Document Type : Original Article
مقدمه
یکى از موارد ضمان در فقه و به تبع آن در قانون مجازات اسلامى، دعوت در شب و نامعلوم بودن سرنوشت دعوتشده است. در این باره، براى سرنوشت فرد دعوتشده، چند حالت مىتوان در نظر گرفت: الف( مرده باشد; ب( کشته شده باشد; ج( از دنیا رفته ولى در کشته شدن یا مردن به مرگ طبیعى و حوادث قهرى، تردید باشد; د( مفقود شده و سرنوشت وى نامعلوم باشد; ه( زنده باشد ولى به منزل برنگردد.
نیر در جایى که کشته شده، ممکن است قراین و امارات، حاکى از تحقق »لوث« باشد یا اینکه چنین قرینهاى در میان نباشد. علاوه بر اینکه ممکن است اصل دعوت شبانه را قرینهاى بر تحقق لوث دانسته، به طور خاص بدون نیاز به هیچ امارهاى، اصل دعوت را معیار لوث قرار دهیم; چنانکه ممکن است با وجود تحقق لوث، این مورد را استثنایى بر قواعد لوث تلقى کنیم.
درباره فرد دعوتکننده نیز پس از اتهام قتل، چند حالت مىتواند رخ دهد:
الف( اتهام قتل را پذیرفته و بدان اعتراف کند; ب( در مقابل این اتهام، سکوت کند و دلیلى بر نفى یا اثبات آن نیاورد; ج( ادعا کند قتل به دست کس دیگرى بوده است; د( اظهار بىاطلاعى کند.
ادعاى قتل به دست کس دیگر ممکن است با ادله محکمهپسند اثبات شود یا قابل اثبات نباشد.
حال با توجه به گونهها و فروض یادشده مىتوان گفت در جایى که شخص، زنده باشد، به طور طبیعى یا در اثر عوامل قهرى مرده باشد، و یا کشته شدن وى به دست کس دیگر اثبات شود، از شخص رفع اتهام مىشود و مسؤولیتى متوجه دعوتکننده نخواهد بود; چنانکه با پذیرش قتل توسط دعوتکننده، قاتل مشخص مىشود و موضوع بحث، منتفى خواهد شد.
بنابراین مسؤولیت دعوتکننده در شب را که هم در فقه مد نظر فقها قرار گرفته و هم برخى مواد قانونى به آن اختصاص یافته است، باید به مواردى منحصر دانست که شناخت قاتل از راههاى دیگر میسر نیست و دخالت دعوتکننده در تحقق قتل، محتمل است.
با این حال، تحمیل مسؤولیت، به صرف احتمال، هم در فقه و هم در حقوق با مشکلاتى همراه است. از این رو، مقاله حاضر هم اصل نظر فقهى و هم نحوه انعکاس آن را در قانون، مد نظر قرار مىدهد.
الف( مسؤولیت دعوتکننده در مقررات
تحمیل مسؤولیت بر کسى که در شب، کس دیگرى را دعوت مىکند، در ماده 338 قانون مجازات اسلامى مصوب 1370، چنین مد نظر قانونگذار قرار گرفته بود: »هر گاه شخصى را که شبانه از منزلش خوانده و بیرون بردهاند، مفقود شود، دعوتکننده ضامن دیه اوست مگر اینکه ثابت کند دیگرى او را کشته است; و نیز اگر ثابت شود که به مرگ عادى یا علل قهرى درگذشته، چیزى بر عهده دعوتکننده نیست.«
در سال 1392، قانون مذکور، منسوخ شد و حکم آن با اندکى تغییر، در ماده 513 قانون مجازات اسلامى انعکاس یافت: »هر گاه شخصى را که شبانه و به طور مشکوکى از محل اقامتش فراخوانده و بیرون بردهاند، مفقود شود، دعوتکننده، ضامن دیه اوست مگر اینکه ثابت کند که دعوتشده زنده است; یا اگر فوت کرده، به مرگ عادى یا علل قهرى بوده که ارتباطى به او نداشته است; یا اگر کشته شده، دیگرى او را به قتل رسانده است. این حکم در مورد کسى که با حیله یا تهدید یا هر طریق دیگر، کسى را برباید و آن شخص مفقود گردد نیز جارى است.
تبصره: هر گاه پس از دریافت دیه، مشخص شود که شخص مفقود زنده است و یا قاتل شناسایى گردد، دیه مسترد مىگردد; و چنانچه اثبات شود که دعوتکننده شخص مفقود را عمداً کشته است، قصاص ثابت مىشود.«
به طور کلى حکم فروض مسأله در دو ماده قانونى یادشده را مىتوان چنین مقایسه و بیان کرد:
1 بر خلاف اصل برائت، دعوت شبانه، ضمانآور است.
2 دعوت در شب، موضوعیت دارد.
3 اثبات خلاف آن و برائت دعوتکننده، ممکن دارد.
4 مفقود شدن براى حکم به ضمان، کافى است.
5 ضمان در حد دیه و به عهده دعوتکننده است.
6 درباره دعوتشده، بین بالغ و نابالغ، عاقل و غیرعاقل، زن و مرد، تفاوتى نیست.
7 - حکم مذکور اعم از آن است که دعوت مستقیم یا غیرمستقیم و به تقاضاى دعوتشونده یا بدون تقاضاى وى باشد.
8 در ماده 338 سابق، تفاوتى بین انواع دعوت نبود; ولى در قانون جدید به مشکوک بودن دعوت، تصریح شده است.
9 در صورتى که دعوتشده کشته شده باشد، تکلیف تعیین نشده است و معلوم نیست طبق مفاد ماده یادشده باید عمل کرد یا طبق قواعد عام. به عبارت دیگر، اگر شخص کشته شده باشد و کشته شدن وى توسط فردى غیر از دعوتکننده اثبات نشود، دعوتکننده همچنان به پرداخت دیه محکوم است یا باید به سراغ قواعد حاکم بر قتل رفت و مثلاً در موارد لوث و تهمت به قسامه، توسل جست!
10 بر خلاف قانون سابق که تنها فرض دعوت شبانه را مطرح کرده بود، قانون جدید، حکم دعوت شبانه را توسعه داده است و درباره کسى که با حیله یا تهدید یا هر طریق دیگرى، کسى را برباید و آن شخص مفقود شود نیز همین حکم را جارى مىداند. با اضافه شدن این قید باید گفت در دعوت شبانه، لازم نیست ربودن صدق کند; و همین که کسى با دعوت، همراه دیگرى از منزل خارج شود، مىتواند از اسباب ضمان باشد. به بیان دیگر، سبب ضمان، دعوت شبانه یا ربایش بر اثر تهدید و امثال آن است. در نتیجه، اصل دعوت در شب، سبب مستقلى براى ضمان به شمار مىرود.
از آن جا که متون قانونى یادشده، برگرفته از آراى فقهى است و تغییر قانون هم براى کاستن برخى انتقادها نسبت به قانون سابق بوده است، در ادامه، ابتدا مستندات و سپس آراى فقهى را در این مسأله پى مىگیریم.
ب) مستندات روایى
تحمیل مسؤولیت بر کسى که در شب کسى را دعوت کرده و به موجب آن، دعوتشده به منزل برنگردد، به تبع روایات در آراى فقهى مد نظر قرار گرفته است که به طور کلى مستند مسأله، دو روایت است:
1. روایت ابىالمقدام که براساس آن، شخصى از خارج شدن برادرش توسط دو همسفر و برنگشتن وى به منزل شکایت مىکند تا جایى که امام جعفر صادق )ع( مىفرماید:
یا غُلَامُ اکْتُبْ بِسْمِ الله الرَّحمن الرَّحِیمِ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ )ص( کُلُّ مَنْ طَرَقَ رَجُلًا بِاللَّیلِ فَأَخْرَجَهُ مِنْ مَنْزِلِهِ فَهُوَ لَهُ ضَامِنُ إِلاَّ أَنْ یقِیمَ الْبَینَةَ أَنَّهُ قَدْ رَدّهُ إِلَى مَنْزِلِهِ; یا غُلَامُ نَحک هَذَا فَاضْرِبْ عُنُقَهُ )کلینى، 287/7 :1429);
اى غلام بنویس بسم الله الرحمن الرحیم پیامبر اکرم )ص( فرمودند هر کس دیگرى را شبانه از منزلش خارج سازد، ضامن اوست مگر اینکه شاهد بیاورد که وى را به منزل برگردانده است. اى غلام وى را به کنارى ببر و گردنش را بزن!
در ادامه روایت، چنین آمده است:
فَقَالَ یا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَ اللَّهِ مَا أَنَا قَتَلْتُهُ وَ لَکِنّى أَمْسَکْتُهُ ثُمَّ جَأَ هَذَا فَوَجَأَهُ فَقَتَلَهُ فَقَالَ أَنَا ابْنُ رَسُولِ اللَّه یا غُلَامُ نَحک هَذَا وَ اضْرِبْ عُنُقَ الآْخَرِ فَقَالَ یا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَ اللَّهِ مَا عَذَّبْتُهُ وَ لَکِنّى قَتَلْتُهُ بِضَرْبَةً وَاحِدَةً فَأَمَرَ أَخَاهُ فَضَرَبَ عُنُقَهُ ثُمَّ أَمَرَ بِالآْخَرِ فَضَرَبَ جَنْبَیهِ وَ حَبَسَهُ فِى السَّجْنِ وَ وَقَّعَ عَلَى رَأْسِهِ یحْبَسُ عُمُرَهُ وَ یضْرَبُ فِى کُلّ سَنَةً خَمْسِینَ جَلْدَةً )همان(;
یکى از متهمان گفت اى فرزند رسول خد! به خدا قسم من او را نکشتم، بلکه نگه داشتم تا اینکه دیگرى آمد و وى را زد و سپس کشت. آنگاه حضرت فرمود من فرزند رسول خدا هستم; اى غلام از او دست بردار و گردن دیگرى را بزن! وى گفت اى فرزند رسول خدا به خدا قسم من وى را شکنجه نکردم بلکه با یک ضربه کشتم. پس حضرت از برادرش خواست که او را گردن بزند و درباره دیگرى امر کرد وى را شلاق زده و در زندان افکنند و درباره وى نوشت تمام عمر در زندان باشد و در هر سال پنجاه ضربه شلاق بخورد.
2 نقل ابنمیمون از امام صادق )ع( که متن آن چنین است:
إِذَا دَعَا الرَّجُلُ أَخَاهُ بِلَیلً فَهُوَ لَهُ ضَامِنُ حَتَّى یرْجِعَ إِلَى بَیتِهِ )طوسى، 222/10 :1407);
هر گاه کسى دیگرى را شبانه دعوت کند تا زمانى که به منزلش برگردد، ضامن اوست.
ج) نقد و بررسى روایات
در بررسى روایات یادشده، لازم است چند نکته در نظر گرفته شود:
1. هر دو روایت از نظر سند ضعیفند; با این توضیح که روایت ابىالمقدام با اسناد زیر نقل شده است:
الف( مُحَمَّدُ بْنُ یحْیى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسى، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیلِ، عَنْ عَمْرِو بْنِ أَبِىالْمِقْدَامِ )کلینى، 319/14 :1429);
ب( الْحُسَینُ بْنُ سَعِیدً عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیلِ عَنْ عَمْرِو بْنِ أَبِىالْمِقْدَامِ )طوسى، 221/10 :1407);
ج( محمّد بن الحسن عن محمّد بن الحسن الصفّار، عن محمّد بن الحسین بن أبىالخطّاب، عن الحکم ابن مسکین عن عمرو بن أبىالمقدام )ر. ک: صدوق، 117/4 :1413 و 496)
گذشته از اشکال ارسال در سند اول و عدم توثیق برخى از روات در دو سند اخیر، همه روایات، به عمرو بن ابىمقدام ختم مىشود که این نام بین سه نفر، مشترک است: »عمر أبىالمقدام بن هرم«، »عمرو بن ثابت أبىالمقدام« و »عمرو بن میمون«. این احتمال هم وجود دارد که »عمرو بن ثابت« و »عمرو بن ابىالمقدام«، یک نفر باشند )ر. ک: خوئى، بىتا: 82/14). اشتراک موجود و عدم توثیق همه، موجب شده که عملاً روایت از نظر سند، نامقبول تلقى شود; هرچند برخى با وجود اشکالات یادشده خواستهاند از آن به عنوان حدیث با سند صحیح یاد کنند )مجلسى، 39/24 :1404); و تصریح شیخ صدوق بر اینکه مراد من از »ابىالمقدام«، »ثابت بن هرمز الحدّاد« است )صدوق، 496/4 :1413) مىتواند به تقویت حدیث، کمک کند.
روایت دوم نیز تنها با یک سند به این شرح، نقل شده است:
جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدً عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مَیمُونً عَنْ أَبِى عَبْدِاللَّهِ )ع( )طوسى، 222/10 :1407).
در این سند، عبدالله بن میمون از افراد توثیقشده است )نجاشى: 214/108); ولى جعفر بن محمد بین چند راوى مشترک است; به همین دلیل، سند روایت، مجهول )مجلسى، 468/16 :1406) دانسته مىشود.
همین مسائل موجب شده است که در ارزیابى سند گفته شود: »در سند هر دو روایت، کسانى قرار دارند که عدالتشان اثبات نشده و بین ثقه و ضعیف مشترکند« )فیض کاشانى، 1092/16 :1406). یا آوردهاند: »حق آن است که به لحاظ سند، روایت توان اثبات چنین حکمى را ندارد; زیرا در سند آن، کسى قرار دارد که عدالت وى احراز نشده و بین ثقه و غیرثقه بودن مردد است« )شهید ثانى، 350/15 :1413).
2. هر دو روایت، حکمى را بر خلاف اصل برائت بیان مىدارند و ضمان شرعى مخالف اصل، نیازمند دلیل کافى است; چنانکه برخى تصریح کردهاند: »اصل بر عدم ضمان و نبود چیزى بر عهده دیگرى است مگر آنکه چیزى از شرع اعم از آیه، روایت پذیرفتهشده یا اجماع، بر آن دلالت کند« )اردبیلى، 252/14 :1403).
3. در روایات یادشده، بر خلاف قواعد و آراى فقهى، بر ضمان حر و شخص آزاد تصریح شده است )مثلاً ر. ک: فاضل آبى، 381/22 :1417; محقق حلى، 185/3 :1408; و همو، 255/2 :1418) اعم از آنکه وى، انسانى بالغ و عاقل باشد یا انسانى غیرکامل )ر. ک: اصفهانى، 253/11 :1416).
بنابراین باید ملتزم شد از اصل عدم ضمان حر، به سبب نص، عدول شده است; و مسأله نبودِ ضمان در تصرف بر حر را باید به مواردى مربوط دانست که در شب، کسى را با دعوت از منزل خارج نکرده باشند )ر. ک: سیورى، 476/4 :1404).
4. ظاهر روایات، عام است و با فقدان لوث و اتهام هم، ضمان را جارى مىداند.
5. در روایات یادشده، مقتضاى روایت ابىالمقدام، امکان قصاص است و در روایت ابنمیمون تنها بر ضمان تصریح شده و این سؤال مطرح است که آیا مىتوان مطلق را به مقید، حمل کرد و گفت مفاد آن دو این است که در اخراج شبانه، باید به قصاص حکم داد؟ نتیجه حمل مطلق بر مقید، همین است و برخى بر همین اساس، به قصاص فتوا دادهاند.
6. با آنکه طبق ظاهر روایات یادشده، اخراج شبانه موجب ضمان مىشود و دعوتکننده قاتل به حساب مىآید، فقها به لوازم این حکم، ملتزم نشدهاند. از این رو، قاتل بودن با منع از ارث ملازمه دارد و به دلیل وجود مقتضى ارث2 و نبودِ یقین بر حصول مانع، در منع از ارث، تردید کردهاند )مثلاً ر. ک: عمیدى، 750/3 :1416).
یا وقتى حکم قتل عمد یعنى قصاص را منتفى دانستیم، دو فرض خطاى محض و شبهعمد مطرح مىشود; ولى به احتمال پرداخت دیه از سوى عاقله توجهى نشده و فقها آن را منتفى دانستهاند. البته فرض ضمان از باب اسباب و نه جنایات را که برخى مطرح کردهاند، عملاً دیه را متوجه خود فرد مىداند و نه عاقله.
7. گرچه ظاهر روایات عام است و فروض مختلف را مشمول ضمان قرار مىدهد، قدر متیقن با لحاظ همه قیود و شرایط، جایى است که:
الف) شخص کشته شده باشد;
ب) قاتل به واسطه اقرار، شاهد و امثال آن، معین نشود;
ج) دعوتکننده ادعاى قتل توسط دیگرى نکند یا در برابر اتهام قتل، سکوت کند )اصفهانى، 254/11 :1416);
د) دعوت در شب رخ داده باشد;
ه) دعوتکننده شخص را بین ماندن و خروج از منزل، مخیر نکرده باشد )حسینى عاملى، بىتا، : 285/10);
و) دعوت از وى براى انجام کار واجب نسبت به دعوتشده نباشد; و
ز) دعوتشونده نقشى در دعوت نداشته باشد.
با لحاظ این قیود، چنین به نظر مىرسد که حکم به دیه، خارج از قواعد نباشد. به بیان دیگر، وقتى شخصى کشته شده و متهم به قتل در مقابل انتساب قتل به وى با وجود امکان دفاع از خود و دست کم ادعاى بىاطلاعى، سکوت مىکند، این سکوت را در عرف عقلا مىتوان قبول مسؤولیت تلقى کرد و حداقل مسؤولیت در این جا، پرداخت دیه است.
بر این اساس مىتوان گفت روایات یادشده به مسألهاى اشاره دارند که طبق قواعد و متناسب با بناى عقلاست و حکم خاص خارج از قواعد را بیان نکردهاند.
اگر هم بگوییم در روایات خلاف قاعده، باید به قدر متیقن اکتفا کرد، فرض فوق با شرایط یادشده مشمول قدر متیقن مىشود; هرچند به نظر مىرسد که این مقدار، تحت قواعد عام قرار مىگیرد و براى التزام به مسؤولیت، نیازى به استناد به روایات یادشده نیست.
فراتر از این مقدار هم مشمول روایت قرار دادن، تعدى از قدر متیقن در موارد خلاف اصلى است که پذیرفته نیست و شاید به همین دلیل باشد که برخى در نقد عمل به روایات یادشده، نوشتهاند: »و ظاهرها )روایه ابنمیمون( عام، کأنه لا قائل به« )اردبیلى، 253/14 :1403); ظاهر روایت ابنمیمون عمومیت است که گویا کسى به آن فتوا نداده است.
یا آورده اند شمول آن بر همه مصادیق، نامعلوم است )همان: ص 252)
علاوه بر نکات یادشده، چند مورد نیز به طور خاص در روایت ابىالمقدام، استناد به آن را با مشکل مواجه مىسازد:
الف( در ذیل حدیث، از حکم حبس سخن به میان آمده است که به عنوان مجازات معاون در قتل، امرى مطابق با سایر روایات و فتاوا است; ولى اضافه بر آن، عبارت »ویضرب کل سنة خمسین جلدة« به کار رفته که به تعزیر بیش از حبس در مورد معاون قتل کسى فتوا نداده است; و از این نظر مىتوان گفت ذیل حدیث، امرى خلاف قواعد است و مشمول عمل اصحاب قرار نمىگیرد.
برخى ضمن اشاره به مطلب فوق آوردهاند: »آنچه در این روایت علاوه بر حبس به عنوان تعزیر آمده، در روایات دیگر نیامده است و تا جایى که ما اطلاع داریم، فقهاى امامیه هم چنین فتوایى ندارند. از این رو، حکم به تعزیر علاوه بر حبس، شاید از ویژگىهاى این مورد خاص باشد که خدا از آن آگاه است« )مجلسى، 40/24 :1404; و ر. ک: همو، 468/16 :1406).
ب( چنانکه برخى تصریح دارند، علاوه بر اینکه مىتوان روایت ابنمیمون را به صورت وجود تهمت و تحقق لوث حمل کرد، آنچه از حکم امام صادق )ع( درباره حبس و قصاص قاتل آمده، به اقرار طرفین مستند است و نه به مجرد اخراج شبانه )براى نمونه ر. ک: مجلسى)ب(، 351/10 :1406; مجلسى )الف(، 40/24 :1404; و شهید اول، 459/4 :1414).
ممکن است اشکال شود که قبل از اقرار هم حضرت خطاب به غلام فرمودند: »یا غلام نح هذا و اضرب عنقه«; ولى چنانکه برخى هم آوردهاند، این حکم امام، تدبیرى براى کشف واقع بوده است و نه درخواست قصاص.
ج( اشکالهاى فوق و نکات پیشگفته، پذیرش مضمون این روایت را با مشکل مواجه ساخته است و از این رو، برخى از آن با عنوان »حکم فى قضیة« )اردبیلى، 254/14 :1403) یاد کردهاند تا ضمن قبول مضمون روایت و رد نکردن آن، خود را از لزوم عمل به آن و التزام به مضمون روایت برهانند.
حال اگر با توجه به سه مطلب فوق و اشکالهاى وارد بر اصل مسأله از روایت ابنمیمون صرفنظر کنیم، مستند مسأله، به یک روایت برمىگردد که التزام به آن در مسأله مهم جزایى، خود از جهات دیگر قابل نقد است و تعدادى از فقها عمل به خبر واحد را در امور مهم نمىپذیرند; چنانکه معیار حجیت خبر واحد را هم در اصول، بناى عقلا به شمار آوردهاند و بناى عقلا در چنین امورى، عمل نکردن به خبر واحد است.
با وجود اشکالات یادشده و ضعف مستند، آراى فقهى حاکى از پذیرش مسؤولیت دعوتکننده در شب است که در ادامه، این اقوال را بررسى مىکنیم.
د) اقوال فقهى در مسأله
در فرض دعوت شبانه و مفقود شدن دعوتشده، ظاهر امر، حکایت از آن دارد که دعوتکننده به دلیل همراهى، از سرنوشت دعوتشده مطلع است و با فرض مسؤول شمردن وى و اعطاى حق دفاع و فرض امکان اثبات خلاف، این نتیجه به دست مىآید که از هدر رفتن خون مسلمان پیشگیرى شود; و از طرف دیگر، با فرض مسؤولیت، احتیاطهاى لازم براى حفظ نفس به خصوص در مظان تلف، به کار گرفته شود. از طرف دیگر، فرض مسؤولیت بر خلاف اصل برائت، خود نیازمند دلیل کافى است که همین مسأله موجب شده به لحاظ مسؤولیت دعوتکننده و اینکه دعوتشده کشته شده، مفقود گشته یا سرنوشت وى نامعلوم باشد، اقوال مختلفى در میان فقها بتوان یافت.
1. در صورت کشته شدن دعوت شده
در صورتى که دعوتشده کشته شده باشد، در اینکه دعوتکننده محکوم به قتل عمد است یا غیرعمد، دیدگاهى بر قصاص و نظرى بر پرداخت دیه مىتوان مطرح کرد. بر فرض قبول ضمان حر در دعوت شبانه، در واقع این سؤال مطرح است که ضمان، از باب اسباب است یا جنایات; که در صورت اول، ضمان دیه و در صورت دوم، ضمان به عنوان قصاص قابل طرح است )ر. ک: اسدى حلى، 278/5 :1407) و به شرحى که در ادامه مىآید، به هر دو صورت در فتاوا برمىخوریم.
1 .1. قصاص دعوتکننده
قائلان به قصاص دعوتکننده، خود بر دو دستهاند: برخى در صورتى که فرد کشته شده باشد به طور مطلق، قائل به قصاص شدهاند )مفید، 746 :1413) و برخى دیگر، قصاص را در جایى روا دانستهاند که ادعاى قتل توسط دیگرى در بین نباشد )ر. ک: شهید اول، 459/4 :1414; شهید ثانى، 349/15 :1413; محمدباقر مجلسى، 40/24 :1404; و 466/16 :1406).
ادلهاى که براى امکان قصاص آوردهاند یا مىتوان آورد، عبارتند از:
1. سکوت متهم در مقابل اتهام قتل و عدم ادعاى برائت خود و اظهار بىاطلاعى، قرینهاى است قوى بر قاتل بودن وى. به بیان دیگر، در جایى که دعوتکننده پس از اتهام، سکوت کند و ادعاى قتل توسط دیگرى یا دستکم ادعاى بىاطلاعى از علت قتل نکند، این مسأله تقویت مىشود و سخن گفتن از »القود على الداعى« چندان دور از ذهن نمىنماید.
قرائن حالیه هم مىتواند این نظر را تقویت کند; با این توضیح که از یک سو شخصى به قتل رسیده است و از سوى دیگر، روایات بر ضامن بودن دعوتکننده دلالت دارند که با قصاص سازگار است.
2. ظاهر عبارت »یا غُلَامُ نَحک هَذَا فَاضْرِبْ عُنُقَهُ« در روایت ابىالمقدام چنانکه برخى تصریح کردهاند )کاشانى، 1091/16 :1406)، بر امکان قصاص دلالت دارد.
3. نقل ابنمیمون از امام صادق )ع( )طوسى، 222/10 :1407) به طور مطلق از ضمان سخن مىگوید و جمع بین مطلق و مقید )روایت ابىالمقدام( اقتضا دارد که طبق روایت مقید، قائل به قصاص شویم و عبارت »یا غلام نح هذا و اضرب عنقه« را مستند آن بدانیم. ظاهر روایات هم اعم از آن است که شخص، کشته یا مفقود شده باشد; و حتى اطلاق آنها مىتواند صورت مرگ طبیعى شخص را هم در صورت عدم اثبات، در بر گیرد.
4. نیز برخى براى امکان قصاص آوردهاند: »وَ رُوِى أَنَّهُ یحْکَمُ بِالْقِصَاصِ مَعَ عَدَمِ الْبَینَةِ بِأَنَّهُ رَدَّهُ« )حر عاملى، 475/8 :1412); روایت شده که دعوتکننده اگر شاهدى بر بازگرداندن، اقامه نکند، به قصاص محکوم مىشود.
نکته قابل ذکر دیگر، این که درباره رابطه مسأله با لوث، دو دیدگاه مطرح است: الف( فرض مسأله، جایى است که شخص، کشته شده باشد و لوث، محقق نگردد. در این صورت، طبق روایات، به ضمان دیه حکم مىشود; وگرنه در صورت تحقق لوث، مسأله تحت قواعد خاص لوث قرار مىگیرد که عبارت است از اجراى قسامه و عمل طبق مفاد آن )ر. ک: کاشانى، 1092/16 :1406; شهید ثانى، 350/15 :1413; حسینى عاملى، بىتا: 284/10; و طباطبایى، 395/16 :1418).
ب( دعوت شبانه تنها در صورتى موجب ضمان مىشود که لوث و اتهام، محقق شود و مسؤولیت دعوتکننده هم طبق مفاد قسامه، تعیین مىگردد )ر. ک: ابنادریس حلى، 365/3 :1410; و اصفهانى، 253/11 :1416).
طبق دیدگاه دوم، مسأله قصاص، در صورت اجراى قسامه، قابل طرح است که در این صورت علاوه بر روایات یادشده، در بحث قسامه، داراى مستند کافى است; ولى بنا بر دیدگاه اول، این سؤال مطرح است که آیا مىتوان بر اساس ادله یادشده به قصاص قائل شد؟ به نظر مىرسد پاسخ، منفى است و عمده دلیل مسأله، روایات است که آن هم به شرحى که در ادامه در بیان دیدگاه قائلان به دیه خواهد آمد، دلالت کافى بر جواز قصاص ندارند.
1 .2. پرداخت دیه توسط دعوت کننده
دیدگاه دیگر در جایى که دعوتشده کشته شده باشد، لزوم پرداخت دیه است; با این استدلال که:
1. روایات مورد استناد براى قصاص، قابل نقد است; با این توضیح که در روایت اول، این احتمال مطرح است که امام )ع( براى روشن شدن موضوع، چنین دستورى مىدهند و در واقع، با این دستور امام مىخواهد جدیت خود را در کشف واقع نشان دهد و شخص با ترس از مرگ، به روشن شدن واقع کمک کند. قرینه بر روشن شدن موضوع و نه اجراى قصاص، آن است که امام )ع( به رغم آنکه قاتلان در ظاهر دو نفرند، به کشتن یکى از آنان دستور مىدهد; حال آنکه بر فرض عمد بودن قتل، به دلیل شرکت، هر دو قابل قصاصند. این مطلب، به صورت یک احتمال در کلام برخى فقها مطرح شده است )کاشانى، 1091/16 :1406).
از این رو، اگر بگوییم امام )ع( به دلیل علم امامت و اطمینان از کشف واقع، چنین دستورى داده است، روایت به دلیل مورد خاص بودن و دخالت علم امام )ع( از قابلیت استناد براى موارد مشابه، خارج مىشود و نتیجه این مىشود که این روایت را نمىتوان از مستندات مسؤولیت شبانه قلمداد کرد. نیز اگر بگوییم اقدام حضرت، نوعى فن قضایى براى کشف واقع است، براى حکم به قصاص، قابلیت استناد نخواهد داشت. بنا بر این، حکم به ضمان بر اساس روایت دوم است که اطلاق آن مىتواند مورد قصاص را در بر گیرد; ولى در این جا هم اولاً استناد به دلیل، اعم است و ثانیاً استناد به اطلاق خبر واحد و حکم به کیفر سنگینى همچون قصاص، خود خالى از اشکال نیست.
2. اصل عملى و حصول شک در موجبات قصاص، مانع قصاص است و از آن جا که خون مسلمان نباید هدر رود، دیه جایگزین قصاص مىشود. براى نمونه، صاحب ریاض براى فرضى که دعوتکننده را کشته بیابند و گواهى بر استناد قتل به دیگرى نشود، احتمال قصاص را مطرح کرده است و خود نبود قصاص و پرداخت دیه را ترجیح مىدهد و آن را مورد تصریح عبارات اصحاب مىداند. دلایلى که وى براى نظر فقها از جمله دیدگاه خود، اقامه مىکند، اصل عملى و حصول شک در موجبات قصاص است )طباطبایى، 395394/16 :1418).
مىتوان گفت در این جا قتل مىتواند عمد، شبهعمد یا خطاى محض باشد و هر یک اقتضاى مجازات خود را دارد، اما تلقى عمد بودن قتل و حکم به قصاص بر اساس روایات، با مسأله احتیاط در دماء و »قاعده درء« در قصاص، ناسازگار است. از این رو، برخى تصریح دارند که با شک در امکان قصاص، اطلاق روایات را به پرداخت دیه حمل کردهاند و در مواردى که دعوتشده کشته شده است، دعوتکننده را مسؤول پرداخت دیه مىدانیم. البته با عمد به شمار نیاوردن قتل، امکان پرداخت دیه از سوى دعوتکننده و عاقله وى مطرح است که برخى تصریح دارند »دیته فى ماله دون عاقلته« )طباطبایى، 469/3 :1409 و همو، 394/16 :1418) و مىتوان علت آن را دو امر دانست: الف( ظاهر روایات که دعوتکننده را ضامن مىدانند; و ب( خلاف اصل بودن پرداخت دیه توسط عاقله و بدین ترتیب، پرداخت دیه توسط دعوتکننده در صورت کشته شدن مقتول. این از آراى مقبول در فقه است و بسیارى از فقها بر آن فتوا دادهاند.
3. احتمال دیگرى که براى تعیین دیه به جاى قصاص مطرح کردهاند، این است که: در دو روایت، در صورت مفقود شدن دعوتشده و فوت شدن وى - بر فرض قبول ضمان دیه در صورت فوت فرد - فقها به اتفاق، دعوتکننده را ضامن دیه مىدانند. از این رو، مراد از ضمان در فرضى که فرد کشته شده نیز باید ضمان به دیه باشد; یا به دلیل به کار بردن یک لفظ )ضمان( که در هر سه صورت همین حکم را در بر دارد یا به سبب الحاق مورد اقل )کشته شدن( به اکثر )یعنى صورتى که فرد فوت کرده یا از وى خبرى به دست نیامده است( )طباطبایى، 395/16 :1418).
4. دلیل دیگر بر لزوم دیه در فرض کشته شدن و عدم اثبات قتل، استناد به اجماع است که به دو صورت از آن یادشده است: 1. وجود اجماع بر این نظر; 2. اجماع بر اینکه مفاد روایات، دیه است نه قصاص.
به نظر مىرسد اجماع فوق، به دلیل روایت، مدرکى و غیرقابل استناد است; و اجماع بر تفسیر روایت هم مستند کافى به شمار نمىرود و تفسیر قدما از روایت، براى حکم به دیه، کافى نیست.
با توجه به ناکافى بودن ادله قصاص به شرحى که گذشت و لزوم احتیاط در دماء از یک سو و هدر نبودن خون مسلمان، به نظر مىرسد بر فرض پذیرش مسؤولیت دعوتکننده در شب و نبود لوث، دیدگاه پرداخت دیه بر قصاص، ترجیح دارد.
2. در صورت مفقود شدن دعوت شونده
فرض دیگر آن است که سرنوشت دعوتشونده نامعلوم باشد. در این صورت، دو نظر درباره ضمان دعوتکننده در فقه مى توان یافت:
2 .1. عدم ضمان
اصل برائت، اقتضا دارد که دعوتکننده ضامن تلقى نشود مگر اینکه موجب ضمان، اثبات شود; چنانکه در یکى از عبارات فقهى مىخوانیم: »از کتاب لمعه، عدم ضمان در همه صورتها به دست مىآید و در شرح لمعه، چنین تعلیل شده است که اصل، بر برائت از دیه و قصاص است تا آنکه سبب آن محقق شود و آن در جایى است که قتل، مشکوک نباشد. در کتاب »روضه« اکتفا کردن به محل اتفاق یعنى پرداخت دیه، در صورتى که کشته شده و مورد لوث نیست، نظر مناسب به شمار آمده است; و در موارد لوث، به حسب آنچه ولى دم قسم یاد مىکند عمل مىشود; به این دلیل که اصل، بر برائت است و روایات هم ضعیفند« )حسینى عاملى، بىتا: 284/10).
2 .2. ضمان
ظاهر روایات و فتاوا که تعدادى از آنها نقل شد، اقتضاى ضمان دارد تا جایى که برخى حتى با عدم ثبوت کشته شدن دعوتشده، دعوتکننده را ضامن به شمار آوردهاند; براى نمونه، برخى در نقد کسانى که بر اساس اصل برائت، به عدم ضمان قائلند، آوردهاند: »این سخن جاى نقد دارد; زیرا سبب ضمان در اینجا از نظر نص و فتاوا، خارج کردن از منزل است و تنها بازگراندن زنده وى به منزل، ضمان را منتفى مىسازد; و در تحقق ضمان، از بین رفتن، شرط نیست; بلکه کافى است که در دسترس نباشد و اطلاعى از سرنوشت وى نداشته باشیم. بنابراین در دسترس نبودن، همانند تلف شدن است و ضمان در این جا همانند ضمان در مقابل مال است که خود مال، از دسترس خارج شده باشد. علاوه بر اینکه نبود اختلاف که از ظاهر عبارات فقهى نقل شده برمىآید، در رد این نظر، کافى است« )طباطبایى، 394/16 :1418).
در این عبارت، پیوند زدن ضمان به »اخراج«، جاى تأمل دارد:
اولاً تشبیه انسان به ضمان مال، بلا وجه است; در صورتى که اخراجشونده کودک یا انسان ناتوان باشد، ممکن است اصل اخراج را سبب ضمان بدانیم; اما نه به این دلیل که ضیاع انسان مثل ضیاع مال است، بلکه از این رو که به دلیل ناتوانى فرد، عملاً اخراجکننده مسؤول حفاظت وى به شمار مىرود و تخطى وى از این مسؤولیت ضمان را به دنبال دارد; اما در جایى که شخص دعوتشده توان محافظت از خود را دارد، تحمیل مسؤولیت حفظ جان وى بر دیگرى، دلیل کافى مىخواهد تا از اصل عدم ضمان، بتوان آن را خارج ساخت; به خصوص در مورد انسان که بر عدم ضمان وى تصریح شده است!
ثانیاً گویا در عبارت فوق، تسلط بر نفس، همانند تسلط غاصب بر مال به شمار آمده که دست او »ضمانى« است و بدون افراط و تفریط هم مسؤول تلقى مىشود; حال آنکه بر فرض قبول تشبیه با تسامح، دستکم ضمان را باید به افراط و تفریط مستند دانست و نه صرف اخراج; و نمىتوان گفت صرف اخراج شبانه، مصداق افراط و تفریط است.
ثالثاً به نظر مىرسد که مسؤولیت دعوتکننده، ناظر به صورتى است که شخص مسؤولیتى را به حسب قرارداد یا عرف پذیرفته باشد، مثل مسؤول کاروان یا همسفران; و از طرف دیگر، احتمال اتلاف نفس هم وجود داشته باشد، نه اینکه صرف اخراج، موجب ضمان شود. دستکم قدر متقین از روایات، فرض یادشده است و توسعه آن به همه موارد اخراج و با هر انگیزه، به خصوص آنکه خلاف قاعده است، جاى تأمل دارد.
رابعاً اگر تشبیه انسان به مال را پذیرفته، اخراج را موجب ضمان بدانیم، قاعدتاً بین شب و روز هم نباید تفاوتى باشد و اختصاص آن به شب در فتاوا و روایت، جاى تأمل دارد.
علاوه بر این، اشکالهایى که در فرض مرگ طبیعى دعوتشونده مطرح است و در ادامه آن را بررسى مىکنیم، در اینجا هم مطرح است; جز اینکه حکم به ضمان در این جا با استناد ضمان به اخراج و نه اتلاف - چنانکه برخى مطرح کردهاند - موجهتر به نظر مىرسد.
3. در فرض مرگ طبیعى دعوت شونده
ممکن است فرد دعوتشده به مرگ طبیعى از بین رفته باشد یا در کشته شدن و مرگ طبیعى وى تردید باشد. نیز ممکن است علت مرگ، حوادثى باشد که به دعوتکننده، منتسب نیست.
در این صورت، اگر علت مرگ، مشخص و غیرمرتبط با دعوتکننده باشد، طبق قواعد نباید مسؤولیتى متوجه دعوت کننده باشد; با این حال، برخى آورده اند:
»در دو روایت یادشده بین مردن به مرگ طبیعى و غیر آن، فرقى نیست; بنابراین طبق اطلاق این دو روایت و اطلاق کلمات اصحاب، در این فرض نیز ضمان محقق مىشود« )شهید اول، 459/4 :1414).
نیز فقهایى که بین کشته شدن و مردن، تفصیل نداده و از مطلق ضمان سخن به میان آوردهاند، مىتوانند جزو این دسته قرار گیرند. البته ضمان بر فرض پذیرش، به دیه منحصر است و در این فرض، کسى به قصاص دعوتکننده نظر نداده است.
دلایلى که براى لزوم پرداخت دیه برشمرده اند، عبارتند از:
الف) اطلاق روایات;
ب) مطلق بودن کلمات اصحاب;
ج) هدر نبودن خون مسلمان;
د) اطلاق اجماع.
به نظر مىرسد اطلاق روایات، در نهایت صورتى را در بر مىگیرد که سرنوشت دعوتشده نامعلوم باشد و از موردى که مرگ طبیعى شخص، اثبات شود، انصراف دارند; به همین دلیل، بسیارى از فقها فرض مرگ طبیعى را خارج از ضمان به شمار آوردهاند; از جمله، صاحب ریاض که صرف اخراج را موجب ضمان مىداند و مىنویسد: »اگر فرد مراجعه نکند و مرگ یا زنده بودن وى نامعلوم باشد، دعوتکننده ضامن است« )طباطبایى، 393/16 :1418).
بنابراین استناد به اطلاق کلمات اصحاب هم جایگاه ندارد و چه بسا کسانى که متعرض مرگ طبیعى نشدهاند، به دلیل وضوح مطلب، آن را از موجبات ضمان ندانستهاند; نه اینکه بخواهند با اطلاق عبارات، ضمان را حتى به مصادیق مرگ طبیعى هم سرایت دهند; چنانکه هدر نبودن خون مسلمان از فرض مرگ طبیعى، انصراف دارد.
با این بیان، اجماع نیز به دلیل داشتن مخالف، محقق نمىشود و بر فرض تحقق، به دلیل مدرکى بودن، قابل استناد نخواهد بود.
در خصوص عموم و اطلاق روایات، به مطالبى اشاره شد. اگر همانند صاحب ریاض بگوییم علت ضمان، اخراج از منزل است و تلف شدن خارجشونده در هر صورت، موجب ضمان دعوتکننده است، مىتوان به ضمان نظر داد; وگرنه در صورتى که علت ضمان را تلف ناشى از افراط و تفریط دعوتکننده بدانیم، حکم به ضمان در این جا بر اساس روایات، مشکل است.
با این حال، در فرضى که بین کشته شدن و مرگ طبیعى تردید باشد، طبق ظاهر روایت، حکم به ضمان، خالى از وجه نیست; هرچند در اصل دلالت روایات بر ضمان به طور مطلق، تردید وجود دارد.
هدر نبودن خون مسلمان هم به جایى مربوط است که شخص، کشته شده باشد; وگرنه در مرگ طبیعى، خونى در میان نیست که بحث از هدر بودن آن به میان آید و از این رو، استناد به حرمت خون مسلمان نمىتواند دلیل کافى براى ضمان در این فرض تلقى شود.
اجماع هم چنانکه اشاره شد، »مدرکى« است; و از این رو، استناد به اطلاق اجماع و حکم به ضمان دیه هم مخدوش به نظر مىرسد.
بنابراین به دلیل کافى نبودن ادله، فرض مرگ طبیعى دعوتشونده، از محل بحث خارج است و موجب ضمان نمىشود.
جمع بندى و نتیجه گیرى
با توجه به مطالب یادشده، در جمعبندى نهایى و تحلیل مواد قانونى و آراى فقهى مطرح در مسأله مىتوان گفت:
1. ماده 513 قانون مجازات اسلامى مصوب 1392، بر اساس فتواى مشهور فقها، دعوت در شب را در صورتى که دعوتشده مفقود شود، بر خلاف اصل برائت، موجب ضمان به دیه مىداند.
2. در فقه، دو روایت مستند مسأله دانسته شده که از نظر سند ضعیفند و فتاوایى که به استناد آن دو داده شده، از جهات متعدد قابل نقد است.
3. بر اساس مطالبى که در این نوشته بیان شد، عمل به مضمون روایات، مسلم نیست و دستکم از مضمون یکى از روایات که حاکى از قصاص دعوتکننده است، فقها اعراض کردهاند; و در نتیجه، مستند مسأله، یک روایت است که اطلاق آن بر ضمان یادشده دلالت دارد.
4. گذشته از مشکل بودن استناد به خبر واحد در امور کیفرى، اطلاق روایت هم نمىتواند مقبول باشد; و لازم است به قدر متقین آن اکتفا کرد که کشته شدن مشکوک دعوتشده است.
5. قدر متیقن یادشده، خود مصداقى از »لوث« است که مىتواند تحت قواعد »قسامه« به آن رسیدگى شود و دلالت روایت یادشده بر خروج آن از قواعد قسامه، نامعلوم است.
در این صورت، تفاوتى هم بین دعوت شبانه و روزانه نخواهد بود، حال آنکه عنصر شب در قانون و فقه، از عوامل دخیل در مسؤولیت به شمار آمده است.
بنابراین به دلیل ضعف روایات و مخالف اصل بودن آنها ضمان باید منحصر در موردى شود که اخراجکننده مسؤولیت بازگرداندن را عهدهدار شده باشد یا قرائن مرگ وى به دست دعوتکننده را تأیید کند که در صورت اثبات آن، با قسامه، طبق آن عمل مىشود; و در هر صورت، مطلق اخراج بدون کشته شدن اخراج شده، نمىتواند از اسباب ضمان به شمار آید و از این نظر، مواد قانونى یادشده به اصلاح نیاز دارد.
یادداشت:
1. این مقاله بخشى از تحقیق »تأثیر دیدگاههاى فقهى بر قوانین کیفرى در جرایم علیه تمامیت جسمانى اشخاص« است که در پژوهشکده فقه و حقوق به انجام رسیده است.
2. از این سخن به دست مىآید که در خصوص خویشاوندى، حتى بدون تهمت هم مىتوان مسأله ضمان را طبق ظاهر روایات، مطرح ساخت و نبودِ اتهام، مانع از ضمان نیست.