رفیع در هماهنگ‏سازى و همگن‏گردانى نظامات اجتماعى به شیوه‏اى ایدئولوژیک قائل بود )
miehkruD2001) - شکل گرفته است )
yeliaBneddeRdna
:shtiaF32011).
مواجهه تفسیرى تاریخى - انتقادى در مطالعات دین، بر خلاف رویکرد تاریخى - زبان‏شناختى، جهت‏گیرى انتقادى دارد و بر اساس استانداردهاى تجربى مستقل از معتقدات پژوهشگر و ایمان وى، به تجزیه و تحلیل نحوه مواجهه با متن و گفتمان‏هاى تاریخى حواشى آن متمرکز مى‏گردد. روشن است که این ویژگى نیز با آنچه عالمان عرصه فقه انجام مى‏دهند، تفاوتى فاحش و اساسى دارد. تلاش انتقادى ناشى از مواجهه تفسیرى تاریخى - انتقادى به تولید گزاره‏هاى فقهى نمى‏انجامد; بلکه ادبیات مدرنى را در مراجعه به متن مقدس در پى دارد که وجهه همت آن، متن‏شناسى30 است.
رویکرد متن‏شناسان مدرن با فقیهان در هر دو حوزه زبان‏شناسى و مراجعه به تاریخ، متفاوت است; فقیهان، همچنان که در توضیح مواجهه تفسیرى تاریخى - زبان‏شناختى توضیح دادیم، مى‏کوشند دانش‏هاى کلاسیک زبان‏شناختى نظیر علم صرف و نحو را ابزار شناخت و تفسیر متن قرار دهند و با اعتماد به زنجیره‏اى از تفاسیر تاریخى و معتبرتر از نص و متن مقدس راهى به هسته معنایى آن بیابند که ذیل هرم اقتدار سنتى دست‏یافتنى است; در مقابل، متن‏شناسان، برآنند تا با بهره‏گیرى از »روش‏هاى مدرن انتقادى متن«،31 »تاریخى انتقادى از متن«32 به دست دهند و با کاربست قواعد انتقادى تصحیح تاریخى و کتاب‏شناسى انتقادى، همچون »تصحیح انتقادى حدیث«،33 »زمینه تاریخى فهم آن«،34 »اصالت‏مندى تاریخى متون دینى«35 و »قابل پذیرش بودن تفاسیر دینى«36 را بررسى تاریخى کنند. دامنه بررسى‏هایى از این دست، به مطالعه شجره نَسب نسخ و اعتبارسنجى آن‏ها ذیل پژوهش‏هایى مبتنى بر استانداردهاى »کتاب‏شناسى انتقادى«37 جدید مى‏انجامد. چنین درکى از مقوله تصحیح متون نقد تاریخى، حاصل ذهنیتى مدرن است و ریشه در قرن بیستم دارد )امیدسالار، 1385، ص24); در حالى که متن‏پژوهى‏هاى فقهى اولاً چنین هدفى را تعقیب نمى‏کنند و ثانیاً با مکانیزم‏هایى از این دست، سازگارى ندارد.
دانش فقه در جریان پژوهش‏هاى خود درباره نص، به تولید دانش‏هایى نظیر اصول فقه دست زده است و به بهره‏گیرى از دانش‏هایى همچون نحو و کلام، به فرایند مراجعه به نص روى کرده است. در مقابل، رویکرد مطالعات دین، با احضار گروه کاملاً جدیدى از دانش‏هاى معاصر در مسیر مطالعات خود، حوزه پژوهش‏هاى متن‏شناسانه را بسیار فراخ و چندوجهى کرده است و از گروه کمابیش گسترده‏اى از دانش‏هاى معاصر علوم انسانى در این حوزه، بهره گرفته است. در واقع مطالعات دین در مسیر »مراجعه تجربى به متن مقدس«،38 پاى دستاوردهاى دانش‏هایى همچون »انسان‏شناسى دینى«،39 »انسان‏شناسى فرهنگى دینى«،40 »تاریخ دین«،41 »جغرافیاى دین«،42 »روان‏شناسى دین«43 و »جامعه‏شناسى دین«44 را به پژوهش در باب نص دینى، گشوده است.45 ممکن است به نظر آیدکه فقیهان نیز از دانش‏هاى متعدد علوم انسانى، در راه موضوع‏شناسى بهره مى‏گیرند; با این حال نباید از خاطر دور داشت که بهره‏گیرى فقیهان از دانش‏هاى متعدد در راه موضوع‏شناسى، با بهره‏گیرى پژوهشگران مطالعات دین از دانش‏هاى متعدد علوم انسانى در مسیر فهم تکامل و تحول نص و ابعاد مختلف دین، کاملاً تفاوت دارد و از دو سنخ مى‏باشد.
در واقع هم مکانیزم شناخت در مطالعات مدرن دین - که عقل، مستقل و خودبنیاد است - و هم شیوه مواجهه آن با دین - که بر اساس گرایشى تاریخى و انتقادى و به استناد شواهد تجربى گزاره‏هاى علمى خود را رد یا تأیید مى‏کند - با نگاه‏هاى کشف‏المقصودى فقه از غرض شارع، بیگانه است. به عبارت دیگر، مواجهه تفسیرى تاریخى - انتقادى، تعهدات متافیزکى منجر و منتهى به فقه را برنمى‏تابد و محققان این عرصه، بر خلاف فقیهان که هدف آن‏ها در مراجعه به متن، دستیابى به »معناى اراده گردیده«46 از جانب ماتن است، به پدیدارشناسى دین47 روى مى‏آورند )
:noraeG1002013); رویکردى که بیانگر مطالعه‏اى بى‏طرفانه از چندوچون زایش و گسترش دین، و گفتمان‏هاى متعدد درون و بیرون آن است.48 همچنین نگاه بخش عمده‏اى از مدافعان مطالعه مدرن دین، به زبان دینى غیرشناختارى است که مطابق آن، این زبان، غیرواقع‏نما قلمداد مى‏شود )على‏تبار فیروزجایى، 1388، ص13). به این ترتیب، در چنین مطالعه‏اى، فهم متن به معناى دستیابى به معناى مدنظر ماتن نیست; بلکه، بیش از هر چیز، به معناى توضیح امکان تاریخى منجر و منتهى به ایجاد آن است.

چهارم: مواجهه تفسیرى مخاطب - واکنشى با نص و متن مقدس
(خاستگاه رویکرد هستى‏شناسانه هرمنوتیکى به متن)

مواجهه تفسیرى مخاطب - واکنشى، مواجهه‏اى است که نه از سنت فقهى برآمده است و نه از سنت مدرنیستى; بلکه مواجهه‏اى شخصى و یگانه، و چهره‏به‏چهره49 با متن است. مواجهه‏اى از این دست، جایگاه مخاطب متن را قرارگیرى در موقعیت استراتژیک تخاطب شخصى با آن مى‏داند; آن گونه مخاطبى که هرمنوتیسین‏هاى علاقه‏مند به اندیشه پست‏مدرن توضیح مى‏دهند; نه آن که جایگاه وى را همچون فقه کلاسیک یا مطالعات دینى مدرن، در انتهاى جریانى تاریخى قرار دهد که باید از آن عبور کرد و از معبر آن، به متن رسید. چنین درکى از مواجهه تفسیرى با متن، از یک سو با اقتدار تفاسیر ناشى از متن - که بر پایه اعتقاد به متافیزیک دینى معنا مى‏یابد - سازگارى ندارد; و از سوى دیگر، با اقتدار فهم مدرن - که ناشى از اعتبار مراجعه به دانش‏هاى خردپایه مدرن و رویکرد تحلیلى و انتقادى برون‏نگرانه دینى است - همراهى نمى‏کند. به دیگر بیان، چنین مواجهه‏اى ما را از »قیود تاریخى«،50 - اعم از تاریخ تفاسیر بر تفاسیر نصوص و متون مقدس، در دل گفتمان‏هاى درون‏دینى برآمده از آن و تاریخ آن در نگاه برون‏دینى - مى‏رهد و مخاطب متن را فارغ از قید و بندهاى گذشته در
موقعیت فردى دریافت آن مى‏نهد. در مواجهه تفسیرى تاریخى - زبان‏شناختى، درک معناى نص از مجراى تفاسیر تاریخى و با گذر از مشکلات زبان‏شناختى، نحوى و صرفى صورت مى‏گرفت. مواجهه تاریخى - انتقادى، با بهره‏گیرى از توانایى‏هاى خرد آدمى در مطالعه تاریخ، پى‏جوى توضیح سازوکارهاى شکل‏گیرى متن مقدس و گسترش گفتمان‏هاى تاریخى آن بود. اما در این جا آنچه اهمیت دارد، مواجهه‏اى هرمنوتیکى، شخصى و انکشافى با متن است.
با بهره‏گیرى از ادبیات زبان‏شناسى باید گفت که مواجهه‏اى از این دست، متن مقدس را در قالب »عمل گفتارى« )
elraeS1969) مى‏نگرند. درک متن، به مثابه عمل گفتارى، تک تک مخاطبان را در موقعیت بى‏نظیر و بدیعى قرار مى‏دهد که تاکنون براى دیگران رخ نداده است و براى خود مخاطبان نیز، در دیگر مراجعات به همان متن در سایر شرایط زمانى و مکانى و نیز در اوضاع روحى و روانى دیگر، قابل تکرار نیست. در واقع، ماتن و مخاطب متن در چنین مواجهه‏اى، در موقعیتى چهره به چهره قرار مى‏گیرند. مواجهه‏اى این گونه با متن، رابطه‏اى دیالکتیک را میان وضعیت ویژه مخاطب و متن ایجاد مى‏کند.
چنین مواجهه‏اى، مقام تخاطب با متن را همچون فقیهان، در وهله نخست نبى )ص(، و در وهله بعد امامان )ع( و سپس مردم - از معبر تفاسیر این بزرگواران و یا همچون مدرنیست‏هاى عقل‏گرا، مخاطبان تاریخى و اکنون غیرموجود )به شیوه‏اى که اکنون وظیفه علمى ما انجام مطالعه‏اى برخوردار از استانداردهاى علمى درباره ایشان باشد( - نمى‏داند; بلکه از درکى لحظه‏اى در لحظه خطاب متن مقدس، دفاع مى‏کند. در این‏جا »حقیقت دینى«51 نوعى دریافت »شخصى«52 و »ذهنى«53 از متن را در پى مى‏آورد; و از این رو، تخاطب با متن مقدس، به شیوه‏اى بنیادین، امرى »متکثر«54 معرفى مى‏شود. چنین رویکردى به »ظهور نسخه‏هاى فراوان حقیقت«55 مى‏انجامد. به قول پل ریکور متن »در جهان خویش مولد«56 مى‏شود و به این ترتیب، هنگام خواندن یک متنِ تازه، جهان تازه‏اى از معنا گشوده مى‏شود )
-:rehgallaG1992130131). این رویکرد، همچنین از ظهور »نقد معطوف به خواننده«57 در مطالعه کتب مقدس دفاع مى‏کند )
thginKcM2005).

 نتیجه‏گیرى
مطالعه چهار مواجهه تفسیرى با نص، خاستگاه تولید و بسط تاریخى دانش فقه را مشخص مى‏سازد; خاستگاه اندیشه فقیهانه، مواجهه نخست )تاریخى - زبان‏شناختى( است. ذیل چنین مواجهه‏اى که پیرامون نص، سنت تفسیرى بلندبالا و معتبرى شکل گرفته است و به مثابه دست‏مایه اندیشه‏هاى فقهى، در فرایندى انباشتى و تکاملى، به دست فقیهان ادوار مختلف، رشد یافته و گسترش پیدا کرده است. مواجهه‏اى از این دست، از یک سو به رویه‏ها و فرایندهاى فقهى در دل تاریخ وفادار است; و از سوى دیگر، مطابق شناختى مبتنى بر زبان‏شناسى کلاسیک، براى گره‏گشایى از این مبهمات و مشکلات زبانى در مسیر دستیابى به متن و تفاسیر آن، از تکنیک‏هاى بررسى نحوى و صرفى مدد مى‏گیرد.
مواجهه دوم )متن - گواه( خاستگاه درک بنیادگرایانه از دین است; درکى که، فارغ از سنت‏تفسیرى بالیده در تاریخ اسلام، به متن بازمى‏گردد و مى‏کوشد، با رها کردن متن از قیدوبندهایى از این دست، از آن پاسخى سریع براى مشکلات موجود بیابد. چنین درکى، نگاهى بسیط و ساده‏گیرانه به متن دارد.
مواجهه سوم )تاریخى - انتقادى( خاستگاه مطالعات دینى است; مطالعاتى که از چشم‏اندازى بیرونى به دین مى‏نگرند و مى‏کوشندبه مدد علوم انسانى معاصر، راهى به ناگشودگى‏هاى تاریخى متن بیابند. فهم متن آن گونه که چنین مواجهه‏اى در نظر دارد، امرى دینى نیست، بلکه مقوله‏اى است علمى، به معناى مدرن کلمه; بنابراین به دستاوردهاى علوم انسانى در این حوزه - نظیر مهارت‏هاى متن‏شناسى مدرن و سازوکارهاى شناختى مورد نیاز در فهم گفتمان‏هاى تاریخ شکل‏گرفته پیرامون متن - نیاز دارد.
در نهایت، مواجهه چهارم )متن - واکنشى( خاستگاه فهم هرمنوتیکى و پست‏مدرن از متن است; فهمى که نه از معبر سنت یا تاریخ به متن مى‏نگرد و نه متن را به مثابه امرى بسیط و حامل پیامى خطى مى‏یابد; بلکه مواجهه با متن را قرارگیرى مخاطب در موقعیت فهم عمل گفتارى مى‏داند; و متأثر از چنین درکى، براى هر مواجهه‏اى با متن، به امکان درخشش‏شناختى منحصر به فرد، قائل مى‏شود.
چنان که گذشت، مواجهه فقهى با نص، به نقد منطق سه مواجهه دیگر پرداخته است و آن‏ها را خروج از سیاق تاریخى فهم متن و عدم مراعات ضوابط فنى حاکم بر انجام این مهم معرفى کرده است; چرا که دست‏کم بخشى از اقتدار متن، مطابق فهم فقیهان، به تفاسیر تاریخى آن انتقال یافته است. در واقع، براى فقیهان، هرم اقتدار سنت به مثابه تنها معبر معتبر براى راهیابى به عقلانیت متن، مطرح گردیده است.
همچنین مطالعه جهان‏هاى مواجهه تفسیرى با متن مقدس، صورت‏بندى‏هاى قابل‏توجهى را در منطق این مواجهه نشان مى‏دهد. در توضیح این صورت‏بندى‏ها مى‏توان از دو سنخ مطالعه متن مقدس، سخن به میان آورد:
یکم. رویکرد تاریخى یا شخصى در مواجهه با نص:
دو مواجهه تاریخى - زبان‏شناختى )فقه( و تاریخى - انتقادى )مطالعات دینى مدرن( از معبر تاریخ به متن مى‏نگرند; هرچند این تاریخ براى اولى، درون‏دینى و حاصل اقتدار هرم تفاسیر معتبر; و براى دومى، برون‏دینى و حاصل نقد و بررسى‏هاى انتقادى ناشى از علوم انسانى جدید درباره متن و گفتمان‏هاى مربوط به آن در تاریخ است. در مقابل، دو مواجهه متن - گواه )نگاه بنیادگرایانه( و متن - واکنشى )نگاه پست‏مدرن و برآمده از انگاشتن متن به مثابه عمل گفتارى( فارغ از چنین نگاهى به تاریخ، مراجعه‏اى مستقیم به خود نص را مبنا قرار مى‏دهند.
دوم. باور ایده‏آلیسم جهان قدیم یا رویکرد به جهان جدید در مواجهه با متن:
دو مواجهه تاریخى - زبان‏شناختى - که به فقه منجر مى‏گردد - و متن - گواه - که راه به بنیادگرایى مى‏برد - از نوعى ایده‏آلیسم دفاع مى‏کنند که به گذشته باز مى‏گردد. هر دو، اگرچه از دو چشم‏انداز متفاوت، وضعیت ایده‏آل را در گذشته مى‏یابند و به آن امید مى‏بندند; در مقابل، دو مواجهه تاریخى - انتقادى - که گویاى مطالعات دینى مدرن است - و متن - واکنشى - که تخاطبى پست‏مدرن و متناسب با تلقى متن به عنوان عمل گفتارى در نظر دارد. چنین ایده‏آلیسمى در بر ندارند و چشم به جهان گذشته و قدیم نمى‏دوزند.
نقد فقهى سه مواجهه غیرتاریخى - زبان‏شناختى با نص:
دانش فقه، در بنیاد معرفتى و تجربه زیسته خود، سه مواجهه متفاوت با مواجهه تاریخى - زبان‏شناختى را معتبر نمى‏یابد. فقیه، به استناد درک درون‏دینى تاریخى‏اش از مدلول علم، رویکردهاى سه‏گانه غیر از نگاه تاریخى - زبان‏شناختى )مدرن تاریخى - تحلیلى، پست‏مدرن متن - واکنشى و بنیادگراى متن - گواه( را خروج از قواعد متقن فهم صحیح و خارج از چنبره دلالات عقل سلیم مى‏داند; و به صورت مشخص، آن‏ها را غیرتخصصى مى‏بیند. از این رو، این دانش عقلانیت‏از این دست را در فهم متن و نص، غیرحرفه‏اى و دلبخواهانه مى‏شناسد.
براى فقه راهیابى به پیچش‏ها و پوشش‏هاى متن، فارغ از سنتِ تاریخى حاوى لایه‏هاى تفسیرى شکل گرفته پیرامون آن، به »زمینه‏زدایى«58 متن از بستر واقعى‏اش مى‏انجامد و حاصلى جز تحریف )یا »نقل خارج از سیاق«59 ندارد. ذیل چنین رویکردى است که طرح متن خارج از سنت‏هاى تاریخى و غیرمتأثر از زبان‏شناسى کلاسیک و ساختارهاى شناختى آن، فهمى معوج یا ناکامل معرفى مى‏شود که به هر حال، هم به دلایل روش‏شناختى و هم به دلایل معرفت‏شناختى سرانجام دچار کج‏اندیشى‏هایى نظیر »تعمیم نادرست«60 و »مصادره به مطلوب«61 مى‏شود و آن گونه که فقه توضیح مى‏دهد، راهى به حقیقت دین نمى‏برد.
نقد فقهى از مواجهه‏هاى تفسیرى غیرفقهى، با »کارویژه‏هاى مورد انتظار از دین« سازگارى دارد و از مرزهاى هویتى و تاریخى دینى حمایت مى‏کند; زیرا فارغ از چنین درکى از دین، به نظر مى‏رسد که آنچه در پى مواجهه تفسیرى با نص شکل مى‏گیرد، نه دین - به مثابه زنجیره‏اى از اعتقادات سازمان‏یافته به امر متعالى و قدسى و گفتمان‏هاى پیرامونى آن - که مقوله‏اى دلبخواه، و چه بسا تا حد زیادى به لحاظ نظرى، چندوجهى و پراکنده خواهد بود.