امروزه در عرصههاى گوناگون در معاملات بانکى و اوراق بهادار و نیز در قراردادهاى دولت و مردم، کمتر کسى است که با قرارداد »استصناع« سروکار نداشته باشد. به همین دلیل، مسأله استصناع در فقه معاملات جدید، جایگاه پردامنهاى دارد. این قرارداد از دیرباز در معاملات ساده عرفى رواج داشته است و به دلیل عدم طرح آن در منابع و نصوص شرعى، توجیه فقهى آن محل بحث بود و هست که گاهى باطل و گاهى صحیح و لازم دانسته شده است. در نوشتههاى متقدم اهل سنت، این قرارداد در قالب »بیع سلم« و »غیر سلم« توجیه شده است. اخیراً برخى از فقهاى شیعه آن را در قالب عقود عقلایى مستقل توجیه نمودهاند و برخى نیز آن را ترکیبى از عقود مختلف به شمار آوردهاند. این مقاله در پى بررسى »استصناع« در قالب »بیع« است و ضمن بررسى انطباق استصناع بر 20 شکل از اشکال بیع از جمله »بیع عربون«، انطباق آن بر قرارداد اختیار معامله (noitpo) توجیه شده است که پیش از این در متون فقهى مطرح نبوده است.
تربیت اعتقادى« به معناى آموزش اعتقادات و شکلدهى نظام باورهاى متربى و ایجاد بینش و گرایش و التزام در عرصه باورها در کنار عرصه »تربیت اخلاقى« و »تربیت عبادى«، از اهمیت زیادى برخوردار است. نقش خانواده و والدین، در همه ساحات و ابعاد تربیت و از جمله تربیت اعتقادى، مهم و بىبدیل است. نوشتار حاضر بر آن است که از منظر شرعى به بازخوانى وظایف والدین در قِبال تربیت اعتقادى فرزندان بپردازد و بر اساس روششناسى فقهى، میزان و جزئیات وظیفهمندى آنان را روشن نماید. پژوهش حاضر با طرح شش دلیل، به آزمون فرضیه »وجوب تربیت اعتقادى فرزندان بر والدین« پرداخته است و پس از بررسىهاى مختلف توانسته وظیفهاى الزامى را در پارهاى از محتواهاى تربیت اعتقادى، اثبات کند و شرایط و مقتضاهاى انجام این تکلیف را تبیین نماید.
اندیشه اخبارى در قرن یازدهم شکل گرفت و بر حوزههاى شیعى، تأثیرات مختلفى نهاد. این مقاله در صدد بررسى عنصر احتیاط در فقه دوره پیش از شکلگیرى اندیشه اخبارى و مقایسه آن با دوره پس از افول این جریان است. به عبارت دیگر، سؤال اصلى این مقاله، این است که چه تشابهها و تمایزهایى در فقه این دو دوره، نسبت به مسأله احتیاط وجود دارد؟ در پى پاسخ به این مسأله، این سؤال طرح مىشود که آیا اندیشه اخبارى در این تمایزها نقش داشته است یا خیر؟ به نظر مىرسد در کنار نگاههاى مشترک، تفاوتهایى در نوع نگاه به این عنصر، در دو دوره یادشده وجود دارد و پس از اخبارىها احتیاط در فتوا به صورت کاملاً چشمگیرى افزایش یافته است. با توجه به وجود اندیشه اخبارى در میان این دو دوره، مىتوان یکى از عوامل مهم زمینهساز در ترویج روحیه احتیاطگرایى را وجود اندیشه یادشده دانست.
درباره قاعده تبعیت احکام از مصالح و مفاسد، این سؤال مطرح است که: »آیا ملاکات احکام، تنها در متعلق حکم است، یا ممکن است در غیر از متعلق نیز وجود داشته باشد؟« برخى بر آنند که احکام شرعى منحصراً تابع ملاکات موجود در متعلق هستند; اما به نظر متأخران، احکام علاوه بر تبعیت از ملاکات موجود در متعلق، ممکن است تابع ملاکات در غیرمتعلق نیز باشند. با بررسى ادله، مشخص مىشود که نظریه دوم، تکامل نظریه اول بوده است و با توجه به مطرح نبودن برخى اقسام حکم شرعى نزد قدما، ایشان احکام را تابع ملاکات موجود در متعلق مىدانستهاند; اما با طرح اقسام مختلف حکم نزد متأخران، این سؤال مطرح شد که در چنین احکامى، ملاک در چیست؟ ایشان نظریه قدما را تکمیل کرده، به این نتیجه رسیدند که ممکن است ملاکات احکام در غیر از متعلق باشد و خداوند براى مصالح و مفاسدى در غیرمتعلق، برخى احکام را جعل کرده باشد.
تبارشناسى معرفتى خاستگاه فقه، ما را به سمت بررسى جهانهاى مواجهه تفسیرى و هرمنوتیکى با نصوص سوق مىدهد. از منظر دانش هرمنوتیک، مىتوان از چهار نحوه مواجهه تفسیرى با نص، سخن گفت. مواجهه نخست، مواجهه تفسیرى تاریخى - زبانشناختى با نص است; مواجههاى که از یک سو به توانایىهاى تحلیل زبانشناسى قدیم و کلاسیک در پردهگشایى از مغلقات و مبهمات متن، متکى است; و از سوى دیگر، فهم متن را در گرو رجوع پیوسته به مفسران طراز نخست آن و مفسران مفسران طراز نخست آن، و تداوم این مسیر تا امروز مىداند. این مواجهه، خاستگاه دانش فقه است. مبناى معرفتى حاکم بر چنین درکى از فقه، آن است که از یک سو، نص در همه سطوح، شفاف نیست و در کنار محکماتش، متشابهات و همراه با مبیناتش، مجملاتى دارد; و از سوى دیگر، تنها با مراجعه به سلسله مراتب تفسیرى و سنت معتبر برآمده از آن ذیل اعمال مهارتهاى زبانشناسى کلاسیک مىتوان به بازشناسى سره از ناسره در میان انبوه اطلاعاتى پرداخت که دست اندرکار عمل تفسیر متن هستند; و بدین ترتیب فهمى معتبر از متن به دست آورد.سه مواجهه دیگرِ تفسیرى با نص، متن - گواه، تاریخى - انتقادى و متن - واکنشى، هستند; که به ترتیب، خاستگاه نگاههاى بنیاد گرایانه; فهم مدرن و علمى از متن; و در نهایت، درک پستمدرن و متکى بر عمل گفتارى مىباشند.نوشتار پیش رو به توضیح این چهار »عقلانیت« در مواجهه با نص و تقریر موضع فقه در قبال آنها مىپردازد; که خود محصول مواجهه نخست است.
با توجه به قاعده عدم تداخل اسباب، چنانچه جنایتى بر شنوایى شخصى وارد شود و در اثر آن، گویایى و تکلم وى از بین برود، دو دیه ثابت خواهد شد; اما اگر مجنىعلیه نوزادى باشد که هنوز به سخن نیامده، بین فقها اختلاف نظر است. قانونگذار در قانون مجازات اسلامى مصوب 1375 در ماده 453 به یک دیه و ارش حکم کرده بود; اما در قانون مجازات اسلامى مصوب 1392 از نظر خویش برگشته و در ماده 687، به دو دیه حکم کرده است. این پژوهش در صدد بررسى مبانى فقهى تغییر موضع قانونگذار مىباشد.